19: شمع جوان
دخل ضرار بن ضمرة الكنانى على معاوية فقال له:
صف لى عليا، فقال أو تعفينى...؟ قال: لا أعفيك، قال: اذ لابد فانه: -
كان و الله بعيد المدى شديد القوى يقول فضلا و يحكم عدلا ينفجر العلم من جوانبه و تنطق الحكمة من نواحيه يستوحش من الدنيا و زهرتها و يستأنس بالليل و ظلمته كان و الله غزير مالبصيرة طويل الفكرة... يعجبه من اللباس ما قصر و من الطعام ما جشب كان و الله كأحدنا يدنينا اذا أتيناه و يجيبنا اذا سألناه و كان مع تقربه الينا و قربه منا لا نكلمه هيبة له.
حلية الاوليأ 1: 84
ضرار بن ضمره يكى از اصحاب ويژه حضرت امير (عليه السلام) بر معاويه وارد شد. معاويه گفت: على را براى من توصيف كن. ضرار با اصرار معاويه لب به سخن گشود و گفت:
بخدا سوگند او دست نايافتنى و دور از دسترس و داراى نيروهاى پرتوان بود، سخنانى روشنگر مى گفت و به عدل حكم مى راند، از هر سوى او علم مى جوشيد و از تمامى رفتار او حكمت مى تراويد، از دنيا و زيورهاى آن وحشت داشت و به شب زنده دارى و خلوت شب انس مى ورزيد.
بخدا سوگند او داراى بصيرتى فراوان و انديشه هايى بلند بود.
لباس كوتاه و طعام خشك و بى نان خورش را - كه نشانه تواضع و فقر بود - دوست مى داشت.
بخدا سوگند چونان يكى از خود ما بود، هرگاه نزد او مى رفتيم ما را به نزديك خود فرا مى خواند و خواسته هاى ما را پاسخ مى گفت و با اين همه مهرورزى و اظهار نزديكى و يگانگى، به دليل هيبتى كه داشت جرأت گفتگو با او را نداشتيم.