1)
چندتا شهید توی اردوگاه بودند. ازآن هایی که توی اسارت شهید شدند.رفتیم مرتبشان کنیم، بگذاریم یک گوشه.زیربغل یکیشان را گرفتم که بلندش کنم، دیدم روی دستش یک چیزی نوشته. دستش را آوردم بالا. نوشته بود « مادر، ازتشنگی مردم.»
❤ |
1)
چندتا شهید توی اردوگاه بودند. ازآن هایی که توی اسارت شهید شدند.رفتیم مرتبشان کنیم، بگذاریم یک گوشه.زیربغل یکیشان را گرفتم که بلندش کنم، دیدم روی دستش یک چیزی نوشته. دستش را آوردم بالا. نوشته بود « مادر، ازتشنگی مردم.»
با دلِ پُر امید؛چشم انتظاریم هنوز...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)