صبور
2013_07_07, 10:58 PM
http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSNc_NJjIo3C0WlrMQdrFVlYvriK3cPz 3bhS6z7e0rgs6EAOYzt
من و دوستم در بیابانی گم شدیم. راه به جایی نمی بردیم. پناهگاهی را جستجو می کردیم تا کمی استراحت کنیم. در سمت راست خود با خیمه ای روبرو شدیم، به سویش رفتیم و سلام کردیم. زنی از داخل خیمه سلام ما را جواب داد وگف: چند لحظه رویتان را بر گردانید تا بتوانم خود را برای انجام وظیفه آماده کنم. ما چنین کردیم. فرشی ساده انداخت و گفت: بنشینید تا فرزندم بیاید.
ساعاتی آنجا نشستیم. زن که هر چند لحظه یک بار، در خیمه را بالا می برد و به انتظار دیدن فرزندش، انتهای بیابان را نگاه می کرد، یک باره گفت: سواری می آید. خدا قدمش را مبارک فرماید!
کمی که سوار نزدیک شد، گفت: شتر مرکب فرزند من است، ولی شتر سوار کس دیگری است. وقتی سوار، نزدیک زن رسید، گفت: ای امّ عقیل، خدا به شما در مورد فرزندتان عقیل پاداش دهد.
او پرسید: وای مگر فرزندم چه شده؟ آیا مرده است؟! مرد گفت: بله.
ام عقیل دوباره پرسید: چگونه مرد؟ پاسخ داد: شترهایم به هم ریختند، برای خوردن آب به یکدیگر فشار وارد کردند و فرزند شما را در چاه انداختند.
من و دوستم در بیابانی گم شدیم. راه به جایی نمی بردیم. پناهگاهی را جستجو می کردیم تا کمی استراحت کنیم. در سمت راست خود با خیمه ای روبرو شدیم، به سویش رفتیم و سلام کردیم. زنی از داخل خیمه سلام ما را جواب داد وگف: چند لحظه رویتان را بر گردانید تا بتوانم خود را برای انجام وظیفه آماده کنم. ما چنین کردیم. فرشی ساده انداخت و گفت: بنشینید تا فرزندم بیاید.
ساعاتی آنجا نشستیم. زن که هر چند لحظه یک بار، در خیمه را بالا می برد و به انتظار دیدن فرزندش، انتهای بیابان را نگاه می کرد، یک باره گفت: سواری می آید. خدا قدمش را مبارک فرماید!
کمی که سوار نزدیک شد، گفت: شتر مرکب فرزند من است، ولی شتر سوار کس دیگری است. وقتی سوار، نزدیک زن رسید، گفت: ای امّ عقیل، خدا به شما در مورد فرزندتان عقیل پاداش دهد.
او پرسید: وای مگر فرزندم چه شده؟ آیا مرده است؟! مرد گفت: بله.
ام عقیل دوباره پرسید: چگونه مرد؟ پاسخ داد: شترهایم به هم ریختند، برای خوردن آب به یکدیگر فشار وارد کردند و فرزند شما را در چاه انداختند.