صدّام که رفت
کربلا همان یکی دو منطقه از تهران هم نیست؛ به جهت مساحت! شهری کوچک با یک مرکز اصلی، همه چیز در کربلا دور حرمین شکل گرفته است و در طواف به دور آن... و شاید این بارز ترین شباهت میان کربلا و مکه باشد! همه چیز رو به سوی حرمین دارند.
تا چندی قبل که صدام حکومت می کرد، خبری نبود! یعنی نمی شد. چهل سالی بود که نمی شد. آن قدر که جوان های آن سال ها پیری خود را هم پشت سرگذاشته بودند و بر دل شان مانده بود داغ این نشدن! جوان های این سال ها هم هیچ خاطره ای نداشتند از آن چه در داستان ها برای شان می گفتند. آخر خفقان بود این چهل سال.
صدام که با خفت برداشته شد، گرچه به دست بدتر از خودش، اما کنار همه ی مناقشات سیاسی و دعواهای جنگ، چیزی آرام آرام میان مردم عراق پیچید. سینه به سینه...اربعین!
داغ پیرترها زنده شد و جوان ترها با دو چشم منتظر، تا ببینند آن چه را که در داستان های مادربزرگ هاشان شنیده بودند. محرم آمد. عراق بعد از چهل سالی دوباره سیاه پوش شد.
کربلا غوغا بود اما، همه ی چشم ها انگار چشم انتظار اربعین بودند. زیارت اربعین؛ یکی از پنج علامت شیعه.