طعم گوارایِ «وجود» سرخوش میکندش.
دستهای شفا، نسخهای از نقشه جهان را میگستراند روبروی دردهای انسان.
اقیانوسها همچون آوازهای آبی، حضورِ تو را به جشن مینشینند.
آبهای پراکنده، مدح جسته و گریخته تواند و ارثیه آنها همه روشنی است از نام تو.
سفینههایی از نور را ببین، قطارهایی از غزل؛ غزلهایی که با قوافیِ زلال ردیف شدهاند.
این چنین است که سر انگشتان بارانزایِ شعر و شعور از نازکای خیال، دسته دسته کرامت میآورند.
بنگر که «ایثار» و «وفا» و «غیرت» به لباسهای روشن ایمان افزوده شدند و «فتوّت» و «رشادت» و «ادب»، کنار کتابهای در خور انسان چیده شدند. چه زیبا و شاعرانه، برگهای طنّاز مسرّت، دور تا دور ستونِ دلیری پیچیدهاند و باید از هماکنون دنیا را به وسعت نظر خاک عادت داد.