آبرومندي و منزلت الهي امام حسين
شرافت تبار
روايتهايي که در ذيل آمده، حکايت از بلندي مقام و منزلت امام حسين عليه السلام دارد و نشان ميدهد که طاغوتيان و نيروهاي تبليغاتي بنياميه چه اندازه تلاش کردند تا با وجود اين منزلت بلند الهي فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله، ميان او و مردم جدايي بيندازند و موجبات شهادتش را فراهم سازند. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «همانا خدا از ميان فرزندان اسماعيل، کنانه را و از کنانه، قرش را و از قريش، بني هاشم را و از بني هاشم، مرا برگزيد.» [1] .
همچنين فرموده است: خدا زمين را دو نيمه کرد و مرا در بهترين نيمه آن قرار داد. سپس آن نيمه را سه قسمت کرد و مرا در بهترين ثلث آن قرار داد. آن گاه از ميان مردم، عرب را برگزيد و از عرب، قريش را و از [ صفحه 20] قريش، تيره ي بني هاشم را و از بني هاشم فرزندان عبدالمطلب را و از فرزندان عبدالمطلب مرا برگزيد. [2] .
نيز آن حضرت فرموده است که جبريل به وي گفت: «شرق و غرب زمين را زير و رو کردم و فرزندان هيچ پدري را بهتر از فرزندان هاشم نيافتم.» [3] . از نشانه هاي منزلت والاي امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام اين است که بهترين جد و جده؛ و پدر و مادر؛ و عمو و عمه؛ و دايي و خاله را دارند و همگي اهل بهشت اند.
ابوسعيد خدري گويد: «در محضر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله سرگرم گفت وگو بوديم. در اين حال متوجه شديم که حضرت پيوسته به چپ و راست نظر ميافکند. ما که چنين ديديم برخاستيم. به در خانه که رسيديم، ناگهان حضرت فاطمه عليهاالسلام وارد شد. علي عليه السلام خطاب به وي گفت: چرا در اين ساعت روز بيرون آمده اي؟ گفت: حسن و حسين را از بامداد گم کرده ام و گمان ميکردم، نزد پيامبر خدا صلي الله عليه و آله باشند. گفت: برگرد و اجازه ورود مخواه که اين ساعت، هنگام رفتن نزد ايشان نيست.
پيامبر با شنيدن گفت وگوي علي و فاطمه با لباس عادي بيرون آمد و گفت: اي فاطمه! در اين ساعت روز چرا بيرون آمده اي؟ گفت: يا رسول الله پسرانت، حسن و حسين، بيرون رفته اند و تا اين ساعت آنها را نديده ام. گمان ميکردم که نزد شما باشند و اينک سخت هراسانم.
فرمود: اي فاطمه! خداي - عزوجل - نگهدارشان است و سرپرست و نگهبان آن دو است و جاي ترس نيست. دخترکم! برگرد. ما خود به جست وجوي ايشان ميرويم. فاطمه عليهاالسلام به خانه بازگشت و پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام هر کدام از سويي آغاز به جست وجو کردند، تا اينکه درون حصاري آنان را يافتند، در حالي که گرماي آفتاب چهره شان را سوزانده بود و هر کدام سعي ميکرد ديگري را از تابش آفتاب حفظ کند. با ديدن [ صفحه 21] آنان، بغض گلوي پيامبر صلي الله عليه و آله را گرفت و در آغوششان گرفت و بر روهاشان بوسه زد، سپس حسن را بر شانه ي راست و حسين را بر شانه چپ نهاد در حالي که از شدت داغي شنها به سختي گام برميداشت، راضي نشد فرزندانش پياده بروند و بدين گونه از آنان حفاظت نمود. [4] .
سلمان (فارسي) گفته است: نيمروزي در حضور پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نشسته بوديم که ام ايمن آمد و گفت: يا رسول الله! حسن و حسين گم شده اند. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «برخيزيد و فرزندانم را جست وجو کنيد» پس هر يک از ما به سويي رفت و من به همان سويي روانه شدم که پيامبر صلي الله عليه و آله رفت. رفتيم تا به پاي کوهي رسيديم و ناگهان حسن عليه السلام و حسين عليه السلام را ديديم که يکديگر را در آغوش گرفته اند و ماري که گويي از دهانش آتش بيرون ميآمد، در کنار آن دو بر روي دمش ايستاده بود. پيامبر صلي الله عليه و آله سوي مار رفت. حيوان با ديدن پيامبر صلي الله عليه و آله تعظيم کرد و به سرعت در لانه اش خزيد. سپس پيامبر صلي الله عليه و آله نزد آن دو رفت و جداشان کرد و دست بر سر و روشان کشيد و گفت: «پدر و مادرم فداتان اي عزيزان درگاه خداوند.» سپس يکي را بر دوش راست و ديگري را بر دوش چپ نهاد و راه افتاد.
گفتم: «خوشا به حالتان، چه مرکب خوبي داريد!» پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند: «ايشان هم سواران خوبي هستند و پدرشان از اين دو نيز بهتر است.» [5] .