بگذار از شباهت این جوان با حسین بگویم!
یا نه! بگذار اصلا کمی از کربلا بخوانم!
بالین بیجان یک پدر
خورشید درخشان بر سر نیزه های نینوا
دست های بریده ی عمو، عباس ابن علی
گلوی پر پر طفل
سیلی های سرخ
همه و همه دخترک سه ساله را به تنگ آورده بود! بغض کرده بود
رقییه بر بالین بیسر پدر افتاد! نخست جمله اش این بود! که پدر، چادر (جلباب) از سرم کشیدند!
چرا یه طفل سه ساله ! به جای درد و دل و بی پدری! به جای گله از سیلی ! به جای گله از تن بی سر ودست های بریده عمو! و بی کسی اش! چرا اول جمله اش غم حجاب است! او سه سال داشت! حال نسل گرگرفته ی ما چند سال است که غم حجاب ندارد!