منتهي الامال جلد اول
نويسنده : مرحوم حاج شيخ عباس قمي تحقيق : صادق حسن زاده
مـشـهـور ميان علماى شيعه آن است كه در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان سنه چهلم از هجرت در وقـت طـلوع صـبح حضرت سيّد اوصياء على مرتضى عليه السّلام از دست شقى ترين امّت ابـن مـلجـم مـرادى لعين ، ضربت خورد و چون ثُلثى از شب بيست و يكم آن ماه گذشت روح مـقـدّسـش بـه ريـاض جـِنـان پـرواز كـرد
و مـدّت عـمـر شـريـفـش شـصـت و سـه سـال بـوده ، ده سـاله بـود كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم به پيغمبرى مـبـعـوث گـرديـد و بـه آن حـضـرت ايـمـان آورد و بـعـد از بـعـثـت سـيـزده سـال بـا آن حـضـرت در مـكـّه مـانـد و بـعـد از هـجـرت بـه مـديـنـه بـا آن حـضـرت ده سـال در مـديـنـه بـود و پـس از آن بـه مـصـيـبـت حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم مـبـتـلا شـد و بـعـد از آن حـضـرت سـى سـال زنـدگـانـى فـرمـود، دو سـال و چـهـار مـاه در خـلافـت ابـوبـكـر و يـازده سـال در خـلافـت عـُمـر و دوازده سـال در خـلافـت عـثـمـان بـه سر برد.
و خلافت ظاهريّه آن حـضـرت قـريـب بـه پـنـج سـال كـشـيـد و در اكـثـر آن مـدّت بـا مـنـافـقـان مـشـغـول قـتـال و جـدال بـود و پـيـوسـتـه بـعـد از حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم مـظـلوم بود و اظهار مظلوميّت خويش مى فرمود و از كثرت نافرمانى و نفاق مردم خويش دلتنگ بود و طلب مرگ از خدا مى نمود وكَرّةً بَعْد كَرّةٍ از شـهـادت خـود بـه دسـت ابـن مـلجـم خـبر مى داد و گاهى مى فرمود:
كه چه مانع شده است بـدبـخـت تـريـن امـّت را كـه مـحـاسن مرا از خون سرم خضاب كند؟
و در آن ماه رمضانى كه واقـعـه شـهـادت آن جناب در آن ماه اتّفاق افتاد بر منبر اصحاب خويش رااعلام فرمود كه امـسال به حج خواهيد رفت و من در ميان شما نخواهم بود
و در آن ماه يك شب در خانه امام حسن عـليـه السـّلام و يـك شـب در خـانـه امـام حـسـيـن عـليـه السّلام و يك شب در خانه جناب زينب عليهاالسّلام دختر خود كه در خانه عبداللّه بن جعفر بود افطار مى فرمود و زياده از سه لقـمـه تـنـاول نمى فرمود، از سبب آن حالت مى پرسيدند مى فرمود: امر خدا نزديك شده است مى خواهم خدا را ملاقات كنم و شكم من از طعام پر نباشد و بعضى نگاشته اند كه يك روز از بالاى منبر به جانب فرزندش امام حسن عليه السّلام نظرى افكند و فرمود: اى ابا مـحـمـّد! از اين ماه رمضان چند روز گذشته است ؟ عرض كرد: سيزده روز؛ پس به جانب امام حـسـيـن عـليـه السّلام نظرى كرد و فرمود: اى اباعبداللّه از اين ماه رمضان چند روز مانده ؟ عرض كرد: هفده روز؛ پس حضرت دست بر محاسن شريف خود زد و در آن روز لحيه آن جناب سفيد بود و فرمود: وَاللّهِ لَيَخْضِبُه ا بِدَمِه ا اِذِ انْبَعَثَ اَشْق يه ا؛ به خدا قسم كه اشقى امّت ، اين موى سفيد را با خون سر خضاب خواهد كرد!
پس اين شعر را انشا فرمود:
شعر :
اُريدُ حَياتَهُ وَيُريدُ قَتْلي
عَذيرَكَ من خَليلِكَ مِنْ مُرادٍ(ر.ك : (مناقب ) ابن شهر آشوب 3/354 ـ 356 .)