
- دختر کوچک شهید
-
2015_04_12, 02:52 PM
Top |
#1
دختر کوچک شهید
|

با عرض پوزش از فرزندان شهدا
طرف مسئول کاروان شهدا بود میگفت:
پیکر شهدا رو واسه تشییع میبردن؛ نزدیک خرم آباد دیدم جلو یکی از تریلی ها شلوغ شده، اومدم جلو دیدم
یه دختر 14،15 ساله جلو تریلی دراز کشیده، گفتم: چی شده؟
گفتن: هیچی این دختره اسم باباشو رو این تابوت ها دیده گفته تا بابامو نبینم نمیذارم رد شید
بهش گفتم : صبر کن دو روز دیگه میرسه تهران معراج شهدا، برمیگردوننشون
گفت: نه من حالیم نمیشه، من به دنیا نیومده بودم بابام شهید شده،باید بابامو ببینم
تابوت هارو گذاشتم زمین پرچمو باز کردم یه کفن کوچولو درآوردم
سه چهارتا تیکه استخوان دادم؛
هی میمالید به چشماش، هی میگفت بابا،بابا...
دیدم این دختر داره جون میده گفتم: دیگه بسه عزیزم بذار برسونیم
گفت: تورو خدا بذار یه خواهش بکنم؟
گفتم: بگو
گفت: حالا که میخواید ببرید به من بگید استخوان دست بابام کدومه؟
همه مات و مبهوت مونده بودن که میخواد چیکار کنه این دختر
اما...
کاری کرد که زمین و زمانو به لرزه درآورد...
استخوان دست باباشو دادم دستش؛ تا گرفت گذاشت رو سرش و گفت:
"آرزو داشتم یه روز بابام دست بکشه رو سرم"
.
.
.
چقدر ما به شهدا مدیونیم...
|
|
با دلِ پُر امید؛چشم انتظاریم هنوز...
-
کاربر زیر برای پست " ملکوت " عزیز صلوات فرستاده:
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن
انجمن شهر نورانی قرآن محیطی پر از آرامش و اطمینان که فعالیت خود را از فروردین سال 1392 آغاز نموده است
پست الکترونیکی مدیریت سایت : info@shahrequran.ir
ساعت 01:58 PM