به نام خدای مهربان حسین علیه السلام
اینجا حسینیه ی دل است برای ناله های اهل دل
امید که از عنایتشان بهره ای بگیریم و توشه ای از مزد عزاداری
ذخیره ی آخرتمان
انشاالله
به نام خدای مهربان حسین علیه السلام
اینجا حسینیه ی دل است برای ناله های اهل دل
امید که از عنایتشان بهره ای بگیریم و توشه ای از مزد عزاداری
ذخیره ی آخرتمان
انشاالله
ویرایش توسط مهاجر : 2013_11_04 در ساعت 11:42 AM
خدایا به حق محمد و آل محمد (ص)محبت اهل بیت را در دل ما افزون بفرما
آمین
ملکوت (2013_11_06), مدیریت محتوایی انجمن (2013_11_04), مشعشع (2013_11_04), گل مريم (2013_11_04), از خاک تا افلاک (2013_11_04), تسلیمی (2013_11_04), شهاب ثاقب (2013_12_22), غزال رمیده (2013_11_06)
آن كه كه در این مزار شریف آرمیده است
ام البكاء رقیه ی محنت كشیده است
چشم تو را چقدر بر این در گذاشتند
گفتی پدر مقابل تو سر گذاشتند
تنها به این بسنده نكردند شامیان
پا را از این كه بود فراتر گذاشتند
یعنی حساب كوچكی پیكر تو را
با تازیانه های مكرر گذاشتند
ویرایش توسط مهاجر : 2013_11_06 در ساعت 09:05 PM
خدایا به حق محمد و آل محمد (ص)محبت اهل بیت را در دل ما افزون بفرما
آمین
ملکوت (2013_11_07), مدیریت محتوایی انجمن (2013_11_09), مشعشع (2013_11_06), گل مريم (2013_11_08)
❤ |
ای كاش دخترت كور می شد،نمی دید،سرت رو این طوری جلوم بذارن، حالا فرج امام زمان(عج) بگو یاحسین....
ملکوت (2013_11_07), مدیریت محتوایی انجمن (2013_11_09), گل مريم (2013_11_08)
❤ |
تو را آورده ام اینجا که مهمان خودم باشی
شب آخر روي زلف پریشان خودم باشی
من ازتاریکی شب هاي این ویرانه می ترسم
تو را آورده ام خورشید تابان خودم باشی
فراقت گرچه نابینام کرده بازمی ارزد
که یوسف باشی و در راه کنعان خودم باشی
پدرنزدیک بود امشب کنیزخانه اي باشم
به توحق می دهم پاره گریبان خودم باشی
اگرچه عمه دلتنگ است اما عمه هم راضی ست
که تو این چند ساعت را به دامان خودم باشی
ازاین پنجاه سال تو سه سالش قسمت ما شد
یک امشب را نمیخواهی پدرجانِ خودم باشی
سرت افتاد و دستی از محاسن ها بلندت کرد
بیا خب میهمان کنج ویران خودم باشی
سرت را وقت قرآن خواندنت برطشت کوبیدند
تو باید بعد از این قاري قرآن خودم باشی
کنار تو که از انگشتر و خلخال صحبت کرد
فقط می خواستم امشب پریشان خودم باشی
اگرچه این لبی که ریخته بوسیدنش سخت است
تقلامی کنم یک بوسه مهمان خودم باشی
با دلِ پُر امید؛چشم انتظاریم هنوز...
مدیریت محتوایی انجمن (2013_11_09), گل مريم (2013_11_08)
بسم الله الرحمن الرحیم
روضه ی شب چهارم محرم
روضه ی طفلان حضرت زینب سلام الله علیه
تا هست خدا در دل من کرب و بلا هست
از درد غمت گریه ی بی چون و چرا هست
حسین جان
این دشت زیارتکده ی منظر توست
بی روی تو عالم همه در آتشِ آه ست
این قدر نگو یار نمانده ست و غریبم
حسین جان خواهرت بمیره،هل من ناصرت رو نشنوه
این قدر نگو یار نمانده ست و غریبم
تا دختر زهرا و اَبر مرد خدا هست
هنوز عباس رو داری داداش،هنوز بچه های من غلام های تو هستند،حسین جان
تو تیغ بده تا که به طوفان غیورم
معلوم شود زینب تو مرده و یا هست
از هل مِن پر سوز تو فهمیده دل من
در قافله ی نیزه سواران توجا هست
هنوز جا برا بچه های من هست،حسین،
امشب شب روضه ای است كه مادرهای شهدا ،پای این روضه،ناله می زنند،
زینب اومده تو خیمه،موهای بچه هاشو داره شونه می كنه،كفن تن بچه هاش كرد،عزیزای دلم،وقتشه آبروی مادرتون رو بخرید،دست پرورده های زینبند،گفتند:
مادر نكنه دلت غصه دار باشه،ما برای همچین روزی تربیت شدیم،اما اگه ما خودمون بریم به دایی بگیم،قطعاً ردمون می كنه،تو بیا،دست مارو بگیر،
مادر تو خیلی پهلو برادرت آبرو داری،بگو حسین،دو تا غلام حلقه به گوش برات آوردم،رفت پیش برادر
هر هاجر خونین جگری هدیه ای آورد
ای کعبه من حال بگو نوبت ما هست؟
تو ناز نفرما که بمیرند به پایت
یک گوشه ی چشمی که کفن پوش دوتا هست
من کار به برگشت پسرهام ندارم
خوش هستم از این که دو نفس با تو مرا هست
یه بزرگواری می گه هر كاری می كرد زینب تا شهادت برادر رو به تأخیر بیندازه،لذا حتی ظهر عاشورا كه اومد،برادر زینب رو راضی كرد اومد سمت میدان،
یه وقت دید داره صداش می آد،مهلاً مهلا،یابن الزهرا،داداش صبر كن،به این بهانه زینب می خواست شهادت ولی خدا،امام زمانشو به تأخیر بیندازه،رفتند بچه ها اجازه گرفتند
برا میدان،ابی عبدالله داره نگاه می كنه،همه شاگردای دست عباسند،پروانه هاشون هم كار عباس رو می كنه تو میدون،عباس ایستاده،داره جنگشون رو می بینه،ماشاءالله
می گه،لاحول ولا قوةالا بالله می گه،حسین داره دعاشون می كنه،دل تو دل ابی عبدالله نیست،آخه این خواهر كسی كه میرفت میدون می اومد بدرقه،می ایستاد
كنار دست حسین،یاریش می كرد،تو دل دشمن می زد،كنار بدن علی اكبر بعضی ها نوشتند،زینب پیاده از حسین زودتر رسید،اما اینجا هرچی حسین نگاه می كنه،
خواهر تو خیمه مونده،یه وقت دیدند رنگ صورت ابی عبدالله تغییر كرد بچه ها رو زمین افتادند،هر دو دست گردن هم انداختند،برای بار آخر دایی مهربونشون رو صدا زدند،
حسین اومد كنار بدنشون نشست،هرچی نگاه به خیمه می كنه،شاید زینب بیاد،ای
خوبه هر جوونی از دنیا می خواد بره، آخرین لحظه مادر بالا سرش بیاد، چشماشو ببنده، خیلی مهمه جوون، مادر بالا سرش باشه، بابا خوبه، اما مادر چیز دیگه ای است، مادر که بیاد، اون آخر لحظه یه نازی می کنه، اما بچه های زینب (سلام الله علیها) هر چی منتظر موندند مادر نیومد … . اینقدر این دو تا آقا غریب بودند، وقتی ابی عبدالله خواست بره میدان، بدن این دو را بیاورد، فرمود: عباس جان ! یا تو برو، یا من می رم، یکی باید بغل خیمه ها بمونه، لذا دیدند حسین (علیه السّلام) تنهایی، یکی رو بر این دست، یکی بر دست دیگر گذاشته از میدان می آید، ای غریب آقا … .
هر دل که شنید صدای زینب
دیوانه شده برای زینب
خاکستریم به جا نمانده
از آن که شنید نوای زینب
منبع:كتاب گلواژه های روضه
ویرایش توسط مهاجر : 2013_11_07 در ساعت 09:34 PM
خدایا به حق محمد و آل محمد (ص)محبت اهل بیت را در دل ما افزون بفرما
آمین
ملکوت (2013_11_09), مدیریت محتوایی انجمن (2013_11_09), گل مريم (2013_11_08)
بسم الله الرحمن الرحیم
روضه ی عبدالله ابن الحسن علیه السلام
شب پنجم محرم
ای عموجان من یتیمی خسته ام *
طایری پربسته دل بشکسته ام
مادرم بامهرتوپرورده ام *
شیرباعشق توبرمن داده است
خواست اوتاکربلایی ام کند *
درمنای توخدائی ام کند
خواست گرداندمرادورسرت *
دورقنداق علی اصغرت
چون که اومی دیدثاراللهیم *
همره خودکرداینسان راهی ام
حال کاین سان عاشقی دلداده ام *
دل به مهرت ای عموجان داده ام
مرحوم حاج شیخ جعفرشوشتریمقتل الحسین ابی مخنف 2.لهوف سیدبن طاوس 3.خصائص الحسینیه مرحوم شوشتری 4.نفس المهموم مرحوم محدث قمی 5. ارشادشیخ مفید
درعنوان هفتم کتاب خصائص وقتی درمورداستغاثه های
حضرت سخن به میان می آیدچنین می فرماید:
استغاثه پنجم زمانی بودکه اومجروح برروی زمین افتاده بود.
به نقل لهوف :جراحات بدن امام به 72زخم رسیده بود
حضرت ایستادتالحظه ای استراحت کند.
همه رمق خویش راازدست داده وضعف برحضرت مستولی شده است.
این استغاثه باعث شدکه فرزندکوچک امام حسن مجتبی حضرت عبدالله بن الحسن
که طفلی 11ساله بودازخیمه هاخارج شود.
این کودک می دانست هرکه به سوی میدان رفته دیگربرنگشته
ازطرفی پریشانی عمه هاوگریه های آنها رامی بیند،دیگرطاقت نیاورد
سراسیمه باچشمان اشکباربه سوی امام حسین روانه شد.
امام فریادزد:خواهرم،نگذار عبدالله بیاید،اورابه خیمه برگردان،
حضرت زینب آستین پیراهن اوراگرفت تامانع شود.ولی آن طفل گفت:
لاوالله لاافارق عمی بخداقسم ازعمویم جدانمی شوم .
بازحمت بسیار،آستینش راازدست عمه رهاکردوخودرابه عمورساند.
وقتی رسیدکنارقتلگاه،ظالمی (ابحربن کعب)شمشیرخودرابالابرده بود
تابربدن عمویش حسین فرودآورد.عبدالله مانع شد،فرمود:
یابن الجنیثه اتقتل عمی!دست کوچکش راجلوآورد
شمشیرآن ملعون به دست عبدالله اصابت کردودست اوراقطع کرد.
اینجابودیتیم امام حسن فریادزدیاعماه!عموبه دادم برس!
فاخذالحسین وضمه الیه ابی عبدالله اورادربغل گرفت وبه سینه چسباندوفرمود:
اصبرعلی مانزل بک.آنگاه به دشمن نفرین کرد:
خدایاباران رحمتت راازآنان بازداروبرکات زمین راازآنهابگیر.
همینطورکه این طفل دربغل عمویش ابی عبدالله بود،
حرمله بن کاهل اسدی تیری به سوی اوپرتاب کردواین طفل رادربغل عمویش ذبح کرد،
فرماه حرمله بن کاهل سبهم فذبحه وهوفی حجرعمه الحسین
الا لعنت الله علی القوم الظالمین
اللهم عجل لولیک الفرج
خدایا به حق محمد و آل محمد (ص)محبت اهل بیت را در دل ما افزون بفرما
آمین
ملکوت (2013_11_09), مدیریت محتوایی انجمن (2013_11_09), گل مريم (2013_11_08)
واویلا آه و واویلا
طفل جانباز مجتبایی
با تب و آهم آشنایی
گوشه ی مقتل محشر به پاشد
حاجت عشقت آخر روا شد
پیش من از تن دست جدا شد
واویلا آه و واویلا
تا که دیدی من جان ندارم
آمدی باشی در کنارم
ناله هایم را وقتی شنیدی
چون کبوتر از خیمه پریدی
بی کسی ام را با جان خریدی
واویلا آه و واویلا
ای نگاه من در نگاهت
شد آغوشم قتلگاهت
روی ماهت را در خون کشیدن
گفتگویت را با من چو دیدن
حنجرت را چون اصغر دریدن
واویلا آه و واویلا
خدایا به حق محمد و آل محمد (ص)محبت اهل بیت را در دل ما افزون بفرما
آمین
ملکوت (2013_11_09), مدير سايت (2013_11_10), مدیریت محتوایی انجمن (2013_11_09), گل مريم (2013_11_08)
بسم الله الرحمن الرحیم
روضه ی حضرت قاسم علیه السلام
السلامُ عَلَیکَ یا أبا عبدالله و عَلی الأرواح الَّتی حَلَّت بفَنائِکَ
عَلَیک مِنّی سلامُ اللهِ أبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ الَّیلُ وَ النَّهارُ وَ
لا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهدِ منّی لزیارَتکُم
السَّلام عَلی علیََّ بنِ الحُسین وَ عَلی أولادِ الحُسین وَ عَلی أصحابِ الحُسین.
امام حسین(ع) یک سرباز سیزده ساله دارد. این سرباز یتیم امام حسن(ع) است. آمد نزد امام حسین(ع) عرض کرد: عموجان! اجاز بده بروم میدان! امام(ع) هم اجازه اش نداد. فرمود: تو یادگار حسنم هستی. تو پسر برادرم هستی. قاسم خیلی پافشاری کرد، اما فایده ای نداشت. این آقا زاده رفت به خیمه اختصاصی اش و زانوهایش را در بغل گرفت. با خودش حرف می زد. به خودش گفت: قاسم! دیدی لایق نبودی. دیدی امام زمانت حسین(ع) در تو لیاقت ندید، اجازه ات نداد تا بروی خونت را قاطی خون شهدا کنی. یک مرتبه یادش آمد که بابایش امام حسن(ع) یک چیزی در پارچه ای کرده و به بازویش بسته است. یادش آمد که پدرش به او فرمود: قاسم جان هر وقت تمام غمهای عالم آمد و دلت را گرفت این بازوبند را باز کن. هر چه در آن نوشته عمل کن. بازوبند را باز کرد، کاغذی از آن در آورد. دید بابایش نوشته: پسرم! عمویت را تنها نگذار. پسرم! عصر عاشورا حسین(ع) را کمک کن! راه افتاد آمد در خیمه، صدا زد: عمو! اجازه بده بروم. فرمود: نمی شود عموجان! نمی گذارم بروی. صدا زد: عمو! بابایم می گوید: برو! پدرم فرموده برو! تا چشم امام حسین(ع) به خط برادرش افتاد قاسم را در بغل گرفت. این پسر با یک حالی به سوی میدان آمد. بگذار تشریح کنم. آقایان! این پسر کفن پوشیده، عمامه به سر گذاشته و سوار بر اسب شده است. سیزده سال بیشتر ندارد. پایش به رکاب اسب نمی رسد. شمشیر را به دست گرفت، زره پوشید و به میدان آمد.
گوهر دُرج حسن از خیمه گاه آمد برون
یا زپشت ابر تیره، قرص ماه آمد برون
وقتی چشم عمر سعد به این آقا زاده افتاد، گفت: می گویم: داغ این بچه را امروز به دل مادرش بگذارند. این بچه با چهار هزار سوار روبرو است. یکی یکی پسرهای ارزق را کشت و جلو می رفت. ارزق سوار بر اسب شد و با غضب آمد، گفت: به خدا قسم تا او را نکشم بر نمی گردم. زینب(س) می گوید: یک دفعه دیدم رنگ حسین(ع) پرید. سرش را بلند کرد طرف آسمان صدا زد: خدایا! پسر برادرم را نگه دار! زینب(س) صدا زد: برادر! چه خبر است؟ فرمود: آن اسب سوار با این وضع دارد به طرف قاسمم می آید.
تا این اسب سوار جلو آمد قاسم گفت: تو این همه ادعا داری ، ولی آمدن به میدان جنگ را بلد نیستی . گفت :من؟ گفت: بله . گفت: چطور؟ گفت: کسی که می گوید من در میدان جنگ بزرگ شدم و آدم ها کشته ام ، باید وقتی سوار اسبش می شود تنگ اسبش را ببندد. تا نگاه کرد ببیند تنگ اسبش را بسته است یا نه؟ قاسم بن الحسن با شمشیرش ضربه ای بر میانش زد
خدایا ! دیگر نگویم چه شد. آقایان ! لشگر دور بچه را گرفتند. یک وقت دیدند حسین (ع) سوار ذوالجناح شد و دارد به طرف میدان می آید . دنبال قاسم می گردد. یک وقت دید آقازاده روی زمین افتاده ، عمربن سعد ازدی روی سینه اش نشسته و می خواهد سر قاسم راجدا کند . امام حسین (ع) دید بچه صدا میزند : عمو جان ! مرا دریاب !آقا به این نانجیب حمله ور شد. یک وقت دید صدای ناله ی قاسم می آید : عمو! بدنم زیر سم اسبها است .
« الهم صل علی محمد و آل محمد،
أمن یجیب المضطرّ اذا دعاه و یکشف السّوء. »
اللهم عجل لولیک الفرج
مرحوم کافی
خدایا به حق محمد و آل محمد (ص)محبت اهل بیت را در دل ما افزون بفرما
آمین
مدیریت محتوایی انجمن (2013_11_11), گل مريم (2013_11_09)
بسم الله الرحمن الرحیم
شب هفتم محرم
روضه ی حضرت علی اصغر علیه السلام
السَّلام علیک یا أبا عبدالله و علی الأرواح المقدَّسة الَّتی حلّت بفنائک علیک منی سلام الله أبداً ما بقیتُ و بقی اللیل و نهار
ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارتک السلام علی الحسین و علی علیَّ بنِ الحسین و علی أولاد الحسین و علی أصحاب الحسینامشب می خواهم شما را به یک جای خوبی ببرم. می خواهم همه شما را به خیمه های ابی عبدالله (ع) ببرم. مگر در خیمه های ابی عبدالله(ع) چه خبر است؟ بچه ی شیر خواره ام را بیاورید،می خواهم ببینمش. قنداقه علی(ع) را آوردند و به آقا امام حسین(ع) دادند. خدا! وقتی نگاه کرد دید بچه، چشمهایش به کاسه سر فرو رفته، رنگ بچه زرد شده، از شدت عطش زبانش را دور دهان می گرداند، لبهای بچه خشک شده است. کسی که می خواهد به میدان برود سوار بر اسب می شود، مجهز به آلات جنگ می شود،شمشیر می بندد. یک وقت دیدند حسین(ع) عبا به دوشش گرفته، عمامه پیامبر(ص) بر سر گذاشته، سوار بر شتر شده و با یک هیئت و حالتی دارد می آید.یک وقت دیدند دست زیر عبا برد،قنداقه بچه را روی دست گرفت و فرمود: « وَیلَکُم اِسقَوا هذا الرَّضیع أما تَرَونهُ کَیفَ یَتَلَََظی عَطَشاً مِن غَیرِ ذَنبِ أتاهُ اِلَیکُم؛ »صدا زد: آی مردم! اگر به عزم شما من گناهکار شما هستم، ولی علی اصغرم هیچ گناهی نکرده است. بمیرم همین طوری که داشت با مردم صحبت می کرد و برای بچه اش طلب آب می کرد، یک وقت دید علی مثل یک مرغ سرکنده دارد پر و بال می زند. شیعه های امام حسین (ع) علاقه مندان به ابی عبدالله(ع)! بگویم همه بلند گریه کنید؟ آی خدا! وقتی نگاه کرد دید خون از گلوی علی اصغر (ع) می ریزد.
به حق الحسین یا الله! پروردگارا! ما را بیامرز! والدین ما را بیامرز! مهمات دینی و دنیایی . اخروی ما را کفایت فرما! مریضهای ما را لباس عافیت بپوشان!
اللهم عجل لولیک الفرج
خدایا به حق محمد و آل محمد (ص)محبت اهل بیت را در دل ما افزون بفرما
آمین
مدیریت محتوایی انجمن (2013_11_11), گل مريم (2013_11_10), صبور (2013_11_10)
نگاه کن مقتل نوشته: من الاذن الی اذن، گوش تا گوش پاره شده، معلومه سرش افتاده است، پس اولین سری از شهدا که جدا شده سر این آقازاده است:
این اولین سر است که از تن جدا شده این سیب سرخ نیست سر اصغر من است.
بی خود نبود رباب دائم زمزمه داشت:
گلی نشکفته از گلشن گرفتی
تمام عمرم و دشمن گرفتی
الهی حرمله دستت قلم شه
کبوتر بچمو از من گرفتی
***ز فرط گریه نایم زخمه مادر
دلم، چشمم، صدایم زخمه مادر
برای کندن قبرت در این خاک
تمام پنجه هایم زخمه مادر
ویرایش توسط مهاجر : 2013_11_10 در ساعت 08:15 PM
خدایا به حق محمد و آل محمد (ص)محبت اهل بیت را در دل ما افزون بفرما
آمین
مدیریت محتوایی انجمن (2013_11_11), گل مريم (2013_11_10), صبور (2013_11_10), غزال رمیده (2013_11_11)
❤ |
بی گهواره
اولین روز است که بی گهواره می گردی علییک شبه مادر برای خود شده مردی علیآخرین باری که بستم بند این قنداق رابر دلم افتاده دیگر بر نمی گردی علیبیشتر شرمنده میسازی پدر را گریه کنبس کن این لبخند اشکم را در آوردی علیزانویت را جمع کردی بس مه پیچیدی به تیردست را جمع کردی بس که پر دردی علیباز کن از ساقه ی این تیر انگشتان خودنیست هم بازی تو بی چاره ام کردی علیبی تعادل هستی و ماندم چگونه با سرتحجم تیر حرمله را تاب آوردی علیمی زنی لبخند پیدا می شود سرهای تیرعاقبت دندان شیری هم در آوردی علی
حسن لطفی
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و تنها دل من
یا ابا صالح علیه السلام ادرکنی
با ما همراه باشید در
کانال ترجمه ی قرآن شهر نورانی قرآن
https://دtelegram.me/shahrenuraniquran
کانال مکالمه ی عربی شهر نورانی قرآن(آموزش دروس صدی الحیاة و لهجه ی عراقی)
https://telegram.me/mokalemeharabik
مهاجر (2013_11_11), مدیریت محتوایی انجمن (2013_11_11), غزال رمیده (2013_11_11)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)