PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گفتگوی فاطمی



مهاجر
2013_04_20, 06:13 PM
یازهرا...
http://s2.picofile.com/file/7707683438/8411189196139138187236237228712164222210698.jpg






فاطمه جان! آمدنت را به‏خاطر می‏آورم؛ تو را از بهشت آورده بودند. یادت می‏آید؟!
پدر، چهل روز هجران دید؛ راست می‏گویم، فاطمه جان! از خلوتِ «حرا» بپرس! و مادر،
چقدر رنج کشید از زخم‏زبان‏های زنان قریش و بنی‏هاشم! و «مریم» آمد؛ و «آسیه»
و «ساره» هم بودند؛ و همه اینها فقط به‏خاطر تو بود.


تو آمدی و تا واپسین روزهای زندگیِ مادر، با او بودی. آن روزهای تلخ اسارت را به‏خاطر داری؟

چشم‏های مادر، سنگین شده بود و تو در کنارش بودی. انگار تو مادر بودی و او فرزند!
همان‏سان که «مادر پدر» نیز شدی و مادر فقط چند روز پیش از آزادی، پرواز کرد!

چقدر رنج کشیدی، فاطمه جان! پیش از هجرت... و چقدر محجوب بودی، آن‏گاه که به خانه
علی علیه‏السلام رفتی.

و تو ـ هیچ‏گاه ـ از او چیزی نخواستی.

چقدر مظلوم بودی!

و چقدر مظلوم بودی و علی از تو هم، مظلوم‏تر.

و آن‏گاه که پدر، در بسترِ ارتحال افتاد، قلبت شکست.

هیچ‏وقت، تو را چنین غمگین ندیده بودم.

پدر که گریه‏هایت را دید، در آغوشت کشید؛ هر چند خود نیز می‏گریست! راستی!
نگفتی پدر، برایت چه گفت؟

چه زود او را فراموش کردند و حرف‏هایش را! چه زود، تو را خشمگین کردند و خدا را.

آمده بودند تا علی را بِبَرند. یادت می‏آید؟ هر چند، به یاد آوردنش نیز قلبم را می‏آزارد.
هر چند، هیچ‏کس نمی‏خواهد تو را به یاد بیاوَرَد، اما من شهادت می‏دهم خونِ تو را و
کودک نیامده‏ات را و «فضه» نیز با من همزبانی خواهد کرد آغوشِ گرم و خونینت را.

تمامِ مظلومیت، در چشم‏های علی علیه‏السلام جمع شده بود و ریسمان، فریاد را
در گلویش می‏شکست.

دیگر وقتِ نشستن نبود. انگار پیامبر بود که برخاست و از پسِ پرده ـ در مسجد مدینه
ـ سخن گفت؛ برآشفت و تو ـ دیگر ـ هیچ نگفتی؛ هر چند کودکانت را در برابر دیدگان
اشکبارِ علی علیه‏السلام در آغوش گرفتی؛ هر چند علی علیه‏السلام ۳۰ سال، تنها شد؛
هر چند... .

محمد صورت و علی هیبت

زهرا علیهاالسلام ، بهارِ رسالت را در آستین داشت و گلاب ولایت، از دیدگانش فرو می‏چکید.

مرد آفرین بانویی که طنین فریادش، بت‏خانه‏ها را درهم می‏شکست و دستانِ سبز
و مهربانش، بوسه‏گاه همیشه پدر گشت.

خدایش از گُل و آیینه و لبخند آفرید، تا آفریدگانش، یازده گُلِ سُرخش ببویند. بهشتی
سیرتی که محمد صورت بود و علی هیبت.

«اُم اَبیها»ی عشق؛ زنده‏ترین زنان و روح مسیحای زمین و زمان که سکّان شفاعت را
در روز حشر، به او سپرده‏اند. روزی که هر فریادگری، چشم به فریادرسی دوخته و
دست التجا به دامنش می‏زند، تا از هول رستاخیز، رها گردد؛ که ناگهان، آفتاب عشق،
تابیدن می‏گیرد.

ارمغان «هل أتی»

نام بلند و باشکوهت از ازل تا ابد، در فرهنگ آفریدگار ثبت است و القابت تا هماره برای
مردان و زنان، نمود وارستگی، ایستادگی، صبر، عفت، نجابت و... همه نیکی‏ها و
زیبایی‏هاست.

ای مادر آیینه و لبخند، اسوه وقار، قبله دل‏ها، ضریح گمشده، شکوه تاریخ، زینت هستی،
آبروی عشق، شفیع شفیعان، سرچشمه رحمت، بانوی قیامت، عصمتِ ناب، شکسته
استوار، ارمغان «هل اَتی» سرو باغ محمد مصطفی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، الفبای امامت،
الهه ایثار، زهره زهرا! محبت انفاق در راه خدای مهربان و تلاوت قرآن را نصیب
دل‏هامان گردان و از سر احسان، ما را به کاروانِ شیعیان‏تان برسان.


چاره‏ای جز صبر نیست