موعظه
اين مختصرى از نعمتهاى بهشت بود كه ذكر گرديد.
حالا انصاف دهيد آيا عاقلى مى تواند بر خود هموار كند كه از چنين لذايذ و مقامات و درجاتى، خود را محروم نمايد(فهبنى صبرت على حر نارك فكيف اصبر عن النظر الى كرامتك (مفاتيح الجنان / دعاى كميل). ).
براى رسيدن به مقامى از مقامات دنيويه، چه رنجها كه مى برد و چه زحمتها و ناراحتيهايى كه مى كشد با آن كه يقين ندارد كه به مقصود مى رسد و بر فرض هم كه برسد به مرگ از او گرفته خواهد شد؛ ولى نسبت به اين مقامات عاليه و سعادات باقيه، قدمى بر نمى دارد، با آن كه هركس در اين راه كوشيد، يقيناً به مقصود مى رسد. علت كوتاهى و مسامحه، پست همتى و دلخوشى به شهوات دو روزه دنيا با هزاران آلودگى آن است؛
چنانچه در قرآن مجيد مى فرمايد: بل يريد الانسن ليفجر أمامه( قيامت: 5. ).
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) - در خطبه اى كه در نهج البلاغه است - چنين مى فرمايد:
منزه مى دانم تو را از هرچه لايق به كبريايى تو نيست در آن حال كه آفريننده مخلوقاتى و خداى مكنوناتى به اعتبار حسن آزمايش تو نزد آفريده هاى خود كه به آن اعتبار سرايى را آفريدى كه آن بهشت است و در آنجا براى مهمانان، وسايل پذيرايى را از مكان آشاميدن و محل غذا خوردن و حوران پاكيزه منظر و خادمان پرى پيكر و غرفه هاى در كمال رفعت و جويهاى در عين لطافت و زراعتها در غايت طراوت و ميوه ها درنهايت نزاكت آماده ساختى،
سپس نماينده اى را فرستادى (كه او حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مى خواند مردمان را به آن سرايى كه در آن انواع نعمتهاى جاودانى است، پس نه آن دعوت كننده را اجابت نمودند و نه در آنچه ترغيب فرمودى، راغب شدند و نه به سوى آنچه آرزومند گردانيدى، آرزومند شدند بلكه بر مردار دنياى فريبكار روى آوردند كه به خوردن آن رسوا شدند و با يكديگر آشتى كردند بر دوستى آن جيفه بى مقدار و هركه دوست داشت و واله شد، بر دنياى بى اعتبار ديده او را كور ساخت به طورى كه عيب و ضرر خود را ديگر نمى بيند و دلش را بيمار كرد از ادراك آنچه سزاوار است، پس به ديده بيمار مى نگرد و به گوش غير شنوا مى شنود از چيزى كه برايش فايده دارد.
به درستى كه شهوتهاى دنيا عقلش را پاره كرده و دنيا دلش را ميرانده و بر خود شيفته و واله ساخته، پس بنده دنيا گرديده و بنده كسى كه چيزى از متاع دنيا در دست او باشد(سبحانك خالقا و مبعودا بحسن بلائك عند خلقك دارا و جعلت فيها مأدبة و مشربا و مطعما و ازواجا و خدما و قصورا و انهارا و زروعها و ثمارا ثم ارسلت داعيا يدعوا اليها فلا الداعى اجابوا و لا فيما رغبت اليه رغبوا و لا الى ما شوقت اليه اشتاقوا أقبلوا على جيفة قد التضحوا باكلها و اصطلحوا على حبها و من عشق شيئا اعشى بصره و امرض قلبه فهو ينظر بعين غير صحيحة و يسمع باذن غير سميعة قد خرقت الشهوات عقله و اماتت الدنيا قلبه (نهج البلاغه فيض الاسلام /ح108). )