عمر بن سعد در حالی که همه سپاهیانش را مورد خطاب قرار داده بود، فریاد زد: «این فرزند انزع البطین (از القاب امام علی(ع) به معنی برکنار از شرک و باطنی از علم) است، و این پسر کشنده عرب است. از هر طرف به او حمله کنید». ناگهان چهار اسب تیرانداز امام را محاصره کردند. در این محاصره بین امام و خیمهگاه فاصله انداختند. امام به آنها نهیب زد: «ای پیروان خاندان ابی سفیان! اگر دین ندارید و از روز بازگشت نمیهراسید، پس در دنیای خود آزاده باشید و به (روش) نیاکان خود باز گردید، اگر عرب هستید، همان طور که اینگونه میپندارید.» شمر صدا زد: «ای پسر فاطمه! چه میگویی؟» امام فرمود: «من و شما با هم میجنگیم، زنان گناهی ندارند. تا زندهام تجاوزکاران و سرکشان و نادانان خود را از تعرض به حرم من باز دارید.»
آمادگی لشکریان
با فرا رسیدن صبح عاشورا، امام(ع) به همراه یارانش نماز صبح خود را اقامه کردند. پس از اقامه نماز، حضرت(ع) صفوف نیروهای خود را كه ۳۲ نفر سواره و ۴۰ تن پياده بودند منظم کرد. ایشان «زهیر بن قین» را فرمانده جناح راست لشکر و «حبیب بن مظاهر» را بر میسره سپاه خود امیر کرد و پرچم جنگ را به دست برادرش عباس(ع) سپرد. به دستور امام(ع) اصحاب خيمه ها را در پشت سر خود قرار داده، اطراف آن را كه پيش از آن خندق حفر کرده بودند از هيزم و نی پر نموده آتش زدند تا مانع تهاجم دشمن از پشت سر گردند.
در آن سوی میدان نیز، عمر بن سعد نماز صبح خود را به جای آورد و فرماندهان سپاهش را معین نمود و آماده نبرد با اباعبدالله الحسین(ع) و یارانش گردید. نقل شده که چون چشم امام(ع) به انبوه سپاه دشمن افتاد دستانشان را به دعا بلند کردند و فرمودند: «اللّهمّ انت ثقتی فی کلّ کرب و رجائی فی کلّ شدّة، و انت لی فی کلّ امر نزل بی ثقة وعدّة، کم من همّ یضعف فیه الفؤاد و تقل فیه الحیلة و یخذل فیه الصدیق و یشمت فیه العدوّ بک و شکوته الیک رغبة منّی الیک عمّن سواک ففرّجته و کشفته فانت ولیّ کلّ نعمة و صاحب کلّ حسنة و منتهی کلّ رغبة؛ خداوندا تویی تكيه گاهم در هر سختى، و اميدم در هر گرفتارى. و در گرفتاریها امیدم تنها به توست چه بسیار غم که تاب از دل می برد و برای زدودنش راهی نیست. چه غم هایی که در آن دوستان رهایمان می کنند و دشمن، شماتت مى كند و من از سرِ رغبت به تو، و نه ديگران، شكايتش را نزد تو آورده ام و تو در آن، برايم گشايش قرار داده اى و آن را بر من هموار نمودی. پس تویی ولىّ هر نعمت و از آن توست همه خوبی ها و تویی نهايت هر مقصودى.»
سپاه عمر بن سعد آماده نبرد شد و گروهی از سواران دشمن اسبهاى خود را در اطراف خيمه هاى امام حسين(ع) به جولان درآورده از پشت به خیام امام(ع) نزدیک شدند؛ اما چون چشمشان به خندق و آتش شعله ور آن افتاد یکی از آنان که غرق در سلاح بود نزدیک آمد و نگاهی به خیمه ها و سپس نگاهی به آتش افکند. پس چاره ای جز بازگشت ندید در این هنگام با صدای بلند فریاد زد: «ای حسین(ع) پیش از فرا رسیدن قیامت سوی آتش شتافته ای.» امام(ع) فرمود: «این کیست؟ گویا شمر بن ذی الجوشن است» گفتند: «خداوند کارت را به صلاح آورد خود اوست.» فرمود: «ای پسر زن بزچران، تو به جای گرفتن در آتش سزوارتری» در این هنگام «مسلم بن عوسجه تیری» در کمان گذاشت و به حضرت(ع) عرض کرد: «این فاسق از دشمنان خداوند و بزرگ ستمگران است اینک خداوند شما را بر او مسلط کرده است[اگر اجازه بفرمایید هم اکنون او را به هلاکت میرسانم]»؛ اما امام(ع) او را از این کار باز داشتند و فرمودند: «چنین مکن که دوست ندارم من آغازگر جنگ باشم».
سخنرانی بریر در صبح عاشورا
پیش از آغاز جنگ امام حسین(ع) برای اتمام حجت با لشکر کوفه، سوار بر اسب شده همراه با گروهی از يارانش به سوي لشكر دشمن، پيش آمد «بریر بن خضیر» جلوي ايشان بود، امام(ع) به او فرمود: «اي بُرَير با اينان سخن بگو و آنان را نصيحت كن» پس بریر در برابر سپاه عمر بن سعد قرار گرفت و خطاب به ایشان چنین گفت: اي مردم از خدا بترسید اینک خاندان محمد(ص) به ميان شما آمده اند و اينان، فرزندان و خاندان و دختران و حرمِ (نزديكانِ) او هستند. آنچه در دل دارید بر زبان آورید و بگوييد كه مي خواهيد با آنان، چه كنيد؟» گفتند: «مي خواهيم كه آنان را در اختيار امير عبيداللّه بن زياد بگذاريم تا درباره ايشان، نظر دهد.»
بُرَير گفت: «آيا راضي نمي شويد كه ايشان به همان جايي كه از آن آمده اند باز گردند؟ واي بر شما، اي كوفيان! آیا نامه هايي را كه براي آنان فرستاديد و تعهدهايي را كه از جانب خود به ايشان داديد وخدا را بر آن گواه گرفتيد، فراموش كرده ايد، و خدا براي گواهي دادن، كافي است. واي بر شما! خاندان پيامبرتان را دعوت كرديد و پنداشتید كه جانتان را در راهشان فدا مي كنيد؛ امّا چون نزد شما آمدند، آنان را به عبيداللّه تسلیم کردید و بین آنان و آب جاري فرات كه يهود و نصارا و مجوس از آن مي نوشند، و سگها و خوکها در آن می غلتند، فاصله انداختید. پس از محمّد(ص)، چه بدرفتاریها که با خاندانش نکردید. شما را چه شده است؟ خداوند، روز قيامت شما را سيراب نكند چه بد مردمانی هستيد.»
در این هنگام عده ای از میان لشکر به او گفتند: «ای فلان! ما نمی فهمیم تو چه می گویی» بُرَير گفت: «سپاس خدای را که بینش مرا بیش از شما قرار داد. پروردگارا! من از رفتار این قوم بیزارم، تو خود تیرهایی در بین آنها بیفکن که تو را در حالی که از آنان غضبناک باشی، ملاقات کنند» پس سپاه عمر بن سعد به سوي او تيراندازي کردند و بُرَير مجبور شد به عقب باز گردد.