شکر خدا من به آرزوم رسیدم اما حالم بد شد......................
فکر میکردم بین الحرمین از دنیا میرم و خداروشکر میکردم که به عشقم رسیدم.
به خیابون بین الحرمین نگاه میکردم و با خودم میگفتم خدایا یعنی اینجا
بین الحرمینه؟
پدرشوهرم دستشو گذاشت رو شونه م و گفت : عروسم اینجا
بین الحرمینه!!!!!!!!!
من ........ نقش زمین شدم........
ضربان قلبم به 1000 رسید.
داد میزدم خدایا ازت ممنونم ........
دست مادرشوهر و پدرشوهرمو بوسیدم و گفتم شما منو به آرزوم رسوندین.
همه ی کاروان منقلب شده بودنو با من گریه میکردن.
دست و پاهام بیحس بودن و حالم خیلی بد بود.
شوهرم میگفت همه تو حرم حضرت عباس داد میزنن اما تو حرم امام حسین
آروم میشن و فقط گریه میکنن ......
اما من برعکس بودم تو حرم حضرت عباس لال شده بودم اما وقتی دستم به
ضریح امام حسین رسید داد میزدم:
لبیک یا حسین
وقتی لیوان های آب یخ تو حرم حضرت عباس دست به دست میچرخید به ضریحش
نگاه میکردم و با خودم میگفتم خدا کنه عباس نبینه.............
مادرشوهرم میگفت آب بخور به نیت شفا اما من ..... میگفتم اگه اینجا از تشنگی
بمیرم آب نمیخورم.
تا جایی که ضریح و گنبد این دو برادرو میدیدم آب نمی خوردم چطوری آب بخورم
وقتی میدونم اربابم تشنه بود................
همیشه فکر میکردم تو دنیا یه آرزو دارم و اونم رفتن به کربلاست
اما حالا میگم یه آرزوی دیگه هم دارم بازم رفتن به کربلاست
اللهم الرزقنا شفاعة الحسین
_____________
این مطلب از یکی از وبلاگ ها کپی کردم
http://cancer1392.blogdoon.com/?home=true