و از طریق دیگر چنین روایت گردیده كه چون آن امام انس و جان این گونه سخنان بر زبان هدایت ترجمان ادا فرمود، یك مرتبه برادران و جمیع اهل بیت آن جناب با دل كباب ، در جواب گفتند:
اى فرزند رسول خدا، هرگاه تو را وابگذاریم و برویم ، مردم به ما چه خواهند گفت و ما به ایشان چه پاسخى بگوییم ؟ آیا بگوییم كه ما بزرگ و آقاى خود و فرزند دختر پیغمبر خویش را در میان گروه دشمنان تنها گذاشتیم و نه در یارى او تیرى به سوى دشمن افكندیم و نه طعن نیزه به اعداى او زدیم و نه ضربت شمشیرى به كار بردیم ؛ به خدا سوگند كه چنین امرى نخواهد شد؛ ما هرگز از تو جدا نمى شویم و لكن خویش را سپر بلا مى نماییم و به نفس خود، تو را نگاهدارى مى كنیم تا آنكه در پیش روى تو كشته شویم و در هر مورد كه تو باشى ما هم بوده باشیم . خدا زندگانى را بعد از تو زشت و قبیح گرداند!
در این هنگام مُسْلِم بن عَوْسَجه از جاى برخاست با دل محزون این گونه دُرّ مكنون بسُفت ، گفت : آیا همین طور تو را بگذاریم و از تو بر گردیم و برویم با آنكه این همه دشمنان اطراف تو را فرا گرفته باشند؟! هرگز! به خدا سوگند! چنین نخواهد شد؛ خدا به من چنین امرى را نشان ندهد؛ من خود به یاریت مى كوشم تا آنكه نیزه خود را در سینه اعداء بزنم ، تا شكسته گردد و تا قائمه شمشیر به دست من است ایشان را ضربت مى زنم و اگر مرا سلاحى نباشد كه با آن مقاتله كنم ، سنگ به سوى آنها پرتاب خواهم كرد و از خدمت شما جدا نمى شوم تا با تو بمیرم .