مى کنم یا اباالحسن ، بعد از آن برخاست و رشید با او برخاست و دو چشمش و رویش ببوسید، پس روى به من و امین و مؤتمن کرد و گفت : یا عبداللّه و یا محمّد و یا ابراهیم ! بروید همراه عمو و سید خـود و رکاب او را بگیرید و او را سوار و جامه هایش را درست و مـشـایـعـتش کنید. پس ما چنان کردیم که پدر گفته بود، و در راه که در مشایعت او بودیم ، حضرت ابوالحسن علیه السلام پنهان روى به من کرد و مرا به خلافت بشارت داد و گفت : چـون مالک این امر شوى با پسرم نیکویى کن، پس بازگشتیم و من از فرزندان دیگر بر پدر جـرأت بـیشتر داشتم. چون مجلس خالى شد با اوگفتم : یا امیرالمؤمنین ! این مرد که بـود کـه تو او را تعظیم و تکریم نمودى و براى اواز جای خود برخاستى و استقبال نمودى و بر صدر مجلس نشاندى و از او پایین تر نشستى ، بعد از آن ما را فرمودى تـا رکـاب اوگرفتیم ؟