اگر چه سراسرِ زندگانی پنجاه و چند ساله زینب کبری علیهاالسلام، دختر بزگوار امام علی علیه السلام، لبریز از کرامات و فضائل مثالزدنی بود اما کرامات آن بانوی مجلله پس از حیات دنیوی حضرتش نیز همچنان ادامه دارد. در اینجا به نقل پاره ای از این کرامات می پردازیم.
تقاص سنگدلی
هنگامی كه اسیران آل محمد علیهم السلام را از سوی كوفه به شام می بردند، در مسیر راه به كوه «جوشن» (نزدیك شهر حلب) رسیدند، بچه یكی از بانوان حرم كه در رحم داشت و نام او را محسن نهاده بودند، بر اثر سختی راه و تشنگی اش سقط شد، كه هم اكنون در آن جا زیارتگاهی به نام «مشهد السقط» موجود است كه یادآور همان صحنه دلخراش می باشد.
روایت شده است كه حضرت زینب علیهاالسلام دید در نزدیك آن كوه، معدن مس قرار دارد و عده ای در آن جا مشغول كار هستند، برای گرفتن آب و غذا نزد آنها رفت، آنها كه از دشمنان بودند، با كمال سنگدلی از دادن آب و غذا امتناع نمودند، بلكه به ناسزاگویی به اهل بیت علیهم السلام پرداختند .
دل حضرت زینب علیهاالسلام بسیار سوخت و در مورد آنها نفرین كرد، همین نفرین باعث شد كه آن معدن به كلی نابود گردید و سرمایه آنها كه سالها، ثروت كلانی از آن معدن به دست آورده بودند، بر باد رفت.
و در روایت دیگر ، نظیر این مطلب به كوهی به نام كوه «حران»، نسبت داده شده كه كارگران مس در آن جا حتی از آب دادن به اهل بیت علیهم السلام خودداری كردند و با برخوردی بی رحمانه آنان را از خود راندند، بر اثر نفرین زینب علیهاالسلام صاعقه ای بر آنها فرود آمد، و تمامی آن سنگدلان تیره بخت را سوزانید و نابود ساخت.(ریاحین الشریعة: 3/151 - 152)
صاعقهی خشم
در مسیر راه كوفه و شام ، اسیران آل محمد علیهم السلام به منزلگاهی رسیدند كه نام آن «قصر عجوز» بود، منظور از عجوزه زنی به نام «ام الحجام» بود، این زن كه سرشتی ناپاك داشت و از دشمنان كوردل بود، گستاخی و بی شرمی را به جایی رسانید كه كنار سر مقدس امام حسین علیه السلام آمد و بر سنگی چهره سری را كشید و آن را خراشید به طوری كه از آن سر مقدس خون ریخت.
حضرت زینب علیهاالسلام با دست مبارك اشاره به آسمان نمود و فرمود: آن جا را بنگر تا عظمت ما را درك نمایى . آن شخص نگاه مى كند، ناگاه لشكریان زیادى را میان زمین و آسمان مشاهده مى نماید كه از كثرت به شماره نمى آید
زینب علیهاالسلام با دیدن این صحنه دلخراش پرسید : این زن چه نام دارد ؟
گفتند : نام او «ام الحجام» است .
حضرت زینب علیهاالسلام با آه و ناله جانسوز آن زن پلید چنین نفرین كرد :
« اللهم خرب علیها قصرها ، و احرقها بنار الدنیا قبل نار الاخرة؛ خدایا ، خانه این زن را ویران فرما، و او را با آتش دنیا قبل از آتش آخرت ، بسوزان».
روای می گوید : سوگند به خدا هنوز دعای زینب علیهاالسلام به آخر نرسیده بود كه دیدم قصر ویران شده، و آتشی در آن قصر ویران شده روی آورد و همه آنچه را در آنجا بود با آن زن سوزانید و به خاكستر تبدیل كرد و سپس باد تندی وزید و همه آن خاكسترها را پراكنده ساخت و دیگر نشانه و اثری از آن قصر باقی نماند .
اهل بیت علیهم السلام از آن جا (قصر عجوزه) گذشتند. سپس به منزلگاهی به نام «قصر حفوظ» و به «سیبور» رسیدند مردم آن جا با اسیران آل محمد علیهم السلام خوشرفتاری كردند. حضرت زینب علیهاالسلام از آنها تشكر كرد، و برای آنها دعا كرد، بر اثر دعای آن حضرت، مردم آنجا از گزند ظالمان محفوظ ماندند و آبشان شیرین و گوارا شد، و رزق و روزی شان پر بركت و ارزان گردید.(ناسخ التواریخ:2/558)
لشكریان آسمانی
زمانى كه اهل بیت را با آن وضع ناراحت كننده و بدون پوشش مناسب ، سوار شتران برهنه وارد شام نمودند و مردم به آنها مى نگریستند و برخى آنان را مورد اذیت و آزار قرار مى دادند، یكى از شیعیان از دیدن این منظره بسیار ناراحت شد و تصمیم گرفت خود را به امام سجاد علیه السلام برساند، ولى موفق نشد. خود را خدمت حضرت زینب علیهاالسلام رسانید و عرض كرد: اى پاره تن زهرا! شما از كسانى هستید كه جهان به خاطر و وجود شما آفریده شده، متحیرم كه چرا شما را به این صورت مى بینم .
حضرت زینب علیهاالسلام با دست مبارك اشاره به آسمان نمود و فرمود: آن جا را بنگر تا عظمت ما را درك نمایى . آن شخص نگاه مى كند، ناگاه لشكریان زیادى را میان زمین و آسمان مشاهده مى نماید كه از كثرت به شماره نمى آید و همچنین مشاهده مى كند كه جلوی اهل بیت علیهم السلام كسى ندا مى دهد كه چشمهاى خود را از اهل بیتى كه ملایكه به آنها نامحرم هستند، بپوشانید.(ریاحین الشریعة: 3/160)
شفای چشم خادم روضه
مرحوم محمدرحیم اسماعیل بیگ كه در توسل به اهلبیت علیهم السلام و علاقه قلبى به حضرت سیدالشهداء علیه السلام كم نظیر و از این باب رحمت بركات صورى و معنوى نصیبش شده و در رمضان 87 به رحمت حق واصل شده نقل نمود كه در شش سالگى مبتلا به درد چشم و تا سه سال گرفتار بوده و عاقبت از هر دو چشم كور گردید. در ماه محرم ایام عاشورا در منزل دائى بزرگوارش مرحوم حاج محمد تقى اسماعیل بیگ روضه خوانى بود و چون هوا گرم بود شربت خنك به مردم مى دادند. گفت: از دائى خود خواهش كردم كه من به مردم شربت دهم، فرمود تو چشم ندارى و نمى توانى، گفتم یك نفر چشم دار همراه من كنید تا مرا یارى دهد قبول فرموده و من با كمك خودش مقدارى به مردم شربت دادم .
در این اثناء، مرحوم معین الشریعة اصطهباناتى منبر رفته و روضه حضرت زینب علیهاالسلام را مى خواند و من سخت متأثر و گریان شدم تا اینكه از خود بى خود شدم، در آن حال، مجللّه اى كه دانستم حضرت زینب علیهاالسلام است دست مبارك بر دو چشم من كشید و فرمود: خوب شدى و دیگر چشم درد نمى گیرى .
پس چشم گشودم اهل مجلس را دیدم، شاد و فرحناك خدمت دائى خود دویدم تمام اهل مجلس منقلب و اطراف مرا گرفتند. و این از بركت و توسلات به حضرت ابا عبدالله الحسین و حضرت زینب علیهماالسلام بود كه در یك آن، چشمم را شفا داده و مرا از نابینایى نجات دادند.
جیره هر روز
یكى از علماى بزرگوار مى گوید: متولى حرم حضرت زینب علیهاالسلام فرمود: یك روز یك هندى آمد جلوى صحن حضرت زینب علیهاالسلام دستش را دراز كرد و چیزى گفت . دیدم یك سكه طلایى در دست او گذاشته شد. رفتم پیشش و گفتم : این سكه را با پول من عوض مى كنى . مرد هندى با تعجب گفت : براى چه ؟ گفتم : براى تبرك. با تعجب گفت : مگر شما از این سكه ها نمى گیرید. من بیست سال است كه هر روز یك سكه مى گیرم و در شهر شام زندگى مى كنم .
منابع:
داستانهاى شگفت، شهید آیة اللّه سیّدعبدالحسین دستغیب.
200 داستان از فضایل، مصایب و كرامات حضرت زینب علیهاالسلام، عباس عزیزی