PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شرح زیارت جامعه کبیره



صبور
2013_08_30, 09:41 PM
شرح زیارت جامعه کبیره

آیت الله ضیآء آبادی




زیـارت حضـوري اسـت سـرشـار از معـرفـت و لبـریز از ارادت،درپیشگاه پاکیزگاني که دعوتگران به حق اند و پناه راستین آدم وعالم .
و زیارت جامعه صحیفه ای درخشان از همان پـاکـان و هـادیـان،یـادگـاري جاودان از مولایمان امام هادی علیه السلام این زیارت،‌وصفي متعالی اسـت از کمـالات و مقامات اهـل بیت رسـالـت . متـنی متين است که مي توان آن را به هنگام تشرّف به محضـر هـر یـک از امـامـان معصوم علیه السلام قرائت کرد و ار فیض عبارات آن بهره برد و فضای جان را به نور جانان روشن کرد . حبل متین شرحي دلنشين است بـر این زیارت بلند و ارجمند،‌با بیان شيوا وخامه ي جان پرور مرزبـان ولایـت ، معلم هدايت عالم خليق و آمـوزگـار اخـلاق ، آیـت الله سیـد محمد ضیـاءآبادي «مد ظله العالی» است.
در آخر شایسته است از متصدیان امور فرهنگیبنیاد خیریه الزهراء (س) نهایت تشکر و قدر دانی را انجام دهیم که خالصانه متن کتاب حبل متین (شرح زیارت جامعه کبیره ) را در اختیار پایگاه اینترنتی احادیث قرار دادند تا تقدیم شما محبین اهل بیت (علیهم السلام) شود.

صبور
2013_08_30, 09:53 PM
کیست رهبر ؟! بعد از وجود پیغمبر (ص)




بسم الله الرّحمن الرّحيم

( اَلسَّلامُ عَلَيْكُم يا اَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ وَ مَهْبَطِ الْوَحْيِ )

«سلام بر شما اي خاندان نبوّت و جايگاه رسالت و محلّ رفت و آمد فرشتگان و جاي فرود آمدن وحي»

كيفيّت سلام گفتن در اقوام مختلف

از جمله ی آداب اجتماعي در دين مقدّس اسلام، موضوع «سلام» است، يعني وقتي دو نفر مسلمان با هم ملاقات مي‌كنند، پيش از هر رفتار و گفتاري به يكديگر سلام مي‌ کنند ، يكي سلام مي‌كند و ديگري جواب سلام مي‌دهد. البتّه ، هر قومي ادب خاصّي به هنگام ملاقات با يكديگر دارند. بعضي به عنوان تعظيم خم مي‌شوند، بعضي كلاه از سر خود برمي‌دارند، بعضي دست بلند مي‌كنند و بعضي دستِ يكديگر را مي‌فشارند. تحيّت { درود گفتن ، سلام گفتن } قوم عرب پيش از ظهور اسلام، گفتن «حيّاك الله» بوده است؛ يعني «خدا زنده‌ات بدارد».

تأكيد دين اسلام بر سلام گفتن

دين مقدّس اسلام در اين خصوص دستور سلام داده و هيچ گفته و كاري را جايگزين آن ندانسته و فرموده است :

(مَن بَدَءَ بِالْكَلامِ قَبْلَ السَّلامِ فَلا تُجيبوُه)؛اصول کافی جلد 2 صفحه 644

«هر كه پيش از سلام، شروع به سخن كند، جوابش را ندهيد.»

صبور
2013_08_30, 09:54 PM
معنا و مفهوم سلام

سلام در لغت عرب، معاني متعدّد دارد كه اصل در آنها معناي سلامتي است؛ يعني، سالم بودن آن هم به طور مطلق و از تمام جهات و جوانب. سلامت جسماني و مصونيّت از بيماري‌ها، سلامت معنوي و محفوظ بودن از گمراهي و ضلالت در دين و امور ديني، سالم ماندن از گزند حوادث و پيش آمدهاي ناگوار، سالم ماندن از شرّ وسوسه‌هاي شيطاني و رذايل اخلاقي، مصونيّت از ناامني‌هاي اجتماعي و ... كه تمام اين ها در يك جمله‌ي كوتاه «سلامٌ عليكم» جمع است.

ويژگي‌هاي سلامِ اسلامي

سلامِ اسلامي، در عين اين‌ كه رسم درود و تحيّت و اظهار ادب به هنگام ملاقات است، مشتمل بر دعا و نُصح { نیک خواستن ، محبت خالص } و خيرخواهي براي طرف مقابل نيز هست، چنان‌كه گفتيم: طلبِ سلامت مطلقه است و همچنين اعلام صلح و سازش است. هر مسلمان كه در اوّلين لحظه‌ي ملاقات با مسلمان ديگر مي‌گويد: «سلامٌ عليكم»، يعني برادرم، از طرف من مطمئن باش، من خيرخواه و سلامت خواه تو هستم؛ من با تو در حال صلح و صفايم؛ هيچ گزند و آسيبي از من به تو نخواهد رسيد؛ كلاه سرت نخواهم گذاشت؛ خيانت به تو نخواهم كرد؛ جنس مغشوش{ ناخالص ، آمیخته شده } به تو نخواهم داد؛ دروغ به تو نخواهم گفت؛ مال و جان و ناموس و آبروي تو از قِـبَل من در امان است و هرگز بر خلاف سلامت و مصلحت تو اقدامي نخواهم كرد. اين، معناي سلام و سلام عليكم است كه مسلمانها موظّفند در اوّلين لحظه‌ي ملاقات، اين جمله را به هم بگويند و به يكديگر امنيّت همه جانبه بدهند و با همين جمله‌ي كوتاه كه ردّ و بدل مي‌كنند، با هم پيمان صلح و صفا ببندند و در حفظ سلامت و مصلحت يكديگر بكوشند.

صبور
2013_08_30, 09:54 PM
آيا اين سلام ما، سلام اسلامي است؟!

سلام را مستحبّ قرار داده‌اند و جوابش را واجب! آيا اكنون، واقعاً مسلمان‌ها با يكديگر چنينند؟! سلامشان، سلام واقعي و صميمي است؟! همه خيرخواه و سلامت خواه يكديگرند؟ همه در حال صلح و صفا و سازش با همديگرند؟ يا مثل گرگ و پلنگ به هم مي‌غرّند و مانند دو شعله‌ي آتش به هم مي‌پرند؟

در زبان، سلام عليكم مي‌گويند و در دل نقشه‌ي نيرنگ و خيانت درباره‌ي هم مي‌كشند!! اگر اين بازار، بازار سلام بود، اين همه رباخواري‌ها و كلاه ‌برداري‌ها و ورشكستگي‌ها و خون يكديگر مكيدن‌ها كجا بود؟! اگر اين ملّت، ملّت سلام بود، اين همه درد و مرض‌ها و ناسلامتي ها در بين ما چه مي‌كرد؟ اين همه ناله و افغان از دست همديگر، اين همه پرونده هاي جنايي و غوغاي دادگستري و شهرباني در بين ملّت سلام كه به قول خود سلامت خواه و خيرخواه يكديگرند، چه مي‌كند؟

اگر به اين دستور ساده‌ي اسلام عمل مي‌شد...!

اگر دنياي بشر به همين يك دستور ساده‌ي اسلام عمل مي‌كرد؛ يعني، تمام دولت هاي روي زمين به هم سلام مي‌كردند، تمام ملّت‌ها به هم سلام مي‌كردند، اعلام سلامت خواهي و امنيّت خواهي به هم مي‌دادند، پيمان صلح و صفا و سازش با هم مي بستند، كِي اين همه درّنده ‌خويي ها و برادر كُشي ها به ميان مي‌آمد و آسايش جسم و جان بشر را به خطر مي‌انداخت؟!

دنيا اگر دنياي سلام بود، اين همه كارخانه هاي اسلحه سازي در آن چه مي‌كرد؟ اين همه توپ و تانك و تفنگ و بمب‌هاي آتش زا و اتمي در آن چه جايي داشت؟

فلسفه‌ي وجوب جواب سلام

اي مسلمان! دين و پيغمبرت فرموده‌اند: بر تو واجب است جواب سلام بدهي؛يعني، بر تو همچون نماز واجب است به برادر مسلمانت اطمينان قلبي و آرامش فكري بدهي، نه اين‌كه يك سلام گرم و نرم به او بدهي و چند جمله‌ي فريبنده به عنوان تعارف به رخش بكشي و آنگاه از طريق ربا آن بي ‌نوا را تا گلو در لجنزار بدبختي فرو ببري و دار و ندارش را از دستش بگيري. آن وقت توقّع آن داري كه خدا هم هشت درِ بهشت را به رويت بگشايد و در غرفه هاي اعلايت بنشاند!! زهي تصوّر باطل، زهي خيال محال.

صبور
2013_08_30, 09:56 PM
راستي چرا دعاهاي ما مستجاب نمي‌شود؟

ما در شبانه ‌روز، چندين بار به هم سلام مي‌كنيم و سلامت يكديگر را از خدا مي‌خواهيم و در نماز هاي پنج گانه‌ي خود (السَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلَي عِبادِ اللهِ الصّالِحينَ)؛مي‌گوييم؛ يعني، سلامتي خود و بندگان صالح را از خدا مي‌خواهيم و هرگز اين دعاهاي خود را در حقّ يكديگر مستجاب نمي‌بينيم!! بلكه هميشه خود را غرق در نا سلامتي، گرفتاري و بي سر و ساماني مي‌يابيم.

با اين‌كه دستگاه خلقت، دستگاه مجيب الدّعواتاست و خداوند متعال، وعده‌ي اجابت دعا را داده است، پس چرا دعاها و سلام هاي ما در اين دستگاه به اجابت نمي‌رسد؟! معلوم مي‌شود دروغ مي‌گوييم و خير و سلامت يكديگر را از خدا نمي‌خواهيم! هم سلام هاي روزانه ي ما دروغ است و هم سلام هاي نماز ما. صرف نظر از سلام هاي خودمان، امام زمان(عج)در شبانه ‌روز گذشته از نوافل، پنج مرتبه نماز واجب مي‌خواند و در هر نماز (السَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلَي عِبادِ اللهِ الصّالِحينَ)؛مي‌گويد و از خدا خير و سلامت براي بندگان صالح مي‌خواهد و دعايي كه از درِ خانه‌ي خدا هرگز رد نمي‌شود، دعاي امام زمان است، پس چرا دعاي آن‌حضرت درباره‌ي ما اجابت نمي شود و زندگي ما را غرق در خير و صلاح و سلامت نمي‌كند. معلوم مي‌شود ما نتوانسته‌ايم خود را در زمره‌ي"عِبادِ اللهِ الصّالِحينَ "در آوريم تا دعاي سلامت خواهي امام، شامل حال ما گردد!!

صبور
2013_08_30, 09:58 PM
سلام، از اسماي حسناي الهي

بد نيست اين نكته را هم بدانيم، از جمله‌ي { اَسْماء حُسْنيََ}؛و نام‌هاي نيكوي خداوند، اسم «سلام» است كه در سوره‌ي حشر آمده است:

{هُوَ اللهُ الَّذِي لا إلهَ إلاّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ‌}؛ سوره ي حشر آیه 23

«اوست خدايي كه جز او معبودي نيست؛ همان فرمانرواي پاك سلامت [بخش، و]مؤمن [به حقيقت حقّه‌ي خود كه] نگهبان، عزيز، جبار [و] متكبّر [است]. پاك است خدا از آن‌چه [با او] شريك مي‌گردانند.»

در حديث نيز آمده است:

(فَهُوَ السَّلامُ وَ مِنْهُ السَّلامُ وَ اِلَيْهِ السَّلامْ)؛{ شفاء الصدور صفحه 56 }

او سلام است؛ يعني سالم مطلق و منزّه و مبرّيََ از هر عيب و نقصان. از او سلام است؛ احتمالاً، يعني تأمين كننده‌ي سلامت هر موجودي، ذات اقدس اوست. و به سوي او سلام است؛ اين نيز احتمالاً، يعني هر موجودي كه از تقيّدات مادّي رهايي يافت، سالم گشته و به ساحت قرب حضرت او مي‌پيوندد.

صبور
2013_08_30, 09:59 PM
سلام به اهل بيت{ علیهم السلام}با چه نيّت و معرفتي!

نكته ي ديگري كه در خصوص سلام به اهل بيت{ علیهم السلام} بايد به آن توجّه داشت، اين است كه چون دانستيم معناي سلام، اعلام تأمين سلامت همه جانبه براي طرف مقابل است و اين كه هيچ گونه ضرر و زياني از جانب من به تو نخواهد رسيد و تو از ناحيه‌ي من در كمال امن و امان خواهي بود، بنابراين وقتي شخص زائر در حضور امام ايستاده و يا از دور آن‌حضرت را در خاطر خود تمثّل { به صورت شخصی درآمدن } داده و او را مخاطب به سلام كرده است، بايد در حالي باشد كه هيچ صدمه و اذيّت و آزاري از جانب او به آن‌حضرت، نه در آن لحظه و نه بعد از آن نرسد و از طرفي هم مي‌دانيم تنها چيزي كه موجب خوشنودي و رضايت خاطر اهل بيت رسالت{ علیهم السلام} مي‌شود، دين داري مردم و اطاعت آنان از اوامر و ترك نواهي خداوند است و تنها چيزي هم كه موجب تنفّر و انزجار آن انوار الهيّ مي‌گردد و از آن آزرده خاطر مي‌شوند، تخلّف مردم از اوامر و ارتكاب نواهي{ آنچه شرع ممنوع کرده } خدا و آلوده گشتنشان به رذایل اخلاقی از جمله حرص و بخل و كبر و ريا و حسد و حبّ مال و جاه و نظاير اين ها است.

صبور
2013_08_30, 10:00 PM
چنان‌كه همگي خوب مي‌دانيم كه آن احبّاء{ دوستان ، حبیبان } و اصفياء{ پاکان ، گزیدگان ، ویژگان } خدا در راه حفظ احكام خدا و جلوگيري از ارتكاب محرّمات، تن به هر گونه مصيبت دادند و راضي شدند كه عزيزانشان قطعه ‌قطعه شوند و پردگيان{ هرچیزه پوشیده ، مستور } حرمشان به اسارت بيفتند و سرهاي خودشان بالاي نيزه‌ها برود و استخوانهاي سينه ‌شان زير سمّ اسب ها لگدكوب گردد، ولي به حلال و حرام خدا لطمه‌اي نرسد و دين خدا سبك نگردد و پرده‌ي حرمت قرآن هتك نشود، بنابراين انسان زائر، بايد در حين گفتن «السلام عليك» از حيث فكر و اخلاق و عمل طوري باشد كه مايه‌ي اذيّت و آزار امام نباشد. دل را با آب توبه شست و شو داده و اشك ندامت از ديده فرو ريزد تا در سلامش راستگو باشد و به زبان حالش بگويد:

غوطه در اشك زدم كه اهل طريقت گويند

پاك شو اوّل و پس ديده بر آن پاك انداز

وگرنه در همان ابتداي سخن، با امام خود دروغ گفته و العياذبالله او را به بازي گرفته است و روشن است كه به دست آوردن اين حال صدق و صفا، جز به توفيق خدا و خلوص در نيّت تحقّق نخواهد يافت.

(رَزَقْنَا اللهُ بِمُحَمَّدٍ وَ الِهِ الطَّاهِرينَ)؛

صبور
2013_08_30, 10:05 PM
حقيقت متعالي اهل بيت نبوت{ علیهم السلام }

اينك ذيل عبارت (اَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّة)توضيحي عرض مي‌ شود:

در اين زيارت، ائمّه‌ي اطهار{ علیهم السلام } را به عنوان «اهل بيت نبوّت» مي‌ستاييم و شايد بتوان گفت ـ چنان‌كه بعضی ارباب معرفت گفته‌اند ـ اين عنوان، جامعِ تمام فضائل و مناقبي { مناقب : آنچه موجب ستودگی گردد از خصلت های نیک } است كه در اين زيارت آمده است و در واقع امّ الفضایل است! چرا ‌كه تمام كمالات امكاني، تحت الشّعاع نور نبوّت ختميّه است و بيت نبوّت سرچشمه‌ي جميع شرافت ها و كرامت هاي انساني است و طبعاً كساني كه اهل اين بيتند از مجموع مكارم و فضايل عالي برخوردار خواهند بود.

اينجا اين نكته‌ي لطيف هم شايان توجّه است كه در زيارت، تعبير به (اَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّة)به معني خانه‌ي پيغمبري شده است نه (اَهْلَ بَيْتِ النّبيّ)به معني خانه‌ي پيغمبر و از اين تعبير خاص، امكان استفاده‌ي اين مطلب هست كه بين(بَيْتُ النُّبُوَّة)؛و (بَيْتُ النّبيّ)فرق است. زيرا (بَيْتُ النّبيّ)و خانه‌ي پيامبر، همان خانه‌اي است كه ساختمانش از آب و گل و سنگ و چوب بوده كه در مكّه مولد و زادگاه رسول اكرم(ص)بوده و در مدينه مسكن و مدفنش شده است و اهل آن خانه همان كساني هستند كه در آن خانه سكونت داشته‌اند و عايشه و حفصه و ديگران نيز از همان افراد هستند و البتّه آن خانه نيز از آن جهت كه مَولِد و مسكن و مدفن آن‌حضرت بوده و هست، شايسته‌ي تكريم و تعظيم است و به قول حافظ:

بر زميني كه نـشان كف پــاي تـو بود

سال‌ها سجده‌ي صاحب نظران خواهد بود

اَمُرُّ عـلي الـديارِ ديـارِ ليليََ اُقَبِّلُ ذَا الْجَدارَ وَ ذَا الْجِدارَا

وَ ما حُبُّ الدّيارِ شَغَـفْنَ قَلْب ي ولكِن حُبُّ مَن سَكَنَ الدّيارَا

صبور
2013_08_30, 10:06 PM
امّا «بَيْتُ النُّبُوَّة»و خانه‌ي پيامبري از سنگ و چوب و آب و گل نيست ، بلكه آن، حقيقت عُلياي نبوّت ختميّه است، تجلّي گاه اسماء و صفات الهيه و محل نزول و صعود حضرت روح الامين و فرشتگان مقرّب است. نبوّت ساير انبيا از شئون و مراتب آن حقيقت عاليه و امّ الحقايق است و تمام كائنات، ريزه خوار خوانِِ نعمت آن خورشيد عالمِ امكان‌اند كه از يك سو، دستي گيرنده از عالم ربوبيّت دارد و از ديگر سو دستي بخشنده به عالم ماسِوا و عالم امكان دارد.

و اهل آن بيت نيز انواري جز اميرالمؤمنين علي (ع)و صدّيقه‌ي كبريََ(س)و سيدي شباب اهل الجنة و ديگر ائمه معصومين{ علیهم السلام }نخواهند بود.

تأكيد بر قرائت زيارت جامعه‌ي كبيره

علاّمه‌ محمد باقر مجلسي (ره) فرموده است : بهترين زيارات از جهت متن و سند و فصاحت و بلاغت، زيارت جامعه كبيره است. پدر بزرگوارش مرحوم ملا محمد تقی مجلسی (ره) در "شرح فقيه" فرموده كه اين زيارت، احسن و اكمل زيارات است و من تا در عتبات عاليات بودم، ائمه{ علیهم السلام } را با خواندن این دعا زيارت می کردم، شيخ ما در "نجم ثاقب" حكايتي نقل كرده است كه با توجه به مضمون آن چنین استنباط مي‌شود كه بايد بر اين زيارت مواظبت كرد و از آن غفلت نکرد و آن حكايت چنين است:

صبور
2013_08_30, 10:21 PM
جناب مستطاب تقيّ صالح سيّداحمدبن سيّدهاشم بن سيّدحسن موسوي رشتي تاجر ساكن رشت -ايّده‌الله- حدود هفده سال قبل (از تاريخ نگارش اين متن) به نجف اشرف مشّرف شد و با عالم و فاضل صمداني شيخ علي رشتي طاب ثراه به منزل حقير آمدند و همین که رفتند، شيخ از صلاح و سداد سيّدحسن موسوي رشتي ياد كرد و فرمود: او قضيّه ي عجيبي دارد كه در آن وقت مجال بيان آن نبود. پس از چند روزي با شيخ ملاقات كردم و او آنچه را كه از سيّد شنيده بود براي من به طور كامل نقل كرد. امّا من بسيار تأسّف خوردم كه چرا اين مطالب را از خود او نشنيدم، اگر چه مقام شيخ رحمةالله، اجلّ از آن بود كه در نقل ايشان اندكي خلاف باشد. از اين موضوع گذشت تا اينكه در ماه جمادي الاخر همان سال پس از مراجعت از نجف اشرف ، سیّد مذکور را در كاظمين ملاقات كردم كه از سامرا مراجعت كرده، عازم عجم بود. پس شرح حال او را چنان كه شنيده بودم، پرسيدم؛ از آن جمله قضيّه‌ي مورد نظر را به طور كامل براي من نقل كرد. و آن داستان چنين است كه گفت:

در سال هزار و دويست و هشتاد هجری قمری ، به قصد حجّ بيت الله الحرام از دارالمرز رشت به تبريز آمدم و در خانه حاج صفرعلي تاجرتبريزي معروف، منزل كردم. چون قافله نبود، متحيّر ماندم تا آن‌كه حاجي جبار جلودار سدهي اصفهانی براي حمل کالا عازم سفر به طرابوزن شد. من از او مالي { مال : مرکب ، اسب } كرايه كردم به اتفاق حرکت کردیم. چون به منزل اوّل رسيديم سه نفر ديگر به تشويق حاج صفر علي به من ملحق شدند ( حاجي ملاّ باقر تبريزي حجّه فروش معروف علماء و حاجي سيّدحسين تاجر تبريزي و حاج علي نامي ) پس به اتّفاق روانه شديم تا به اَرزِنَهْْ الرّوم رسيديم و از آنجا عازم طرابوزن و در يكي از منازل بين اين دو شهر حاجي جبار جلودار نزد ما آمد و گفت: اين منزل كه در پيش داريم بسیار خطرناك است، قدري زود بار كنيد كه به همراه قافله باشيد چون در ساير منازل غالباً از عقب قافله با فاصله حرکت می کردیم.

صبور
2013_08_30, 10:22 PM
پس ما تخميناً دو ساعت و نيم يا سه ساعت به صبح مانده به اتّفاق به راه افتادیم. به قدر نيم يا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بوديم كه هوا تاريك شد و برف شروع به باريدن كرد ، به طوري كه رفقا هر كدام سر خود را پوشانيده به سرعت می راندند. من نيز هر چه تلاش كردم تا به آن ها برسم ممكن نشد، تا آن كه آن ها رفتند و من تنها ماندم پس، از اسب پياده شدم و در كنار راه نشستم ، در حالی که بسيار نگران و مضطرب بودم ؛ چون نزديك به ششصد تومان پول براي مخارج راه همراه داشتم، بعد از تأمّل بسیار، بنا را بر اين گذاشتم كه در همين محل بمانم تا فجر طلوع کند و به همان منزلی كه از آنجا بيرون آمده بودیم برگردم و از آنجا چند نفر نگهبان به همراه برداشته به قافله ملحق شوم. در آن حال ، در مقابل خود باغي ديدم و در آن باغ، باغباني كه در دست بيلي داشت كه بر درختان می ‌زد تا برف از آن ها بريزد، پس او نزد من آمد و فرمود : تو كيستي؟ عرض كردم : رفقای من رفته اند و من تنها مانده ام ، راه را نمي‌دانم ، مسیر را گم كرده‌ام؛

فرمود: (به زبان فارسي) : نافله بخوان تا راه را پيدا كني، من مشغول خواندن نافله شدم.

بعد از فراغ از تهجّد ( نافله ی شب ) باز آمد و فرمود: چرا نرفتي؟ گفتم: والله راه را نمي‌ دانم.

فرمود: زیارت جامعه بخوان، من زیارت جامعه را ازحفظ نبودم و هنوز هم حفظ نیستم ، با آن كه مكرّر به زيارت عتبات مشرّف شده ام. پس از جاي خود برخاستم و زیارت جامعه را به طور كامل از حفظ خواندم.

باز نمايان شد و فرمود: نرفتي؟ هستي؟ بي اختيار به گريه افتادم. گفتم : بله هستم ؛ راه را نمي ‌دانم، فرمود: زیارت عاشورا بخوان.من زیارت عاشورا را از حفظ نبودم و هنوز هم حفظ نیستم ؛ پس برخاستم و از حفظ مشغول خواندن زيارت عاشورا شدم تا آن كه تمام صد لعن و صد سلام و دعاي علقمه را خواندم.

ديدم باز آمد و فرمود : چرا نرفتي؟ هنوز هستي؟ گفتم: بله هستم تا صبح.

صبور
2013_08_30, 10:24 PM
فرمود: من اكنون تو را به قافله مي‌ رسانم. پس رفت و بر مرکبی سوار شد و بيل خود را به دوش گرفت و فرمود: به رديف من بر مرکب سوار شو، سوار شدم. پس عنان اسب خود را كشيدم، تمكين نكرد و حركت نکرد. فرمود: جلو اسب را به من بده. دادم، پس بيل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را به دست راست گرفت و به راه افتاد. اسب در نهايت تمكين پيروي كرد، پس دست خود را بر زانوي من گذاشت و فرمود: شما چرا نافله نمي‌خوانيد؟ و سه بار فرمود : نافله، نافله، نافله .

باز فرمود: شما چرا عاشورا نمي‌خوانيد؟ و سه بار فرمود :عاشورا، عاشورا، عاشورا.

و بعد فرمود: شما چرا جامعه نمي‌خوانيد؟ و سه بار فرمود :جامعه، جامعه، جامعه.

و به هنگام حركت به‌ صورت دايره وار سير مي کرد ، يك دفعه برگشت و فرمود : آن ها رفقاي شمايند كه در لب نهر آبي فرود آمده اند و مشغول وضو گرفتن براي نماز صبح هستند. پس من همین که خواسم از مرکب پايين بیایم تا سوار اسب خود بشوم نتوانستم. پس آن جناب پياده شد و بيل را در برف فرو برد و مرا سوار كرد و سر اسب را به سمت رفقا برگردانيد. من در آن حال به فکر افتادم كه اين شخص چه كسي بود كه به زبان فارسي حرف می ‌زد - و حال آن كه ، در آن حدود زباني جز زبان تركي و مذهبي جز مذهب عيسوي نبود - و چگونه با اين سرعت مرا به رفقاي خود رساند ؟ پس ، پشت سر خود نظر كردم، كسي را نديدم و از او آثاري پيدا نكردم، پس به رفقاي خود ملحق شدم. { نقل از مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی }

صبور
2013_08_30, 10:26 PM
(وَ مَوْضِعَ الرِّسالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ وَ مَهْبِطَ الْوَحْيِ)؛

معناي كلمه‌ي اختلاف

كلمه‌ي مُخْتَلَفْ مشتقّ از كلمه‌ي اختلاف است. اختلاف در اينجا به معناي «آمد و رفت» است ، نه به معناي «مخالفتِ دو نفر يا دو گروه با يكديگر». در قرآن مي‌ خوانيم:

{ ‌إنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِاُولِي اْلاَلْبابِ‌} ( سوره آل عمران ، آیه ی 190 )

«در خلقت آسمان ها و زمين و رفت و آمد شب و روز، نشانه هايي هست از براي انديشمندان؛ تا از روي نظم و حساب دقيقي كه در آفرينش و تدبير آن ها به كار رفته است، پي به علم و قدرت و حكمت آفريننده‌ي آنها ببرند».

شاعر هم مي ‌گويد:

پيريّ و جواني چو شب و روز بـرآمد

ما شب شد و روز آمد و بيدار نگشتيم

شب شد؛ يعني، شب رفت و روز آمدو ما در اين جمله‌ي از زيارت [جامعه] عرض مي‌كنيم: سلام بر شما كه مختلف ملائكه؛ يعني، محلّ رفت و آمد فرشتگان هستید؛ ملائكه با شما رفت و آمد دارند. اگر انسان يك بار به جايي برود، نمي ‌گويند: آنجا رفت و آمد دارد. بلكه وقتي اين گفتار صحيح است كه مكرّر باشد. به ارتباط مداوم و مكرّر، اختلاف و رفت و آمد گفته مي‌شود و لذا مي گوييم: شما اهل بيت عصمت، مختلف ملائكه هستيد؛ يعني، بيت و خانه‌ي شما محلّ رفت و آمد فرشتگان است و فرشتگان علي‌الدّوام با شما در ارتباط هستند.

صبور
2013_08_30, 10:28 PM
ملائكه، در رديف خدا و رسول

وجود ملائكه از معتقدات ماست؛ يعني، اعتقاد داريم موجوداتي در عالم هستند كه خالق حكيم، آنها را آفريده و از حسّ ما پنهانند. به اصطلاح فلاسفه، مجرّد از مادّه‌اند و يا از اجسام لطيفه اند. به هر حال موجوداتي هستند كه ما آنها را احساس نمي‌كنيم، نمي ‌بينيم و لمس نمي ‌كنيم. همان گونه كه معتقديم؛ خدا موجود غيبي است، فرشتگان نيز موجود غيبي هستند؛ يعني، از عالم حسّ ما پنهانند.

در اين آيه‌ي كريمه مي‌خوانيم:

{ ‌آمَنَ الرَّسُولُ بِما اُنْزِلَ إلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ...‌} سوره بقره آیه 285

طبق اين آيه، ملائكه نيز در رديف خدا و كُتُب و رُسُل، از معتقدات و متعلّق ايمان ما هستند. در قرآن كريم براي آنها بال و پر نيز اثبات شده است.

{ ‌اَلْحَمْدُ للهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً اُولِي أجْنِحَةٍ مَثْني وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ...} سوره فاطر آیه 1

«خداوند براي ملائكه بال‌هاي متعدّد قرار داده است، بعضي دو بال و بعضي سه و بعضي چهار بال دارند».

صبور
2013_08_30, 10:31 PM
مراتب گوناگون عبادت ملائك

البتّه بال و پر كه در ملائكه گفته مي‌شود، از قبيل بال و پر مرغ و خروس و كبوتر نيست؛ بلكه فرموده‌اند: اين كنايه از احاطه‌ي علمي و نفوذ قدرت و تدبيرشان است و مقاماتشان نيز مختلف است.

{ ...ما مِنَّا إلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ}سوره صافات آیه 164

«هر كدام مقام معلومي دارند [و عبادتي مخصوص]».

(مِنْهُمْ رُكَّعٌ لا يَسْجُدُونَ وَ مِنْهُمْ سُجَّدٌ لا يَرْكَعُونَ)؛

«گروهي راكعند و سجده نمي ‌كنند، گروهي ساجدند و ركوع نمي ‌كنند و گروهي ديگر علي‌الدّوام در حال قيام اند».

اين نيزبه مراتب گوناگون عبادت و خضوع آنها در پيشگاه خدا اشاره میکند ؛ وگرنه واضح است كه آنها مانند ما جسمي ندارند كه قيام و قعود و ركوع و سجود داشته باشند. اين به اختلاف مراتب آنها در عبوديّت اشاره میکند ؛ از مرتبه‌ي قيام و مرتبه‌ي قعود، مرتبه‌ي سجود و مرتبه‌ي ركوع؛ كه ما حقيقت آن عبوديّت و مراتب آن را درك نمي‌كنيم. منظور اين‌كه ركوع و سجود، به مراتب بندگي آن ها، و بال و پر به مراتب احاطه‌ي علمي و نفوذ تدبيري آن ها اشاره می کند كه همه چيز عالم تحت تدبير آنها اداره مي‌شود.


ادامه دارد.....

صبور
2013_09_01, 02:20 PM
تدبير امور، توسّط فرشتگان، به اذن خداوند متعال

{ فَالْمُدَبِّراتِ أمْرا } سوره نازعات آیه ی 5 ؛

«به اذن خدا، تدبير امور مي‌كنند».

آب از آسمان نازل مي ‌كنند ، گياه از زمين مي‌ رويانند. تنطيم ابرها و توزيع آن ها به نواحي مختلف به عهده‌ي آنهاست. طبق روايت، هر قطره‌ي باراني به وسيله‌ي ملكي به زمين نازل مي ‌شود و به جاي خودش مي ‌رسد. اين همه قواي طبيعي در عالم مشغول كارند و مي ‌بينيم؛ که همه روي نظم و حساب دقيق كار مي ‌كنند، معلوم مي ‌شود که يك نيروي الهي بر هر يك از اين نيروهاي طبيعي مسلّط است؛ وگرنه خود طبيعت كه كور و كر است و نمي‌تواند كار خود را تنظیم نمايد. مثلاً برگي را در نظر بگیرید كه از شاخه‌ي درختي مي ‌رويد و بالا مي‌‌آيد، دانشمندان گياه شناس مي‌گويند: هفت قوّه كار مي‌كنند تا يك برگ از شاخه برويد ؛ قوّه‌ي جاذبه، قوّه‌ي ماسكه { سوره نازعات آیه 5 }، قوّه‌ي هاضمه، قوّه‌ي دافعه، قوّه‌ي مربيّه، قوّه‌ي مصورّه و قوّه ي مولّده. اين ها همه دست به دست مي ‌دهند تا برگي از شاخه‌ي درختي مي ‌رويد. آنگاه مي‌بينيم اين برگ چقدر منظّم است. درست مثل اين است كه يك نقّاش ورزيده‌اي با يك قلم بسيار ظريف آن را نقّاشي كرده است كه مثلاً كجا سبز و كجا سرخ و كجا سفيد باشد. كدام قسمتش باريك و كدام قسمتش پهن باشد. شما يك برگ گل را بگيريد و مطالعه كنيد و ببينيد چه دقّت عجيبي در برش قطعات مختلف اين گلبرگ و رنگ آميزي آن به كار رفته تا به اين كيفيّت درآمده است! حال اين هفت قوّه كه قواي طبيعي اند و فاقد درك و شعورند، پس اين نظم و حساب دقيق حيرت‌انگيز از كجاست؟! معلوم مي‌شود که اين قواي هفت‌گانه، تحت تدبير هفت مَلَك كه داراي عقل و درك و شعورند؛ هدايت مي‌شوند. ما نمي‌گوييم: ملائكه همان قواي طبيعي هستند! بلكه مي‌گوييم: قواي طبيعي مسخّر { مُسخّر : تسخیر شده ، به تصرّف در آمده } تدبير ملائكه هستند؛ يعني، يك سلسله نيروهاي الهي و غيبي داراي عقل و شعور، قواي طبيعي را تسخير كرده‌اند و آنها را هدايت مي ‌كنند.

صبور
2013_09_01, 02:21 PM
تدبير امور عالم توسط فرشتگان، با اذن وليّ زمان(ع)

آنگاه مي‌گوييم : اين ملائكه نيز در همه جاي عالم با اذن وليّ زمان(ع) به تدبير امور عالم مشغولند؛ يعني، ابتدا بايد به آستان اقدس ولایت عرض ادب کنند و از مقام اقدس او استيذان { استیذان : طلب اذن کردن ، اجازه خواستن } کنند و سپس دنبال كارشان بروند.

هر مَلكي در هر جا و دنبال هر كاري كه مي ‌رود، در هر لحظه با اذن و اراده‌ي وليّ زمان ـ ارواحناله الفدا ـ مي‌رود. در اين زمينه روايتي از حضرت امام كاظم(ع) منقول است كه مي فرمايند :

(ما مِنْ مَلَكٍ يُهْبِطُهُ الله في اَمرٍ ما يُهْبِطُهُ اِلاّ بَدَأ بِالاِمام)؛

«هيچ ملكي نيست كه دنبال كاري برود، مگر اينكه اوّل خدمت امام(ع) مي‌رسد».

(فَعَرضَ ذلِكَ عَليه)؛

«به او عرضه مي‌دارد كه من مأمور اين كار هستم».

(وَ اَنَّ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ مِنْ عِنْدِالله تَبارَكَ وَ تَعالي إلي صاحِبِ هذَا الاَمْرِ)؛ { تفسیر نورالثقلین جلد 5 صفحه 638 }

«از جانب خدا، همه‌ي فرشتگان مأمورند به حضور صاحب‌الامر برسند و با اذن ايشان دنبال كارشان بروند».

صبور
2013_09_01, 02:22 PM
كمترين حركت فرشتگان با اذن امامان معصوم(علیهم السلام }

باز روايت مفصّلي هست و از غرائب { غرائب : اصطلاح علم روایی است } روايات است و ضمن آن اين جمله از امام اميرالمؤمنين(ع) رسيده كه به سلمان فرموده است:

(وَ الَّذِي رَفَعَ السَّماءَ بِغَيْرِ عَمَدٍ)؛

«قسم به خدايي كه آسمان را بي ستون برافراشته است».

(لَوْ اَنَّ اَحَدَهُمْ رامَ اَنْ يَزولَ مِنْ مَكانِهِ بقَدْرِ نَفَسٍ واحِدٍ لَما زالَ حتّيََ آذَنَ لَه)؛

«هر يك از فرشتگان بخواهند به قدر يك نفس از جاي خود تكان بخورند، تا اذن من نباشد، تواناي بر حركت نخواهند بود!»

بعد فرمود: اين مقام منحصر به من نيست.

(وَ كذلِكَ يَصيرُ حالُ وَلَديَ الحَسَن)؛

«پس از من فرزندم حسن متصدّي اين امر است».

(وَ بَعْدَهُ الْحُسَيْن وَ تِسْعَةٌ مِن وُلْدِ الحُسين تاسِعُهُم قائِمُهُم)؛ { بحارالانوار جلد 27 صفحه 36 }

امامان( علیهم السلام ) هريك پس از ديگري داراي اين مقامند تا نهمين آنها كه قائمشان هست. پس معناي (مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ)؛ اين شد كه :

«شما اهل بيت رسالت، محل رفت و آمد فرشتگان هستيد و آنها به خانه و بيت شما رفت و آمد و نزول و صعود دارند».

در هنگام ورود به حرم مطهّرشان اذن دخول مي‌خوانيم:

(ءَ أدْخُلُ يا مَلائِكَة اللهِ المُقِيمِينَ فِي هذَا الْمَشْهَد)؛

«آيا اجازه مي‌دهيد داخل شوم اي فرشتگاني كه مقيم در اين مشهد هستيد؟»

(ءَ أدْخُلُ يا مَلائِكَة اللهِ المُحْدِقينَ بِهذَا الْحَرَم)؛

«آيا اجازه‌ي دخول به من مي‌دهيد اي فرشتگاني كه اطراف اين حرم را گرفته‌ايد!؟»
در زيارت حضرت امام حسين(ع) مي ‌خوانيم:

(اَلسَّلامُ عَلَيْكُم يا مَلائِكَة رَبِّيَ الْمُحْدِقين بِقَبْرِ الْحُسَيْنِ عَليهِ السَّلام)؛
«سلام بر شما اي فرشتگان خداي من كه قبر امام حسين(ع)را در بر گرفته‌ايد».
پس ملائكة الله، هم در زمان حيات امامان( علیهم السلام ) و هم بعد از وفاتشان با آنها در ارتباطند.

صبور
2013_09_01, 02:23 PM
معاني مختلف وحي

جمله‌ي زيارت:(مَهْبِطَ الْوَحْيِ)؛

«سلام بر شما كه مهبط و فرودگاه وحي هستيد».

«وحي» در قرآن به معاني مختلف آمده است، از جمله‌ي آن معاني، «غريزه» است، چنان ‌كه در مورد زنبور عسل مي ‌فرمايد:

{ وَ أوْحي رَبُّكَ إلَي النَّحْلِ أنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً...}؛ سوره نحل آیه 68

«خدا به زنبور عسل وحي كرد: از كوه ها براي خويش اتخّاذ لانه كن»

يعني غريزه‌ي لانه سازي در كوه را به زنبور عسل داد.

در مورد مادر موسي به معناي «الهام» آمده:

{ وَ أوْحَيْنا إلي اُمِّ مُوسي أنْ أرْضِعِيهِ...} سوره قصص آیه 7

«به مادر موسي وحي كرديم كه موسي [كودك نوزاد] را شير بده».

يعني به او الهام كرديم.

شياطين نيز وحي دارند.

{...إنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إلي أوْلِيائِهِمْ...} سوره انعام آیه 121؛

و معناي جامع وحی «تفهيم خفيّ» است؛ يعني، طوري مطلب را بفهماند كه همه كس نفهمند! اين معنا در غريزه‌ي نحل و الهام به مادر موسي و وسوسه‌هاي شيطان نيز هست.

صبور
2013_09_01, 02:24 PM
اقسام وحي

امّا وحي انبياء ( علیهم السلام )، وحي مقدّسي است كه ارتباط با عالم ربوبي دارند. آن هم چند قسم است كه قرآن مي ‌فرمايد:

{ وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أنْ يُكَلِّمَهُ اللهُ إلاّ وَحْياً أوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أوْ يُرْسِلَ رَسُولاً...} سوره شوری آیه 51؛

گاهي خدا بدون وساطت مَلَك با پيغمبري سخن مي‌گويد و به قلبش الهام مي‌كند، گاهي از اوقات از پس پرده سخن مي‌گويد؛ يعني، صدا از چيزي به گوشش مي‌رسد، مانند شجره‌ي طور كه حضرت موسي در وادي طور از درختي صدا شنيد كه:

{ إنِّي أنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ...} ؛

«اي موسي! من خداي تو هستم. پس كفشهاي خود از پا بيفكن!»

آنجا وحي « مِن وراء حجاب» بود. در شب معراج هم رسول‌خدا‌(ص) ‌مشافهتاً { مشافهتاً : به طور شفاهی } با خدا سخن گفته و آن خطاب هاي مكرّر «يا احمد» كه در روايت معراج داريم، از قبيل « وحيِ من وراء حجاب» است، كه سخنگو ديده نمي‌شود و تنها صدا شنيده مي‌شود.

(او يُرسِل رسولاً)؛ گاهي هم مَلَك واسطه مي‌شود و به وسيله‌ي ملك ابلاغ وحي مي‌گردد و آن هم ممكن است به چند صورت تحقّق پيدا كند.

صبور
2013_09_01, 02:24 PM
چگونگي تلقي وحي توسط رسول اكرم (ص)

نقل شده كه از رسول اكرم(ص) پرسيدند شما چگونه تلقّي وحي مي‌كنيد؟! فرمود:

(اَحْياناً يَأتيني في مِثْلِ صَلْصَلَةِ الْجَرَسِ وَ هُوَ اَشَدُّه عَلَيَّ)؛

«گاهي صدايي مانند صداي زنگ به گوشم مي ‌رسد و آن شديدترين نوع وحي براي من است!»

و احياناً؛

(يَأتيني مَلَكٌ في مِثْلِ صُورَةِ الرَّجُلِ)؛ (مسند احمد بن حنبل جلد 4 صفحه 158 )

«فرشته اي به‌صورت مردي بر من ظاهر مي‌شود».

گاهي هم ملك را به‌صورت خلقت اصلي‌اش مشاهده مي‌كنم. يك بار جبرئيل را ديدم كه زمين و آسمان را پر كرده بود و از شش طرف صدا به گوشم مي ‌رسيد. حالا مي‌خواهيم بگوييم: ائمه( علیهم السلام ) مهبط وحي هستند؛ يعني، وحي به آنها نازل مي‌شود، امّا نه وحي تشريعي! بعضي اين جمله را چنين معنا مي‌كنند: شما مهبط وحي هستيد؛ يعني در دودمان شما وحي نازل شده است، نه بر خود شما. بر پيغمبر وحي نازل شده و چون شما انتساب به او داريد، مي‌ توان گفت: شما مهبط وحي هستيد. در اين صورت اين تعبير، تعبير مجازي خواهد بود ولي مي‌توانيم آن را به معناي حقيقي اش حمل كنيم و بگوييم شما خودتان مهبط وحي هستيد. امّا نه وحي تشريعي كه مُنافي با ختم شريعت باشد، بلكه وحي به عبارت تبييني، يعني پيامبر اكرم(ص) از طريق وحي، تشريع شريعت مي‌كند و ائمه دين( علیهم السلام ) از طريق وحي، تبيين شريعت مي‌كنند، طبيعي است كساني كه مي‌خواهند حقايق وحي قرآني را براي مردم بيان كنند، بايد ارتباط مستقيم با فرستنده ي قرآن داشته باشند تا از خطا در بيان، معصوم باشند.

صبور
2013_09_01, 02:27 PM
ارتباط پيوسته‌ي فرشتگان با معصومين( علیهم السلام )

همان گونه كه پيامبر كه گيرنده و مبلّغ وحي است بايد با عالم ربوبيّت در ارتباط باشد تا مصون از خطا در اخذ وحي و تبليغ آن باشد، ائمّه‌ي اطهار( علیهم السلام ) نيز كه مبيّن وحي هستند، بايد با عالَم ربوبيّت در ارتباط باشند تا مصون از خطاي در تبيين وحي باشند. ولذا ملائكه كه پيام آوران خدا هستند، بر آن بزرگواران نازل مي‌شوند، بلكه بر حسب روايات، فرشته‌ي وحي حضرت جبرئيل(ع) مستقيماً بر حضرت صدّيقه‌ي كبريََ فاطمه‌ي زهرا(ع) نازل مي ‌شد و با آن‌حضرت سخن مي ‌گفت. البتّه اين مربوط به تشريع نبود بلكه اَسراري بين خدا و ايشان بود و همين ارتباط با همه‌ي ائمه(علیهم السلام ) نيز هست. لذا خودشان مي‌فرمودند: الهاماتي كه از عالم بالا به ما مي ‌رسد، گاهي به‌ صورت (نَقْرٌ في الاسماع)؛ است كه «صدا به گوش مي‌رسد» و گاهي (نَكْتٌ في القلوب)؛ است كه «در قلب القا مي‌شود» و به هر حال آن بزرگواران، مهبط وحي خدا هستند. همان طور كه رسول خدا(ص) شخصاً مهبط وحي تشريعي است ، ائمّه‌ي اطهار( علیهم السلام ) نيز مهبط وحي هستند امّا نه به گونه‌ي تشريعي و لذا مختلف الملائكه هستند؛ يعني، فرشتگان بر آنها نازل مي‌شوند و حقايق و اسراري را كه مربوط به تبيين وحي است از جانب خدا به آنها القا مي ‌كنند و ما از حقيقت و كيفيّت اين القا آگاهي نداريم!

حاصل آن ‌كه ، ما به وجود ملائكه و القائات آن هااذعان داريم. همان طور كه به وجود خدااذعان داريم و از اكتناهش { اکتنا : پی بردن به کنه چیزی } عاجزيم، اذعان به وجود ملائكه و نزول وحي از جانب خدا به وسيله‌ي آنها بر رسول خدا و ائمّه‌ي هديََ( علیهم السلام ) نیز اذعان داريم ، اگر چه از درك حقيقت آن عاجزيم.

اهل بيت رسول اكرم(ص) ، قرارگاه رسالتند

امّا جمله‌ي (مَوْضِعَ الرِّسالَةِ)؛ ما معتقديم كه شما اهل بيت رسول، «قرارگاه رسالت» هستيد. اين جمله نيز تقريبا با جمله‌ي مهبط الوحي، هم مضمون است؛ يعني، همان رسالتي را كه پيغمبر اكرم(ص) از جانب خدا گرفته است، به عنوان وديعت و امانت، به شما سپرده است.

صبور
2013_09_01, 02:32 PM
اختلاف اساسي شيعه‌ي اماميّه با اهل تسنّن

يك اختلاف اصلي و اساسي ما شيعه‌ي اماميّه با اهل تسنّن در همين مورد است. آن ها مي ‌گويند : پيامبر رسالت و شريعت را از خدا گرفته و آورده و واگذار به مردم كرده و رفته است. حال، اين خود مردم اند كه بايد خليفه و جانشين رسول را انتخاب كنند تا او رسالت را استمرار بخشد و شريعت را براي مردم بيان و اجرا كند. آيا اين حرف عقلاً قابل قبول است؟! شما كه مي‌خواهيد سفري برويد و گوهر گرانبهايي داريد كه بايد در غياب شما محفوظ بماند، آيا هيچ ممكن است آن را در گذرگاه مردم بيفكنيد تا هر رهگذري خواست آن را بردارد؟! دين و شريعت كه ناموس خدا و مايه‌ي حيات جاوداني بندگان خداست و به عنوان امانت به دست پيامبر سپرده شده و بايد تا آخرين روز عمر بشر زمينه‌ي بقاء و دوام آن را فراهم سازد، حال آيا اين خيانت به امانت خدا نيست كه پيامبر، آن را ميان مردم بيندازد و برود؟! همانطور كه شما به ناموس خود غيرت مي ‌ورزيد و آن را به دست هر كسي نمي‌سپاريد، خدا هم به ناموس خود كه دين است غيرت مي‌ورزد و آن را به دست هر كسي نمي سپارد، «اُمناءِ وحي» دارد. انبيا(ع)، امناي وحي اند. رسول الله(ص) امين وحي خدا و نگهبان ناموس خداست كه سعادت ابدي و حيات جاوداني بشر در گرو نگهباني از آن است.

صبور
2013_09_01, 02:40 PM
بعد از پيامبر(ص) كيست كه شايسته‌ي نگهباني دين خدا باشد؟

آري؛ چنين ناموسي را خدا به پيامبر سپرده است. آن وقت پيغمبر بيايد آن را چنان‌كه اهل تسنّن مي‌گويند، در ميان رهگذران بيندازد و برود تا ابوبكر بيايد آن را بردارد و خليفه بشود، دنبالش عمر بيايد و دنبالش معاويه و يزيد و ...؟! اينها آمدند دين خدا را ملعبه‌ي دست خود قرار دادند! تا آنجا كه يزيد كه به قول خود خليفةالرسول و وليّ امر مسلمين بود در حال مستي در مجمع عمومي گفت :

(لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا مَلَكٌ جاءَ وَ لا وَحْيٌ نَزَل)؛

«سلطنتي بود دست بني‌هاشم و امروز از آنِ ماست، نه ملكي از آسمان آمده بود و نه وحيي نازل شده بود».
اصلاً منكر وحي و نبوّت شد! و اين نتيجه‌ي گفتار اهل تسنّن است كه: پيامبر آمد دين و ناموس خدا را به دست اين ناكسان سپرد و رفت. آيا مي‌شود اين سفاهت و يا خيانت به اين بزرگي را (العياذ بالله) به رسول خدا نسبت داد؟!
ولي ما شيعه‌ي اماميّه مي‌گوييم: امين وحي خدا ، كه حضرت رسول الله اعظم(ص) است، همان روز اوّلي كه رسالت خودش را ابلاغ كرده، وصايت و خلافت بعد از خودش را نيز اعلام كرده است.همان روزي كه به اطاعت از فرمان خدا:

{ وَ أنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اْلاَقْرَبِينَ} سوره شعراء آیه 214 ؛

جمعي از خويشان نزديك خود از بني‌هاشم را دعوت كرد و رسالت خود را به آنها ابلاغ نمود، فرمود: اوّل كسي كه به من ايمان بياورد، وصيّ و خليفه‌ي من خواهد بود و تنها كسي كه برخاست و اظهار اسلام و ايمان كرد و وعده‌ي نصرت داد، همان نوجوان ده ساله،‌عليّ امير(ع) بود. رسول خدا(ص) فرمود: بنشين! اين ماجرا سه بار تكرار شد. بار سوّم، رسول خدا(ص) دست روي شانه‌ي علي گذاشت و فرمود:

صبور
2013_09_01, 02:42 PM
(هذا أخي وَ وَصييّ وَ خَليفَتي مِنْ بَعدي اِسْمَعُوا لَهُ وَ اَطيعُوهُ)؛

«اين برادر و وصيّ و جانشين من بعد از من است، گوش به حرفش بدهيد و اطاعتش كنيد».

اين روز اوّل بود كه بذر وصايت و خلافت در كنار بذر رسالت افشانده شد و فرد معصومي براي تداوم بخشي به رسالت معيّن گرديد. بعد هم در طول اين مدّت بيست و سه سال كه دوران بعثت بود، علي‌الدّوام در شرايط مختلف، مكرّراً تذكّر مي‌داد تا مسأله‌ي خلاف حقّه‌ي اميرالمؤمنين علي(ع) در افكار عموم مسلمانان جا بيفتد و در دل ها راسخ گردد. مثلاً مي ‌فرمود:

(أنْتَ مِنّي بِمَنْزَلةِ هارونَ من موسي) اصول کافی جلد 8 صفحه 104؛

و مي ‌فرمود:

(مَثَلُ اَهلِ بَيْتي كَمَثَلِ سَفينَةِ نُوح مَنْ رَكِبَها نَجَي وَ مَنَ تَخَلَّفَ عَنْها غَرَق)؛

و مي ‌فرمود:

(عَليٌّ مَعَ الحَقِّ وَ الْحقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ حَيْثُ ما دار)؛

از اين گونه تعبيرات زياد مي ‌فرمود؛ تا سال آخر عمرش كه ماجرای غدير خم پیش آمد و در آن مجمع عمومي مسلمين، دست علي (ع) را گرفت و نشان مردم داد و فرمود:

(مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلاهُ)؛

صبور
2013_09_01, 02:44 PM
امامان معصوم( علیهم السلام ) ، حافظان دين خدا

آري منطق شيعه اين است كه رسول خدا(ص) كه امين وحي خدا بوده است، تا خودش زنده بود از امانت رسالت و وحي و دين خدا پاسداري كرد و به هنگام رفتن از دنيا به امر خدا اين امانت را به امام معصوم بعد از خودش اميرالمؤمين علي بن ابيطالب(ع) سپرد و امامان بعد از علي(ع) را نيز يكي بعد از ديگري مشخّص كرد تا آخرينشان حضرت مهدي ـ عَجَّلَ اللهُ تَعــََاليََ فَرَجَهُ الشَّريفَ ـ تا هر يك در زمان خودشان نگهبان دين و پاسدار رسالت باشند.

{ هُوَ الَّذِي أرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُديََ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ } سوره ی برائت آیه ی 33؛

اين آيه نشان مي‌دهد، آن رسالتي كه از جانب خدا به وسيله‌ي رسول خدا آمده و دين حقّ است، بايد در عالَم بماند تا بر همه‌ي اديان غالب شود؛ هم منطقاً و هم قاهراً و حاكماً و بايد دست نخورده و سالم بماند و اين ممكن نيست مگر اينكه به دست فردي معصوم سپرده شود تا آن فرد معصوم هم، آن دين حقّ را تبيين كند و هم آن را به مرحله‌ي اجرا در آورد، ولذا:

{ ...اللهُ أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ...} سوره ی انعام آیه 124؛

«تنها خدا مي‌داند كه رسالت [ناموس] خودش را به دست چه كسي بسپارد».

به همين علت آن روز كه خدا مي‌خواست نگهبان و پاسدار ناموس خود را معرّفي كند، رسول مكرّمش را مورد تهديد شديد قرار داد و فرمود:

{ يا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ...} سوره مائده آیه 67؛

اي رسول! اگر علي را به خلافت و ولايت بعد از خود معرّفي نكني ، اصلاً رسالت خدا را ابلاغ نكرده‌اي، پس علي و يازده فرزند معصومش(ع) موضع رسالت خدا و پاسداران دين خدا هستند.

صبور
2013_09_01, 02:46 PM
مواعظ سازنده و درس آموزِ رسول اكرم(ص)

چند جمله‌اي هم به عنوان موعظه از رسول خدا(ص) عرض مي‌كنم .فرمود:

(اِنَّهُ لَيْسَ شَيْيءٌ يُباعِدُكُم مِنَ النّارِ اِلاّ وَقَدْ ذَكَرْتُهْ لَكُمْ وَ لا شييءٌ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ الجَنَّةِ اِلاّ وَ قَدْ دَلَلْتُكُمْ عَلَيْهْ) ؛

«هيچ عملي كه شما را از آتش دور كند نمانده؛ مگر آن ‌كه آن را براي شما گفته‌ام و هيچ عملي كه شما را به بهشت نزديك كند نمانده؛ مگر آن‌كه شما را به آن راهنمايي كرده‌ام».

(فَاِنَّ رُوحَ القُدُسِ نَفَثَ في رُوعي اِنَّهُ لَنْ يَمُوتَ عَبْدٌ مِنْكُم حتّيََ يَسْتَكْمِلَ رِزْقَه) بحارالانوار جلد 77 صفحه 185؛

«روح القدس، از جانب خدا به قلبم افكنده كه تا كسي روزي خود را تماماً نگرفته، نخواهد مرد».

بنابر اين؛

(اَجْمِلُوا في الطَّلَب)؛

«در راه طلب رزق، اعتدال را رعايت كنيد».

حريص نباشيد! خود را به آب و آتش نزنيد! حلال و حرام را با هم مخلوط نكنيد!

{اَلشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ...}؛

«اين شيطان است كه شما را از فقر آينده مي‌ترساند و شما را به فحشا و كار زشت وادار مي‌كند. [به رباخواري و اجحاف { اجحاف : کار بر کسی تنگ گرفتن ، نقصان کردن }در معامله و دروغ گويي و تدليس { تدلیس : فریبکاری ، پنهان کردن عیب چیزی }وادارتان مي‌كند، گوش به حرف شيطان ندهيد]».

{ ...وَ اللهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللهُ واسِعٌ عَلِيمٌ} سوره بقره آیه ی 268؛

«خدا به شما وعده‌ي وسعت و مغفرت مي‌دهد و خداوند قدرتش وسيع و [به هرچيزي] داناست».

صبور
2013_09_01, 02:47 PM
صبر و بردباري در كسب روزي حلال

اين قدر حرص نزنيد! خدا را در زندگي به حساب بياوريد! نكند اگر امتحاني پيش آمد و رزق مقدّر شما اندكي دير رسيد و تنگدستي به سراغتان آمد، خود را گم كنيد و به وادي معصيت بيفتيد و بخواهيد آن رزق مقدّر خدا را از راه معصيت به دست بياوريد! اين كار را نكنيد! عجله و شتاب نكنيد! گاهي صحنه‌ي امتحان پيش مي‌‌آيد و اندكي تأخير مي‌شود و تنگدستي پيش مي‌‌آيد ولي هرگز خدا را فراموش نكنيد، شيطان را به خودتان راه ندهيد!

(فَاِنَّهُ لايُنالُ ما عِنْدَ اللهِ اِلاّ بِالطّاعَة)؛

آن رزق مقدّر خدا را كه براي شما معيّن كرده، از راه عبادت به دست بياوريد! مطيع فرمان خدا باشيد و حلال و حرام خدا را رعايت كنيد تا اين كه به آن رزق مقدّرِ حلالِ خدا برسيد.

صبور
2013_09_01, 02:49 PM
تفاوت معاشران از نگاه امام صادق(ع)

يك جمله هم از امام صادق(ع) بشنويم كه فرمود:

(اَلاِخوانُ ثَلاثَةٌ فَواحِدٌ كَالْغِذاء الَّذِي يُحْتاجُ اِلَيه كُلَّ وقتٍ)؛

«معاشران سه گروهند؛ گروهي مانند غذايي هستند كه پيوسته و در هر زمان مورد نياز انسان است».

ما به رفيق ناصح مشفق، پيوسته نيازمنديم، تا علي‌الدّوام ما را تكان بدهد و ما را از خواب غفلت بيدار كند. اين چنين رفيقی از آب و نان براي ما لازم تر است. اگر نباشد به مرگ ابدي مي‌افتيم!

(وَالثّاني في مَعْني الدَّاء)؛

«گروه دوّم كساني هستند كه معاشرت با آنها مانند درد و بيماري است».

كه عارض انسان مي‌شود و مايه‌ي ناراحتي مي‌گردد و راه تخلّص از آن را نمي ‌يابد.

(والثالِث في مَعْني الدَّواء) تحف العقول صفحه 239 نقل به اختصار؛

«گروه سوّم مانند دارو و درمان دردند { كه انسان گاهي به آن نيازمند مي‌شود ، نه هميشه } »

پس گروه اوّل هميشه مورد نياز انسانند و گروه دوّم هيچ گاه مورد نياز نيستند و گروه سوّم گاهي مورد نياز واقع مي‌شوند.

صبور
2013_09_04, 09:42 AM
وَمَعْدِنَ الرَّحْمَةِ وَ خُزّانَ الْعِلْمِ وَ مُنْتَهَي الْحِلْمِ وَ اُصُولَ الْكَرَمِ)؛

«سلام بر شما ...كه معدن رحمت و خزينه داران دانش و سرآمد بردباري و ريشه و اساس بزرگواري هستيد».

(مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ وَ خُزّانَ اَلْعِلْم)؛

مفهوم معدن و مخزن

مَعْدِن، يعني محلّ توليد اشياء، با«مَخْزَن» فرق دارد. مَخْزَن، يعني محلّ نگهداري اشياء گرانبها.ابتدا لازم است توضيحي راجع به رحمت داده شود تا معلوم شود كه اهل ‌بيت ‌‌نبوّت(علیهم السلام)چگونه معدن رحمتند.

معناي رحمت

خدا مي‌ فرمايد:

{...وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ...} سوره ی اعراف آیه 156

«رحمت من همه چيز را فرا گرفته است».

پس معلوم مي شود ، هر چه در عالم هست، تمام مخلوقات و موجودات در پوشش رحمت خدا قرار گرفته‌اند و همه‌ي كائنات تجلّي ‌گاه رحمت خدا هستند و اساساً ايجاد كردن و وجود دادن به چيزي، خودش رحمت است. وجود و حيات، علم و قدرت، تمام جمال‌ها و كمال‌ها از هر قبيل كه هست، عموماً مصاديق رحمت خدا هستند. حتّيََ مرگ كه در واقع انتقال دادن موجودي از مرتبه‌ي نقص به كمال است، رحمت است.

صبور
2013_09_04, 09:45 AM
ائمّه‌ي معصومين(علیهم السلام) معادن رحمت خدا

ائمّه‌ي معصومين(علیهم السلام)معدن اين رحمت هستند؛ يعني، پيدايش اين همه موجودات در عالم هستي، اعمّ از جماد و نبات و حيوان و انسان و جنّ و ملك، از اجسام و ارواح و ... و هر چه كه كلمه‌ي شيء، يعني چيزبر او منطبق است، منشأ و منبعش وجود اقدس امام(ع)است.

اين قرآن است كه وجود مبارك رسول‌الله(ص)را به عنوان رحمهٌْْ للعالمين معرّفي فرموده است:

{وَ ما أرْسَلْناكَ إلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ} سوره ی انبیاء آیه 107

يعني تمام جهانيان و هرچه هست، تكويناً در سايه‌ي وجود اقدس آن‌حضرت قرار گرفته‌اند و ريزه خوار خوان نعمت او هستند. همان رحمتي كه وَسِعَتْ كُلّ شيء است.طبعاً تمام انوار مقدّسه‌اي كه با آن جناب اتّحاد نوري دارند و در رأسشان عليّ (ع) ـ كه به نصّ صريح قرآن نَفْس نبيّ { اشاره به آیه ی مباهله ( آیه 61 سوره ی آل عمران ) حساب شده است ـ قرار گرفته است، معادن رحمت خدا خواهند بود.


رحمت خدا صد قسمت است

در حديث آمده است: خدا صد رحمت دارد، يك ‌صدم آن را فعلاً در عالم پخش كرده و اين همه رحمت كه در ميان موجودات عالم برقرار است از قبيل محبّت مادران به فرزندان و ديگر روابط مهرآميزي كه ساير موجودات باهم دارند و ... همه انشعاب از همان يك صدم رحمت است و نود و نه جزء باقي، ذخيره براي روز قيامت است و آن روز، خدا اين يك‌ صدم را هم به آن نود و نه جزء اضافه كرده و صد درصد رحمت خود را شامل حال اهل محشر خواهد كرد. تا آنجا كه شيطان نيز طمع شمول رحمت مي ‌كند كه شايد پر اين رحمت او را هم بگيرد.

صبور
2013_09_04, 09:45 AM
از حضرت امام صادق(ع)منقول است:

(...إنَّ اللهَ خَلَقَنَا فَأحْسَنَ خَلْقَنَا وَ صَوَّرَنَا فَأحْسَنَ صُوَرَنَا...)؛

«خدا ما را خلق كرده و خلقت زيبايي به ما داده است، و ما را تصوير كرده و صورتي زيبا به ما داده است [آن هم زيبا از همه جهت و در همه‌ي ابعاد از ظاهر و باطن]».

(...وَ جَعَلَنَا عَيْنَهُ فِي عِبَادِهِ...)؛

«ما را چشم بيناي خود قرار داده در ميان مخلوقاتش».

(...وَ يَدَهُ الْمَبْسُوطَةَ عَلَي عِبَادِهِ بِالرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ...)؛

«و ما را دست رحمت خود بر سر بندگانش قرار داده است؛ آن هم دست گسترده و باز{دستي كه در عالم كار مي‌كند}».

(...بِنَا أثْمَرَتِ الْأشْجَارُ وَ أيْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ جَرَتِ الْأنْهَارُ...) { اصول کافی جلد 1 صفحه ی 44 }

«به سبب ما اهل بيت است كه درختها ميوه مي‌دهند، ميوه‌ها مي‌رسند و نهرها جاري مي‌شوند».

(و لَولا ذلِكَ لَمْ يُعْبَدِ الله)؛

«اگر اين چنين نبود، خدا نه شناخته و نه عبادت مي‌شد».

رحماتشان در همه‌ي جهات ظهور مي ‌كند.

صبور
2013_09_04, 09:48 AM
پيامبر اكرم(ص)رحمة للعالمين است

مردي حضور رسول اكرم(ص)شرفياب شد. ديد پيراهن كهنه‌اي پوشيده‌اند. دوازده درهم تقديم كرد و گفت: بر من منّت بگذاريد و اين دوازده درهم را به عنوان هديه‌ي ناقابلي از من بپذيريد و با آن پيراهني تهيّه کنید و بپوشيد تا براي من افتخاري باشد. رسول خدا(ص)نيز آن دوازده درهم را كه هديه بود پذيرفتند و بعد آن را به اميرالمؤمنين(ع)دادند و فرمودند: چون آن مرد مؤمن دلش خواسته است من با اين پول پيراهني بپوشم، شما برويد بازار و با اين پول براي من پيراهني تهيّه كنيد. اميرالمؤمنين(ع)رفتند و پيراهني خريده و برگشتند. رسول اكرم(ص)پيراهن را ديد و فرمود: اين لباس (به قول ما جنسش عالي است و) مناسب من نيست ، از اين پست ‌تر مي ‌خواهم، ببين اگر فروشنده راضي است، معامله را فسخ كن. امام به بازار برگشتند و به فروشنده فرمودند: رسول خدا (ص) اين پارچه را دوست ندارند از اين ارزان ‌تر و پست ‌تر مي‌ خواهند. او هم پارچه‌ي پست‌تري نداشت. فرمود: پس اگر موافق باشي معامله را فسخ مي‌ كنيم. او قبول كرد و پول را پسداد و پيراهن را گرفت. امام خدمت رسول اكرم(ص)برگشتند. آن‌ حضرت فرمودند: حالا با هم برويم. با هم به بازار رفتند و از مردي پيراهني به چهار درهم خريدند و آن را پوشيدند و برگشتند. بين راه ديدند مردي برهنه نشسته است و مي ‌گويد: هر كه مرا بپوشاند، خدا او را از نعمت‌هاي بهشتي برخوردار كند. رسول خدا(ص)ايستادند و همان پيراهن را كه تازه خريده و پوشيده بودند از تن درآوردند و به آن مرد دادند و او پوشيد. دوباره به سمت بازار برگشتند.

صبور
2013_09_04, 09:48 AM
در بين راه ديدند كنيزكي نشسته و گريه مي‌ كند. از علّت گريه پرسيدند، گفت: صاحب من چهار درهم به من داده بود تا چيزي بخرم و آن را گم كرده‌ام. مي‌ ترسم بروم و او تنبيهم كند. رسول اكرم(ص)از هشت درهم باقي مانده، چهار درهم به او دادند و با چهار درهم ديگر پيراهني خريدند و پوشيدند وقتي برگشتند، ديدند باز كنيزك آنجا نشسته و گريه مي ‌كند. از علّت جويا شدند. گفت: چون از وقتي كه از خانه بيرون آمده‌ام مدت زیادی گذشته است، مي‌ ترسم بروم مولايم تنبيهم كند. فرمودند: همراه من بيا كه شفاعت كنم تا تنبيهت نكنند، آمدند كنار خانه‌ي صاحب آن كنيزك ايستادند. دأبشان { دأب : عادت ، رسم }اين بود كه درِ هر خانه‌اي مي‌ رسيدند، مي‌ايستادند و از بيرون سلام مي ‌كردند. اگر جواب مي ‌آمد و در باز مي ‌شد، داخل مي ‌شدند و اگر جواب نمي‌آمد، تا سه بار سلام مي‌كردند و اگر جواب نمي‌آمد، برمي‌گشتند. اينجا به سلام اوّل جواب داده نشد. بار دوّم سلام كردند. باز جواب نيامد! بار سوّم كه سلام كردند، از داخل خانه جواب آمد: عليكم السلام يا رسول الله. در باز شد و صاحب‌خانه كه زني بود، پشت در ايستاد و با ادب و احترام تمام گفت: بفرماييد يا رسول الله! رسول اكرم(ص)فرمودند چرا بار اوّل و دوّم جواب ندادي؟ گفت: چون سلام شما براي ما رحمت و بركت است، دوست داشتم مكرّراً بركت و رحمت خدا به خانه‌ي ما نازل شود. در بار سوّم ترسيدم مراجعت بفرماييد؛ جواب دادم. رسول مكرّم فرمودند: اين كنيزك در مراجعت به خانه دير كرده و من آمده‌ام شفاعت كنم تا تنبيهش نكنيد. زن گفت: يا رسول‌الله! به احترام مقدم مبارك شما كه كلبه‌ي ما را منوّر و مشرّف فرموده‌ايد، نه تنها تنبيهش نمي‌كنم، بلكه او را در راه خدا آزادش كردم. مي‌دانيم كه آزاد كردن برده در آن زمان، امري بسيار مهمّ بوده است، از آن نظر كه برده‌ها در آن زمان متاعي نفيس و سرمايه اي عظيم به شمار مي‌آمدند و آزاد كردن آنها يعني دست از متاعي گرانبها برداشتن و انساني را از قيد رقّيّت رها ساختن و لذا رسول خدا(ص)فرمودند: الحمدلله! چقدر اين دوازده درهم با بركت بود. دو برهنه را پوشاند و يك بنده را آزاد كرد.

اين نمونه‌ي كوچكي از آثار " رحمة للعالمين و معدن الرّحمه " بودنِ اهل بيت نبوّت(علیهم السلام)است.

صبور
2013_09_04, 09:50 AM
اهل بيت نبوّت(علیهم السلام) كليد داران گنجينه‌ي علم الهي

جمله‌ي دوّم:

(خُزّانَ الْعِلْم)؛

«خزانه داران علم».

«خُزّان» جمع «خازن» است و خازن يعني خزانه دار يا كليددار خزينه و نگهبان گنجينه.حال، آيا ما مي‌توانيم از علم خدا آن چنان كه هست آگاه شويم تا بتوانيم از خزانه‌ي آن و خزانه‌ داران آن خبري بگيريم؟ از واضحات است كه احاطه‌ي به علم خدا كه عين ذات خداست، از محالات است! تنها همان قدر كه ذات اقدس خودش در بيان علم خودش در حدّ فهم ما اشاراتي فرموده است ، مي‌توانيم سخن بگوييم. مي‌فرمايد:

{ وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إلاّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إلاّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ اْلاَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ} سوره انعام آیه ی 59

«كليدهاي [خزائن] غيب منحصراً نزد اوست و جز او كسي آن را نمي‌داند، آن ‌چه در خشكي و دريا هست مي ‌داند. هيچ برگي [از درختي] نمي‌افتد مگر اين‌ كه او آن را مي ‌داند و هيچ دانه اي در مخفي‌گاه زمين و هيچ تر و خشكي وجود ندارد مگر اين‌كه در كتابي آشكار [در علم خدا] ثبت است».

{ ...ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي اْلاَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أكْبَرَ إلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ } سوره یونس آیه ی 61

«هيچ چيز در زمين و آسمان به اندازه‌ي سنگيني ذرّه‌اي و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر از آن نيست مگر اين‌كه [همه‌ي آنها] در كتاب آشكار [از علم خدا] ثبت است».

صبور
2013_09_04, 09:53 AM
اهل بيت نبوّت (علیهم السلام)كليدداران گنجينه‌ي علم الهي هستند و به اذن خدا احاطه به تمام حقايق عالم دارند. اگر مي ‌بينيم آيه‌ي شريفه علم به مفاتح { مفاتح : کلیدها } غيب را در انحصار خدا قرار داده و مي ‌فرمايد:

{لا يَعْلَمُها إلاّ هُوَ}؛

«جز خدا كسي از خزائن غيب يا كليدهاي آن آگاه نيست».

و همچنين در آيه‌ي ديگر مي‌ فرمايد:

{ قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ الْغَيْبَ إلاّ اللهُ... } سوره نمل آیه ی 65

«بگو كساني كه در آسمان و زمين هستند، از غيب آگاهي ندارند جز خدا».

اين را هم بدانيم كه در آيه‌ي ديگر اين عموم تخصيص خورده و اين كلّي استثنا برداشته و فرموده است:

{ ‌عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أحَداً‌*إلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُولٍ... } سوره جن آیات 26 و 27

«خدا عالم به غيب است و احدي را از غيب خود آگاه نمي‌سازد مگر رسولي كه مورد رضايت اوست و براي نبوّت برگزيده است».

يعني علم غيب، ذاتاً منحصر به خداست؛ولي خداوند متعال گروهي از بندگان مرتضي و مورد پسند خود را مسلّط بر علم غيب مي‌كند.

{ ‌... وَ ما كانَ اللهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ... } سوره آل عمران آیه ی 179

«شايسته نيست كه خداوند شما را از اسرار نهان آگاه سازد؛ ولي خداوند از ميان رسولان خود هر كس را بخواهد بر مي گزيند [و قسمتي از اسرار نهان را كه براي مقام اولواالامر لازم است در اختيار او مي‌گذارد]».

آنها (معصومينعلیهم السلام) حسابشان از حساب افراد عادي جداست. چرا كه آنها مرتضي { مرتضی : پسندیده } و مجتباي { مجتبی : برگزیده شده } خدا هستند و براي ارشاد و هدايت مردم لازم است که خدا آنها را از اسرار نهان آگاه سازد و آنها خزّان علم خدا هستند.

صبور
2013_09_04, 09:53 AM
علم معصومين(علیهم السلام)افاضي است

معصومين (علیهم السلام) كليدداران خزانه‌هاي غيبند. البتّه ، علم آنها با علم خدا فرق دارد. علم خدا ذاتي است و منفكّ از ذاتش نيست. ولي معصومين (علیهم السلام)علمشان علمِ افاضي است؛ يعني، از جانب خدا به آنها افاضه مي‌شود و ممكن است خدا جلوي علم آنها را بگيرد و چيزي را ندانند!

همان كسي كه مي‌دهد، مي‌تواند بگيرد و به بيان ديگر، علم آنها ارادي است؛ يعني، خداوند قدرتي به آنها داده كه هر وقت بخواهند مطلبي را بدانند، مي‌دانند و اگر بخواهند كه ندانند، نمي‌دانند؛ يعني، كليد علم دست خودشان و در اختيار خودشان است.

ما خيلي چيزها را مي‌خواهيم بدانيم امّا نمي‌دانيم! مثلاً اينجا نشسته‌ايم و مي‌خواهيم بدانيم الآن در خانه‌ي ما چه خبر است. نمي‌دانيم! مي‌خواهيم بدانيم الآن در فلان شهر چه حادثه‌اي پيش آمده است. نمي‌دانيم! مي‌خواهيم بدانيم فردا يا ده روز ديگر، چه حادثه‌اي پيش خواهد آمد. نمي‌توانيم بدانيم.ولي امامان (علیهم السلام)هر چه را كه بخواهند بدانند، مي‌دانند و هر چه را كه نخواهند بدانند و يا بخواهند كه ندانند نمي‌دانند، و لذا در حالاتشان مي ‌خوانيم كه گاهي از كسي سؤال مي‌كردند: تو كه هستي و اسمت چيست؟ فلان آدم چه مي‌كند؟ حالش چگونه است؟ تشبيهاً مانند كسي كه كنار پرده‌اي نشسته است و اگر پرده را عقب بزند؛ همه چيز را مي‌بيند. امّا نمي‌خواهد آن را عقب بزند. در اين صورت طبيعي است كه از پشت پرده خبر نخواهد داشت؛ ولي همين كه پرده را عقب بزند مي‌بيند و از همه چيز آگاه مي‌شود.

صبور
2013_09_04, 09:57 AM
معصومين(علیهم السلام)هر چه را كه بخواهند بدانند مي‌دانند!

در يكي از سفرها شتر پيغمبراكرم(ص)گم شد، فرمودند: بگرديد و ببينيد كجاست. هر چه گشتند پيدا نكردند.يكي از منافقين گفت: كار او عجيب است! از يك طرف ادّعاي پيغمبري مي‌كند و مي‌گويد من از آسمان و اوضاع آسمانيان با خبرم. از اين طرف، شترش گم شده و نمي‌داند كجاست! و مي‌گويد: بگرديد پيدايش كنيد! اين حرف به گوش پيغمبر اكرم(ص)رسيد. فرمودند: مي‌دانم كجاست. پشت همين كوه پايين درّه درختي هست و افسار شتر به شاخه آن بند شده و آنجا مانده است. برويد و آن را بياوريد.

آري؛ آنجا كه نمي‌خواست بداند، نمي‌دانست و مي‌گفت: دنبالش بگرديد و پيدايش كنيد. چون رفتارش با مردم به طور عادي بود. همان طور كه ما با هم عمل مي‌كنيم او نيز همان طور عمل مي‌كرد. امّا آنجا كه خواست بداند و شُبهه از دلها برطرف سازد، در يك لحظه گفت: مي‌دانم كجاست! گويي صندوقي در باطن جانشان نصب است و كليد آن صندوق دست خودشان است. وقتي بخواهند آن را باز مي‌كنند و همه چيز را مي‌دانند و وقتي هم نمي‌خواهند آن را باز كنند، طبعاً نمي‌دانند.

در مسأله‌ي قدرت نيز به همين كيفيّت است. يعني، اگر بخواهند اٍِعمال قدرت كنند مي‌توانند به اذن خدا آسمان را تبديل به زمين و زمين را تبديل به آسمان كنند. مرد را مبدّل به زن و زن را مبدّل به مرد نمايند! و اگر نخواهند و يا بخواهند كه نتوانند كاري را انجام بدهند در آن صورت نمي‌توانند و مقهور دشمن قرار مي‌گيرند و مضروب و مقتول و اسير و زنداني مي‌گردند همان گونه كه كليد علم و دانايي دست خودشان است، كليد قدرت و توانايي نيز دست خودشان است. عمر مي‌گفت: يا علي! اين چگونه است كه از تو هر چه سؤال مي‌كنند فوراً جواب مي‌دهي امّا ما نمي‌توانيم؟! مي‌فرمودند: آيا اگر كسي از تو بپرسد دست تو داراي چند انگشت است در جواب دادن نياز به تأمّل داري؟ گفت: نه! مي‌بينم كه پنج انگشت دارم. فرمودند: تمام عالم براي من چنين است. اگر بخواهم، همه چيز را مي‌بينم.

صبور
2013_09_04, 09:57 AM
حديثي جالب در خصوص علم امام(ع)به حقايق عالم

در اصول كافي اين حديث هست كه سدير صيرفي مي‌گويد: با جمعي از اصحاب خاص در مجلسي كه ديگران از مخالفين مذهب نيز بودند در بيرون منزل حضرت امام ‌صادق(ع)نشسته بوديم. امام(ع)وارد شدند و در حالي كه خشمگين و ناراحت به نظر مي‌ رسيدند، نشستند و فرمودند:

(...عَجَباً لِأقْوَامٍ يَزْعُمُونَ أنَّا نَعْلَمُ الْغَيْبَ...)؛

«...تعجّب از مردمي كه مي‌پندارند ما علم غيب داريم و حال آن‌كه...».

(...مَا يَعْلَمُ الْغَيْبَ إلاّ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ...)؛

«...علم غيب را جز خدا كسي ندارد...»!

بعد فرمودند:

من خدمتكار خانه‌ام را خواستم تنبيه كنم، فرار كرد و در جايي پنهان شد. من نفهميدم كجا رفته و در كدام يك از اتاق‌هاي خانه مخفي شده است.

(...هَمَمْتُ بِضَرْبِ جَارِيَتِي فُلانَةَ فَهَرَبَتْ مِنِّي فَمَا عَلِمْتُ فِي أيِّ بُيُوتِ الدَّارِ هِيَ...) اصول کافی جلد 1 صفحه 257

سدير مي‌گويد: ما اين حرف را كه از امام شنيديم، متعجب شديم كه چطور امام مي ‌فرمايند: من نفهميدم او در كجا پنهان شده است. بعد كه مجلس خلوت شد و ديگران رفتند گفتيم: آقا اعتقاد ما درباره‌ي شما اين است كه شما علم غيب داريد و همه‌ي حقايق عالم براي شما مكشوف است. پس چگونه فرموديد كه نمي‌دانم؟! فرمودند:

اين آيه را در قرآن خوانده‌اي كه:

{ قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أنْ يَرْتَدَّ إلَيْكَ طَرْفُكَ ... } سوره نمل آیه 40

آصف بن برخيا، وزير جناب سليمان(ع)كه علمي از كتاب در نزد او بود در يك چشم به هم زدن توانست تخت ملكه‌ي سبأ را به كاخ جناب سليمان(ع) ، (يعني از كشوري به كشور ديگر) منتقل كند. گفتم: بله خوانده‌ام، فرمود: قرآن مي ‌گويد: {عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ}آن شخص كه اين كار عجيب را انجام داد، اندكي از علم كتاب را داشت. آيه‌ي ديگر را هم خوانده‌اي كه مي ‌فرمايد:

{ ...قُلْ كَفي بِاللهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ } سوره رعد آیه 43

«اي پيامبر! بگو شاهد نبوّت من يكي خدا و ديگري آن كسي است كه تمام علم كتاب پيش اوست».

صبور
2013_09_04, 09:59 AM
مقايسه‌ي علم علي(ع)با علم وزير سليمان(ع)

آيا مي ‌داني آن كسي كه تمام علم كتاب پيش اوست كيست؟ او علي بن ابيطالب(ع)است. آن كسي كه آن قدرت را داشت كه در يك چشم به هم زدن تخت ملكه‌ي سبأ را به كاخ سليمان منتقل كند، اندكي از علم كتاب پيش او بود؛ در حالي كه تمام علم كتاب نزد علي(ع)است. حال آيا مي‌داني علم وزير جناب سليمان در مقابل علم علي(ع)چه نسبتي داشت؟ يك قطره در مقابل دريا!! حالا آن كسي كه يك قطره داشته، توانسته است آن كار بزرگ را انجام بدهد و تخت ملكه‌ي سبأ را در يك طرفهْْ العين از آن كشور به اين كشور بياورد. پس آن كسي كه دريا در اختيار اوست چه كارهاي بزرگي مي‌تواند انجام بدهد؟! او مي‌تواند تمام عوالم امكان را در يك چشم به هم زدن جابجا كند. بعد فرمودند :

(وَ اللهِ عِلْمُ الْكِتابِ كُلُّهُ عِنْدَنا)؛

«به خدا قسم تمام علم كتاب پيش ماست».

(اين جمله را سه بار تكرار كرد). يعني آن كس كه يك قطره از درياي علم ما را داشته، توانسته است در يك چشم به هم زدن تختي را از كشوري به كشور ديگر منتقل كند. پس ما كه تمام دريا را نزد خود داريم، چه قدرت عظيمي خواهيم داشت؟ تمام عوالم امكان تحت استيلاي ما خواهد بود. پس آنجا كه مي‌گويم: ندانستم كه خدمتكار خانه‌ام در كجا پنهان شده است؛ يعني، نخواستم كه بدانم!!

بنابراين منظور از اين‌كه ائمه (علیهم السلام)خزّان علم خدا هستند؛ يعني، راه علم به تمام حقايق عالم نزد آنهاست ولي به طور ارادي نه به طور ذاتي. يعني اگر بخواهند چيزي را بدانند، مي‌دانند و اگر نخواهند كه بدانند و يا بخواهند كه ندانند، در اين صورت نمي‌دانند.

صبور
2013_09_04, 10:28 AM
مراد از جفر و جامعه چيست و نزد كيست؟

مطلب ديگر اين‌كه در روايات آمده كه فرموده‌اند: جَفر{ جَفر : دانشی که از غیب خبر می دهد } و جامعه و صحيفه‌ي فاطمه (علیها السلام)در نزد ما هست و علم به فلان مطلب را از جفر و جامعه و يا از صحيفه‌ي فاطمه ( علیها السلام )به دست آورده‌ايم. اين مطلب ميان اهل تحقيق مورد بحث است كه مراد از جفر و جامعه چيست؟ آيا كتاب بزرگي است كه مشتمل بر حقايق هستي است؟ درست روشن نيست! احتمالاً به مرتبه‌اي از مراتب علمشان اشاره دارد كه از حيطه‌ي درك ما بيرون است و گاهي ممكن است بر حسب اقتضاء شرايط گوشه‌ اي از آن مرتبه‌ي علمشان را به‌ صورت كتابي مُمَثَّل { مُمَثَّل : تشبیه کرده ، مجسم شده }كنند و به ديگران ارائه کنند؛ چنان‌كه نقل شده است كه ابونواس شاعر خدمت حضرت امام رضا(ع)رسيد و چند بيت شعري كه در مدح آن‌حضرت گفته بود، آنها را در حضور امام خواند. آنگاه امام(ع)رُقْعه‌اي { رُقعَه : کاغذی که روی آن چیزی بنویسند ، پاره ی چیزی ، تکّه } درآورد و آن را به ابونواس نشان داد. او با كمال تعجّب ديد عين ابياتش در آن رقعه به خط روشن نوشته شده است و حال آن ‌كه او آن ابيات را ديشب گفته و احدي از آن آگاه نبوده است!! با كمال تعجّب و حيرت گفت: مولاي من به خدا قسم اين شعر را جز من كسي نگفته و جز من نيز كسي از آن آگاه نبوده و از من نشنيده است و الحال آن را در رقعه‌ي شما مي‌بينم. امام(ع)فرمودند: تو راست مي‌گويي. شعر از آن توست و كسي هم تا به حال از تو نشنيده است؛

(وَلكِنْ عِنْدي فِي الْجَفْرِ وَ الْجامِعَةِ اَنَّكَ تَمْدَحُنِي بِها) { نقل از نفایس الفنون جلد 2 صفحه 94 }

«در جفر و جامعه كه نزد من است نوشته شده كه تو مرا به اين ابيات مدح خواهي كرد»!

يعني قبل از اينكه تو به وجود بيايي و قبل از اينكه شعر بگويي، در جفر و جامعه پيش ما مضبوط است و ما مي‌دانيم.

آري؛ ما معتقديم كه تمام علوم از گذشتگان و آيندگان از زمينيان و آسمانيان، از علوم مادّي و معنوي هر چه كه هست رشحه‌اي {رَشحه : چکّه ، قطره } از رشحات علم امام و افاضه‌اي از افاضات مقام ولايت مطلقه است.

مــا جام جهـان نماي ذاتيم ما مظـهر جملــه‌ي صفاتيم

برتــر ز مـكان و در مكانيم بيرون ز جهات و در جهاتيم

ما حـاوي جمـله‌ي علوميم كشّاف جميــع مشكلاتيم

گو مرده بيا كه روح بخشيم گو تشنه بيا كــه مـا فُراتيم

بيــمار و ضعيف را شفائيم محبوس و نحيف را نجاتيم

اي درد كشيده‌ي دوا جوي از ما مگذر كه مــا دواتيم

از ديگر جملات زيارت جامعه، اين دو جمله نيز مورد بحث است:

(مُنْتَهَي الْحِلْمِ وَ اُصُولَ الْكَرَمِ)

صبور
2013_09_07, 01:39 PM
مفهوم كلمه‌ي اصل

سلام مي ‌كنيم بر اهل بيت عصمت(علیهم السلام )، به عنوان اصول كرم. كلمه‌ي اصول جمع اصل است. اصل، يعني پايه و ريشه و اساس.هر چيزي پايه و اصلي دارد كه روي آن فرعي نهاده مي‌شود. مثل اينكه اوّل بنا را پي ريزي مي‌كنند و بعد روي آن، ديوار مي ‌نهند كه اگر آن پي ريزي نباشد، يا اصلاً ديواري نخواهد بود و يا متزلزل خواهد گشت.

«ريشه‌ي درخت»، اصل است و «ساقه و شاخه‌هايش» فرعند. اگر ريشه نباشد، طبيعي است كه درخت و ساقه و شاخه‌اي هم نخواهد بود!

در قرآن كريم، موجودات خبيث و طيّب به درخت خبيث و طيّب تشبيه شده‌اند:

{ أ لَمْ تَرَكَيْفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ *تُؤْتِي اُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإذْنِ رَبِّها...} سوره ابراهیم آیات 24 و 25

«آيا نديدي كه چگونه خدا مثل زده است؟ موجود پاك همچون درختي پاك است كه ريشه‌اش در زمين ثابت و شاخه‌اش در آسمان است و در هر زمان به اذن خدايش؛ ميوه‌اش را مي‌دهد».

{ وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ اْلاَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ } سوره ابراهیم آیه ی 26

«و موجود ناپاك، مانند درختي ناپاك است كه از زمين بركنده شده و قرار و ثباتي ندارد».
اينجا مي‌بينيم كه قرآن كريم، «اصل» و «فرع» تعبير مي‌كند. اصل و فرعي داريم و ريشه‌ي درخت و شاخه‌ها و ميوه‌هايش، اين معناي اصول است.

صبور
2013_09_07, 01:42 PM
معناي كلمه‌ي كَرَم

امّا كرم؛ اگر چه «كرم» در لسان مردم به معناي جود و بخشش معنا مي‌شود و در مورد شخص بخشنده و دست و دل باز مي‌گويند: آدم كريمي است. شاعر هم مي‌گويد:

كرم داران عالم را دِرَم نيست دِرَم داران عالم را كرم نيست

او هم «كرم» را به معناي «سخاوت» گرفته و مي ‌گويد: سخاوتمندان عالم پول ندارند و پول داران عالم سخاوت ندارند! ولي آنچه از گفتار دانشمندان لغت عرب به دست مي‌‌آيد اين است كه: سخاوت، معناي كرم نيست؛ بلكه از لوازم و يا از مظاهر كرم است و كرم، مطلقِ ارزشمندي و پسنديدگي است.هر چه در نوع خود داراي عزّت و احترام باشد، كريم محسوب مي‌شود و لذا همه‌ي موجودات و حتّيََ جماداتكريم و غير كريم دارند ، مثلاً به جواهرات گرانبها مانند عقيق و فيروزه و ياقوت، احجار كريمه مي‌گويند. در قرآن از گياهان زيبا تعبير به كريم شده:

{ ...أنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ} سوره شعراء آیه ی 7

به نامه‌ي خوش مضمون و متين و رسا، كتاب كريم مي‌گويند. قرآن نامه‌ي جناب سليمان را كه به ملكه‌ي سبأ نوشته است، «كتاب كريم» معرّفي كرده و مي‌فرمايد:

{ قالَتْ يا أيُّهَا اَلْمَلَاُ إنِّي اُلْقِيَ إلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ } سوره ی نمل آیه ی 29

و همچنين از گفتار مؤدبّانه‌ي فرزند با والدين، تعبير به «قول كريم» فرموده است:

{...قُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِيماً } سوره ی اسراء آیه 23

وجه كريم، مقام كريم، اجر كريم و رزق كريم و ... به كار رفته است.

صبور
2013_09_07, 01:44 PM
پس معلوم مي‌شود كرم صفت خاصّي در مقابل ساير صفات از قبيل شجاعت، سخاوت، فصاحت و بلاغت نيست، بلكه به هر موجودي كه در نوع خودش داراي زيبايي و پسنديدگي و شايستگي باشد و از ارزش و احترام و عزّت خاصّي برخوردار باشد، كريم گفته مي‌شود.ذات اقدس پروردگار، درباره‌ي خودش فرموده است:

{ يا أيُّهَا الْإنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ } سوره ی انفطار آیه 6

درباره‌ي رسول:

{ إنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ } سوره حاقّه آیه 40

و درباره‌ي قرآن:

{إنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ } سوره واقعه آیه 77

جلوه‌هاي گوناگون كَرَم

البتّه ، جود و سخاء و بخشش، از مظاهر كرمند ؛ امّا نه هر عطا و بخششي! بلكه آن عطايي كه به انگيزه‌ي گرفتن هيچ گونه عوضي اعمّ از ظاهري و باطني یا مادّي و معنوي نباشد، كرم است و عطاي در مقابل عوض، از هر قبيل كه باشد؛ كرم نيست.

اگر كسي پول به مستمندي بدهد و بگويد دعايم كن، عوض گرفته است و عطای او كرم نيست يا براي ثواب اخروي بدهد، باز عطاي بلا عوض نيست. چه عوضي بهتر و بالاتر از بهشت برين و رضوان خدا مي‌شود تصوّر كرد؟ و لذا عطاي بلاعوض نيست و كرم به حساب نمي‌آيد.

صبور
2013_09_07, 01:45 PM
معناي واقعي كَرَم

بنابراين كرم به معناي واقعي‌اش مختصّ و منحصر به ذات اقدس حضرت اكرم‌الاكرمين است و بس؛ يعني، آن كسي كه همه چيز مي‌دهد و هيچ عوض نمي‌خواهد؛ كريم مطلق همان است.

{ يا أيُّهَا الْإنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ *الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ‌*فِي أيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ } سوره انفطار آیات 6 تا 8

غير او هر كه هست، عطايش در مقابل عوض است و كرم نيست.

بـــزرگي داد، يـــك درهـــم گـدا را كـــه هنگام دعـا يــــاد آر، مـــا را

يكي خنديـــد و گفت اين درهــم خُرد نمي‌ارزيـــد اين بيــع{ بیع : فروختن } و شَـــريََ { شری : خریدن }را

چـــه دادي جــز يـــــكي درهـم که خواهی بهشت و نعمت ارض و سما را ؟

يك درهم دادي و مي‌خواهي در عوض، تمام { جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اْلاَنْهارُ} از آنِِ تو باشد.

روان پـــاك را آلــــوده مپسنـــد حجـــاب دل مكن روي و ريـــا را

تو نيـــكي كن، به مسكين و تهــي دست كــه نيــكي خــود سبـب گردد دعا را

اخلاص در عمل، دعا را به دنبال خود مي‌آورد و احتياج به گفتن ندارد.

اين ابيات از خاقاني است:

خــاقانيا به سائل اگــر يك دِرَم دهــي خواهي سزاي آن، دو دِرَم از خداي خويش

بـــر داده‌ي تــو نام كـرم كي بود سزا تا داده را بهشــت شناسي سزاي خويش ؟

تا يك دهي به خلق و دو خواهي ز حقّ سزا آن را ربا شمار كه شمردي عطاي خويش

يك درهم به خلق دادن و دو درهم از خدا خواستن رباست، امّا رِباي حلال است و خودش هم دعوت به اين ربا كرده و فرموده است:

{مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أضْعافاً كَثِيرَةً... } سوره بقره آیه 245

دانــي كــرم كـدام بُوَد؟ آن‌كـه هر چه هست بدهي به هر كه هست و نخواهي سزاي خويش

صبور
2013_09_07, 01:46 PM
خاندان رسالت(علیهم السلام)، مظهر كرم خدايند

و ما به خاندان عصمت مي‌گوييم: اصول كرم. زيرا آنها مظاهر صفات خدا هستند؛ از جمله صفت كرم؛ چرا كه به هر كه هر چه مي‌دهند؛ عوض نمي‌خواهند.

آري؛ خاندان رسالت(علیهم السلام) مظهر صفت كرم حضرت اكرم الاكرمينند و در عالم خلق، اصول و ريشه هاي اصلي آن صفتند؛ يعني، در عالم امكان هرچه زيبايي، هر چه پسنديدگي، هرچه شايستگي و هر جمال و جلال از هر موجودي صادر شود از جمادات، از نباتات، از انسان‌ها، از زمين، از آسمان، از هر جا هر چه برسد، ريشه‌اش خاندان عصمت(علیهم السلام) مي‌باشند؛ زيرا مقام ولايت مطلقه به اذن خدا، منبع همه‌ي جلالها و جمال‌هاست. خوان احسانشان براي تمام كائنات گسترده است.

جبرئيل امين و ديگر فرشتگان مقرّب نيز كنار سفره‌ي آنها نشسته‌اند، حتّيََ دشمنانشان نيز از خوان كرم آنها ارتزاق مي‌كنند، نفس كه مي‌كشند به اراده‌ي آنها مي‌كشند و اين كمال كرم است.

رفتارشان در بخشندگي و جود و سخا نياز به گفتن ندارد. وقتي نوعروس جوان در شب عروسيش، پيراهن خود را كه گرانبهاترين چيزها در نظر اوست از تنش بيرون آورده و به زن بينوايي كه درِ خانه‌اش آمده بدهد، و خودش پيراهن كرباسي كهنه‌اش را بپوشد و به خانه‌ي داماد برود، اين در چه حدّ از ايثار است كه خدا در مقام مدح مي ‌فرمايد:

{...يُؤْثِرُونَ عَلي أنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ... ‌} سوره حشر آیه 9

«آن‌چه را كه خودشان نياز به آن دارند به ديگران مي‌بخشند»!

در سوره‌ي هل اتيََ نمونه‌ي ديگري از ايثارشان را نشان مي‌دهد:

{ وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أسِيراً‌*إنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً } سوره انسان آیات 8 و 9

«غذاي منحصر خود را كه مورد نيازشان بود [در سه شب] به مسكين و يتيم و اسير دادند [و زبان حالشان اين بود] ما فقط براي رضاي خدا به شما مي‌دهيم و از شما نه توقّع پاداش داريم و نه انتظار تشكر و سپاس».

صبور
2013_09_07, 01:48 PM
اخلاص مولاي متقيان حضرت علي(ع)

اين معناي كرم است كه در مقابل اعطاي خود، توقّع عوض ندارند. پيشواي همين خاندان است كه در حال ركوع نماز، انگشتر خود را به سائل مي‌دهد و خدا هم مدحش مي‌كند.

{ إنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ‌ } سوره مائده آیه 55

حالا در اين مورد گفته‌اند: انگشتري كه اميرالمؤمنين‌(ع)در حال ركوع نماز داده است، خيلي گرانبها بوده و درباره‌ي قيمت آن خيلي حرفها زده‌اند و بعضي اعتراض به گرانبها بودن آن كرده و گفته‌اند آن‌چه كه سبب مدح خدا شده، گرانبها بودن آن نبوده؛ بلكه مسأله‌ي اخلاص در عمل بوده كه مدح خدا را باعث شده است ؛ همانگونه كه اطعام مسكين و يتيم و اسير، سبب نزول سوره‌ي هل اتيََ شده است. در صورتي كه آن‌چه را كه انفاق كرده‌اند، چند قرص نان جوين بيشتر نبوده و ارزش چنداني نداشته است ولي چون داراي روح اخلاص بوده، مورد مدح و تكريم خدا قرار گرفته‌اند.

در مورد انگشتري نيز سبب مدح خدا، اخلاص در عمل بوده نه گرانبها بودن انگشتر! ولي به نظر مي‌رسد كه مقايسه بين اين دو واقعه ـ به اصطلاح علمي ـ قياس مع الفارق است. زيرا انفاق يك انگشتر بي‌ارزش يا كم ارزش سبب مدح و تمجيد نمي‌شود؛ اگر چه با نيّت صددرصد خالص و (طلباً لمرضاة الله)؛هم باشد. آن‌چه مهمّ است، انفاق محبوب في سبيل الله است.

{ لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ... } سوره آل عمران آیه 92

دادن انگشتري بي‌ارزشِِ نامحبوب در راه خدا كه چيز مهمّي نيست. در سوره‌ي هل اتيََ اگر بانگ مدح خدا از خاندان عليّ مرتضي در عالم پيچيده است به خاطر آن است كه آن چند قرص نان جوين، غذاي منحصر سه شبانه‌ روزشان بوده و به جهت گرسنه بودن، محبوبشان بوده است. چنان‌ كه مي‌ فرمايد:

{ وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ... }

{ حُبِّهِ‌ }يعني (حبّ الطَّعام)

بديهي است يك قرص نان جوين براي يك انسان گرسنه‌اي كه سه شبانه‌ روز گرسنگي كشيده است ، مايه‌ي حيات او و در حدّ ارزش جان اوست. آري؛ انفاق اين قرص نان جوين نشان محبوب تر بودن خدا در نظر اوست ؛ وگرنه انفاق يك انگشتري بي‌ارزش نامحبوب كه نشان محبّت به خدا نمي‌شود.

صبور
2013_09_07, 01:49 PM
ارزش در انفاقِ محبوب است

از اينجا معلوم مي‌شود آن انگشتري كه انفاق آن سبب مدح خدا گرديده است، از جهت گرانبها بودن (بر حسب طبع بشري) محبوب بخشنده‌ي آن بوده است و اگر محبوب او نبوده كه انفاق آن ارزشي نداشته است. حاصل آن‌كه هم انفاق انگشتري كم ارزش، بي‌ارزش است هم انفاق انگشتري ارزشمند نامحبوب، بي‌ارزش است؛ بلكه انفاقِ انگشتر ارزشمند، محبوب اهمیت دارد.

{ لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ...‌ }

امّا مسأله‌ي در دست داشتن انگشتري گرانبها براي اميرالمؤمنين(ع)ممكن است همان روز از غنایم جنگي به دست آمده باشد يا كسي به آن‌ حضرت هديه كرده و آن‌حضرت نيز همان روز آن را انفاق کرده است و انگشتري، طلا هم نبوده است. انگشتر گرانبها كه منحصر به طلا نيست.

صبور
2013_09_07, 01:50 PM
نمونه‌اي از عملكرد تربيت شدگان مكتب اهل بيت( علیهم السلام )

به هر حال ائمه اطهار( علیهم السلام ) اصول كرم هستند و در آستانشان كريماني تربيت مي‌شوند.از مرحوم سيّد جواد عاملي صاحب كتاب مفتاح الكرامة ، كه از بزرگان فقهاي مذهب است، نقل شده :

من يك شب در خانه‌ام نشسته بودم كه صداي كوبه‌ي در را شنيدم. پشت در رفتم. ديدم خادم مرحوم سيّد بحرالعلوم (ره)است، آن مرد بزرگي كه توفيق تشرّف به حضور حضرت وليّ عصر عَجَّلَ اللهُ تَعــََاليََ فَرَجَهُ الشَّريفَ را داشته است. گفت: آقا منتظر شما هستند. من تعجّب كردم كه در اين موقع شب براي چه آقا مرا احضار كرده‌اند؟! فوراً شرفياب حضورشان شدم. تا مرا ديدند با لحني عتاب‌آميز فرمودند: از خدا نمي‌ترسي، حيا نمي‌كني؟! گفتم: اقا مگر چه شده است؟ فرمودند: همسايه‌ي ديوار به ديوار تو يك هفته است كه غذايش منحصر به خرماي زاهدي بوده كه پست‌ترين نوع خرماست. هر روز از مغازه‌اي مقداري خرما براي غذاي خود و عائله‌اش نسيه مي‌آورده است.

امروز كه رفته از همان بقال خرما بگيرد، او گفته: آقا بدهي شما به اين مبلغ رسيده است او خجالت كشيده كه باز از او خرما بگيرد، دست خالي برگشته و امشب آن خانواده بي‌شام مانده‌اند و تو از حال همسايه‌ات بي‌خبري؟!

گفتم: آقا! به خدا قسم اصلاً خبر نداشتم. فرمودند: بله، اگر خبر داشتي و به آنها نمي‌ رسيدي كه در حكم يهودي بودي.مي‌گويم چرا از حال همسايه‌ات تفحّص{ تفحّص : جستجو }نكردي كه ببيني زندگی اش را چگونه مي‌گذراند؟

صبور
2013_09_07, 01:52 PM
حالا بيا ، اين سيني غذا را خادم من برمي ‌دارد و همراه تو مي‌‌آيد؛ كنار در خانه‌ي او مي‌گذارد و بر مي‌گردد. خودت در بزن، وقتي آمد، بگو من دوست دارم امشب شام را با شما صرف كنم و نگو از طرف چه كسي است. داخل خانه كه رفتي و نشستي، اين كيسه‌ي پول را هم زير فرشش بگذار و آنجا بنشين تا خودش و افراد خانواده‌اش غذا بخورند و سير بشوند. ظرفها را هم برنگردان؛ من منتظرم، شام نمي‌خورم تا تو برگردي و به من بگويي كه آنها شام خورده و سير شده‌اند.سيّدجواد مي‌گويد: خادم آقا سيني غذا را برداشت و همراه من آمد كنار در خانه‌ي او گذاشت و برگشت. در زدم، پشت در آمد، سلام كردم و گفتم: آقا! من دوست دارم امشب با شما شام بخورم. اجازه مي‌فرماييد؟! با كمال خضوع مرا به داخل خانه بُرد و نگاه به غذا كرد و گفت: اين غذا از كجاست؟! شما عرب هستيد و اين طبخ عرب نيست. تا نگويي از كجاست، من نمي‌خورم. ناچار گفتم سيّد بحرالعلوم فرستاده‌اند.

تا فهميد گفت: عجب! خدا شاهد است كه هيچ كس از حال من با خبر نبوده كه يك هفته غذاي من خرماي زاهدي بوده و امروز رفتم و بقّال نداده است. احدي از اين جريان آگاه نبود. معلوم مي‌شود سيّد از راه كرامتي كه دارد با خبر شده است.

اين نيز نمونه ‌و مصداقي از حقيقت كرم است كه پرتويي از نور خاندان عصمت( علیهم السلام )است.

صبور
2013_09_07, 01:54 PM
جمله‌ي دوّم:

(مُنْتَهَي الْحِلْمِ)؛

مفهوم كلمه‌ي حِـلْم

منتهي يعني درجه‌ي نهايي و آخرين مرتبه‌ي هر چيزي.حلم يعني بردباري و تحمّل ناملايمات.

كسي كه با ناملايمي برخورد كند و آزرده ‌خاطر گردد و در عين اين ‌كه مي‌تواند در مقام انتقام برآيد و مقابله‌ به مثل كند، خودداري كرده و درصدد انتقام بر نيايد، اين فضيلت است و از آن تعبير به حلم مي‌شود. حالا در اين زيارت [جامعه]اقرار مي‌كنيم كه اهل بيت رسالت( علیهم السلام )آخرين مرتبه‌ از حلم را دارا هستند؛ آن چنان كه بالاتر از آن تصوّر نمي‌شود.

ممكن است كسي به يك فرد عادي اهانتي كند و او را دشنام بدهد يا سيلي به ‌صورت او بزند و او در عین داشتن قدرت انتقام ، از خود بردباري نشان دهد و او را عفو كند. البتّه اين حلم است ؛ امّا از آن بالاتر اين است كه فردِ عاديِ پَستي، به يك شخصيّت بزرگي كه داراي موقعيّت عظيم اجتماعي و صاحب اقتدار است، اهانت كند و او در عين داشتن قدرت انتقام، هيچ گونه عكس‌العملي از خود نشان ندهد و اهانت او را ناديده بگيرد. اين مرتبه‌ي اعلاي حلم است.

از اين مرتبه هم بالاتر اين‌كه آدمي اصلاً حياتش و زنده بودن و نفس كشيدنش بسته به اراده و مشيّت شخص ديگري است؛ به گونه‌اي كه اگر او اراده و اشاره كند اين آدم به ديار عدم رهسپار خواهد گشت. حال اگر اين آدم به آن شخص عظيم اهانت كند و او تحمّل كند و كمترين صدمه‌اي به او نزند، اين نهايت درجه‌ي حلم و بردباري و منتهي الحلم است.

صبور
2013_09_07, 01:55 PM
اهل بيت رسالت( علیهم السلام ) ، در نهايت درجه‌ي حلم و بردباري

اهل بيت رسالت( علیهم السلام )كه داراي مقام ولايت تكوينی اند و با اراده و مشيتشان به اذن خدا حكومت مطلقه بر عالم و آدم دارند، در عين حال در مقابل انحاء { انحاء : راه ها } اهانت‌ها و اذيّت و آزارها كه از دشمنانشان مي‌ديدند، به منظور حفظ اساس دين نهايت بردباري را از خود نشان مي‌دادند، تا آنجا كه مي‌دانيم بر سر پيامبر اكرم(ص)خاكستر مي‌ ريختند و سنگبارانش مي ‌كردند.

شايد يك روز نبود كه در مكّه از بيرون به خانه بيايد و بدنش زخمي نباشد ؛ با اين همه ، درباره‌ شان دعا مي ‌كردند و مي‌فرمودند :

(اللّهمَ اهدِ قَوْمي اِنَّهُمْ لا يَعْلَمُون)

«خدايا! قوم مرا هدايت كن !اين ها جاهلند و نمي‌دانند. [اين ها را به ناداني شان نگير و عذابشان نكن]».

آيا اين منتهي الحلم نيست؟

آزردگي حضرت ولي عصر (عج) از طغيانگري بشر

هم اكنون حضرت وليّ عصر ارواحنا له الفداء از دست اين بشر طاغي { طاغی : طغیانگر ، سرکش } چقدر رنج مي‌برد و خون دل مي‌خورد. دين خدا براي وليّ زمان، از جان خود و عزيزانش محبوب‌تر است. وقتي مي‌بيند اين انسان‌هاي طغيانگر چه مصيبت‌ها بر سر دين مي‌آورند و مي‌تواند با يك اراده و اشاره نابودشان كند، در عين حال تحمّل مي‌كند تا موقع مأموريّتش از جانب خدا فرا رسد.

صبور
2013_09_07, 01:56 PM
صبر و بردباريِ فوق تصوّر امام سجّاد(ع)

اين نيز از مصاديق منتهي‌الحلم است؛ يعني، نمي توان حلمِ از اين درجه بالاتر را تصوّر كرد. شما ملاحظه فرماييد وليّ زمان حضرت سيّدالسّاجدين(ع)را در حالي كه غل و زنجير به گردن دارد، همراه با عمّه‌ها و خواهرانش وارد مجلس شوم يزيد مي‌كنند؛ در صورتي كه او مي‌تواند با استفاده از حكومت ولایی ‌اش در يك لحظه تمام يزيد و يزيديان را نابود سازد؛ امّا تحمّل مي‌كند و رضا به قضاي خدا مي‌دهد تا حدّي كه مي‌فرمايد:

ما را به يك ريسمان بسته بودند. يك سر ريسمان به گردن من بود و يك سر ديگرش به بازوي عمّه‌ام زينب. بچّه‌ها نمي‌توانستند پا به پاي بزرگ ترها بيايند؛ زمين مي‌خوردند؛ آنها را با تازيانه از زمين بلند مي‌كردند. اين نيز مصداق منتهي‌الحلم است.

صبور
2013_09_20, 09:06 PM
( اَلسَّلامُ عَلَيْكُم...قادَةَ الْاُمَمِ وَ اَوْلِياءَ النِّعَمِ )


«سلام بر شما ... كه پيشوايان امّت‌ها و صاحبان نعمت‌ها هستيد».

معنا و مفهوم واژه‌ي امّت

کلمه‌ي «امّت»به معناي جمعيّت است؛ امّا نه هر جمعيّتي، بلكه به آن جمعيّتي كه مقصد و مسيري واحد و راهبري يگانه دارند، امّت گفته مي‌شود. كلمه‌ي اَمّ به معناي قصداست؛آمّ يعني كسي كه قصد جايي را دارد. ]...آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ...[‌[1] (http://www.ahadith.ir/fa/s-z-j/97-ayatollah-ziaabadi/396--3.html#_ftn1)يعني كساني كه به قصد زيارت كعبه حركت كرده‌اند. پس در كلمه‌ي امّت معناي قصد و عزم و حركت ملحوظ* (http://www.ahadith.ir/fa/s-z-j/97-ayatollah-ziaabadi/396--3.html#_ftn2)است؛ بنابراين،امّتيعني جمعيّتي كه با هم به سوي مقصدي مشترك در حال حركت هستندو لذا به هر جمعيّتي امّت گفته نمي‌شود. مثلاً جمعيّتي كه يك جا نشسته‌اند، امّت نيستند. امّت جمعيّتي است كه در حال حركت است و عزم و قصدي دارد و مقصدي را در نظر گرفته و مسير معيّني را مي‌ پيمايد و امامي هم دارد؛ چون امّت بدون امام نمي ‌شودو امام نيز بدون امّت معناي صحيحي ندارد؛ زيرا امام يعني پيشوا و رهبر امّت، طبعاً بايد او در راهي در حال حركت باشد تا امّت دنبال او حركت كنند. پس امّت جمعيّتي است كه براي رسيدن به مقصد معيّني در مسير مشخّصي با برنامه‌ي منظّمي و به دنبال امامي در حال حركت و پيشروي است. قرآن كريم مي‌فرمايد:]وَ لِكُلِّ اُمَّة رَسُولٌ...[؛[2] (http://www.ahadith.ir/fa/s-z-j/97-ayatollah-ziaabadi/396--3.html#_ftn3)هر رسولي امّتي و هر امّتي هم رسولي داشته است.]وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ اُمَّة رَسُولاً أنِ اعْبُدُوا اللهَ...[‌؛[3] (http://www.ahadith.ir/fa/s-z-j/97-ayatollah-ziaabadi/396--3.html#_ftn4)«ما در ميان هر جمعيّت و امّتي، رسولي را برانگيختيم تا مردم را به عبادت الله دعوت كنند».يعني، تمام انبياء از جانب خدا آمدند و مقصد واحدي را مشخّص كردند و خودشان رو به آن مقصد حركت كردند و به مردم هم گفتند: دنبال ما رو به آن مقصد حركت كنيد.

صبور
2013_09_20, 09:06 PM
ويژگي‌هاي امّت وسط




]وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ اُمَّة وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَي النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً...[؛[4] (http://www.ahadith.ir/fa/s-z-j/97-ayatollah-ziaabadi/396--3.html#_ftn5)«ما بر اساس اين سنّت، شما [امّت اسلامي] را امّتِ وسط قرار داديم [امّتي كه افراط و تفريط ندارد و در مسير اعتدال حركت مي‌كند] تا اُسْوَه و الگو براي تمام مردم باشيد و رسول هم اسوه‌ي شما باشد».رسول،اُسْوَه‌ي شماباشدوشماهم باتبعيّت ازرسول، اسوه‌ي عالم باشيد. بنابراين امّت اسلامي واحده داراي تمام مزايا و كمالاتي است كه ساير امّت‌ها داشته‌اند. البتّه، امّت به معناي واقعي منظور است، نه امّت ادّعاييِ عاري از واقعيّت؛ چنان‌كه امروز گروهي مدّعي اين هستند كه ما امّت موسي و گروهي ديگر مي‌گويند ما امّت عيسي هستيم و هر دو گروه دروغ مي‌ گويند. آيا دنياي مسيحيّت امروز كه كانون جنايت و خيانت و رذالت و قساوتند، امّت حضرت مسيح(ع)هستند كه منبع رأفت و رحمت بود؟

صبور
2013_09_20, 09:07 PM
اهل بيت اطهار(علیهم السلام) پيشوايان امّت‌ها


حضرت پيامبر خاتم(ص)واجد كمالات تمام انبياء و رسولان است. امّت او نيز ـ البتّه به معناي واقعي‌اش ـ واجد كمالاتِ تمام امّت‌ها هستند و طبعاً كساني كه قائد و راهبر امّت اسلامي باشند، قائد تمام امم خواهند بود، و لذا به اهل بيت رسالت(علیهم السلام) مي‌گوييم:(قادَة الْاُمَمِ)؛«قادَة»جمع قائداست. «قائد»مشتقّ از «قيادت»است و قيادت يعني رهبري. قائد يعني رهبر، قاده يعني رهبران، «قادة الامم»يعني پيشوايان و رهبران امّت‌ها.يعني تمام كمالات امّت‌هاي عالم را امّت اسلامي دارد و شما خاندان رسالت، كه قائد امّت اسلامي هستيد، طبعاً قائد همه‌ي امّت‌ها و بلكه قائد تمام انبياء (علیهم السلام)هستيد؛ زيرا انبياي پيشين(علیهم السلام)بنابر تحقيقي كه در محلّ خود آمده است، پيامبر مع‌الواسطه بوده‌اند.تنها پيامبر بلاواسطه، كه مستقيماً از جانب خدا مبعوث گشته، حضرت خاتم، محمّد(ص)است. سايرانبياء (علیهم السلام) مبعوثازجانبرسولاللهاعظموا مّتاوهستندو قهراً كسي كه وصيّ پيغمبر خاتم(ص)است و قائد امّت او، قائد انبياء(علیهم السلام)نيز خواهد بود. البتّه، اين سخن نياز به تحقيق عميقي دارد كه اكنون مجالش نيست.

صبور
2013_09_20, 09:07 PM
مفهوم گسترده و فراگير امّت


نكته‌ي ديگر اين‌ كه، امّت تنها انسان‌ها نيستند، بلكه تمام موجودات عالم، امّت هستند.در آيه‌ي شريفه مي ‌خوانيم:]وَ ما مِنْ دَابَّة فِي اْلاَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إلاّ اُمَمٌ أمْثالُكُمْ...‌[؛[5] (http://www.ahadith.ir/fa/s-z-j/97-ayatollah-ziaabadi/396--3.html#_ftn6)«هيچ جنبنده‌اي در زمين و هيچ پرنده‌اي كه با دو بال خود پرواز مي ‌كند نيست، مگر اين‌كه امّت‌هايي همانند شما هستند».پس معلوم مي ‌شود كه تمام حيوانات زميني و پرندگان هوايي امّتي هستند و در عالم خودشان مقصدي دارند و رو به آن مقصد در حال سيرند؛ پس قهراً نيرويي حاكم بر آن‌ها هست كه آن‌ها را حركت مي ‌دهد و جلو مي ‌برد و آن نيروي حركت دهنده همان مقام ولايت است كه تكويناً زمام هدايت هر موجودي را به دست گرفته در مسير طبيعي خودش پيش مي ‌برد.]...ما مِنْ دَابَّة إلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها...[؛[6] (http://www.ahadith.ir/fa/s-z-j/97-ayatollah-ziaabadi/396--3.html#_ftn7)«هيچ جنبنده‌اي نيست، مگر اين‌كه او بر وِي تسلّط دارد».

صبور
2013_09_20, 09:20 PM
اهل بيت اطهار(علیهم السلام) مظاهر ولايت مطلقه‌ي خداونديك دانه‌ي گندم كه در دل خاك رشد مي‌ كند و بالا مي ‌‌آيد، سبزه‌اي و بعد خوشه‌اي پر از دانه‌هاي گندم مي‌شود. پيداست كه اين گياه در حال حركت است و راهي را طيّ مي‌كند و حركت منظّمي دارد. در عالم خود، مقصدش را مي ‌فهمد و مسير خود را تشخيص مي‌ دهد و برنامه‌ي سير را هم مي ‌داند. چنان ‌كه خدايش مي ‌فرمايد:]...وَ إنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ...[؛[7] (http://www.ahadith.ir/fa/s-z-j/97-ayatollah-ziaabadi/396--3.html#_ftn8)]...كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ...[؛[8] (http://www.ahadith.ir/fa/s-z-j/97-ayatollah-ziaabadi/396--3.html#_ftn9)هرچه در عالم هست و كلمه‌ي «شيء»بر آن اطلاق مي‌شود، تسبيح و تحميد خدا مي‌ كند و عجيب اين‌ كه عالِم به صلاة و تسبيحشان نيز هستند و در عالم خودشان مي‌دانند به كجا مي ‌خواهند بروند و چگونه بايد بروند و از چه راهي بايد طيّ مسير كنند. از نظر ما، عالم يك دانه‌ي گندم در دل خاك، تاريك است؛ امّا از ديدگاه خودش، روشن است و راه خود را تشخيص مي ‌دهد و در پرتو نور هدايت خالقش در حركت است.]...رَبُّنَا الَّذِي أعْطَي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي‌[؛[9] (http://www.ahadith.ir/fa/s-z-j/97-ayatollah-ziaabadi/396--3.html#_ftn10)هرچيزي در عالم آفرينش، هدايت شده است و در مسير خود با روشني حركت مي ‌كند و قهراً حركت دهنده‌اي دارد كه آن موجودِ فاقد عقل و درك و شعور و بينايي را در دل آن تاريكي حركت مي‌ دهد.نيروي قاهري هست كه نطفه را در رحم مادر حركت مي ‌دهد و صورتگري مي‌كند. «مقام ولايت»است كه تمام اين‌ها را تدبير مي‌كند. اوست كه دانه‌ي گندم را مي‌ روياند و كبوتر را تعليم مي‌دهد كه چطور روي تخم بخوابد و توليد نسل كند و از آن پاسداري كند. اوست كه به زنبور عسل آموزش مي‌دهد كه چگونه اتّخاذ لانه كرده آنگاه از نباتات عسل بسازد و آن تشكيلات عجيب و حيرت‌انگيز را به وجود آورد.اين‌ها همه امّتي هستند و مسير و مقصدي دارند و امامي‌ دارند.بر اساس ادلّه‌ي عقلي و نقلي، اهل بيت اطهار(علیهم السلام) مظاهر ولايت مطلقه‌ي حضرت ربّ العالمين هستند و قادة الاممند.

صبور
2013_09_20, 09:21 PM
خضوع امام(ع)در مقابل تقدير خداوند متعال


حضرت امام حسن عسكري(ع)در زندان خليفه‌ي عباسي بودند. آري، همان‌ها كه به اذن خدا مدير و مدبّر عالم هستند و نَفَس همه‌ي جانداران به دست آن‌هاست، بايد در مقابل تقدير خدا خاضع بشوند و خود را در اختيار انسان‌هاي رذل و كثيف و جاهل و نادان بگذارند و اگر زنداني‌شان كردند، تحمّل كنند.مردي به نام صالح بن وصيف زندانبانشان بود. جمعي نزد او آمدند و گفتند: چرا بر اين زنداني سخت نمي ‌گيري؟ گفت: چه كنم؟ من دو نفر از رذل‌ترين و شرورترين افراد را انتخاب كردم و بر او گماشتم تا بر او سخت بگيرند ولي چند روز بيشتر نگذشت كه اين‌ها اهل نماز و عبادت شدند.آن‌ها حرف او را باور نكردند. دستور داد آن دو نفر را آوردند. ديدند آثار عبادت در رفتار و گفتارشان پيداست.گفتند: ما شما را مأمور كرديم آن زنداني را آزار دهيد. گفتند: ما چه مي‌توانيم بكنيم درباره ‌ي كسي كه دائماً در حال ذكر و تسبيح خداست. وقتي به ما نگاه مي ‌كند بدن ما مي ‌لرزد، آن چنان كه اختيار از دست مي ‌دهيم و از خود بيخود مي‌شويم.اين گوشه ‌اي از تسلّطشان بر ارواح آدميان است كه به هنگام اقتضا، آن را بروز مي ‌دهند و با يك نگاه كوتاه، از رذل ‌ترين افراد انساني الهي مي‌سازند.يا صاحب‌الزّمان(عج) ، عنايتيما هم از عمق جان عرض مي‌كنيم : اي سيّد و آقا و مولاي ما،يا صاحب‌الزّمان، آيا مي‌شود نگاهي از آن نگاه‌هاي پر لطف و عنايت به قلب‌هاي ما بيفكنيد؟ ما هم به آن نگاه‌ها شديداً نيازمنديم؛ آن نگاهي كه رذل ‌ترين افراد را به خدا نزديك مي ‌كند. آيا مي‌شود عنايتي هم به ما بشود؟ ما كه يك عمر است سر به آستان نهاده‌ايم و عرض اخلاص و ادب مي‌كنيم.ما ناقص و جاهل و نادانيم، امّا شما اصول‌الكرم و قادة الامميد. شما حركت دهندگان تمام موجودات عالم به سوي كمالشان هستيد. از شما توقّع يك گوشه‌ ي چشم عنايت داريم.(اَغِثْنا وَ اَدْرِكْنا يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمان)؛

صبور
2013_09_20, 09:22 PM
شكنجه‌ي امام حسن عسكري(ع)

آخرالامر، امام را از صالح ‌بن‌ وصيف گرفته تحويل زندان مردي خبيث به نام نحرير دادند. او به امام سخت مي گرفت؛ روزي همسرش گفت: تو نمي ‌داني چه كسي در زندان تو هست؟ او را نمي‌شناسي؟ اين قدر به او اذيّت و آزار نرسان. او از شدّت خباثت گفت: حالا كه تو چنين گفتي، من او را ميان بِرْكَة السِّباع، يعني جايگاه درّندگان،مي‌اندازم تا شيرها و پلنگها او را بخورند. پس از كسب اجازه از خليفه، امام را آوردند و داخل بركة السّباع كردند؛ به اين منظور ‌كه درّندگان آن‌حضرت را بدرند و از بين ببرند. پس از يك شبانه ‌روز، از نقطه‌اي كه مشرف به جايگاه درّندگان بود، تماشا كردند و ديدند امام مشغول نماز است و درّندگان گرداگرد آن‌حضرت حلقه زده و پوزه بر خاك نهاده ‌اند. خليفه از ماجرا با خبر شد. دستور داد تا بين مردم شايع نشده، امام را با احترام از بركه بيرون بياورند و بنابر نقلي، خود آن مرد خبيث را در ميان بركه انداختند و حيوانات او را دريدند و به سزايش رساندند.جمله‌ي بعدي زيارت (جامعه) اين است:(اَوْلِياءَ النِّعَمِ)؛«شما صاحبان تمام نعمت‌ها هستيد».

صبور
2013_09_20, 09:22 PM
معنا و مفهوم نعمت


نعمت به چيزي گفته مي‌شود كه آدمي را در رسيدن به هدف و سعادت مطلوبش كمك كند و در مسير زندگي، موجب آسايش و آرامشش گردد و موانع و مشكلات را از پيش پايش بردارد.و در مقابل، به آنچه مانع نيل به هدف و سبب اشكال و دشواري راه و موجب محروميّت از كمال گردد،بلاو نقمت*گفته مي ‌شود.آب و هوا و نور و چشم و گوش و دست و پا و زبان را نعمت مي‌دانيم، از آن جهت كه هر كدام از اين‌ها در حدّ خود، ما را در رسيدن به هدف ‌هاي زندگي و مقاصد مطلوب كمك مي‌ كنند؛ به طوري كه در اثر نبود يا كمبود يكي از اين‌ها، مشكلاتي براي ما پيش مي‌‌آيد و احياناً منجرّ به مرگ و نابودي ما مي‌گردد.حالا ما وقتي مجموعه‌ي موجودات عالم را در نظر بگيريم، مي‌بينيم كه هر موجودي در حدّ خود، به پيشرفت نظام عمومي عالم كمك مي‌كند و اثر مي‌بخشد و از اين جهت،تمام موجودات نعمت حساب مي‌شوند؛ و لذا خالق عالم مي ‌فرمايد:]
...وَ إنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللهِ لا تُحْصُوها...[؛[10]كرمش نامتناهي، نعمش بي‌پايان.]...
وَ أسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَة وَ باطِنَة...[؛[11]
هر موجود و مخلوقي، هر چقدر هم در نظر ما كوچك و بي‌ارزش باشد، در سلسله‌ي نظام خلقت به منزله‌ي پيچ و مهره‌هاي بزرگ و كوچك يك ماشين است كه اگر يكي از مهره‌ها از رديف خارج شود، كار ماشين مختلّ مي‌شود. از اين نظر، تمام موجودات نعمتند. ولي از اين طرف مي‌بينيم خداوند حكيم با اين‌كه همه‌ي موجودات را نعمت دانسته و فرموده است:
]...وَ إنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللهِ لا تُحْصُوها...‌[؛[12]
مع‌الوصف، بسياري از همين‌ها را به پستي و بي‌ارزشي توصيف كرده و لهو و لعب و بازيچه‌ي بي‌اساس معرّفي كرده است و مي‌فرمايد:
]...إنَّمَا الْحَياة الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ...[؛[13]]...مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ...[؛[14]
پس معلوم مي‌شود كه قرآن كريم هدفي را براي انسان در نظر گرفته است و همه چيز عالم را از نظر كمك يا مانع بودن با آن هدف مي‌سنجد. آنچه را نافع در رسيدن به آن هدف است، نعمت مي‌داند و آنچه را مانع رسيدن به آن هدف است، نقمت و بلا مي‌شمارد و هدف انسان در مسير حياتش از نظر قرآن همان است كه مي‌فرمايد:
]وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإنْسَ إلاّ لِيَعْبُدُونِ[؛[15]
هدف، رسيدن انسان است به سعادت قرب به خدا و مسكن گرفتن در جوار رحمت پروردگار و مخلّد گشتن در غرفه‌هاي جنّت المأويََ از طريق بندگي و عبوديّت خدا.

صبور
2013_09_20, 09:23 PM
تبديل نعمت به نَقمت


تمام اسباب و وسايل حياتي كه در دسترس انسان است، از اعضا و جوارح بدن و قواي ظاهري و باطني و آب و هوا و آفتاب و علم و قدرت و ثروت و فرزند و زن،از نظر قرآن تا زماني نعمت است و موجب آسايش و آرامش واقعي انسان مي ‌شود كه آدمي را در رسيدن به هدف كه تقرّب الي الله است كمك كند و انسان هم آن‌ها را در همين راه مصرف كرده از آن‌ها طوري بهره‌ برداري كند كه قرب به خدا و نيل به رضاي خدا نصيبش شود؛امّا همين كه از اين مسير منحرف شد و در راهي كه راه رسيدن به هدف خلقت انسان نيست افتاد و آدمي هم آن‌ها را در همان راه كج مصرف كرد و از آن‌ها طوري بهره‌ برداري كرد كه قرب به خدا و نيل به رضاي خدا نصيبش نشد، بلكه ـ العياذ بالله ـ همين چشم و گوش و عقل و هوش و آب و هوا و آفتاب و علم و قدرت و ثروت را طوري مصرف كرد كه دوري از خدا و منفوريّت و مبغوضيّت* (http://www.ahadith.ir/fa/s-z-j/97-ayatollah-ziaabadi/396--3.html#_ftn18)در پيشگاه خدا نصيبش شد،تمام اين اسباب و وسايل بلا و نقمت محسوب مي‌شود و موجب محروميّت و هلاك ابدي است.و از اين نظر است كه خداوند در قرآن دنيا و شؤون دنيايي را لهو و لعب و بازيچه‌ي كودكانه‌ي بي‌اساس مي‌داند و مي ‌فرمايد:

] مَتاعٌ قَلِيلٌ...[؛[16]]...كَسَرابٍ بِقِيعَة يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً...[؛[17]]...كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عاصِفٍ...[؛[18]

صبور
2013_09_20, 09:24 PM
استفاده‌ي شايسته از نِعَم الهي

قرآن كريم وقتي اين چشم و گوش و عقل و هوش را نعمت مي ‌داند كه انسان از طريق اين‌ها به تدبّر و تفكّر در آيات الهي بپردازد و بر ميزان معرفت و محبتّش به خالق چشم و گوش و آفريدگار عقل و هوش بيفزايد.به فرموده‌ي امام سيّدالشّهدا(ع)در دعاي عرفه:(وَ مَتِّعْنِي بِجَوارِحِي وَ اجْعَل سَمْعي وَ بَصَري الوارِثَيْنِ مِنّي)؛«خدايا، موفّقم كن كه از اعضا و جوارح خود بهره ‌برداري كنم و چشم و گوش و قواي ظاهر و باطنم پس از مرگ من وارث من باشند».وارث سعادتمند آن كسي است كه از مورّثش ثروت فراواني باقي بماند كه در سايه‌ي آن به آسايش برسد. چشم و گوش انسان پس از مردن در صورتي مي ‌توانند وارث خوشبختي باشند كه مورّثشان ماتركي* (http://www.ahadith.ir/fa/s-z-j/97-ayatollah-ziaabadi/396--3.html#_ftn22)از خود گذاشته باشد و از دريچه‌ي اين چشم و گوش ديدني‌ها و شنيدني‌هايي ذخيره كرده و باقيات صالحاتي فراهم كرده باشد. در اين صورت است كه چشم و گوش و دست و پا و دل و مغز انسان، وارث خوشبختي خواهند بود و در پرتو آن باقيات صالحات، به سعادت و آسايش جاودانه خواهند رسيد.امّا بدبخت و بينوا آن چشم و گوش و دست و پا و دل و مغزي كه مورّثشان در ايّام حياتش، جز آتش قهر و غضب خدا، چيزي از رهگذر اعضا و جوارح و قواي ظاهر و باطنش ذخيره نكرده است.بي ‌بهرگي از چشم و گوش؟به فرموده‌ي امام سيّدالشّهدا در دعاي عرفه:(عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها قيباً و خَسِرَتْ صَفْقَة عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيباً)؛واي بر بدبختي و كوري و نابينايي آن چشمي كه در دنيا تو را اي خدا حاضر و ناظر بر حركات و سكناتش نديده و همچنان بي ‌پروا و بي‌اعتنا به فرمانت به همه جا خود را كشيده و در هر منظر و چشم‌انداز نامرضّي تو، بي‌پروا از آتش قهرت چريده و سرانجام با دست خالي از سود جاودانيِ معرفت و محبّتت به خانه‌ي قبرش خزيده است.وا اسفاه از اين زيان و خسران! اين بنده ‌ي بي‌چاره‌اي كه يك عمر در اين بازار دنيا دويده و سرمايه‌ي عمر عزيز از كف داده و عاقبت، محروم از سود جاودان و بي‌حظّ و نصيب از مايه‌ي حيات اَبدي در كفن پيچيده شده و رفته است.

صبور
2013_09_20, 09:24 PM
گوشي كه در اين ايّام مهلت، هر صداي آتش‌افروزي را در خود جا داده و اعتنايي به نداي حيات‌بخش انبياء و اولياء نكرده است، فرداست كه شَهيق*لرزاننده‌ي جهنّم را در خود جا خواهد داد كه:
]إذا اُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ[؛[19]

اگر بنا شود كه هر چشم و گوش ناپاك و هر دل و مغز هوسبازي به بهشت خدا راه بيابد،بهشت عين صحنه‌ي دنيا خواهد شد كه پاك و ناپاك و خبيث و طيّب با هم بياميزند؛ در حالي كه اين نشدني است:
]فِي جَنَّة عالِيَة *لا تَسْمَعُ فِيها لاغِيَة[؛[20]]
لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأثِيماً[؛[21]
بهشتيان هيچ لغو و گناهي به گوششان نمي‌ رسد؛زيرا آن‌ها در دنيا كساني بودند كه:
]وَ إذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أعْمالُنا وَ لَكُمْ أعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ[؛[22]
چشمي كه در اين دنيا از هر منظره‌ي شيطاني خود را پر كرده و هرگز نظري به آيات بيّنات الهي نيفكنده است، فرداست كه:
]فَلَمَّا رَأوْهُ زُلْفَة سِيئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ قِيلَ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ[؛[23]
از ديدن منظره‌ي وحشت بار جهنّم كه مظهر قهر خداست، چهره‌ ها در هم كشيده مي‌شود و قيافه‌‌ها در هم مي‌ رود. آن روز مي‌فهمند كه اين چشم و گوش و اين دست و پا و زبان، اين علم و دانش و اين ثروت و قدرت، به جاي اين ‌كه براي آن‌ها نعمتي باشند و آسايش و آرامششان را تأمين كنند، بلا و نقمت بوده‌اند و بدبختي و عذاب ابدي براي آن‌ها به ‌وجود آورده‌اند. مي‌بينند آن ثروت و قدرتي كه خيال مي ‌كردند مايه‌ي سعادت و خوشبختي آن‌ها خواهد شد، مايه‌ي بدبختي و شقاوت آن‌ها گرديده است. فريادشان بلند مي ‌شود:
]يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَة *ما أغْنَي عَنِّي مالِيَهْ *هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ[؛[24]
«اي كاش من خودم نيز دنبال ثروت و قدرتم محو و نابود مي‌شدم و از بين مي‌رفتم. واويلا! آن همه ثروت و مكنت دردي از من دوا نمي ‌كند؛ آن همه قدرت و شوكت دفع بلايي از من نمي ‌كند».

صبور
2013_09_20, 09:25 PM
هدف فقط جلب رضاي خداست

پس بالاترين نعمت براي انسان، آن نيرو و آن وسيله‌اي است كه تمام اين اسباب و وسايل حياتي را، از بدن و اعضاي بدن و قواي جسمي و روحي و ساير شرايط زندگي، همه را در راه تأمين هدف اساسي از خلقت انسان كه تقرّب جستن به خالق سبحان است، بيفكند و آدمي را وادار كند كه تمام شؤون حياتي خود را در همان راه به كار ببرد و به منظور نيل به آن هدف اصلي فعّاليّت كند و آن نيرو و آن وسيله همان نيرويديناست كه در همه جا و در همه حال و در هر مرحله‌اي از مراحل زندگي، خدا و قرب به خدا را به انسان نشان مي ‌‌دهد و خاطرنشان مي ‌سازد كه هر هدفي جز خدا و رضاي خدا را در نظر گرفتن، سبب ابطال عمر و تضييع حيات است و عاقبت، افتادن در آتش حسرت و ندامت و محروميّت بي‌پايان.


دين در پناه امام معصوم(ع) سعادت ‌بخش بشر

بنابراين، نعمت بزرگ خدا بر بشر همان نعمت دين است كه تمام اسباب و وسايل حياتي را در راه تأمين هدف مي ‌افكند و در نتيجه‌ي هدايت‌ها و راهنمايي‌هاي دين است كه چشم و گوش، دست و پا و زبان، عقل و هوش و ساير قوا و شرايط براي انسان نعمت مي‌شوند و در طريق نيل به هدف، آدمي را كمك مي‌كنند و سعادت ابدي او را فراهم مي‌سازند و اگر نعمت دين از بشر گرفته شود، تمام قوا و شرايط زندگي انسان از راه هدف اصلي خلقت منحرف گشته تمام نعمت‌ها تبديل به نقمت و بلا مي‌گردد و آدمي را به وادي‌هاي سوزان بدبختي و هلاك ابدي مي‌كشاند. آن وقت بايد ديد نعمت دين در پناه چه نيرويي بايد محفوظ بماند تا بتواند حيات بشر را تدبير كند و در صراط مستقيم به سوي هدف پيش ببرد. چون بديهي است كه دين و قانون آسماني، هر چقدر هم كه جامع و كامل باشد، از خود قدرت تدبير ندارد؛ بلكه نياز به يك مدّبر معصوم الهي دارد كه با تدبير عادلانه و حكيمانه‌ي او به مرحله‌ ي اجرا گذاشته شود تا حيات بشر را منظّم كند و دنيا را براي او نعمت گرداند.

صبور
2013_09_20, 09:26 PM
و آن مدبّر معصوم الهي همان است كه ما او را امامو وليّامرمي‌ناميم و تدبير و اداره‌ي حكيمانه‌ي او را ولايت معرّفي مي‌كنيم. ولايت يعني اداره و رهبري جمعيّت در راه هدف و تدبير شؤون حياتي ملّت به منظور رساندن به مقصد.وليّ امر ما كيست؟وليّ امر، در درجه‌ي اوّل، خدا و خالق مهربان انسان است كه با وضع قوانين و جعل شرايع* (http://www.ahadith.ir/fa/s-z-j/97-ayatollah-ziaabadi/396--3.html#_ftn30)آسماني، هدايت و تدبير حيات بشر را به عهده گرفته است.
]اللهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إلَي النُّورِ...‌[؛[25]]
ذلِكَ بِأنَّ اللهَ مَوْلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَ أنَّ الْكافِرِينَ لا مَوْلَي لَهُمْ[؛[26]
مردم منحرف از راه خدا، مدبّر امر ندارند و عاقبت سر از هلاك ابدي در مي‌آورند. در درجه‌ي دوّم، وليّ امر بشر رسول عظيم‌الشّأن خداست كه آورنده‌ي دين است و شريعت.]فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً[؛[27]
«تا تو را [اي رسول] حاكم مطلق بر خود ندانند و تبعيّت بي‌چون و چرا از اوامرت نكنند، به راه اصلي خود نيفتاده‌اند و به مقصد نهايي خود نخواهند رسيد».در درجه‌ي سوّم، وليّ امر آن كسي است كه خدا و رسول خدا او را به عنوان حافظ و مجري ديانت و هادي و مدبّر امور جمعيّت تعيين كرده باشند كه مي ‌فرمايد:]إنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاة وَ يُؤْتُونَ الزَّكاة وَ هُمْ راكِعُونَ[؛[28]]...
أطِيعُوا اللهَ وَ أطِيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي اْلاَمْرِ مِنْكُمْ...‌[؛[29]
پس نتيجه‌ي مطلب اين شد كه تمام وسايل و اسباب و شرايط حياتي بشر، كه از داخل وجودش يا خارج از وجودش، از آب و هوا و زمين و آسمان و زمان و مكان، اطراف او را گرفته و دست به دست داده‌اند تا حيات و زندگي او را منظّم كنند و جلو ببرند،تا وقتي نعمت براي او شمرده مي‌شوند كه او را در راه رسيدن به هدف اصلي خلقتش، كه تحصيل رضاي خدا و مقرّب گشتن در پيشگاه خداست، كمك كنند و اين معني حاصل نمي ‌شود، مگر در سايه‌ي ولايت خدا؛ يعني در سايه‌ي تدبير و اداره و رهبري و هدايت خدا. تدبير و هدايت خدا هم براي بشر ممكن نيست، مگر از راه تشريع شريعت و انزال كتاب‌.دين و شريعت خدا هم به دست بشر نمي ‌رسد، مگر از طريق وحي و نبوّت و آمدن پيامبر. ولايت و هدايت پيامبر هم به نتيجه نمي ‌رسد و بقايي پيدا نمي ‌كند، مگر با نصب امام و تعيين وليّ امر كه اجرا كننده‌ي ديانت و شريعت است و تدبير‌كننده ‌ي امور جمعيّت.

صبور
2013_09_20, 09:26 PM
انحراف از ولايت، بلاي واقعي


پس نعمت بودن وجود عالم و آدم، بسته به دين است و نعمت بودن دين نيز بسته به ولايت. اگر دين نباشد، تمام موجودات عالم از مسير هدف خلقت منحرفند و اگر ولايت نباشد دين از مجراي خود منعزل* (http://www.ahadith.ir/fa/s-z-j/97-ayatollah-ziaabadi/396--3.html#_ftn36)است. بنابراين، نعمت اصلي در جهان هستي ولايت است كه تدبير امور مي‌كند و تمام موجودات را در آفاق و انفس، به مسير هدف اصلي خلقت مي‌افكند و باب الله المؤتي منهاست و هادي الي الله.نقمت و بلاي واقعي هم انحراف از ولايت است؛زيرا بشر با انحراف خود از ولايت، تمام موجودات را از مسير هدف منحرف مي‌كند و دنيا و عقبا را به سمت جهنّم سوزان مي ‌كشاند؛ به همين جهت، خداوند حكيم ولايت را كمال دين و تمام نعمت در قرآن معرّفي فرموده است و بعد از ابلاغ ولايت اميرالمؤمنين علي (ع)اين آيه نازل شد:]...الْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإسْلامَ دِيناً...‌[؛[30]«امروز كه وليّ امر و قيّم دين و مدبّر شؤون حياتي بشر معيّن شد، نعمت تامّ و كامل من بر بشر ارزاني گرديد».و از امروز به بعد، عائله‌ي انسان و نوع بشر در پرتو نور ولايت و تدبير الهي وليّ امر در مسير هدف خلقت مي‌افتد و تمام اسباب و وسايل حياتي خود را با هدايت و راهنمايي او در راه تأمين سعادت و خوشبختي ابدي به كار مي‌اندازد و عاقبت به مقصد اعلاي خود، كه رسيدن به مقام قرب به خالق جهان است، نايل مي‌گردد:(فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحِ الْمُؤْمِنُونَ)؛]...وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ[؛[31]پس، روشن شد كه چگونه علي و آل علي(علیهم السلام)اولياي نعم و صاحبان همه‌ي نعمت ها هستند.

ادامه دارد...


[1]ـ سوره‌ي مائده، آيه‌ي 2 .
*ملحوظ: ملاحظه شده، ديده شده.
[2]ـ سوره‌ي يونس، آيه‌ي 47 .
[3]ـ سوره‌ي نحل، آيه‌ي 36 .
[4]ـ سوره‌ي بقره، آيه‌ي 143 .
[5]ـ سوره‌ي انعام، آيه‌ي 38 .
[6]ـ سوره‌ي هود، آيه‌ي 56 .
[7]ـ سوره‌ي اسراء، آيه‌ي 44 .
[8]ـ سوره‌ي نور، آيه‌ي 41 .
[9]ـ سوره‌ي طه، آيه‌ي 50 .
*نَقْمَت: عقاب، پاداش به عقوبت.
[10]ـ سوره‌ي ابراهيم، آيه‌ي 34 .
[11]ـ سوره‌ي لقمان، آيه‌ي 20 .
[12]ـ سوره‌ي ابراهيم، آيه‌ي 34 .
[13]ـ سوره‌ي محمّد،آيه‌ي36.
[14]ـ سوره‌ي نساء،آيه‌ي77.
[15]ـ سوره‌ي ذاريات، آيه‌ي 56 .
*مبغوض: دشمن داشته.
[16]ـ سوره‌ي نحل، آيه‌ي 117 .
[17]ـ سوره‌ي نور، آيه‌ي 39 .
[18]ـ سوره‌ي ابراهيم، آيه‌ي 18 .
*ماتَرَك: چيزي كه ميّت به جا مي‌گذارد و ترك مي‌كند، ارث.
*شَهيق: بانگ.
[19]ـ سوره‌ي ملك،آيه‌ي 7 .
[20]ـ سوره‌ي غاشيه، آيات 10 و 11 .
[21]ـ سوره‌ي واقعه، آيه‌ي 25 .
[22]ـ سوره‌ي قصص، آيه‌ي 55.
[23]ـ سوره‌ي ملك، آيه‌ي 27 .
[24]ـ سوره‌ي حاقّه، آيات 27تا29 .
*شرايع: شريعت‌ها، دين‌ها.
[25]ـ سوره‌ي بقره، آيه‌ي 257 .
[26]ـ سوره‌ي محمّد، آيه‌ي 11 .
[27]ـ سوره‌ي نساء، آيه‌ي 65 .
[28]ـ سوره‌ي مائده، آيه‌ي 55 .
[29]ـ سوره‌ي نساء، آيه‌ي 59 .
*مُنْعَزِل: عزل شده.
[30]ـ سوره‌ي مائده، آيه‌ي 3 .

[31]ـ سوره‌ي مطفّفين، آيه‌ي 26 .

سجادی
2013_09_20, 10:16 PM
به نام خدا
انشاءالله خداوند همه ما را از متمسکین به ولایت اهل بیت ( علیهم السلام ) قرار بدهد انشاءالله .

صبور
2013_09_22, 12:10 PM
{ وَ عَنَاصِرَ الْأَبْرَارِ وَ دَعَائِمَ الْأَخْيَارِ وَ سَاسَةَ الْعِبَادِ وَ أَرْكَانَ الْبِلاَد }


«سلام بر شما ... كه اصول نيكان و استوانه‌هاي خوبان و زمامداران بندگان و پايه و اركان شهرها هستيد».

معناي لغوي عَناصِرَ الْاَبْرارِ

«عناصر»جمع«عنصر»است و«عنصر»يعني مايه‌ي نخستين هر چيزي. قدماي حكما عناصر را منحصر در چهار چيز مي‌دانستند: آب، خاك، هوا و آتش و اكنون بيش از صد عنصر مي‌شناسند. ابرارجمع بَرّاست و بَرّيعنينيك و نيكوكارو بِرّيعني نيكي و نيكوكاري. درباره‌ي خدا گفته شده است:

]...إنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ[؛[1]
«خداوند نيكوكار مهربان است».



ابرار چه كساني هستند؟



ابرار كساني هستند كه صفات فاضله در وجودشان رسوخ پيدا كرده و به حدّ مَلَكه رسيده و صورت باطني آن‌ها را تشكيل داده است. چون انسان يك صورت خلقي دارد كه همان صورت ظاهري متشكّل از سر و گردن و دست و پا و ديگر اعضا و جوارح اوست و يك صورت خُلقي دارد كه متشكّل از اخلاق و صفات باطني او و منشأ اعمال و افعال اوست و از آن تعبير به«‌شاكله»هم مي ‌شود؛ چنان‌كه قرآن كريم مي ‌فرمايد:
]...كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شاكِلَتِهِ...[؛[2]

«هر كسي بر پايه و اساس شاكله‌اش كار مي ‌كند».

اگر آن شاكله اخلاق فاضله و صفات حميده باشد، اعمال نشأت گرفته از آن، صالح و نيكو خواهد بود و صاحبش بَرّ و در زمره‌ي ابرار و نيكوكاران محسوب مي ‌گردد و اگر آن شاكله اخلاق رذيله و صفات خبيثه باشد، اعمال و افعال نشأت گرفته از آن زشت و ناپسند خواهد بود و فاعلش از اراذل و اشرار به حساب مي‌‌آيد و در اين صورت، خَلقاً انسان و خُلقاً حيوان است. پس بِرّيعني نيكيو بَرّيعني نيكوكار.در آيه‌ي شريفه مي ‌خوانيم:

]لَيْسَ الْبِرَّ أنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ...[؛
«نيكي آن نيست كه به سمت مشرق يا مغرب بايستيد [ظاهر كار ارزشي ندارد]».

]...لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ...‌[؛[3]

«نيكي آن است كه به خدا و روز جزا ايمان آوريد و ايمان در جانتان رسوخ كند و منشأ صدور اعمال صالح گردد».

صبور
2013_09_22, 12:26 PM
مفهوم دقيق عناصرالابرار


عبارت عناصرالابرار افاده‌ي اين مطلب مي‌ كند كه امامان‌ (علیهم السلام) عناصر و مايه‌هاي نخستين ابرار و نيكوكاران عالم هستند، اعمّ از زمينيان و آسمانيان، از پيامبران و فرشتگان و‌... ؛چرا كه الابرار ـ به اصطلاح ـ جمع مُحَلّيََ به الف و لام استغراق است و شامل تمام نيكوكاران از هر قبيل مي‌شود.يعني امام(ع) مانند دريا و اقيانوس است و ديگر موجودات صاحب آثار نيك همچون نهرها و جوي‌هاي روان؛او چون خورشيد است و آن‌ها اشعّه‌اي از او.اين جمله ضمن حديثي از امام صادق(ع)است:(...نَحْنُ أصْلُ كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ...)؛[4]«ما ريشه و پايه‌ي تمام خوبي‌ها هستيم و تمام نيكي‌ها از فروع ما [و از شاخه‌هاي درخت وجود ما]ست».شاخ و برگ و ميوه‌ي هر درختي مايه گرفته از ريشه‌ي درخت است.شاكله و صورت باطني تمام ابرار و دارندگان صفات و افعال نيك تكوّن يافته از شعاع شمس ولايت امام (ع)است.



معني لغوي دَعائِمَ الْاَخْيارِ



(وَ دَعائِمَ الْاَخْيارِ)؛


«دعائم»جمع «دِعامه»است و دعامه يعني ستون و تكيه‌گاه كه چيزي را از سقوط و افتادن نگه مي‌دارد. «اخيار»جمع «خيّر»است و خيّر هم به معناي نيكوكاراست؛ منتهيََ، فرق ميان «ابرار»و «اخيار»شايد اين باشد كه ابرار نيكوكاراني هستند كه صفات فاضله در وجودشان رسوخ كرده و ملكه شده است، ولي اخيار نيكوكاراني هستند كه هنوز صفات فاضله در وجودشان رسوخ پيدا نكرده و به حدّ ملكه بودن نرسيده است و ممكن است در عين نيكوكاري، مبتلا به بعضي از اخلاق رذيله از قبيل بخل، حسد، كينه‌ توزي و خود برتر بيني باشند.

صبور
2013_09_22, 12:26 PM
تفاوت ابرار و اخيار

به اصطلاح علمي نسبت بين ابرار و اخيار، نسبت عموم و خصوص مطلق است؛ يعني، تمام ابرار اخيار نيز هستند امّا تمام اخيار ابرار نيستند.ممكن است كسي از اخيار باشد و كارهاي نيك انجام بدهد ولي چون صفات فاضله در قلبش راسخ نشده است،به جايگاه ابرار نرسيده باشد.پس، ابرار آن چنان اوج گرفته‌اند كه جانشان تجلّي‌ گاه نور امام‌(ع)گشته و شعاعي از خورشيد ولايت در فضاي قلبشان تابيده است؛ ولي گروه اخيار اگرچه به آن حدّ نرسيده‌اند،امّا در همان خيّر بودنشان، ستون و تكيه‌گاهشان امام (ع)است؛ بايد از او تعليمات بگيرند و با برنامه و دستور او كار كنند. بنابراين، امام‌(ع)نسبت به ابرار عنصر است و نسبت به اخيار دعامه و تكيه‌گاه و پشتوانه است.


مقام والاي ابرار

گروه ابرار آن‌چنان بزرگند و باعظمت كه خداوند در سوره‌ي هل اتيََ اهل بيت عصمت(علیهم السلام) را با عنوان ابرار معرّفي فرموده و به بيان شمّه‌اي از زندگي شكوهمند آن‌ها در بهشت برين پرداخته است:

]‌إنَّ اْلاَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً‌#عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً[؛[5]
تا مي ‌رسد به اينجا:

]‌فَوَقاهُمُ اللهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَة وَ سُرُوراً‌[؛[6]
«خداوند آن‌ها را از شرّ آن روز [روز قيامت] نگهداري مي ‌كند و در حالي كه شاداب و خوشحال و شادمانند، از آن‌ها استقبال مي ‌كند».تعبير «لقّاهم»كه به معناي استقبال است، تعبيري بسيار جالب و لطف‌ آميز است و عنايت فوق تصوّر را نشان مي ‌دهد كه خداوند درباره‌ي ابرار ابراز مي‌فرمايد. لطف و عنايت عالي‌تر اين‌كه:

]...وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً[؛[7]
«پروردگارشان به آن‌ها شراب طهور مي‌ نوشاند».

جلالت و مكرمت ابرار تا آنجا مي ‌رسد كه ذات اقدس حقّ خودش ساقي آن‌ها مي‌شود و با دست اكرام و اِنعام خويش از جام شراب طهور آن‌ها را سيراب مي‌سازد. در حديثي از امام‌صادق(ع)آمده است كه:

(يُطَهِّرُ هُمْ عَنْ كُلِّ شَيءٍ سِوَي الله)؛[8]
«با آن نوشيدني، قلب و جان آن‌ها را از هرچه غير خداست تطهير مي‌كند و جز حبّ خدا و جمال اعلا چيزي در جانشان نمي‌ ماند».

صبور
2013_09_22, 12:27 PM
نكته‌اي لطيف در وصف حضرت زهرا(س)
اينجا خالي از تناسب نيست كه نكته‌اي لطيف از يك مفسّر سنّي آورده شود.آلوسي، صاحب تفسير «روح المعاني»،ضمن تفسير سوره‌ي «هل اتيََ»مي‌گويد:چطور شده كه خداوند در اين سوره از همه‌ي نعمت‌هاي بهشتي اسم برده ولي از حورالعين نامي به ميان نياورده است؟ و حال آن كه، در آيات ديگر كه نعمت‌هاي بهشتي را بيان مي‌كند، مكرّراً سخن از حورالعين مي‌گويد؛ از قبيل:

(وَ حُورٌ عِينٌ كَاَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ)؛


]كَاَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ [؛[9]

]وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِينٌ‌*‌ كَاَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ[؛[10]

ولي در سوره‌ي هل اتيََ با آن‌كه از درختان پرميوه و نهرهاي جاري و تخت‌هاي زيبا و لباس‌هاي حرير و دستبندهاي نقره و حتي]وُلدانٌ مُخَلَّدُون[كودكان خدمتكار جاودان همچون مرواريد غلتان سخن گفته است،از حورالعين اسمي به ميان نياورده است. سرّش چيست؟ اين عالم و مفسّر سنّي مي‌گويد:

(رَعايَة لِحُرْمَة البَتُول وَ قُرَّة عَينِ الرَّسُول)؛
يعني چون خداوند در اين سوره پاداش‌هاي بهشتي اميرالمؤمنين و خاندان آن‌حضرت(علیهم السلام) را كه در رأس ابرار قرار گرفته‌اند بيان مي‌كند،سزاوار نبود با وجود حضرت بتولِ قرّة العين رسول در كنار علي(ع)سخن از حورالعين به ميان آيد و آن‌ها به عنوان پاداش بهشتي به علي(ع)ارائه شوند و لذا خداوند براي حفظ حرمت آن ريحانه‌ي رسول از حورالعين نامي نبرده است.

صبور
2013_09_22, 12:28 PM
مدح خاندان علي(ع) از زبان آلوسي

همين مرد جمله‌ي ديگري هم دارد و در مدح خاندان علي(ع)مي‌گويد:(و ماذا عَسَي يقولُ امْرَءُ فيهِم سِوَي اَنْ عَلِيّاً مَولي المؤمنينَ وَ وَصِيَّ النَّبِيِّ وَ فاطمة البضعة الا حمديّه و الجزء المحمّدي و امّا الْحَسَنانِ فالرَّوح و الرَّيحان و سيّد اَشبابِ الْجِنانِ و ليس هذا مِنَ الرّفَضِ بَشيءٍ بَل ما سِواهُ عِندي هُوَ الْغَيّ)؛«كسي چه مي‌تواند بگويد درباره‌ي اين خاندان، جز اين‌كه علي مولاي مؤمنان و وصيّ پيامبر است و فاطمه پاره‌ي تن احمد و جزئي از محمّد است و حسنين روح و ريحان و سروران بهشتيانند و اين سخن حقّ و جز اين نزد من ضلالت و گمراهي است».

بعد اين بيت را گفته است:

اَنَا عَبدُ الْحَقِّ لا عبد الهوَي-------- لَعَنَ اللهُ الهَوَي في مَن لعن

«من بنده‌ي حقّ هستم نه بنده‌ي هويََ. لعنت خدا و لعنت‌كنندگان بر پويندگان راه هويََ».[11]

از فضل و كرم خدا بعيد نيست كه اين مرد را به پاس اين عرض احترام و ادب به آستان اقدس خاندان عصمت(علیهم السلام)مورد لطف و عنايت خود قرار دهد.

]...وَ اللهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ[؛[12]

صبور
2013_09_22, 12:29 PM
معني لغوي ساسَة الْعِبادِ(وَ ساسَة الْعِبادِ)؛


«ساسة»جمع «سائس»است و سائسيعني مدير و عهده‌دارِ سرپرستي امّت.«ساسة العبادِ»يعني مديران و سرپرستان بندگان خدادر تمام شؤون زندگي، به طوري كه حقوق همه‌ي طبقات و اصناف جامعه تعديل شود و حقّ احدي ضايع نشود و سعادت دنيوي و اخروي آدميان تأمين گردد و اين جز امام معصوم(ع)از عهده‌ي كسي بر نمي‌آيد.نقش ائمّه‌ي هديََ (علیهم السلام) در تأمين سعادت بشردر ضمن حديث الاربعماة،از امام اميرالمؤمنين (ع) نقل شده است كه فرموده ‌اند :

(بِنا يَفْتَحُ اللهُ وَ بِنا يَخْتِمُ اللهُ... وَ بِنا يَدْفَعُ اللهُ الزَّمانَ الْكَلَبَ...وَ لَوْ قَدْ قامَ قائِمُنا لانْزَلَتِ السَّماءُ قَطْرَها وَ لَأخْرَجَتِ الْاَرْضُ نَباتَها و لَذَهَبَتِ الشَّحْناءُ مِنْ قُلُوبِ الْعِبادِ وَ اصْطَلَحَتِ السِّباعُ وَ الْبِهائِمُ حتّيََتَمْشِيَ الْمَرْأة بَيْنَ الْعِراقِ اِليَ الشّامِ لا تَضَعُ قَدَمَيْها اِلّا عَلَي النَّباتِ وَ عَليََرَأْسِها زَبِّيلُها لا يُهَيِّجُها سَبْعٌ وَلا تَخافُه)؛[13]

«خداوند به وسيله‌ي ما [زندگي سعادتمندانه را] افتتاح كرده و هم به وسيله‌ي ما ختم مي‌كند و به وسيله‌ي ما دشواري‌هاي زمانه را برطرف مي‌سازد. آنگاه كه قائم ما قيام كند،آسمان باران خود را فرو مي ‌ريزد و زمين نباتات خود را بيرون مي‌دهد. كينه‌ها از دل بندگان خدا زايل مي‌شود و درّندگان و حيوانات [اهلي] با هم سازش مي‌كنند [حيوانات اهلي از درّندگان نمي‌ گريزند] تا جايي كه زني كه مي‌خواهد راه بين عراق و شام را بپيمايد، همه جا قدم روي سبزه و گياه مي‌گذارد در حالي كه زيورآلات خود را بر سر دارد [و كسي طمع به آن نمي‌كند] نه درّنده‌اي به او حمله مي‌كند نه او از درّندگان ترسي به خود راه مي‌دهد».امن و امان مطلق و عدالت همه جانبه، حاكم بر زندگي مي‌شود تا آنجا كه:


(...وَسِّعَ الطَّرِيقَ الْاَعْظَمَ وَ كَسَرَ كُلَّ جِناحٍ خارِجٍ عَنِ الطَّرِيقِ وَ اَبْطَلَ الْكَنَفَ وَ الْمَيازِيبَ اِليَ الطُّرُقاتِ...)؛[14]


«شاهراه بزرگ را توسعه مي‌دهد و هر گوشه‌اي را كه مانع راه‌هاي عمومي شود [و در مسيرهاي عمومي باشد]خراب مي‌ كند. ايوان‌ها و ناودان‌هايي را كه در گذرگاه‌هاي عمومي ساخته شده‌اند ويران مي‌كند و از بين مي‌برد».

صبور
2013_09_22, 12:36 PM
عمران و آباداني در زمان حكومت صاحب‌الزّمان(عج)


در آن دوران پربركت آن چنان عمران و آباداني به وجود مي‌‌آيد كه با نيازهاي واقعي بشر مطابقت مي‌كند و حقوق واقعي احدي ناديده نمي‌ماند. از حضرت امام باقرالعلوم (ع) منقول است:

(دَوْلَتُنا آخِرُ الدُّوَلِ وَ لَنْ يَبْقَي اَهْلُ بَيْتٍ لَهُمْ دَوْلَة اِلاّ مَلَكُوا قَبْلَنا لِئَلّا يَقُولُوا إذا رَأوْا سِيرَتَنا: إذا مَلَكْنا سِرْنا مِثْلَ هؤلاءِ وَ هُوَ قَوْلُ الله عَزَّ وَ جَلَّ و الْعاقِبَة لِلْمُتَّقيِن)؛[15]


«دولت ما آخرين دولت‌‌هاست؛ هيچ خانداني باقي نمي ‌ماند كه براي آنان دولت و سلطنتي باشد، مگر اين‌كه پيش از ما به سلطنت مي ‌رسند، تا هنگامي كه ما به سر كار آمديم و آن‌ها روش دولت ما را ديدند، نگويند اگر ما به سلطنت مي‌ رسيديم، مانند همينان عمل مي‌ كرديم و اين است معناي گفتار خدا كه فرمود: فرجام كار از آن تقوا پيشگان است».

صبور
2013_09_22, 12:37 PM
معني لغوي اَرْكان

(وَ اَرْكانَ الْبِلادِ)؛

«اركان»جمع «ركن»است و ركن يعني جزء اعظم هر چيزيكه بقاي آن چيز به آن جزء بستگي دارد؛ مثلاً پايه‌ها و ستون‌هاي يك ساختمان ركن‌هاي آن ساختمان هستند كه ساختمان بدون آن‌ها بقا ندارد. اعضاي رئيسه‌ي بدن، از قبيل سر و گردن و سينه و دست‌ها و پاها از بيرون و ريه و قلب و كليه و كبد از درون، اركان بدن محسوب مي‌شوند و با اختلال آن‌ها بنيان بدن و حيات انسان نابود مي‌ گردد.به فرموده‌ي قرآن كوه‌ها براي ثبات و آرامش كره‌ي زمين به منزله‌ي اوتادند.يعني همچون ميخ‌ هاي محكمي هستند كه در اعماق زمين فرورفته و به هم پيوسته‌اند و همچون زرهي پوسته‌ي زمين را در برابر فشارهاي ناشي از موادّ مُذاب دروني حفظ مي ‌كنند و جلو هجمه‌ي طوفان‌ هاي سهمگين را مي ‌گيرند و اگر نبودند، زمين و زمينيان آرامشي نداشتند و لذا مي‌ فرمايد:

] أ لَمْ نَجْعَلِ اْلاَرْضَ مِهاداً *وَ الْجِبالَ أوْتاداً[؛[16]

«آيا ما زمين را محلّ آرامش شما و كوه‌ها را ميخ‌ هايي براي حفظ آرامش زمين قرار نداديم»؟

]وَ جَعَلْنا فِي اْلاَرْضِ رَواسِيَ أنْ تَمِيدَ بِهِمْ...‌‌[؛[17]

«ما در زمين كوه‌هاي ثابت و مستقرّ ايجاد كرديم تا انسان‌ها را نلرزاند».

صبور
2013_09_22, 12:37 PM
وجود امام(ع)مايه‌ي سكونت زمين و آدميان


امامان نيز اركان بلاد و تمام عوالم امكان از زمين و آسمان و نگهبان ثبات و بقاي آن‌ها هستند كه فرموده ‌اند :

(لَوْ لَا الْحُجَّة لَساخَتِ الْاَرْضُ بِاَهْلِها)؛

«اگر حجّت نباشد، زمين و ساكنانش نابود مي ‌شوند».

(لَوْ اَنَّ الْاِمامَ رُفِعَ مِنَ الاَرضِ ساعَة لَماجَتْ بِاَهْلِها كَما يَمُوجُ الْبَحْرُ بِاَهْلِهِ)؛

«اگر لحظه‌اي امام از زمين برداشته شود، زمين به سان درياي موّاج متلاطم به تلاطم مي‌افتد و اهلش را در خود فرو مي ‌برد».اينجا به دو حديث جالب توجّه فرماييد.


امام(ع)زمامدار بشر

حضرت امام باقرالعلوم(ع)به يكي از اصحاب به نام اسود بن‌ سعيد فرمود:

(اِنَّ بَيْنَنا وَ بَيْنَ كُلِّ اَرْضٍ تُرّاً مِثْلَ تُرِّ الْبَنّاءِ فَاِذا اُمِرْنا فِي الْاَرْضِ بِاَمْرٍ جَذَبْنا ذلِكَ التُّرَّ فَاَقْبَلَتِ الْاَرضُ بِقَلِيبِها وَ اَسْواقِها وَ دُورِها حتّي نُنْفِذَ فيها ما نُؤْمَرُبِهِ مِنْ اَمْرِاللهِ تَعالي)؛[18]

«بين ما و هر زميني تُرّي است مانند تُرّ بنّا*؛هر گاه از جانب خدا مأمور به انجام دادن كاري در يك منطقه از زمين شديم، آن ريسمان را مي ‌كشيم و آن قسمت زمين با تمام بازارها و خيابان‌ها و خانه‌هايش براي ما نمودار مي ‌شود و در اختيار ما قرار مي ‌گيرد تا فرمان خدا را در مورد آن به انجام برسانيم».آري، سرنخ در دست امام است و در هر لحظه در هر گوشه‌ي عالم مي ‌تواند تصرّفي كند و به امر خدا حادثه ‌اي بيافريند.

صبور
2013_09_22, 12:38 PM
تلاطم و دگرگوني زمين به دست امام‌(ع)

جابر جعفي خدمت امام سيّدالسّاجدين، زين‌العابدين(ع)از جنايات بني‌اميّه در حقّ شيعه شكايت كرد كه چگونه خون بي‌گناهان را مي ‌ريزند و خانه‌ها ويران مي ‌كنند و در منابر با كمال جسارت به امام اميرالمؤمنين‌(ع)اهانت مي ‌كنند و احدي جرأت بردن نام علي(ع)را با تجليل و احترام ندارد كه محكوم به زندان و اعدام مي‌ شود. تا كي بايد دوستان شما با اين شكنجه‌هاي جسمي و روحي به سر برند؟ امام سجّاد(ع)پس از شنيدن سخنان جابر با تأثّر شديد سر به آسمان گرفت و لختي با خدا به مناجات و دعا پرداخت و سپس فرزند برومندش حضرت امام محمّدباقر(ع)را طلبيد و فرمود:

فرزندم،فردا صبح به مسجد جدّت رسول الله برو و همان نخي را كه جبرئيل براي رسول خدا آورده به دست بگير و آن را بسيار آرام حركت بده و مواظب باش حركت شديد نباشد كه همه‌ي مردم هلاك خواهند شد. جابر مي‌ گويد: من از اين سخن تعجّب كردم و فردا صبح با اشتياق تمام براي ديدن كار حضرت امام باقر(ع) به سمت مسجد رفتم و آن ‌حضرت را ديدم. وارد مسجد شدند و به من فرمودند: بيا تا گوشه‌اي از قدرت الهي را بنگري. پدرم به من دستور داده‌اند رعبي در دل اين مردم بيفكنم كه شايد متنبّه شوند. امام ابتدا دو ركعت نماز خواندند و پس از آن، صورت روي خاك نهادند و با خدا مناجاتي كردند و سر برداشتند و دست در بغل كردند و نخي بسيار نازك كه بوي مشك از آن به مشام مي‌ رسيد بيرون آوردند و يك سر آن را به دست من دادند و فرمودند: برو فلان نقطه بايست. طبق دستور عمل كردم. سر نخ را گرفتم و رفتم و در آن نقطه ايستادم. متوجّه شدم كه امام(ع)خيلي آهسته و آرام آن نخ را حركت دادند؛آن‌گونه كه من احساس حركت نكردم و آنگاه فرمودند: نخ را رها كن. امام آن را جمع كردند و در آستين خود نهادند.

صبور
2013_09_22, 12:39 PM
من عرض كردم: مولاي من، نتيجه‌ي كار چه شد؟ فرمودند: از مسجد بيرون برو و بنگر كه مردم چه وضعي دارند. از مسجد كه بيرون رفتم، ديدم غوغاي عجيبي است؛زلزله آمده و گرد و خاك فضا را گرفته و خانه‌ها ويران شده و سقف‌ها فروريخته است و هزاران نفر از مرد و زن زير آوار رفته‌اند و صداي ضجّه و شيون از همه جا بلند است و مردم رو به مسجد مي‌آيند. من هم به مسجد آمدم و ديدم جمعيّت دور امام باقر(ع)را گرفته و با تضرّع تمام التماس دعا مي ‌كنند و هيچ خبر ندارند كه به‌ وجود آورنده‌ي آن حادثه خود آن‌حضرت بوده است. امام مردم را به نماز و دعا و دادن صدقات ترغيب مي ‌فرمود. آنگاه به جابر فرمود: اي جابر، به خدا قسم، من اگر بخواهم،به اذن خدا در يك لحظه زمين را زير و رو مي‌ كنم و احدي را باقي نمي ‌گذارم؛ ولي ما تسليم امر خدا و مقدّرات او هستيم. من فقط خواستم طبق امر پدرم رعبي در دل‌ها ايجاد كرده باشم. بعد فرمودند:

(يا جابِر بِنا وَ اللهِ اَنْقَذَكُمُ اللهُ و بِنا هَداكُم)؛

«به خدا قسم، به وسيله‌ي ما خدا شما را نجات داده و به وسيله‌ي ما شما را هدايت كرده است».

(نَحْنُ وَاللهِ دَلَلْنا لَكُم عَلَي رَبِّكُم)؛

«به خدا قسم، ما شما را به راه حقّ و حيات ابدي راهنمايي كرده‌ايم».

(فَقِفُوا عِنْدَ اَمْرِنا وَ نَهْيِنا وَ لا تَرُدُّوا عَلَيْنا ما اَوْرَدْنا عَلَيْكم)؛

«آنجا كه امر و نهي ما هست، توقّف كنيد و از دستورهاي ما تخلّف نكنيد».

(فَاِنّا بِنِعَمِ اللهِ اَجَلُّ اَعْظَمُ مِنْ اَنْ يُرَدَّ عَلَيْنا)؛[19]

«ما به لطف خدا، بالاتر از اين هستيم كه در رفتار و گفتارمان خطايي رخ دهد و كسي بتواند بر ما خرده گيري كند».

صبور
2013_09_22, 12:47 PM
اتّصال عقايد حَقّه مانند حلقه‌هاي زنجير

حال، افراد جاهلي بدون اين‌كه معناي حرف خود را بفهمند، مي‌گويند: من خدا را قبول دارم امّا پيغمبر را قبول ندارم، يا پيغمبر را قبول دارم ولي امام را قبول ندارم. ديگري مي ‌گويد: من قرآن را قبول دارم ولي حديث را قبول ندارم. سوّمي مي‌گويد: من همه را قبول دارم ولي فقها را قبول ندارم. تمام اين سخنان جاهلانه يا مغرضانه است؛ وگرنه عقلاي منصف مي‌دانند كه عقايد حقّه مانند حلقه‌هاي زنجير به هم متّصلند. يك حلقه را كه گرفتيم، تمام حلقه‌ها دنبال هم مي‌آيند. اعتقاد صحيح از خدا آغاز مي‌شود و به فقيه ختم مي ‌گردد.داستان آن بچّه مكتبي معروف است كه براي اوّلين بار استاد به او گفت: بگو «الف».او نمي ‌گفت. استاد چند بار گفت: بگو «الف»، آخر گفتن «الف»مشكل نيست. بچّه گفت: بله، گفتنِ «الف»مهمّ نيست ولي مي ‌دانم اگر بگويم «الف»،مي ‌گويي بگو «ب»، بگويم «ب»مي‌گويي بگو «ت»،مي‌گويي بگو «پ»، ديگر ولم نخواهي كرد؛ لذا از اوّل نمي‌گويم «الف»تا راحت باشم. حالا اگر كسي الف خدا را نگويد و اعتقاد به او نداشته باشد، راحت است؛ ولي خدا را كه پذيرفت، دنبالش اعتقاد به پيامبر و قرآن و امام و حديث و فتواي فقيه در زمان غيبت خواهد آمد.يكي را كه ردّ كرد، همه را ردّ كرده است.

صبور
2013_09_22, 12:48 PM
هدف از قرائت زيارت جامعه


مطلبي كه شايان توجّه است اين است كه هدف ما از خواندن زيارت جامعه و شرح و توضيح آن بايد اين باشد كه اوّلاً، در بُعد معرفت و شناخت مقام ولايت و امامت ترّقي كنيم و مرتبه‌ ي بالاتري از معرفت امام را به دست آوريم و ثانياً، در بُعد عمل، پرتو روشن‌تري از نور تعليم و تربيتشان در فضاي زندگي ما بتابد و حيات فردي و خانوادگي و اجتماعي ما را الهي سازد. اگر اين دو نتيجه را ما از اين زيارت گرفتيم، مي‌توانيم بگوييم از آن بهره‌ مند شده‌ايم؛ وگرنه بهره‌اي نبرده‌ايم و تنها وقتي گذرانده و الفاظ و مفاهيمي خالي از اثر به اذهان خود سپرده‌ايم. مثلاً ما ضمن فضايلشان خوانديم (مُنْتَهَي الْحِلْمِ)و گفتيم شما اهل بيت رسول(علیهم السلام)داراي نهايت درجه‌ي حلم و بردباري هستيد. در جواب ما جا دارد بگويند: بسيار خوب، ما منتهي‌الحلم هستيم؛ آيا شما چه كاره‌ايد و چه بهره‌اي از اين فضيلت ما برده‌ايد؟ در حال غضب،پرخاشگري نمي‌كنيد و حقوق زن و فرزند و ديگر بندگان خدا را زير پا نمي‌گذاريد؟ ما به قول شما:


(قادَة الْاُمَمِ وَ اَوْلِياءَ النِّعَمِ)؛

«زمامداران امّت‌ها و صاحبان نعمت‌ها هستيم».

آيا شما به راستي زمام زندگي خودتان را به دست ما سپرده‌ايد و در همه جا و در همه حال به دنبال ما مي‌آييد؟ آيا ما واقعاً وليّ نعمت شما هستيم و شما سر سفره‌ي ما نشسته‌ايد؟ اگر سر سفره‌ي ما هستيد، مي‌دانيد كه غذاي سفره‌ي ما فضايل است؟ حال، شما چه مقدار از غذاي فضايل ما برخوردار گشته‌ايد و چه مقدار از رذايل را كنار اين نهر شاداب ولايت ما شستشو داده‌ايد؟

صبور
2013_09_22, 12:48 PM
تطبيق مفاهيم زيارت جامعه با عملكرد خود

مثلاً در مورد همان صفت حلم، يكي از تعليماتشان اين است كه فرموده ‌اند:

(اَلْغَضَبُ مِفْتاحُ كُلِّ شَرٍّ)؛

«خشم و غضب كليد هر شرّ و فسادي است».

اگر جلو خشم خود را نگيريد، دچار فسادهاي فراوان مي‌شويد. ممكن است در خانه اندك بهانه‌اي پيش بيايد، با زن و فرزند خود تندي كنيد و با اعمال خشونت و حِدَّت، فسادي بر پا كنيد؛همان جا بايد به ياد زيارت جامعه بيفتيد و از جمله‌ي (مُنْتَهَي الْحِلْمِ)كه خوانده‌ايد و درس گرفته‌ايد، به خود تلقين كنيد كه اينجا وظيفه‌ي من حلم است، نه اين كه به امام بگويم اي منتهي‌الحلم، و بعد بروم دنبال كار خودم و هرچه خواستم بگويم و بكنم؛ بلكه بايد در محيط خانه خود را امتحان كنم و خودم را با زيارت جامعه منطبق كنم. آنجا كه گفته‌ام شما (قادَة الْاُمَمِ)هستيد و زمام من دست شماست، آيا راست مي ‌گويم؟ زمام من دست امام است و هرجا كه مرا مي‌كشد، دنبالش مي‌ روم؟همين جا محلّ آزمايش است و بايد سعي كنم كه مردود نشوم.

(اَلْغَضَبُ يُفْسِدُ الايمانَ كَما يُفْسِدُ الْخَلُّ العَسَلَ)؛

«غضب ايمان را فاسد مي‌كند؛ همان‌گونه كه سركه عسل را فاسد مي ‌كند».

ما مردم با اين‌كه به معارف ديني خود معتقديم و اعمال عبادي را نيز انجام مي‌دهيم،روشني در خود نمي‌بينيم و آن حلاوتي را كه بايد از عبادات خود بفهميم، نمي‌فهميم. آن لطافت روحي شايسته‌ي يك مؤمن را نداريم. براي همين است كه سركه‌ي رذايل خُلقي، عسل ايمان ما را فاسد كرده است.

از ما اهل بيت تبعيّت كنيد تا به مفاسد فراوان مبتلا نشويد

و لذا فرمودند:

(قِفُوا عِنْدَ اَمْرِنا وَ نَهْيِنا)؛

«كنار امر و نهي ما بايستيد [و آن‌ها را زير پا نگذاريد كه به مفاسد فراوان مبتلا مي‌شويد]».ما كه امام شما هستيم مي‌گوييم:

(اَلْغَضَبُ نارٌ مُوقَدَة)؛

«غضب آتشي است كه در جان افروخته مي ‌شود».

اگر كسي بتواند اين آتش را با آب ايمان و توجّه به فرمان خدا فرو بنشاند، اطمينان داشته باشد كه روز قيامت حلاوتي از امن و امان از عذاب خدا در جانش خواهد نشست. آن روز، اثر اين فرو نشاندن آتش را خواهد ديد؛وگرنه به آتش سوزان آن روز خواهد سوخت.آتشت اينجا چو مردم سوز بود آنچه از وي زاد، مردافروز بوداگر اينجا با آتش غضبت دل كسي را سوزاندي، مطمئن باش كه آنجا با آتش قهر خدا دلت را مي‌سوزانند.

صبور
2013_09_22, 12:49 PM
فرو خوردن خشم،محبوب‌ترين جرعه نزد خدا

امام سجّاد(ع)فرموده‌اند:

(ما تَجَرَّعْتُ جُرْعَة اَحَبُّ اِلَيَّ مِنْ جُرْعَة غَيْظٍ لا اُكافي بِها صاحِبَها)؛

«هيچ جرعه‌اي نزد من محبوب‌تر از فرو خوردن غيظ و غضب نيست».

داروي تلخ به آساني از گلو پايين نمي ‌رود، در حالي كه شفاي بيمار در همان تجرّع تلخ است.فرو خوردن خشم براي يك شخص مقتدر تجرّع تلخي است، ولي طبق فرموده‌ي امام سجّاد(ع)محبوب‌ترين جرعه‌ها نزد خدا همان جرعه است.



قصّه‌ي درس‌آموز مرحوم شيخ جعفر كبير

مرحوم شيخ جعفر كبير ـ رضوان الله عليه ـ معروف به كاشف ‌الغطاء، كه از اعاظم فقهاي مذهب است، بسياري از روزها در مسجد پول ميان فقرا تقسيم مي‌كرده است. روزي بين دو نماز ظهر و عصر سيّد فقيري آمد و از شيخ تقاضاي كمك مالي كرد. شيخ فرمود: متأسّفانه دير آمدي، پول تمام شده است، فردا بيا. سيّد از اين حرف عصباني شد و آب دهان خود را جمع كرد و به ‌صورت شيخ انداخت. معلوم است كه اهانت بزرگي كرده؛ آن هم در مسجد و در حضور جمعيّت. مردم كه همه از ارادتمندان شيخ بودند، سخت برآشفتند و خواستند برخيزند و او را تأديب كنند؛ولي شيخ پيش دستي كرد و اوّل، لبخندي به روي سيّد زد و بعد،با كمال بشاشت دست خود را آورد و آب دهان سيّد را به ‌صورت خود ماليد و گفت: (زَيَّنَنَا ابنُ فاطِمَه) [بَه‌بَه] فرزند فاطمه به ما زينت بخشيد. آنگاه از جا برخاست و دامن خودش را گرفت و بنا كرد در ميان صف‌ هاي جماعت گرديدن، در حالي كه مي ‌گفت: هر كه براي ريش شيخ احترام قائل است، پول به دامنش بريزد. پول زيادي جمع شد، همه را به دامن آن سيّد ريخت و صورتش را بوسيد و گفت: از من نزد مادرت فاطمه شفاعت كن.اين كار را نمي‌توان توجيه كرد، جز با همان جمله‌ي (مُنْتَهَي الْحِلْمِ)كه ما در زيارت جامعه مي‌خوانيم. البتّه، امثال مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء از ريزه‌ خواران خوان فضايل اهل بيت(علیهم السلام) هستند و چنينند. آيا خود آن بزرگواران در چه مقام و منزلتي هستند؟ و اين در تصوّر ما نمي‌گنجد.

صبور
2013_09_22, 12:50 PM
داستان مرد شامي و صبوري امام حسن(ع)



داستان آن مرد شامي را با حضرت امام مجتبي(ع)شنيده‌ايم كه امام سوار بر مركب، در حالي كه جمعي از بني‌هاشم ملتزم ركابشان بودند، از يكي از گذرگاه‌هاي مدينه عبور مي‌كردند.فردي آمد و مقابل امام ايستاد و بنا كرد به بد و بيراه گفتن و اهانت كردن. يك اشاره‌ي امام كافي بود تا بني‌هاشم به حسابش برسند؛ ولي آن‌حضرت ايستاد و آن مرد هرچه مي‌خواست بگويد، گفت. امام تبسّمي كردند و فرمودند: گويا شما در اين شهر غريب هستي و تازه به اينجا آمده‌اي. غربت و رنج سفر آدمي را ناراحت مي‌كند؛ اگر مشكلي داري،چون ما اهل اين شهر هستيم، مي‌توانيم مشكل شما را حلّ كنيم. محلّ پذيرايي از اشخاص غريب و تازه‌ وارد داريم. هر چند روزي كه در اين شهر هستي، مي‌تواني در منزل ما بماني و با احترام پذيرايي شوي.آن مرد از اين حلم و بزرگواري آن چنان شرمنده شد كه خم شد دست آقا را بوسيد و معذرت خواهي كرد و گفت: تبليغات معاويه ما را از حقّ دور ساخته و منحرفمان كرده است.صلّي الله عليكم يا آلَ بَيتِ رَسولِ الله

ادامه دارد...


[1]ـ سوره‌ي طور، آيه‌ي 28 .
[2]ـ سوره‌ي اسراء، آيه‌ي 84 .
[3]ـ سوره‌ي بقره، آيه‌ي 177 .
[4]ـ اصول كافي، جلد 8، صفحه‌ي 242 .
[5]ـ سوره‌ي انسان، آيات 5و 6 .
[6]ـ همان، آيه‌ي 11 .
[7]ـ همان، آيه‌ي 21 .
[8]ـ تفسير مجمع البيان، سوره‌ي هل اتيََ.
[9]ـ سوره‌ي الرّحمن، آيه‌ي 58 .
[10]ـ سوره‌ي صافّات، آيات 48 و 49 .
[11]ـ تفسير روح المعاني، جلد 29، سوره‌ي هل اتيََ.
[12]ـ سوره‌ي آل عمران، آيه‌ي 174 .
[13]ـ بحارالانوار، جلد 52، صفحه‌ي 316 .
[14]ـ بحارالانوار، جلد 52، صفحه‌ي 339 .
[15]ـ همان، صفحه‌ي 332 .
[16]ـ سوره‌ي نبأ، آيات 6 و7 .
[17]ـ سوره‌ي انبياء، آيه‌ي 31 .
[18]ـ بحارالانوار، جلد 25، صفحه‌ي 366 ، حديث 8 .
*تُرّ: ريسماني است كه بنّا براي تشخيص كجي و راستي يا پستي و بلندي اجزاي ساختمان به كار مي‌برد.
[19]ـ حديث جابر،بحارالانوار، جلد 46، صفحات 274 تا279 .

صبور
2013_09_24, 02:04 PM
{ وَ أُمَنَاءَ الرَّحْمَنِ وَ سُلاَلَةَ النَّبِيِّينَ وَ صَفْوَةَ الْمُرْسَلِينَ وَ عِتْرَةَ خِيَرَةِ رَبِّ الْعَالَمِين }


ابتدا توضيحي در مورد سه عبارت (سُلالَة النَّبِيّين وَ صَفْوَة الْمُرسَلينَ وَ عِتْرَة خِيَرَةِ رَبِّ العالَمِينَ) عرض مي‌كنيم و سپس به عبارت (اُمَناءَ الرَّحْمنِ) كه توضيح بيشتري مي‌خواهد، مي‌پردازيم.

(وَ عِتْرَة خِيَرَة رَبِّ العالَمِينَ)؛
عترت يعني خويشاوندان نزديك از فرزندان و فرزندزادگان.خيرة ربّ‌العالمين يعني پيامبري كه انتخاب شده‌ي پروردگار جهانيان است. از نظر شيعه‌ي اماميّه، عترت پيامبراكرم ‌…منحصراً امام اميرالمؤمنين عليع(ع)و حضرت صدّيقه‌ي كبريََ‌(س)و ائمّه‌ي اطهار(علیهم السلام)هستند. همانان كه در حديث معروف ثقلين، كه صدور آن از رسول اكرم …مورد اتّفاق شيعه و سنّي است،عديل قرآن كريم معرّفي شده‌اند و رسول خدا…فرموده است:

]اِنّي تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتي اَهْلَ بَيْتِي ما اِنْ تَمَسَّكْتُم بِهِما لَنْ تَضِلّوُا اَبَداً وَ اِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الْحَوْض‌َ[؛[2]
«من پس از خود، در ميان شما دو چيز وزين و گران قدر باقي مي‌ گذارم ؛ كتاب خدا و عترت خودم كه اهل بيت من هستند. مادامي كه متمسّك به اين دو باشيد، گمراه نخواهيد شد و اين دو هرگز از هم جدا نمي‌ شوند ، تا روز قيامت در كنار حوض[كوثر] بر من وارد شوند».

صبور
2013_09_24, 02:05 PM
معنا و مفهوم سلاله

به چيزي كه از چيز ديگري خلاصه‌گيري و جوهركشي شده باشدمي‌گويند: سلاله.مثلاً نطفه و كودك سلاله است؛ يك بوته‌ي گل سلاله است؛ يعني،خلاصه شده از آب و خاك و نور و هوا و ديگر عناصر است. گلاب نيز سلاله‌ي گل است و عطر سلاله‌ي گلاب. اهل بيت نبوّت نيز سُلالَة النَّبِييّنند ؛يعني،تمام كمالات و فضايل آسماني انبياء و رسل(علیهم السلام) خلاصه و جوهركشي شده و در وجود اقدس امام امير‌المؤمنين‌(ع) و يازده فرزند معصومش متجلّي گشته است و آن بزرگواران وارث به حقّ تمام پيامبران و رسولان هستند.

صَفْوَة الْمُرسَلينَ صفوه و سلاله تقريباً يك معنا دارند كه همان خلاصه و برگزيدگيانست؛ منتهيََ، در صفوه شايد معناي تصفيه و برطرف كردن زوايد و عوارض نيز لحاظ شده باشد. مثلاً موادّ غذايي سلاله‌اش خون، خون سلاله‌اش شير و شير سلاله‌اش روغن است و ممكن است روغن داراي زوايدي باشد، آن‌ها را كه از بين برديم مي‌شود صفوه كه از زوايد تصفيه شده است.

اينجا هم مرسلين سلاله‌ي نبيّينند؛زيرا كه رسالت مرتبه‌ي بالاتر از نبوّت است و اگر چه در ارواح مقدّس مرسلين عوارض و زوايدي وجود ندارد، ولي زمينه‌ي ترك اوليََ در آن بزرگان بوده و صادر هم شده است. بنابراين، ارواح مطهّر اهل بيت محمّد‌…كه به حكم آيه‌ي:

]...إنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً[؛[1]
مطهّر از مطلق زوايد شده‌اند، در واقع، علاوه بر سُلالَة‌‌النَّبيّين، صفوة المرسلين نيز هستند.

(وَ عِتْرَة خِيَرَة رَبِّ العالَمِينَ)؛
عترت يعني خويشاوندان نزديك از فرزندان و فرزندزادگان.خيرة ربّ‌العالمين يعني پيامبري كه انتخاب شده‌ي پروردگار جهانيان است. از نظر شيعه‌ي اماميّه، عترت پيامبراكرم ‌…منحصراً امام اميرالمؤمنين عليع(ع)و حضرت صدّيقه‌ي كبريََ‌(س)و ائمّه‌ي اطهار(علیهم السلام)هستند. همانان كه در حديث معروف ثقلين، كه صدور آن از رسول اكرم …مورد اتّفاق شيعه و سنّي است،عديل قرآن كريم معرّفي شده‌اند و رسول خدا…فرموده است:

]اِنّي تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتي اَهْلَ بَيْتِي ما اِنْ تَمَسَّكْتُم بِهِما لَنْ تَضِلّوُا اَبَداً وَ اِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الْحَوْض‌َ[؛[2]
«من پس از خود، در ميان شما دو چيز وزين و گران قدر باقي مي‌ گذارم ؛ كتاب خدا و عترت خودم كه اهل بيت من هستند. مادامي كه متمسّك به اين دو باشيد، گمراه نخواهيد شد و اين دو هرگز از هم جدا نمي‌ شوند ، تا روز قيامت در كنار حوض[كوثر] بر من وارد شوند».

صبور
2013_09_24, 02:13 PM
معناي امناء


امناءجمع امين است. امين يعني امانتدار، كسي كه مورد اعتماد و اطمينان است و انسان مي ‌تواند با كمال آسودگي خاطر، متاع خود را به او بسپارد. اهل بيت نبوّت‌(علیهم السلام)امناء الله هستند و خداوند آن‌ها را امين خود دانسته و عالي ‌ترين متاع خود را، كه تدبير امور تشريع و تكوين است، به دست آن‌ها سپرده است؛ و لذا منصب «امناءالرحمن»از عالي ‌ترين و پرافتخارترين مناصب الهي است كه حضرت رحمان به خاندان وحي عنايت فرموده است.

اصالت اسامي و القاب الهي

البتّه، مي‌دانيم اسامي و القابي كه خدا به برخي از بندگان خاصّ خود مي ‌دهد، از قبيل القابي نيست كه ما به يكديگر مي‌دهيم؛ مانند امين‌الدّوله و امين‌السّلطنه كه شاهان سابق به افراد مي ‌دادند و واقعيّتي هم نداشت و امانتي در كار نبود و همچنين القاب حجّة الاسلام و آية الله و ...كه غالباً جنبه‌ي تعارف و تجليل و تكريم دارد، نه حكايت از واقعيّت. امّا القابي كه خدا به اوليايش داده است، همه كاشف از واقعيّت‌هاست .مثلاً لقب«خليل الرّحمن»به حضرت ابراهيم (ع) داده شده است كه واقعاً خليل خدا بوده؛يعني، محبّت خدا در خلال و زواياي قلبش جا گرفته بود، آن چنان كه وقتي در خواب مي‌ بيند كه خدا امر به بريدن سر فرزند با دست خودش كرده است، بدون هيچ‌ گونه شكّ و ترديد دست به كار مي‌ شود كه خدا مي ‌فرمايد:

]فَلَمَّا أسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ[؛[3]
«هر دو تسليم شدند و پدر صورت پسر را براي سر بريدن روي خاك نهاد».

صبور
2013_09_24, 02:16 PM
القاب الهي تشريفاتي نيست

حضرت موسي «كليم الله»است؛ يعني واقعاً در وادي سينا و كوه طور با خدا به گفتگو نشسته و سؤال كرده و جواب شنيده است. رسول الله‌اعظم‌…لقبش حبيب الله است؛ يعني واقعاً محبوب خداست تا آنجا كه خدا به جان او قسم خورده و فرموده است:

]لَعَمْرُكَ إنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ‌‌[؛[4]

«[اي محمّد،] به جان تو قسم كه [اين مردم دنيا هميشه] مست[شهوات نفساني] و در گمراهي و غفلت خواهند بود».
حضرت صدّيقه‌ي كبريََ‌(س)داراي القاب فراوان از جمله: فاطمه، زهرا بتول،عذرا، مباركه، حوراي انسيّه و ... است.اين‌ها لقب‌هاي تشريفاتي نيست كه تنها به منظور تجليل و تكريم باشد، بلكه كاشف از واقعيّت‌هاست؛ يعني هركدام از اين اسم‌ها و لقب‌ها بعدي از ابعاد وجودي آن وديعه‌ي الهي را نشان مي‌دهد.

فاطمه است ؛يعني هم خودش منقطع از هر گونه پليدي و ناپاكي است،هم جداكننده‌ي انسان‌هاي محبّ از عذاب جهنّم است.زهرااست؛ يعني درخشنده‌اي است كه به نور او آسمان‌ها روشن گشته و بهشت از نور او خلق شده است .پدر گرامي‌اش رسول خدا‌‌…كه:

]وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَيإنْ هُوَ إلاّ وَحْيٌ يُوحَي[؛[5]

صبور
2013_09_24, 02:17 PM
جز از مجراي وحي سخن نمي‌گويد و ...فرموده است: من هر وقت اشتياق به بهشت پيدا مي ‌كنم، زهرا را مي‌بويم.لقب اُمناء‌الرَّحْمن نيز از جانب خدا به اهل بيت(علیهم السلام)داده شده است. مخصوصاً تعبير به صفت رحمان نكته‌ي بسيار عميق و لطيفي را نشان مي ‌دهد ؛ چون مقام رحمانيّت مقام ايجاد است و خداوند از آن جهت كه تمام كائنات را ايجاد كرده و لباس هستي به قامت مخلوقات پوشانده است، رحمان است و وهّاب و رحمت عامّه‌اش شامل حال تمام موجودات است.اهل بيت رسول(علیهم السلام) نيز آن چنان نزد خدا منزلت دارند كه مقام رحمانيّت خود را به امانت دست آن‌ها سپرده است.وقتي گفته مي ‌شود فلان آدم امين‌السّلطان است،يعني سلطان از آن جهت كه سلطنت دارد او را امين خود دانسته و امر تدبير مملكت را به دست او سپرده است؛ وگرنه به آدم نالايق يا غير معتمد در نزد سلطان نمي‌ گويند امين‌السّلطان. حضرت رحمان نيز خاندان رسول (علیهم السلام)را امين خود دانسته و مقام رحمانيّت خود را تكويناً و تشريعاً واگذار به آن‌ها كرده است(البتّه، بعداً توضيح داده خواهد شد كه اين نه به گونه‌ي تفويض باطل است كه عقلاً محال است).يعني آن‌ها مظهر رحمانيّت خدا هستند. تجليّات رحمت حضرت حقّ از آينه‌ي وجود آن‌ها در عالم بارز مي ‌شود. در تفسير برهان، ذيل آيه‌ي:

]وَ ما تَشاءوُنَ إلاّ أنْ يَشاءَ اللهُ...[؛[6]

«و آن‌ها[اولياي حقّ] چيزي جز آنچه خدا بخواهد نمي ‌خواهند...».
از امام هادي‌(ع)آمده است كه :

(اِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَتَعالَي جَعَلَ قُلُوبَ الاَئِمَّة مَوْرِداً لِاِرادَتِهِ وَ اِذا شاءَ شَيئاً شاءُ‌وهُ)؛

«خداوند قلب امامان را مورد مشيّت خودش قرار داده است. قلب امام فرودگاه مشيّت خداست؛ او كه چيزي را بخواهد،امام همان چيز را مي‌خواهد».

صبور
2013_09_24, 02:35 PM
امام عصر(عج)فرمانده فرشتگان مدبّر عالم

در زيارت اوّل از زيارات مطلقه‌ي امام حسين‌(ع)اين جمله آمده است :

(إرَادَة الرَّبِّ فِي مَقَادِيرِ اُمُورِهِ تَهْبِطُ إلَيْكُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ...)؛[7]

«اراده و خواست خدا در تقديراتش بر شما فرود مي‌‌آيد و آنگاه از خانه ‌ي شما به عالم صادر مي‌گردد».هم اكنون خانه‌ي امام عصر-عَجَّلَ اللهُ تَعــََاليََ فَرَجَهُ الشَّريفَ ـ اتاق فرمان است. از آنجا فرمان به فرشتگان كه مدبّران امورند صادر مي‌ شود و آن‌ها به تدبير و اجراي تقديرات خدا در عالم مي ‌پردازند و آجال و ارزاق، يعني عمرها و روزي‌ها،را در ميان عالميان، از جمادات و نباتات و حيوان‌ها و انسان‌ها،توزيع مي‌كنند. البتّه خانه،نه خانه‌ي خشت و گِل بلكه خانه‌ي امامت و ولايت است كه خالقشان در اختيارشان قرار داده و فرموده است:

]وَ جَعَلْناهُمْ أئِمَّة يَهْدُونَ بِأَمْرِنا...[؛[8]
ما به آن‌ها منصب امامت داده‌ايم كه به امر و فرمان ما كار مي‌ كنند و همه‌ي موجودات را هدايت مي ‌كنند و به مقصد مي ‌رسانند و اين امر و اين فرمان همان است كه مي‌فرمايد:
]إنَّما أمْرُهُ إذا أرادَ شَيْئاً أنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ[؛[9]

امر و فرمان خدا اراده‌ي ايجاد است و خواستش خواسته ‌آفرين است. هر چيزي به محض اراده‌ي او موجود مي ‌شود.آري، او اين قدرت ايجاد و مالكيّت]كن فيكون[را در اراده‌ي امام، كه امين او و از امناء الرّحمن است، قرار داده است.

صبور
2013_09_24, 02:36 PM
معيارهاي ديانت حقيقي

اين روايت را مرحوم كليني (ره)در كتاب شريف كافي آورده است كه راوي گفت : من خدمت حضرت امام جواد (ع) بودم؛ سخن از اختلافي كه در عقايد شيعه و غير شيعه هست به ميان آمد و امام خطاب به من فرمود: يا محمّد(اسم راوي است):

(إنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي لَمْ يَزَلْ مُتَفَرِّداً بِوَحْدَانِيَّتِهِ ثُمَّ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَة (علیهم السلام)...)؛«خداوند تنها بود و جز او كسي نبود؛سپس محمّد و علي و فاطمه (علیهم السلام) راآفريد».

(...فَمَكَثُوا ألْفَ دَهْرٍ...)؛

«پس هزار دهر گذشت كه تنها خدا بود و اين سه نور مقدّس».حالا ما نمي‌فهميم مقصود از دهر چيست و مراد از هزار كدام است؟(...ثُمَّ خَلَقَ جَمِيعَ الْأشْيَاءِ...)؛«آنگاه خدا اشياي ديگر را آفريد».(فَأَشْهَدَهُمْ خَلْقَهَا...)؛«و اين انوار مقدّس را شاهد خلق عالم قرار داد».و احاطه‌ي علمي به تمام زواياي آفرينش را به آن‌ها عنايت فرمود.(...وَ أجْرَي طَاعَتَهُمْ عَلَيْهَا وَ فَوَّضَ اُمُورَهَا إلَيْهِمْ...)؛«و تكويناً همه چيز را مطيع فرمان آن‌ها گردانيد و تدبير كلّ امور عالم را به آن‌ها تفويض فرمود[يعني اراده و مشيّت آن‌ها را مجراي اراده و مشيّت خودش قرار داد، نه اين كه خود منعزل*از كار شد]».(...فَهُمْ يُحِلُّونَ مَا يَشَاءُ‌ونَ وَ يُحَرِّمُونَ مَا يَشَاءُ‌ونَ وَ لَنْ يَشَاءُ‌وا إلاّ أنْ يَشَاءَ اللهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي...)؛«پس آن‌ها آنچه را بخواهند، در عالم تكوين و تشريع انجام مي‌دهند و هرگز جز آنچه را خدا مي‌ خواهد نمي ‌خواهند».آنگاه امام جواد‌(ع)در پايان كلامشان فرمودند :(...يَا مُحَمَّدُ هَذِهِ الدِّيَانَة الَّتِي مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا مَحَقَ وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ خُذْهَا إلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ)؛[10]«اي محمّد [ خطاب به راوي است] اين است آن ديانتي كه هر كه از آن جلو بيفتد، از مسير حقّ بيرون رفته است و هر كه از آن عقب بماند، به هلاكت افتاده است و هر كه ملازم آن باشد، به حقيقت رسيده است .بگير آن را و نگه ‌دار، اي محمّد».البتّه، از آن نظر كه چهارده معصوم (علیهم السلام)كُلُّهُم نورٌ واحد هستند و در عالم انوار اتّحاد دارند،‌آنچه فضيلت در اين حديث آمده است از آنِ همه خواهد بود.

صبور
2013_09_24, 02:37 PM
چرا رسول اكرم…(ص) ابوالقاسم ناميده شد؟



علاّمه مجلسي (ره) در بحث معراج حديثي نقل كرده و ضمن آن حديث آمده كه رسول اكرم …فرموده ‌اند: در شب معراج، پس از مناجات و مكالماتم با خدا، موقع بازگشت،حضرت حقّ اين جمله را فرمود :

(يا اَبَاالْقاسِم اِمْضِ هادياً مَهْدِّياً نِعْمَ الْمَجِيءُ جِئْتَ وَ نِعْمَ الْمُنْصَرَفُ اِنْصَرَفْتَ وَ طوُباكَ وَ طوُبَي لِمَنْ آمَنَ بِكَ وَ صَدَّقَكَ)؛

«اي ابوالقاسم، برو در حالي كه راهنما و راه يافته‌اي، خوش آمدي و خوش رفتي و خوشا بر تو و خوشا بر كسي كه به تو ايمان بياورد و تصديقت كند».
رسول خدا…(ص) بازمي ‌گردد تا در سدرة المنتهيََ به جبرئيل كه در انتظار آن‌ حضرت بوده مي‌ رسد ؛ جبرئيل از رسول‌اكرم…ماجراي مكالمات عرشي را مي‌ پرسد كه چه گفتي و چه شنيدي؟رسول اكرم…پس از نقل ماجرا مي ‌فرمايد: آخرين كلامي كه خدايم به من فرمود، اين بود: (يا اَباالْقاسم اِمْضِ‌...) جبرئيل گفت: از خدا نپرسيدي كه چرا تو را اباالقاسم ناميد ؟ فرمود: اين را نپرسيدم. در اين موقع خطاب رسيد:

(يا اَحمد اِنَّما كَنَّيْتُكَ اَبَاالقاسِم لِاَنَّكَ تُقَسِّمُ الرَّحْمَة مِنِّي بَيْنَ عِبادِي يَومَ الْقِيامَة)؛[11]

«اي احمد، تو را بدين سبب ابوالقاسم ناميدم كه در روز قيامت، تو رحمت مرا بين بندگانم تقسيم خواهي كرد».

اگر چه طبق اين حديث، پيامبر اكرم…در روز قيامت رحمت الهي را تقسيم خواهد كرد،ولي از آن نظر كه روز جزا، روز بروز سرائر مكنون در عالم دنياست و تمام حقايق جاري در دنيا، در روز جزا شفّاف ‌تر به منصّه‌ي ظهور مي ‌رسد، همين وجود اقدسي كه در دنيا مقسّم رحمت بوده است، در عقبا نيز همو مقسّم رحمت است؛ و لذا او به طور مطلق رحمة للعالمين است و اهل بيت او همه امناء الرّحمانند(صلوات الله عليهم اجمعين).

صبور
2013_09_24, 03:28 PM
راه رشد و سقوط ملّت‌ها

اينجا نقل اين حديث از پيامبر اكرم…خالي از تناسب نيست كه فرموده‌اند:(إذا اَرادَ اللهُ بِقومٍ نَماءً رَزَقَهُمُ السَّماحَة وَالْعِفافَ وَ اِذا اَرادَ بِقومٍ اِنْقِطاعاً فَتَحَ عَلَيْهِمْ بابَ الْخيانَة)؛[12]«هرگاه خدا بخواهد رشد و ترقّي در ملتّي ايجاد كند، دو خصلت به آن‌ها مي‌دهد؛ يكي سماحت [روح جوانمردي و بزرگواري است كه لازمه‌اش سخاوت است و ايثار و صداقت و امانت] و ديگري عفّت و عفاف [كه لازمه‌اش پرهيز از دروغ است و خيانت] و اگر بخواهد ملّتي را به سقوط و ذلّت و بدبختي مبتلا سازد درِ خيانت به روي آن‌ها مي ‌گشايد [كه مانند بيماري سرطان در پيكر آن ملّت ريشه مي‌ دواند و راه هرگونه عزّت و شرف به روي او بسته مي‌شود]».

معنا و مفهوم ابواب الايمان

اَبوابْجمع باب است و بابيعني در.آن دري كه از آن بايد به فضاي مقدّس ايمان وارد شد،امام (ع) است. ايمان در لغت به معناي امان دادن و امنيّت دادن است و در اصطلاح، اعتقاد به اصول و اركان دين داشتن است. كسي كه واقعاً به اصول دين،اعمّ از توحيد و نبوّت و معاد و امامت، اعتقاد داشته باشد و بر طبق اعتقادش عمل كند، به طور مسلّم در امن و امان خواهد بود. هم در دنيا بر اثر اعتقاد به مقدّرات حكيمانه‌ي خدا زندگي توأم با رضا و خالي از نگراني‌ ها خواهد داشت،هم در آخرت از عذاب خدا در امان خواهد بود.

]ألا إنَّ أوْلِياءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‌‌[؛[13] (http://www.ahadith.ir/fa/s-z-j/97-ayatollah-ziaabadi/394--5.html#_ftn14)
«آگاه باشيد كه بر دوستان خدا نه بيمي است و نه آنان اندوهگين مي‌شوند».
]الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ اُولئِكَ لَهُمُ اْلاَمْنُ...‌[؛[14]
«كساني كه ايمان آورده و ايمان خود را به شرك نيالوده‌ اند،ايمنند و‌... ».
انسان مؤمن آرامش و اطمينان خاطر دارد و هرگز نگراني و اضطراب از تصوّر اين‌ كه مبادا فردا چنين شود و چنان شود ندارد. در تمام شؤون زندگي‌اش تفويض*امر به خدا مي ‌كند و تسليم مقدّرات خداست و چون عملاً نيز از مرز شريعت تجاوز نمي‌كند ، از شقاوت‌ها و بدبختي‌ها در امان است و در عالم پس از مرگ نيز از عذاب جهنّم مصون و مأمون است.

صبور
2013_09_24, 03:31 PM
تعريف دقيق ايمان

بحثي است در اين كه آيا ايمان همان اعتقاد قلبي است يا مجموعه‌ي مركّبي است از اعتقاد قلبي و اقرار لساني و عمل جوارحي؟ بعضي مي‌گويند: ايمان عبارت از اعتقاد قلبي است و اقرار با زبان و عمل به اركان شرط ايمان است و بعضي ديگر مي‌گويند : ايمان مركّب از سه چيز است كه اگر كسي يكي از آن‌ها را نداشته باشد، ايمان ندارد.اين قول را اهل تحقيق مقبول‌ تر مي ‌دانند و مي ‌گويند: اگر باور قلبي نباشد،ايمان نيست‌؛اگر چه به زبان اظهار ايمان كند و شهادت به وحدانيّت خدا و رسالت پيغمبراكرم ‌…و ديگر مباني دين بدهد.شاهدش قرآن كريم است كه مي‌فرمايد:

]قالَتِ اْلاَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ...[‌؛[15]

«بيابان‌نشينان گفتند: ايمان آورديم؛ بگو: نه، ايمان نياورده‌ايد؛ اظهار اسلام كرده‌ايد ولي ايمان هنوز در قلبتان داخل نشده است...».

پس، از اين آيه مي‌ فهميم كه اگر باور قلبي نباشد، صرف اظهار لساني ايمان نيست‌]...قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا...[؛[16]حال، اگر باور قلبي باشد امّا اظهار زباني نباشد،آيا ايمان هست؟ مي‌گوييم: باز هم نيست.در اين آيه مي‌خوانيم:

]جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أنْفُسُهُمْ[‌؛[17]
در عين حال كه قلباً يقين به آيات الهي داشتند، به زبان انكار مي‌كردند.اين‌ها مؤمن نيستند.قرآن درباره‌ي شناخت كفّار از پيغمبراكرم‌‌…مي‌فرمايد:
]يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أبْناءَ‌هُمْ[؛[18]

«پيغمبر را مي‌شناسند، آن طور كه پسران خود را مي ‌شناسند».
يعني مي ‌دانستند كه او همان پيامبر موعود در تورات و انجيل است و تمام علايم و نشانه‌هاي نبوّت در او هست،امّا اقرار به نبوّت او نمي ‌كردند.مي ‌دانيم كه ابوجهل دشمن سرسخت پيامبر اكرم … بود و هميشه برخوردي تند و خشن و هتّاكانه با آن حضرت داشت.يك روز او را ديدند كه بر خلاف هميشه، با گشاده ‌رويي جلو آمد و با پيغمبر اكرم…دست داد و رفت؛ اين رفتار او، هم مايه‌ي تعجّب كفّار شد هم مايه‌ي تعجّب مسلمان‌ها.كفّار وحشت كردند كه نكند او مسلمان شده و سبب تقويت مسلمين شود؛ مسلمانان هم تعجّب كردند كه چطور شده او رو به اسلام آورده است؟ هم ‌كيشانش از او پرسيدند : مگر تو به محمّد گرويده ‌اي ؟ گفت :(انّي وَ اللهِ لَأَعْلَمُ اَنَّهُ لَصادِق)؛به خدا قسم، من مي‌دانم او در گفتار خود صادق است [و واقعاً از جانب خدا مبعوث به نبوّت است]. امّا:

(مَتَي كُنّا تَبَعاً‌ لِآلِ عَبْدِ مَناف)؛
«كِي بوده كه ما تابع اولاد عبد مناف شده باشيم»؟

صبور
2013_09_24, 03:31 PM
اين همان روح استكبار است كه مانع خضوع در مقابل حقّ است.با اين‌كه قلباً باور كرده،تن زير بارش نمي ‌دهد.پس،تنها باور قلبي بدون اقرار زباني ايمان نيست. حالا اگر كسي باور قلبي دارد، اقرار زباني هم دارد، امّا عملاً خاضع و تسليم نيست،او هم ايمان ندارد. تحقّق ايمان بسته به تحقّق هر سه بُعد است؛ بُعد قلبي و زباني و عملي و لذا كفر ابليس از جهت فقدان بُعد عملي است. او باور قلبي دارد و خدا را به خالقيّت و ربوبيّت مي‌شناسد و مي‌گويد:

]...خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ...[؛‌[19]
«...مرا از آتش خلق كردي...».
من مخلوق تو و مربوب تو هستم. حتّي آن چنان با احترام با خدا رو برو مي ‌شود كه قسم به عزّت او ياد مي‌ كند و مي‌گويد:


]فَبِعِزَّتِكَ لَاُغْوِيَنَّهُمْ أجْمَعِينَ[؛[20]
«به عزّت تو سوگند كه همگي را از راه به در مي‌برم».
ايمان به روز قيامت هم دارد كه مي‌گويد:
]...فَأَنْظِرْنِي إلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ[؛[21]
«به من مهلت بده تا روزي كه برانگيخته مي‌شوند».
حتّي انبياء را هم مي‌شناسد و از آن‌ها به"عباد مُخْلَصين" تعبير مي‌كند و مي‌گويد:

]إلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ[؛[22]«مگر بندگان خالص تو از ميان آنان را».

من در همه‌ي ابناي بشر نفوذ مي ‌كنم امّا در عباد مخلَصينت نمي ‌توانم نفوذ كنم. پس، ابليس درباره‌ي توحيد و نبوّت و معاد، هم باور قلبي داشت،هم اقرار زباني؛آنچه نداشت تسليم عملي بود كه:

]...أبَي وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ‌[؛[23]«در مقام عمل، گردنكشي كرد و كافر شد».

]...قُلْنا لِلْمَلائِكَة اسْجُدُوا لِآدَمَ...‌[؛[24]«...به فرشتگان گفتيم : مقابل آدم سجده كنيد...».

]...فَسَجَدُوا إلاّ إبْلِيسَ أبَي وَ اسْتَكْبَرَ...‌[؛[25]«...همه سجده كردند و تنها ابليس ابا و استكبار كرد و كافر شد...».

البتّه، در مقام عمل هم بسيار جدّي بود . قريب شش هزار سال در آسمان عبادت كرد(با سجده‌ هاي طولاني و چند هزارساله) امّا عملش مخلصانه و تسليمانه نبود و ناگهان در يك نقطه‌ي حسّاس، رياكاري و خودبرتربيني ‌اش بارز شد و رسوايي ‌اش برملا گشت؛گفتند: بعد از اين چند هزار سال كه بندگي كردي، بيا اين يكي را نيز انجام بده؛بر آدم سجده كن‌.گفت: نمي‌كنم.

]...لَمْ أكُنْ لِأسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ...‌[؛[26]«...من هرگز بر بشري كه او را از گِل آفريده‌اي سجده نمي‌كنم ...».

]...أبَي وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ‌[؛[27]

صبور
2013_09_24, 03:40 PM
ابعاد ايمان
پس معلوم شد كه ايمان داراي سه بُعد است و مؤمن آن است كه در هر سه بعد تسليم باشد ؛در قلب، زبان و عمل‌.حال، براي تأييد مطلب به اين روايات توجّه فرماييد.از رسول‌اكرم‌…منقول است كه:(الْإِيمانُ مَعْرِفَة بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأرْكَانِ)؛[28]«ايمان شناخت است و گفتار است و رفتار».(اَلايمانُ قَولٌ مَقُولٌ وَ عَمَلٌ مَعْمُولٌ وَ عِرفانُ الْعُقُول)؛‌[29]حتّيََ امام صادق (ع)ضمن بيان مفصّلي مي ‌فرمايند: ايمان همه‌اش عمل است؛ منتهيََ، عملي از قلب و عملي از زبان و عملي از بدن.عمل قلب اعتقاد است و عمل زبان اقرار و عمل بدن انجام دادن كار بر طبق اعتقاد و اقرار.

تفاوت اسلام و ايمان و مراتب آنبحث ديگري هست در مورد تفاوت اسلام و ايمان‌؛بايد دانست كه اسلامي داريم قبل از ايمان و اسلامي داريم بعد از ايمان.يعني اسلامي داريم كه مرتبه‌اش پايين‌تر از ايمان است و اسلامي داريم كه مرتبه‌اش بالاتر از ايمان است.گاهي سؤال مي ‌كنند، ما كه در دعا مي ‌گوييم:(اَللّهُمَّ اِغْفِرْ لِلْمُؤمِنينَ وَ الْمُؤمِناتِ وَ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسلِماتِ)؛آيا مقصود از مسلمين و مسلمات سنّي‌ها هستند؟عرض مي‌شود: خير،مسلمين و مسلمات گروهي از مؤمنانند كه درجه‌ي بالاتري از ايمان را به دست آورده‌اند و مقصود از اسلام در اين دعا و نظاير آن،ايمان در درجه‌ي اعلاست و مقصود از مسلم در اينجا مؤمن در مرتبه‌ي بالاست.چون يك درجه‌ي اسلام درجه‌ي نازله است؛ يعني پايين‌تر از ايمان است؛ همان درجه‌اي است كه با گفتن شهادتين تحقّق مي ‌يابد، چنان‌ كه مي ‌فرمايد:]...قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أسْلَمْنا...‌[؛[30]«...بگو: ايمان نداريد، بلكه اسلام داريد...».

صبور
2013_09_24, 03:46 PM
مؤمن نيستيد، بلكه مسلم هستيد؛يعني تنها اظهار زباني مي‌ كنيد و اين مرتبه‌ي نازل اسلام و پايين‌تر از ايمان است. وقتي آن اسلام زباني در قلب نشست، مي‌شود ايمان. آن ايمان قلبي كه شدّت يافت و به مرحله‌ي تسليم در مقابل خدا رسيد، مي‌شود اسلام،يعني برترين درجه‌ي ايمان، و دارنده‌ي آن مي‌شود مسلم،يعني مؤمن برتر،و مقصود ما در دعاها از مسلمين و مسلمات آن گروه از مؤمنان برترند، نه گروه سنّيان و لذا مي‌بينيم كه خداوند از ايمان در درجه‌ي اعلاي ابراهيم و اسماعيل ‌‡تعبير به اسلام كرده و فرموده است:

]فَلَمَّا أسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ[؛[31]«پس وقتي هر دو تسليم شدند و پدر پسر را به پيشاني بر خاك افكند».

ابراهيم و اسماعيل‌‡هر دو اظهار اسلام كردند و مسلم شدند؛ يعني عالي‌ترين درجه‌ي ايمان را به منصّه‌‌ي*ظهور رسانيدند و تسليم محض در مقابل امر خدا شدند و اين نشان مي‌دهد كه اسلام به اين معنا از مرتبه‌ي نبوّت نيز بالاتر است؛ زيرا ابراهيم و اسماعيل‡هر دو نبي بودند و سپس به مرتبه‌ي اسلام رسيدند.پدر گفت:

]...يا بُنَيَّ إنِّي أرَي فِي الْمَنامِ أنِّي أذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرَي...‌[؛

اي پسر، مي‌خواهم به امر خدا ذبحت كنم...پسر گفت‌:]...يا أبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ...‌[‌؛[32]«...پدر، آنچه را امرت كرده‌اند انجام ده...».اين يك مرتبه از اسلام است كه بالاترين مرتبه‌ي ايمان است و انبياء و رسل‌ (علیهم السلام)با داشتن مقام نبوّت و رسالت، طالب اين مرتبه از ايمان به نام اسلام بودند.حضرت يوسف‌صدّيق‌( ع)‌مي‌گفت:]...فاطِرَ السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ أنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَة تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ[‌؛[33]«...خدايا، مرا مسلم بميران و به صالحان ملحقم كن».پس اسلامي داريم كه پايين‌تر از ايمان است و اسلامي داريم كه بالاترين مرتبه‌ي ايمان است.در ميان مردم، گروهي داراي درجه‌ي نازل از اسلام هستند؛يعني تنها به زبان اظهار اسلام مي‌كنند و شهادتين مي‌گويند امّا قلباً باور ندارند. اين گروه همان گروه منافقند كه خوفاً يا طمعاً متظاهر به اسلام بوده‌اند و هستند.گروهي نيز هستند كه علاوه بر اظهار زباني، باور قلبي هم دارند؛ امّا در عين حال،مقهور شهوات نفسند. تا آنجا كه دستورهاي ديني با شهواتشان سازگار است، مؤمنند؛ وگرنه كافرند، چنان ‌كه قرآن مي‌ فرمايد:]...وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً‌[؛[34]«...مي‌گويند : قسمتي از دين را مي‌پذيريم و قسمتي از آن را نمي‌پذيريم. اينان مي‌خواهند راهي بينا بين[ ايمان و كفر] پيش بگيرند».

]اُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا...[؛‌[35]«اينان كافران حقيقي‌اند...».

زيرا در آن قسمت از دين هم كه مي‌پذيرند،تبعيّت از شهواتشان مي‌كنند، نه تبعيّت از دين و در واقع،كافرند و مي‌پندارند كه مؤمنند.

صبور
2013_09_24, 03:56 PM
امام صادق(ع)عالم‌الغيب و حجّت حقّ است

مردي از شيعه خدمت امام صادق‌(ع)آمد.امام از حال برادرش جويا شد؛ او خودش شيعه‌ي امامي و برادرش زيدي مسلك بود. گفت: برادر من بسيار آدم خوبي است،مردي مقدّس و زاهد و عابد و خداترس و از همه جهت خوب است.تنها نقصي كه از نظر من در او هست اين است كه اعتقاد به امامت شما ندارد. فرمود: چرا اعتقاد به امامت ما ندارد؟عرض كرد:اين اعتقاد نداشتنش به شما نيز از شدّت تقوا و ورع و احتياط اوست؛مي‌گويد:مي‌ترسم اين اعتقاد به امامت، خلاف شرع باشد و خدا راضي نباشد.فرمود : به او بگو اين ورع و تقواي تو در كنار نهر بلخ كجا بود؟راوي مي‌گويد:من نفهميدم مراد امام از كنار نهر بلخ چيست و هيبت امام مانع از اين شد كه بپرسم مقصود از كنار نهر بلخ چيست؟وقتي پيش برادرم برگشتم و ماجرا را گفتم، ديدم به محض اين ‌كه عبارت«كنار نهر بلخ»از زبانم به گوشش خورد،رنگ از رخش پريد و سخت دگرگون شد و مانند آدم شرمنده و خجالت ‌زده سرش را پايين انداخت و بعد گفت:آيا راست مي‌گويي؟آيا واقعاً حضرت صادق‌(ع)اين جمله را گفت؟ گفتم : به خدا قسم، حال تو را پرسيد و من گفتم آدمي خوب و نمازخوان است، امّا به شما اعتقاد ندارد.فرمود:چرا ؟ گفتم: چون خيلي محتاط است. فرمود: پس چرا آن احتياط را در كنار نهر بلخ نداشت؟ ولي من مقصود آن‌حضرت را نفهميدم؛ حالا تو بگو كه ماجراي كنار نهر بلخ چه بوده است؟ گفت: واقع اين كه، بين من و خدا سرّي بود و احدي از آن خبر نداشت؛حالا كه حضرت صادق‌(ع)فرموده است،من هم براي تو مي ‌گويم تا ايمان تو به آن‌حضرت محكم شود و من هم فهميدم كه او حجّت خدا و امام بر حقّ است و راه تو حقّ بوده. بعد گفت:من سفري براي تجارت به ماوراءالنّهر رفتم. وقتي كه برمي‌گشتم، بين راه با مرد و زني همسفر شدم؛رسيديم كنار نهر بلخ و آنجا براي استراحت فرود آمديم.آن مرد گفت: يا تو بمان پيش اثاث و من بروم براي تهيّه‌ي غذا يا تو برو و من بمانم.گفتم: تو برو، من خيلي خسته‌ام، مي‌خواهم استراحت كنم. او رفت و من ماندم و آن زن. شيطان به سراغم آمد و شهوت نفس بر من غالب شد و كاري زشت و خلاف عفاف از من صادر شد كه اَحَدي جز خدا از اين ماجرا باخبر نبود. اينك كه حضرت صادق‌(ع)از آن واقعه خبر داده است، فهميدم كه به اذن خدا او عالم ‌الغيب است و از نهان عالم مطّلع است و اعتقاد به امامت كه شما داريد، اعتقاد حقّ و تنها راه نجات است.

صبور
2013_09_24, 03:57 PM
البتّه، امام صادق‌(ع)منزّه از اين است كه عيب كسي را فاش كند و پرده‌ي كسي را بدرد؛ امّا آن‌حضرت تشخيص داده كه تنها راه نجات دادن اين آدم از هلاك ابدي اين است و راه ديگري ندارد.حال، اگر پرده‌ي او اندكي كنار برود و عيب او پيش برادرش فاش شود،مسلّماً بهتر از اين است كه بر اثر اعتقاد نداشتن به امامت، در ميان جهنّم محكوم به عذاب ابدي گردد و به علاوه،امام‌(ع)از گناه پنهان او سخني به ميان نياورده است بلكه به طور سربسته فرموده: اين آدم محتاط احتياطش در كنار نهر بلخ كجا بود؟ او اگر نمي‌خواست سرّش فاش شود، مي‌توانست اين گفتار امام (ع)‌را طوري توجيه كند؛ ولي مي‌بينيم خودش تمام ماوقع را مشروحاً بيان كرده است و در نتيجه، مذهب حقّ را شناخته و به سعادت ابدي رسيده است؛ وگرنه امام (ع)‌افشاي سرّي نكرده است.

صبور
2013_09_24, 03:57 PM
ايمان كامل يعني تسليم امر خدا و اولياي او بودن

اصل مطلب مورد بحث اين بود كه ايمان كامل آن است كه انسان علاوه بر اظهار زباني و باور قلبي، در مقام عمل نيز مطيع محض باشد و تسليم امر خدا و اولياي خدا، چنان‌كه مي ‌فرمايد:

]فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً‌[‌؛[36]

به پروردگارت سوگند، آن‌ها مؤمن نخواهند بود،مگر اين‌كه تو را در اختلافات خود به داوري بپذيرند و سپس در دل خود از داوري تو احساس ناراحتي نكنند و كاملاً تسليم باشند و همچنين مي‌فرمايد:

]وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَة إذا قَضَي اللهُ وَ رَسُولُهُ أمْراً أنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَة مِنْ أمْرِهِمْ...‌[؛[37]

«هيچ مرد و زن باايماني حقّ ندارند وقتي خدا و رسولش امري را لازم بدانند اختياري از خود داشته باشند و بر وفق خواسته‌ي خويش عمل كنند؛ بلكه بايد تسليم اوامر خدا و رسول باشند، اگر چه بر خلاف ميلشان باشد».

]النَّبِيُّ أوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ...‌[‌؛[38]«رسول خدا اوليََ به تصرّف درباره‌ي اهل ايمان از خودشان است».

وقتي از جانب خدا به رسول اكرم‌…دستور داده شد كه زينب (دختر عمّه‌ي خودش) را براي زيدبن‌حارثه تزويج كند،زيد‌بن‌حارثه برده‌ي آزاد شده‌اي بود و در نزد قوم عرب، برده ‌هاي آزاد شده افرادي بي‌شخصيّت بودند و ارزش اجتماعي نداشتند؛ امّا زينب يك زن متشخّص از طايفه‌ي بني‌هاشم و دختر عمّه‌ي پيغمبر‌اكرم …‌بود و از نظر شؤون اجتماعي با هم متناسب نبودند. ولي رسول اكرم…به امر خدا از زينب براي زيد خواستگاري كرد. زينب از اين پيشنهاد تعجّب كرد و گفت‌:يا رسول‌الله، به من مهلت بدهيد تا درباره‌ي اين مطلب بينديشم، بعد خبر مي‌دهم.در اين موقع آيه نازل شد كه:

]وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَة إذا قَضَي اللهُ وَ رَسُولُهُ أمْراً أنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَة مِنْ أمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً[؛[39]

«هيچ زن و مرد با ايماني حقّ ندارند در مقابل امر خدا و رسولش اظهار نظري كنند و از ميل و خواسته‌ي خود تبعيّت كنند كه در اين صورت، گناه كرده و به گمراهي روشني افتاده‌اند».

وقتي زينب از نزول آيه با خبر شد،گفت: بسيار خوب؛

(اَمْرِي بِيَدِكَ يا رَسولَ الله)؛

اختيار من دست شماست؛هر طوري كه بفرماييد تابعم. رسول خدا…هم او را براي زيدبن‌حارثه تزويج كرد و بعداً ماجرايي پيش آمد كه او از زيد طلاق گرفت و رسول‌ خدا ‌…‌به امر خدا با او ازدواج كرد و در واقع، اين پاداشي بود كه خداوند در مقابل خضوعي كه زينب از خود نشان داد و راضي شد طبق امر خدا با زيد ازدواج كند به آن زن با ايمان داد و افتخار همسري رسول‌اكرم‌‌…نصيبش شد.

صبور
2013_09_24, 03:58 PM
اوّل شناخت ارزش ايمان، بعد درك ابواب‌الايمان

حال، ما در اين زيارت، اهل بيت نبوّت (علیهم السلام)را به عنوان "ابواب الايمان" مي‌ستاييم و آن‌ها را درهاي ورود به خانه‌ي ايمان مي ‌شناسيم و بديهي است كه انسان اوّل بايد به عظمت و شرافت و جلالت خانه‌اي پي ببرد و آنگاه دنبال در ورودي آن خانه بگردد. در آن صورت است كه عظمت و شرافت آن در را هم مي ‌شناسد و با اشتياق تمام به سوي او مي‌ رود.اينجا هم اوّل بايد ارزش ايمان را بشناسيم و سپس به ارزش ابواب‌الايمان پي ببريم و به سوي آن‌ها بشتابيم تا به وسيله‌ ي آن‌ها به حيات ابدي كه محصول ايمان است نايل بشويم و يا‌للاسف كه ما آن چنان كه بايد به ارزش ايمان پي نبرده‌ايم و طبعاً ابواب‌الايمان را نيز آن چنان كه بايد نمي ‌شناسيم و در زيارتشان اكتفا به يك سلسله الفاظ و اعمال بي‌ روح مي ‌كنيم و با كمال تأسّف بايد گفت،دين و ايمان از متن زندگي ما خارج شده و در حاشيه قرار گرفته است؛ يعني زندگي ما حقّاً تحت سيطره‌ي دين نيست و دين حاكم بر زندگي ما نيست. گويي، اين حقيقت از ذهن ما بيرون رفته و جدّاً فراموشمان شده كه ما براي اين به دنيا آمده‌ايم كه احكام خدا و دستورهاي آسماني دين را در شؤون زندگي خويش به جريان بيندازيم، نه براي اين كه خانه‌هاي عالي بسازيم و سفره‌هاي رنگين بگسترانيم و لباس‌هاي فاخر بپوشيم و بر مركب‌هاي رهوار سوار بشويم و ابداً به ياد خدا و آخرت نباشيم.بنابراين، ما چگونه مي‌توانيم از روي صدق و صفا دنبال ابواب‌الايمان و درهاي احكام دين خدا بگرديم و بگوييم:

(اَلسَّلامُ عَلَيْكُم يا اَبوابَ الْايمان)؛

صبور
2013_09_24, 03:58 PM
شما كه ايمان را از متن زندگي خود بيرون كرده‌ايد، حالا دنبال درهايش مي‌گرديد و اَلسَّلامُ عَلَيْكُم يا اَبوابَ الْايمان مي‌گوييد؟آيا اين كار عقلاني است ؟

مرد آخربين مبارك‌ بنده‌اي استاز امام اميرالمؤمنين‌(ع)منقول است:

(وَ نَاظِرُ قَلْبِ اللَّبِيبِ بِهِ يُبْصِرُ أمَدَهُ)؛

«انسان خردمند چشمي در دل دارد كه پايان كار را مي‌بيند».

(وَ يَعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدَهُ)؛

«نشيب و فراز زندگي را تشخيص مي ‌دهد».

(دَاعٍ ‌دَعَا ‌وَ ‌رَاعٍ ‌رَعَي)؛

«دعوت كننده‌اي [پيامبر] دعوت كرده و نگهباني [امام] حفظ [اساس و شريعت] كرده است».

(فَاسْتَجِيبُوا لِلدَّاعِي وَ اتَّبِعُوا الرَّاعِيَ)

«پس دعوت دعوت‌كننده را بپذيريد و از نگهبان تبعيّت كنيد».

(قَدْ خَاضُوا بِحَارَ الْفِتَنِ وَ أخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ السُّنَنِ)؛

«مردم از حقّ دور شده و در درياهاي فتنه‌ها فرو رفته‌اند؛ از سنّت‌ها چشم پوشيده و بدعت‌ها را گرفته‌اند».

(وَ أرَزَ الْمُؤْمِنُونَ وَ نَطَقَ الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ)؛

«مومنان صالح زبان در كام كشيده و [در انزوا خزيده‌اند]و گمراهان دروغگو به سخن درآمده‌اند[و خود را پيشواي مردم معرّفي كرده‌اند]».

(نَحْنُ الشِّعَارُ وَ الْأصْحَابُ)؛

«ما هستيم پيراهن چسبيده بر تن پيغمبر [كه از همه كس به او نزديك‌تريم]».

(وَ الْخَزَنَة وَ الْأبْوَابُ)؛

«ما هستيم خزانه ‌داران و درهاي ورود [به علوم و معارف او] ».

(وَ لا تُؤْتَي الْبُيُوتُ إِلَّا مِنْ أبْوَابِهَا)؛

«به هر خانه‌اي از در آن بايد وارد شد».

(فَمَنْ أتَاهَا مِنْ غَيْرِ أبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقاً)؛[40]

«پس كسي كه از غير در وارد خانه‌اي شود، دزد ناميده مي‌شود».

صبور
2013_09_24, 03:59 PM
راهيابي به زلال ايمان از طريق اهل بيت نبوّت (علیهم السلام)


ما وقتي ارزش ايمان را شناختيم و دانستيم كه ايمان آب حيات ابدي است و پي برديم كه اهل بيت نبوّت(علیهم السلام)يگانه در براي ورود به فضايي هستند كه آب حيات ايمان آنجاست، طبيعي است كه شتابان رو به آن بزرگواران، كه متصدّيان آب حيات جاودانند، مي ‌رويم و با شور و اشتياق تمام مي‌گوييم:

(اَلسَّلامُ عَلَيْكُم يا اَبوابَ الْايمان)؛

امّا نه به گونه‌اي كه تنها پشت در بايستيم و سلام كنيم و در و ديوار را ببوسيم و برگرديم و اصلاً نفهميم داخل آن خانه و آن فضا چه متاعي هست و از آن چگونه بايد بهره گرفت.ما سال‌هاست كه مكرّراً بار سفر بسته و رو به حرم امام ابوالحسن‌الرّضا و امام سيّدالشّهدا و ديگر امامان‌(علیهم السلام) رفته‌ايم و مي‌رويم؛ امّا در خود بنگريم و ببينيم از آب حيات ايمان، كه در اختيار آن ابواب‌الايمان است، چقدر بهره برده و سوغاتي آورده‌ايم. متأسّفانه مي‌بينيم كه ما همچنان پشت در مانده‌ايم و وارد حرم نشده‌ايم، آن ابواب‌الايمان هر چه فرياد مي‌زنند: اي بندگان خدا، ما در هستيم، از ما عبور كنيد و وارد خانه بشويد و صاحبخانه را ببينيد و از او بهره بگيريد، اصلاً گويي ما كَر هستيم و صداي آن‌ها را نمي‌شنويم، از پيش خود چيزهايي مي‌گوييم و كارهايي مي‌كنيم و همچنان تشنه‌كام و بي‌بهره‌اي از آب حيات ايمان برمي‌گرديم و مي‌گوييم:

اَلسَّلامُ عَلَيْكُم يا اَبوابَ الْايمان.

والسَّلام عليكم و رحمة الله و بركاته


ادامه دارد...

[1]ـ سوره‌ي احزاب،آيه‌ي 33.
[2]ـ تفسير القمي،جلد2،صفحه‌ي 446.
[3]ـ سوره‌ي صافّات،آيه‌ي 103.
[4]ـ سوره‌ي حجر،آيه‌ي 72.
[5]ـ سوره‌ي نجم،آيات 3و4.
[6]ـ سوره‌ي انسان،آيه‌ي 30.
[7]ـ اصول كافي،جلد4،صفحه‌ي 577.
[8]ـ سوره‌ي انبياء،آيه‌ي73.
[9]ـ سوره‌ي يس،آيه‌ي82 .
*منعزل: عزل شده، سلب قدرت شده.
[10]ـ اصول كافي،جلد1،صفحه‌ي 441.
[11]ـ بحارالانوار،جلد18،صفحه ي314.
[12]ـ نهج الفصاحة، مجموعه‌ي كلمات قصار حضرت رسول‌اكرم…،ابوالقاسم‌پاي نده، صفحه‌ي28، شماره‌ي 149.
[13]ـ سوره‌ي يونس،آيه‌ي62.
[14]ـ سوره‌ي انعام،آيه‌ي 82 .
*تفويض: واگذاري،سپردن.
[15]ـ سوره‌ي حجرات،آيه‌ي14.
[16]ـ همان.
[17]ـ سوره‌ي نمل،آيه‌ي14.
[18]ـ سوره‌ي بقره،آيه‌ي 146.
[19]ـ سوره‌ي اعراف،آيه‌ي 12.
[20]ـ سوره‌ي ص،آيه‌ي 82 .
[21]ـ سوره‌ي حجر،آيه‌ي 36.
[22]ـ همان،آيه‌ي40 .
[23]ـ سوره‌ي بقره،آيه‌ي 34 .
[24]ـ همان.
[25]ـ سوره‌ي بقره،آيه‌ي34.
[26]ـ سوره‌ي حجر،آيه‌ي 33.
[27]ـ سوره‌ي بقره ،آيه‌ي 34.
[28]ـ نهج البلاغه‌ي فيض، حكمت 227.
[29]ـ بحارالانوار،جلد66،صفحه ي67.
[30]ـ سوره‌ي حجرات،آيه‌ي 14.
[31]ـ سوره‌ي صافّات،آيه‌ي 103.
*منصّه: محلّ ظهور چيزي.
[32]ـ سوره‌ي صافّات،آيه‌ي 102.
[33]ـ سوره‌ي يوسف،آيه‌ي 101.
[34]ـ سوره‌ي نساء،آيه‌ي 150.
[35]ـ همان،آيه‌ي 151.
[36]ـ سوره‌ي نساء ،آيه‌ي 65.
[37]ـ سوره‌ي احزاب،آيه‌ي 36.
[38]ـ همان،آيه‌ي 6.
[39]ـ سوره‌ي احزاب،آيه‌ي 36.
[40]ـ نهج البلاغه‌ي فيض،خطبه‌ي 153.

صبور
2013_09_29, 10:05 PM
{ السَّلاَمُ عَلَى أَئِمَّةِ الْهُدَىوَ كَهْفِ الْوَرَى وَ الْمَثَلِ الْأَعْلَى }


هر چيزي نشانه‌اي از خداست

مَثَل يعني نمونه، نشانه، نمايانگر و روشن كننده.همه‌ي موجودات در حدّ خودشان براي خدا مَثَل هستند؛زيرا هر موجودي، حدّاقلّ با هستي خودش، نشان‌دهنده‌ي هستي خالق خويش است و مي ‌گويد : چون خالق من هست ، من هستم.

(و في كُلِّ شَيْءٍ لَهُ آيَة) ؛

در هر چيزي نشانه و آيت و علامتي از خدا هست و با همان مقدار از كمال كه دارد، نشان دهنده‌ي كمال خالق است. عالِم با علم خودش مَثَل براي علم خداست. قادر با قدرت خودش مَثَل براي قدرت خداست.سخيّ*و جواد*با جود و سخاي خودش مَثَل براي جود خداست.هر موجودي ، هر صفت كمالي كه دارد، با همان صفت كمالش، در حدّ خودش آيينه‌ اي است كه نمايانگر صفات خدا و مَثَل براي خداست؛ منتهيََ، هر چه آن موجود كامل ‌تر باشد، مَثَل بودنش براي خدا عالي ‌تر خواهد بود تا برسيم به سلسله‌ي انبياء و پيامبران خدا (علیهم السلام) كه در مَثَل بودن كامل‌تر هستند و آن‌ها نيز در ميانشان تفاضل هست؛ يعني بعضي از بعضي ديگر برترند،چنان كه خدا فرموده:

]تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ...‌[؛[1]


«برخي پيغمبران را بر بعضي ديگر برتري داديم...».

صبور
2013_09_29, 10:06 PM
اهل بيت نبوّت(علیهم السلام) مَثَل اعلاي خدوند


و سرانجام، مي ‌رسيم به چهارده معصوم از اهل بيت نبوّت ختميّه‌(علیهم السلام) كه آن‌ها ديگر مَثَل اعلاي خدا هستند و از آن‌ها بالاتر نمونه و مظهر و نشان دهنده‌اي براي صفات كمال خدا نيست؛يعني در عالم امكان، آن موجودي كه بتواند خدا را از جهت وجودش و صفات كمالش در حدّ تمام كمال امكاني نشان بدهد، تنها اهل بيت رسالت (علیهم السلام)است و بس.در يكي از اذن دخول‌ها*كه براي زيارتشان مي‌خوانيم ـ و در گذشته نيز اشاره شد ـ اين جمله آمده است :


(اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذِي مَنَّ عَلَيْنا بِحُكّامٍ يَقومُونَ مَقامَهُ لَوْ كانَ حاضِراً فِي الْمَكان...)؛

«خدا را شاكريم كه بر ما منّت گذاشته و حاكمان و فرمانرواياني را مطاع ما قرار داده كه اگر بنا بود خودش در مكان حضور پيدا كند، آن‌ها را قائم مقام خود در آن مكان قرار مي‌داد...».

آن‌ ها مانند آيينه‌ي مستقيم هستند كه خورشيد جمال حقّ ابتدا در وجود آن‌ها اشراق نموده، سپس از طريق آن‌ها در وجود ساير موجودات انعكاس پيدا مي ‌كند؛ چنان‌كه ابتدا نور خورشيد بر صفحه‌ ي آيينه مي ‌تابد و آنگاه پرتويي از نور آيينه بر سينه‌ ي ديوار مقابل آن مي‌افتد.

عكس معشوق ازل بر دلم از يار افتاد نور خـورشـيد ز آييـنه بـه ديـوار افتاد

پس، تمام موجودات عالم امكان، اعمّ از انبياء و ديگران (البتّه، با حفظ تفاوت مراتب و تفاضلشان) مَثَل‌هاي خدا هستند و اهل بيت نبوّت ختميّه (علیهم السلام)مَثَل اعلا و مَثَل بلا واسطه‌ي خدا هستند و به عبارتي، اهل بيت (علیهم السلام) مَثَل براي خدايند و ديگران مَثَل براي آن بزرگواران.وَ اللهُ يَعْلَمُ الصَّوابَ.

صبور
2013_09_29, 10:06 PM
معنا و مفهوم كَهف الوَرَي


كَهْفبه معناي غاراست و وَرَيبه معناي مخلوقات. غاريعني پناهگاه.در دامنه‌ ي كوه‌ ها شكاف ‌هايي پيدا مي ‌شود كه براي كساني كه در بيابان‌ها گير مي‌ كنند مأمن، يعني محلّ امن و امان و مصونيّت،است و همچنين براي كساني كه در زمان‌هاي گذشته اهل رياضت بودند و از اجتماع كناره ‌گيري مي‌ كردند و مي ‌خواستند تهذيب نفس كنند و خودشان را از آلودگي ‌ها دور نگه دارند، محلّ مناسبي بوده است. در تاريخ زندگي حضرت رسول اكرم (ص) …مي‌خوانيم كه آن ‌حضرت قسمتي از عمر شريفشان را در غار حرا در جبل‌النّور گذراندند؛ چون اجتماع آن روز عربستان اجتماع فاسدي بود و مردم آن فاقد فرهنگ و دور از آداب انساني و واجد انواع رذايل و خبائث بودند و لذا رسول اكرم (ص) …در بيشتر اوقات از اجتماع منحطّ و فاسد آن روز كناره ‌گيري مي ‌كردند و در جبل‌النّور، كه كوهي در خارج مكّه بود و با شهر فاصله داشت،در ميان غاري، كه در دامن آن كوه بود و غار حرا ناميده مي ‌‌شد،تنها به سر مي ‌بردند و ماه‌ها آنجا مي ‌ماندند و همانجا هم مبعوث به نبوّت شدند؛

صبور
2013_09_29, 10:07 PM
يعني،اوّلين بارقه‌ي وحي در همان غار بر قلب مقدّسشان تابيد و جبرئيل،آن امين وحي خدا، نازل شد و آيات اوّل سوره‌ي علق را در روز بيست و هفتم ماه رجب بر ايشان خواند. البتّه، غارنشيني،يعني ترك خانه و زندگي كردن و گوشه‌نشستن،رهبانيّت*و از اجتماع كنار رفتن، چه در غار چه در خانقاه و حتّيََ در مسجد، به عنوان يك دستور ديني در شرع مقدّس ما تجويز نشده است؛ بلكه بايد در ميان مردم بود و با عمل به دستورهاي متين آسماني قرآن در تهذيب نفس خود كوشيد و به ارشاد و هدايت مردم پرداخت و در حدّ توان براي رفع نيازهاي مادّي و معنوي خويش و ديگران متحمّل سختي‌ ها و دشواري ‌ها گرديد كه يكي از راه ‌هاي تكامل انسان در مسير عبوديّت و بندگي همين است.مگر ائمّه‌ي دين (علیهم السلام)اين چنين نبودند؟ مگر وقتي امام اميرالمؤمنين (ع) را از مسند خلافت كه حقّ مسلّم او بود كنار زدند، در گوشه‌ي خانه يا مسجد نشست و از جامعه‌ي مسلمانان دوري جست و آن‌ ها را به حال خودشان رها كرد؟ خير،در ميان مردم بود و از طرق گوناگون به داد مردم مي‌ رسيد؛در حالي كه از دست همان مردم خون دل‌ها مي ‌خورد، چنان‌كه فرموده است:


(فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَة خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا)؛[2]

«[پس از ابوبكر] دچار آدمي تند و خشن گشتم [منظور امام، عمر، پسر خطّاب، است] كه سخنش دل آزار بود و ديدارش رنج آور و خشونت بار».

(فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًي وَ فِي الْحَلْقِ شَجًي)؛[3]

«صبر كردم مانند در حالي كه خار دري چشم و استخواني در گلو بود».

مگر حضرت صدّيقه‌ي كبريََ(س)نفرمود:

(صُبَّتْ عَلَيَّ مصائِبُ لَو اَنَّها صُبَّتْ عَلَي الاَيّامِ صِرْنَ لَيالِياً)؛

آن قدر مصيبت‌ها بر سر من ريخته شد كه اگر بر روز روشن ريخته مي ‌شد، تبديل به شب تار مي ‌گرديد(آن هم در ظرف هفتاد و پنج يا نود و پنج روز) و در عين اين مصائب سنگين، نه تنها به كهف و غار پناهنده نمي‌ شدند، بلكه خودشان كهفي و مأمن و پناهگاهي بودند براي مردم و از جهات گوناگون مايه‌ ي دلگرمي و راه نجات آنان از هلاكت‌ها بودند.

صبور
2013_09_29, 10:16 PM
بندگان پربركت خدا


اينجا به اين حديث توجّه فرماييد:

(إنَّ لِلّهِ تَعَالَي ذِكْرُهُ عِبَاداً مَيَامِينَ مَيَاسِيرَ)؛

«خدا بندگاني دارد كه منبع ميمنت و بركتند».

(يَعِيشُونَ وَ يَعِيشُ النَّاسُ فِي أكْنَافِهِمْ)؛

«خودشان زندگي مي ‌كنند و مردم هم در كَنَف حمايت آن‌ها زندگي مي‌كنند».

اين‌ها افرادي هستند كه وجودشان مايه‌ي بركت و ميمنت است و مردم از بركات وجودشان پيوسته برخوردارند و به حوائج مادّي و معنوي ‌شان نايل مي‌ گردند.

(وَ هُمْ فِي عِبَادِهِ بِمَنْزِلَة الْقَطْرِ)؛

اين‌ ها در ميان بندگان خدا مثل باران رحمتندكه با ريزش خود زمين‌هاي خشك را زنده مي ‌كند و شاداب و با طراوت مي‌سازد و آن‌ها را به ميوه و محصول و ثمر مي ‌رساند.



بندگاني كه كانون زشتي هستند

از آن طرف نيز:

(وَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَادٌ مَلاعِينُ مَنَاكِيرُ لا يَعِيشُونَ وَ لا يَعِيشُ النَّاسُ فِي أكْنَافِهِمْ وَ هُمْ فِي عِبَادِهِ بِمَنْزِلَة الْجَرَادِ لا يَقَعُونَ عَلَي شَيْ‏ءٍ إلاّ أتَوْا عَلَيْهِ)؛[4]

«و خدا را بندگاني است كه از رحمت او دورند و كانون منكرات و زشتي‌ها هستند؛ نه خود زندگي آرامي دارند،نه ديگران در كنار آن‌ها به زندگي مي ‌رسند. آنان مَثَل ملخ‌ هايي هستند كه وقتي به زراعتي مي ‌رسند آن را مي‌ خشكانند».

صبور
2013_09_29, 10:17 PM
مختصّات شيعيان

امام اميرالمؤمنين(ع)ضمن كلامي فرموده‌ اند:

(شِيعَتُنَا الْمُتَبَاذِلُونَ فِي وَلايَتِنَا الْمُتَحَابُّونَ فِي مَوَدَّتِنَا الْمُتَزَاوِرُونَ فِي إحْيَاءِ أمْرِنَا)؛[5]

«شيعيان ما كساني هستند كه در جوّ ولايت ما با يكديگر دست بذل و جود و بخشش دارند و در مسير مودّت ما به هم محبّت مي ‌ورزند و براي زنده نگه داشتن مكتب‌ ما با هم در ارتباطند [و به ديدار يكديگر مي ‌روند،تشكيل مجالس داده از ما سخن مي ‌گويند و تعليمات ما را متذكّر مي‌ شوند و به ديگران ابلاغ مي‌كنند]».

آري،اينان غارنشين و كناره ‌گير از مردم نيستند؛ در عين زندگي در متن اجتماع و تحمّل رنج از برخورد با دشمن، به ترويج و تبليغ مكتب حقّ خود مي‌ پردازند و در واقع كهف و مأمني براي حقيقت ‌طلبان هستند. البتّه، گاهي شرايط اجتماعي طوري مي‌شود كه افرادي از حقّ جويان حقيقت ‌طلب ناچار مي ‌شوند تا مدّت نامعلومي از اجتماع فاسد و مفسد كناره ‌گيري كنند و احياناً به غارهاي دور افتاده پناهنده شوند، چون نمي‌ توانند در آن اجتماع اثر اصلاحي داشته باشند و احياناً ممكن است خود نيز از آن متأثّر گردند يا مورد تعرّض دشمن قرار گيرند،در حالي كه موظّف به حفظ جان خود هستند. و لذا قرآن نشان مي‌دهد كه انبياء (علیهم السلام) در شرايط خاصّي از جانب خدا مأمور به انزوا و كنار رفتن از اجتماع مي‌ شدند، چنان‌كه حضرت ابراهيم خليل(ع)به قوم خود گفت:

]وَ أعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ...‌[؛[6]

«من از شما و از بت‌ هاي شما كناره‌ گيري مي ‌كنم...».

صبور
2013_09_29, 10:18 PM
حالا مدّت اعتزال آن‌ حضرت روشن نيست كه چه مقدار بوده و پس از آمادگي شرايط براي دعوت به توحيد و مبارزه با شرك، پس از چه مدّتي به ميان قوم برگشته است؛ و اكنون هم وجود اقدس وليّ زمان، حضرت امام حجّة بن‌الحسن‌المهدي ـ‌عَجَّلَ اللهُ تَعــََاليََ فَرَجَهُ الشَّريفَ ـ درحال اعتزال است؛يعني شرايط فعلي دنيا طوري نيست كه آن حضرت بتوانند در ميان مردم ظاهر شوند و قيام به اصلاح عالم كنند؛ زيرا نه تنها پيش نخواهند برد، بلكه جان شريفشان نيز به خطر خواهد افتاد؛ همان ‌گونه كه يازده امام پيشين‌ (علیهم السلام)ميان مردم آمدند و كشته شدند و چون دوازدهمين امام‌(ع)آخرين حجّت معصومند و بقيّة الله و تنها ذخيره‌ي خدا هستند، بايد زنده بمانند و اگر درميان مردم ظاهر شوند، كشته مي ‌شوند و لذا هم بايد زنده و هم غايب باشند.چون اگر او در عالم نباشد، مجراي رحمت حقّ و واسطه‌ي فيض بين خدا و خلق منقطع مي ‌گردد و عالم پا برجا و استوار نمي ماند(البتّه، اين يك حقيقت مسلّم ثابت شده‌ از طريق برهان و عرفان و قرآن است كه بحث تفصيلي آن نياز به مجال ديگري دارد و شايد در آينده، ان‌شاء‌الله، به تناسب جملات بعدي پيش آيد).اجمالاً وجود مبارك امام(ع)مجراي فيض حضرت حقّ است،كهف حصين* (http://www.ahadith.ir/fa/s-z-j/97-ayatollah-ziaabadi/393--6.html#_ftn11)عالميان است و بايد روي زمين با همين بدن عنصري زنده بماند و براي مصونيّت از خطر، از ديدگان عامّه ي بشر غايب باشد تا شرايط لازم تحقّق يابد و آنگاه به امر خدا ظاهر شود و قيام به اصلاح عالم كند.عَجَّلَ اللهُ تَعــََاليََ فَرَجَهُ الشَّريف وَ سَهَّلَ مَخْرَجَه.

صبور
2013_09_29, 10:31 PM
داستان شگفت‌انگيز اصحاب كهف

در قرآن نيز سوره‌اي به نام كهف داريم كه در آن داستان عجيب اصحاب كهف آمده :

]أمْ حَسِبْتَ أنَّ أصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً[؛[7]

يك جمعيّت هفت يا هشت نفري در محيط كفر و الحاد بودند و وقتي ديدند نه مي‌توانند محيط را اصلاح كنند،نه مي ‌توانند با مردم كافر ملحد زندگي كنند، ناچار تن به اعتزال و كنار رفتن از محيط دادند كه خداوند در مقام مدح آنان مي ‌فرمايد:

]...إنَّهُمْ فِتْيَة آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُديً‌[؛[8]

«آن‌ها جوانمردان مؤمني بودند و ما بر هدايتشان افزوديم».

]إذْ أوَي الْفِتْيَة إلَي الْكَهْفِ...‌[؛[9]

«وقتي آن جوانان با ايمان پناهنده به غار شدند...».

]وَ رَبَطْنا عَلَي قُلُوبِهِمْ...[؛[10]

ما دل‌ هاي آن‌ها را محكم ساختيم...و با يكديگر گفتند:
]وَ إذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إلاّ اللهَ فَأْوُوا إلَي الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ‌ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أمْرِكُمْ مِرْفَقاً[؛[11]

«هنگامي كه از اين مردم و معبودهاي باطلشان كناره‌ گيري كرديد، به غار پناهنده شويد؛ در اين صورت، پروردگارتان [سايه‌ي] رحمتش را بر شما مي ‌گستراند و راه آسايش و نجات به رويتان مي ‌گشايد».طبيعي است كه از زندگي غرق در رفاه و تنعّم دست كشيدن و غارنشين شدن بسيار دشوار است امّا چون براي خدا و حفظ ايمان به اوست، خداوند دشواري‌ ها را تبديل به آساني مي ‌كند و آنان را مشمول رحمت خود مي ‌گرداند. آن‌ها در ميان غار به خواب عميقي فرو رفتند؛خواب سيصد و چند ساله‌ ي عجيب كه قرآن مي ‌فرمايد:

]وَ تَحْسَبُهُمْ أيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ...[؛[12]

«[اگر به آن‌ها نگاه مي‌كردي] خيال مي ‌كردي بيدارند، در حالي كه خواب بودند...».

معلوم مي ‌شود كه درست مانند يك انسان بيدار چشمشان كاملاً باز بوده است.بعد،به گوشه‌اي از عنايات خود درباره‌ ي آن‌ها اشاره مي ‌فرمايد:

]...وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ...‌[؛

و ما [ براي اين‌كه بر اثر گذشت ساليان دراز در اين خواب طولاني اندام آن‌ها نپوسد]آن‌ها را به سمت راست و چپ مي ‌گردانديمو كاملاً مراقب و محافظشان بوديم. جالب اين ‌كه سگي هم كه همراهشان بود،دست‌هاي خود را بر آستانه‌ي غار پهن كرده و به حالت نگهباني خوابيده بود:

]...وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ...‌[؛[13]

صبور
2013_09_29, 10:31 PM
زانو زدن سگ هواي نفس

از اين جمله احتمالاً اين نكته را هم مي ‌توان استفاده كرد كه آن كساني كه بتوانند سگ هواي نفس خودشان را در مقابل عقلشان به زانو در آورند و مطيع عقلشان سازند، خدا نيز آن‌ها را به دامن لطف خود مي ‌گيرد و در كهف عنايت خود در امان نگه مي ‌دارد.اصحاب كهف نيز چنين مردمي بودند كه جدّاً سگ هواي نفس خود را در مقابل عقلشان به زانو درآوردند و براي حفظ دين و ايمانشان دست از زندگي مرفّه برداشتند و سر به بيابان نهادند و نتيجه‌ي آن خضوع روحي اين شد كه سگ درّنده در مقابلشان خاضع گشت و بر دهانه‌ي غارشان دست‌ها بر زمين پهن كرد و سر به آستانشان نهاد؛يعني،سگ نفسشان آستان ‌نشين عقلشان گرديد. خدا هم متقابلاً به عهده گرفت كه:

]...نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ...‌[؛

و همچنين:

]...يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أمْرِكُمْ مِرْفَقاً[؛[14]

«رحمت خود را بر آن‌ها گسترانيد و راه نجات از هلاك ابدي را به روي آن‌ها گشود [و آن حركت ايماني آن‌ها را سرمشق عالميان قرار داد]».

حالا ما در اين زيارت (جامعه) اعتراف مي ‌كنيم كه اهل‌بيت نبوّت (علیهم السلام)كهف‌الوريََ يعني پناهگاه و مأمن براي جمله‌ ي عالميانند. چون كلمه‌ي«وريََ»در لغت به معناي مطلق خلقاست،يعني تمام مخلوقات،اعمّ از زميني و آسماني، بر اساس نظم الهي، در پرتو نور آل محمّد (علیهم السلام)به كمالات مخصوص خود در عالم هستي نايل مي‌شوند و در اين ميان، نوع انسان علاوه بر نياز تكويني كه همانند ساير مخلوقات به وجود اقدس امام(ع)دارد، نياز خاصّ ديگري نيز از جهت سير و سلوك به سوي خدا به آن وجود اعظم و اقدس دارد. توضيح اين نياز آن كه، ما از مبدئي حركت كرده‌‌ايم و رو به مقصدي بي ‌نهايت عظيم كه لقاي خداست مي ‌رويم و در اين مسير پر خوف و خطر، شيطان، اين دشمن ‌قسم خورده‌ي ما، در كمين نشسته و آماده‌ي اضلال و اغواي ماست، چنان‌كه قرآن نقل مي ‌كند كه گفته است:]...فَبِعِزَّتِكَ لَاُغْوِيَنَّهُمْ أجْمَعِينَ [؛[15]

و همچنين:

]...لَاَ قْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ *ثُمَّ لَأَتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ...[؛[16]

به عزّت تو سوگند اي خدا، سر راهشان مي ‌نشينم و از چپ و راست و از پيش رو و پشت سر به آن‌ها هجوم مي ‌برم...و گمراهشان مي‌ سازم و خدا هم بر اساس حكمت و مصلحتي كه ما نمي ‌دانيم، به او قدرت اين هجوم را داده است.

صبور
2013_09_29, 10:32 PM
پناهگاه محكم شيعيان،دامان آل محمّد‌ (علیهم السلام)



حالا در اين راه پر از دام و كمند شيطان، اگر خدا ما را تنها مي ‌گذاشت، خلاف حكمت بود؛ ولي درباره‌ي ما لطف كرده و در اين مسير پر خطر، كهفي حَصين و پناهگاهي محكم قرار داده و آن آل محمّد (علیهم السلام)هستند و ما را به دامن آن‌ها افكنده و هشدار داده كه مراقب باشيد از آن ‌ها جدا نشويد. رسول مكرّمش‌…فرموده:

(مَثَلُ اَهْلِ بَيْتِي كَمَثَلِ سَفينَة نوُحٍ مَنْ رَكِبَها نَجَي وَ مَن تَخَلَّفَ عَنْها غَرَقَ)؛[17]

«مَثَل اهل بيت من مَثَل كشتي نوح است. هر كه در آن نشست، نجات مي ‌يابد و هر كه از آن كنار رفت، غرق مي ‌شود».

نه تنها امثال ما افراد عادي اگر از اين كشتي نجات دور بشويم به ضلالت مي‌افتيم ، بلكه بزرگان عالم و آن‌ها كه در حكمت و عرفان و ديگر رشته‌هاي علمي متخصّص و قهّار بوده‌اند نيز اندكي كه خود را مستغني*و مستقلّ انگاشته‌اند، به وادي‌ هاي ضلالت و گمراهي عجيب افتاده‌اند و سبب گمراهي ديگران نيز شده‌اند.

صبور
2013_09_29, 10:35 PM
پاي استدلاليان چوبي بُوَد

آري، بسياري از بزرگان بشري،اعمّ از فيلسوفان و عارفان، نيز براي خود تخيّل استقلالي كرده و چنين پنداشته‌اند كه آن نيرو و توانايي درشان پيدا شده كه بتوانند راه را به تنهايي بپيمايند و به مقصد برسند. يكي به عقل خود نازيده و ديگري به كشف و شهود خود باليده است.ابوسعيدابوالخير به شيخ‌الرّئيس، ابوعلي‌سينا، مي‌گويد: آنچه تو مي‌داني، من مي‌بينم. ابوعلي مي‌گويد: آنچه تو مي‌بيني، من مي‌دانم. ارسطوي حكيم ادّعا مي‌كند كه اين اقاويل*و براهين*آدمي را به پشت بام گردون مي‌رساند.محي‌الدّين ابن عربي عارف به فخرالدّين رازي مي‌نويسد :اي رفيق شفيق، تا كي بايد گرفتار اين علوم ظاهر باشي؟ علم رسمي سر به سر قيل است و قال. به سمت علم باطن و عالم كشف و شهود بيا تا آنچه ناديدني است آن بيني.

پـاي استـدلاليان چـوبيـن بُوَد -------پاي چوبين سخت بي ‌تمكين بود

خلاصه،مانند آن بچّه‌ي دو ساله‌اي كه تازه به راه افتاده و پايي به كوچه باز مي ‌كند و پيش خود مي ‌پندارد ديگر مرد شده است و مي ‌تواند مانند پدر و پدربزرگش تنهايي به راه بيفتد و چپ و راست برود و باز به خانه برگردد؛ با اين خيال، از خانه بيرون مي ‌رود و راه را پيش مي ‌گيرد و مي‌ رود. چند قدمي كه رفت، راه خانه و كوچه را گم مي‌كند و حيران و سرگردان گاه به چپ مي‌ رود و گاه به راست؛ در بن‌بست‌ها گير مي ‌كند؛نشاني را هم كه خوب ياد نگرفته.عاقبت، گرفتار اراذل و اوباش مي‌شود و سر به نيست مي ‌گردد.

صبور
2013_09_29, 10:35 PM
حالا بسياري از بزرگان نيز به چنين گم ‌گشتگي مبتلا شده‌اند. اندكي كه قدرت فكري پيدا كرده و پاي چوبين زير بغل گرفته‌اند، خيال كرده ‌اند ديگر مرد راه شده‌اند و مي‌توانند با پاي فكر خود در همه جاي اين عالم سير كنند و به تمام زوايا و خفاياي جهان عظيم خلقت و حتّيََ به سرّ مگوهاي خلّاق جهان سر بزنند؛ لذا با اين خيال خام به راه افتاده‌اند و بدون اين كه از قيّم و سرپرست خود، يعني امام معصوم(ع) كمك بگيرند، رفته‌اند و راه را گم كرده و در بن‌بست‌ها گير كرده‌اند و گرفتار حبائل و ريسمان‌هاي هلاكت ‌بار شيطان گشته و از درّه‌ هاي مخوف و وحشتناك حلول و اتّحاد و وحدت وجود سر بر آورده و نعره‌هاي "سُبْحاني ما اَعْظَمَ شَأني،لَيْسَ في جُبَّتي اِلاّ‌ الله" از خود سر داده‌اند. آنجا كه انبياء لااله‌الاّ‌اللهگفته‌اند اين خود باختگان و راه گم‌ كردگان"انّي انا الله" بر زبان رانده‌اند و اين خود، نشان عجز و ناتواني انسان است كه نمي ‌تواند به تنهايي قدم در اين وادي پر خوف و خطر بگذارد كه نداي قرآن بلند است:

]يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُوا إلَيْهِ الْوَسِيلَة...[؛[18]

«اي باورمندان، پروا پيشه كنيد و در راه به سوي خدا ابتغاي*وسيله كنيد [و دست به دامن حركت كنيد]».

طيّ اين مرحله بي همرهي خضر مكن ظلـمات است بتـرس از خطر گمراهي

خضر اين راه و تنها پناهگاه و كهف الوريََ وجود اقدس امام، وليّ زمان، قيّم دوران، حضرت حجّة بن الحسن المهدي ـ‌عجّل الله تعالي فرجه الشّريف ـ است و بس.

(فازَ مَنْ تَمَسَّكَ بِكُم وَ آمِنَ مَنْ لَجَأَ اِلَيْكُم وَ سَلِمَ مَنْ صَدَّقَكُم وَ هُدي مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ)؛[19]

«سعادتمند شد هر كه به شما متمسّك گشت و ايمن گرديد هر كه به شما پناه آورد و سالم ماند هر كه شما را تصديق كرد و هدايت شد هر كه به ريسمان شما چنگ زد».

صبور
2013_09_29, 10:40 PM
دستگيري امام حسن عسكري(ع)از فيلسوفي گمراه


عبادت صحيح آن است كه از طريق تعليم آن‌ها انجام پذيرد.علم و حكمت و عرفان خالي از خطا وقتي حاصل مي‌ شود كه از مسير هدايت آن‌ها به دست آمده باشد. آن كس كه مِسِ وجود خود را به كيمياي ولايت آن انوار عرشي رسانيد،تبديل به طلا و برليان شد. هر كس شاخه‌ي عقل و ايمان خود را به آن ريشه‌هاي اصلي عالم پيوند زد، درختي بارور گشت و سراسر علم و حكمت و عرفان شد.امّا:

(ضَلَّ مَنْ فارَقَكُمْ)؛

«گمراه گشت هر كه از شما جدا شد».

هر كه خواست از خود استقلالي نشان دهد، گرفتار يوغ استعمار و استحمار شيطان شد و گمراه از مسير دين و ايمان شد.نوشته‌اند، اسحاق كندي،فيلسوف معروف عرب،تناقضاتي در قرآن به نظرش رسيد و در اين زمينه شروع به نوشتن كتابي كرد. روزي يكي از شاگردان او به حضور مقدّس حضرت امام حسن عسكري‌(ع)شرفياب شد. امام‌(ع)ضمن صحبت به او فرمود:

(اَما فيكُم رَجُلٌ رَشيدٌ يَرْدَعُ اُسْتاذَكُمُ الْكِنْدِي عَمّا اَخَذَ فِيهِ مِنْ تَشاغُلِهِ بِالْقُرآن)؛

در ميان شما مرد رشيدي نيست كه استادتان كندي را از اين كاري كه پيش گرفته و خود را سرگرم به قرآن ساخته است باز دارد؟ و به او بگويد:

اي مگس، عرصه‌ي سيمرغ نه جولانگه توست عِرض* خـود مي ‌بـري و زحـمت مـا مـي‌داري

صبور
2013_09_29, 10:41 PM
آن شاگرد گفت : يابن رسول الله، ما را جرأت آن نيست كه به استاد خود اعتراض كنيم . فرمود : اين جمله را كه مي ‌گويم درست به خاطر بسپار و به او بگو . وقتي به وطن بازگشتي و نزد او رفتي، مدّتي سعي كن خود را به او نزديك‌ تر كني و خود را هم فكر و هم عقيده با او قلمداد كني؛ به طوري كه به تو اعتماد كند و تو را از خواصّ اصحاب خود بداند.آنگاه به صورت سؤال، نه به‌ صورت اعتراض، به او بگو: مشكلي به خاطرم رسيده كه از حلّش عاجزم،از جناب استاد تقاضامندم راه حلّي ارائه فرمايند.وقتي او اجازه‌ ي طرح سؤال داد بگو:حضرت استاد، اگر آن كس كه گوينده‌ ي قرآن است بگويد مقصود من از اين آيه و آن آيه اين نيست كه تو فهميده و به من نسبت داده و اشكال بر آن گرفته‌اي؛ بلكه مقصود و معناي گفتار من چنين و چنان است،در اين صورت، تمام اشكالاتي كه وارد كرده‌‌اي، به فهم خودت وارد خواهد بود، نه به قرآن. فهميده ‌هاي تو تناقض خواهد داشت، نه مقاصد قرآن. جناب استاد، اگر گوينده‌ي قرآن چنين اشكالي وارد كند،چگونه بايد جوابش داد؟ امام عسكري(ع)اين سخن را به آن شاگرد ياد داد و فرمود: چون استادت مرد دانشمند منصفي است، سخن منطقي را كه بشنود تسليم مي ‌شود و لجاج و عناد از خود نشان نمي‌دهد.تو اين حرف را به او بگو و از او جواب بخواه. شاگرد از آن سفر بازگشت و طبق دستور امام به حضور استاد آمد و آن سؤال را طرح كرد.استاد آن سؤال را كه شنيد، تكان خورد و تأمّل كرد و با توجّه تمام به شاگردش خيره شد و گفت: دوباره حرف خود را تكرار كن .او تكرار كرد. استاد مدّتي به فكر فرو رفت و ديد حرفي است كاملاً درست و منطقي، زيرا احتمال دارد تمام اين معناها كه او از قرآن فهميده است، همان نباشد كه مقصود گوينده‌ي قرآن بوده است؛ مثلاً مراد از امانت در آيه‌ي:

]إنَّا عَرَضْنَا اْلاَمانَة عَلَي السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأبَيْنَ أنْ يَحْمِلْنَها وَ أشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإنْسانُ إنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً [؛[20]

آن نباشد كه او فهميده است و مقصود از نور در آيه‌ي:

]اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ...‌[؛[21]

صبور
2013_09_29, 10:41 PM
آن نباشد كه او تصوّر كرده است. در اين صورت، اشكال و تناقض در قرآن نيست؛ بلكه در برداشت‌ها و در فهميده ‌هاي اوست. بنابراين، با چه جرأتي مي ‌تواند زبان به اعتراض به قرآن بگشايد و كتاب در تناقضات قرآن بنويسد؛ و لذا بعد از تفكّر زياد سر بلند كرد و به شاگردش گفت : بگو ببينم، اين حرف را از كجا آورده‌ اي؟ گفت: به فكر خودم رسيده. مدّتي بود در اين فكر بودم و جرأت اظهار نداشتم و عاقبت كه از حلّ آن عاجز شدم، اظهار كردم. گفت: نه،اين حرف مال تو نيست و حرف اقران*و امثال تو هم نيست.افق اين حرف خيلي بالاتر از افق افكار شماهاست. بگو از كه شنيده ‌اي؟ گفت: راست مطلب اين كه، خدمت حضرت ابومحمّد، حسن بن علي عسكري(ع)شرفياب بودم. آن‌حضرت تعليمم كرد كه از شما بپرسم. تا فهميد اين حرف از آنِ كيست،گفت: آري، اين نور از آن خانه درخشيده است. فوراً برخاست و تمام نوشته‌هايش را كه در اين زمينه داشت آورد و آن‌ها را آتش زد و سوزاند.گفت:

(اَهْلُ الْبَيْتِ اَدْرِي بِما فِي الْبَيْتِ)؛[22]

«صاحبان خانه بهتر مي‌دانند كه در زواياي خانه‌شان چيست».

اجنبي*را چه رسيده است كه از خفاياي خانه‌ي من خبر دهد و درباره‌ي آن قضاوت كند . وحي در خانه‌ي آن‌ها نازل شده است.

(اِنَّما يَعْرِفُ الْقُرآنَ مَنْ خوطِبَ بِهِ)؛

«آن كسي كه مخاطب به خطابات قرآن است مي ‌فهمد كه مقصد و مقصود قرآن كدام است».

اگر ارشاد و هدايت حضرت امام عسكري(ع)نبود، آن مرد فيلسوف گمراه شده و جمعيّتي را هم گمراه كرده بود؛زيرا اگر يك آدم حكيم و عالم گمراه بشود، هزاران نفر دنبالش گمراه مي‌شوند. آن كسي كه پناه به فكر او داد و نتيجتاً او را و ديگران را از جهنّم نجات داد، حضرت امام عسكري (ع)بود و لذا كهف الوريََ و پناهده عالميان هستند.

صبور
2013_09_29, 10:42 PM
توسّل خالصانه‌ي مادري پاكدل به امام معصوم‌ (ع)

در حالات مرحوم شيخ محمّد حسين قمشه‌اي ـ كه در نجف از شاگردان عالم ربّاني، مرحوم سيّدمرتضي كشميري(ره)بوده است ـ نقل شده كه در جواني مبتلا به بيماري حصبه مي ‌شود و معالجات مؤثّر واقع نمي ‌شود و مي ‌ميرد. اطرافيان ناله و گريه و شيون سر مي ‌دهند. در اين ميان، مادرش، كه زني بسيار خوش‌عقيده و پاكدل بوده، برمي‌خيزد و مي ‌گويد: دست به جنازه‌ي فرزندم نزنيد تا برگردم(خوشا به حال كساني كه قلبي پاك و عقيده‌اي صاف دارند و از عقيده‌ي صافشان بهره‌ها مي‌برند).آن مادر پاكدل برخاست و قرآني برداشت و بالاي پشت بام رفت، رو به كربلاي امام حسين(ع)ايستاد و گفت: يا اباعبدالله، يك دست من به قرآن و دست ديگرم به دامن تو.من اين يگانه فرزندم را از تو مي‌خواهم و تا ندهي برنمي‌گردم . مدّتي بالاي پشت بام با جدّ تمام به تضرّع و زاري و عرض نياز به امام حسين(ع)ايستاد.در اين موقع اطرافيان بستر ديدند حركتي در ميّت پيدا شد، تكان خورد و برخاست و نشست. گفت: مادرم كجاست؟ گفتند: بالاي پشت‌بام است.گفت: بگوييد بيا؛ امام حسين(ع)پسرت را به تو برگرداند. بعد، از خودش نقل مي‌كنند كه ماجرا چگونه بوده است.

صبور
2013_09_29, 10:46 PM
او گفته:من در حال احتضار بودم و ديدم دو نفر سفيدپوش و بسيار خوشبو و خوشرو كنار من آمدند.يكي به من گفت: چه شده، ناراحتي‌ات چيست؟ گفتم: تمام بدنم درد مي‌كند. دست روي پايم گذاشت و كشيد، ديدم درد آرام گرفت. همين طور تا زانوها بالا آمد، درد آرام گرفت(در روايات آمده كه قبض روح از پاها شروع مي‌شود)كم‌كم تا به سينه و بالاتر رسيد. ديدم تمام دردها برطرف شد و راحت شدم. همين كه من راحت شدم، ديدم اطرافيان بسترم همه گريه و ناله سر دادند. هر چه مي‌گفتم من راحت شدم و ديگر درد ندارم، نمي ‌فهميدند؛ مثل اين كه اصلاً مرا نمي‌ ديدند و صدايم را نمي‌شنيدند.تا اين كه آن دو نفر مرا بلند كردند و به سمت آسمان بردند. من بسيار خوش و خرّم بودم .هر چه بالاتر مي ‌رفتم، راحت ‌تر مي‌ شدم و احساس لذّت بيشتري مي ‌كردم . بين راه، ناگهان شخص بزرگواري مقابل آن دو نفر رسيد و به آن‌ها اشاره كرد، او را برگردانيد،مادرش او را از من خواسته است و من سي سال بر عمرش افزودم. آن‌ها فوراً مرا برگرداندند و نشستم؛ ديدم شما گريه مي ‌كنيد.نوشته‌اند، او بعد از اين ماجرا تا سي سال زنده بود و سر سي سال دوباره مريض شد و از دنيا رفت.اين هم مصداقي از مصاديق كهف الوری


*سخيّ: بخشنده،باسخاوت.
*جواد: بخشنده،صاحب جود و كَرَم .
[1]ـ سوره‌ي بقره ،آيه‌ي 253.
*اذن دخول: ذكري كه هنگام ورود به مدفن شريف هر يك از معصومين‌ (علیهم السلام)خوانده و براي ورود كسب اجازه مي‌شود.
*رهبانيّت: رياضت غير شرعي.
[2]ـ نهج‌البلاغه‌ي فيض،خطبه‌ي 3.
[3]ـ همان،خطبه‌ي12.
[4]ـ اصول كافي،جلد 8 ،صفحه‌ي 247.
[5]ـ همان،جلد2،صفحه‌ي 237.
[6]ـ سوره‌ي مريم،آيه‌ي48.
*كهف حصين: پناهگاه محكم.
[7]ـ سوره‌ي كهف ،آيه‌ي 9.
[8]ـ همان،آيه‌ي 13.
[9]ـ همان،آيه‌ي 10.
[10]ـ همان،آيه‌ي 14.
[11]ـ همان،آيه‌ي16.
[12]ـ سوره‌ي كهف،آيه‌ي 18.
[13]ـ همان.
[14]ـ سوره‌ي كهف،آيه‌ي 16.
[15]ـ سوره‌ي ص،آيه‌ي 82.
[16]ـ سوره‌‌ي اعراف ،آيات 16 و 17.
[17]ـ بحارالانوار،جلد23،صفحه‌ي 105،حديث3.
*مستغني: بي‌نياز.
*اقاويل: گفتارها،سخنان.
*براهين: دليل‌ها،حجّت‌ها .
[18]ـ سوره‌ي مائده ،آيه‌ي 35.
*ابتغاء: طلب كردن،جستن.
[19]ـ زيارت جامعه.
*عِرض: آبرو.
[20]ـ سوره‌ي احزاب ،آيه‌ي 72.
[21]ـ سوره‌ي نور،آيه‌ي 35.
*اقران:نزديكان،هم‌رديفان .
[22]ـ بحارالانوار،جلد50،صفحه‌ي 311،با پايين صفحه.
*اجنبي: بيگانه،خارجي.