يك روزي، همه را به صف كردند. من چهارده سال داشتم، و از لحاظ جثه، بسيار كوچكتر نسبت به بقيه اسرا بودم، هميشه خدا هم به خاطر ريز نقش بودنم، لبه دونبش معركه گيري بعثي ها قرار داشتم.
به گزارش فارس، عراقي ها به خاطر اين كه درجهان، نزد افكار عمومي اعلام كنند، جمهوري اسلامي ايران، مرد جنگي ندارد و بچه هاي كم سن و سال را به جنگ مي فرستد، هميشه خدا سن بچه ها را كمتر از آنچه كه بودند، توي ليست آمارشان ثبت مي كردند.
دوست داشتند كه خود بسيجي ها، سن و سال خودشان را كمتر بگويند، از طرفي هم بسيجي ها اين ترفند دشمن بعثي را يك جوري ديگر، خنثي مي كردند. بچه هاي كه جثه قوي تري داشتند، حداقل سن و سال خود را، پنج شش سال بالاتر مي گفتند.
خلاصه عراقي ها، از دست بسيجي ها حسابي كلافه و خسته شده بودند.
تابستان داغ تكريت، سال شصت و هفت، "اردوگاه تكريت 12 " يك نقيب جمال بود، افسر ارشد اردوگاه، هميشه خدا، يك تخته تنبيه توي دست اش.
يك روزي، همه را به صف كردند. من چهارده سال داشتم، و از لحاظ جثه، بسيار كوچكتر نسبت به بقيه اسرا بودم، هميشه خدا هم به خاطر ريز نقش بودنم، لبه دونبش معركه گيري بعثي ها قرار داشتم.
نقيب جمال من را خواست، صدا زد، "تعل، ايراني كوچوك " دو قدم رفتم جلو، سينه به سينه اش، من مثل يك گنجشگك؛ او مثل يك گاوميش.
فارسي را دست و پا شكسته بلد بود، از من خواست كه بايد سن ام را كوچك تر اعلام كنم، يك سرباز هم پشت يك ميز، با خودكار و دفتر نشسته بود.
نقيب جمال پرسيد، چند سال داري؟
گفتم: چهارده سال.
محكم كوبيد توي سرم و گفت: دوازده سال.
من هر چي با نقيب جمال، كلنجار رفتم كه چهارده سال دارم، چرا شما سن و سال ما را اين قدر كم مي كنيد. حرف حق توي كله پوك اش فرو نمي رفت.
به سرباز گفت: بنويس، "12 "
من با خنده گفتم: يك تخفيفي بدهيدو بنويس "13 ".
نقيب جمال هم به سرباز گفت: بنويس "13 ".