PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان های اصول کافی



دژدان
2019_08_18, 07:08 AM
besm5


داستان های اصول کافی


این بخش شامل داستان هایی از:

1_ارزش اندیشیدن و فکر کردن

2_ارزش علم و دانش

3_توحید و خدا شناسی و مسائل اعتقادی

4_دعا و نیایش

5_پیرامون قرآن مجید

6_مسائل کلی امامت و رهبری

7_سرچشمه علم امامان

8_فرشته ی رابط بین مردم و امام

9_نگاهی بر زندگی چهاره معصوم علیه السلام


..5.....

دژدان
2019_08_18, 07:12 AM
داستانهای اصول کافی
ارزش اندیشیدن و فکر کردن

1_پیوند دین و حیاء با عقل

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

جبرئيل از طرف خدا نزد آدم(علیه السلام) آمد و گفت:
(اي آدم!
من از جانب خدا مأمور شده ام تا تو را در انتخاب يكي از اين سه خصلت، مخير سازم، يكي از آن سه را برگزين و دوتاي آن را واگذار.)
آدم پرسيد:
آن سه خصلت چيست؟
جبرئيل گفت:
1_عقل 2_حياء 3_دين
آدم گفت: در ميان سه خصلت، خصلت عقل و انديشيدن را برگزيدم.
جبرئيل به حياء و دين گفت:
شما جدا شويد و عقل را به خودش واگذاريد، حياء و دين گفتند:
(يا جبرئيل انا امرنا أن نكون مع العقل حيث كان
اي جبرئيل! ما مأمور هستيم كه همراه عقل باشيم و از او جدا نشويم).
جبرئيل گفت:
خود دانيد، آنگاه به سوي آسمان عروج كرد و رفت.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_08_18, 07:12 AM
داستانهای اصول کافی
ارزش اندیشیدن و فکر کردن

2_فرق بین عقل و ادب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابوهاشم(كه يكي از فقهاي اسلام در عصر امام رضا(علیه السلام) و امام جواد (علیه السلام) بود مي گويد: در محضر حضرت رضا(علیه السلام) بودیم و افرادي نيز در آنجا بودند، سخن از عقل و ادب(نيروي انديشه و اخلاق اسلامي) به ميان آمد، هر كسي چيزي مي گفت، امام رضا(علیه السلام) فرمود:
عقل از عطايای الهي است، ولی ادب، (مربوط به انسان است كه آن) را با رنج و زحمت، تحصيل مي كند، بنابراين كسي كه در تحصيل ادب، زحمت و رنج كشيد، آن را بدست مي آورد، ولي كسي كه در كسب عقل رنج و زحمت بكشد، جز بر ناداني خود نمي افزايد(يعني اصل عقل، از موهبتهاي خدادادي است و قابل كسب نيست، ولي امور اخلاقي و ارزشهاي انساني، قابل تحصيل است و مي توان با زحمت و رنج در تحصيل آن امور، به درجه عالي ادب رسيد.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_08_19, 05:52 AM
داستانهای اصول کافی
ارزش اندیشیدن و فکر کردن
3_ارزش تفکر عبرت آموز

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حسن بن صيقل مي گويد:
از امام صادق(علیه السلام) پرسيدم: مردم از پيامبر روايت مي كنند (انديشيدن يك ساعت، بهتر از عبادت يك شب است)، چگونه انديشه اي است؟)
امام صادق(علیه السلام) فرمود: هنگامي كه انسان از كنار خرابه يا خانه(رها شده اي) مي گذرد، بگويد:
(اين ساكنوك، اين بانوك، ما بالك لاتتكلمين)
آنها كه در ميان تو سكونت داشتند، كجايند؟ آنها كه تو را ساختند كجايند؟ چرا سخن نمي گوئي؟)
به اين ترتيب، هم امام، آن روايت را تصديق فرمود و هم چگونگي تفكر ارزشمند را بيان داشت و به راستي كه چنين است، فكري كه مايه عبرت فكري گر چه اندك باشد، بهتر از عبادات طولاني، ولي سطحي و بي عمق خواهد بود.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_08_20, 11:53 AM
داستانهای اصول کافی
ارزش اندیشیدن و فکر کردن
4_کم ارزشی عبادت بدون عقل

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اسحاق بن عمار مي گويد:
به امام صادق(علیه السلام) عرض كردم:
همسايه اي دارم، بسيار نماز مي خواند و بسيار انفاق مي كند و بسيار به حج مي رود و از او خلافي نسبت به خاندان رسالت ديده نشده است.
امام صادق(علیه السلام) فرمود:
عقلش چگونه است؟
(يعني آيا عقل اجتماعي و بينش ديني دارد؟)
گفتم:
عقل ندارد و از نظر فكري در سطح پائين است.
آن حضرت فرمود:
(لا يرفع بذلك منه
او كه عقل ندارد، درجه اش به خاطر آن اعمال نيك، بالا نمي رود.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_08_21, 05:10 PM
داستانهای اصول کافی
ارزش اندیشیدن و فکر کردن
5_عقل یا برهان راستین

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابن سكيت اهوازي، از دانشمندان بزرگ و مشهور عصر امام دهم حضرت هادي (علیه السلام) بود و از محضر آن حضرت و امامان ديگر بهره هاي وافر برده بود، او روزي از امام هادي (علیه السلام) اين سوال را كرد:
خداوند چرا حضرت موسي (علیه السلام) را با معجزه عصا و يَد بيضا و وسائل باطل كننده جادوي جادوگران فرستاد؟
و چرا حضرت عيسي (علیه السلام) را با وسائل طبابت و درمان بيماريها و شفاي دردمندان و بيماران جسمي فرستاد؟
ولي حضرت محمد پيامبر اسلام (ص) را، با معجزه بيان و شيوا خطبه هاي غرا و سخنان دلنشين فرستاد؟
امام هادي(علیه السلام) در پاسخ فرمود:
در عصر موسي (علیه السلام)، آنچه كه بيشتر رواج داشت، جادوگري قرار گيرد و بر آنها چيره شود فرستاد، او كارهايي كرد كه ساحران از انجام آن عاجز ماندند و جادوهاي جادوگران را باطل كرد و به اين ترتيب، حجت و برهان را بر آنها ثابت نمود.
و در عصر عيسي(علیه السلام)، بيماري فلج و زمين گيري زياد شده بود و مردم به پزشك و درمان، نياز شديد داشتند، از اين رو عيسي(علیه السلام) در همين راستا، از جانب خدا چيزي آورد، كه پزشكهاي عصرش، نظيرش را نداشتند، او به اذن خدا، مردگان را زنده مي كرد، كور مادر زاد را بينا مي نمود، اشخاص مبتلا به بيماري پيسي را شفا مي داد و به اين ترتيب حجت را بر آنها ثابت نمود.
ولي حضرت محمد، پيامبر اكرم (ص) در عصري به پيامبري مبعوث گرديد كه شيوه سخنوري و خطبه خواني و شعر سرائي، زياد شده بود، آن حضرت، مطالب بلند پايه و دقيق با بيان رسا و شيوا آورد، كه بر آنها برتري داشت و به اين ترتيب حجت را بر آنها تمام كرد.
ابن سكيت: از پاسخ دلنشين امام هادي(علیه السلام)، قانع شد و عرض كرد:
سوگند به خدا چنين پاسخي را از هيچكس نشنيده بودم.
آنگاه ابن سكيت پرسيد: در اين زمان، حجت خدا بر مردم چيست؟
امام هادي(علیه السلام) فرمود:
آن حجت و دليل،(عقل) است، كه انسان به وسيله عقل، رهبر راستين را مي شناسد و او را مي پذيرد و رهبر دروغين را مي شناسد و او را تكذيب مي نمايد.
اين سكيت: هذا والله هو الجواب: سوگند به خدا پاسخ درست، همين است.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_08_22, 10:44 AM
داستانهای اصول کافی
ارزش اندیشیدن و فکر کردن
6_مراحل پیوستن عقل به انسان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اسحاق پسر عمار مي گويد: به محضر امام صادق(علیه السلام) رفتم، داستان خودم را در رابطه با ملاقات با مردم و گوناگون بودن سطح فكري آنها در پذيرش سخنم، با آن حضرت در ميان گذاشتم و عرض كردم:
1_گاهي نزد بعضي از انسانها مي روم، قسمتي از سخنم را به او مي گويم، ولي او (با هوش تيزي كه دارد) همه سخن و مقصود مرا مي فهمد.

2_و با بعضي ديگر سخن مي گويم، وقتي كه تمام سخنم را به او گفتم، او مقصودم را مي فهمد و به من جواب مي دهد.

3_ولي با بعضي ديگر وقتي سخن مي گويم، مقصودم را نمي فهمد، مي گويد: دوباره بگو.
به اين ترتيب انسانها در درك مطالب، متفاوت هستند، علت چيست؟
امام صادق(علیه السلام) در پاسخ من فرمود:
آيا علتش را نمي داني؟
گفتم: نه.
فرمود: شخص اول، كه مقصود تو را از قسمتي از گفتار تو مي فهمد، كسي است كه در همان هنگام كه نطفه بوده، عقلش با نطفه اش بهم آميخته است و شخص دوم كسي است كه: عقلش در رحم مادرش، به او ملحق شده است، ولي شخص سوم كه سخنت را نمي فهمد و مي گويد دوباره بيان كن، كسي است كه عقلش پس از بزرگ شدنش، به او پيوسته است.
بنابراين تيز هوشي و كند هوشي و ميانه هوشي، مربوط به ريشه هاي تعقل او است كه اگر زودتر به او ملحق شده، تيزهوش مي گردد و اگر ديرتر ملحق شده به همان نسبت، كند هوش مي شود.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_08_23, 10:24 AM
داستانهای اصول کافی
ارزش اندیشیدن و فکر کردن
7_آدم وسواس, عاقل نیست

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يكي از مسلمانان، در وضو گرفتن، وسوسه داشت، چندين با اعضاء وضو را مي شست، ولي به دلش نمي چسبيد و آن را نادرست مي خواند و تكرار مي كرد.
عبدالله بن سنان مي گويد: به حضور امام صادق(علیه السلام) رفتم و از او ياد كردم، گفتم: با اينكه او يك مرد عاقل است، در وضو وسوسه مي كند.
امام صادق(علیه السلام) فرمود:
اين چه عقلي است كه در او وجود دارد، با اينكه از شيطان پيروي مي كند؟
گفتم: چگونه از شيطان پيروي مي كند؟
فرمود:
از او بپرس، اين وسوسه كاري از كجا به او روي مي آورد؟
خود او جواب خواهد داد كه: از كار شيطان است.
چرا كه او مي داند وسوسه و تزلزل در اراده، از القائات شيطان است، زيرا خداوند(در قرآن در سوره ناس آيه 4، 5) مي فرمايد:
(من شر الوسواس الخناس - الذي يوسوس في صدور الناس:
پناه مي برم از شر وسوسه هاي شيطان مرموز، كه در سينه هاي انسانها وسوسه مي كند)
ولي هنگام عمل بر اثر ضعف اراده، قادر بر جلوگيري از اطاعت شيطان نيست.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_08_24, 10:04 AM
داستانهای اصول کافی
ارزش علم و دانش
1_علامه کیست؟

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عصر رسول خدا(ص) بود، روزي آن حضرت وارد مسجد شد ناگاه ديد گروهي در اطراف شخصي حلقه زده اند و به گفتار او گوش فرا داده اند، پيامبر(ص)، از آنها پرسيد:
اين شخصيت كيست؟
شخصي گفت: اين شخص،(علامه) است.
پيامبر(ص) فرمود:
علامه يعني چه؟
گفتند: علامه كسي است كه از همه بيشتر به نسبتها عرب و رخدادهاي بين انسانها، آگاهي دارد و حوادث دوران جاهليت و اشعار مردم آن عصر را مي داند.
پيامبر(ص) فرمود:
اين گونه علم، نه براي آن كسي كه آن را نمي داند زيانبخش است و نه براي آنكه آن را مي داند سودمند است، سپس فرمود:
انما العلم ثلاثة: آيه محكمة، او فريضة عادلة اوسنة قائمة و ما خلاهن فهو فضل.
يعني: علم سودمند و علم شرع بر سه گونه است.
1_اصول عقائد(كه براهين آيات روشن قرآن، بيانگر است.)

2_علم اخلاق (كه مركب از لشگر عقل و جهل است و بر انسان واجب است لشگر عقل را بپذيرد و از لشگر جهل، عدول و دوري كند.)

3_ احكام شريعت و مسائل حلال و حرام و غير از اين سه علم، زيادي است.)
توضيح اينكه:
علوم اصلي كه بر همه مسلمانان، آموختن آن لازم است و در رابطه با دين و معاد، سودمند است، همان سه علم مذكور است، اما بقيه علوم اگر زيانبار باشند,(مثل علم سحر و شعبده و طلسمات)، زيادي است و اگر مفيد باشند مانند علم طب و كشاورزي و … ، برگشتش به همان علوم سه گانه است.
و يا اينكه منظور از واژه(فضل) در حديث فوق، يك نوع استحباب باشد، ولي آموختن آن سه علم، واجب است و كسي كه از آن سه علم بهده ندارد، علمهاي ديگر براي او بي فايده است.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_08_25, 06:33 AM
داستانهای اصول کافی
ارزش علم و دانش
2_علم با عمل!

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مردي به حضور امام سجاد(علیه السلام) آمده با اشتياق و شور خاصي از امام سجاد(علیه السلام) چند سوال كرد و آن حضرت پاسخ سوالهاي او را داد، او اندكي توقف كرد و حركت كرد و رفت, بار ديگر بازگشت و سوال ديگري را مطرح نمود و تصميم داشت همچنان به سوالات خود ادامه دهد.
امام سجاد(علیه السلام) براي آنكه به او بفهماند، علم براي عمل است، نه انباشتن آن، بدون عمل، به او رو كرد و فرمود: در كتاب مقدس(انجيل) نوشته شده است:
به آنچه دانسته ايد، ولي عمل به آن نكرده ايد، از آنچه نمي توانيد نپرسيد، زيرا اگر به اندوخته هاي علم، عمل نگردد، موجب افزايش ناسپاسي و دوري داننده علم، از خدا مي گردد.
به گفته سعدي:
از من بگوي عالم تفسير گوي را
گر در عمل نكوشي نادان مفسري
علم، آدميت است و جوانمردي و شرف
و رنه ددي به صورت انسان مصوري
بار درخت علم نباشد بجز عمل
با علم اگر عمل نكني، شاخ بي بري

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_08_26, 12:30 PM
داستانهای اصول کافی
ارزش علم و دانش
3_معنی علم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عصر رسول خدا(ص) بود، مردي نزد رسول خدا(ص) آمد و چنين پرسيد: علم و دانش، يعني چه؟
پيامبر(ص) فرمود:
يعني سكوت كردن
او پرسيد: سپس چه معني دارد؟
پيامبر(ص) فرمود:
گوش فرا دادن
او پرسيد: سپس چه معني دارد؟
پيامبر(ص) فرمود:
به خاطر سپردن
او پرسيد سپس چه معني دارد؟
پيامبر(ص) فرمود:
عمل كردن به آن
او پرسيد: سپس چه معني دارد، اي رسول خدا؟
پيامبر(ص) فرمود:
انتشار نمودن آن

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_08_27, 07:12 AM
داستانهای اصول کافی
ارزش علم و دانش
4_پرسش مسائل نامعلوم از آگاهان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حمزة بن طيار به حضور امام صادق(علیه السلام) آمد و بخشي از سخنرانيهاي پدر آن حضرت امام باقر(علیه السلام) را در نزد آن حضرت بازگو كرد، هنگامي كه به فرازي از آن حضرت رسيد، امام صادق(علیه السلام) به او فرمود:
همين جا توقف كن و ساكت باش.
سپس فرمود:
در اموري كه به آن رسيديد و حكمش را ندانستيد و برايتان مجهول و نامعلوم بود، وظيفه شما اين است كه يا درنگ و سكوت كنيد و يا به پيشوايان راه هدايت مراجعه كرده و از آنها بپرسيد تا شما را به راه راست هدايت نمايند و از راه گمراهي باز دارند، چنانكه خداوند(در قرآن، آيه 43 و نحل و 7 انبياء) مي فرمايد:
(فاسئلوا أهل الذكر ان كنتم لا يعلمون:
اگر مساله اي را نمي دانيد، از آگاهان (اهل قرآن) بپرسيد.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_08_28, 06:25 AM
داستانهای اصول کافی
ارزش علم و دانش
5_وسعت علم و آگاهی امامان علیه السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سدير يكي از شاگردان امام صادق(علیه السلام) مي گويد: با چند نفر از شاگردان، در مجلس نشسته بوديم، ناگاه امام صادق(علیه السلام) وارد آن مجلس شد، ولي در حالي كه خشمگين بود، در مسند خود نشست و با ناراحتي فرمود:
تعجب مي كنم از مردمي كه مي پندارند ما علم غيب مي دانيم، جز خدا هيچ كس علم غيب نمي داند، من مي خواستم فلان كنيزم را به خاطر خطائي كه كرده بود بزنم، او گريخت و نمي دانم كجا رفت و پنهان شد, بنابراين، چطور من علم غيب مي دانم؟
آنگاه امام صادق(علیه السلام) از آن مجلس برخاست و به خانه اش رفت، من همراه ابوبصير و ميسر، به حضورش رفتيم و عرض كرديم:
قربات گرديم، سخن شما را در مورد كنيزت شنيديم و ما مي دانيم كه شما علم زيادي داريد و علم غيب را به شما نسبت ندهيم.
آنگاه امام صادق(علیه السلام) به سدير فرمود:
آيا قرآن نمي خواني؟
سدير گفت: مي خوانم.
امام صادق(علیه السلام) فرمود:
آيا اين آيه را در قرآن ديده اي كه خداوند مي فرمايد:
(قال الذي عنده علم من الكتاب انا آتيك قبل أن يرتد اليك طرفک:
اما كسي كه (آصف برخيا وزير مسلمان) دانشي از كتاب (آسماني) داشت (به سليمان) گفت: من آن (تخت بلقيس) را پيش از آنكه چشم به هم زني نزد تو خواهم آورد) (نمل - 40)
عرض كردم: آري اين آيه را در قرآن خوانده ام.
امام صادق(علیه السلام) فرمود:
آيا آن مرد (آصف) را شناختي كه در نزد او چه اندازه از علم كتاب بود؟
گفتم: شما به من خبر دهيد.
فرمود:
به اندازه يك قطره آب نسبت به درياي اخضر.
پرسيدم: چقدر علم اندك داشت.
آنگاه امام صادق(علیه السلام) پس از سخني فرمود:
اي سدير! آيا اين آيه را در قرآن خوانده اي كه خداوند مي فرمايد:
(قل كفي بالله شهيدا بيني و بينكم و من عنده علم الكتاب:
بگو اي محمد! گواه بودن خدا و كسي كه در نزد او علم كتاب است، بين من و شما كافي است) (رعد - 43)
گفتم: آري خوانده ام.
فرمود:
آيا كسي كه علم همه كتاب در نزد او است داناتر است تا كسي كه قسمتي از علم كتاب در نزد او است؟
گفتم: البته آن كسي كه همه علم كتاب، نزد او است داناتر است.
و در اين هنگام امام صادق(علیه السلام) به سينه خود اشاره كرد و دوبار فرمود:
سوگند به خدا، تمام علم كتاب در نزد ما است.
توضيح اينكه:
احتمال دارد در مجلس كه امام، خشمگين بود، افراد مخالفي حضور داشتند و امام تقيه كرد، ولي در مجلس دوم كه با شاگردان برجسته اش خلوت كرده بود، حقيقت را گفت كه خداوند، امامان معصوم(علیه السلام) را به علوم غيب، بهره مند نموده است و علم آنها به مراتب از علم آصف برخيا، وزير سليمان (علیه السلام) بيشتر است.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_08_29, 07:55 AM
داستانهای اصول کافی
ارزش علم و دانش
6_فقیه کامل کیست؟

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابان بن تغلب مي گويد: در حضور امام باقر(علیه السلام) بودم، شخصي مسأله اي پرسيد و آن حضرت پاسخ آن را داد، سئوال كننده گفت: فقهاء چنين نگويند.
امام باقر(علیه السلام) فرمود:
واي بر تو، تو هرگز فقيهي ديده اي؟
(ان الفقيه حق الفقيه: الزاهد في الدنيا، الراغب في الاخرة، المتمسك بسنة النبي (ص):
فقيه كامل كسي است كه: زاهد در دنيا و شيفته آخرت و چنگ زننده به سنت پيامبر(ص) باشد.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_08_31, 05:38 PM
داستانهای اصول کافی
ارزش علم و دانش
7_ولایت فقیه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عمربن حنظله مي گويد: از امام صادق(علیه السلام) پرسيدم: دو نفر از خودمان در مورد ارث يا وام، نزاع دارند، براي محاكمه و داوري، نزد سلطان و قاضيات وقت (سلاطين جور) مي روند، آيا كار درستي مي كننند؟
امام صادق(علیه السلام) فرمود:
كسي كه در موضوعي، حق يا باطل نزد آنها براي محاكمه برود، همانند كسي است كه نزد طاغوت براي محاكمه رفته است و آنچه دستگاه طاغوتي، حكم كند- گر چه حق مسلم باشد - آنچه مي گيرد مال حرام است، زيرا آن را به حكم طاغوت گرفته است، با اينكه خداوند در قران فرمان مي دهد كه به طاغوت، كافر باشند، آنجا كه مي فرمايد:
(يريدون ان يتحا كموا الي الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به:
مي خواهند محاكمه خود را نزد طاغوت ببرند، با اينكه خداوند آنها را مأمور كرده كه به طاغوت، كافر گردند) (نساء - 60)
پرسيدم: پس اين دو نفر در نزاع خود به چه كسي مراجعه كنند؟
امام صادق(علیه السلام) فرمود:
نظر كنند به شخصي از خود شما كه حديث ما را روايت مي كند و در حلال و حرام ما نظر مي افكند و احكام ما را مي فهمد، حكميت و داوري او را بپذيرد،
قد جعلته عليكم حاكما …
همانا من او را حاكم شما قرار دادم، اگر طبق دستور ما حكم داد و يكي از آن دو نفر از او نپذيرفت، حكم خدا را سبك شمرده و ما را رد كرده است و آنكه ما را رد كند، خدا او را رد كرده است و (گناه) اين، در مرز شرك به خدا است.
پرسيدم: اگر هر يك از آن دو نفر (فقيه) در حكم خود اختلاف داشتند و اين اختلاف، به خاطر در حديث شما پديده آمده بود و به حكم آن ديگري، اعتنا نشود....

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_08_31, 05:40 PM
داستانهای اصول کافی
ارزش علم و دانش
8_نهي امام كاظم(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) از قياس

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سماعة بن مهران مي گويد: به حضور امام كاظم(علیه السلام) رفتم و عرض كردم:
خداوند كار تو را سامان بخشد، ما گروهي از شيعيان به گرد هم اجتماع مي كنيم، هر مطلبي كه پيش مي آيد، هر گاه حكم آن را ندانيم، با هم درباره آن مذاكره مي نمائيم، نزد خود نوشته اي (شامل مسائل) داريم كه اين هم از لطف شما است كه خدا به ما عطا كرده، وقتي كه مسأله كوچكي پيش مي آيد و حكمش را نمي دانيم، پس از مذاكره، نظير آن مسأله را كه حكمش معلوم است نزد خود داريم، آن مسأله را كه حكمش معلوم نيست به مسأله اي كه حكمش معلوم شده، قياس و سنجش مي نمائيم و مسأله را كشف مي كنيم.
امام كاظم(علیه السلام) فرمود:
شما را با قياس(در احكام) چه كار؟ همانا گذشتگان شما به خاطر قياس، هلاك شدند، سپس فرمود:
هنگامي كه حكم مطلبي نزد شما مجهول ماند، در اين - اشاره به لبهاي خود- بجوئيد(يعني از ما بپرسيد ما پاسخ شما را بدهيم) خدا ابوحنيفه را لعنت كند كه مي گفت: علي(علیه السلام) چنان گفت، من چنين مي گويم، اصحاب چنان گفتند و من چنين مي گويم، سپس فرمود:
اي سماعة! آيا هيچگاه در مجلس ابوحنيفه بوده اي؟
گفتم: نه، ولي اين سخن او است كه مي گفت علي(علیه السلام) چنين مي گويد و من چنين مي گويم…
سپس پرسيدم: آيا پيامبر(ص) احكام تمام نيازهاي مردم را آورد؟
امام كاظم(علیه السلام) فرمود:
آري و آنچه را تا قيامت به آن نياز دارند آورد.
گفتم: آيا چيزي هم از بين رفت؟
فرمود:
نه، همه نزد اهلش محفوظ است.
روزي ابوحنيفه به حضور امام صادق(علیه السلام) آمد، آن حضرت به او فرمود: به من خبر رسيده كه تو قياس مي كني؟
ابو حنيفه گفت: آري.
امام صادق(علیه السلام) فرمود:
قياس نكن، چرا كه نخستين شخصي كه قياس كرد، ابليس بود، آن هنگام كه از طرف خدا مأمور سجده بر آدم(ع) شد، گفت: خدايا تو مرا از آتش آفريدي، ولي آدم (ع) را از گل خلق نمودي، آنگاه بيش آتش و گل قياس كرد و گفت آتش از گل، برتر است، پس من آدم را سجده نمي كنم، اگر او نورانيت معنوي خلقت آدم را با نور و روشنايي آتش، قياس مي كرد، مي دانست كه كداميك از اين دو نور، بر ديگري برتري دارد و پاكيزگي نور معنوي را بر نور آتش مي فهميد.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_01, 04:15 PM
داستانهای اصول کافی
توحید و خداشناسی و مسائل اعتقادی
1_مناظره منكر خدا با امام صادق (ع) و مسلمان شدن او

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در كشور مصر، شخصي زندگي مي كرد به نام عبدالملك، كه چون پسرش عبدالله نام داشت، او را ابوعبدالله (پدر عبدالله) مي خواندند، عبدالملك منكر خدا بود و اعتقاد داشت كه جهان هستي خود به خود آفريده شده است، او شنيده بود كه امام شيعيان، حضرت صادق(ع) در مدينه زندگي مي كند، به مدينه مسافرت كرد، به اين قصد تا درباره خدايابي و خداشناسي، با امام صادق(ع) مناظره كند وقتي كه به مدينه رسيد و از امام صادق(ع) سراغ گرفت، به او گفتند:
امام صادق(ع) براي انجام مراسم حج به مكه رفته است، او به مكه رهسپار شد، كنار كعبه رفت ديد امام صادق(ع) مشغول طواف كعبه است، وارد صفوف طواف كنندگان گرديد، و از روي عناد به امام صادق(ع) تنه زد، _امام با كمال ملايمت به او فرمود:
نامت چيست؟
_او گفت: عبدالملك(بنده سلطان)
_امام: كنيه تو چيست؟
_عبدالملك: ابوعبدالله(پدر بنده خدا)
_امام: اين ملكي(يعني اين حكم فرمائي كه) تو بنده او هستي(چنانكه از نامت چنين فهميده مي شود) از حاكمان زمين است يا از حاكمان آسمان؟ وانگهي(مطابق كنيه تو) پسر تو بنده خداست، بگو بدانم او بنده خداي آسمان است، يا بنده خداي زمين؟ هر پاسخي بدهي محكوم مي گردي.
عبدالملك چيزي نگفت، هشام بن حكم، شاگرد دانشمند امام صادق(ع) در آنجا حاضر بود، به عبدالملك گفت:
چرا پاسخ امام را نمي دهي؟
عبدالملك از سخن هشام بدش آمد و قيافه اش درهم شد.
_امام صادق(ع) با كمال ملايمت به عبدالملك گفت: صبر كن تا طواف من تمام شود، بعد از طواف نزد من بيا تا با هم گفتگو كنيم، هنگامي كه امام از طواف فارغ شد، او نزد امام آمد و در برابرش نشست، گروهي از شاگردان امام(ع) نيز حاضر بودند، آنگاه بين امام و او اين گونه مناظره شروع شد:
_امام: آيا قبول داري كه اين زمين زير و رو و ظاهر و باطن دارد؟
_منكر خدا: آري.
_امام: آيا زير زمين رفته اي؟
_منكر خدا: نه.
_امام: پس مي داني كه در زير زمين چه خبر است؟
_منكر خدا: چيزي از زير زمين نمي دانم، ولي گمان مي كنم كه در زيرزمين، چيزي وجود ندارد.
_امام: گمان شك، يك نوع درماندگي است، آنجا كه نمي تواني به چيزي يقين پيدا كني، آنگاه امام به او فرمود:
آيا به آسمان بالا رفته اي؟
_منكر خدا: نه.
_امام: آيا مي داني كه در آسمان چه خبر است و چه چيزها وجود دارد؟
_منكر خدا: نه.
_امام: عجبا! تو كه نه به مشرق رفته اي و نه به مغرب رفته اي، نه به داخل زمين فرو رفته اي و نه به آسمان بالا رفته اي و نه بر صفحه آسمانها عبور كرده اي تا بداني در آنجا چيست و با آن همه جهل و ناآگاهي، باز منكر مي باشي, تو كه از موجودات بالا و پائين و نظم و تدبير آنها كه حاكي از وجود خدا است، ناآگاهي، چرا منكر خدا مي شوي؟
آيا شخص عاقل به چيزي كه ناآگاه است، آن را انكار مي كند؟
_منكر خدا: تاكنون هيچكس با من اين گونه، سخن نگفته(و مرا اين چنين در تنگناي سخن قرار نداده است.
_امام: بنابراين تو در اين راستا، شك داري، كه شايد چيزهائي در بالاي آسمان و درون زمين باشد و نباشد؟
_منكر خدا: آري شايد چنين باشد, به اين ترتيب، منكر خدا از مرحله انكار، به مرحله شك و ترديد رسيد.
_امام: كسي كه آگاهي ندارد، بر كسي كه آگاهي دارد، نمي تواند برهان و دليل بياورد.
اي برادر منصور! از من بشنو و فراگير، ما هرگز درباره وجود خدا شك نداريم، مگر تو خورشيد و ماه و شب و روز را نمي بيني كه در صفحه افق آشكار مي شوند و به ناچار در مسير تعيين شده خود گردش كرده و سپس باز مي گردند و آنها در حركت در مسير خود، مجبور مي باشند، اكنون از تو مي پرسم: اگر خورشيد و ماه، نيروي رفتن (و اختيار) دارند، پس چرا بر مي گردند و اگر مجبور به حركت در مسير خود نيستند، پس چرا شب، روز نمي شود و به عكس، روز شب نمي گذرد؟
اي برادر منصور! به خدا سوگند، آنها در مسير و حركت خود مجبورند و آن كسي كه آنها را مجبور كرده، از آنها فرمانرواتر واستوارتر است.
_منكر خدا: راست گفتي.
_امام: اي برادر منصور! بگو بدانم، آنچه شما به آن معتقديد و گمان مي كنيد دهر(روزگار) گرداننده موجودات است و مردم را مي برد، پس چرا دهر(روزگار) گرداننده موجودات است و مردم را مي برد، پس چرا دهر آنها را برنمي گرداند و اگر بر مي گرداند، چرا نمي برد؟
اي برادر منصور! همه مجبور و ناگزيرند، چرا آسمان در بالا و زمين در پائين قرار گرفته؟ چرا آسمان بر زمين نمي افتد؟ و چرا زمين از بالاي طبقات خود فرو نمي آيد و به آسمان نمي چسبد و موجودات روي آن به هم نمي چسبند؟!.
وقتي كه گفتار و استدلالهاي محكم امام به اينجا رسيد، عبدالملك، از مرحله شك نيز رد شد و به مرحله ايمان رسيد در حضور امام صادق(ع) ايمان آورد و گواهي به يكتائي خدا و حقانيت اسلام داد و آشكارا گفت:
آن خدا است كه پروردگار و حكم فرماي زمين و آسمانها است و آنها را نگه داشته است!
حمران، يكي از شاگردان امام كه در آنجا حاضر بود، به امام صادق(ع) رو كرد و گفت: فدايت گردم، اگر منكران خدا به دست شما، ايمان آورده و مسلمان شدند، كافران نيز بدست پدرت(پيامبر- ص) ايمان آوردند.
عبدالملك تازه مسلمان به امام عرض كرد: مرا به عنوان شاگرد، بپذير!
امام صادق(ع) به هشام بن حكم (شاگرد برجسته اش) فرمود: عبدالملك را نزد خو ببر و احكام اسلام را به او بياموز.
هشام كه آموزگار زبردست ايمان، براي مردم شام و مصر بود، عبدالملك را نزد خود طلبيد و اصول عقائد و احكام اسلام را به او آموخت، تا اينكه او داراي عقيده پاك و راستين گرديد، به گونه اي كه امام صادق(ع) ايمان آن مؤمن و شيوه تعليم هشام را پسنديد.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_02, 09:45 AM
داستانهای اصول کافی
توحید و خداشناسی و مسائل اعتقادی
2_درماندگي دانشمندان زبردست در برابر امام صادق(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابن مقفع و ابي العوجاء، دو نفر از دانشمندان زبر دست عصر امام صادق(ع) بودند و خدا و دين را انكار مي كردند و به عنوان دهري و منكر خدا، با مردم بحث و مناظره مي نمودند، در يكي از سالها، امام صادق(ع) در مكه بود، آنها نيز در مكه كنار كعبه بودند، ابن مقفع به ابن ابي العوجاء رو كرد و گفت:
اين مردم را مي بيني كه به طواف كعبه سرگرم هستند، هيچ يك از آنها را شايسته انسانيت نمي دانم، جز آن شخصيتي كه در آنجا(اشاره به مكان جلوس امام صادق عليه السلام كرد) نشسته است، ولي غيره از او، ديگران عده اي از اراذل و جهال و چهارپايان هستند.
ابن ابي العوجاء:
چگونه تو تنها اين شيخ(امام صادق عليه السلام) را به عنوان انسان با كمال ياد مي كني؟
ابن مقفع:
براي آنكه من با او ملاقات كرده ام، وجود او را سرشار از علم و هوشمندي يافتم، ولي ديگران را چنين نيافتم.
ابن ابي العوجاء:
بنابراين لازم است، نزد او بروم و با او مناظره كنم و سخن تو را در شأن او بيازمايم كه راست مي گويي يا نه؟
ابن مقفع:
به نظر من اين كار را نكن، زيرا مي ترسم، در برابر او درمانده شوي و او عقيده تو را فاسد كند.
ابن ابي العوجاء:
نظر تو اين نيست، بلكه مي ترسي من با او بحث كنم و با چيره شدن بر او نظر تو را در شأن و مقام او، سست كنم.
ابن مقفع:
اكنون كه چنين گماني درباره من داري، برخيز و نزد او برو، ولي به تو سفارش مي كنم كه حواست جمع باشد، مبادا لغزش يابي و سرافكنده شوي مهار سخن را محكم نگهدار، كاملا مراقب باش تا مهار را از دست ندهي و درمانده نشوي …
ابن ابي العوجاء برخاست و نزد امام صادق(ع) رفت و پس از مناظره، نزد دوستش ابن مقفع بازگشت و گفت:
(ما هذا ببشر وان في الدنيا روحاني يتحسد اذا شاء ظاهرا و يتروح اذا شاء باطنا فهو هذا …
اين شخص بالاتر از بشر است، اگر دنيا روحي باشد و بخواهد در جسدي آشكار شود و يا بخواهد پنهان گردد همين مرد است).
ابن مفقع:
او را چگونه يافتي؟
ابن ابي العوجاء:
نزد او نشستم، هنگامي كه ديگران رفتند و من تنها با او ماندم، آغاز سخن كرد و به من گفت:
اگر حقيقت آن باشد كه اينها(مسلمانان طواف كننده) مي گويند، چنانكه حق هم همين است، در اين صورت اينها رستگارند و شما در هلاكت هستيد و اگر حق با شما باشد كه چنين نيست، آنگاه شما با آنها(مسلمانان) برابر هستيد(در هر دو صورت، مسلمانان، زياد نكرده اند)
من به او(امام) گفتم:
خدايت رحمت كند، مگر ما چه مي گوئيم و آنها(مسلمانان) چه مي گويند؟ سخن ما با آنها يكي است.
فرمود:
سخن شما با آنها(مسلمين) يك است، با اينكه آنها به خداي يكتا و معاد و پاداش و كيفر روز قيامت و آبادي آسمان و وجود فرشتگان، اعتقاد دارند، ولي شما به هيچ يك از اين امور، معتقد نيستيد و منكر وجود خدا مي باشيد.
من فرصت را بدست آورده و به او (امام) گفتم:
اگر مطلب همان است كه آنها(مسلمانان) مي گويند و قائل به وجود خدا هستيد، چه مانعي دارد كه خدا خود را بر مخلوقش آشكار سازد و آنها را به پرستش خود دعوت كند، تا همه بدون اختلاف به او ايمان آورند، چرا خدا خود را از آنها پنهان كرده و بجاي نشان دادن خود، فرستادگانش را به سوي آنها فرستاده است، اگر او خود بدون واسطه با مردم تماس مي گرفت، طريق ايمان آوردن مردم به او نزديكتر بود.
او(امام) فرمود:
واي بر تو چگونه خدا بر تو پنهان گشته با اينكه قدرت خود را در وجود تو به تو نشان داده است، قبلا هيچ بودي، سپس پيدا شدي، كودك گشتي و بعد بزرگ شدي و بعد از ناتواني، توانمند گرديدي، سپس ناتوان شدي و پس از سلامتي، بيمار گشتي، سپس تندرست شدي، پس از خشم، شاد شدي، سپس غمگين، دوستيت و سپس دشمنيت و به عكس، تصميمت پس از درنگ و به عكس اميدت بعد از نااميدي و به عكس، يادآوريت بعد از فراموشي و به عكس و … به همين ترتيب پشت سر هم نشانه هاي قدرت خدا را براي من شمرد، كه آنچنان در تنگنا افتادم كه معتقد شدم بزودي بر من چيره مي شود، برخاستم و نزد شما آمدم.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_03, 06:26 AM
داستانهای اصول کافی
توحید و خداشناسی و مسائل اعتقادی
3_معني مشيت وارده

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يونس بن عبدالرحمان، از شاگردان حضرت رضا(ع) بود و در آن عصر بحث و بررسي درباره سرنوشت و اراده و مشيت و … ، در ميان دانشمندان رواج داشت، معماي اين امور براي يونس، حل نشده بود، يونس مي خواست اين معما با بيان شيواي امام رضا(ع) حل و روشن گردد، به محضر آن حضرت آمد و درباره امور پيش گفته، سخن به ميان آورد و توضيح خواست,
امام رضا(ع) به او چنين فرمود:
اي يونس! عقيده(قدریه) را نپذير، زيرا عقيده آنها نه با گفتار اهل بهشت تطبيق مي كند و نه با گفتار دوزخيان و نه با گفتار شيطان، مطابقت دارد، زيرا(طبق آيه 43 سوره اعراف) بهشتيان در بهشت گويند:
(الحمد لله الذي هدانا لهذا و ماكنا لنهتدي لولا ان هدانا الله:
سپاس، مخصوص خداوندي است كه ما را به اين (همه نعمتها) رهنمون شد و اگر او ما را هدايت نكرده بود ما (به اينها) راه نمي يافتيم).
دوزخيان(طبق آيه 106 مؤمنون) در دوزخ مي گويند:
(ربنا غلبت علينا شقوتنا و كنا قوما ضالين:
پروردگارا شقاوت ما بر ما چيره شد و ما قوم گمراهي بوديم).
و ابليس(طبق آيه 39 حجر) گفت:
(رب بما اغويتني:
پروردگارا، به خاطر اينكه مرا گمراه ساختي)
بنابراين اين هر سه گروه، نيكي و بدي را به خدا نسبت مي دهند، ولي قدريه به خودشان بر مي گردانند.
يونس:
سوگند به خدا، من گفتار آنها (قدريه) را قبول ندارم، بلكه عقيده ام اين است كه:
چيزي پديد نيايد مگر آنچه را خدا بخواهد و اراده و مقدر و حكم نمايد.
امام رضا:
اي يونس! اين گونه نيست … بلكه خواست خدا اين است كه انسان نيز در كارهايش مختار باشد, آيا مي داني مشيت(خواست خدا) يعني چه؟
يونس: نه.
امام رضا:
خواست خدا، ياد نخستين لوح محفوظ است، آيا مي داني اراده چيست؟
يونس: نه.
امام رضا:
اراده، تصميم بر آنچه مي خواهد، مي باشد آيا مي داني قدر يعني چه؟
يونس: نه.
امام رضا: قدر، همان اندازه گيري و مرزبندي است، مانند مدت عمر زندگي و هنگام مرگ،
سپس فرمود:
منظور از حكم(قضاء) محكم ساختن و عينيت بخشيدن است.
يونس كه از بيانات روشن امام رضا (ع) قانع و خشنود و شيفته آن حضرت شده بود اجازه طلبيد كه سر مقدس امام را ببوسد و در اين حال عرض كرد:
(فتحت لي شيئا كنت عنه في غفله:
گره مطلب مشكل را بروي من گشودي كه من از آن ناآگاه بودم.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_05, 04:07 PM
داستانهای اصول کافی
توحید و خداشناسی و مسائل اعتقادی
4_سخن حق از زبان بيگانه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عصر امام صادق(ع) بود، اسماعيل بن جابر مي گويد:
به مسجد النبي در مدينه رفتم، ديدم در آنجا مردي ناطق نشسته سخن مي گفت و جمعي گفتار او را گوش مي كردند، او درباره(قدر) صحبت مي كرد يعني درباره تفويض كه عقيده اش بود، سخن مي گفت كه خدا همه اختيارات را به بشر داده و سلطه اش را از بشر برداشته است.
در آنجا بين من و او چنين گفتگو شد:
اسماعيل:
اي آقا! اجازه است از تو سؤالي كنم؟
ناطق: بپرس.
اسماعيل: آيا در سراسر ملك خدا چيزي وجود دارد كه بدون اراده خدا پديد آيد؟
ناطق، مدتي طولاني سر در گريبان فرو برد و سپس سربلند كرد و گفت: اگر بگويم در ملك خدا چيزي وجود دارد كه بدون اراده خدا به وجود آمده، معناي سخن اين است كه خدا مغلوب(در مورد آن چيز) گردد و اگر بگويم:
در ملك او جز آنچه او اراده كرده، چيزي وجود ندارد(معنايش اين است كه كارهاي انسان نيز بر اساس اراده اجباري او بوده و در نتيجه) انجام گناهان را براي تو روا دانسته ام (زيرا آنها را به خدا نسبت داده ام نه به تو).
اسماعيل مي گويد: به حضور امام صادق(ع) رفتم و ماجراي گفتگوي خودم با آن(قدري مذهب) را بيان كردم و سخن او را نقل نمودم.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_05, 04:08 PM
داستانهای اصول کافی
توحید و خداشناسی و مسائل اعتقادی
5_مذهب حق

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حمزة بن حمران مي گويد:
نزد امام صادق(ع) رفتم و عرض كردم:
درباره استطاعت(اختيار و توانائي به انجام كاري يا ترك آن) سؤال كردم، پاسخ مرا نداد، بار ديگر به حضورش رفتم و عرض كردم:
در مورد استطاعت، مطلبي به قلبم راه يافته، كه جز آنچه از شما بشنوم، آن مطلب در قلبم بيرون نمي رود.
امام فرمود:
آنچه در دلت هست به تو زيان نمي رساند.
حمزه: من عقيده دارم خداوند بندگانش را به چيزي كه اختيار و توان انجام يا ترك آن را ندارند، تكليف نمي كند و همچنين به چيزي كه طاقتش را ندارند، امر و نهي نمي نمايد و معتقدم كه بندگان جز به اراده و خواست و قضا و قدر خدا، انجام ندهند.
امام فرمود:
آن مذهبي كه من و پدرانم، آن را پذيرفته ايم، همين است.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_06, 05:05 AM
داستانهای اصول کافی
توحید و خداشناسی و مسائل اعتقادی
6_انسان بي نياز كيست؟

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يكي از اصحاب امام صادق(ع) كه همواره به خدمت آن حضرت مي رسيد، مدتي غايب شد، روزي يكي از آشنايان او به حضور امام صادق(ع) آمد، امام از پرسيد:
فلاني كجاست؟
حالش چطور است؟
او در پاسخ به امام صادق(ع) به گونه اي پاسخ داد كه گمان كرد، امام از وضع مالي آن شخص پرسيده است.
امام صادق (ع) پرسيد:
دينش چگونه است؟
او در پاسخ گفت: دينش به گونه اي است كه شما دوست داري.
امام صادق (ع) فرمود:
(هو والله الغني:
سوگند به خدا، او غني و بي نياز است).

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_07, 12:02 PM
داستانهای اصول کافی
توحید و خداشناسی و مسائل اعتقادی
7_نوشتن(ان شاء الله) در نامه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزي امام صادق(ع) به خدمتكاران دستور داد، براي كاري نامه اي بنويسند، آن نامه نوشته شد و آن را به نظر آن حضرت رساندند، حضرت آن را نامه خواند، ديد در آن(انشا الله) (بخواست خدا) نوشته نشده است. به تنظيم كنندگان نامه، فرمود: چگونه اميد دارند كه مطلب اين نامه به پايان برسد و نتيجه بخش باشد، با اينكه در آن(ان شاء الله) ننوشته ايد، نامه را با دقت بنگريد، در هر جاي آن كه(ان شاء الله) نوشته نشده، ان شاء الله بنويسيد.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_08, 09:47 AM
داستانهای اصول کافی
توحید و خداشناسی و مسائل اعتقادی
8_فضل و لطف وسيع خدا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

جمعي از فقيرهاي مدينه به حضور رسول خدا(ص) آمدند و گفتند:
اي رسول خدا! ثروتمندان با ثروت خود بردگان را آزاد مي كنند و به ثوابش مي رسند، ما براي چنين كاري توان مالي نداريم، آنها براي انجام حج، سفر مي كنند، ما به خاطر نداشتن توان مالي از آن محروم هستيم، آنها صدقه مي دهند، ما چيزي نداريم كه صدقه بدهيم و به ثوابش برسيم، آنها اموال خود را در راه جهاد مصرف مي كنند و به ثوابش مي رسند، چنين كاري از عهده ما بر نمي آيد و به آن ثوابها نمي رسيم، پس چه كنيم؟
پيامبر(ص) فرمود:
اگر كسي صد بار تكبير(الله اكبر) بگويد بهتر از آزاد كردن صد برده است و اگر كسي صد بار تسبيح (سبحان الله) بگويد، بهتر از راندن صد شتر(براي قرباني در حج) است و اگر كسي صد بار حمد(الحمد الله) بگويد، بهتر از فرستادن صد اسب با زين و دهنه و سوار آن(براي جهاد) در راه خدا است و كسي كه صد بار(لا اله الا الله) بگويد در آن روز از نظر عمل بهترين انسانها - جز كسي كه زيادتر گفته باشد- مي باشد.
امام صادق(ع) فرمود:
اين خبر، به ثروتمندان رسيده و همين دستور آن حضرت را انجام دادند.
فقراء به حضور پيامبر(ص) بازگشتند و عرض كردند:
اين دستور شما را ثروتمندان شنيديد و انجام مي دهند و هر دو ثواب را مي برند.
رسول خدا(ص) فرمود:
(ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء:
اين فضل خداست كه به هر كه خواهد بدهد.)[مائده - 52]

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_09, 06:47 AM
داستانهای اصول کافی
توحید و خداشناسی و مسائل اعتقادی
9_ارزش و پاداش ذكر خدا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

رسول خدا(ص) از كنار باغي عبور مي كرد، ديد كشاورزي، در باغ خود درخت مي كارد، نزد او ايستاد و فرمود:
آيا تو را راهنمائي نكنم به كاشتن درختي كه ريشه اش استوار و ميوه هايش زودرس و جالبتر و بادوام تر است؟
كشاورز: آري، اي رسول خدا مرا به چنان درختي راهنمائي كن.
پيامبر: هنگام صبح و شام بگو: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر.
اگر اين ذكر را(با شرائط و خلوص) بگويي، براي هر بار آن، خداوند ده درخت در بهشت كه هر درختش داراي ميوه هاي گوناگون است، براي تو آماده مي كند و آن ذكرها(و يا آن درختها) براي تو (باقيات صالحات) هستند.
كشاورز كه بر اثر بيانات پرشور پيامبر(ص)، شيفته مقامات اخروي شده بود، به آن حضرت عرض كرد: اي رسول خدا! تو را گواه مي گيرم كه اين با غم، صدقه قبض شده(وقف لازم) بر فقراي مسلماناني كه استحقاق دارند، باشد، خداوند اين آيات قرآن را در اين مورد نازل كرد:
(فاما من اعطي واتقي - و صدق بالحسني - فسنيسره لليسري:
اما آن كس كه(در راه خدا) انفاق كند و پرهيزكاري را پيشه خود سازد و جزاي نيك الهي را تصديق كند - ما او را در مسير آساني(به سوي بهشت جاويدان) هدايت مي كنيم)[سوره ليل آيه 5 تا 7]

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_10, 06:14 AM
داستانهای اصول کافی
توحید و خداشناسی و مسائل اعتقادی
10_نتيجه نافرجام اميد به غير خدا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حسين بن علوان مي گويد:
در مجلسي براي كسب علم و دانش نشسته بوديم و هزينه سفر من تمام شده بود، يكي از دوستان گفت:
به چه كسي اميد داري؟
گفتم: به فلاني.
گفت:
بنابراين، سوگند به خدا به اميد و آرزويت نمي رسي.
گفتم: چرا؟
گفت:
امام صادق(ع) فرمود:
در يكي از كتابهاي(آسماني) خوانده ام خداوند مي فرمايد:
سوگند به عزت و جلال و مقام ارجمندم كه رشته آرزوي هر كسي را كه به غير من، اميدوار گردد، قطع مي كنم و لباس خواري را در نزد مردم بر قامت او مي پوشانم و او را از مقام تقرب خود و از فضل و كرمم، دور مي سازم، آيا او در گرفتاري ها به غير من دل مي بندد، با اينكه گرفتاري ها و رفع آنها در دست من است؟
آيا او در فكر خود، در خانه غير مرا مي كوبد، با اينكه كليد همه درهاي بسته نزد من است و در خانه ام به روي همه باز مي باشد …

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_11, 09:18 PM
داستان های اصول کافی
دعا و نیایش
1_دعا، اسلحه مؤمن است

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اصحاب، در محضر رسول(ص) اجتماع كرده بودند، آن حضرت به آنها رو كرد و فرمود:
آيا شما را به اسلحه اي كه، موجب نجات شما از دشمن مي گردد و باعث افزايش روزي شما مي شود، راهنمايي نكنم؟
حاضران: چرا راهنمايي كن.
پيامبر: شب و روز پروردگار خود را بخوانيد و دعا كنيد.
(فان سلاح المومن الدعا.
چرا كه اسلحه مؤمن، دعا است.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_12, 09:12 AM
داستان های اصول کافی
دعا و نیایش
2_خواستن جدي در دعا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

قحطي سراسر حجاز را فرا گرفت بود، مردم به حضور پيامبر اسلام(ص) آمدند و از آن حضرت خواستند، دعا كند و از درگاه خدا درخواست باران نمايد.
رسول خدا(ص) از خدا خواست تا بارانش را فرو فرستد، باران بسيار آمد، به طوري كه مردم از غرق شدن ترسيدند و گفتند: اين بارندگي شديد و بسيار موجب غرق شدن خواهد شد، پيامبر(ص) با دست اشاره كرد و گفت: خدايا! بارانت را به اطراف مدينه بفرست، بر ما نفرست.
ابرها به اطراف مدينه بفرست، بر ما نفرست.
ابرها به اطراف پراكنده شدند.
جمعي از اصحاب از رسول خدا(ص) پرسيدند:
يك بار از درگاه خدا طلب باران كردي، ولي باران نيامد، سپس طلب باران كردي، باران آمد، چرا بار اول نيامد بار دوم آمد؟!
پيامبر(ص) در پاسخ فرمود:
(اني دعوت وليس لي في ذلك نية، ثم دعوت ولي في ذلك نية:
من(بار اول) دعا كردم ولي تصميم جدي براي دعا و درخواست نداشتم، ولي بار دوم، در دعا تصميم جدي داشتم.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_13, 09:34 PM
داستان های اصول کافی
دعا و نیایش
3_پذيرفتن نبوت امام بر حق، شرط استجابت دعا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

محمد بن مسلم مي گويد: به امام باقر(ع)، (يا به امام صادق) عرض كردم: ما فردي را مي نگريم كه در عبادت و خشوع و كوشش ديني، بسيار جدي است ولي امامت شما را نپذيرفته است آيا آن عبادات و كوشش هاي ديني او، سودي به حالش دارد؟
امام: اي ابا محمد! مثل اهلبيت نبوت(ع) همانند آن خانداني است كه در بني اسرائيل بودند، كه هر گاه چهل شب، عبادت و راز و نياز و كوشش مي كردند و سپس دعا مي نمودند، دعايشان به استجابت مي رسيد، ولي يكي از آنها چهل شب، عبادت و راز و نياز كرد و سپس دعا نمود، ولي دعايش مستجاب نشد، نزد عيسي(ع) رفت و گله كرد و از عيسي(ع) خواست كه براي او دعا كند، عيسي(ع) وضو گرفت و نماز خواند و پس از نماز براي او دعا كرد، خداوند به عيسي(ع) وحي كرد:
آن بنده من، از غير آن دري كه بايد از آن در نزدم آيد، مي آيد، او مرا مي خواند ولي در دلش نسبت به نبوت تو، شك است، بنابراين اگر او آنقدر مرا بخواند كه گردنش بريده شود و انگشتانش بريزد، دعايش را اجابت نمي كنيم.
عيسي(ع) به آن مرد گفت:
آيا تو خدا را مي خواني، ولي در مورد پيامبرش شك داري؟
او گفت: اي روح خدا! سوگند به خدا همان گونه كه گفتي، همان طور است من درباره پيامبري تو شك داشتم, اكنون از خدا بخواه تا اين شك را از دل من بزدايد.
حضرت عيسي(ع) دعا كرد، خداوند توبه او را پذيرفت و او مانند خاندان خود گرديد و پس از چهل شب عبادت، دعايش مستجاب مي شد.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_14, 06:10 AM
داستان های اصول کافی
دعا و نیایش
4_مستجاب نشدن دعاي سه شخص

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وليد بن صبيح مي گويد: بين راه مكه و مدينه، همراه امام صادق(ع) بودم، سائلي آمد و درخواست كمك كرد، امام صادق(ع) دستور داد به او چيزي دادند، چيزي نگذشت سائل ديگري آمد و درخواست كمك كرد، باز آن حضرت، دستور داد چيزي به او دادند، بعد از ساعتي، باز سائلي آمد و تقاضاي كمك كرد، آن حضرت، دستور داد به او نيز چيزي دادند.
تا اينكه سائل چهارم آمد و تقاضاي كمك كرد، امام صادق(ع) درباره او دستور كمك نداد، فقط دعا كرد و فرمود: خدا سيرت كند.
سپس امام صادق(ع) به ما رو كرد و فرمود:
آگاه باشيد كه در نزدم چيزي وجود دارد كه به او (سائل چهارم) كمك كنم، ولي مي ترسم مانند يكي از سه شخص شويم كه دعاي آنها به استجابت نمي رسد، آن سه شخص عبارتند از:

1_شخصي كه خداوند مالي به او بدهد و او آن را در مورد ناشايسته اش مصرف كند، سپس بگويد: خدايا به من بده، دعايش مستجاب نگردد.

2_مردي كه درباره همسرش دعا كند كه: خدايا مرا از او راحت كن، با اينكه خداوند اختيار (طلاق) او را بدست آن مرد داده است، چنين فردي نيز دعايش مستجاب نمي شود.

3_مردي كه در مورد همسايه اش نفرين مي كند و مي گويد: خدايا اين همسايه ام را نابود كن با اينكه راه خلاصي براي او وجود دارد و آن اينكه خانه خود را بفروشد و بجاي ديگر برود، چنين كسي نيز دعايش به استجابت نمي رسد.
و من سائل چهارم كمك نكردم، تا مبادا مثل اولي (مصرف كننده مال در غير مورد شايسته اش) شوم و دعايم به استجابت نرسد.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_15, 12:13 PM
داستان های اصول کافی
دعا و نیایش

5_نقش ثناي الهي و صلوات بر پيامبر (ص),
قبل از دعا، در استجابت آن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عصر رسول خدا(ص) بود، روزي پيامبر(ص) در مسجد ديد: مردي وارد مسجد شد دو ركعت نماز خواند و بعد از نماز، دست به دعا برداشت و دعا كرد.
پيامبر(ص) فرمود:
اين بنده در دعا و درخواست خود از خدا، شتاب كرد و قبل از ثناي الهي دعا نمود.
سپس مرد ديگري وارد مسجد شد و دو ركعت نماز خواند، پس از نماز، ثناي بجا آورد(يعني خدا را به اوصافش ياد كرد) و بعد بر محمد(ص) و آلش، صلوات فرستاد، آنگاه دعا كرد.
پيامبر(ص) روش دعا كردن او را پسنديد، نزد او رفت و به و فرمود: (سل تعط:
درخواست كن كه به تو داده شود) (دعا كن كه دعايت به استجابت مي رسد.)
در روايت ديگر، پس از نقل مطلب فوق، آمده: امام صادق(ع) فرمود:
در كتاب علي(ع) آمده: ستايش خدا صلوات بر محمد(ص)، قبل از دعا و درخواست است، چنانكه يكي از شماها وقتي كه نزد شخصي براي حاجتي مي رود، آن شخص دوست دارد كه قبل از عرض درخواست، سخن خوشي در ميان آيد.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_16, 01:14 PM
داستان های اصول کافی
دعا و نیایش
6_شرط استجابت دعا و نتيجه گيري از انفاق

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شخصي(مثلا به نام قاسم) به حضور امام صادق(ع) آمد و گفت: در قرآن دو آيه وجود دارد، ولي هر چه معناي آن دو را مي جويم، به آن دست نمي يابم.
_امام صادق: آن دو آيه كدام است؟
_قاسم: يكي آيه 60 مؤمن است كه خداوند مي فرمايد:
(ادعوني استجب لكم:
مرا بخوانيد (و درخواست خود را از من بخواهيد) و من آن را براي شما مستجاب مي كنم.)
ما دعا مي كنيم و درخواست خود را از خدا مي خواهيم، ولي استجابتي نمي بينيم.
_امام صادق: پس چرا دعايتان به استجابت نمي رسد؟
_قاسم: نمي دانم.
_امام صادق: ولي من راز آن را به تو خبر مي دهم:
كسي كه از فرمان خدا اطاعت نمايد، سپس دعا كردن(جهت و روش دعا) را مراعات نمايد، خداوند دعايش را به استجابت مي رساند.
_قاسم: جهت و روش دعا، چيست؟
_امام صادق:

1_نخست حمد و ثناي الهي بجا آور

2_سپس نعمتهائي را كه به تو عنايت فرموده ياد كن و شكر گزاري نما

3_سپس صلوات بر پيامبر (ص) بفرست

4_سپس گناهانت را ياد بياور و به آن اقرار كن

5_سپس استغفار كرده و در مورد گناهانت به خدا پناه ببر، (آنگاه دعا كن) اين است جهت و روش دعا كردن.

حال بگو آيه ديگر كدام است؟
_قاسم: اما آيه ديگر اين آيه (39 سباء) است كه خداوند مي فرمايد:
(و ما انفقتم من شييء فهو يخلفه و هو خير الرازقين:
و هر چيزي را (در راه خدا) انفاق كنيد، خداوند جاي آن را پر مي كند و او بهترين روزي دهندگان است.)
من انفاق مي كنم، ولي عوض آن را نمي يابم.
_امام صادق: آيا به نظر تو، خدا خلف وعده مي كند؟
_قاسم: نه.
_امام صادق: پس راز عوض نگرفتنت چيست؟
_قاسم: نمي دانم.
_امام صادق:
اگر شما از راه حلال، ثروتي را بدست آورديد و در راه حلال انفاق نموديد، قطعا درهمي را انفاق نمي كنيد، مگر اينكه عوض آن داده شود.


https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_17, 10:51 PM
داستان های اصول کافی
دعا و نیایش
7_اميدواري در دعا كردن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

احمد بن محمد به حضور امام رضا(ع) آمد و گفت: چند سال است حاجتي دارم و آن را از خدا خواسته ام و دعا مي كنم، ولي دعايم مستجاب نشده است، در اين مورد شك و ترديدي به دلم راه يافته است.
_امام رضا:
اي احمد، مراقب باش كه شيطان بر تو چيره نگردد تا تو را مأيوس و نااميد كند، همانا امام باقر(ع) مي فرمود: (مؤمن، نياز خود را از خدا مي خواهد، خداوند اجابت آن را تأخير مي اندازد، به خاطر اينكه ناله و گريه و زاري او را دوست مي دارد.)
سپس امام رضا(ع) فرمود:
سوگند به خدا، تأخير بر آوردن نيازهاي دنيوي مؤمنان(كه از درگاهش خواسته اند) براي آنها بهتر از تعجيل در بر آوردن نيازهاي آنها است.
دنيا چه ارزشي دارد؟
امام باقر(ع) مي فرمود:
سزاوار است كه دعاي مؤمن در حال آسايش، مانند دعايش در حال سختي باشد و اگر دعايش به استجابت رسيد، سست نشود, باز دعا مي كند, بنابراين از دعا كردن خسته نشو، زيرا دعا در پيشگاه خدا داراي مقام بسيار ارجمند است، بر تو باد كه صبر كني و در كسب روزي حلال بكوشي، و صله رحم را رعايت نمايي، مبادا با مردم اظهار دشمني كني، زيرا ما خانداني هستيم كه حتي نسبت به آنها كه قطع رحم كنند، صله رحم مي كنيم و به هر كه به ما بدي كند، نيكي كنيم، كه سوگند به خدا از اين روش، نتيجه خوبي مي بينيم.
همانا كسي كه در اين دنيا از نعمتهاي الهي برخوردار است اگر درخواستي از خدا كند و دعايش به استجابت برسد، (بر اثر حرص) باز درخواست ديگري مي كند و نعمت خدا به نظرش كم ارزش مي گردد و از چيزي سير نشود و در صورت فراواني نعمت، مسلمانان در اين راه به خاطر حقوقي كه بر او واجب است، به خطر بيفتد و در فتنه و آزمايش قرار گيرد.
بگو بدانم اگر من چيزي به تو بگويم، به صحت آن اطمينان داري؟
_احمد: اگر به تو اطمينان نداشته باشم، به چه كسي اطمينان دارم، تو حجت خدا هستي، حتما سخن تو درست است.
_امام رضا: اگر به سخن من اطمينان داري، بايد به گفتار خدا بيشتر اطمينان داشته باشي، چرا كه خداوند به وعده خود وفا مي كند، مگر خدا نمي فرمايد:

*(و اذا سألك عبادي عني فاني قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان:
هنگامي كه بندگان من از تو درباره من سؤال كنند (بگو) من نزديكم، دعاي دعا كننده را به هنگامي كه مرا مي خواند پاسخ مي گويم.)[بقره - 186]*

و نيز، مگر نمي فرمايد:

*(لا تقنطوا من رحمة الله:
از رحمت خدا نوميد نشويد.)[زمر- 53]*

*(و الله يعدكم مغفرة منه و فضلا:
و خداوند به شما وعده آمرزش و فزوني مي دهد.)[بقره - 268]*

بنابراين اعتمادت به خدا بيشتر از ديگران باشد و در خانه دل خود را به راه يافتن چيزي، جز خوبي نگشائيد، كه در اين صورت شما آمرزيده ايد.


https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_18, 07:07 AM
داستان های اصول کافی
دعا و نیایش
8_دستور نفرين بر همسايه دشمن و ضد دين

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يونس بن عمار مي گويد: به محضر امام صادق(ع) رفتم و عرض كردم: همسايه اي از قبيله قريش دارم، نام مرا به عنوان شيعه فاش ساخته است و مرا در معرض خطر طاغوتيان، كه در كمين شيعيان بودند قرار داده است به گونه اي نام مرا مشهور نموده، كه هر وقت از كنارش عبور مي كنم مي گويد:
اين رافضي، مالها را نزد جعفر بن محمد(يعني امام صادق عليه السلام) مي برد.
_امام صادق: هنگامي كه نماز شب مي خواني در سجده آخر دو ركعت اول نماز شب، او را چنين نفرين كن:
1_نخست حمد و ثناي الهي بجا آور،
2_سپس بگو:
(كه ترجمه اش اين است:
خدايا! فلاني پسر فلاني، نام مرا فاش و مشهور كرده و مرا به خشم آورده و در معرض خطرها قرار داده است، خدايا او را هدف تيري شتابان قرار بده، به گونه اي كه اثر آن تير، او را از من باز دارد،
بار خدايا! مرگش را نزديك گردان و نشانه اش را نابود كن،
پروردگارا در اين كار، شتاب كن، در همين ساعت و لحظه.
_يونس مي گويد: دستور امام را انجام دادم, وقتي كه به كوفه باز گشتم، از خانواده ام در مورد آن همسايه مردم آزار پرسيدم،
گفت: بيمار است، هنوز سخنم به پايان نرسيده بود كه از خانه او شيون برخاست و گفتند: فلاني مُرد.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_19, 10:53 PM
داستان های اصول کافی
دعا و نیایش
9_نفرين امام صادق (ع) در مورد فرماندار ستمگر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

داود بن علي، فرماندار مدينه از جانب عبدالله سفاح (اولين خليفه عباسي) بود، كه بيشتر از سه ماه حكومت نكرد، او يكي از غلامان آزاد كرده و دوستان نزديك و شاگردان ممتاز امام صادق(ع) به نام معلي بن خنيس را دستگير كرد و به او گفت:
ليست نام شيعيان را به من بده، معلي بن خنيس، نام آنها را فاش نساخت و با كمال قاطعيت گفت:
اگر شيعيان، زير قدمهايم باشند، قدمم را بر نمي دارم، داود فرمان داد، گردن او را با شمشير زدند و پيكر مطهر او را به دار آويزان كردند و آنچه از اموال امام صادق(ع) در نزد او بود، مصادره نمودند.
هنگامي كه امام صادق(ع) از شهادت جانگداز معلي بن خنيس با خبر شد، فرمود:
قطعا داود را نفرين مي كنم، كه غلام آزاد كرده مرا كشته و اموال مرا ضبط كرده است.
اين خبر به فرماندار(داود بن علي) رسيد، براي امام صادق(ع) پيام داد: آيا به نفرين خود تهديد مي كني؟
من از اين تهديدها نمي ترسم.
معتب(يكي از خدمتكاران امام صادق عليه السلام) مي گويد:
امام صادق(ع) همواره در حال ركوع و سجود بود، هنگامي كه وقت سحر فرا رسيد، شنيدم در سجده خود چنين مي گفت:
خدايا! از تو درخواست مي كنم به قدرت نيرومندت و به مقام جلال سختت كه همه مخلوقات در برابر آن جلال، خوار هستند، اينكه صلوات بفرستي بر محمد و اهل بيت او و اينكه (داود بن علي) را هم اكنون به عذابت بگيري.
هنوز آن حضرت، سرش را از سجده بلند نكرده بود، كه صداي شيون را از خانه داود بن علي، شنيديم، امام صادق(ع) فرمود: من به دعائي، او را نفرين كردم كه خداوند فرشته اي را به سوي او فرستاد كه عصائي آهنين را بر سر او زد به طوري كه از آن ضربت، مثانه او شكافته شد و مُرد.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_20, 11:50 AM
داستان های اصول کافی
دعا و نیایش
10_دستور به(مباهله)، در آخرين مرحله استدلال بر دشمن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابومسروق مي گويد: به امام صادق عرض كردم:
ما با مردم اهل تسنن درباره امامت شما گفتگو مي كنيم و براي آنها استدلال مي آوريم و از گفتار خدا در آيات قرآن، در اين باره شاهد ذكر مي كنيم، مانند اينكه؛ مي گوئيم خداوند مي فرمايد:
(اطيعوا الله و اطيعوا الرسول واولي الامر منكم:
اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا و صاحبان امر(امامان) را. [نساء- 59]
_در جواب ما مي گويند:
اين آيه درباره فرماندهان لشگرهاي اسلام نازل شده است.
_به آنها مي گوئيم: خداوند مي فرمايد:
(انما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكات و هم راكعون:
سرپرست و رهبر شما، تنها خدا است و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند و نماز را بر پا مي دارند و در حال ركوع، زكات مي پردازند.)[مائده - 55] كه طبق روايات بسيار، اين آيه در شأن امام علي(ع)، آن هنگام كه انگشتر خود را در ركوع به فقير داد نازل شد.
_آنها مي گويند: اين آيه درباره مؤمنان نازل شده است.
_به آنها مي گوئيم: خداوند مي فرمايد:
(قل لا اسلكم عليه اجرا الا المودة في القربي:
بگو من پاداشي از شما براي رسالتم درخواست نمي كنم، جز دوست داشتن نزديكانم را.)[شوري - 23]
_آنها مي گويند:
اين آيه درباره نزديكان و خويشان مسلمانان نازل شده است.
هر چه از اين گونه آيات را كه در قران هست، براي آنها مي خوانيم و به آنها استدلال مي كنيم، جواب وارونه به ما مي دهند.
_امام صادق: در چنين وقتي، آنها را به مباهله دعوت كن.
_ابومسروق: چگونه با آنها مباهله كنم؟
_امام صادق: سه روز روح خود را اصلاح و پاك كن، به گمانم فرمود سه روز روزه بگير و سپس غسل كن و با شخص مورد مباحثه خود، به صحرا برو و انگشتان دست خود را و در ميان انگشتان او شبكه وار داخل كن و با او به انصاف رفتار كن,
يعني نخست لعن را از خود شروع كن و چنين بگو:
خدايا!، اي پروردگار هفت آسمان و هفت زمين، اي آگاه به نهان و عيان و بخشاينده مهربان، اگر ابومسروق حق را انكار مي كند و ادعاي باطل مي نمايد، بلائي از آسمان يا عذاب دردناك بر او فرو فرست.
سپس امام صادق(ع) به ابومسروق فرمود:
پس از اين مباهله، چندان نگذرد كه اثر آن را در آن شخص مقابل، با چشم خود بنگري.
_ابومسروق مي گويد:
طبق دستور امام، افراد طرف بحثم را به مباهله دعوت كردم, سوگند به خدا هيچكس حاضر نشد كه دعوت مرا اجابت كند يعني از ترس، مانند مسيحيان در مباهله عصر رسول خدا(ص)، راضي به مباهله نشدند.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_21, 05:15 PM
داستان های اصول کافی
دعا و نیایش
11_دعاي يوسف(ع) براي نجات خود از چاه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامي كه برادران يوسف(ع)، آن حضرت به بيابان برده و به چاه افكندند، جبرئيل نزد يوسف (ع) آمد و گفت:
اي پسرك! در اينجا چه مي كني؟
_يوسف: برادرانم مرا در چاه افكندند.
_جبرئيل: آيا دوست داري از چاه خارج گردي؟
_يوسف: اين با خداوند بزرگ است، اگر خواست مرا خارج مي كند!.
_جبرئيل: خداوند به تو مي فرمايد، مرا با اين دعا بخوان، تا تو را از چاه خارج سازم.
_يوسف: آن دعا چيست؟
_جبرئيل: آن دعا اين است، بگو:
(اللهم اني اسلك بان لك الحمد، لا اله الا انت المنان، بديع السماوات و الارض، ذوالجلال و الاكرام، ان تصلي علي محمد و آل محمد و ان تجعل لي مما انا فيه فرجا و مخرجا:
خدايا از درگاه تو درخواست مي كنم، به اينكه حمد و سپاس مخصوص ذات پاك تو است، معبودي نيست جز وجود يكتاي تو كه بخشنده نعمتهاي فراوان هستي، آفريننده آسمانها و زمين و صاحب مقام ارجمند و والا مي باشي، (از تو مي خواهم) بر محمد و آل او(ص) درود بفرستي و مرا در اين محلي كه قرار دارم خارج سازي و راه گشايشي برويم باز كني).
امام صادق (ع) فرمود:
يوسف(ع) اين دعا را خواند و از چاه توسط كاروانيان خارج گرديد -كه داستانش در قرآن آمده- به مصر رفت و كم كم از گرفتاريها نجات يافت…

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_22, 11:05 PM
داستان های اصول کافی
دعا و نیایش
12_دعائي، براي محفوظ ماندن از گزند طاغوت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عبدالله بن عبدالرحمن مي گويد: در حضور امام صادق(ع) بودم، به من فرمود:
آيا دعائي به تو نياموزم، تا بوسيله آن، دعا كني؟
ما خاندان هنگامي كه موضوعي ما را اندوهگين كند و احساس خطر شديد شيطان (طاغوت) كنيم، خدا را به وسيله آن دعا مي خوانيم.
_عبدالله: چرا، اي پسر رسول خدا، پدرم و مادرم به فدايت.
_امام صادق: اين دعا را بگو:
(يا كائنا قبل كل شيي ء و يا مكون كل شيي ء و يا باقي بعد كل شيي ء، صل علي محمد و آل محمد وافعل بي…:
اي خداوندي كه قبل از هرچيزي بودي و اي پديد آورنده همه چيز، واي كسي كه بعد از همه چيز، هميشه هستي، بر محمد و آلش درود بفرست و فلان كار مرا انجام بده.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_24, 01:57 PM
داستان های اصول کافی
دعا و نیایش

13_دعا و دستور خاصي براي شفاي بيماري

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

داود بن رزين مي گويد: در مدينه، به بيماري بسيار سختي مبتلا شدم، خبر بيماري من به امام صادق(ع) رسيد، براي من نامه اي نوشت كه:
شنيده ام، بيمار شده اي، يك مَن گندم خريداري كن، سپس به پشت بخواب و آن گندم را روي سينه ات بريز و پخش كن، هر گونه كه پخش شده و بگو:
(اللهم اني اسلك باسمك الذي اذا سلك به المضطر كشفت ما به من ضر و مكنت له في الارض و جعلته خليفتك علي خلقك، ان تصلي علي محمد وآل محمد و ان تعافيني من علتي:
خدايا! من به وسله آن نامت كه وقتي بي چاره درمانده، تو را به آن نام مي خواند، بيماري و گرفتاريش را برطرف مي سازي و در زمين به او آسايش مي دهي و او را خليفه خود در زمين قرار مي دهي، درخواست مي كنم كه بر محمد و آلش (ص) درود بفرستي و مرا از اين بيماري كه دستخوش آن هستم، عافيت بخشي.)
سپس راست بنشين و گندمها را از اطرافت جمع كن و همان دعا را بخوان، آنگاه آن گندمها را چهار قسمت كن و هر قسمتي را به مستمندي بده، باز همان دعا را بخوان.
_داود مي گويد: من طبق دستور امام صادق (ع) رفتار كردم، به قدري اثر سريع نمود كه همان دم، سلامتي خود را باز يافتم، گوئي از بند رها گشتم، بسياري همين دستور را انجام داده اند و نتيجه خوبي گرفته اند.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_24, 02:13 PM
داستان های اصول کافی
دعا و نیایش
14_يك دعاي سازنده

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

فضل بن يونس مي گويد: امام كاظم(ع) به من فرمود:
اين دعا را بسيار خوان:
(اللهم لا تجهلني من المعارين و لاتخرجني من التقصير:
خدايا مرا از كساني كه ايمان عاريه اي دارند قرار مده و مرا از تقصير بيرون مبر.)
عرض كردم: معني ايمان عاريه (ناپايدار) را دانستم، ولي معناي (مرا از تقصير بيرون مبر) چيست؟
_فرمود:
هر كاري را كه براي خدا انجام مي دهي، خود را در آن، مقصر بدان، زيرا همه انسانها در مورد اعمالشان، بين خود و خدا، مقصر مي باشند.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_25, 06:14 AM
داستان های اصول کافی
دعا و نیایش
15_دعاي معروف ابوذر، در آسمانها

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابوذر غفاري روزي به حضور رسول خدا(ص) آمد، جبرئيل به صورت (دحيه كلبي)، در محضر پيامبر(ص) بود و با آن حضرت، خلوت كرده بود، وقتي كه ابوذر آن دو را ديد، باز گشت و گفتگوي آنها را قطع ننمود، _جبرئيل به پيامبر(ص) گفت:
اي محمد! اين ابوذر بود، كه از اينجا عبور كرد و بر ما سلام نكرد، اگر بر ما سلام مي كرد، جواب سلام او را مي داديم،
اي محمد! اين اباذر دعائي را مي خواند كه نزد اهل آسمان، معروف مي باشد، آنگاه كه من به آسمان رفتم آن دعا را از او بپرس.
هنگامي كه جبرئيل به آسمان رفت، ابوذر به حضور پيامبر(ص) آمد، _پيامبر(ص) به او فرمود:
اي ابوذر! چرا آن هنگام كه از كنار ما عبور كردي، نزد ما نيامدي و سلام نكردي؟
_ابوذر: گمان كردم كه دحيه كلبي نزد شما براي امور شخصي با شما خلوت نموده است، از اين رو نزد شما نيامدم.
_پيامبر: او جبرئيل بود و گفت:
اگر ابوذر بر ما سلام مي كرد، جواب سلام او را مي داديم.
وقتي كه ابوذر دريافت كه او جبرئيل بود، بسيار متأثر و پريشان گرديد و افسوس خورد كه چرا از توفيق سلام كردن بر جبرئيل محروم شده است، آنگاه رسول خدا(ص) به او فرمود:
آن دعائي كه مي خواني چيست,
كه جبرئيل به من خبر داد كه دعاي ابوذر در آسمانها نزد اهل آسمان، معروف است؟
_ابوذر گفت: آري اي رسول خدا، من اين دعا را مي خوانم:
(اللهم اني اسلك الامن و الايمان بك، والتصديق بنبيك، والعافية من جميع البلاء، والشكر علي العافية والغني عن شرار الناس:
خدايا! در درگاهت درخواست دارم: امنيت و ايمان به تو را و تصديق نمودن به پيامبرت و عافيت از همه بلاها و شكرگزاري در برابر عافيت و بي نيازي از مخلوقات بدت را.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_28, 06:15 AM
داستان های اصول کافی
دعا و نیایش
16_دعاي امام(ع) براي دوستان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حسن بن جهم مي گويد:
به امام كاظم(ع)(يا امام رضا) عرض كردم:
مرا در دعاي خود فراموش نكن.
_امام: آيا مي داني كه من تو را در دعا فراموش مي كنم؟
_حسن بن جهم مي گويد:
با خود گفتم: آن حضرت براي شيعيانش، دعا مي كند و من هم كه شيعه هستم، مشمول دعايش مي باشم، از اين رو گفتم: نه، مرا فراموش نمي كني.
_امام: چگونه دانستي كه تو را فراموش نمي كنم؟
_حسن: من از شيعيان شما هستم و تو براي آنها دعا مي كني و دعاي شما شامل من نيز خواهد شد.
_امام: آيا غير از اين، راز ديگري را در مورد اينكه تو را دعا كنم دانستي؟
_حسن: نه، چيزي ندانستم.
_امام:
(اذا اردت ان تعلم مالك عندي، فانظر الي مالي عندك:
هر گاه خواستي بداني كه تو در نزد چگونه هستي، بنگر كه من در نزد تو چگونه ام.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_28, 06:17 AM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
داستان‌ هایی‌ پیرامون‌ قرآن‌ مجید

1_توجه به قرآن، اصلی ترین سند اسلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام باقر(ع) به شاگردانش فرمود: هنگامي كه من مطلبي و حديثي را براي شما بازگو كردم، از من بپرسيد در كجاي قرآن است؟
آنگاه پس از گفتاري فرمود: پيامبر(ص) از گفتگوهاي بي اساس و تباه نمودن مال و زياد سؤال كردن، نهي نمود.
يكي از شاگردان پرسيد:
اي پسر پيامبر!
همين هائي كه فرمودي (پيامبر از آنها نهي كرده) در كجاي قرآن است؟
امام باقر(ع) در پاسخ گفت؛ خداوند مي فرمايد:
(لا خير في كثير من نجواهم الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بين الناس:
در بسياري از سخنان در گوشي(و جلسات محرمانه) آنها خير و سودي نيست، مگر كسي كه به اين وسيله، امر به كمك به ديگران يا كار نيك يا اصلاح در ميان مردم كند.)[نساء - 114]
و نيز مي فرمايد:
(و لاتؤتوا السفها اموالكم التي جعل الله لكم قياما:
و اموال خود را كه خداوند وسيله قوام زندگي شما قرار داده به دست سفيهان ندهيد.)[نساء - 5]
و نيز مي فرمايد:
(لا تسألوا عن اشياء ان تبدلكم تسوكم:
از مسائلي نپرسيد كه اگر براي شما آشكار گردد شما را ناراحت مي كند.) [مائده - 101]
به اين ترتيب امام باقر(ع) به ما آموخت كه در مسائل مختلف، به قرآن رجوع كنيم و از آن به عنوان سند اصلي اسلام بهره مند شويم.


https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_28, 06:19 AM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
داستان‌ هایی‌ پیرامون‌ قرآن‌ مجید

2_توجه امام سجاد(ع) به قرآن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

زهري مي گويد:
وقتي كه امام سجاد(ع) سوره حمد را مي خواند و به آيه(مالك يوم الدين) مي رسيد، به اندازه اي اين آيه را تكرار مي كرد كه نزديك بود بميرد و مي فرمود:
اگر همه مردم بين شرق و مغرب بميرند، من از تنهائي، هراس ندارم، پس از آنكه قرآن با من باشد.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_29, 08:13 AM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
داستان‌ هایی‌ پیرامون‌ قرآن‌ مجید
3_گوناگونی انسان, در رابطه با قرآن و ایمان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابان بن تغلب مي گويد:
امام صادق(ع) فرمود:
انسانها چهار دسته هستند:
گفتم:
فدايت گردم، آن چهار دسته كيانند؟
فرمود:
1_انساني كه ايمان دارد، ولي قرآن به او داده نشده است.

2_انساني كه قرآن به او داده شده، ولي ايمان ندارد.

3_انساني كه هم قرآن به او داده شده و هم ايمان دارد.

4_انساني كه نه قرآن دارد و نه ايمان.

_ابان: اين چهار دسته را برايم شرح بده.
_امام صادق: آنكس كه ايمان دارد ولي قرآن به او داده نشده مانند ميوه اي است كه شيرين است ولي بو ندارد،
آنكس كه قرآن به او داده شده ولي ايمان ندارد، مانند برگ درخت(مورد) (درختي شبيه درخت انار و برگهايش هميشه سبز است) كه بويش خوش است، ولي مزه اش تلخ است
و آن كسي كه هم قرآن به او داده شده و هم ايمان، مانند ترنج(بالنگ) است كه هم خوش بو است و هم خوشمزه است.
و آن كس كه نه قرآن به او داده شده و نه ايمان، مانند حنظله(هندوانه بوجهل) است كه بوي خوش ندارد و مزه اش نيز تلخ است.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_09_30, 08:40 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
داستان‌ هایی‌ پیرامون‌ قرآن‌ مجید
4_توجه امام کاظم(ع) به قرآن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حفض مي گويد:
در حضور امام كاظم(ع) بودم، به مردي كه در محضرش بود، فرمود:
آيا دوست داري كه در دنيا عمر طولاني كني؟
_او گفت آري.
_امام كاظم: براي چه مي خواهي در دنيا بماني؟
_او گفت: براي تلاوت سوره توحيد (قل هو الله احد … )
امام كاظم(ع) خاموش شد و پس از ساعتي به او فرمود:
اي حفض هر يك از دوستان و شيعيان ما بميرد، در حالي كه تلاوت قرآن را خوب نداند، در عالم قبر به او بياموزند، تا درجه او به خاطر قرآن، بالا رود، زيرا درجات بهشت به اندازه آيات قرآن است، به او گفته شود:
(اقرء وارق: بخوان و بالا برو)،
او مي خواند و بالا مي رود.
_حفض مي گويد:
من هيچكس را نديدم كه مانند امام كاظم(ع) در مورد خود، بيمناكتر باشد، او آيات قران را با حزن و اندوه، مي خواند، هنگامي كه قرآن مي خواند (به قدري توجه داشت كه) گويا با مردي كه در روبرويش است، سخن مي گويد.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_01, 08:45 AM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
داستان‌ هایی‌ پیرامون‌ قرآن‌ مجید
5_ترغیب امام صادق(ع) به خواندن قرآن با صدای خوب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابوبصير مي گويد:
به امام صادق(ع) عرض كردم: هنگامي كه قرآن مي خوانم و صدايم را بلند مي كنم، شيطان نزد من مي آيد و مي گويد:
تو با اين كار، به خانواده ات و مردم، خودنمائي و ريا مي كني.
_امام صادق: اي ابومحمد! با صداي متوسط بخوان، كه افراد خانواده ات صداي تو را بشنوند و هنگام قرآن خواندن، صدا را در گلو بچرخان، زيرا خداوند صداي خوش را كه در گلو چرخانده مي شود، خوش دارد.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_02, 04:39 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
داستان‌ هایی‌ پیرامون‌ قرآن‌ مجید
6_نکوهش غش کردن هنگام تلاوت قرآن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

جابر مي گويد:
به امام صادق(ع) عرض كردم:
بعضي از مردم، وقتي آيات قرآن را مي خوانند و يا از ديگري مي شنوند، بي هوش مي شوند، به طوري كه اگر دست و پايشان را قطع كنند، نمي فهمند.
امام باقر(ع) فرمود:
سبحان الله! اين كار, كار شيطان است، كسي به چنين چيزي توصيف نشده كه بي هوشي كار ستوده اي باشد، تحت تأثير قرار گرفتن ستوده از قرآن، به اين است كه دل نرم شود و رقت قلب همراه ريختن اشك چشم و ترس از خدا به وجود آيد.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_03, 04:57 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
داستان‌ هایی‌ پیرامون‌ قرآن‌ مجید

7_پاداش عظیم تلاوت مکرر سوره توحید

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتي كه سعد بن معاذ(يكي از اصحاب رسول خدا) از دنيا رفت، پيامبر(ص) بر جنازه او نماز خواند و فرمود:
هفتاد فرشته كه جبرئيل نيز همراهشان بود، آمدند و بر جنازه سعد نماز خواندند، من به جبرئيل گفتم:
سعد به چه علت داراي اين مقام شد كه شما همراه آن همه فرشته آمديد و بر جنازه اش نماز خوانديد؟
جبرئيل در پاسخ فرمود:
(بقرائيه قل هو الله احد، قائما و قاعدا وراكبا و ماشيا و ذاهبا و جائيا:
به خاطر اينكه او، سوره توحيد (قل هو الله احد) را در همه وقت، ايستاده، نشسته، سواره، پياده، هنگام رفت و برگشت مي خواند.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_05, 07:23 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
مسائل‌ کلی‌ امامت‌ و‌ رهبری
1_مناظره هشام بن حكم با استاد معتزلي

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عمروبن عبيد(80-128 ه - ق) از اساتيد و بزرگان فرقه معتزله اسلامي، در عصر امام صادق(ع) بود و از دوستان نزديك منصور دوانيقي(دومين خليفه عباسي) به شمار مي رفت و در بصره، جلسه درسي داشت و شاگردان بسياري در آن جلسه، شركت مي كردند و او طبق مرام خود(كه بر خلاف اعتقادات تشيع بود) تدريس مي نمود، هشام بن حكم كه از شاگردان زبردست امام صادق(ع) و محققان نيرومند تشيع بود، روزي در جلسه درس او شركت نمود و با او به مناظره پرداخت به گونه اي كه او را محكوم كرد,
اينك به شيوه مناظره او توجه كنيد;
جمعي از شاگردان امام صادق(ع)، از جمله هشام، در محضر آن حضرت بودند، امام صادق(ع) به هشام كه در اين وقت جوان بود، رو كرد و فرمود:
آنچه كه بين تو و عمروبن عبيد(استاد معتزلي) مناظره و بحث شده، براي ما بيان كن.
_هشام: فدايت شوم اي فرزند رسول خدا! من مقام شما را گرامي مي دارم و از سخن گفتن در حضور شما شرم دارم، زيرا زبانم را در محضر شما، ياراي سخن گفتن نيست!
_امام: هرگاه ما دستوري به شما مي دهيم، اطاعت كنيد.
_هشام: به من خبر رسيد كه عمروبن عبيد روزها در مسجد بصره با شاگردان خود مي نشيند و درباره امامت و رهبري، بحث و گفتگو مي كند و عقيده شيعه را در مورد مسأله امامت و رهبري، بحث و گفتگو مي كند و عقيده شيعه را در مورد مسأله امامت، بي اساس جلوه مي دهد.
اين خبر براي من بسيار ناگوار بود، از اين رو از كوفه به بصره رفتم و در روز جمعه به مسجد بصره وارد شدم، ديدم جمعيت زيادي گرداگرد او حلقه زده اند و او نيز جامه سياه پشمي بر تن كرده و عبايي به دوش افكنده و حاضران از او سؤال مي كردند و او جواب مي داد.
از حاضران تقاضا كردم، تا در حلقه خود به من جائي بدهند، سرانجام راه باز كردند و در آخر جمعيت، بر دو زانو نشستم، آنگاه مناظره من با او به اين ترتيب شروع شد:
_هشام؛ خطاب به عمروبن عبيد: اي دانشمند، من مرد غريبي هستم، آيا اجازه دارم از شما سؤالي كنم؟
_عمرو: آري اجازه داري.
_هشام: آيا خشم چشم داري؟
_عمرو: فرزندم! اين سؤالي است كه مطرح مي كني، چيزي را كه مي بيني چرا از آن مي پرسي؟
_هشام: سؤالات من همين گونه است.
_عمرو: گرچه سؤالات تو احمقانه است، ولي آنچه خواهي بپرس.
_هشام: آيا چشم داري؟
_عمرو: آري.
_هشام: به وسيله چشم چكار مي كني؟
_عمرو: به وسيله چشم، رنگها و اشخاص و ساير منظره ها را مي نگرم.
_هشام: آيا بيني داري؟
_عمرو: آري.
_هشام: با آن چه استفاده مي بري؟
_عمرو: به وسيله بيني بوها را استشمام مي نمايم.
_هشام: آيا زبان و دهان داري؟
_عمرو: آري.
_عمرو: با آن چه نفعي مي بري؟
_عمرو: با زبان طعم غذاها چشيده و درك مي كنم.
_هشام: آيا گوش داري؟
_عمرو: آري.
_هشام: با گوش چه استفاده مي كني؟
_عمرو: با گوش، صداها را مي شنوم.
_هشام: آيا قلب داري؟
_عمرو: آري.
_هشام: با قلب چه مي كني؟
_عمرو: به وسيله قلب(مركز ادراكات) آنچه بر اعضاي بدنم مي گذرد و بر حواس من خطور مي كند، برطرف كرده و صحيح را از باطل تشخيص مي دهم.
_هشام: آيا اعضاء، از قلب بي نياز نيستند؟
_عمرو: نه، نه هرگز.
_هشام: وقتي كه اعضاء بدن، صحيح و سالم هستند، چه نيازي به قلب دارند؟
_عمرو: پسر جانم! اعضاء بدن در بوئيدن يا ديدن يا شنيدن يا چشيدن، ترديد پيدا كنند و در امري از امور دچار حيرت شوند، فورا به قلب(مركز ادراكات) مراجعه مي كنند، تا ترديدشان رفع شود و يقين حاصل كنند.
_هشام: بنابراين خداوند قلب را براي رفع ترديد قرار داده است.
_عمرو: آري.
_هشام: اي مرد دانشمند! وقتي كه خداوند براي تنظيم اداره امور كشور كوچك تن تو، پيشوايي به نام قلب قرار داده، چگونه ممكن است كه خداي مهربان آن همه مخلوق و بندگان خود را بدون رهبر، واگذارد، تا در حيرت و شك، به سر برند و براي رفع شك و حيرت آنها، امام و پيشوا نيافريده باشد، تا مردم در موارد مختلف به او مراجعه كنند.
در اين هنگام،(عمرو) سكوت عميقي كرد و لب به سخن نگشود و پس از زماني تأمل، به هشام گفت: آيا تو هشام بن حكم نيستي؟
_هشام: نه(اين پاسخ هشام يك نوع تاكتيك بود).
_عمرو: آيا با او نشست و برخاست نكرده اي؟ و در تماس نبوده اي؟
_هشام: نه.
_عمرو: پس تو از اهل كجائي؟
_هشام: از اهل كوفه هستم.
_عمرو: پس تو همان هشام هستي.
_هشام: در اين هنگام،(عمرو) از جا برخاست و مرا در آغوش كشيد و بر جاي خود نشانيد و تا من بر آن مسند نشسته بودم، سخني نگفت.
وقتي كه سخن هشام به اينجا رسيده امام صادق(ع) خنديد و به هشام فرمود: اين طرز استدلال را از كه آموخته اي؟
_هشام عرض كرد: آنچه از شما شنيده بودم منظم كردم.
_امام صادق (ع) فرمود:
(هذا والله مكتوب في صحف ابراهيم و موسي:
سوگند به خدا، اين گونه مناظره تو در صحف ابراهيم و موسي(ع) نوشته شده است.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_05, 07:23 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
مسائل‌ کلی‌ امامت‌ و‌ رهبری
1_مناظره هشام بن حكم با استاد معتزلي

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عمروبن عبيد(80-128 ه - ق) از اساتيد و بزرگان فرقه معتزله اسلامي، در عصر امام صادق(ع) بود و از دوستان نزديك منصور دوانيقي(دومين خليفه عباسي) به شمار مي رفت و در بصره، جلسه درسي داشت و شاگردان بسياري در آن جلسه، شركت مي كردند و او طبق مرام خود(كه بر خلاف اعتقادات تشيع بود) تدريس مي نمود، هشام بن حكم كه از شاگردان زبردست امام صادق(ع) و محققان نيرومند تشيع بود، روزي در جلسه درس او شركت نمود و با او به مناظره پرداخت به گونه اي كه او را محكوم كرد,
اينك به شيوه مناظره او توجه كنيد;
جمعي از شاگردان امام صادق(ع)، از جمله هشام، در محضر آن حضرت بودند، امام صادق(ع) به هشام كه در اين وقت جوان بود، رو كرد و فرمود:
آنچه كه بين تو و عمروبن عبيد(استاد معتزلي) مناظره و بحث شده، براي ما بيان كن.
_هشام: فدايت شوم اي فرزند رسول خدا! من مقام شما را گرامي مي دارم و از سخن گفتن در حضور شما شرم دارم، زيرا زبانم را در محضر شما، ياراي سخن گفتن نيست!
_امام: هرگاه ما دستوري به شما مي دهيم، اطاعت كنيد.
_هشام: به من خبر رسيد كه عمروبن عبيد روزها در مسجد بصره با شاگردان خود مي نشيند و درباره امامت و رهبري، بحث و گفتگو مي كند و عقيده شيعه را در مورد مسأله امامت و رهبري، بحث و گفتگو مي كند و عقيده شيعه را در مورد مسأله امامت، بي اساس جلوه مي دهد.
اين خبر براي من بسيار ناگوار بود، از اين رو از كوفه به بصره رفتم و در روز جمعه به مسجد بصره وارد شدم، ديدم جمعيت زيادي گرداگرد او حلقه زده اند و او نيز جامه سياه پشمي بر تن كرده و عبايي به دوش افكنده و حاضران از او سؤال مي كردند و او جواب مي داد.
از حاضران تقاضا كردم، تا در حلقه خود به من جائي بدهند، سرانجام راه باز كردند و در آخر جمعيت، بر دو زانو نشستم، آنگاه مناظره من با او به اين ترتيب شروع شد:
_هشام؛ خطاب به عمروبن عبيد: اي دانشمند، من مرد غريبي هستم، آيا اجازه دارم از شما سؤالي كنم؟
_عمرو: آري اجازه داري.
_هشام: آيا خشم چشم داري؟
_عمرو: فرزندم! اين سؤالي است كه مطرح مي كني، چيزي را كه مي بيني چرا از آن مي پرسي؟
_هشام: سؤالات من همين گونه است.
_عمرو: گرچه سؤالات تو احمقانه است، ولي آنچه خواهي بپرس.
_هشام: آيا چشم داري؟
_عمرو: آري.
_هشام: به وسيله چشم چكار مي كني؟
_عمرو: به وسيله چشم، رنگها و اشخاص و ساير منظره ها را مي نگرم.
_هشام: آيا بيني داري؟
_عمرو: آري.
_هشام: با آن چه استفاده مي بري؟
_عمرو: به وسيله بيني بوها را استشمام مي نمايم.
_هشام: آيا زبان و دهان داري؟
_عمرو: آري.
_عمرو: با آن چه نفعي مي بري؟
_عمرو: با زبان طعم غذاها چشيده و درك مي كنم.
_هشام: آيا گوش داري؟
_عمرو: آري.
_هشام: با گوش چه استفاده مي كني؟
_عمرو: با گوش، صداها را مي شنوم.
_هشام: آيا قلب داري؟
_عمرو: آري.
_هشام: با قلب چه مي كني؟
_عمرو: به وسيله قلب(مركز ادراكات) آنچه بر اعضاي بدنم مي گذرد و بر حواس من خطور مي كند، برطرف كرده و صحيح را از باطل تشخيص مي دهم.
_هشام: آيا اعضاء، از قلب بي نياز نيستند؟
_عمرو: نه، نه هرگز.
_هشام: وقتي كه اعضاء بدن، صحيح و سالم هستند، چه نيازي به قلب دارند؟
_عمرو: پسر جانم! اعضاء بدن در بوئيدن يا ديدن يا شنيدن يا چشيدن، ترديد پيدا كنند و در امري از امور دچار حيرت شوند، فورا به قلب(مركز ادراكات) مراجعه مي كنند، تا ترديدشان رفع شود و يقين حاصل كنند.
_هشام: بنابراين خداوند قلب را براي رفع ترديد قرار داده است.
_عمرو: آري.
_هشام: اي مرد دانشمند! وقتي كه خداوند براي تنظيم اداره امور كشور كوچك تن تو، پيشوايي به نام قلب قرار داده، چگونه ممكن است كه خداي مهربان آن همه مخلوق و بندگان خود را بدون رهبر، واگذارد، تا در حيرت و شك، به سر برند و براي رفع شك و حيرت آنها، امام و پيشوا نيافريده باشد، تا مردم در موارد مختلف به او مراجعه كنند.
در اين هنگام،(عمرو) سكوت عميقي كرد و لب به سخن نگشود و پس از زماني تأمل، به هشام گفت: آيا تو هشام بن حكم نيستي؟
_هشام: نه(اين پاسخ هشام يك نوع تاكتيك بود).
_عمرو: آيا با او نشست و برخاست نكرده اي؟ و در تماس نبوده اي؟
_هشام: نه.
_عمرو: پس تو از اهل كجائي؟
_هشام: از اهل كوفه هستم.
_عمرو: پس تو همان هشام هستي.
_هشام: در اين هنگام،(عمرو) از جا برخاست و مرا در آغوش كشيد و بر جاي خود نشانيد و تا من بر آن مسند نشسته بودم، سخني نگفت.
وقتي كه سخن هشام به اينجا رسيده امام صادق(ع) خنديد و به هشام فرمود: اين طرز استدلال را از كه آموخته اي؟
_هشام عرض كرد: آنچه از شما شنيده بودم منظم كردم.
_امام صادق (ع) فرمود:
(هذا والله مكتوب في صحف ابراهيم و موسي:
سوگند به خدا، اين گونه مناظره تو در صحف ابراهيم و موسي(ع) نوشته شده است.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_05, 07:25 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
مسائل‌ کلی‌ امامت‌ و‌ رهبری
2_اهميت امامت، در ميان پايه هاي دين

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزي امام صادق(ع) پايه هاي دين را براي شاگردان بر مي شمرد و فرمود: بناي اسلام، روي پنج پايه است:
1- نماز
2- زكات
3- حج
4- روزه
5- ولايت(امامت).
_زراره: در ميان اينها، كدام برتر است؟
_امام: ولايت(امامت) برتر است، زيرا ولايت، كليد آنها است و والي(امام) راهنماي آنها(نماز و … ) مي باشد.
_زراره: بعد از ولايت، كدام بهتر است؟
_امام: نماز برتر است، زيرا رسول خدا(ص) فرمود:
نماز، ستون دين شما است.
_زراره: بعد از نماز كدام، برتر است؟
_امام: زكات، برتر است، زيرا خداوند (در قرآن 32 بار) نماز را با زكات كنار هم قرار داد و نماز را قبل از زكات ذكر كرده است و رسول خدا(ص) فرمود:
زكات، موجب از بين رفتن گناه است.
_زراره: بعد از زكات، كدام برتر است؟
_امام: حج، برتر است، خداوند(در آيه 97 آل عمران) مي فرمايد:
(ولله علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا:
و براي خدا بر آنان كه مستطيع هستند، حج واجب است.)
و رسول خدا(ص) فرمود:
يك حج قبول شده، بهتر از بيست نماز نافله است و هر كه در دور كعبه هفت بار(نه كم و نه زياد) طواف كند و دو ركعت نماز بعد از آن را نيكو بجا آورد، خداوند او را بيامرزد … ).
_زراره: پس از حج، كدام برتر است؟
_امام: روزه.
_زراره: چرا روزه در آخرين ها قرار گرفت؟
_امام: رسول خدا(ص) فرمود:
روزه سپر آتش دوزخ است و برترين چيزها آن است كه وقتي انجام نشد، توبه كردن از آن قبول نيست مگر اينكه عين آن عمل را انجام دهي، نماز و زكات و حج و ولايت، اگر ترك شد، جز با انجام دادن خود آنها، چيز ديگري جايگزين آنها نمي شود، ولي روزه(ماه رمضان) را اگر بر اثر تقصير يا مسافرت بجا نياوردي، بعد از ماه رمضان، گناه آن را با كفاره و قضا جبران مي كني، ولي در مورد نماز و زكات و حج و ولايت، چيز ديگري جايگزين آنها نمي شود.
و در پايان فرمود: بالاترين درجه دين و كليد دين در همه چيز و آنچه كه مايه خرسندي خدا است، شناخت امام بر حق و اطاعت از او است، خداوند مي فرمايد:
(من يطع الرسول فقد اطاع الله ومن تولي فما ارسلناك عليهم حفيظا:
كسي كه از پيامبر(ص)، اطاعت كند، اطاعت خدا را كرده و كسي كه سرباز زند، تو در برابر او مسؤول نيستي.)[نساء-80]
آنگاه فرمود:
همانا اگر شبها را بپا خيزد و روزها را روزه بگيرد و تمام اموالش را در راه خدا انفاق كند و در تمام عمر، هر سال براي حج به مكه رود، ولي ولايت ولي خدا را نشناسد، تا از پيروي كند و همه اعمالش را با راهنمائي او انجام دهد، او حقي از ثواب خدا ندارد و مؤمن نخواهد بود...

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_06, 09:51 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
مسائل‌ کلی‌ امامت‌ و‌ رهبری
3_قبول امامت امام حق، شرط قبولي اعمال

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

محمد بن مارد مي گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم:
نقل كرده اند كه شما فرموده ايد: وقتي كه امامت ما را بشناسيد، هر چه خواهيد انجام دهيد؟
_امام صادق: آري، من اين سخن را گفته ام.
_ابن مارد: اگر چه زنا كنند يا دزدي نمايند يا شراب بنوشند؟
_امام صادق(ع) با شنيدن اين سخن در حالي كه دگرگون شده بود كلمه استرجاع را كه هنگام مصيبت به زبان مي آورند به زبان آورد و گفت:
انا لله و انا اليه راجعون (اشاره به اينكه چنين تهمتي به ما، مصيبت بزرگ است)
آنگاه فرمود: سوگند به خدا با ما به انصاف رفتار ننمودند، خود ما براي كرد ارمان، بازخواست مي شويم، آيا از كردار دوستان ما باز خواست نمي شود؟ بلكه من چنين گفته ام:
(اذا عرفت فاعمل ما شئت من قليل الخير و كثيره فانه يقبل منك:
هنگامي كه(امامت ما را) شناختي، آنچه خواهي از نيكي انجام بده، كم يا زياد، كه از تو پذيرفته مي شود.) (ولي اگر امامت ما را نشناخته باشي، كردار نيك تو هر چه باشد، قبول درگاه الهي نمي گردد.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_08, 01:55 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
مسائل‌ کلی‌ امامت‌ و‌ رهبری
4_مناظره شاگردان امام صادق، با دانشمند شامي

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عصر امام صادق(ع) بود، يكي از دانشمندان شام(در مكه) به حضور امام صادق(ع) رسيد و خود را چنين معرفي كرد:
من به علم كلام و فقه و فرائض، آگاه هستم و براي بحث و مناظره با اصحاب و شاگردان شما به اينجا آمده ام.
_امام: سخن تو از گفتار پيامبر(ص) گرفته شده، يا از خودت مي باشد؟
_دانشمند شامي: هم از گفتار پيامبر(ص) است و هم از خودم مي باشد(آميخته اي از سخن پيامبر(ص) و خودم هست.)
_امام: پس تو شريك پيامبر(ص) هستي؟
_دانشمند شامي: نه، شريك او نيستم.
_امام: آيا بر تو وحي نازل مي شود؟
_دانشمند شامي: نه
_امام: آيا اگر اطاعت پيامبر(ص) را واجب مي داني، اطاعت خودت را نيز واجب مي داني؟
_دانشمند شامي: اطاعت خودم را واجب نمي دانم.
آنگاه امام صادق(ع) به يونس بن يعقوب (يكي از شاگردان برجسته اش) رو كرد و فرمود:
اي يونس! اين مرد، قبل از آنكه به بحث و مناظره پردازد، خودش را محكوم نمود(زيرا بدون دليل، سخن خود را حجت دانست)، اي يونس! اگر علم كلام را به خوبي مي دانستي با اين مرد شامي، مناظره مي كردي.
_يونس: واي و افسوس كه به علم كلام آگاهي ندارم، فدايت گردم، شما از علم كلام نهي فرمودي و مي فرمودي واي بر كساني كه با علم كلام سر و كار دارند و مي گويند: اين درست مي آيد و آن بي اساس است، اين به نتيجه مي رسد، اين را مي فهميم و آن را نمي فهميم …
_امام: آنچه من نهي كرده ام، اين است كه سخن مرا رها كنند و به آنچه خود دانسته اند(و بافته اند) تكيه كنند، اي يونس! اكنون بيرون برو و هر كدام از دانشمندان علم كلام را ديدي(كه از شاگردان امام هستند) به اينجا بياور.
_يونس: من از حضور امام صادق(ع) بيرون رفتم و سه نفر به نامهاي: حمران بن اعين، مؤمن الطاق احول و هشام بن حكم را كه علم كلام را به خوبي مي دانستند به حضور امام صادق(ع) آوردم و نيز قيس بن ماصر را كه به نظرم در علم كلام، از همه برتر بود و اين علم را از امام سجاد(ع) آموخته بود، به محضر امام آوردم، وقتي همگي در كنار هم خيمه اي كه در كوه كنار حرم مكه براي آن حضرت برپا مي داشتند و آن جناب، چند روز قبل از شروع مراسم حج در آنجا به سر مي برد، در اين هنگام چشم حضرت به شتري افتاد كه دوان دوان مي آمد، فرمود: به خداي كعبه سوگند سواره اين شتر، (هشام)است كه به اينجا مي آيد.
حاضران فكر كردند منظور امام، هشام از فرزندان عقيل است، زيرا امام او را بسيار دوست داشت، ناگاه ديدند شتر نزديك شد و سواره آن، هشام بن حكم(يكي از دانشمندان و شاگردان بزرگ امام) است كه وارد شد، او در آن هنگام نوجوان بود و تازه موي چهره اش روئيده شده بود و همه حاضران در سن و سال از او بزرگتر بودند، امام صادق(ع) تا هشام را ديد، از او استقبال گرم كرد و برايش جا باز نمود و در شأن او فرمود:
(ناصرنا بقلبه ولسانه و يده:
هشام با دل و زبان و عملش، ياري كننده ما است.)
آنگاه امام صادق(ع) به چند نفر از شاگردانش كه در آنجا حاضر بودند، به هر كدام جداگانه فرمود: با آن دانشمند شامي مناظره و گفتگو كنند;
نخست به حمران فرمود: با مرد شامي مناظره كن، او به مناظره با مرد شامي پرداخت و طولي نكشيد كه مرد شامي در برابر حمران، درمانده شد.
سپس امام(ع) به مؤمن الطاق فرمود: اي طاقي! با مرد شامي گفتگو كن، او با مرد شامي به مناظره پرداخت و طولي نكشيد كه بر مرد شامي سخن بگو، او نيز با شامي به مناظره پرداخت و طولي نكشيد كه بر مرد شامي چيره و پيروز گرديد.
سپس امام (ع) به هشام بن سالم فرمود: تو هم با شامي سخن بگو، او نيز با شامي به گفتگو پرداخت، ولي بر شامي چيره نشد، بلكه برابر شدند.
آنگاه امام(ع) به قيس بن ماصر فرمود: تو با او سخن بگو، قيس با مرد شامي به مناظره پرداخت پرداخت، امام(ع) مناظره آنها را گوش مي كرد و خنده بر لب داشت، زيرا دانشمند شامي، درمانده شده بود و نشانه هاي درماندگي و عجز در چهره اش ديده مي شد.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_08, 01:58 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
مسائل‌ کلی‌ امامت‌ و‌ رهبری
5_مناظره كوبنده هشام با دانشمند شامي

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام صادق(ع) در جلسه مناظره كه در مكه بين شاگردانش با دانشمند شامي برقرار شد(چنانكه در داستان قبل بيان گرديد) به دانشمند شامي رو كرد و فرمود: با اين جوان، اشاره به (هشام بن حكم; شاگرد زبردست امام) گفتگو كن.
دانشمند شامي، آمادگي خود را براي مناظره با هشام اعلام كرد و گفتگوي آنها در حضور امام صادق(ع) به ترتيب زير ادامه يافت:
_دانشمند شامي: خطاب به هشام اي جوان! درباره امامت اين مرد(امام صادق) از من سؤال كن مي خواهم در اين باره با تو گفتگو كنم.
_هشام از بي ادبي و گستاخي مرد شامي به ساحت مقدس امام به گونه اي خشمگين شد كه بدنش مي لرزيد، در اين حال به مرد شامي گفت: آيا پروردگارت خيز و سعادت بندگانش را بهتر و بيشتر مي خواهد، يا بندگان، خير خود را نسبت به خود؟
_دانشمند شامي: بلكه پروردگار، خير بندگانش را بيشتر مي خواهد.
_هشام: خداوند براي خير و سعادت انسانها چه كرده است؟
_دانشمند شامي: خداوند حجت خود را براي آنها استوار نموده، تا پراكنده نگردند و او بين بندگانش را در پرتو حجتش، الفت و دوستي بخشد، تا نابسامانيهاي خود را در پرتو دوستي، سامان دهند و همچنين خداوند بندگانش را به قانون الهي آگاه مي كند.
_هشام: آن حجت كيست؟
_دانشمند شامي: او رسول خدا است.
_هشام: بعد از رسول خدا(ص) كيست؟
_دانشمند شامي: بعد از پيامبر(ص)، حجت خدا، قرآن و سنت است.
_هشام: آيا قرآن و سنت، براي رفع اختلاف امروز ما سودمند است؟
_دانشمند شامي: آري.
_هشام: پس چرا بين من و تو اختلاف است و تو براي همين جهت از شام به اينجا(مكه) آمده اي؟!
دانشمند شامي در برابر اين سؤال خاموش ماند، امام صادق(ع) به او فرمود: چرا سخن نمي گوئي؟
_دانشمند شامي: اگر در پاسخ سؤال هشام بگويم: قرآن و سنت، اختلاف بين ما را رفع مي كند، سخن بيهوده اي گفته ام، زيرا عبارات قرآن و سنت، داراي معاني گوناگون است و اگر بگويم: اختلاف ما در فهم قرآن و سنت، به عقيده ما لطمه نمي زند و هر كدام از ما ادعاي حق مي كنيم، در اين صورت، قرآن و سنت به ما سودي(در رفع اختلاف) نبخشد، ولي همين استدلال(مذكور) به نفع عقيده من است، نه بنفع عقيده هشام.
_امام صادق: از هشام همين مسأله را بپرس، كه پاسخ قانع كننده را از او كه وجودش سرشار از علم و كمال است، مي يابي.
_دانشمند شامي: آيا خداوند شخصي را به سوي بشر فرستاده تا آنها را متحد و همآهنگ كند؟ و نابساماني هايشان را سامان بخشد و حق و باطل را برايشان شرح دهد؟
_هشام: در عصر رسول خدا (ص) يا امروز؟
_دانشمند شامي: در عصر رسول خدا(ص) كه خود آن حضرت بود، ولي امروز، آن شخص كيست؟
_هشام: امروز همين شخصي كه در مسند نشسته(اشاره به امام صادق عليه السلام) و از هر سو مردم به حضورش مي آيند، حجت و برطرف كننده اختلاف ما است، زيرا ميراث دار علم نبوت است كه دست به دست از پدرانش به او رسيده است، اخبار زمين و آسمان را براي ما بازگو مي سازد.
_دانشمند شامي: من چگونه بفهم كه اين شخص(امام صادق) همان حجت حق است؟!
_هشام: هر چه مي خواهي از او بپرس، تا به حجت حق بودن او پي ببري.
_دانشمند شامي: اي هشام با اين سخن، ديگر عذري براي من باقي نگذاشتي، از من است كه بپرسم و با سؤال به حقيقت برسم.
_امام: آيا مي خواهي گزارش چگونگي سفر و مسير راه مسافرت تو را از شام به اينجا، به تو خبر دهم؟ كه چنين و چنان بود(امام بقدري از چگونگي سفر او را بيان كرد).
دانشمند شامي كه شيفته بيانات امام صادق(ع) شده بود، حقيقت را دريافت و نور ايمان بر صفحه قلبش تابيد و همان دم با شادماني گفت: راست گفتي، اكنون به خدا، اسلام آوردم.
_امام: بلكه اكنون به خدا ايمان آوردي و اسلام، قبل از ايمان است، به وسيله اسلام از يكديگر ارث مي برند و ازدواج كنند ولي ثواب بردن در پرتو ايمان است(تو قبلا مسلمان بودي، ولي امامت مرا قبول نداشتي و اكنون با پذيرش امامت من، به ثواب اعمالت مي رسي).
_دانشمند شامي: صحيح فرمودي، گواهي مي دهم كه: معبودي جز خداي يكتا نيست و محمد(ص) خدا است و تو جانشين اوصياء پيامبر اسلام(ص) هستي.
در اين هنگام امام صادق(ع) درباره چگونگي مناظرات شاگردانش با دانشمند شامي(نامبرده) چنين نظر داد:
به حمران فرمود: تو سخن خود را هماهنگ با حديث، به پيش مي بري و به حق نائل مي شوي.
و به هشام بن سالم فرمود: تو در جستجوي يافتن حديث، مي پردازي، ولي توان و شناخت پياده كردن آن را به طور صحيح نداري.
و به مؤمن الطاق فرمود: تو بسيار با قياس و تشبيه وارد بحث مي شوي و از موضوع بحث خارج مي گردي، باطلي را بوسيله باطلي رد مي كني و باطل تو روشنتر است.
و به قيس بن ماصر فرمود: تو به گونه اي سخن مي گويي كه آن را به حديث پيامبر(ص) نزديكتر سازد، ولي دورتر شود، حق را با باطل مخلوط مي كني، با اينكه حق اندك، انسان را از باطل بسيار، بي نياز مي كند، تو و احول(مؤمن الطاق) هنگام بحث از شاخه اي به شاخه، ديگر مي پريد و در اين جهت داراي مهارت و زبر دستي هستيد.
يونس مس گويد: به خدا من فكر مي كردم كه امام درباره هشام نيز همان را بگويد كه به قيس و احول فرمود، ولي هشام را با عاليترين وصف، ستود و در شأن او چنين گفت:
(يا هشام لا تكاد تقع تلوي رجليك، اذا هممت بالارض طرت:
اي هشام! تو با هر دو پايه به زمين نمي خوري، تا كارت به جائي برسد كه نزديك است به زمين سقوط كني، در هماندم پرواز كني.)(يعني تا نشانه درماندگي را در خود احساس كردي، با زبردستي، خود را نجات مي دهي.)
آنگاه به هشام فرمود: افرادي مانند تو بايد با سخنوران، مناظره كنند، مراقب باش كه در بحثها لغزش نكني، كه به خواست خدا، شفاعت ما از پيامدهاي اين گونه شيوه، بحث و مناظره، براي طراح و گرداننده چنين شيوه است.
و از گفتار امام صادق(ع) در شأن هشام بن حكم است:
(هشام مدافع حق ما و جلو برنده گفتار و رأي ما و اثباتگر حقانيت ما و كوبنده مطالب بيهوده دشمنان ما است، كسي كه از او پيروي كند و افكار او را دنبال نمايد، از ما پيروي كرده و كسي كه با او مخالفت نمايد، با ما دشمني نموده است.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_10, 08:30 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
مسائل‌ کلی‌ امامت‌ و‌ رهبری
6_مقامات ابراهيم(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حضرت ابراهيم(ع) يكي از پيامبران بزرگ خدا بود، در آغاز از طريق بندگي خدا به مقامي رسيد كه خداوند او را به عنوان(بنده خود) پذيرفت، سپس او در اين مسير به درجه اي رسيد كه خداوند او را به عنوان (پيامبر خودي) پذيرفت، سپس او در اين مسير به درجه اي رسيد كه خداوند او را به عنوان (رسول خدا) پذيرفت، سپس او در مسير انجام وظيفه رسالت به درجه اي رسيد كه خداوند او را به عنوان (خليل خود) (دوست خالص خود) پذيرفت، سپس به درجه اي رسيد كه خداوند او را به عنوان (امام مردم) گردانيد، وقتي كه خداوند اين مقامات(بندگي، نبوت، خليل بودن و رسالت) را در وجود ابراهيم جمع كرد مانند اين انگشتان كه كنار هم هستند - به او وحي كرد كه اي ابراهيم! تو را (امام مردم) (پنجمين مقام) گردانيدم.
مقام امامت به قدري در نظر ابراهيم(ع) بزرگ آمد كه به خدا عرض كرد:
پروردگار! و از فرزندان من هم؟
خداوند فرمود:
پيمان من(مقام امامت) به ستمكاران(از فرزندان تو) نمي رسد.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_10, 08:32 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
مسائل‌ کلی‌ امامت‌ و‌ رهبری

7_واسطه بين ايمان و كفر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سه نفر از شاگردان امام صادق به نامهاي: هاشم(صاحب البريد: رئيس پست) و ابوالخطاب و محمد بن مسلم، كنار هم نشسته بودند و درباره آنانكه امامت امامان بر حق(امام علي (ع) تا امام صادق) را نپذيرفته اند، بحث مي كردند.
_هاشم گفت: هر كس امامت آنها را نشناسد، كافر است.
_ابوالخطاب گفت: كافر نيست مگر حجت بر او اقامه شود، اگر حجت بر او اقامه شود، در عين حال، آن را نپذيرفت كافر است.
_محمد بن مسلم گفت: در صورتي كافر است كه اگر انكار كند و محض نپذيرفت، موجب كفر نخواهد شد.
اين سه نفر در سفر حج، به حضور امام صادق(ع) رسيدند، نخست، هاشم نزد امام(ع) رفت و جريان را گفت، امام صادق(ع) به او فرمود:
تو اكنون اينجا هستي، ولي آن دو نفر (ابوالخطاب و محمد بن مسلم) نيستند، برو هر سه نفر، امشب در كنار جمره وسطي در سرزمين مني نزد من بيائيد.
سه نفر نامبرده، همان شب در كنار جمره وسطي، به محضر امام صادق(ع) شرفياب شدند.
امام صادق(ع)، بالشي برداشت و به سينه خود نهاد و بر آن تكيه كرد و آنگاه به آن سه نفر رو كرد و فرمود:
شما درباره غلامان و زنان و خاندان خود مي گوئيد؟ آيا آنها گواهي به يكتائي خدا و رسالت پيامبر(ص) نمي دهند؟ آيا آنها نماز و روزه و حج بجا نمي آورند؟.
_هاشم گفت: چرا آنها گواهي مي دهند و اين امور را انجام مي دهند.
_امام صادق: آيا آنچه شما بر آن هستيد يعني مسأله امامت را مي شناسند و مي فهمند؟
_هاشم: نه، نمي شناسند.
_امام صادق: آنها از نظر شما چگونه هستند؟
_هاشم: هر كس، مقام امامت را نشناسد، كافر است.
_امام صادق: سبحان الله! آيا افرادي را كه سر راهها و كنار آبهاي چاه سكونت نموده ايد، نديده اي؟
_هاشم: چرا، ديده ام.
_امام صادق: آيا اين افراد، گواهي به يكتائي خدا و رسالت محمد(ص) نمي دهند و نماز و روزه و حج نمي آورند؟
_هاشم: چرا، گواهي مي دهند و اين امور را انجام مي دهند.
_امام صادق: آيا آنها مسأله امامت را مي شناسند؟
_هاشم: نه، نمي شناسند.
_امام صادق: آنها از نظر شما چگونه اند؟
_هاشم: هر كس امر امامت را نشناسد، كافر است.
_امام صادق: عجبا! آيا تو خانه كعبه و طواف كنندگان آن را نديده اي؟
آيا مردم يمن را كه كنار كعبه مي آيند و به پرده كعبه مي چسبند و دعا مي كنند نديده اي؟
_هاشم: چرا، ديده ام.
_امام صادق: آيا آنها به يكتائي خدا و رسالت محمد(ص) گواهي نمي دهند؟ و نماز و روزه و حج بجا نمي آورند؟
_هاشم: چرا، هم گواهي مي دهند و هم اين امور را انجام مي دهند.
_امام صادق: آيا مسأله امامت را مي شناسند؟
_هاشم: نه، نمي شناسند.
_امام صادق: نظر شما درباره آنها چيست؟
_هاشم: هر كس امر امامت را نشناسد، كافر است.
_امام صادق: عجبا! اين سخن، از گفتار خوارج است كه مي گويند هر كس گناه كبيره يا اصرار بر گناه صغيره نمود، كافر است، اگر بخواهد شما را آگاه كنم.
هاشم كه دريافته بود، سخن امام بر ضد عقيده اوست و او در كنار دو نفر هم مباحثه اش، محكوم مي شود در جواب گفت: نه.
_امام صادق: براي شما، زشت است كه آنچه را از ما نشنيده ايد بر اساس رأي خود بگوئيد.
_هاشم مي گويد: دريافتم كه امام صادق(ع) ما را به تصديق رأي (محمد بن مسلم) وا مي دارد كه افراد مذكور، اگر انكار امامت نكنند، كافر نيستند، بلكه واسطه اي بين مؤمن و كافر مي باشند.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_12, 08:46 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
مسائل‌ کلی‌ امامت‌ و‌ رهبری
8_پاسخ علي(ع) به سه سؤال مهم پيرامون دين و رهبري

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سليم بن قيس مي گويد: از امام علي(ع) شنيدم كه مردي به حضورش آمد و اين سه سؤال را كرد:
1_كمترين چيزي كه انسان با آن، مؤمن مي شود چيست؟

2_كمترين چيزي كه انسان به خاطر آن، كافر مي گردد چيست؟

3_كمترين چيزي كه انسان به خاطر آن گمراه مي گردد، كدام است؟

امام علي(ع) در پاسخ سؤالات فوق به ترتيب چنين فرمود:

1_كمترين‌ چيزي‌ كه‌ انسان‌ به‌ وسيله‌ آن‌ مؤمن‌ می‌شود:
آن است كه خداوند خود را به او بشناساند و انسان به اطاعت از خدا اقرار نمايد و سپس خدا، پيامبرش را به او بشناساند و او به اطاعت از پيامبر(ص) اقرار نمايد و همچنين خداوند امام و حجتش را در زمين و گواهش را بر مردم(يعني امام را)، به او معرفي كند و او به اطاعت از امام، اقرار نمايد.
_سليم مي گويد: من عرض كردم: اي اميرمؤمنان، اگر چه به همه چيز جز آنچه را بيان كردي، ناآگاه باشد؟
_فرمود: آري، در صورتي كه اگر به او امر كردند، انجام دهد و نهي كردند، ترك كند.

2_كمترين‌ چيزي‌ كه‌ انسان‌ به‌ خاطر‌ آن‌ كافر‌‌ می‌شود:
آن است كه چيزي را كه خداوند از آن نهي كرده و گمان كند كه انجام آن روا است و خدا به آن دستور داده است و اين پندار را دين خود قرار دهد (بدعتگذار گردد) و به اين عقيده باقي بماند و خيال كند كه آنچه را (به پندار او) خدا دستور داده، بايد خدا را بر اساس پرستش كرد، در صورتي كه چنين كسي شيطان را مي پرستد.

3_كمترين‌ چيزي‌ كه‌ انسان‌ به‌ خاطر‌ آن‌ گمراه‌ می‌شود:
آن است كه حجت و گواه خدا بربندگانش را نشناسد، يعني آن امامي را كه خداوند به اطاعت از او دستور داده و رهبريش را واجب كرده نشناسد.
_سليم مي گويد: عرض كردم، اي اميرمؤمنان! آن حجت و گواهان الهي را براي من تعريف كن!
_امام علي(ع) در پاسخ فرمود:
آنها كساني هستند كه خداوند(اطاعت) آنان را(در قرآن) قرين اطاعت خود و پيامبرش قرار داده و فرموده است:
(يا ايها آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول واولي الامرمنكم:
اي كساني كه ايمان آورده ايد، اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا را و اطاعت كنيد صاحبان امر را.)[نساء- 59]
_عرض كردم: اي اميرمؤمنان، خدا مرا فدايت گرداند، اين مطلب را روشنتر بيان كن.
_فرمود: آنها(صاحبان امر) كساني هستند كه رسول خدا(ص) در آخرين خطبه اش، در روز رحلتش فرمود:
همانا من دو چيز را در ميان شما گذارم كه پس از من تا وقتي كه به آن دو، چنگ زنيد، هرگز گمراه نشويد:
1_كتاب خدا(قرآن)
2_عترت من كه خاندان من هستند، زيرا خداوند لطيف و آگاه به من سفارش كرده كه آن دو از هم جدا نشوند و همواره با هم هستند تا در كنار حوض(كوثر) بر من وارد گردند، مانند اين دو انگشت كه برابر هم هستند و دو انگشت اشاره خود را بهم چسبانيد و فرمود: و نمي گويم مانند اين دو انگشت، انگشت اشاره و وسطي را به هم چسبانيد يعني با هم برابرند، نه اينكه يكي از آنها بر ديگري جلو بيفتد.
آنگاه فرمود:
(فتمسكوا بهما لاتزلوا تضلوا و لا تقدموهم فتضلوا:
پس به هر دوي اينها چنگ بزنيد، تا لغزش نكنيد و گمراه نگرديد و از آنها جلو نيفتيد كه گمراه خواهيد شد.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_12, 08:48 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
مسائل‌ کلی‌ امامت‌ و‌ رهبری
9_رجوع به امامان حق، در امور نامعلوم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابن طيار(يكي از شاگردان امام باقر و امام صادق) در حضور امام صادق(ع) بود و يكي از خطابه هاي پدرش امام باقر(ع) را در محضر امام صادق(ع) خواند، تا به جمله اي رسيد (كه ابن طيار، آن را نادرست بيان مي كرد).
امام صادق(ع) به او فرمود:
توقف كن و ساكت باش!
سپس فرمود: در اموري كه با آن روبرو مي شويد و حكم آن را نمي دانيد، وظيفه شما توقف و درنگ است (نه فتواي بدون علم) و شما بايد در اين موارد نامعلوم، به امامان هدايت(ع) رجوع كنيد، تا آنها راه راست را به شما نشان دهند و گمراهي را از شما بردارند و حق را به شما بشناسانند، خداوند مي فرمايد:
(فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون:
اگر نمي دانيد، از اهل قرآن(كه همان امامان هدايت هستند) بپرسيد.)[نحل -43، انبياء- 7]

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_13, 09:04 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
مسائل‌ کلی‌ امامت‌ و‌ رهبری

10_مجموعه اركان دين حق

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اسماعيل بن جابر مي گويد:
به حضور امام باقر(ع) رفتم و عرض كردم: مي خواهم دين خودم را كه خدا را بر آن اساس، مي پرستم به شما عرض كنم كه آيا مورد قبول شما هست يا نه؟
_امام باقر: بگو و بيان كن.
_اسماعيل: گواهي دهم كه معبودي جز خداي يكتا و بي همتا نيست و محمد(ص) بنده خدا و رسول او است و آنچه را محمد(ص) از جانب خدا آورده به آن اقرار مي كنم و علي(ع) امام بر حق است و خداوند پيروي از او را واجب ساخته و بعد از او حسن(ع) امام است و خداوند اطاعت از او را واجب نموده و بعد از او حسين(ع) امام است و خداوند اطاعت از او را واجب نموده و بعد از او علي بن الحسين(ع) امام است و خداوند، اطاعت از او را واجب نموده، همين طور گفتم تا به خود امام باقر(ع) رسيد و عرض كردم: بعد از امام سجاد(ع)، امام بر حق تو هستي، خدايت تو را رحمت كند.
امام باقر:
(هذا دين الله و دين ملائكته:
دين خدا و دين فرشتگان خدا، همين است.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_15, 07:52 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
مسائل‌ کلی‌ امامت‌ و‌ رهبری
11_حكم قرآن، هميشه زنده است

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابوبصير مي گويد: در محضر امام صادق(ع) بودم و عرض كردم منظور از اين آيه چيست كه خداوند مي فرمايد:
(انما انت منذر ولكل قوم هاد:
همانا توئي بيم دهنده و براي هر گروهي، رهبري مي باشد.)[رعد_7]
_امام صادق: منظور از(بيم دهنده)، رسول خدا پيامبر اسلام(ص) است و منظور از رهبر، علي(ع) است، آنگاه _فرمود: آيا امروز رهبري هست؟
_ابوبصير: آري فدايت گردم، همواره در ميان شما خاندان، رهبري بوده و يكي پس از ديگري آمده اند و رفته اند و اكنون رهبري به شما رسيده است.
_امام صادق: اي ابا محمد! خدا تو را رحمت كند(درست گفتي زيرا) اگر بنا بود آيه اي از قرآن در شأن شخصي نازل گردد(مثل آيه فوق كه در شأن پيامبر(ص) و علي(ع) نازل شده) و وقتي كه آن شخص بميرد، آن آيه هم بميرد و مصداقي نداشته باشد و در نتيجه قرآن مرده است:
(ولكنه حي يجري فيمن بقي كما جري فيمن مضي:
ولي قرآن، هميشه زنده تاريخ است كه (فرمان آن) بر بازماندگان جريان دارد، چنانكه بر گذشتگان جريان داشت.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_15, 07:53 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
مسائل‌ کلی‌ امامت‌ و‌ رهبری
12_شناخت امام راستين، در پرتو رهنمودهاي قرآن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عصر حضرت رضا(ع) بود، آن حضرت در(مرو) خراسان بود، عبدالعزيز بن مسلم مي گويد: هنگامي كه امام رضا(ع) به شهر(مرو) وارد شد، روز جمعه بود، من با دوستان در مسجد جامع اين شهر، به گرد هم نشستيم، حاضران درباره مسأله امامت سخن مي گفتند، بحث و اختلاف در اين باره بسيار شديد بود، من به حضور امام رضا(ع) شرفياب شدم و عرض كردم:
مردم درباره مسأله امامت و رهبري، اختلاف شديد دارند، حضرت رضا(ع) لبخندي زد و فرمود:
اي عبدالعزيز! اين مردم نفهميدند و از آراء صحيح غافل شده و پرت گشته اند، اين را بدان كه خداوند تا پيامبرش زنده بود، دين اسلام را كامل كرد و همه قرآن را بر او نازل نمود، كه شرح هرچيز و مسائل حلال و حرام و حدود و احكام و همه نيازهاي مردم، را در قرآن بيان نموده است و مي فرمايد:
(ما فرطنا في الكتاب من شيي ء:
چيزي را در اين كتاب(قرآن) فروگذار نكرديم.)[انعام - 38]
و در جريان آخرين حج پيامبر(ص)(حجة الوداع) كه آخرين سال عمر پيامبر(ص) بود، اين آيه نازل گرديد:
(اليوم اكملت لكم دينكم واتممت نعمتي عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام دينا:
امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين(جاودان) شما پذيرفتم.)[مائده - 3]
موضوع(امامت و رهبري) از تمام دين(تكميل كننده دين) است و پيامبر(ص) از دنیا نرفت مگر اينكه نشانه ها و اركان دين را براي مردم، توضيح داد و راه سعادت را به آنها روشن كرد و آنها را به صراط حق كشانيد و حضرت علي(ع) را به عنوان امام و رهبر مردم، نصب كرد و همه مسائل مورد نياز مردم را بيان نمود، بنابراين هر كس گمان كند كه خداوند دينش را كامل نكرده، كتاب خدا، قرآن را رد كرده است و كسي كه قرآن را رد كند، كافر مي باشد.
سپس حضرت رضا(ع) نشانه هاي امام بر حق را به طور مشروح بيان كرد، آنگاه فرمود:
آيا گمان مي كنيد كه امام در غير خاندان رسول خدا(ص) يافت مي شود؟
آنانكه چنين گمان كنند، سوگند به خدا وجدانشان، آنها را تكذيب مي كند و آرزوي بيهوده بردند. آنها انتخاب و گزينش خدا و رسول و اهلبيتش را رد كردند و گزينش خود را پيروي كردند، در صورتي كه خداوند در قرآن(در آيات مختلف مانند آيه 66 سوره قصص و آيه 36 احزاب و 36 قلم و 24 محمد و 20 انفال) مي فرمايد: مقام امامت اكتسابي نيست، بلكه فضلي از سوي خداوند است كه به هر كس بخواهد و شايسته ببيند مي دهد، بنابراين چگونه بر مردم رواست كه خودشان، امام را انتخاب نمايند … اين گونه افراد، كتاب خدا را پشت سر انداختند، در صورتي كه راه هدايت و شفا، در كتاب خدا است، خداوند اين گونه افراد را نكوهش كرده و در آيه 50 قصص مي فرمايد:
(و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدي من الله ان الله لايهدي القوم الظالمين:
كيست گمراه تر از كسي كه هوس خود را بدون هدايت الهي پيروي كند. همانا خداوند گروه ستمگر را هدايت نمي كند.)[94]
نتيجه اينكه: اگر مردم مسلمان، از روي انصاف و وجدان به قرآن مراجعه كنند و آيات آن را در مورد مقام رهبري، بررسي نمايند، رهبر حق را خواهند شناخت و در پرتو هدايت قرآن، اوصياء و جانشينان پيامبر(ص) را مي يابند و اختلافات رفع خواهد شد.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_17, 08:40 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
مسائل‌ کلی‌ امامت‌ و‌ رهبری
13_سوق دادن قرآن، مردم را به سوي امامان(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

كميت اسدي از شعراي زبردست عرب بود و با اشعار ناب و پرمحتواي خود از حريم امامان معصوم(ع) دفاع مي كرد، او برادري داشت كه نامش(ورد) بود، كه وي نيز از علاقمندان مخلص خاندان رسالت بود.
روزي(ورد) به حضور امام باقر(ع) آمد و گفت:
قربانت گردم، هفتاد سؤال به خاطر سپرده بوديم، تا به محضر شما آيم و پاسخ آنها را از شما بشنوم، اكنون كه به حضور شما آمده ام، همه آنها را فراموش كردم.
گفته بودم چو بيايم غم دل با تو بگويم
چه بگويم كه غم از دل برود، چون برت آيم.
_امام باقر: آيا يكي از آن سؤالها را نيز به خاطر نداري؟
_ورد: آري تنها يكي از آنها يادم آمد.
_امام: آن سؤال چيست؟
_ورد: اينكه خداوند(در آيه 43 نحل و 7 انبياء) مي فرمايد:
(فاسألوا اهل الذكران ان كنتم لاتعلمون:
اگر نمي دانيد از اهل ذكر(افراد آگاه) بپرسيد)،
منظور از(اهل ذكر) كيست و اين افراد آگاه كيانند؟
_امام باقر: آنها ما هستيم.
_ورد: پس بر ما است كه از شما بپرسيم؟
_امام باقر: آري.
_ورد: آيا بر شما لازم است كه به سؤالات ما پاسخ دهيد؟
_امام باقر: اختيار با ما است.
شخص ديگري از آن حضرت پرسيد: همشهريان ما مي پندارند منظور از اهل ذكر در آيه مذكور، يهود و نصاري هستند.
_امام باقر: اگر چنين باشد، پس لازم است كه آنها شما را به دين خود دعوت كنند و بر شما لازم است كه دعوت آنها را بپذيريد، سپس با دست به سينه اش اشاره كرد و فرمود:
ما هستيم اهل ذكر و ما هستيم سؤال شوندگان.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_17, 08:42 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
مسائل‌ کلی‌ امامت‌ و‌ رهبری
14_لزوم جستجو براي يافتن امام راستين

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عبدالاعلي، به حضور امام صادق(ع) آمد، پيرامون مسأله امامت با او چنين مذاكره كرد:
_عبدالاعلي: راويان اهل تسنن مي گويند، پيامبر(ص) فرمود:
كسي كه بميرد، ولي براي خود امام بر نگزيده باشد، او به مرگ جاهليت مرده است, آيا اين سخن درست است؟
_امام صادق: آري به خدا سوگند، درست است.
_عبدالاعلي: امامي در مدينه از دنيا رفته و شخصي در خراسان زندگي مي كند و نمي داند كه وصي آن امام كيست؟ آيا همين دوري او از مركز، براي او عذر نيست؟
_امام صادق: نه، براي او عذر نيست، زيرا وقتي كه امام از دنيا رفت، همان برهان و دليل امامت، در مورد وصي او نيز جاري است، بنابراين كساني كه در محل زيست امام هستند با همان برهان، وصي امام را بجويند و كساني كه در فاصله دور زندگي مي كنند، هنگامي كه وفات آن امام را شنيدند، بر آنها لازم است، مسافرت كنند و امام حق را بجويند، همانا خداوند در قرآن (122 نساء) مي فرمايد:
(فلولا نفر من كل فرقه منهم ليتفقهوا في الدين ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون:
چرا از هر گروهي، طايفه اي از آنها كوچ نمي كنند تا در دين(و معارف اسلام) آگاهي بيابند و به هنگام بازگشت به سوي قوم خود، آنها را انذار نمايند، تا(از مخالف خدا) بترسند و خودداري كنند.)
_عبدالاعلي: اگر گروهي كوچ كردند، ولي بعضي از آنها در راه، قبل از آنكه به محل اقامت امام برسد و وصي امام را بشناسد بميرد، چه صورت دارد؟
_امام صادق: آن كس كه در مسير مرده، مشمول اين آيه است كه خداوند مي فرمايد:
(و من يخرج من بيته مهاجرا الي الله ورسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره علي الله:
و كسي كه از خانه اش به عنوان مهاجرت به سوي خدا و پيامبر او بيرون رود، سپس مرگش فرا رسد، پاداش او بر خدا است.)[نساء-122]
_عبدالاعلي: بعضي از اين جستجوگران به محل اقامت امام مي رسند و مي بينند شما د ر خانه خود را بسته و به روي خود پرده آويخته ايد، نه خود شما مردم را به امامت خود دعوت مي كند، نه كسي، افراد را به سوي شما راهنمايي مي نمايد، در اين صورت آن جستجوگر(غريب) چگونه امام راستين را بشناسد؟
_امام صادق: به وسيله كتاب نازل شده(قرآن) بشناسد؟
_عبدالاعلي: خداوند در قرآن چگونه مي فرمايد؟
_امام صادق: به نظرم قبلا در اين مورد با من سخن گفته اي؟
_عبدالاعلي: آري.
در اين هنگام امام صادق(ع) آياتي از قرآن را كه در شأن امام علي(ع) است، قرائت فرمود و گفتار رسول خدا(ص) در مورد رهبري علي(ع) و حسن و حسين(ع) را خاطر نشان ساخت و اين آيه را نيز خواند:
(النبي اولي بالمومنين من انفسهم وازواجه امهالهم واولوا الارحام بعضهم اولي ببعض في كتاب الله:
پيامبر(ص) نسبت به مؤمنان، از خود آنها اولي(مقدمتر) است و همسران او مادران آنها(مؤمنان) به حساب مي آيند و خويشاوندان نسبت به يكديگر در آنچه خدا قرار داده، اولي (و مقدمتر) هستند.)[احزاب 6]
بنابراين امامت علي و حسن و حسين(عليهم السلام) به دليل آيات قرآن و گفتار پيامبر(ص) است و امامت ساير امامان به دليل آيه اولو الارحام.
_عبدالاعلي: مردم در مورد امام باقر(ع) حرف مي زنند و مي گويند: چطور شد كه او در ميان همه فرزندانش پدرش، امام گرديد، با اينكه: از نظر سن، برادران بزرگتر از او(مانند زيد) بودند، با توجه به اينكه مقام امامت به كوچكتر از او به دليل كوچكتر بودنش رسيد؟
_امام صادق: صاحب مقام امامت با سه خصلت شناخته مي شود كه تنها اختصاص به او دارد:

1_او نسبت به امام قبل، از جهت نسبت و علم و كمالات سزاوارتر و نزديكتر از ساير مردم است.

2_وصي او با تصريح او مي باشد.

3_سلاح و وصيت رسول خدا(ص) نزد او است.
من داراي اين نشانه ها هستم واين خصلتها در من وجود دارد …
پدرم هر آنچه از نشانه هاي امامت بود به من سپرد …
_عبدالاعلي: اگر آن شخص، در وصيت امام قبل، شريك داشته باشد، راه تشخيص وصي حقيقي چگونه خواهد بود.
_امام صادق: با طرح مسائل و پرسشها، اين موضوع مشخص مي گردد.
آنكس كه مسائل را به طور صحيح پاسخ داد، همين پاسخ صحيح، دليل حقانيت وصايت او است.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_18, 10:23 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
مسائل‌ کلی‌ امامت‌ و‌ رهبری
15_معرفي امامان بعد از پيامبر(ص)، از زبان آن حضرت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامي كه آيه 71 سوره اسراء نازل شد:
(يوم ندعوا كل اناس بامامهم:
به ياد بياور روزي را(روز قيامت) كه هر گروهي را با رهبرشان مي خوانيم.)
مسلمانان اين آيه را از زبان پيامبر اكرم(ص) شنيدند، پرسيدند: آيا تو امام و رهبر همه مردم نيستي؟
_پيامبر: من رسول خدا به سوي همه انسانها هستم، ولي بعد از من به زودي اماماني از جانب خدا، نصب مي شوند كه از خاندان من هستند، آن امامان در ميان مردم قيام كنند، ولي مردم آنها را تكذيب نمايند، زمامداران كفر و گمراهي و پيروان آنها، به امامان(ع) ستم مي نمايند، بدانيد كه: هركس آن امامان را دوست بدارد و آنها را تصديق و اطاعت كند، او از من است و بزودي با من ملاقات كند، آگاه باشيد: هر كس كه به آنها ستم كند و آنها را تكذيب نمايد، نه از من است و نه با من است و من از او بيزارم.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_19, 01:17 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
مسائل‌ کلی‌ امامت‌ و‌ رهبری
16_پنجاه سال در جستجوي رهبر آگاه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

بريه يا(بريهه) از علماي هفتاد ساله مسيحي در عصر امام صادق(ع) بود كه مسيحيان به وجود او افتخار مي كردند، او مدتي بود كه عقيده اش نسبت به آئين مسيحيت، سست شده بود و به دنبال دين حق مي گشت و با بسياري از مسلمانان، بحث و مناظره نموده بود، او همسر خدمتگزاري داشت كه مطالب ديني را با او در ميان مي گذاشت، ولي با آن همه بحث و بررسي، هنوز به نتيجه نرسيده بود، تا اينكه شيعيان، او را به(هشام بن حكم) يكي از شاگردان زبردست و دانشمند امام صادق(ع) معرفي كردند.
بريهه روزي با جمعي از مسيحيان به مغازه هشام در كوفه رفتند، ديدند هشام به عده اي قرآن ياد مي دهد، بريهه به هشام گفت: با همه عالمان و متكلمان اسلام، بحث و مناظره كرده ام، ولي به نتيجه نرسيده ام، اينك آمده ام با تو مناظره كنم.
هشام در حالي كه خنده بر لب داشت، به او گفت: اگر از من معجزات حضرت عيسي مسيح(ع) را مي خواهيد، ندارم سپس او سؤالاتي درباره اسلام، از هشام كرد و پاسخ كافي شنيد، آنگاه هشام از او سؤالاتي درباره مسيحيت كرد، ولي او در پاسخ درمانده شد، سرانجام بريهه شرمسار شد و همراهانش اظهار پشيماني مي كردند و با اين وضع متفرق شدند.
بريهه به خانه خود بازگشت و جريان ملاقات خود را با هشام را براي همسرش تعريف كرد و همسرش گفت: اگر در جستجوي دين حق هستي، غمگين نباش، هر كجا حق را ديدي بپذير و در اين مسير، لجاجت نكن.
بريهه سخن او را پذيرفت و روز ديگر نزد هشام رفت و به او گفت: آيا تو معلم و رهبري نيز داري؟
_هشام: آري.
_بريهه: او كيست و در كجاست و در چه حال است؟
هشام، اندكي از نژاد، عصمت، علم، سخاوت و شجاعت امام صادق(ع) را بيان كرد و سپس گفت: اي بريهه! خداوند هر حجتي را كه بر مردم دورانهاي گذشته منصوب نموده، براي مردم دوران وسط و اخير نيز، اقامه كرده و هيچگاه حجت خدا و دين از ميان نرود.
_بريهه: سخن بسيار درستي گفتي آنگاه بريهه همراه همسر خود، با هشام به سوي مدينه رهسپار شدند، تا به حضور امام صادق(ع) برسند.
هشام همراه بريهه و همسر او مسافرت طولاني بين كوفه و مدينه را به پايان رسانده به مدينه رسيدند, براي ديدار امام صادق(ع) به خانه آن حضرت رفتند، در آنجا با امام كاظم(ع) فرزند امام صادق(ع) كه در آن وقت كمتر از بيست سال داشت ملاقات نمودند.
هشام داستان خود با بريهه را براي امام كاظم(ع) نقل كرد، در اين هنگام امام كاظم(ع) به بريهه فرمود:
تا چه اندازه به كتاب دينت(انجيل) آگاهي داري؟
_بريهه: آن را مي دانم.
_امام كاظم: تا چه اندازه اطمينان داري كه معنيش را بداني؟.
_بريهه: به آن خوبي آگاه هستم و در اين جهت، اطمينان بسيار دارم.
آنگاه امام كاظم(ع) مقداري از فرازهاي كتاب انجيل را خواند، بريهه آنچنان تحت تأثير جاذبه قرائت امام گرفت كه همنام نور ايمان بر سراسر قبلش تابيد و عرض كرد:
(اياك كنت اطلب منذ خمسين سنة اومثلك:
پنجاه سال است كه من در جستجوي تو يا مانند تو بودم).

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_20, 04:57 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
مسائل‌ کلی‌ امامت‌ و‌ رهبری
17_ملاقات عالم بزرگ مسيحي با امام صادق(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

بريهه، عالم بزرگ مسيحيان، از آن پس، به خدا و اسلام ايمان آورد و در راه ايمان، به خوبي، استوار ماند، بانوئي كه همراهش بود نيز مسلمان شد، آنگاه هشام همراه بريهه و آن بانو به حضور امام صادق(ع) رسيدند و هشام جريان ملاقات حضرت كاظم(ع) را با بريهه، براي امام صادق(ع) بازگو كرد.
امام صادق(ع) اين آيه(34 آل عمران) را خواند:
(ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم:
آنها فرزندان و دودماني بودند كه(از نظر علم و كمال)بعضي از بعض ديگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و دانا است).
يعني حضرت كاظم(ع) گلي از نژاد رسالت و نبوت است كه آن گونه بريهه را تحت تأثير قرار داده است.
در اين هنگام بريهه به امام صادق(ع) عرض كرد:
تورات و انجيل و كتابهاي آسماني كه بر پيامبران نازل شد، از كجا به دست شما رسيده است؟!
_امام صادق: اين كتابها از ناحيه خود آن پيامبران، به ارث به ما رسيده است(منظور ارث معنوي و علمي است) همانگونه كه آنها كتابهاي آسماني را مي خواندند، ما هم مي خوانيم و همانگونه كه آنها بيان مي كردند، ما نيز بيان مي كنيم.
و اين را بدان كه:
(ان الله لا يجعل حجة في ارضه يسأل عن شييء فيقول: لا ادري:
همانا خداوند حجتي در زمين خود نمي گذارد كه چيزي از او بپرسند و او بگويد: نمي دانم بلكه او قدرت پاسخگويي به همه سؤالات را دارد.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_22, 10:32 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
مسائل‌ کلی‌ امامت‌ و‌ رهبری
18_سلاح پيامبر(ص) در نزد امام صادق(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سعيد سمان مي گويد: در محضر امام صادق(ع) بودم، دو نفر كه در مذهب زيديه(معتقد به امامت زيد بن امام سجاد) بودند به حضور آن حضرت رسيدند و پرسيدند:
آيا در ميان شما، امامي كه اطاعت از او واجب باشد، وجود دارد؟
_امام صادق: نه, (يعني آن امامي كه مقصود شما است در نزد ما نيست.)
_آن دو نفر گفتند: افراد مورد اطمينان از جانب شما خبر دادند كه شما به آن (اطاعت از امامي كه اطاعتش واجب است) فتوا مي دهي و اقرار مي كني و معتقد هستي (و آن زيد است) و آن افراد مورد اطمينان كه خبر داده اند: فلاني و فلاني هستند كه نامشان را مي بريم و اين افراد، داراي تقوا و كوشش در عبادت مي باشند و دروغگو نيستند.
امام صادق(ع) خشمگين شد و فرمود: من به آنها چنين دستوري نداده ام.
وقتي كه آن دو نفر، آن حضرت را خشمگين يافتند، از آنجا بيرون رفتند.
سعيد سمان مي گويد: در اين هنگام امام صادق(ع) به من فرمود: آيا اين دو نفر را مي شناسي؟
_سعيد: آري، اينها اهل بازار ما هستند و به مذهب زيديه، اعتقاد دارند و معتقدند كه: شمشير پيامبر(ص) در نزد عبدالله بن حسن است.
_امام صادق: خدا آنها را لعنت كند، دروغ مي گويند، به خدا كه عبدالله بن حسن، آن شمشير را نديده است، نه با يك چشم و نه با دو چشم، پدرش(حسن بن علي (ع)) نيز آن را نديده، مگر اينكه در نزد علي بن الحسين(امام سجاد عليه السلام) ديده باشد، اگر آن دو نفر راست مي گويند، به ما بگويند كه چه علامتي در دسته و لبه تيغ آن شمشير است؟، همانا شمشير پيامبر(ص) در نزد من است و نيز پرچم و سپر و زره و كلاخود پيامبر(ص) نزد من مي باشد … و آن اسمي كه نزد پيامبر(ص) بود و وقتي كه آن را در جبهه جنگ، بين مسلمين و كفار مي گذاشت، چوبه تير دشمن به مسلمانان نمي رسيد، در نزد من است و من مي دانم و آنچه را فرشتگان آورده اند نزد من مي باشد، ماجراي سلاح در ميان خاندان ما همانند آن صندوق(تورات) است كه در ميان بني اسرائيل بود، كه هر گاه اين صندوق بر در هر خانه اي يافت مي شد، نشانه اعطاي نبوت صاحب آن خانه بود و به هر كس از ما خانواده، سلاح پيامبر(ص) برسد دليل امامت او است، پدرم(امام باقر) زره رسول خدا(ص) را پوشيد، اندكي دامنش به زمين مي كشيد، من آن را پوشيدم، گاهي به زمين مي كشيد و گاهي به زمين نمي كشيد و قائم ما كسي است كه هر گاه آن را بپوشد به اندازه قامتش است.(نه كم و نه زياد)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_22, 10:34 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
مسائل‌ کلی‌ امامت‌ و‌ رهبری
19_گستره و مخزن علم امامان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابوبصير مي گويد: به محضر امام صادق(ع) رفتم و بين من و او درباره وسعت دامنه علم امامان(ع) چنين سخن به ميان آمد:
_ابوبصير: از شما سؤالي دارم، اگر در اينجا كسي(بيگانه اي) نيست مطرح كنم.
امام صادق(ع) پرده اي كه در آنجا بود بالا زد و به پشت پرده سر كشيد، (كسي نبود) آنگاه فرمود: هر چه خواهي بپرس.
_ابوبصير: قربانت گردم؛ شيعيان روايت مي كنند كه پيامبر(ص) هزار باب از علم را به علي(ع) آموخت، كه از هر باب آن، هزار باب علم ديگر به روي علي(ع) گشوده شد, آيا راست است؟
_امام صادق: آري همچنين است.
_ابوبصير: به خدا سوگند كه علم حقيقي و كامل همين است.
_امام صادق(پس از اندكي تأمل): آن، علم است ولي علم كامل نيست، همانا جامعه در نزد ما است و مردم چه مي دانند كه جامعه چيست؟
_ابوبصير: جامعه چيست؟
_امام صادق: جامعه: ، طوماري است به طول 70 ذراع از ذراع رسول خدا(ص) كه آن طومار با املاء پيامبر(ص) و خط علي(ع) نوشته شده است، همه حلال و حرام و همه مسائل موردنياز مردم، حتي جريمه خراش رساندن به بدن كسي، در آن ذكر شده است.
_ابوبصير: آنگاه امام دست بر بدن من زد و فرمود: آيا به من اجازه مي دهي؟
_عرض كردم: من در اختيار شما هستم، هر چه خواهي انجام بده.
امام صادق (ع) با دست مبارك، مرا نشگون گرفت و فرمود: حتي جريمه اين نشگون در جامعه ذكر شده است، در اين حال آن بزرگوار مانند چهره نشگون گيرنده خشمگين به نظر مي رسيد.
_عرض كردم: به خدا علم كامل همين است.
_امام صادق(ع): اين نيز علم است، ولي باز هم كامل نيست و پس از ساعتي سكوت فرمود:
همانا(جفر) در نزد ما است، مردم چه مي دانند جفر چيست؟
_ابوبصير: جفر، چيست؟
_امام صادق: جفر مخزني از چرم است كه علم پيامبران و اوصياء آنها و دانش دانشمندان گذشته بني اسرائيل در آن ثبت شده است.
_ابوبصير: علم كامل همين است.
_امام صادق: اين نيز علم است، ولي علم كامل نيست، باز پس از ساعتي سكوت، فرمود: (مصحف فاطمه) در نزد ما است، مردم چه مي دانند كه مصحف فاطمه(س) چيست؟
_ابوبصير: مصحف فاطمه (س) چيست؟
_امام صادق: ورقهاي نوشته شده اي است كه حجم آن سه برابر قرآن هائي است كه در دست شما است، ولي به خدا حتي يك حرف قرآن هم در آن نيست(الفاظ قرآن و تفسيرهاي ظاهري آيات قرآن در آن نيست، ولي روح و معاني عميق قرآن در آن است).
_ابوبصير: به خدا، علم كامل، همين است.
_امام صادق: اين هم، علم است، ولي علم كامل نيست و پس از ساعتي سكوت فرمود: علم گذشته و آينده تا روز قيامت در نزد ما است.
_ابوبصير: به خدا علم كامل همين است.
_امام صادق: اين نيز علم است، ولي علم كامل نيست.
_ابوبصير: فدايت شوم، پس علم كامل چيست؟
_امام صادق:
(ما يحدث بالليل و النهار، الامر بعد الامر و الشييء بعد الشييء الي يوم القيامة:
علم كامل آن است كه در هر شب و روز در مورد هر امر و چيزي پس از امر و چيز ديگر پديد آيد, يعني همان مخزن علم نبوي و الهاماتي كه ساعت به ساعت از جانب خدا بر قلب امامان(ع) افاضه مي گردد و آنها در پرتو آن، بر همه مسائل آگاه مي شوند).

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_24, 03:08 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
سر‌چشمه‌ علم‌ امامان

1_اشاره

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مخزومي مي گويد:
در محضر امام صادق(ع) بوديم، ميمون قداح غلام آن حضرت نيز بود، در اين هنگام، عباد بن كثير, عابد شهر بصره و ابن شريح، فقيه مردم مكه به حضور آن حضرت، وارد شدند.
عباد از امام صادق(ع) پرسيد:
جسد مبارك رسول خدا(ص) چند پارچه كفن شد؟
_امام صادق:
در سه پارچه، كه در دو پارچه آن صحاري(قريه اي در يمن) بود و يك پارچه آن حبره(نوعي برد يمني) بود پارچه برد كمياب بود(از اين رو دو پارچه ديگر، صحاري شد).
صورت عباد با شنيدن اين سخن، در هم شد كه چطور كمياب بود؟
امام صادق(ع) براي اينكه عباد را متوجه كند كه علم امامان از سرچشمه علم پيامبر مي باشد و سخن آنها مطابق حق است, به او فرمود:
آن درخت خرماي كه هنگام تولد عيسي(ع)، مريم به خوردن خرماي آن درخت مأمور شد از خرماي عجوه (بهترين نوع خرما) بود و از آسمان فرود آمد، بنابراين هر چه از ريشه آن روئيد، عجوه شد و آنچه هسته آن از اين سو و آن سو بدست آمد و كاشته شد خرماي لون(خرماي پست) شد.
هنگامي كه آنها از حضور امام صادق(ع) بيرون رفتند، عباد به ابن شريح گفت:
به خدا اين مثالي را كه امام درباره من زد، نفهميدم چه بود؟
ابن شريح گفت: اين غلام(ميمون بن قداح) مي داند، زيرا او از اين خاندان است و نزد آنها بزرگ شده.
عباد، به ميمون گفت: معني اين مثال، چه بود؟
_ميمون گفت: آيا فرموده امام را نفهميدي؟
_عباد گفت: نه به خدا نفهميدم.
_ميمون گفت: امام صادق(ع) با ذكر اين مثال، نسبت خود را به رسول خدا(ص) بيان كرد و به تو خبر داد كه او فرزند رسول خدا(ص) و علم آن حضرت در نزد او است و مانند خرماي عجوه آنچه از طرف آنها آيد سالم و درست است و سرچشمه اش وحي آسماني است، چنانكه اصل خرماي عجوه از آسمان است ولي آنچه كه از اين سو و آن سو آيد و مربوط به وحي و پيامبر(ص) نيست، مانند هسته خرماي لون(پست) است كه از اين سو و آن سو مي آيد بنابراين، سخن امام صادق(ع) در مورد پارچه هاي كفن پيامبر(ص) درست است، نه ديگران.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_24, 03:10 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
سر‌چشمه‌ علم‌ امامان

2_نقش پذيرش رهبر حق، در قبولي اعمال نيك

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عبدالله بن يغور مي گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم:
من در ميان مردم هستم و با آنها همواره تماس دارم، ولي تعجب بسيار مي كنم از افرادي كه پيرو شما نيستند و به دنبال فلان و فلان(طاغوتهاي عصر) مي روند اما داراي صفات خوبي مانند: درستكاري، امانت داري و وفاي به عهد مي باشند، ولي از سوي ديگر افرادي را مي بينيم كه پيرو شمايند و امامت شما را پذيرفته اند، اما راستگو و امانت دار و وفا كننده به عهد و پيمان نيستند!
امام صادق(ع) با شنيدن اين گفتار، راست نشست در حالي كه نشانه خشم در چهره اش بود، فرمود:
هركس كه تابع رهبر ستمگري است كه از جانب خدا تعيين نشده، چنين كسي گر چه دينداري كند، دين ندارد و هر كس تابع امام بر حق باشد گر چه در اعمالش كوتاه بيايد بر او سرزنشي نيست.)
_گفتم: براستي چنين است؟
_فرمود: آري چنين است.
آنگاه فرمود: مگر سخن خدا را نشنيده اي كه مي فرمايد:
(الله ولي آمنوا يجرجهم من الظلمات الي النور:
خداوند ولي و سرپرست كساني است كه ايمان آورده اند، آنها را از ظلمت ها به سوي نور بيرون مي برد.)[بقره_ 257]
يعني: از تاريكيهاي گناهان به سوي نور توبه و آمرزش و نور ولايت و رهبري امامان حق و عادل كه از جانب خدا تعيين شده اند.
سپس خدا مي فرمايد:
(والذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الي ظلمات:
ولي كساني كه كافر شدند، سرپرست هاي آنها، طاغوت مي باشد كه آنها را از نور به سوي ظلمتها بيرون مي برد.)
منظور از اين آيه اين است كه آنها داراي نور اسلام بودند، ولي چون از هر امام ستمگري كه از جانب خدا تعيين نشده بود، پيروي كردند، به همين خاطر از نور اسلام به سوي تاريكيهاي كفر كشيده شدند و طبق قسمت آخر آيه فوق خداوند آنها را اهل دوزخ معرفي مي كند و مي فرمايد:
(فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون:
پس آنها اهل آتش هستند و در آن جاودانه خواهند ماند.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_25, 09:37 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
سر‌چشمه‌ علم‌ امامان

3_گفتگوي الياس(ع) با امام باقر(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

الياس(ع) از پيامبراني است كه طبق بعضي از روايات، هنوز زنده است، او در يكي از ملاقاتهاي خود با امام باقر(ع)، گفتگويي دارد كه خلاصه آن چنين است:
امام صادق(ع) مي گويد:
پدرم امام باقر(ع) در مكه بود و طواف كعبه اشتغال داشت، در اين هنگام مردي نقابدار ديده شد كه هفت شوط امام(ع) را قطع كرد و آن حضرت را به سوي محل صفا آورد، مرا نيز دعوت كرد، به صفا رفتم و با هم سه نفر(امام باقر، مرد نقابدار و من) شديم.
نقابدار به من گفت: خوش آمدي اي پسر پيغمبر! سپس دستش را بر سرم نهاد و گفت:
خير و بركت خدا بر تو باد اي امين خدا، بعد از پدرانش.
سپس آن مرد نقابدار متوجه پدرم(امام باقر) شد و گفت:
اي ابا جعفر! اگر مي خواهي تو به من خبر بده و اگر مي خواهي من به تو خبر دهم، اگر مي خواهي تو از من بپرس يا من از تو بپرسم، اگر مي خواهي تو مرا تصديق كن، يا من تو را تصديق نمايم.
_امام باقر: همه اينها را مي خواهم و آمادگي براي همه دارم.
_مرد نقابدار: بنابراين مبادا زبانت به سؤال من، غير از آن را كه در قلبت هست به من بگويد.
_امام باقر: چنين كاري را كسي مي كند كه در دلش دو علم مختلف و متضاد باشد و خداوند از علمي كه در آن دوگانگي هست، امتناع دارد(يعني منشاء علم ما از ذات پاك خدا است، از اين رودر علم دوگانگي و تضاد نيست).
_مرد نقابدار: سؤال من از همين جا آغاز مي گردد كه به قسمتي از آن پاسخ دادي، اكنون بفرمائيد: چه كسي به علمي كه در آن دوگانگي و اختلاف نيست آگاه است؟
_امام باقر: تمام اين علم نزد خدا است، ولي آنچه براي بندگان لازم است نزد(اوصياء) است.
مرد نقابدار، نقاب خود را باز كرد و با چهره بر افروخته، راست، نشست و گفت: من براي همين مقصود به اينجا آمده ام و اين گونه علمي مي خواستم، سپس پرسيد:
اوصياء، آن علم بي اختلاف را چگونه مي دانند و تحصيل مي كنند؟
_امام باقر: همانگونه كه رسول خدا مي دانست وتحصيل مي كرد(از راه وحي و الهام) با اين فوق كه پيامبر(ص) آنچه را مي ديد اوصياء نمي بينند، زيرا او پيغمبر بود ولي اينها(محدث)(دريافت كننده خبر از فرشتگان) هستند، پيامبر(ص) بر خدا(در معراجها) وارد مي شد و وحي الهي را مي شنيد، ولي اينها آن را نمي شنوند …
تا اينكه امام باقر(ع) به آن مرد نقابدار فرمود: دلم مي خواست با چشمت مهدي اين امت(حضرت ولي عصر - عج) را مي ديدي، در حالي كه فرشتگان، روح هاي كافران مرده و با شمشير آل داود(ع)، بين زمين و آسمان، عذاب مي كنند و همچنين ارواح زندگان كافران را كه در زمين هستند به آنها ملحق مي سازند.
مرد نقابدار در همين هنگام، شمشيري برآورد و گفت:
(ها ان هذا منها:
هان! اين شمشير از همان شمشيرها است.)
_امام باقر: آري، سوگند به كسي كه محمد(ص) را براي هدايت بشر برگزيد، چنين است.
در اين هنگام آن نقابدار، نقاب خود را كاملا كنار زد و خود را معرفي كرد و گفت: من الياس هستم، سؤالات من به خاطر بي اطلاعي خودم نبود، بلكه مي خواستم اين گفتگو موجب قوت قلب اصحاب تو شود …

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_27, 08:53 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
سر‌چشمه‌ علم‌ امامان
4_چگونگي علم اوصياء در شب قدر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مردي به حضور امام جواد(ع) آمد و گفت: اي پسر رسول خدا(ص) بر من خشم نكن.
_امام جواد: چرا؟ و براي چه؟
_پرسنده: به خاطر آنچه مي خواهم از شما مي پرسم.
_امام جواد: بپرس.
_پرسنده: آيا خشم نمي كني؟.
_امام جواد: نه خشم نمي كنم.
_پرسنده: اينكه طبق آيه 4 سوره قدر فرشتگان و جبرئيل از آسمان فرود مي آيند، در مورد فرود آنها به حضور اوصياء رسول خدا(ص) و آوردن امري نزد آنها، سؤالم اين است كه: آيا اوصياء، آن امر را كه نزدشان آورده شده، قبلا مي دانسته اند يا نمي دانسته اند؟ با توجه به اينكه هنگام رحلت پيامبر(ص)، همه علوم پيامبر(ص) به علي(ع) تحويل داده شد و بعد به اوصياي ديگر.
_امام جواد: اي مرد! مرا با تو چه كار، چه كسي تو را نزد من فرستاد؟
_پرسنده: دست تقدير، به خاطر دريافت دين، مرا نزد تو آورده است.
_امام جواد: اكنون براي تو بيان مي كنم، خوب توجه كن؛ همانا در همان هنگام كه رسول خدا(ص) به معراج رفت، خداوند او را به علم گذشته و آينده آگاه كرد و قسمت زيادي از آن علم، مجمل و سربسته و كلي بود كه توضيح آن و روشن نمودن مصاديق آن در شب قدر مي آمد.
علي(ع) نيز همان علم را بطور سربسته و كلي مي دانست، ولي توضيح و شاخه هاي روشن آن علم، در شب قدر براي او مي آمد.
_پرسنده: مگر آن علوم كه در نزد پيامبر(ص) بود، تفسيري نداشت.
_امام جواد: چرا، همانها داراي تفسير بود، ولي دستور آن و پياده نمودن جزئيات آن در شبهاي قدر براي اوصياء مي آمد.
_پرسنده: آيا براي ما روا است كه بگوئيم، اوصياء چيزهائي مي دانند كه پيامبران نمي دانستند.
_امام جواد: نه، بلكه وصي هر پيامبري، علم همان پيامبر را مي داند، نه زيادتر از آن را، چگونه مي شود كه وصي پيامبري، علمي غير از آنچه را كه از آن پيامبر(ص) به او منتقل شده بداند؟

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_27, 08:54 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
سر‌چشمه‌ علم‌ امامان
5_بيزاري امام صادق(ع) از غلو كنندگان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سدير يكي از شاگردان امام صادق(ع) نزد آن حضرت آمد و گفت:
گروهي معتقدند كه شما خدا و معبود هستيد و براي اين عقيده خود به اين آيه(84 سوره زخرف) استدلال مي كنند.
(و هو الذي في السماء و في الارض اله:
او معبودي است كه هم در آسمان خدا است، هم در زمين)(يعني شما خدا و معبودي روي زمين هستيد).
_امام صادق: اي سدير! شنوائي، بينائي، پوست، گوشت، خون و موي من از اين گروه بيزار است و خدا از آنها بيزار است، اين گروه در دين من و در دين پدران من نيستند، خداوند در روز قيامت مرا با آنها جمع نكند مگر اينكه نسبت به آنها خشمگين است.
_سدير: در نزد ما گروهي هستند كه معتقدند شما پيغمبران خدا هستيد و براي عقيده خود، اين آيه(54 مؤمنون) قرآن را مي خوانند:
(يا ايها الرسل كلوا من الطيبات واعملوا صالحا اني بما تعملون عليم:
اي رسولان، از چيزهاي پاكيزه بخوريد و كار شايسته كنيد كه من به رفتار شما آگاهم).
_امام صادق: اي سدير! گوش، چشم، مو، پوست، گوشت و خون من از آنها بيزار است و خداوند و رسولش از آنها بيزارند، آنها از دين من و دين پدرانم، خارج هستند، خداوند در قيامت مرا با آنها جمع نكند مگر اينكه نسبت به آنها خشمگين مي باشد.
_سدير: پس شما كيستيد و در چه سطحي قرار داريد؟
_امام صادق: ما مخزن علم خدا و ترجمه كننده امر خدا، هستيم، ما معصوم مي باشيم، خداوند به انسانها فرمان داده كه از امر ما اطاعت كنند و از نافرماني ها ما نهي كرده است، ما حجت رسا و كامل از طرف خدا بر تمام مخلوقات زير آسمان و روي زمين مي باشيم.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_29, 08:19 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
سر‌چشمه‌ علم‌ امامان
6_انتقال روح القدس از پيامبر(ص) به امامان(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مفضل بن عمر(يكي از شاگردان برجسته امام صادق عليه السلام بود، او) مي گويد:
از آن پرسيدم: با اينكه امام معصوم در ميان اطاقي است كه پرده اش آويخته است، چگونه به آنچه در اطراف سراسر زمين است، آگاهي دارد؟
_امام صادق: خداوند پنج روح را در پيامبر(ص) قرار داد كه عبارتند از:

1_روح زندگي؛
كه بوسيله آن بجنبد و حركت كند.

2_روح قوه؛
كه به وسيله آن قيام و كوشش كند.

3_روح تمايلات نفساني؛
كه به وسيله آن بخورد و بياشامد و با همسران خود آميزش نمايد.

4_روح ايمان؛
كه به وسيله آن، ايمان بياورد و به عدالت رفتار كند.

5_روح القدس;
كه به وسيله آن مسئوليت مقام نبوت را به عهده بگيرد و اجرا نمايد.

سپس فرمود: هنگامي كه پيامبر اسلام(ص) رحلت فرمود، روح القدس، از وجود او، به امام جانشين او انتقال يابد، با توجه به اينكه: روح القدس، خواب و غفلت و سركشي و بيهوده گري ندارد، ولي چهار روح ديگر داراي خواب و غفلت و سركشي و ياوه گري هستند,
(و روح القدس كان يري به:
و با روح القدس، همه چيز ديده و دريافت مي شود.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_10_29, 08:20 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
سر‌چشمه‌ علم‌ امامان
7_قضاوت سليمان و جانشيني او از داود(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حضرت داود(ع) از پيامبران خدا بود سالها در ميان قوم خود، به هدايت مردم پرداخت، در اواخر عمر از طرف خدا به او وحي شد: از خاندان خود، وصي و جانشين براي خود تعيين كن.
حضرت داود(ع) چندين فرزند از همسران مختلف داشت، يكي از پسرانش نوجواني بود كه مادر او نزد حضرت داود(ع) به سر مي برد و داود(ع) مادر او را كه يكي از همسرانش بود دوست داشت.
حضرت داود(ع) پس از دريافت وحي مذكور، نزد آن همسرش آمد و به او گفت: خاندان به من وحي كرده تا از خاندانم، يكي از آنها را براي خود وصي و جانشين قرار دهم.
_همسر داود: خوب است كه آن وصي، پسر من باشد.
_داود: من نيز، قصدم همين بود، ولي در علم حتمي خدا گذشته كه وصي من سليمان (پسر ديگرم) هست.
از سوي خدا وحي ديگري به داود(ع) شد كه قبل از رسيدن فرمان من شتاب نكن.
از اين وحي، چندان نگذشت كه دو نفر مرد كه با هم مرافعه و نزاع داشتند به حضور حضرت داود(ع) براي قضاوت آمدند، آنها به داود(ع) گفتند: يكي از ما دامدار است و ديگري باغدار مي باشد.
خداوند به داود(ع) وحي كرد: پسران خود را نزد خود جمع كن و به آنها بگو هر كس در ميان شما در مورد نزاع اين دو نفر باغدار و دامدار، قضاوت صحيح كند او وصي تو بعد از تو است.
حضرت داود(ع) پسران خود را نزد خود جمع كرد و ماجرا را به آنها گفت، آنگاه باغدار و دامدار، جريان دعواي خود را چنين بيان كردند.
_باغدار: گوسفندهاي اين مرد دامدار به ميان زراعت من آمده اند و به زراعت من صدمه زده اند.
_دامدار: من اطلاع نداشتم، آنها حيوانند و خودشان به محل زراعت او رفته اند.
در ميان پسران داود(ع) هيچكدام سخني نگفت، جز سليمان(ع) كه به باغدار(صاحب باغ درخت انگور) فرمود:
اي باغدار! گوسفندان اين مرد، چه وقت به باغ تو آمده اند؟
_باغدار: شبانه آمده اند.
_سليمان: خطاب به دامدار: اي صاحب گوسفندان، من قضاوت كردم كه بچه ها و پشم امسال گوسفندان تو، مال باغدار است زيرا دامدار در شب، لازم بود كه گوسفندان خود را حفظ و كنترل كند.
داود (ع) به سليمان گفت: چرا قضاوت نكردي كه صاحب گوسفند گوسفندان خود را به باغدار بدهد؟ با اينكه علماي بني اسرائيل پس از قيمت گذاري و سنجش دريافته اند كه قيمت گوسفندهاي صاحب گوسفند برابر قيمت انگور(آن سال) باغ است.
_سليمان: قضاوت من از اين رو است كه درختهاي انگور از ريشه، قطع و نابود نشده اند و تنها بار و ميوه آنها خورده شده است و سال آينده بار مي دهند.
خداوند به داود(ع) وحي كرد، قضاوت صحيح در اين حادثه، همان قضاوت سليمان(ع) است، اي داود! تو چيزي را خواستي و ما چيزي ديگري را, تو خواستي كه پسرت كه مادرش را دوست داري، جانشين تو گردد، ولي ما خواستيم، سليمان(ع) وصي تو شود.
حضرت داود(ع) نزد همسر مورد علاقه آمد و گفت: ما چيزي را خواستيم و خدا چيز ديگر را خواست، جز آنچه را كه خدا مي خواهد، واقع نمي شود، ما در برابر فرمان الهي تسليم و خشنود هستيم.
آنگاه امام صادق(ع) پس از بيان اين داستان، فرمود: ماجراي امامان و اوصياء نيز همين گونه است، آنها حق ندارند از امر خدا تجاوز نمايند و مقام امامت را از صاحبش گرفته و به ديگري بدهند.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_11_01, 04:35 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
سر‌چشمه‌ علم‌ امامان
8_سه نشانه امامت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عصر امام صادق(ع) بود، بحث و بررسي، پيرامون مسأله امامت و مقام رهبري و ويژگيهاي يك رهبر اسلامي، از بحثهاي داغ بود و همه جا از آن سخن به ميان مي آمد.
عبدالاعلي به محضر امام صادق(ع) رفت و پرسيد:
كسي كه منصب امامت را غضب كرده و بناحق ادعاي امامت مي كند، ما چگونه و با چه دليل او را محكوم و رد كنيم؟
_امام صادق: از او مسائل حلال و حرام سؤال مي شود، و چون از پاسخ دادن درمانده مي شود، همين دليل رد كردن او خواهد بود.
امام صادق(ع) براي روشن شدن موضوع، توضيح ديگري اين گونه داد: سه دليل وجود دارد كه هر كدام از آنها جز براي امام بر حق، حاصل نمي شود، به اين سه دليل، نشانه رهبر شايسته است:
1_او از جهت خويشاوندي و ساير كمالات نزديكترين و سزاوارترين شخص، نسبت به امام سابق است.

2_سلاح پيامبر اسلام(ص) در نزد او مي باشد.

3_وصيت امام سابق در مورد او، مشهور بين مردم باشد، به گونه اي كه وقتي وارد شهر گردي و از كوچك و بزرگ پرسيدي كه امام سابق، بر چه كسي وصيت كرد، آنها در پاسخ بگويند: به فلان كس پسر فلان كس.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_11_01, 04:43 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
سر‌چشمه‌ علم‌ امامان
9_نشانه هاي امام معصوم(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حضرت رضا(ع) در خراسان بود، ابوبصير(كه از شاگردان و شيفتگان امامان(ع) بود) به محضر امام رضا(ع) آمد و چنين پرسيد:
به چه دليل و نشانه، امام بر حق(معصوم) شناخته مي شود؟
_امام رضا: به چندين خصلت:

1_سفارشي از پدرش، كه به امامت او اشاره كند (مانند تصريح به امامت او، يا وصيت به او و … ).

2_از هر چه بپرسند، بي درنگ به پاسخ سؤالات مردم، بپردازند.

3_اگر در محضرش، سكوت كنند، او آغاز گر سخن (و ميدان دار مجلس) باشد.

4_و از حوادث فردا خبر دهد.

5_و با هر لغتي با مردم بتواند سخن بگويد.
سپس امام رضا(ع) به ابوبصير فرمود: قبل از آنكه از اين مجلس خارج گردي، نشانه اي را به تو نشان مي دهم، در همين هنگام مردي از مردم خراسان به حضور امام رضا(ع) رسيد و با زبان عربي با امام رضا(ع) سخن گفت، ولي امام رضا(ع) با زبان فارسي به او پاسخ مي داد.
_مرد خراساني گفت:
قربانت گردم! سوگند به خدا، مرا از سخن گفتن به زبان فارسي باز نداشت جز اينكه گمان كردم شما زبان فارسي را خوب نمي دانيد.
_امام رضا: عجبا! اگر من نتوانم پاسخ تو را با زبان فارسي به خوبي بدهم، پس برتري من بر تو به چيست؟
سپس امام رضا(ع) به ابوبصير فرمود: اي ابا محمد! همانا زبان احدي از مردم، از امام مخفي نمي ماند، بلكه امام، زبان پرندگان و حيوانات و هرگونه جاندار را مي داند، كسي كه اين ويژگيها را نداشته باشد، او امام بر حق نخواهد بود.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_11_01, 04:48 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
فرشته‌ رابط‌ بین‌ مردم‌ و‌ امام
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

1_عمود نور

عصر حضرت رضا(ع) بود، مردم درباره عمود نور سخن بسيار مي گفتند، يكي از شاگردان آن حضرت به نام يونس، به حضور امام رضا(ع) رسيد و عرض كرد:
مردم درباره عمود(كه براي امام برداشته مي شود) سخن پراكنده و بسيار به ميان مي آورند، منظور از آن چيست؟
_امام رضا: اي يونس! اعتقاد تو چيست؟
آيا خيال مي كني عمودي از آهن است كه براي امام تو برافراشته مي گردد؟
_يونس: نمي دانم.
_امام رضا: بلكه منظور از آن، فرشته گماشته شده اي است كه در هر شهر، اعمال مردم آن شهر را به خدمت امام عرضه مي كنند.
يونس اين جريان را براي محمدبن عيسي و ابن فضال(دو نفر از دوستانش) نقل كرد، ابن فضال برخاست و سر يونس را بوسيد و گفت:
خدا تو را رحمت كند كه همواره حديث راست را كه در پرتو آن خداوند، مشكل ما را مي گشايد، براي ما مي آوري و به سمع ما مي رساني.
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_11_03, 07:27 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
فرشته‌ رابط‌ بین‌ مردم‌ و‌ امام
2_اهميت ولايت امامان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يكي از شاگردان امام باقر(ع) به نام سدير در مراسم حج شركت كرد و مشغول طواف كعبه بود و آن را به پايان رسانيد و از كنار كعبه بيرون آمد، در اين هنگام امام باقر(ع) براي طواف، به سوي كعبه مي رفت، امام باقر(ع) با سدير رخ به رخ شد، دست سدير را گرفت و رو به كعبه ايستاد و فرمود:
اي سدير! همانا مردم مأمور شده اند كه نزد اين سنگها(ي كعبه) بيايند و آن را طواف كنند، سپس نزد ما بيايند و ولايت خود را نسبت به ما اعلام نمايند و بگويند ما امامت شما را پذيرفته ايم و پيوند دوستي با شما برقرار ساخته ايم، حج بدون ولايت، حج ناقص است و همين است معني اين آيه كه خداوند مي فرمايد:
(و اني لغفار لمن تاب وامن وعمل صالحا ثم اهتدي:
و همانا من كساني را كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند و سپس هدايت شوند، مي آمرزم.) [طه_82]
در اين هنگام امام باقر(ع) با دست به سينه خود اشاره كرد و فرمود:
(الي ولايتنا: به سوي ولايت ما)
(كه هدايت، بدون ولايت ناقص است).
سپس فرمود: اي سدير! آن كساني كه مردم را از ولايت ما باز مي دارند، به شما راهنمائي كنم، آن دو نفر درا كه در مسجد مي بيني با جمعي به گردهم نشسته اند(اشاره به ابوحنيفه و سفيان ثوري) اينها افرادي هستند كه دور از هدايت الهي و دور از سند آشكار، مردم را از دين خدا باز مي دارند، اين افراد پليد اگر در خانه خود بنشينند، مردم به جستجوي امام بر حق برمي خيزند، وقتي كه كسي را نيافتند تا آنها را به سوي خدا و رسولش خبر دهد، به سراغ ما مي آيند و ما دستورهاي خدا و رسولش را به آنها خبر دهم.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_11_03, 07:29 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
فرشته‌ رابط‌ بین‌ مردم‌ و‌ امام
3_تماس فرشتگان با امامان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

كردين بصري مي گويد:
من به يك نوع بيماري هاضمه مبتلا بودم، به طوري كه در شبانه روز بيش از يك وعده غذا نمي خورم، از اين رو وقتي به حضور امام صادق(ع) مي رسيدم كه فكر مي كردم سفره بر چيده شده و سعي داشتم در چنين وقتي به محضرش بروم، تا آن حضرت مرا به خوردن غذا دعوت نكند، اما گاهي به حضور آن بزرگوار مي رفتم، آن حضرت سفره مي طلبيد، من هم همراه آن حضرت غذا مي خوردم، ولي هيچگونه ناراحتي و درد، احساس نمي كردم، اما اگر در منزل شخصي ديگر غذا مي خوردم، ناراحتي هاضمه و نفخ شكم، مرا بي قرار مي كرد.
اين موضوع را به امام صادق(ع) عرض كردم و خواستم راز آن را به من بگويد.
_فرمود: اي ابوسيار! تو در اينجا غذاي افراد صالحي را مي خوري كه فرشتگان با آنها روي فرششان، مصافحه مي كنند.
_عرض كردم: آيا آن فرشتگان براي شما آشكار هم مي شوند؟
_امام صادق(ع) در اين هنگام دست خود را به يكي از كودكانش كشيد و فرمود:
(هم الطف بصبياننا منا بهم:
آنها نسبت به كودكان ما از خود ما بهتر مهربانتر هستند.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_11_06, 08:26 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
فرشته‌ رابط‌ بین‌ مردم‌ و‌ امام
4_ملاقات فرشتگان با امامان(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابو حمزه ثمالي مي گويد: به حضور امام سجاد(ع) رفتم، ساعتي در حياط ايستادم، سپس به آن اطاقي كه آن حضرت در آنجا بود وارد شدم، ديدم آن حضرت چيزي را از زمين برمي چيد و دستش را پشت پرده مي برد و به كسي كه در پشت پرده بود مي داد.
_ابوحمزه: قربانت گردم؛ چيست كه مي بينم آن را مي چيني؟
_امام سجاد: اينها زيادي هاي پرهاي فرشتگان است كه چون اينجا مي آيند و مي روند، از آنها ميماند، آن پرها را جمع مي كنيم و تسبيح(بازو بند) فرزند خود مي نمائيم.
_ابوحمزه: آيا فرشتگان نزد شما مي آيند و با شما تماس مي گيرند؟
_امام سجاد: آري، تا حدي كه روي فرشها، جا را بر ما تنگ مي نمايند.


https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_11_06, 08:27 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
فرشته‌ رابط‌ بین‌ مردم‌ و‌ امام
5_خدمتگزاري جن ها از امامان(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سدير صيرفي مي گويد: امام باقر(ع) مرا براي انجام اموري، مأمور كرد، من سوار بر شتر، حركت كردم و هنگامي كه به دره و روحاء رسيدم، شخصي را به صورت انساني ديدم كه خود را به پارچه اي پيچيده بود، گمان كردم تشنه است، به سويش رفتم و ظرف آب به او دادم.
گفت نيازي به آب ندارم، نامه اي به من داد كه مهرش هنوزتر بود، نگاه كردم ديدم مهر امام باقر(ع) است، به او گفتم: كي در نزد صاحب اين نامه بودي؟
_گفت: همين لحظه.
در نامه مطالبي بود كه امام باقر(ع) به من دستور آن را داده بود، در همان لحظه، تا نگاه به نامه رسان كردم، كسي را نديدم وقتي كه امام باقر(ع) به مدينه آمد به محضرش رفتم و عرض كردم: مردي در فلان محل نامه شما را به من رسانيد كه هنوز مهرش تر بود, او چه كسي بود؟
_امام باقر:
(يا سدير ان لنا خدما من الجن فاذا اردنا السرعة بعثناهم:
اي سدير! ما خدمتگزاراني از طايفه جن داريم، هرگاه كاري را خواستيم تا با سرعت انجام شود، آنها را براي انجام آن كار مي فرستيم).

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_11_06, 08:28 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
فرشته‌ رابط‌ بین‌ مردم‌ و‌ امام
6_گوشه اي از اختيارات امام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عصر امام صادق(ع) بود، ابوسيار يكي از شيعيان بود و در درياي بحرين به غواصي و صيد ماهي اشتغال داشت، يكسال چهارصد هزار درهم استفاده كرد، خمس آن را كه 80 هزار درهم بود، جدا كرد و به مدينه رفت و به حضور امام صادق(ع) رسيد و آن 80 هزار درهم را تقديم كرد عرض كرد: اين وجه، حق شما است كه خداوند در اموال ما قرار داده است، نخواستيم در آن تصرف كنم و شما را از حقتان باز دارم.
_امام صادق: مگر ما از زمين و محصولات زمين، جز خمس حق ديگري نداريم؟
اي ابوسيار همه زمين از آن ما است، بنابراين محصولات و بهره هاي زمين نيز از آن ما مي باشد.
_ابوسيار: اكنون كه چنين است، من همه آن اموال(چهارصد هزار درهم) را كه از غواصي بدست آورده ام به حضور شما مي آورم و تقديم مي كنم.
_امام صادق: اي ابوسيار! اين پول(خمس) را بردار، ما اين را و همه آن اموال را براي تو حلال كرديم و نيز هر زميني كه در دست شيعيان ما است براي آنان حلال است، تا زماني كه قائم ما، ظهور كند، آن حضرت قسط خراج(يك نوع ماليات سهم بندي شده بر اراضي كشاورزي) را از آنها مي گيرد و زمين را در اختيار آنها باقي مي گذارد، ولي زمين هايي كه در دست غير شيعيان ما است، بر آنها حرام است، تا زماني كه قائم ما بيايد و آن زمين ها را از دست آنها بيرون بياورد.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_11_09, 09:43 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
فرشته‌ رابط‌ بین‌ مردم‌ و‌ امام
7_پارسايي و ساده زيستي، از وظائف امامان(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

معلي بن خنيس، از شاگردان برجسته امام صادق(ع) بود، روزي به امام صادق(ع) عرض كرد:
ثروتها و املاك و نعمتهايي كه در اختيار بني عباس و طاغوتيان است، اگر در اختيار شما بود، ما هم از آن بهره مند مي شديم و زندگي مرفه و خوشي براي خود فراهم مي نموديم و شما نيز در رفاه بوديد.
_امام صادق فرمود: هيهات! اين معلي! چنين نيست كه تو فكر مي كني، بدان كه سوگند به خدا اگر همه اين اموال در اختيار ما بود و زمام امور در دست ما قرار مي گرفت:
(ما كان الا سياسة الليل و سياحة النهار و لبس الخشن و اكل الجشب...:
براي ما جز نگهباني شب(و شب زنده داري) و تلاش روزانه و لباس زبر و خشن و خوراك سخت و بي خورش، چيزي نبود و اكنون كه حكومت در دست ما نيست، از جهت زندگي شخصي، ما در نعمت هستيم...)
يعني اگر حكومت در دست ما قرار گيرد، مسؤليت سنگين تري داريم كه ساده زيستي را رعايت كنيم تا به زير دستان فشار وارد نشود.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_11_09, 09:44 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
فرشته‌ رابط‌ بین‌ مردم‌ و‌ امام
8_لزوم ساده زيستي براي پيشوايان مذهبي

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

علا بن زياد و عاصم بن زياد، دو برادر بودند و در بصره زندگي مي كردند و از اصحاب و ياران امام علي(ع) به شمار مي آمدند، علاء بيمار شد و بستري گرديد، حضرت علي(ع) براي عيادت او به خانه او رفت، چشمش به خانه وسيع علاء افتاد، به او فرمود: اين خانه با اين وسعت را در اين دنيا براي چه مي خواهي؟ با اينكه در آخرت به آن نيازمندتر مي باشي؟
سپس فرمود:
مگر اينكه بخواهي با اين وسيله، به آخرت برسي، در اين خانه افرادي را مهمان كني، و صله رحم نمايي و حقوق لازم خود را ادا كني، كه در اين صورت به آخرت، نائل شده اي.
_علاء عرض كرد: از برادرم عاصم، پيش تو شكايت مي كنم.
_امام علي: مگر او چه كرده است؟
_علاء: عبائي پوشيده و از دنيا كناره گرفته است...
[و در اصول كافي آمده: ربيع بن زياد در مورد برادرش عاصم، نزد علي(ع) چنين شكايت كرد:]
او بر اثر كناره گيري از دنيا، همسرش را غمگين نموده و فرزندانش را اندوهناك ساخته است.
_امام علي: عاصم را نزد من بياوريد.
عاصم را به حضور حضرت علي(ع) آوردند، حضرت تا او را ديد چهره درهم كشيد و فرمود: از همسرت خجالت نكشيدي و به فرزندانت رحم ننمودي؟
گمان مي كني كه خداوند چيزهاي خوب و پاكيزه را براي تو حلال كرده ولي نمي خواهد تو از آنها بهره مند گردي، تو در نزد خدا پست تر از آن هستي كه چنين نسبتي به او بدهي، مگر خداوند نمي فرمايد:
(والارض وضعها للانام - فيها فاكهة والنخل ذات الاكمام
خداوند زمين را براي خلائق آفريد- كه در آن ميوه ها و نخلهاي پرشكوفه است.)[رحمان_10 و11]
و مگر خداوند نمي فرمايد:
(مرج البحرين يلتقان - بينهما لايبغيان … يخرج منهما اللؤ لؤ والمرجان:
دو درياي مختلف را در كنار هم قرار داد - در حالي كه با هم تماس دارند … از آن دو، لؤلؤ و مرجان خارج مي شود.)[رحمان_19 تا22]
سوگند به خدا كه بهره گيري از نعمتهاي خدا با عمل(شكر عملي) بهتر از يادآوري نعمتهاي خدا با زبان(شكر زباني) است، همانا خداوند مي فرمايد: (واما بنعمة ربك فحدث:
و نعمتهاي پروردگارت را بازگو كن.[ضحي_11]
_عاصم عرض كرد: اي امير مؤمنان! پس چرا خود شما به خوراك ناگوار و لباس خشن اكتفا كرده اي؟
_امام علي(ع) در پاسخ او فرمود:
(و يحك ان الله عزوجل فرض علي ائمة العدل ان يقدورا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيع بالفقير فقره:
واي بر تو! همانا خداوند بر پيشوايان عدالت واجب كرده كه خود را در لباس و خوراك با افراد ضعيف و فقير، هماهنگ كنند، تا فقر و تنگدستي، فقير را به هيجان نياورد كه سر از فرمان خدا برتابد).
عاصم سخن مولايش علي(ع) را پذيرفت، عباي خشن را كنار گذاشت و لباس نرم بر تن كرد و بر سر زندگي خود آمد.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_11_09, 09:46 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
فرشته‌ رابط‌ بین‌ مردم‌ و‌ امام
9_فتواي ابن ابي عمير، درباره وسعت ملك امام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابن ابي عمير(از شاگردان برجسته امام صادق) روزي با ابو مالك حضرمي بحث مي كرد، ابن ابي عمير مي گفت: همه دنيا مال امام است و او مقدمتر به املاكي است كه مردم در تصرف دارند، ولي ابومالك مي گفت: نه چنين نيست، بلكه املاك مردم، مال خودشان است، فقط آنچه خداوند از خمس و فييء و غنيمت، قرار داده، مال امام است، آنها هر دو راضي شدند كه داوري را به هشام بن حكم واگذارند، نزد هشام رفتند و جريان را گفتند، هشام بر طبق سخن ابومالك فتوا داد، ولي ابن عمير، آن فتوا را رد كرد و بر سر اين موضوع، ميانه اش با هشام تيره گرديد.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_11_12, 06:38 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
فرشته‌ رابط‌ بین‌ مردم‌ و‌ امام
10_نگاهي بر كمالات چهارده معصوم(عليهم السلام)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

_گفتار پيامبر(ص) در شأن علي(ع) و اهلبيتش_
عصر امام صادق(ع) بود، ابوبصير از شاگردان آن حضرت، از آن امام بزرگوار پرسيد: منظور از اين آيه چيست:
(اطيعوا الله الرسول واولي الامر منكم:
خدا را اطاعت كنيد و رسول خدا را اطاعت كنيد و صاحبان امر را اطاعت كنيد.)[نساء-59]
_امام صادق: اين آيه درباره علي بن ابيطالب(ع) و حسن و حسين(ع) نازل شده است (كه در عصر نزول اين آيه، اين سه نفر حاضر بوده اند.)
_ابوبصير: مردم اهل تسنن مي گويند: چرا نام علي(ع) و خانواده اش (حسن و حسين عليهماالسلام) در قرآن ذكر نشده است؟
_امام صادق: به آنها بگو؛ نماز بر پيامبر(ص) (در قرآن) نازل شد ولي از سه ركعتي و چهار ركعتي آن (در قرآن) ذكري به ميان نيامده است، بلكه پيامبر(ص) خودش كيفيت نماز را بيان كرد و همچنين اصل زكات در قرآن نازل شد، ولي در مورد اينكه از هر چهل درهم، يك درهمش زكات است، در قرآن ذكري نشد، بلكه پيامبر(ص) آن را براي مردم بيان كرد و همچنين اصل وجوب حج در قرآن نازل شد، ولي در قرآن نيست كه هفت بار كعبه را طواف كنيد تا اينكه رسول خدا(ص) اين مطلب را براي مردم بيان نمود.
و همچنين آيه مذكور
(اطيعوا الله واطيعوا الرسول … )نازل شد و(طبق فرموده پيامبر- ص) اين آيه درباره علي(ع) و حسن و حسين(ع) نازل شده است.
و شخص پيامبر(ص) در شأن علي(ع) فرمود:
(من كنت مولاة فعلي مولاة:
كسي كه من مولا و رهبر او هستم، علي(ع) مولا و رهبر او است).
و نيز فرمود:
شما را در مورد كتاب خدا (قرآن) و خاندانم، سفارش مي كنم و من از خداوند خواسته ام كه ميان قرآن و خاندانم، خدائي نيندازد، تا آنها را در كنار حوض(كوثر) به من برساند، خداوند خواسته مرا پذيرفت.
و نيز فرمود:
شما چيزي به اهل بيتم نياموزيد كه آنها از شما داناترند و آنها شما را از راه هدايت خارج نكنيد و به راه گمراهي، وارد نسازند.
اگر پيامبر(ص) سكوت مي كرد و درباره اهلبيتش، چيزي را بيان نمي كرد، آل فلان و آل فلان، آن آيات قرآني را براي خود ادعا مي كردند.
بلكه خداوند در قرآن، بيان پيامبرش را تصديق كرد كه منظور، اهل بيت اويند، نه آل فلان و آل فلان و در آيه 33 احزاب فرمود:
(انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا:
خداوند فقط مي خواهد پليدي و گناه را از شما اهلبيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد.)
منظور از اهل بيت(در اين آيه) علي(ع) و حسن و حسين(ع) و فاطمه(س) هستند كه در آن وقت در خانه ام سلمه(يكي از همسران پيامبر(ص) بودند) كه پيامبر(ص) آنها را زير كساء(عبا) گرد آورد و فرمود:
(اللهم ان لكل نبي اهلا و ثقلا و هولاء اهل بيتي وثقلي:
خدايا هر پيامبري اهل و يادگار گرانمايه دارد و اينها(اشاره به علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام)، اهل بيت من و يادگارهاي گرانقدر من هستند.)
_ام سلمه: آيا من از اهل تو نيستم؟
_پيامبر: تو در راه سعادت هستي، ولي اهلبيت من و يادگار گرانمايه من، اينها (علي، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام) هستند.)
سپس امام صادق(ع) فرمود:
هنگامي كه پيامبر(ص) رحلت كرد، علي(ع) براي رهبري مردم، از همه آنها برتر و سزاوارتر بود، به خاطر فضائل بسياري كه پيامبر(ص) در شأن علي(ع)، براي مردم بيان كرد… و پس از علي(ع) حسن(ع) سزاوارتر به مقام رهبري بود، زيرا او در سن، بزرگتر از حسين(ع) بود… و بعد از حسن(ع) سزاوارتر به مقام رهبري بود و پس از او طبق تأويل آيه:
(واولو الارحام بعضهم اولي ببعض في كتاب الله:
و خويشاوندان نسبت به همديگر، در احكامي كه خدا مقرر داشته، سزاوارترند.)[انفال_75]
مقام رهبري به فرزندش علي بن الحسين(ع) رسيد و او سزاوارترين افراد به آن مقام بود و پس از او محمد بن علي(ع) سزاوارتر به آن مقام و در پايان امام صادق(ع) فرمود:
منظور از رجس شك و ترديد است، (والله لانشك في ربنا ابدا:
سوگند به خدا ما هرگز درباره پروردگارمان، شك نكرده ايم.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_11_12, 06:41 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
فرشته‌ رابط‌ بین‌ مردم‌ و‌ امام
11_معجزه اي در مورد امامت حضرت علي(ع) تا حضرت رضا(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حبابه والبيه، نام بانوئي كهن سال است كه به(والبه) محلي از يمن، منسوب مي باشد و به گفته شيخ طوسي در كتاب الغيبه، اين بانو، از بانوان پر فضليت و با معرفتي است كه به خدمت هشت امام رسيده است و حضرت رضا(ع) او را با لباس خود كفن نمود، اكنون به داستان اين بانو و تشرف او به حضور هشت امام(ع) توجه كنيد:
حبابه مي گويد: اميرمؤمنان علي(ع) را در شرطة الخميس(بين پيشتازان سپاهش، يا در مركز اجتماع آنها) ديدم، در دستش شلاقي دو سر بود و با آن، فروشندگان ماهي بي فلس و مارماهي و زمار(كه نوعي از همان مارماهي است) را مي زد و مي فرمود: اي فروشندگان يهودي هاي مسخ شده و لشكر بني مروان.
فرات بن احنف در خدمت آن حضرت ايستاده بود، عرض كرد:
اي مؤمنان! لشكر بني مروان چيست؟
امام علي(ع) فرمود:
لشكر بني مروان، مردمي هستند كه ريش هاي خود را تراشيده و سبيل هايشان را تاب مي دادند و و مسخ شدند.
حبابه مي گويد: من خوش سخن تر از علي(ع) نديدم, مجذوب بيان شيوايش شدم; به دنبالش رفتم و رفتم تا در پيشخان مسجد كوفه نشست، به آن حضرت عرض كردم:
اي امير مؤمنان، خدايت رحمتت كند، دليل صدق امامت تو چيست؟
آن بزرگوار در پاسخ به سنگ كوچكي اشاره كرد و فرمود: آن را نزد من بياور!
آن سنگ كوچك را به حضور امام علي(ع) بردم، حضرت با انگشتر خود بر آن مهر زد، به طوري كه آن مهر بر آن سنگ نقش بست, آنگاه به من فرمود:
اي حبابه! هر كسي ادعاي امامت كرد و توانست مثل من اين سنگ را مهر كند، بدان كه او امامي است كه اطاعتش واجب است، امام كسي است كه هر چه را بخواهد، از او پنهان نگردد.
حبابه مي گويد: من به دنبال كار خودم رفتم تا اميرمؤمنان علي(ع) از دنيا رفت، نزد امام حسن(ع) كه به جاي علي(ع) نشسته بود و مردم از او سؤال مي كردند رفتم، وقتي كه مرا ديد،
_فرمود: اي حبا به والبيه!
_عرض كردم: بلي اي سرور من.
_فرمود: آنچه همراه داري بياور، من آن سنگ كوچك را به آن حضرت دادم، آن حضرت مانند علي(ع) با انگشتر خود به آن مهر زد، به طوري كه جاي مهر بر آن سنگ نقش بست.
بعد از آنكه امام حسن(ع) در دنيا رفت، به حضور امام حسين(ع) كه در مسجد رسول خدا(در مدينه) بود رفتم، مرا نزد خود خواند و به من خوش آمد گفت و آنگاه فرمود: دليل آنچه را كه مي خواهي موجود است، آيا نشانه امامت را مي خواهي؟
_گفتم: آري اي آقا من.
_فرمود: آنچه با خود داري بياور.
من آن سنگ كوچك را به او دادم، آن حضرت انگشترش را بر آن زد و جاي آن مهر بر آن سنگ نقش بست.
پس از امام حسين(ع) به حضور امام سجاد(ع) رفتم، در اين هنگام به قدري پير شده بودم كه رعشه در اندامم افتاده بود و براي خود صد و سيزده سال شمردم كه از عمرم رفته, ديدم آن حضرت در ركوع و سجود است و به عبادت اشتغال دارد و به من توجه ندارد نا اميد شدم، ولي آن حضرت با انگشت سبابه خود به من اشاره كرد، با اشاره او جوانيم باز گشت تا اينكه نمازش تمام شد.
_گفتم: اي آقا من از دنيا چه اندازه گذشته و چقدر مانده است؟
_فرمود: به آنچه گذشته است آري, علم به آن داريم و به آنچه مانده است نه, از غيب است و غير خدا آن را نمي داند)، آنگاه به من فرمود: آنچه با خود داري بياور، من آن سنگ كوچك را به آن حضرت دادم، انگشتر خود را بر آن زد و جاي انگشترش بر آن نقش بست.
پس از امام سجاد(ع) نزد امام باقر (ع) رفتم، آن حضرت نيز بر آن سنگ مهر زد، سپس نزد امام صادق(ع) رفتم، او نيز بر آن سنگ مهر زد و بعد از او نزد امام كاظم(ع) رفتم، او نيز بر آن سنگ مهر زد و بعد از او به حضور امام رضا(ع) رفتم، او نيز بر آن سنگ مهر زد و مهرش بر آن، نقش بست.
حبابه، والبيه، پس از آن نه ماه زنده بود، چنانكه از محمد بن هشام، نقل شده است.


https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_11_12, 06:42 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
فرشته‌ رابط‌ بین‌ مردم‌ و‌ امام
12_گواهي حضرت خضر(ع) به امامت دوازدهم امام مهدي(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امير مؤمنان علي(ع) همراه حسن و حسين(ع) در حالي كه دست در دست سلمان داشت در مكه به طرف مسجدالحرام آمد، تا اينكه در مسجد نشست، در اين هنگام مردي خوش سيما كه لباس پاكيزه در تن داشت، به حضور علي(ع) آمد و سلام كرد، حضرت جواب سلام او را داد و او در محضر علي(ع) نشست، آنگاه گفت:
اي اميرمؤمنان! سه سؤال از شما مي پرسم، اگر پاسخ آنها را گفتي، مي دانم آنها كه بعد از پيامبر(ص) خلافت را بدست گرفتند به كاري اقدام كردند كه خود را محكوم ساختند و در دنيا و آخرت در امان نخواهند بود و اگر پاسخي نگفتي، مي دانم كه تو هم با آنها برابر هستي.
اميرمؤمنان(ع) به او فرمود:
آنچه خواهي از من بپرس، او سه سؤال خود را چنين مطرح كرد:

1_وقتي كه انسان مي خوابد، روح او كجا مي رود؟

2_چرا گاهي انسان چيزها را بياد مي آورد و گاهي فراموش مي كند؟

3_براي چه فرزند انسان، به عموها و دائيهايش، شباهت پيدا مي كند؟

اميرمؤمنان(ع) به حسن(ع) رو كرد و فرمود: جوابش را بده!
امام حسن(ع) جواب او را داد.
او تصديق كرد و گواهي به يكتائي خدا و رسالت محمد(ص) داد و سپس به امامت يكايك امامان(ع) از حضرت علي(ع) تا امام قائم(ع) گواهي داد...
در پايان گفت:
سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد اي اميرمؤمنان، سپس برخاست و رفت.
امام علي(ع) به حسن(ع) فرمود: به دنبالش برو ببين به كجا مي رود؟
امام حسن(ع) بيرون آمد و ديد:
او همين كه پايش را از مسجد بيرون گذاشت ناپديد شد و معلوم نشد كه به كجا رفت.
آنگاه امام حسن(ع) به حضور پدر بازگشت و جريان را گفت.
امام علي(ع) به حسن(ع) فرمود:
آيا او را مي شناسي؟
امام حسن(ع) عرض كرد:
خدا و رسول و اميرمؤمنان داناترند.
امام علي(ع) فرمود:
(هو الخضر: او خضر(پيغمبر)بود).

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_11_14, 11:27 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
فرشته‌ رابط‌ بین‌ مردم‌ و‌ امام
13_لوح سبز، هديه الهي كه به دست جابر رسيد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

جابر بن عبدالله انصاري(از اصحاب نزديك و ياران مخلص پيامبر اسلام(ص) بود) او در ايامي كه تازه امام حسين(ع) متولد شده بود(ماه شعبان سال چهارم هجرت) براي عرض تبريك به خانه فاطمه زهرا(س) رفت و تبريك گفت، فاطمه(س) لوح سبز درخشنده اي را كه نوشته اي با خط سياه در آن بود به جابر داد.
جابر پرسيد: اي دختر پيامبر(ص) پدر و مادرم به قربانت، اين لوح چيست؟
فاطمه(س) فرمود:
لوحي است كه خداوند آن را به رسولش محمد(ص) اهدا نموده است و در آن نام پدرم و نام شوهرم و نام دو پسرم(حسن و حسين) و نام اوصياء از فرزندانم(نام نه امام از فرزندان حسين عليه السلام) در آن، نوشته شده است، پدرم آن را به عنوان مژدگاني(تولد حسين عليه السلام) به من عطا فرموده است.
جابر بن عبدالله انصاري، آن لوح سبز را گرفت و از نوشته او رو نويسي كرد و همچنان پيش خود آن ر نگهداشت.
تا عصر امام باقر(ع) فرا رسيد، روزي _امام باقر(ع) به جابر فرمود:
من با تو كاري دارم، چه وقت براي تو آسانتر است كه تو را تنها ببينم و از تو سؤالي كنم؟
_جابر گفت: هر وقت شما بخواهي در خدمت هستم.
روزي امام باقر(ع) با جابر در جاي خلوت نشست و به جابر گفت: مي خواهم درباره لوح سؤال كنم، همان لوحي كه مادرم فاطمه(س) دختر رسول خدا(ص) به تو داد جابر سرگذشت چگونگي گرفتن آن لوح را كه در بالا ذكر شد براي امام باقر(ع) بيان كرد.
_امام باقر(ع) فرمود:
اي جابر! آيا آن لوح را به من نشان مي دهي؟
_جابر گفت: آري.
آنگاه جابر به خانه خود رفت، صفحه ورقي را بيرون آورد.
امام باقر(ع) وقتي كه آن لوح را ديد، به جابر فرمود: تو در آن نوشته لوح نگاه كن تا من بخوانم.
جابر به نوشته لوح نگاه كرد و امام باقر(ع) آن نوشته را به طور حفظ از اول تا آخر خواند…
در آن لوح نام پيامبر(ص) و اوصياء او يعني دوازده امام(ع) از حضرت علي(ع) تا حضرت مهدي(ع) و شرح پاره اي از احوال آنها آمده است، حديث فوق را عبدالرحمن بن سالم از ابوبصير و ابوبصير از امام صادق(ع) نقل مي كند، در پايان آن آمده: عبدالرحمان گفت؛ ابوبصير پس از ذكر (متن لوح)، گفت: اگر در سراسر عمر خود جز اين حديث را نشنيده باشي، همين حديث براي هدايت و سعادت تو كافي است، آن را از غير اهلش، پنهان بدار.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_11_14, 11:29 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
فرشته‌ رابط‌ بین‌ مردم‌ و‌ امام
14_سخن پيامبر(ص) درباره، اولويت امام علي تا امام باقر(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عبدالله بن جعفر(برادرزاده علي عليه السلام) مي گويد: من و حسن و حسين(ع) و عبدالله بن عباس و عمر بن ام سلمه واسامة بن زيد نزد معاويه بوديم، كه بين من و معاويه گفتگو شد و آن چنين بود:
_عبدالله: من از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: من نسبت به مؤمنان، از خود آنها اولي(مقدمتر) هستم، سپس برادرم علي(ع) به مؤمنان، از خودشان اولي است و هنگامي كه علي(ع) شهيد شد، حسن بن علي(ع) نسبت به مؤمنان از خودشان، اولي است و هنگامي كه او شهيد شد، پسرش علي بن الحسين(ع)، نسبت به مؤمنان، از خودشان اولي است، اي علي! (پس ابوطالب) تو او(علي بن الحسين) را درك مي كني.
سپس پسرش محمد بن علي(ع) (امام باقر) نسبت به مؤمنان از خودشان، اولي است و اي حسين! تو او را درك مي كني، سپس(تو اي حسين) دوازده امام را(در نسل خودت) كامل مي كني.)
عبدالله بن جعفر مي گويد: من از امام حسن و امام حسين(ع) و عبدالله بن عباس و عمر بن ام سلمه و اسامة بن زيد(كه در نزد معاويه حاضر بودند) گواهي خواستم، همه آنها گواهي دادند كه: ما همين سخني را كه درباره مقدم بودن پيامبر(ص) و علي(ع) و امام حسن و امام حسين امام سجاد و امام باقر(ع)، از پيامبر(ص) نقل كردي، از آن حضرت شنيده ايم و گواهي مي دهيم.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_11_15, 04:15 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
فرشته‌ رابط‌ بین‌ مردم‌ و‌ امام
15_اهميت صلوات بر محمد(ص)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مردي به حضور پيامبر(ص) آمد و عرض كرد: من يك سوم صلواتم را درباره تو قرار داده ام، نه بلكه نصف صلواتم را براي تو قرار داده ام، نه بلكه همه صلواتم را براي تو قرار داده ام.
پيامبر(ص) به او فرمود:
(اذا تكفي مؤونة الدنيا والاخرة:
در اين صورت، مخارج و كمكهاي دنيا و آخرت تو تأمين شود).
ابوبصير از امام صادق پرسيد: معني اين جمله كه من همه صلواتم را براي تو قرار داده ام چيست؟
امام صادق(ع) فرمود: يعني صلوات را(هنگام دعا) بر هر حاجتي كه دارد، مقدم مي دارد و از خداوندي چيزي درخواست نكند، مگر اينكه نخست، بر محمد(ص) صلوات بفرستد و سپس نيازهاي خود را از خدا بخواهد).

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_11_26, 04:39 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
فرشته‌ رابط‌ بین‌ مردم‌ و‌ امام
16_نهي از صلوات ابتر(بريده)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام باقر(ع) كنار كعبه بود، ديد مردي خود را به پرده كعبه آويخته و مي گويد: اللهم صل علي محمد:
خدايا بر محمد، صلوات و درود بفرست.
امام باقر(ع) به او فرمود:
(يا عبدالله لاتبترها، لاتظلمنا حقمنا قل: اللهم صل علي محمد و آل محمد:
اي بنده خد! بريده اش نكن و به حق ما ستم نكن، بگو: (خدايا بر محمد و آل محمد صلوات و درود بفرست.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_11_26, 04:45 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ اول
پیامبر‌ اسلام‌‌ (ص)
1_مژده‌ متقابل‌ ابوطالب‌ و‌ همسرش

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام صادق(ع) فرمود:
هنگامي رسول خدا(ص) متولد شد، فاطمه بنت اسد(مادر علي عليه السلام و همسر ابوطالب) براي مژده دادن در مورد ولادت با سعادت پيامبر(ص)، نزد ابوطالب آمد و مژده داد.
_ابوطالب گفت:
(اصبري سبتا ابشرك بمثله الا النبوة:
يك سبت(30 سال) صبر كن، من تو را به وجود پسري مثل او(داراي كمالات او) غير از مقام نبوت - مژده خواهم داد.)
_امام صادق(ع) فرمود:
منظور از سبت سي سال است و فاصله بين تولد پيامبر(ص) و تولد علي(ع) سي سال بود.
در نقل ديگر آمده؛ امام صادق(ع) فرمود:
هنگامي كه رسول خدا(ص) متولد شد، سفيدي كشور ايران و كاخهاي شام، براي مادرش آمنه(س) نمايان شد، فاطمه بنت اسد(مادر علي عليه السلام)، خندان و شادان به حضور ابوطالب آمد و سخن آمنه(س) را به ابوطالب خبر داد،
_ابوطالب گفت: آيا از اين تعجب مي كني؟، همانا تو داراي فرزندي مي شود كه وصي و وزير او است.
به اين ترتيب مي بينيم ابوطالب(ع) سي سال قبل از تولد علي(ع)، به ولادت او مژده مي دهد كه او وصي پيامبر(ص) خواهد شد و طبق بعضي از روايات، ابوطالب اين خبر را از اخبار آسماني پيامبران و گفتار راهبان بدست آورده بود.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_11_26, 04:45 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ اول
پیامبر‌ اسلام‌‌ (ص)


2_احترام و تجليل فوق العاده پيامبر(ص) به مادر علي(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

فاطمه بنت اسد مادر علي(ع) نخستين زني بود كه پياده از مكه به مدينه، هجرت كرد و از همه مردم نسبت به پيامبر(ص) مهربانتر بود.
روزي از پيامبر(ص) شنيد كه آن حضرت فرمود: همه مردم در روز قيامت، برهنه مادر زاد، محشور مي گردند، تا اين سخن را شنيد گفت: واسواتاه!: (واي از اين رسوائي)
پيامبر(ص) او را دلداري داد و به او فرمود: من از درگاه الهي مي خواهم كه تو را با لباس محشور نمايد.
نيز فاطمه بنت اسد، در مورد سختي فشار قبر، سخني شنيد، گفت: واضعفاه!: (واي از ناتواني!)
پيامبر(ص) باز او را دلداري داد و فرمود: من از درگاه خدا مي خواهم كه فشار قبر را در مورد تو بر دارد.
روزي فاطمه بنت اسد به رسول خدا(ص) عرض كرد: مي خواهم يكي از كنيزهای خود را آزاد كنم.
پيامبر(ص) به او فرمود: اگر چنين كنی، خداوند در برابر هر عضوی از او، يك عضو تو را آتش دوزخ آزاد كند، وقتی كه فاطمه بيمار شد و در بستر وفات قرار گرفت، در حدی كه ديگر نمی توانست سخن بگويد، با اشاره به پيامبر(ص) چنين وصيت كرد:
غلام مرا آزاد كن.
پيامبر(ص) وصيت او را پذيرفت.
روزي پيامبر(ص) نشسته بود، ناگاه ديد علي(ع) گريان به حضور رسول خدا(ص) آمد.
_پيامبر: چرا گريه مي كني؟
_علی: مادرم فاطمه(س) از دنيا رفت.
_پيامبر: به خدا، او مادر من هم بود.(وامي والله)
آنگاه پيامبر با شتاب برخاست تا كنار جنازه فاطمه(س) آمد، وقتي كه آن منظره را ديد، گريه كرد، سپس به بانوان دستور داد كه جنازه او را غسل دهند؛ و به آنها فرمود: وقتي كه از غسلش فارغ شديد، كاري نكنيد تا به من خبر دهيد، آنها بعد از فراغ از غسل، پيامبر(ص) را آگاه كردند، رسول خدا(ص) پيراهنی را كه در زير لباسش می پوشيد و به بدنش می چسبيد، به يكي از آن بانوان داد تا آن را كفن او كنند و به حاضران فرمود: اگر ديديد من كاري را انجام دادم كه قبل از آن، انجام نداده بودم از من بپرسند كه چرا اين كار را كردي؟
بانوان پس از غسل و كفن، جنازه را آماده كردند، پيامبر(ص) جنازه را روي دوش كشيد و همواره زير جنازه بود تا آن را به كنار قبر نهاد، نخست داخل قبر شد و در آن دراز كشيد، سپس برخاست و جنازه را با دست خود گرفت و در ميان قبر گذاشت، آنگاه پيامبر(ص) سرش را به داخل قبر خم كرد و مدتي طولاني سر به گوش فاطمه(س) نهاد و شنيدند می فرمود: پسرت، پسرت، پسرت!
سپس از قبر بيرون آمد و قبر را با دست مبارك پوشانيد و صاف كرد، آنگاه خود را بر روي قبر انداخت، شنيدند مي گويد:
(لا اله الا الله اللهم اني استودعها اياك:
معبودي جز خداي يگانه نيست، خدايا من او(فاطمه) را به تو مي سپارم.)
آنگاه به خانه بازگشت.
مسلمانان اين سؤال را از رسول خدا(ص) پرسيد:
اي رسول خدا! شما را ديديم، كارهائي كردي كه قبلا به هيچكس چنين برخوردي ننموده بودي؟!
پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: امروز من آن مهرباني ابوطالب(كه توسط فاطمه(س) ادامه داشت) را از دست دادم، اگر چيز خوبي نزد فاطمه(س) بود، مرا از خود و فرزندانش، به آن چيز، مقدم داشت.
من از قيامت ياد كردم و گفتم: مردم برهنه محشور مي شوند، او گفت: واي از اين رسوائي، من ضامن شدم كه خدا او را با لباس، محشور كند.
من در نزد او از فشار قبر ياد كردم، او گفت: واي از ناتواني، من ضامن شدم كه خداوند او را از عذاب قبر نگهدارد، از اين رو او را با پيراهن خودم، كفن كردم و در قبرش خوابيدم و سر به گوشش نهادم.
و آنچه از او مي پرسيدند، به او تلقين كردم، وقتي كه از او پرسيدند: پروردگارت كيست؟ جواب درست داد.
وقتي كه از او پرسيدند: پيغمبرت كيست؟ جواب درست داد.
وقتي كه از او پرسيد: امامت كيست؟ زبانش به لكنت افتاد، من به او گفتم: پسرت، پسرت، پسرت

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_11_28, 08:09 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ اول
پیامبر‌ اسلام‌‌ (ص)
3_نمونه اي از بزرگواري و عفو پيامبر(ص)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يك زن يهودي در جريان خيبر، كه در سال هشتم هجرت، واقع شد، غذائي از دست گوسفند تهيه كرده و آن را مسموم نمود و به رسول خدا(ص) خورانيد و اثر آن غذاي مسموم گاهي ظاهر مي شد و سرانجام آن حضرت، بر اثر مسموميت، بيمار و بستري شده و رحلت كرد.
آن زن يهودي را دستگير كرده، نزد رسول خدا(ص) آوردند، پيامبر(ص) به او فرمود:
چرا چنين كاري انجام دادي؟
_زن گفت: با خود گفتم: اگر پيغمبر باشد، به او زيان نمي رساند و اگر پادشاه باشد، مردم را از او آسوده خواهم كرد.
رسول خدا(ص) آن زن را مجازات نكرد و بخشيد.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_11_28, 08:10 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ اول
پیامبر‌ اسلام‌‌ (ص)
4_سرپرستي عبدالمطلب از پيامبر(ص)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عبدالمطلب بزرگ و رئيس مكه، جد پيامبر(ص)(يعني پدر عبدالله) بود، پيامبر(ص) قبل از آنكه به دنيا بيايد، پدرش از دنيا رفت و هنگامي كه شش ساله بود مادرش از دنيا رفت، سرپرستي آن حضرت را عبدالمطلب به عهده گرفت، به خصوص او از كتابها و اخبار پيامبران و قرائن دريافته بود كه محمد(ص) پيامبر آخر الزمان است، از اين رو در حفظ او، مراقبت مي كرد تا اينكه عبدالمطلب در سال هشتم ولادت پيامبر(ص) از دنيا رفت.
عبدالمطلب، شتران بسيار داشت، ساربانان متعدد، از آن شترها در چراگاهها نگهباني مي كردند، به عبدالمطلب خبر رسيد كه چند شتر او فرار كرده و از چراگاه دور شده اند، عبدالمطلب، محمد(ص) را كه در آن هنگام كمتر از هشت سال داشت براي گردآور شترها به بيابان فرستاد، ولي او رفت و دير كرد و همين موجب نگراني شديد عبدالمطلب شد, با خود مي گفت مبادا اين كودك دستخوش حوادث شده و كشته شده باشد، عبدالمطلب كه به خداي يكتا ايمان داشت كنار كعبه آمد و حلقه در كعبه را مي گرفت و مي گفت:
(يا رب اتهلك الك ان تفعل فامر مابدالك:
پروردگار! آيا اهل خود را هلاك مي كني؟ اگر چنين باشد، امري از جانب تو ظاهر شده.)
(يعني طبق اخبار، تو مي خواستي اين كودك، پيغمبر گردد، ولي اكنون(بدا) حاصل شد، و براي ما آشكار گشت كه خواسته تو، موقت بود).
طولي نكشيد كه محمد(ص) در حالي كه شترهاي فراري را جمع كرده بود بازگشت.
عبدالمطلب كساني را به هر جاده و دره براي جستجوي پيامبر(ص) فرستاده بود و فرياد مي زد: خدايا! آيا اهل خود را هلاك مي كني اگر چنين كني براي تو بدا حاصل شده است.
ولي وقتي كه چشمش به سيماي نوراني محمد(ص) افتاد، او را در آغوش گرفت و بوسيد و فرمود: پسر جانم! پس از اين تو را براي كاري به جايي نمي فرستم، چرا كه مي ترسم، دستخوش حوادث شده و ناگهان كشته شوي.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_11_29, 02:22 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ اول
پیامبر‌ اسلام‌‌ (ص)
5_راز احترام عبدالمطلب به پيامبر(ص)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در آن هنگام كه عبدالمطلب از پيامبر(ص) سرپرستي مي كرد كه دوران كودكي پيامبر(ص) تا هشت سالگي بود در آستانه كعبه، فرشي مي گستردند كه مخصوصي عبدالمطلب بود و براي ديگري در آنجا فرش گسترده نمي شد، عبدالمطلب فرزنداني داشت، كه بالاي سرش مي ايستادند و از كساني كه نزديكش مي رفتند، جلوگيري مي كردند.
رسول خدا(ص) كه كودك تازه به راه افتاده بود و روي زانو عبدالمطلب نشست.
يكي از پسران عبدالمطلب، خم شد تا رسول خدا(ص) را از او دور كند، عبدالمطلب با تندي رو به او كرد و گفت:
(دع ابني فان الملك قد اتاه:
از پسرم دست بدار، زيرا فرشته نزد او آمده است.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_12_02, 08:00 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ اول
پیامبر‌ اسلام‌‌ (ص)
6_ايمان ابوطالب و تمجيد او از محمد(ص)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شخصي به امام صادق(ع) گفت: اهل تسنن گمان مي كنند كه ابوطالب كافر بوده است؟
_امام صادق: آنها دروغ مي گويند، چگونه او كافر بود، با اينكه در اشعاي چنين مي گويد:
(الم تعلموا انا وجدنا محمدا
نبيا كموسي خط في اول الكتب
لقد علموا ان ابننا لا مكذب
لدينا ولايعنا بقيل الاباطل
والبيض يستسقي الغمام بوجهه
ثمال اليتامي عصمة للا رامل:
مگر نمي دانند كه ما محمد(ص) را مانند موسي(ع)، پيغمبري يافته ايم كه نامش در كتابهاي پيشينيان نوشته شده است.
مردم دانسته اند كه ما پسرمان محمد را به دروغ نسبت ندهيم و به سخن بيهوده گويان، اعتنا نمي شود، محمد(ص) رو سفيد و آبرومندي است كه به احترام آبروي او از ابرها طلب باران مي شود، او فريادرس يتيمان و پناه بيوه زنان مي باشد.)
لازم به توضيح است: شعر آخر، اشاره به دوران كودكي محمد(ص) است، كه در آن دوران، قحطي و خشكسالي در مكه پيدا شد، عبدالمطلب به پسرش ابوطالب دستور داد، تا محمد(ص) را كه كودكي در قنداق بود، بردارد و در كنار كعبه به سوي آسمان بلند كند و بگويد:
پروردگارا! به حق اين كودك، باراني فراوان براي ما بفرست، ابوطالب اين دستور را اجرا كرد، پس از ساعتي باران فراوان آمد.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_12_02, 08:02 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ اول
پیامبر‌ اسلام‌‌ (ص)
7_دفاع قهرمانانه ابوطالب از محمد(ص)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

آغاز سالهاي بعثت پيامبر(ص) بود، مشركان با شديدترين برخورد، در برابر پيامبر(ص) صف كشيده بودند و مانع دعوت و گسترش اسلام مي شدند.
روزي پيامبر(ص) كه لباس نو در تن داشت، كنار كعبه طبق معمول براي عبادت و دعوت آمد، مشركان كينه توز، شكمبه شتري را برداشته و به طرف آن حضرت افكندند و همين موجب آلوده شدن لباس پيامبر(ص) گرديد، پيامبر(ص) با ناراحتي شديد نزد عمويش ابوطالب آمد و گفت:
(يا عم كيف تري حسبي فيكم:
اي عمو! حسب(ارزش و موقعيت) مرا در نزد خود چگونه مي بيني؟
_ابوطالب: اي برادرزاده مگر چه شده است؟
پيامبر(ص) ماجراي گستاخي مشركان را براي ابوطالب، بازگو كرد.
ابوطالب، برادرش حمزه(ع) را طلبيد و شمشير به دست گرفت و به حمزه(ع) فرمود: شكمبه را بردار.
آنگاه همراه حمزه و ابوطالب(سه نفري) نزد مشركان كه در كنار كعبه بودند، رفتند و مشركان ابوطالب را كه آثار خشم از چهره اش آشكار بود، ديدند، ابوطالب به حمزه(ع) گفت: شكمبه را بر سبيل همه اين مشركان بمال.
حمزه با كمال دلاوري، اين دستور را اجرا كرد و سبيل همه آنها را آلوده نمود، آنگاه ابوطالب متوجه پيامبر(ص)، شد و گفت:
(يا ابن اخي هذا حسبك فينا:
اي برادرزاده! اين است موقعيت تو در نزد ما.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_12_02, 08:03 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ اول
پیامبر‌ اسلام‌‌ (ص)
8_وفات ابوطالب
يگانه پيشتيبان قوي پيامبر(ص) در مكه و هجرت آن حضرت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

دفاعيات همه جانبه ابوطالب، پدر علي(ع) از پيامبر(ص) به گونه اي چشمگير و مفيد بود، كه تا ابوطالب زنده بود، پيامبر(ص) در پرتو پشتيباني قوي او، مكه را ترك نكرد، ولي وقتي كه در سال نهم يا دهم بعثت ابوطالب از دنيا رفت، پيامبر(ص) آنچنان در مكه احساس بي ياوري كرد كه:
جبرئيل به حضور رسول خدا(ص) آمد و گفت:
(يا محمد اخرج من مكة فليس لك فيها ناصر:
اي محمد! از مكه بيرون برو، زيرا در اينجا ياوري نداري).
و قريش جاي خالي ابوطالب را ديدند بر پيامبر(ص) هجوم آوردند و آن حضرت ناگزير از مكه به سوي كوه(حجون) رفت و در آنجا (گويا در غاز آنجا مخفي شد و) و ماند و سپس جريان هجرت به مدينه، به پيش آمد.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_12_04, 01:42 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ اول
پیامبر‌ اسلام‌‌ (ص)
9_نمونه اي از استقامت پيامبر(ص) و لجاجت مشركان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در سالهاي آغاز بعثت، ابوجهل همراه جمعي از مشركان نزد ابوطالب عموي پيامبر(ص) آمدند و گفتند: برادر زاده شما، ما را آزار دهد و معبودهاي ما را بيازارد، او را بخواه به او دستور بده تا از سرزنش كردن معبودهاي ما (بتها) دست بردارد.
ابوطالب، كسي را نزد رسول خدا(ص) فرستاد، وقتي كه حضرت آمد، ديد آنان كه در خانه ابوطالب جمع شده اند(غير از ابوطالب) همه مشرك هستند، فرمود:
(السلام علي من اتبع الهدي:
سلام بر كسي كه پيرو راه هدايت است).
سپس در آن خانه نشست، ابوطالب سخن مشركان را به عرض آن حضرت رسانيد، پيامبر(ص) فرمود:
آيا بجاي اين پيشنهاد، كلمه اي را نمي خواهند كه در پرتو آن آقائي كنند و بر گرده همه انسانها قدم بگذارند و بر همه پيروز شوند.
_ابوجهل گفت: چرا، چنين آقائي را مي خواهيم، آن كلمه چيست؟
_پيامبر(ص) فرمود: بگوئيد:
(لا اله الا الله:
معبودي جز خداي يكتا نيست).
آنها وقتي كه اين سخن را شنيدند، انگشتهاي خود را در گوش خود نهادند و از آنجا فرار كردند و مي گفتند: ما چنين چيزي از نياكان خود نشنيده ايم، اين يك چيز تازه اي است، خداوند آغاز آيات سوره(ص) را تا آيه 7 نازل كرد.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_12_04, 01:46 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ اول
پیامبر‌ اسلام‌‌ (ص)
10_نمونه اي از خوش اخلاقي پيامبر(ص)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام صادق(ع) به يكي از شاگردانش به نام(بحر سقا) فرمود:
(حسن الخلق يسر:
نيك خلقي، موجب آساني و آسودگي است.)
آنگاه فرمود: مي خواهي سرگذشتي را كه همه مردم مدينه مي دانند، براي تو بيان كنم؟
_بحر سقا گفت: آري.
_امام: روزي رسول خدا(ص) در مسجد مدينه، نشسته بود، جمعي از اصحاب نيز بودند، كنيزي از مسلمانان مدينه، به حضور آن حضرت آمد و خم شد، بي آنكه سخني بگويد: پيراهن پيامبر(ص) را گرفت.
پيامبر(ص) به خاطر آن زن برخاست، ولي كنيز چيزي نگفت، پيامبر(ص) نيز چيزي نفرمود و اين موضوع، سه بار تكرار شد، آنگاه كنيز، رشته اي از جامه آن حضرت را برگرفت و از آنجا رفت.
مردم به او گفتند: خدا تو را چنين و چنان كند كه رسول خدا(ص) را سه بار نگهداشتي، ولي سخني نگفتي، آن حضرت هم چيزي نمي گفت، تو از او چه مي خواستي؟
_كنيز گفت: من بيمار در خانه داشتم، اهل خانه فرستادند تا رشته اي از لباس پيامبر(ص) را به عنوان شفا براي بيمارم برگيرم و نزد بيمار بياورم و چون خواستم رشته را برگيرم، آن حضرت برخاست و مرا ديد، من شرم كردم كه رشته را در حالي كه مرا مي بيند بر گيرم و نمي خواستم درباره گرفتن آن رشته، با آن حضرت مشورت نمايم، سرانجام(دربار چهارم) توفيق يافتم و رشته را بر گرفتم.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_12_05, 06:48 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ اول
پیامبر‌ اسلام‌‌ (ص)

11_معراج پيامبر و نماز خدا و رهبري علي(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

جمعي از شاگردان امام صادق(ع) به گرد آن حضرت حلقه زده بودند، ابوبصير مي گويد شخصي پرسيد:
اي پسر رسول خدا!، پيامبر(ص) را چند بار به معراج (و سير در ملكوت اعلي) بردند؟
_امام صادق: دوبار، جبرئيل آن حضرت را به معراج برد و پيامبر(ص) در اين سير، به جائي رسيد كه جبرئيل گفت: همين جا بايست! زيرا به جائي آمده اي كه هيچ فرشته و پيغمبري به اينجا نيامده است، همانا پروردگارت در نماز است.
_پيامبر: چگونه خدا نماز مي خواند؟!
_جبرئيل مي فرمايد:
(سبوح قدوس انا رب الملائكه والروح، سبقت رحمتي غضبي:
پاك و منزه ام، منم پروردگار فرشتگان و روح كه رحمتم بر خشمم، پيشي گرفته است).
پيامبر(ص) عرض كرد:
(اللهم عفوك عفوك:
خدايا عفو و گذشت تو را مي طلبم، عفو و گذشت تو را مي طلبم.)
آنگاه امام صادق(ع) فرمود: پيامبر(ص) در معراج به جائي رسيد كه خداوند(در قرآن) مي فرمايد:
(قاب قوسين او ادني:
به خدا نزديك شد به اندازه دو كمان يا نزديكتر)[نجم - 9]
ابوبصير يكي از شاگردان معروف امام صادق(ع) عرض كرد:
معني اين جمله (قاب قوسين … ) چيست؟
_امام صادق(ع) فرمود: يعني: به مقدار فاصله وسط انحناء كمان (روبروي دستگيره)، تا سرش، آنگاه پيامبر(ص) نور عظمت الهي را از كمترين درجه تا بالاترين درجه، مشاهده كرد.
_خداوند فرمود: اي محمد!
_پيامبر(ص) عرض كرد:
(لبيك اي پروردگارم!).
_خدا فرمود: رهبر امتت بعد از تو كيست؟
_پيامبر(ص) عرض كرد: خدا داناتر است.
_خداوند فرمود: او اميرمؤمنان و سرور مسلمانان و پيشواي رو سفيدان، علي بن ابيطالب(ع) است.
سپس امام صادق(ع) به ابوبصير فرمود: سوگند به خدا، مقام رهبري علي(ع) از زمين نيامده، بلكه شفاها از آسمان رسيده است.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_12_06, 04:50 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ اول
پیامبر‌ اسلام‌‌ (ص)
12_پند پيامبر(ص) درباره انباشته شدن گناهان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزي پيامبر گرامي اسلام(ص) در سفري، همراه اصحاب خود، به سرزمين بي آب و علفي فرود آمدند، آن حضرت به يارانش فرمود:
(ائتوا بحطب: هيزم بياوريد)
(كه از آن آتش روشن كنيم و مثلا غذا بپزيم).
_اصحاب: اينجا سرزمين خشكي است و هيچگونه هيزمي در آن وجود ندارد.
_پيامبر: برويد هر كدام، هر مقدار مي توانيد، جمع كنيد.
اصحاب رفتند هر كدام، مختصري هيزم يا چوب خشكيده اي با خود آورد و همه را در پيش روي پيامبر(ص)، روي هم ريختند، پيامبر(ص) فرمود:
اين گونه، گناهان، روي هم انباشته مي شوند, سپس فرمود:
از گناهان كوچك بپرهيزيد كه همه آنها جمع و ثبت مي گردد زيرا هر چيزي، بازخواست كننده اي دارد، بدانيد كه (به فرموده قرآن، آيه 12 سوره يس) آنچه را كه مردم(از گناهان و ثوابها) پيش فرستاده اند و آثار آنها را مي نويسيم و همه چيز را در(لوح محفوظ يا نامه اعمال) شمارش نموده ايم.


https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_12_07, 08:02 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ اول
پیامبر‌ اسلام‌‌ (ص)
13_خشم رسول خدا(ص) به ثروتمند متكبر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سرمايه داري با لباس فاخر و پاكيزه اي كه پوشيده بود، به حضور رسول خدا(ص) آمد و نزديك آن حضرت نشست، سپس فقيري با لباس چركيني كه در تن داشت، وارد شد و كنار آن مرد سرمايه دار نشست. سرمايه دار، فورا لباس خود را كشيد و خود را جمع كرد و جداي از فقير قرار داد, رسول خدا(ص) كه از اين عمل مغرورانه سرمايه دار، سخت به خشم آمده بود، به او رو كرد و فرمود:
آيا ترسيدي چيزي از فقر او به تو بچسبد؟
_سرمايه دار: نه.
_پيامبر: آيا ترسيدي از ثروت تو به او چيزي برسد؟
_سرمايه دار: نه.
_پيامبر: آيا ترسيدي، لباست از لباس او، چركين شود؟
_سرمايه دار: نه.
_پيامبر: پس چرا اين گونه از او دور شدي؟
_سرمايه دار: اي رسول خدا! من همدمي(شيطاني) دارم كه هر كار زشتي را به نظرم، زيبا جلوه مي دهد و هر زيبائي را زشت وانمود مي كند (اكنون براي جبران اين گناه) نصف مالم را براي اين فقير قرار دهم.
پيامبر (ص) به فقير فرمود: آيا نصف مال او را مي پذيري؟
_فقير: نه.
_سرمايه دار: چرا؟
_فقير: (اخاف ان يدخلني مادخلك: مي ترسم من نيز مانند تو مغرور گردم و روحيه من هم مانند بلند پرواز تو بشود.)

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_12_11, 07:13 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ اول
پیامبر‌ اسلام‌‌ (ص)
14_آخرين سخن پيامبر(ص) بر بالاي منبر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام صادق(ع) فرمود: با اينكه پيامبر تندرست بود، خبر وفاتش از جانب خدا به او داده شد، و اين خبر توسط جبرئيل به او رسيد، آن حضرت براي شركت در نماز جماعت، اعلام عمومي كرد، به مهاجر و انصار دستور داد تا اسلحه بردارند شايد به خاطر اينكه اگر خليفه خود را براي چندمين بار تعيين كرد، منافقين، شلوغ نكنند.
مسلمانان اجتماع كردند، پيامبر(ص) بالاي منبر رفت و خبر نزديك شدن وفات خود را به آنها داد، آنگاه فرمود:
به حاكم بعد از خود، توجه به خدا را خاطرنشان مي سازم تا:
1_مبادا بر جماعت مسلمانان، رحم نكند.
2_بايد حاكم به بزرگان احترام و به ضعيفان ترحم نمايد.
3_به عالم مسلمانان احترام شايان نمايد و از قدرداني كند.
4_به مسلمانان زيان نرساند تا مبادا خوارشان كند.
5_مسلمانان را فقير و نيازمند نسازد، تا موجب خروج آنها از دين گردد.
6_در خانه خود را به روي مسلمانان نبندد، به وضع آنها با خبر باشد تا مبادا توانمندان آنها را بخورند و حق آنها را زير پا بگذارد.
7_در لشكر كشي آنها، بر آنها سخت نگيرد به گونه اي كه نسل امتم را قطع كند.
اي مردم، شاهد باشيد كه من وظيفه رسالت را ابلاغ كردم و خير خواهي نمودم.
امام صادق(ع) فرمود: اين مطلب، آخرين سخن پيامبر(ص) بر بالاي منبر بود.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_12_11, 07:15 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ دوم
فاطمه زهرا(س)
1_غذاي مخصوص در سيني مخصوص در خانه فاطمه(س)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزي پيامبر(ص) به فاطمه(س) فرمود: برخيز و آن سيني را به اينجا بياور، فاطمه(س) برخاست و آن سيني را كه(در جاي پنهان بود) بيرون آورد، كه در ميان آن نان تريد شده و گوشت پخته شده بود(كه ظاهرا از غذاي بهشتي بود).
پيامبر(ص) و علي(ع) و حسن و حسين و فاطمه(س)، سيزده روز از آن غذا خوردند، سپس ام ايمن روزي چيزي از آن نان و گوشت را در دست حسين(ع) ديد، به او گفت: اين غذا را از كجا آوردي؟
حسين(ع) فرمود: چند روز است كه ما از اين غذا مي خوريم.
ام ايمن(كه از بانوان مخلص و ارادتمند اهلبيت نبوت بود) به حضور فاطمه(س) آمد و عرض كرد: هر چه ام ايمن دارد، به فاطمه(س) و فرزندانش تعلق دارد، اما آيا فاطمه(س) هر چه دارد، قدري از آن به ام يمن نمي رسد؟
فاطمه(س) مقداري از آن غذا را براي ام ايمن آورد، ام ايمن از آن خورد، از آن پس غذاي آن سيني تمام شد.
پيامبر(ص) فرمود: اگر از آن غذا به ام ايمن نمي خوراندي، تا روز قيامت تو و ذريه تو از آن غذا مي خوردند.
امام باقر(ع) پس از نقل ماجراي عجيب فوق فرمود: آن سيني در نزد ما است و قائم ما در زمان ظهور خود، آن را بيرون مي آورد.
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_12_11, 07:17 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ دوم
فاطمه زهرا(س)
2_برخورد شديد فاطمه(س) با عمر بن خطاب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامي كه پس از رحلت پيامبر(ص) آن حوادث تلخ و ناگوار نسبت به علي(ع) و فاطمه(س) انجام شد، فاطمه(س) گريبان عمر بن خطاب را در يكي از روزهاي آن بحران گرفت و به پيش كشيد و فرمود: اي پسر خطاب! سوگند به خدا، اگر من رسيدن بلا را به بي گناهان كرامت نداشتم، مي فهميدي كه خدا را سوگند مي دادم و با نفرين، همه شما را از بين مي بردم و خدا را اجابت كننده سريع مي يافتي.
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_12_11, 07:19 AM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ دوم
فاطمه زهرا(س)
3_هديه پيامبر(ص) به فاطمه(س)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ناگواري هاي رنج آور زندگي باعث شد كه روزي فاطمه(س) نزد رسول خدا(ص) آمد و به عنوان شكايت، جريان را بيان نمود، پيامبر(ص) جزوه اي به فاطمه(س) داد و فرمود: (آنچه در آن نوشته شده بياموز، در آن جزوه، اين مطالب نوشته شده بود:
_كسي كه: به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد، به همسايه اش آزار نمي رساند.
_كسي كه: ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشد، مهمان خود را گرامي مي دارد.
_كسي كه: به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد، يا سخن نيك مي گويد و يا خاموش مي شود.
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_12_31, 02:36 PM
داستان‌ های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ دوم
فاطمه زهرا(س)
4_مصحف فاطمه(س) يا كتاب علم امامان(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شاگردان در محضر امام صادق(ع) حلقه زده بودند و آن حضرت آنها را از رخنه و گزند دشمنان اسلام هشدار مي داد و به ويژه خطر منكران خدا از گذشته و آينده را گوشزد مي كرد، تا مسلمانان، هوشيارانه و جدي در كمين آنها باشند و از حريم اسلام دفاع كنند, يكي از سخنان امام صادق(ع) در اين راستا اين بود:
در سال 128 هجرت، منكران خدا و ملحدان، ظهور كنند، من اين مطلب را در كتاب مصحف فاطمه(س) ديده ام.
حماد(يكي از شاگردان) گفت: مصحف فاطمه (س) چيست؟
_امام: هنگامي كه پيامبر خدا(ص) رحلت كرد، آنچنان فاطمه(س) اندوهگين شد، كه اندازه آن را جز خدا نداند، خداوند فرشته اي را نزد فاطمه(س) فرستاد، تا فاطمه(س) را دلداري دهد و با او سخن بگويد.
فاطمه(س) جريان را به علي(ع) گزارش داد شايد از اين رو كه علي(ع) آن سخنان را بنويسد و يا مونس فاطمه(س) باشد، حضرت علي(ع) به فاطمه(س) فرمود: هر گاه حضور فرشته را احساس كردي و صدايش را شنيدي، مرا خبر كن.
فاطمه(س) هنگامي كه احساس حضور فرشته مي كرد و صدايش را مي شنيد، به علي(ع) اطلاع مي داد، علي(ع) نزد فاطمه(س) مي آمد و هر چه مي شنيد مي نوشت، تا آنكه از آن سخنان(مصحف فاطمه) را به وجود آورد، در آن مصحف، سخن از حلال و حرام نيست، بلكه در آن علم و حوادث آينده است.
شخص ديگري از امام صادق(ع) در مورد مصحف فاطمه(س) پرسيد.
امام صادق(ع) پس از سكوت طولاني فرمود: فاطمه(س) 75 روز بعد از رحلت رسول خدا زنده بود و در اين ايام از فراق پدر، بسيار غمگين بود، جبرئيل نزد فاطمه(س) مي آمد، او را دلداري مي داد و احوال و مقام پدرش را براي او بيان مي كرد و حوادث آينده را كه دشمنان نسبت به فرزندان او روا مي دارند، به او خبر مي داد، حضرت علي(ع) آن مطلب را مي نوشت و آن نوشته همان(مصحف فاطمه) است.
فيضل بن سكره مي گويد: روزي به حضور امام صادق(ع) رفتم، به من فرمود: اي فضيل! آيا مي داني، اندكي قبل چه چيز مطالعه مي كردم.
_فضيل: نه، خبر ندارم.
_امام: كتاب فاطمه(س) را مطالعه مي نمودم، در آن كتاب نام تمام زمامداراني كه در زمين حكومت مي كنند و نام پدرانشان نوشته شده است، ولي من براي(امامت) فرزندان (امام) حسن(ع)، چيزي در آن نديدم).
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_12_31, 02:41 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ سوم
حضرت‌ علی‌ علیه‌ السلام

1_نزول فرشتگان نزد علي(ع) بعد از پيامبر(ص) در شب قدر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عصر پيامبر(ص) بود، هر گاه عمر و ابوبكر به حضور آن حضرت مي آمدند، مي ديدند او(سوره قدر) را با خشوع و گريه، قرائت مي كرد و آن را با حالي جانسوز مي خواند.
_عمر و ابوبكر: اي پيامبر! چقدر دلت هنگام قرائت اين سوره، مي سوزد؟ چرا؟
_پيامبر: براي آنكه در شب قدر، چشم فرشتگان را ديده و دلم(بيان هر امر استوار را در آن شب) فهميده است و نيز براي آنچه كه در دل اين شخص (اشاره به علي عليه السلام) پس از من، در شب قدر آن را مي فهمد و در مي يابد.
_عمر و ابوبكر: مگر شما در شب قدر، چه ديده اي؟ و او (علي عليه السلام) در آن شب چه مي بيند؟
پيامبر (ص) روي خاك، براي آنها مي نوشت.
(تنزل الملائكة و الروح فيها ربهم من كل امر:
فرشتگان و روح در آن شب، به اذن پروردگارشان براي (تقدير و اندازه گيري) هر كار، نازل مي شوند)[سوره قدر -4]
آنگاه فرمود: پس از آنكه خداوند مي فرمايد: براي تقدير هر كار، آيا ديگر چيزي باقي مي ماند؟
_عمر و ابوبكر: نه، چيزي باقي نمي ماند.
_پيامبر: آيا مي دانيد، كه شخصي كه هر امري بر او نازل مي شود كيست؟
_عمر و ابوبكر: او تو هستي، اي رسول خدا.
_پيامبر: آري، ولي آيا بعد از رحلت من نيز شب قدر، وجود دارد؟
_عمر و ابوبكر: آري وجود دارد.
_پيامبر: آيا بعد از من، باز در شبهاي قدر، آن امر (تقدير كارها) نازل مي شود؟
_عمر و ابوبكر: آري.
_پيامبر: بنابر اين بعد از من، نزول هر چيزي در شب قدر، بر چه شخصي است؟
_عمر و ابوبكر: نمي دانيم.
آنگاه پيامبر(ص) دست مبارك خود را بر سر علي(ع) نهاده و مي فرمود:
(ان لم تدريا يا هو هذا من بعدي:
اگر نمي دانيد، اينك بدانيد، آن شخص بعد از من، اين(اشاره به علي عليه السلام) است).
به اين ترتيب، عمر و ابوبكر، شب قدر را بعد از رسول خدا(ص) به خاطر وحشت سختي كه بر دلشان مي افتاد، مي شناختند.
نتيجه اينكه: شب قدر همچنان تا قيامت ادامه دارد و فرشتگان، تقدير هر كار را بر شخصي نازل مي كنند، آن شخص در عصر رسول خدا(ص) خود رسول خدا(ص) بود و پس از او اميرمؤمنان علي(ع) بود و سپس امامان معصوم ديگر هستند و اكنون كه عصر غيبت است، آن شخص، امام عصر، حضرت حجة بن الحسن(ع) مي باشد، چنانكه در روايات ديگر نيز، اين مطلب استفاده مي شود.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_12_31, 02:43 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ سوم
حضرت‌ علی‌ علیه‌ السلام
2_سؤال بيجا درباره اعلميت علي(ع) بر ساير پيامبران

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزي امام باقر(ع) براي شاگردان خود سخن مي گفت و از بعضي از مردم كه به سوي افراد غير صالح (مانند ابوحنيفه … ) رفته بودند انتقاد شديد كرد و در اين راستا چنين بيان مي فرمود:
مردم رطوبت را مي مكند، ولي نهر بزرگ را رها مي كنند(به سوي اين و آن مي روند ولي پيامبر و خاندانش را رها نمايند)
_شخصي پرسيد: نهر بزرگ چيست؟
_امام باقر: نهر بزرگ، رسول خدا(ص) و علمي است كه خدا به او عنايت فرموده است، همانا خداوند تمام سنتهاي همه پيامبران از حضرت آدم تا حضرت محمد(ص) را براي پيامبر اسلام(ص) جمع كرده است.
_شاگردي پرسيد: آن سنتها چه بود؟
_امام باقر: همه علم پيامبران و علم رسول خدا(ص)، كه پيامبر(ص) همه آن علم ها را به اميرمؤمنان علي(ع) تحويل داد.
يكي از شاگردان پرسيد: اي پسر پيامبر، اميرمؤمنان علي(ع) اعلم و آگاهتر است با بعضي از پيامبران.
_امام باقر(خطاب به حاضران): بنگريد به اين شخص كه چه سؤال(بيجايي) مي كند، خداوند گوشهاي هر كه را خواهد مي گشايد (يعني گوش جان اين شخص، كر است كه اين سؤال را مي كند) من به او مي گويم، خداوند علم تمام پيامبران را در وجود محمد(ص) به گرد آورد و آن حضرت همه آن علم ها را به اميرمؤمنان علي(ع) تحويل داد.
در عين حال از من مي پرسيد: علي اعلم است يا پيامبران؟
بنابراين سؤالي بي مورد مي كند، زيرا وقتي كه من گفتم علم همه پيامبران به علي(ع) تحويل داده شده، يعني او بر همه آگاهتر است.

https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_12_31, 02:44 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ سوم
حضرت‌ علی‌ علیه‌ السلام
3_نزول آيه ولايت در شأن علي و امامان(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

نجاشي از زمامداران عادل و مهربان حبشه بود، كه اسلام را پذيرفت و از علاقمندان مخلص اسلام و پيامبر(ص) گرديد، هدايائي براي پيامبر(ص) فرستاد، پيامبر(ص) آن را گرفت و به علي(ع) بخشيد.
علي(ع) آن را پوشيد ولي علي(ع) زاهد بود، گوئي آن لباس گران قيمت را براي خود شايسته نمي دانست، در انتظار فقيري بود، تا آن را به او بخشيد.
علي(ع) به مسجد رفت و در آنجا مشغول نماز شد، هنگامي كه در ركعت دوم به ركوع دوم رفت، مستمندي به پيش آمد و گفت:
(السلام عليك يا ولي الله و اولي بالمومنين من انفسهم تصدق علي سزاوارتر هستي، به فقير صدقه اي بده).
حضرت علي(ع) در همان حالت ركوع، آن روپوش را به سوي فقير انداخت و اشاره كرد كه بردار.
در اين هنگام اين آيه(55 مائده) نازل شد:
(انما وليكم الله ورسوله والدين آمنوا الدين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون:
سرپرست و رهبر شما، تنها خدا است و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند و نماز را بر پا مي دارند و در حال ركوع، زكات مي پردازند).
خداوند پس از نزول اين آيه در شأن علي(ع)، صدقه دادن فرزندان علي (ع)(امامان معصوم) را به صدقه دادن علي(ع) متصل ساخت، پس هر كس از فرزندان علي(ع) كه به مقام امامت برسد، در حال ركوع صدقه مي دهد و آن سائلي كه(به عنوان فقير) از علي(ع) تقاضاي كمك كرد، از فرشتگان بود و آنها كه از امامان بعد از او تقاضا كنند و نيز از فرشتگانند.
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_12_31, 02:46 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ سوم
حضرت‌ علی‌ علیه‌ السلام
4_معرفي علي(ع) توسط پيامبر(ص)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سال آخر عمر پيامبر(ص) بود، آن حضرت در آن سال در مراسم حج، شركت نمود, روز جمعه كه روز عرفه(نهم ذيحجه) بود فرا رسيد، جبرئيل بر پيامبر(ص) نازل شد و اين آيه را از جانب خدا نازل كرد:
(اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا:
امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين(جاودان) شما پذيرفتم.)(مائده -3).
تكميل دين به اين بود كه رهبري علي(ع) (براي بعد از پيامبر) اعلام گردد، پيامبر(ص) در آنجا با خود مي گفت: هنوز امت من به عصر جاهليت نزديك هستند و تازه به اسلام گرويده اند اگر من درباره پسر عمويم علي(ع) سخني بگويم، هر كس سخن بي ربطي خواهد گفت.
پيامبر(ص) بي آنكه اين مطلب را به زبان بياورد، در دلش مي گفت، تا آنكه فرمان خدا فرا رسيد، فرماني تهديد آميز و مؤكد و آن فرمان اين بود:
(يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس ان الله لايهدي القوم الكافرين:
اي پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (كاملا به مردم برسان و اگر نكني رسالت او را انجام نداده اي و خداوند تو را از (خطر احتمالي) مردم نگاه مي دارد و خداوند جمعيت كافران (لجوج) را هدايت نمي كند.)(مائده - 67)
پيامبر(ص) پس از نزول اين آيه، دست علي(ع) را گرفت و خطاب به مردم فرمود:
خداوند به همه پيامبران قبل از من، عمر معيني داد، سپس آنها را به سوي خود برد و آنها هم دعوت خدا را اجابت كردند و رحلت نمودند و نزديك شده كه مرا نيز دعوت كند و اجابت كنم، من مسؤليت دارم، شما نيز مسؤليت داريد، اكنون شما چه مي گوئيد؟
_حاضران: گواهي مي دهيم كه تو ابلاغ رسالت كردي و خيرخواهي نمودي و آنچه را بر عهده تو بود انجام دادي، خداوند بهترين پاداش پيامبران را به تو بدهد.
در اين هنگام پيامبر(ص) سه بار گفت: (خدايا! شاهد باش)، سپس به مردم فرمود: اي گروه مسلمانان! علي(ع) ولي(رهبر) شما بعد از من است و حاضران، اين خبر را به غايبان برسانند.
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_12_31, 02:49 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ سوم
حضرت‌ علی‌ علیه‌ السلام
5_اعتراض منافقين به نصب علي(ع) براي رهبري

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامي كه پيامبر(ص) از آخرين حج خود، در سال آخر عمرش، از مكه به سوي مدينه باز مي گشت، جبرئيل(در صحراي غدير) بر آن حضرت وارد شد و آيه 67 مائده را(كه در داستان قبل ذكر شد) نازل كرد.
پيامبر (ص) اعلام كرد، تا مسلمانان اجتماع كنند، آنگاه دستور داد در آن بيابان، خارهاي بوته هاي خار را تراشيدند تا مردم بتوانند روي آنها بنشينند يا بايستند سپس خطاب به مردم فرمود:
اي مردم! مولاي شما و آنكس كه سزاوارت از خودتان، نسبت به شما است كيست؟
_حاضران: خدا و رسولش مي باشند.
آنگاه پيامبر(ص) سه بار فرمود:
هر كس من مولاي او هستم، علي(ع) مولاي او است، خدايا دوست علي(ع) را دوست بدار و دشمنش را دشمن بدار.
در اين هنگام خار نفاق در دل گروهي(منافق) افتاد و گستاخانه گفتند: خداوند هرگز چنين دستوري به محمد(ص) نداده است، بلكه محمد(ص) مي خواهد بازوي پسر عمويش را بلند كند و علي(ع) را رهبر مردم كند.
انصار(مسلمانان اهل مدينه) نزد پيامبر(ص) آمدند و گفتند: اي رسول خدا! تو به ما نيكي كردي و عزت و شرافت بخشيدي، دوست ما را شاد و دشمن ما را سركوب نمودي، اكنون نزد شما آمده ايم تا يك سوم اموال ما را بپذيري، تا افرادي كه از مكه و اطراف، بر شما وارد مي شوند، براي كمك به آنها، دستت خالي نباشد.
پيامبر(ص) جوابي به پيشنهاد آنها نداد و منتظر وحي الهي شد، جبرئيل بر آن حضرت، وارد گرديد و اين آيه(23 سوره شوري) را بر آن حضرت نازل كرد:
(قل لا اسلكم عليه اجرا المودة في القربي:
بگو من براي پيغمبري، از شما مزدي جز دوستي خويشان نمي خواهم).
پيامبر(ص) مطابق اين آيه، اموال انصار را نپذيرفت، باز منافقان اعتراض كرده و گفتند: خدا، اين آيه را بر محمد(ص) نازل نكرده، بلكه منظور محمد(ص) با ادعاي نزول اين آيه از طرف خدا، بلند كردن بازوي پسر عمويش علي(ع) و تحميل رهبري اهلبيتش بر ما است.
سپس آيه خمس(41 انفال) نازل شد.
منافقان گفتند: پيامبر(ص) مي خواهد اموال و غنيمت ما را به اهلبيتش بدهد.
سرانجام جبرئيل نزد پيامبر(ص) آمد و گفت: اي محمد! تو وظيفه پيغمبريت را انجام دادي و عمرت به آخر رسيده، اكنون اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را به علي(ع) بسپار زيرا من هرگز زمين را از عالمي كه اطاعت و ولايت من به وجود او شناخته شود، خالي نگذارم ….
پيامبر(ص) طبق فرمان خدا، اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را به عنوان وصيت، به علي(ع) سپرد و هزار باب علم را به علي(ع) وصيت كرد، كه از هر كلمه و از هر باب آن، هزار كلمه ديگر و هزار باب ديگر، به روي علي(ع) گشوده مي شد.
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_12_31, 02:51 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ سوم
حضرت‌ علی‌ علیه‌ السلام
6_مسلمان شدن يهودي، بدست علي(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عصر خلافت امام علي(ع) بود، آن حضرت در يكي از سفرها، از فاصله دور به طرف كوفه مي آمد، يكي از يهوديان(يا مسجد) نيز در همان راه حركت مي كرد و به سوي اطراف كوفه مي رفت، آن كافر به علي(ع) رسيد ولي علي(ع) را نمي شناخت و با هم به سفر خود ادامه دادند، تا بر سر دو راهي رسيدند كه يكي راه كوفه بود و ديگري راه اطراف كوفه بود.
يهود ديد كه علي(ع) به راه كوفه نرفت، بلكه در همان راه كه خودش حركت مي كرد، حركت كرد، يهودي از علي(ع) پرسيد: مگر نگفتي كه من عازم كوفه هستم؟
_امام علي: آري گفتم.
_يهودي: پس چرا به راه كوفه نرفتي و در اين راه با من مي آئي، با اينكه راه كوفه را مي داني؟
_امام علي: اين، براي نيكو پايان دادن به رفاقت است، چرا كه هر انسان رفيق راهش را، هنگام جدائي، تا چند قدم، بدرقه مي كند، كه پيامبر ما اين گونه به ما دستور داده است.
_يهودي: براستي پيامبر شما، اين گونه دستور داده است؟
_امام علي: آري.
_يهودي: پس مسلما هر كس از پيامبر شما پيروي كرده، به خاطر اين كارهاي بزرگوارانه و اين خصلت نيكو بوده كه از او ديده است.
در همين هنگام كه نور درخشان اسلام بر قلب يهودي تابيده بود، گفت:
من تو را گواه مي گيرم كه بر دين تو هستم و دين تو را پذيرفتم، يهودي همراه امام علي(ع) به سوي كوفه آمد، در كوفه آن حضرت را شناخت كه خليفه مسلمانان و اميرمؤمنان است، اسلام را پذيرفت و رسما مسلمان شد.
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_12_31, 02:54 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ سوم
حضرت‌ علی‌ علیه‌ السلام
7_امام علي(ع) پدر يتيمان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عصر خلافت امام علي(ع) بود و آن حضرت در كوفه بود، مردي(ايراني) از همدان و حلوان(شهري نزديك بغداد) مقداري عسل و انجير براي حضرت علي(ع) آورد.
امام علي(ع) همان دم رؤساي اصحابش را طلبيد و به آنها فرمود:
كودكان يتيم را حاضر نمايند.
آنها كودكان يتيم را حاضر نمودند، آن حضرت سرمشك هاي عسل را در اختيار آنها قرار داد تا از عسل بخورند.
سپس آن عسل را در ميان ظرفها ريخت و بين مردم تقسيم نمود.
شخصي پرسيد:
اي اميرمؤمنان! چرا بايد يتيمان سرمشك ها را بليسند نه ديگران؟
(امام علي(ع) در پاسخ فرمود:
ان الامام ابواليتامي وانما العقتهم برعاية الاباء:
همانا امام، پدر يتيمان است و من به حساب پدرها(و به خاطر آنكه نسبت به آنها پدري كرده باشم) ليسيدن آنها را به آن كودكان يتيم واگذار كردم.)
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_12_31, 02:55 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ سوم
حضرت‌ علی‌ علیه‌ السلام
8_وصيت علي(ع) در بستر شهادت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

پس از آنكه فرق مقدس علي(ع) ضربت خورد، آن حضرت در بستر شهادت قرار گرفت، فرزندان آن حضرت و فرزند زادگان در كنار بسترش بودند، آن حضرت، مقام رهبري را براي فرزند ارشدش امام حسن(ع)، وصيت كرد و به حسين(ع) و محمد(بن حنفيه) و همه فرزندان و رؤساي شيعيان و خانواده اش فرمود:
بر اين وصيت گواه باشيد.
سپس كتاب و اسلحه خود را به امام حسن(ع) تحويل داد و فرمود:
پسر جانم! رسول خدا(ص) به من امر فرمود؛ كه به تو وصيت كنم و كتابها و سلاحم را به تو بسپارم، چنانكه رسول خدا(ص) به من وصيت كرد و كتاب و سلاحش را به من سپرد و به من امر فرمود كه به تو امر كنم، هنگامي كه وفاتت فرا رسيد، مقام امامت را به برادرت حسين(ع) بسپاري.
سپس امام علي(ع) به پسرش حسين(ع) توجه كرد در حالي كه امام سجاد(ع) كه در آن هنگام حدود سه سال داشت و در كنار پدر بود، فرمود:
رسول خدا(ص) تو را امر كرد كه مقام امامت را به اين پسرت (اشاره به علي بن الحسين) بسپاري.
سپس امام علي(ع) دست امام سجاد(ع) را گرفت و فرمود:
پسر عزيزم، پيامبر(ص) به تو نيز امر كرد كه مقام امامت را به پسرت محمدبن علي(امام باقر) بسپاري و به او از جانب رسول خدا(ص) و من، سلام برساني.
آنگاه امام علي(ع) بار ديگر به پسرش امام حسين(ع) متوجه شد و فرمود: پسر جانم! تو صاحب امر(امامت) و اختيار دار خون من هستي كه در مورد ابن ملجم تصميم بگيري تو حق داري ابن ملجم را ببخشي يا بكشي، اگر او را كشتي همانگونه كه او يك ضربت بر فرق سرم زد، تو نيز يك ضربت بر سر او بزن و كار ناروا نكن.
در روايت ديگر آمده: فرمود:
پسر جانم! اگر از دنيا رفتم، ابن ملجم را بكش و براي او در كناره گودال گوري بكن و او را در آن گودال بيفكن كه آنجا يكي از وادي هاي دوزخ است.
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2019_12_31, 02:57 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ سوم
حضرت‌ علی‌ علیه‌ السلام
9_گفتار پرمحتواي مردي ناشناس كنار خانه علي(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روز شهادت حضرت علي(ع)، سراسر كوفه يكپارچه عزا شد، به طوري كه يادآور رحلت رسول اكرم(ص) در مدينه بود، وحشت و اضطراب، مردم را فرا گرفت ناگهان ديدند مردی گريان و شتابان در حالي كه مي گفت:
انا لله و انا اليه راجعون به پيش آمد، مردم او را نمي شناختند(گويا حضرت خضر(ع) بود) و فرياد مي زد: امروز رشته خلافت نبوت بريده شده، تا به در خانه علي(ع) آمد با سوز و گداز پر معني و حماسه انگيزي، خطاب به علي(ع) چنين گفت:
خدايت رحمت كند اي ابوالحسن! تو در گرايش به اسلام، از همه پيشروتر و در يقين استوارتر و ترسناكتر از همه به خدا، بيش از همه رنج كشيدي و از همه بيشتر از رسول خدا(ص) پاسداري نمودي، امين ترين مردم در ميان اصحاب و با فضيلت تر، از همه بودي، در سابقه از همه سبقت گيرنده تر و در درجه از همه بلند مقام تر و نزديكتر از همه به پيامبر(ص) و در خصلتهاي انساني از همگان به رسول خدا، شبيه تر و در پيشگاه آن حضرت از همه شريف تر و گرامي تر بودي.
خداوند از جانب اسلام و پيامبر(ص) و مسلمين، به تو جزاي نيك دهد، آن هنگام كه اصحاب پيامبر(ص) ناتوان بودند تو توانا بودي، آن هنگام كه آنها در جبهه جنگ، خواري و زبوني نشان مي دادند تو مرد ميدان بودي و آن وقت كه آنها سستي كردند، تو برپا خاستي، روش رسول خدا(ص) را به طور جدي پي گرفتي، آنگاه كه اصحاب پيامبر(ص) به اين سو و آن سو رفتند، تو در جاده راست، استوار ماندي و خليفه راستين بودی، هيچگاه ضعف نشان ندادي …
تو همچون كوه بودي، كوهي ستبر و استوار كه در برابر طوفان، نلغزد و چنان بودي كه پيامبر(ص) در شأن تو فرمود:
در رفاقت و آنچه دارد، امين ترين مردم است و نيز فرمود:
از لحاظ بدن، ضعيف و در انجام امر خدا نيرومند مي باشد…
اي كسي كه در پرتو وجودت، راه راست روشن شد و مسائل مشكل، آسان گرديد و شعله هاي آتش(فتنه ها) خاموش شد، اسلام نيرو گرفت و فرمان خدا آشكار گرديد، اسلام و مؤمنان از بركت وجود تو، استوار و سربلند و بسيار گسترش يافت.
با رفتنت، جانشينانت را در رنج و غمي جانكاه فرو بردي، تو بزرگتر از آن هستي كه سوگ فراقت با گريه جبران گردد، مصيبت فراق تو، در آسمان بسيار بزرگ جلوه كرد و در زمين، انسانها را خورد نمود, انا لله و انا اليه راجعون، ما تسليم قضاي الهي هستيم، سوگند به خدا، مسلمانان هرگز كسي را از دست ندهند كه مانند تو باشد، تو براي مؤمنان، پناه و سنگر و كوهي سربلند و خلل ناپذير و بر كافران شراره خشم بودي، خدا تو را به پيامبرش برساند و ما را در پاداش تو شريك سازد و بعد از تو گمراه نسازد ….
آن مرد ناشناس، همچنان، با سوز دل سخن مي گفت و در طول گفتار او، همه مردم حاضر، سراپا گوش بودند و سخن او را مي شنيدند، تا اينكه سخن او تمام شد و سخت گريست، حاضران همه گريستند، سپس او را نديديد، به جستجويش پرداختند، پيدايش نكردند.
(شايد خضر بود يا جبرئيل يا فرشته اي ديگر، هر كه بود، درد آشنا و رنج كشيده بود و خلاء وجود پر بار علي(ع) را به خوبي احساس كرده بود و با تمام وجود دريافته بود كه ديگر صداي اذان علي(ع) به گوش نمي رسد از مناجات او ندائي نمي آيد و صداي رعد آساي او در ميدان جنگ شنيده نمي شوند و … )
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2020_01_01, 08:28 AM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ چهارم
امام حسن مجتبی علیه‌ السلام
1_سخنراني امام حسن(ع) در روز شهادت علي(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در آن شب(21 رمضان سال چهلم هجرت) كه امام علي(ع) به شهادت رسيد,
امام حسن(در روز آن شب) در مسجد كوفه برخاست و براي مردم چنين سخنراني كرد، پس از حمد و ثنا و صلوات بر پيامبر(ص) فرمود:
اي مردم! شب گذشته مردي از دنيا رفت، كه گذشتگان بر او پيشي نگرفتند و آيندگان به او نمي رسند، او پرچمدار رسول خدا(ص) بود كه جبرئيل و ميكائيل در طرف چپش بودند، از ميدان بر نمي گشت مگر اينكه خداوند او را پيروز مي كرد، سوگند به خدا او از مال سفيد و سرخ دنيا_جز هفتصد درهم_كه آن هم از عطايش زياد آمده بود، باقي نگذاشت و مي خواست با آن پول خدمتگزاري براي خانواده اش خريداري كند، سوگند به خدا، او در شبي وفات كرد كه يوشع بن نون وصي موسي(ع) وفات كرد و همان شب عيسي(ع) به آسمان رفت و همان شب قرآن نازل گرديد.
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2020_01_01, 08:29 AM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ چهارم
امام حسن مجتبی علیه‌ السلام
2_امام حسن(ع) در راه مكه و خبر از آينده

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در يكي از سالها، امام حسن مجتبي(ع) پياده از مدينه به مكه رهسپار شد، به طوري كه پاهايش آماس كرد، در مسير راه، يكي از خدمتكاران عرض كرد:
اگر سوار شوي، اين آماس رفع مي گردد.
_امام حسن: نه، وقتي كه به منزلگاه بعدي رسيديم، سياه پوستي نزد تو آيد و روغني همراه دارد، تو آن روغن را او بخر چانه نزن.
_خدمتكار: پدر و مادرم به قربانت، ما به هيچ منزلگاه وارد نشده ايم كه به دوا فروشي برخورد كنيم.
_امام حسن: آن مرد در نزديك منزلگاه بعد، است.
_خدمتكار مي گويد: حدود يك ميل (دو كيلومتر) از آنجا گذشتيم، ناگاه آن سياه پوست پيدا شد، امام به من فرمود: نزد اين مرد برو و روغن از او بگير و قيمت آن را به او بده.
خدمتكار نزد سياه پوست رفت و تقاضاي روغن كرد.
_سياه پوست: اين روغن را براي چه كسي مي خواهي؟
_خدمتكار: براي حسن بن علي(ع).
_سياه پوست: خواهش مي كنم مرا نزد آن حضرت ببر.
خدمتكار موافقت كرد و با سياه پوست به حضور امام حسن(ع) آمدند، _سياه پوست عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت، من نمي دانستم كه روغن را براي شما مي خواهد، اجازه بده قيمتش را نگيرم، زيرا من غلام شمايم، از خدا بخواهيد به من پسري سالم عنايت كند كه دوست شما اهلبيت(ع) باشد، زيرا وقتي كه از نزد همسرم جدا شدم، درد زائيدن داشت.
_امام حسن: به خانه ات برو كه خدا پسري سالم به تو عطا فرموده است و او از شيعيان ما است.
(اين پسر همان شاعر معروف و مبارز و دوست مخلص اهلبيت(ع) يعني(سيد حميري) شد، كه به نقل بعضي از 2300 قصيده در شأن خاندان رسالت سروده است.)
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2020_01_01, 08:31 AM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ چهارم
امام حسن مجتبی علیه‌ السلام
3_گريه امام حسن(ع) از دو چيز

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامي كه امام حسن(ع) در بستر شهادت و سفر آخرت، قرار گرفت، گريه مي كرد، يكي از حاضران عرض كرد:
اي پسر رسول خدا! آيا با آن همه مقام ارجمندي كه در پيشگاه رسول خدا(ص) داري و آن حضرت درباره تو چنين فرمود و بيست بار، پياده به حج رفته اي و سه بار تمام دارايي ات را نصف نموده اي و حتي كفشت را به مستمندان داده اي، چرا گريه مي كني؟
امام حسن در پاسخ فرمود:
(انما ابكي لخصلتين؛ لهول وفراق الاحبة:
همانا درباره دو چيز گريه مي كنم:
1_از وحشت روز قيامت كه هر كس براي نجات خود به هر جا سر مي كشد تا به آن پناه ببرد و پناهي نمي بيند.
2_و فراق و جدايي دوستان)
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2020_01_01, 08:33 AM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ چهارم
امام حسن مجتبی علیه‌ السلام
4_وصيت امام حسن(ع) و ماجراي تلخ دفن جنازه او

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامي كه امام حسن(ع) به زهر جفا مسموم شده و در اواخر ماه صفر سال 50 هجرت در بستر شهادت قرار گرفت، برادرش امام حسين(ع) را طلبيد و به او چنين وصيت كرد:
برادرم! به تو وصيت مي كنم، آن را اجرا كن، هنگامي كه از دنيا رفتم، جنازه ام را براي دفن، آماده كن، سپس جنازه ام را كنار قبر رسول خدا(ص) ببر، تا با او تجديد عهد كنم، سپس مرا به جانب قبر مادرم فاطمه(س) ببر و پس از آن مرا به بقيع ببر و در آنجا جنازه ام را به خاك بسپار و بدان كه از طرف(حميراء) (عايشه)، كه مردم از دشمني و خلافكاري او با خدا و پيامبر و ما اهلبيت، آگاهي دارند، مصيبتي به من مي رسيد.
هنگامي كه امام حسن(ع) وفات كرد، جنازه اش را روي تابوتي نهادند و آن را به محلي كه پيامبر(ص) در آن محل، بر جنازه ها نماز مي خواند بردند، امام حسين(ع) بر جنازه برادرش نماز خواند و پس از نماز، جنازه را به كنار قبر پيامبر(ص) بردند.
در اين هنگام افراد مرموزي به عايشه چنين خبر دادند: بني هاشم جنازه امام حسن(ع) را كنار قبر رسول خدا(ص) آوردند و مي خواهند، آن را دفن كنند.
بي درنگ عايشه بر استري زين كرده سوار شد و شتاب كرد_او نخستين زني بود كه در عصر اسلام، سوار بر زين استر شد_ و كنار قبر رسول خدا آمد و فرياد زد:
(نحو ابنكم عن بيتي …:
پسر خود را از خانه من دور كنيد، زير نبايد در اينجا چيزي دفن گردد و پرده حريم پيامبر(ص) دريده شود).
امام حسين(ع) به گفتار عايشه، چنين پاسخ داد:
تو و پدرت، از قبل، پرده حريم پيامبر(ص) را دريديد و تو كسي(جنازه ابوبكر) را به خانه پيامبر(ص) آوردي كه آن حضرت دوست نداشت در نزديك او باشد، خداوندي در مورد اين كار، از تو باز خواست خواهد كرد، همانا برادرم امام حسن به من امر كرد تا جنازه اش را كنار قبر پدرش رسول خدا(ص) ببرم، تا با او تجديد عهد كند، بدان كه برادرم از همه مردم به خدا و رسولش و معني قرآن، آگاهتر بود و داناتر از آن بود كه پرده حريم رسول خدا(ص) را پاره كند، زير خداوند در قرآن (آيه 53 احزاب) مي فرمايد:
(يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبي الا ان يؤ ذن لكم:
اي كساني كه ايمان آورده ايد، بدون آنكه پيامبر به شما اجازه دهد، وارد خانه او نشويد).
ولي تو(اي عايشه!) بدون اجازه پيامبر(ص)، مرداني را به خانه او راه دادي.
خداوند در قران(آيه 2 حجرات) مي فرمايد:
(يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبي:
اي كساني كه ايمان آورده ايد، صداي خود را از صداي پيامبر(ص) بلندتر نكنيد).
ولي به جانم سوگند، تو(اي عايشه!) به خاطر دفن جنازه پدرت ابوبكر و به خاطر دفن جنازه فار وقتش(عمر) بغل گوش پيامبر(ص)، كلنگها زدي، با اينكه خداوند در قرآن (آيه 3 حجرات) مي فرمايد:
(ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول الله اولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوي:
آنها كه صداي خود را نزد رسول خدا(ص) كوتاه مي كنند، كساني هستند كه خداوند قلوبشان را براي تقوا، خالص نموده است).
سوگند به جانم(اي عايشه!) پدرت و فاروقش(عمر)، با نزديك نمودن خود به پيامبر(ص)، او را آزار دادند و آن حقي را كه خداوند با زبان پيامبرش به آنها امر كرده بود، رعايت ننمودند، زيرا خداوند مقرر فرمود كه آنچه نسبت به مؤمنان، در زنده بودنشان حرام است، در هنگام مردنشان نيز حرام است.
سوگند به خدا اي عايشه! اگر از نظر ما خداوند دفن جنازه امام حسن(ع) در نزد قبر پيامبر(ص) را، كه تو آن را نمي خواهي، جايز نموده بود، مي فهميدي كه بر خلاف خواسته تو، ما آن جنازه را در آنجا دفن مي كرديم.
سپس محمد حنفيه، رشته سخن را بدست گرفت و خطاب به عايشه گفت:
(اي عايشه! تو يك روز بر استر مي نشيني و روزي(در جنگ جمل) بر شتر مي نشيني و به خاطر كينه و دشمني كه با بني هاشم داري، نه هواي نفس خود را كنترل مي كني و نه بر زمين قرار مي گيري).
عايشه با تندي به محمد حنفيه رو كرد و گفت: اي پسر حنفيه! اينها فرزندان فاطمه ها هستند، كه سخن مي گويند، تو چه مي گوئي؟
در اينجا امام حسین(ع) به دفاع از برادرش محمد حنفيه پرداخت و فرمود: اي عايشه! چرا محمد را از فرزندان فاطمه، دور مي كني، به خدا كه او فرزندزاده سه فاطمه است
1_فاطمه دختر عمران(مادر ابوطالب)
2_فاطمه دختر اسد(مادر اميرمؤمنان علي عليه السلام)
3_فاطمه دختر زائده(مادر عبدالمطلب).
عايشه با تندي به امام حسين(ع) گفت: فرزند خود را(جنازه حسن(ع) را) از اينجا دور كنيد و آن را به جاي ديگر ببريد كه شما مردمي هستيد كه خواهان دشمني مي باشيد.
آنگاه امام حسين(ع) مطابق وصيت برادرش امام حسن جنازه امام حسن(ع) را به جانب(قبر) مادرش برد و سرانجام در بقيع به خاك سپرد.
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2020_01_03, 06:08 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ پنجم
امام حسین علیه‌ السلام
1_خبر از شهادت امام حسين(ع) قبل از تولد او

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

آغاز هجرت بود، هنوز امام حسين(ع)، به دنيا نيامده بود، جبرئيل نزد پيامبر(ص) آمد و عرض كرد:
اي محمد! خداوند تو را به نوزادي از فاطمه(س) بشارت مي دهد، كه به دنيا مي آيد و امت تو بعد از تو او را مي كشند.
پيامبر(ص) از اين خبر نگران شد … بار ديگر جبرئيل نازل گرديد و همين خبر را داد، باز پيامبر(ص) نگران شد.
جبرئيل به آسمان صعود كرد و سپس بازگشت، عرض كرد:
اي محمد! پروردگارت سلام مي رساند و مژده مي دهد كه مقام امامت و ولايت را در ذريه او قرار دادم.
پيامبر(ص) از نگراني بيرون آمد و گفت: راضي شدم.
پيامبر(ص) همين مطلب را به فاطمه(س)، خبر داد، فاطمه(س) نگران شد، وقتي پيامبر(ص) به فاطمه(س) فرمود: خداوند، مقام امامت را در ذريه او قرار مي دهد، فاطمه(س) شاد شد و گفت: خشنود شدم).
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2020_01_03, 06:10 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ پنجم
امام حسین علیه‌ السلام
2_مهدي(عج)، انتقام گيرنده خون حسين(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامي كه امام حسين(ع) با آن وضع جانسوز به شهادت رسيد، صداي گريه و ناله فرشتگان بلند شد و گفتند: اي خدا! با حسين(ع)، برگزيده تو و پسر پيامبر تو اين گونه رفتار كنند؟
خداوند سايه و شبح حضرت قائم(عج) را به آنها نشان داد و فرمود:
(بهذا انتقم لهذا:
با اين(قائم) انتقام خون حسين(ع) را مي گيرم).
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2020_01_03, 06:11 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ پنجم
امام حسین علیه‌ السلام
3_داستان شير و فضه در كربلا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامي كه امام حسين(ع) در كربلا به شهادت رسيد، دشمنان خواستند بدن اطهرش را زير سم ستوران قرار دهند، فضه كنيز حضرت زهرا(س) در كربلا بود، جريان را به زينب(س) خبر داد و سپس گفت: اي بانو من(سفينه) غلام آزاد شده، رسول خدا(ص) سوار بر كشتي شده بود و به سفر مي رفت، كشتي شكست و خود را به كمك امواج دريا به جزيره اي رسانيد، در آنجا شيري ديد، هراسان شد و به شير گفت: من غلام پيامبر(ص) هستم.
شير براي او فروتني كرد، تا آنجا كه او را سوار بر پشت خود كرد و به جاده راهنمائي نمود، اكنون همان شير در ناحيه اي از اين دشت است، به من اجازه بده نزد او بروم و جريان را به او بگويم تا همان گونه كه آن شير، سفينه را از نگراني خارج ساخت، ما را نيز از نگراني بيرون آورد.
فضه نزد آن شير رفت و گفت: آيا مي داني كه مي خواهد بدن اطهر امام حسين(ع) را زير سم ستوران قرار دهند؟
شير برخاست و به قتلگاه آمد، دستهاي خود را روي جسد امام حسين(ع) نهاد، سواران به طرف بدن مطهر آمدند، هنگامي كه آن شير را ديدند، عمر سعد گفت: فتنه و بلائي ديده مي شود، تا خاموش است آن را بر نينگيزيد، باز گرديد و پراكنده شويد.
سواران، ترسيدند و بازگشتند به اين ترتيب، آن شير به قدر توان خود از امام حسين(ع) حمايت كرد.
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2020_01_03, 06:14 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ پنجم
امام حسین علیه‌ السلام
4_سوگواري رباب براي امام حسين(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامي كه امام حسين(ع) به شهادت رسيد، يكي از همسران او كه از طايفه كلبيه بود(يعني رباب مادر سكينه) براي مصائب آن حضرت مجالس سوگواري بپا كرد، او گريه مي كرد و خدمتكاران و حاضران گريه مي كردند، به طوري كه اشك چشمانتان خشك و تمام شد، در آن هنگام يكي از كنيزان همچنان گريه مي كرد و اشك مي ريخت، رباب او را طلبيد و فرمود: چرا در ميان ما كه اشك چشممان خشك و تمام شده، تنها تو مانده اي كه هنوز اشك از چشمانت سرازير است.
_كنيز گفت: من وقتي كه به دشواري مي افتم، شربت سويق(بدست آمده از آرد نرم) مي آشامم، از اين رو اشكم تمام نشده است.
رباب دستور داد، شربت سويق تهيه كردند، خود و ساير بانوان از آن نوشيدند و به آنها گفت: هدف من از تهيه اين شربت اين بود تا بنوشيد و براي گريه و ريختن اشك براي مصائب حسين(ع) قوت و نيرو بگيريد.
و نيز نقل شده كه شخص ناشناسي، چند پرنده سياه رنگ براي رباب(س) فرستاد، تا بوسيله آنها بر سوگواري حسين(ع) كمك شود، او وقتي كه آنها را ديد، پرسيد اين ها چيست؟
_گفتند: هديه اي است كه فلاني فرستاده تا بر سوگواري حسين(ع) كمك شوي، او گفت: ما كه عروسي نداريم، اينها را براي چه مي خواهيم، سپس دستور داد آنها را از خانه بيرون كردند و بعد از رفتن آنها، اثري از آنها ديده نشد و به طور عجيبي ناپديد شدند.
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2020_01_03, 06:16 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ ششم
امام سجاد علیه‌ السلام
1_وصيتنامه امام حسين(ع) و تعيين وصي خود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامي كه وقت شهادت امام حسين(ع)، فرا رسيد، دختر بزرگش به نام فاطمه(س) را به حضور طلبيد و نوشته اي پيچيده و وصيتي آشكار را به او سپرد، زيرا علي بن الحسين امام سجاد(ع) در آن وقت به سختي بيمار بود، به گونه اي كه گويا در حال احتضار است.
فاطمه(س) آن وصيتنامه را گرفت و بعدا آن را به برادرش علي بن الحسين(ع) داد.
امام باقر(ع) پس از نقل ماجراي فوق، فرمود:
سوگند به خدا، آن وصيتنامه و طومار پيچيده، به ما رسيد.
يكي از حاضران پرسيد: فدايت گردم، در آن طومار، چه نوشته شده بود؟
_امام باقر: سوگند به خدا، آنچه از زمان آدم(ع) تا پايان دنيا، مورد نياز انسانها است در آن وجود دارد و به خدا احكام حدود و مجازاتهاي مرتكبين جرائم، حتي جريمه خراش، در آن، ثبت است.
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2020_01_03, 06:18 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ ششم
امام سجاد علیه‌ السلام
2_برخورد امام سجاد(ع) با شتر خود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام سجاد(ع) شتري داشت كه 22 بار با آن شتر، از مدينه به مكه سفر كرد و در اين 22 بار مسافرت(كه هر بار رفت و برگشت آن حدود 160 فرسخ و جمعا 3520 فرسخ مي شد) حتي يك بار، تازيانه به او نزد.
هنگامي كه امام سجاد(ع) از دنيا رفت، آن شتر با پريشاني كنار قبر آمد و بر دو زانوي خود نشست و گردنش را بر خاك قبر مي ماليد و ناله مي كرد …
در نقل ديگر آمده: اين شتر سراسيمه از چراگاه آمد و گردن خود را روي قبر نهاد و در خاك غلطيد، امام باقر(ع) دستور داد او را به چراگاه خود باز گرداندند.
اين است معني محبت و انسانيت، براستي فكر كنيد كسي 3520 فرسخ بر شتري سوار شود و مسافرت كند، حتي يكبار به آن شتر تازيانه نزند.
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2020_01_03, 06:19 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ ششم
امام سجاد علیه‌ السلام
2_برخورد امام سجاد(ع) با شتر خود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام سجاد(ع) شتري داشت كه 22 بار با آن شتر، از مدينه به مكه سفر كرد و در اين 22 بار مسافرت(كه هر بار رفت و برگشت آن حدود 160 فرسخ و جمعا 3520 فرسخ مي شد) حتي يك بار، تازيانه به او نزد.
هنگامي كه امام سجاد(ع) از دنيا رفت، آن شتر با پريشاني كنار قبر آمد و بر دو زانوي خود نشست و گردنش را بر خاك قبر مي ماليد و ناله مي كرد …
در نقل ديگر آمده: اين شتر سراسيمه از چراگاه آمد و گردن خود را روي قبر نهاد و در خاك غلطيد، امام باقر(ع) دستور داد او را به چراگاه خود باز گرداندند.
اين است معني محبت و انسانيت، براستي فكر كنيد كسي 3520 فرسخ بر شتري سوار شود و مسافرت كند، حتي يكبار به آن شتر تازيانه نزند.
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2020_01_03, 06:20 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ ششم
امام سجاد علیه‌ السلام
3_گواهي حجرالاسود بر امامت امام سجاد(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام باقر(ع) فرمود: پس از شهادت امام حسين(ع)، برادرش محمد بن حنفيه شخصي را نزد امام سجاد(ع) فرستاد و توسط او پيام داد كه من با شما سخن محرمانه اي دارم، ساعتي تعيین كن تا با هم صحبت كنيم.
امام سجاد(ع) پس از دريافت پيام، با پيشنهاد عمويش محمد حنفيه موافقت كرد و در جاي خلوتي در مكه با هم به صحبت نشستند، در آن جلسه گفتگوي آنها به اين ترتيب بود:
_محمد حنفيه: اي برادرزاده! مي داني كه رسول خدا(ص)، امامت بعد از خود را به اميرمؤمنان علي(ع) وصيت كرد و بعد از او به امام حسن(ع) و بعد از او به امام حسين(ع) وصيت نمود، پدر شما(امام حسين) رضوان خدا بر او، كشته شد ولي وصيت نكرد، من عموي شمايم و با پدرت از يك ريشه مي باشم و پسر علي(ع) هستم، اكنون با اين سن و سبقتي كه بر شما دارم، نسبت به شما كه جوان هستيد، به مقام امامت، نزديكتر و مناسبتر مي باشم، بنابراين در موضوع وصايت وامامت با من ستيز نكن و بگذار زمام امور رهبري را من به عهده گيرم.
_امام سجاد: اي عمو! از خدا بترس و ادعاي چيزي كه از آن تو نيست نكن، من تو را موعظه مي كنم، مبادا راه جاهلان را بپيمايي! اي عمو! پدرم (صلوات خدا بر او) قبل از حركت به سوي عراق، به من وصيت فرمود، و ساعتي قبل از شهادتش، در مورد وصايت(و امامت) با من عهد بست، اينك سلاح پيامبر(ص)، نزد من است و در اين وادي قدم نگذار كه مي ترسم عمرت كوتاه و حالت پريشان گردد، همانا خداوند مقام امامت و وصايت را در نسل حسين(ع) مقرر فرمود، اگر مي خواهي اين موضوع را بفهمي(و كاملا براي تو اتمام حجت شود و روشن گردد) بيا با هم كنار كعبه نزد حجرالاسود برويم و در آنجا محاكمه خود را نزد خدا ببريم و از درگاه الهي بخواهيم تا امام بعد از امام حسين(ع) را معين كند.
محمد حنفيه با پيشنهاد امام سجاد موافقت كرد و با هم كنار كعبه، نزديك حجرالاسود رفتند، امام سجاد(ع) به محمد گفت: نخست تو در درگاه خدا تضرع كن و از خدا بخواه تا اين حجرالاسود سخن بگويد و گواهي دهد.
محمد حنفيه به راز و نياز پرداخت، سپس از حجرالاسود خواست تا سخن به امامت او بگويد، ولي جوابي از حجرالاسود نيامد.
_امام سجاد: اي عمو! اگر تو امام بودي، حجرالاسود جواب تو را مي داد.
_محمد حنفيه: اي برادر زاده! اكنون تو دعا كن و از خدا بخواه.
امام سجاد(ع) به راز و نياز با خدا پرداخت، سپس به حجرالاسود رو كرد و فرمود: از تو مي خواهم به آن خداوندي كه پيمان پيامبران و اوصياء و همه مردم را در تو قرار داده (همه بايد نزد تو آيند و به پيمان خود با خدا وفا كنند) وصي و امام بعد از امام حسين(ع) را به ما خبر بده.
ناگاه حجرالاسود، آنچنان جنبيد كه نزديك بود از جاي خود كنده شود، خداوند آن حجر را به سخن در آورد و آن حجر با كمال فصاحت به زبان عربي شيوا گفت:
مقام وصايت و امامت بعد از حسين بن علي(ع) به علي پسر حسين(ع) فرزند فاطمه دختر رسول خدا(ص) رسيده است.
آنگاه محمد حنفيه بازگشت و پيرو امام سجاد(ع) شد و امامت او را پذيرفت.
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2020_01_03, 06:22 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ ششم
امام سجاد علیه‌ السلام
4_پاسخ كوبنده امام سجاد(ع) به يزيد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامي كه امام سجاد(ع) را(در ماجراي كربلا، به صورت اسير، همراه بازماندگان شهداي كربلا به شام) نزد يزيد بن معاويه بردند، آن حضرت را در برابر يزيد نگهداشتند.
يزيد مغرور براي نيكو جلوه دادن كار خود به يك توجيه مزورانه مذهبي پرداخت، آيه اي از قرآن خواند و علت مصائبي كه خاندان رسالت به آن دچار شده اند را، عمل خود آنها دانست و گفت:
خداوند مي فرمايد:
(و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم:
هر مصيبتي به شما رسد، به خاطر اعمالي است كه انجام داده ايد)
(شوري - 30).
امام سجاد(ع) بي درنگ در پاسخ فرمود: اين در شأن ما نيست، بلكه در شأن ما اين آيه (22 حديد) است:
(ما اصاب من مصيبة في الارض ولافي انفسكم الا في كتاب من قبل ان نبرأها ذلك علي الله يسير:
هيچ مصيبتي در زمين و نه در وجود شما روي نمي دهد، مگر اينكه همه آنها قبل از آنكه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است و اين امر، براي خداوند آسان مي باشد) (حديد - 22).
بنابراين مصيبت ما، از مصائب مورد قبول ما، براي تقويت دين است و دستورش در لوح محفوظ الهي آمده است، نه اينكه اعمال نامناسب ما باشد.
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2020_01_03, 06:22 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ ششم
امام سجاد علیه‌ السلام
4_پاسخ كوبنده امام سجاد(ع) به يزيد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامي كه امام سجاد(ع) را(در ماجراي كربلا، به صورت اسير، همراه بازماندگان شهداي كربلا به شام) نزد يزيد بن معاويه بردند، آن حضرت را در برابر يزيد نگهداشتند.
يزيد مغرور براي نيكو جلوه دادن كار خود به يك توجيه مزورانه مذهبي پرداخت، آيه اي از قرآن خواند و علت مصائبي كه خاندان رسالت به آن دچار شده اند را، عمل خود آنها دانست و گفت:
خداوند مي فرمايد:
(و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم:
هر مصيبتي به شما رسد، به خاطر اعمالي است كه انجام داده ايد)
(شوري - 30).
امام سجاد(ع) بي درنگ در پاسخ فرمود: اين در شأن ما نيست، بلكه در شأن ما اين آيه (22 حديد) است:
(ما اصاب من مصيبة في الارض ولافي انفسكم الا في كتاب من قبل ان نبرأها ذلك علي الله يسير:
هيچ مصيبتي در زمين و نه در وجود شما روي نمي دهد، مگر اينكه همه آنها قبل از آنكه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است و اين امر، براي خداوند آسان مي باشد) (حديد - 22).
بنابراين مصيبت ما، از مصائب مورد قبول ما، براي تقويت دين است و دستورش در لوح محفوظ الهي آمده است، نه اينكه اعمال نامناسب ما باشد.
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2020_01_03, 06:24 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ ششم
امام سجاد علیه‌ السلام
5_نمونه اي از مناجات امام سجاد(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

محمد بن ابي حمزه مي گويد: پدرم گفت: امام سجاد(ع) را در يكي از شبها در كنار كعبه ديدم كه نماز مي خواند، قيام نماز را طول داد، به گونه اي كه ديدم گاهي بر پاي راستش تكيه مي داد و گاهي بر پاي چپش تكيه مي داد، سپس شنيدم مانند گريان مي گفت:
(يا سيدي تعذ بني وحبك في قلبي…:
اي آقاي من! آيا مرا عذاب كني، با اينكه حب تو در قلبم هست، سوگند به عزتت اگر چنين كني، مرا در قيامت با مردمي محشور كني كه دير زماني به خاطر تو با آنها دشمني كرده ام.)
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2020_01_04, 02:07 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ ششم
امام سجاد علیه‌ السلام
6_دلداري امام سجاد(ع)، توسط منافقين شخصي ناشناس

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عبدالله بن زبير، دشمن ترين مردم نسبت به خاندان رسالت بوده و چون پدرش در جنگ جمل كشته شد، مي خواست از شيعيان اميرمؤمنان علي(ع) انتقام بگيرد، او پس از شهادت امام حسين(ع)، در حجاز، مردم را به سوي خود دعوت كرد، عده زيادي با او بيعت كردند، سرانجام حجاج بن يوسف به دستور عبدالملك (پنجمين خليفه اموي) او را در مكه (پس از درگيري طولاني) كشت، در آن هنگام كه هنوز حجاج با سپاه خود، به جنگ با عبدالله بن زبير نيامده بود، شيعيان ترس آن داشتند كه عبدالله به آنها آسيب برساند.
امام سجاد(ع) نيز نگران عبدالله بود و در اين خصوص غمگين بود كه مبادا ابن زبير بر حجاز مسلط گردد و به شيعيان و خاندان رسالت ظلم نمايد.
ابي حمزه ثمالي مي گويد: امام سجاد(ع) فرمود: روزي از خانه بيرون آمدم و به اين ديوار، تكيه دادم، ناگاه مردي كه دو جامه سفيد بر تن داشت پيدا شد و به چهره ام نگاه كرد و فرمود:
اي علي بن حسين! چرا تو را اندوهناك و غمناك مي بينم؟ آيا اندوه تو براي دنيا است، كه رزق و روزي خدا، هر روز براي نيكوكار و بدكار، آمده است.
_گفتم: اندوه من براي دنيا نيست، زيرا روزي دنيا همانگونه است كه مي گوئي به خوب و بد مي رسد.
_گفت: پس اندوه تو براي آخرت است، كه آن هم وعده اي در دست خداي توانا است كه حكم مي فرمايد.
_گفتم: اندوه من، براي آن نيست، زيرا آخرت همانگونه است كه گفتي.
_گفت: براي چه اندوهگين هستي؟
_گفتم: از فتنه ابن زبير و وضعي كه مردم دارند نگران هستم.
او خنديد و گفت: اي علي بن حسين! آيا ديده اي كه: كسي به درگاه خدا دعا (براي رفع بلا) كند و به استجابت نرسد؟
_گفتم: نه.
_گفت: آيا ديده اي كه كسي به خدا توكل نمايد و خداوند امور او را سامان ندهد؟
_گفتم: نه.
_گفت: آيا ديده اي كه كسي چيزي از خدا بخواهد و به او ندهد؟
_گفتم: نه.
سپس آن شخص بعد از اين نصيحت و دلداري غايب گرديد.
آن شخص غايب، شايد خضر (ع) بوده و شايد فرشته و پيك الهي به صورت انسان بوده كه براي دلداري امام سجاد(ع) آمده بود، بهر حال، منظور امام سجاد(ع) از نقل اين ماجرا، اين بود كه در نگرانيها بايد به خدا توكل كرد و در پرتو واگذاري امور به خدا و اتكاء به او، كارها سامان مي يابد.
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2020_01_05, 06:16 AM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ ششم
امام سجاد علیه‌ السلام
7_همنشيني امام سجاد(ع) با زيردستان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

چند نفر جذامي(مبتلايان به بيماري جذام) در محلي نشسته بودند و صبحانه مي خوردند, امام سجاد(ع) سوار بر الاغش از آنجا عبور مي كرد، آنان وقتي كه آن حضرت را ديدند، صدا زد: بفرمائيد با ما صبحانه بخوريد.
_امام: اگر روزه نبودم، دعوت شما را مي پذيرفتم.
هنگامي كه امام سجاد(ع) به خانه اش رفت، روز ديگر دستور داد غذاي لذيذ و گوارا فراهم كردند، سپس آن جذامي ها را به صبحانه دعوت كرد و خود در كنار آنها نشست و با هم، غذا خوردند.
https://t.me/shahrenuraniquran

دژدان
2020_01_06, 06:59 AM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ ششم
امام سجاد علیه‌ السلام
8_آخرين وصيت امام سجاد و امام حسين(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام باقر(ع) فرمود: هنگامي كه پدرم لحظات آخر عمر را مي پيمود، مرا به سينه اش چسبانيد و فرمود:
پسر جان! تو را به همان چيزي كه پدرم(امام حسين عليه السلام) هنگام شهادت به آن وصيت كرد، سفارش مي كنم و آن اينكه:
(يا بني اصبر علي الحق وان كان مرا:
اي پسر جان! در راه حق، استقامت كن، گر چه تلخ باشد.)
نيز امام باقر(ع) فرمود: پدرم در لحظات آخر عمر، مرا به سينه اش چسبانيد و فرمود: پسر جان! تو را وصيت مي كنم به آنچه پدرم هنگام شهادت به آن وصيت كرد و فرمود: پدرش به آن سفارش كرده است:
(يا بني وظلم من لايجد عليك ناصرا الا الله:
اي پسر جان، بپرهيز از ظلم به كسي كه ياوري در برابر تو جز خدا ندارد.
https://t.me/shahrenuraniquran

گل مريم
2020_01_18, 09:39 PM
#داستان‌های‌اصول‌کافی
#نگاهی‌بر‌زندگی‌چهارده‌ عصوم
#معصوم‌هفتم
#امام‌باقرعلیه‌السلام


1_محتواي صندوق، يا يكي از نشانه هاي امامت، امام باقر(ع)


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


هنگامي كه امام سجاد(ع) در بستر بيماري و رحلت قرار گرفت، زنبيل يا صندوقي را كه نزدش بود، بيرون آورد، امام باقر(ع) را طلبيد و آن صندوق را به او داد و فرمود:
اين صندوق را به تو سپردم، آن را با خود ببر، چهار نفر كمك كردند و هر كدام، يك طرف صندوق را گرفته و آن را به خانه امام باقر(ع) انتقال دادند.
هنگامي كه امام سجاد(ع) از دنيا رفت، برادران امام باقر(ع) نزد آن حضرت آمده و گفتند: آنچه در ميان صندوق بود، مال همه برادران است، بنابراين بهره و نصيب ما را بده.
_امام باقر: سوگند به خدا، شما هيچگونه بهره اي در آن صندوق، نداريد، اگر بهره اي مي داشتيد، پدرم حق شما را مي داد و همه آن را به من نمي سپرد، در آن صندوق سلاح رسول خدا(ص) (كه نشانه صدق امامت است) وجود داشت.
در روايت ديگر آمده: امام سجاد(ع) هنگام شهادت، به فرزندانش كه در كنار بسترش بودند، متوجه شد و سپس در ميان آنها به امام باقر(ع) توجه خاص نمود و فرمود: اي محمد! اين صندوق را به خانه خود ببر.
روايت كننده گويد: در آن صندوق، درهم و دينار نبود بلكه آن صندوق، پر از علم و دانش بود.
@shahrenuraniquran

گل مريم
2020_01_18, 09:42 PM
#داستان‌های‌اصول‌کافی
#نگاهی‌بر‌زندگی‌چهارده‌ عصوم
#معصوم‌هفتم
#امام‌باقرعلیه‌السلام


2_پيام پيامبر، توسط جابر به امام باقر(علیه السلام)


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


ابوبكر شيباني مي گويد: در محضر امام سجاد(علیه السلام) با جمعي نشسته بوديم، فرزندان آن حضرت نيز حاضر بودند، ناگاه جابر بن عبدالله انصاري(يار راستين پيامبر اكرم) وارد مجلس شد و سلام كرد و سپس متوجه حضرت باقر(علیه السلام) كه در آن هنگام كودك بود, شد و به عرض كرد: همانا پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به من خبر داد، كه من مردي از اهلبيت او را كه نامش محمد پسر علي بن الحسين(علیه السلام) و كنيه اش(ابوجعفر) است، درك مي كنم، آنگاه به من فرمود: سلام مرا به او برسان.
جابر ابلاغ سلام كرد و رفت.
در اين هنگام حضرت باقر(علیه السلام) نزد پدر آمد و با برادرانش نشست و پس از اداي نماز مغرب، امام سجاد(علیه السلام) به فرزندش محمد باقر(علیه السلام) فرمود: جابر به تو چه گفت؟
حضرت باقر(علیه السلام) پاسخ داد: جابر گفت؛ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: تو مردي از اهلبيت مرا كه نامش(محمد) و كنيه اش(ابوجعفر) است ملاقات مي كني، سلام مرا به او برسان.
_امام سجاد(علیه السلام): پسر جانم، اين خبر بيانگر امتياز و خصوصيتي است كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در ميان خاندانش تنها به تو عطا كرده است،
(هنيئا لك: اين مقام بر تو گوارا باد)، ولي اين جريان را به برادرانت نگو تا مبادا درباره تو مكر كنند، چنانكه برادران يوسف، به يوسف مكر كردند.
@shahrenuraniquran

دژدان
2020_02_09, 02:07 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ هفتم
امام باقر علیه‌ السلام
3_نصيحتي از امام باقر(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

گروهي از شيعيان، مي خواستند از حجار به عراق بروند، در مدينه به حضور امام باقر(ع) رسيدند و تقاضا كردند تا آن حضرت، آنها را نصيحت كند، امام باقر(ع) آنها را چنين نصيحت كرد:
1_بايد توانمندان شما به ناتوانان كمك كنند.
2_بايد ثروتمندانتان به مستمندان كمك نمايند.
3_راز و امر (امامت) ما را آشكار نسازيد(چرا كه عصر تقيه بود و تشيع در خطر شديد طاغوتهاي زمان قرار داشت).
4_وقتي كه حديثي از ما به شما رسيد، توجه و دقت كنيد كه اگر يك يا دو دليل از قرآن، برايش جستيد، آن را بپذيريد و گرنه نسبت به آن توقف كنيد، سپس در فرصت مناسب، از ما بپرسيد تا صحت آن بر شما روشن گردد.
5_بدانيد كه پاداش روزه دار شب زنده دار است و كسي كه به قائم ما برسد و در ركاب او با دشمن بجنگد و دشمن ما را بكشد، پاداش بيست شهيد را دارد و كسي كه در اين مسير كشته شود، پاداش بيست و پنج، شهيد را دارد.

دژدان
2020_02_09, 02:10 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ هشتم
امام صادق علیه‌ السلام
1_توبه مردي طاغوتي و وفاي امام صادق(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابوبصير(يكي از شاگردان برجسته امام صادق عليه السلام) مي گويد: همسايه اي داشتم، از گماشته هاي طاغوت عصر بود و از اين راه (با رشوه و چپاول) ثروت بسيار براي خود انباشته بود، مجلس عيش و نوش و ساز و آواز تشكيل مي داد، زنان آوازه خوان را دعوت مي كرد و شراب مي نوشيد و با اين كارها مرا كه همسايه اش بودم آزار مي داد، چند بار او را نهي از منكر كردم، نپذيرفت، بسيار اصرار كردم كه دست از اين كارها بردار، سرانجام به من گفت:
فلاني! من يك شخص گرفتار هستم، ولي تو يك انسان شريف و دور از آلودگيها هستي، اگر مرا به مولايت امام صادق(ع) معرفي كني، اميد آن دارم كه به وسيله تو و راهنماييهاي آن امام، از اين گرفتاري نجات يابم.
گفتار او در قلبم اثر كرد، وقتي كه به حضور امام صادق(ع) رفتم، ماجراي آن همسايه را به عرض آقا رساندم، امام صادق(ع) به من فرمود: هنگامي كه به كوفه بازگشتي، او به ديدارت مي آيد، به او بگو:
جعفر بن محمد(ع) مي گويد: كارهاي زشت خود را ترك كن و آنچه بر گردنت هست، ادا كن، من براي تو ضامن بهشت مي گردم.
هنگامي كه به كوفه بازگشتم، عده اي از جمله آن همسايه به ديدارم آمدند، وقتي كه خانه خلوت شد، پيام امام صادق(ع) را به او رساندم، او تا اين سخن را شنيد گريست، گفت: تو را به خدا آيا امام صادق(ع) به تو چنين گفت؟
_گفتم: آري و برايش سوگند ياد كردم كه امام صادق(ع) چنين گفت.
_او گفت: همين(كمك در مورد من) براي تو كافي است، سپس از نزد من رفت، بعد از چند روزي براي من پيام داد كه نزدش بروم، نزدش رفتم، ديدم كه در پشت خانه اش، برهنه است، گفتم، چرا در اين وضع هستي؟
_گفت: اي ابوبصير، سوگند به خدا آنچه در خانه از ثروت و اموال بود، همه را رد كردم(به صاحبانش دادم و قسمتي از آنها را كه صاحبش را نشناختم، صدقه دادم) اينك مي بيني كه برهنه هستم و هيچ چيز ندارم.
_ابوبصير مي گويد: من نزد برادران ديني رفتم و براي او لباس تهيه نمودم و پس از چند روز براي من پيام فرستاد كه نزد من بيا، بيمار شده ام، نزد او رفتم واز او پرستاري مي كردم، ولي بيماريش شديد شو، ديدم در حال جان دادن است، در بالينش نشسته بودم، گاهي بيهوش مي شود و گاهي به هوش مي آيد، در آخرين بار كه به هوش آمد، به من گفت: اي ابوبصير!
(قدوفي صاحبك لنا:
مولاي تو(امام صادق (ع) به عهد خود در مورد ضمانت بهشت) براي من وفا كرد.)
سپس جان سپرد، خدايش رحمتش كند.
ابوبصير مي گويد: در سفر حج، به حضور امام صادق(ع) رسيدم، هنوز در راهرو بودم و ننشسته بودم و سخن نگفته بودم، به من فرمود: (قدوفينا لصاحبك:
ما در مورد رفيقت(آنچه را وعده داده بوديم) وفا كرديم).

دژدان
2020_02_09, 02:11 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ هشتم
امام صادق علیه‌ السلام
2_نصيحت امام صادق(ع) هنگام شهادت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

فضيل بن يسار مي گويد: در آن هنگام كه امام صادق(ع) در بستر شهادت بود و سخت نحيف و ناتوان شده بود، به بالينش رفتم، آن حضرت مرا چنين نصيحت كرد:
_اي فضيل! من اين سخن را همواره مي گويم: هرگاه كسي را كه خداوند او را به اين امر(پذيرفتن امامت ما) آشنا نموده، اگر چه بر سر كوهي باشد و مرگ او را فرا گيرد، زياني به او نمي رسد.
_اي فضيل! مردم به سوي راست و چپ منحرف شدند ولي ما و شيعيان ما، در صراط مستقيم، هدايت شده ايم.
_اي فضيل! اگر مؤمن صبح كند و مشرق و مغرب در اختيارش قرار گيرد، براي او خير است و اگر خير كند در حالي كه اعضايش قطعه قطعه شده باشند، باز براي او خير است.
_اي فضيل! خداوند جز خير مؤمن را انجام ندهد.
_اي فضيل! اگر دنيا در نزد خدا به اندازه بال مگسي ارزش داشت، خداوند شربت آبي از آن، به دشمن نمي آشامانيد.
_اي فضيل! كسي كه همت او يك چيز (خشنودي خدا) باشد خداوند او را به هدفش مي رساند.
_اي فضيل! كسي كه همت و هدفش به هر سوئي(كه دلش مي خواهد) باشد(نه رضايت خدا) خدا باكي ندارد كه او را در چه دره اي(و در چه خط ضلالت و نافرجامي) به هلاكت برساند.

دژدان
2020_02_09, 02:14 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ نهم
امام کاظم علیه‌ السلام
1_زمينه چيني برادر زاده امام كاظم(ع) براي كشتن آن حضرت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

علي بن جعفر(برادر امام كاظم) مي گويد: براي عمره ماه رجب در مكه بوديم كه محمد بن اسماعيل بن امام صادق(برادر زاده امام كاظم) نزد من آمد و گفت: عمو جان تصميم دارم به بغداد مسافرت كنم، دوست دارم با عمويم موسي بن جعفر(ع) خداحافظي كنم، دلم مي خواهد تو نيز همراه من باشي.
من با او به حضور امام كاظم رفتيم، ديدم امام كاظم(ع) پارچه رنگ كرده اي به گردنش بسته بود و پائين آستانه در نشست و من خم شدم و سرش را بوسيدم و عرض كردم: برادر زاده،(محمد بن اسماعيل) مي خواهد به مسافرت برود، اينك آمده تا با شما خداحافظي كند.
_فرمود: بگو بيايد، من او را كه در كنار ايستاده بود، صدا زدم، نزديك آمد و سر حضرت را بوسيد و گفت: قربانت مرا سفارشي كن و به من پند و موعظه بفرما.
امام كاظم (ع) به محمد بن اسماعيل فرمود:
(اوصيك ان تتقي الله في دمي:
به تو سفارش مي كنم كه درباره خون من، از خدا بترسي و باعث ريختن خون من نگردي.)
_محمد گفت: هر كس درباره تو بدي كند، به خودش مي رسد، سپس براي بدخواه امام(ع) نفرين كرد.
بار ديگر محمد، سر عمويش امام كاظم(ع) را بوسيد و گفت: مرا موعظه كن.
_امام بار ديگر فرمود: تو را سفارش مي كنم كه درباره خون من از خدا بترسي.
او باز همان سخن را تكرار كرد و براي بار سوم، سر امام را بوسيد و گفت: اي عمو! مرا موعظه كن.
امام كاظم براي سومين بار به او فرمود: تو را درباره خون خودم سفارش مي كنم كه از خدا بترسي.
محمد بن اسماعيل، باز بر بدخواه امام نفرين كرد.
_علي بن جعفر مي گويد: در اين هنگام برادرم امام كاظم(ع) به من فرمود: اينجا باش، من ايستاده ام، حضرت به اندرون رفت و مرا صدا زد، نزدش رفتم، كيسه اي كه محتوي صد دينار بود به من داد و گفت: اين پول را به پسرت برادرت(محمد) بده، تا كمك خرجش در سفر باشد، دو كيسه ديگر نيز داد و فرمود: همه را به او بده.
_عرض كردم: اگر طبق آنچه فرمودي، از او مي ترسي، پس چرا او را بر ضد خود كمك مي كني؟
_فرمود: هر گاه من صله رحم كنم، ولي او قطع رحم نمايد، خدا رشته عمرش را قطع مي كند، سپس سه هزار درهم ديگر كه در همياني بود داد و فرمود: به او بده.
_علي بن جعفر مي گويد: من نزد محمد بن اسماعيل رفتم، كيسه اول(صد دينار) را دادم، بسيار خوشحال شد و براي عمويش امام كاظم(ع) دعا كرد، كيسه دوم و سوم را دادم، به گونه اي خوشحال شد كه گمان كردم ديگر به بغداد نمي رود، باز سيصد درهم به او دادم.
ولي در عين حال او به بغداد نزد هارون رفت و گفت:
گمان نمي كردم در روي زمين دو خليفه باشد، تا اينكه ديدم مردم به عمويم، موسي بن جعفر(ع) به عنوان خلافت، سلام مي كنند و به اين ترتيب سخن چيني كرد و هارون را بر ضد امام كاظم(ع) برانگيخت.
هارون صد هزار درهم براي او فرستاد، ولي خداوند او را به بيماري ذبحه(درد شديد گلو شبيه ديفتري) گرفتار كرد، كه نتوانست به يك درهمش بنگرد و آن را به مصرفش برساند، به اين ترتيب مُرد.

دژدان
2020_02_09, 02:15 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ نهم
امام کاظم علیه‌ السلام
2_امام رضا(ع) به طور ناشناس در كنار جنازه پدر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

خدمتكار خانه امام كاظم(ع) به نام(مسافر) مي گويد: هنگامي كه امام كاظم(ع) را (به فرمان هارون الرشيد از مدينه به سوي بغداد) مي بردند، آن حضرت به فرزندش امام رضا(ع) فرمود: هميشه تا وقتي كه زنده ام، در خانه من بخواب تا هنگامي كه خبر (وفات من) به تو برسد.
ما هر شب بستر حضرت رضا(ع) را در دالان خانه مي انداختيم و آن حضرت بعد از شام مي آمد و در آنجا مي خوابيد و صبح به خانه خود مي رفت، اين روش تا چهار سال ادامه يافت، در اين هنگام در شبي از شبها بستر حضرت رضا(ع) را طبق معمول انداختند، ولي او دير كرد و تا صبح نيامد، اهل خانه نگران و هراسان شدند و ما نيز از نيامدن آن حضرت، سخت پريشان شديم، فرداي آن شب ديدم، آن حضرت آمد و به ام احمد (كنيز برگزيده و محترم امام كاظم عليه السلام) رو كرد و فرمود:
آنچه پدرم به تو سپرده نزد من بياور.
ام احمد(از اين سخن دريافت كه امام كاظم(ع) وفات كرده است) فرياد كشيد و سيلي به صورتش زد و گريبانش را چاك كرد و گفت: به خدا مولايم وفات كرد.
حضرت رضا(ع) جلو او را گرفت و به او فرمود: آرام باش، سخن خود را آشكار نكن و به كسي نگو تا به حاكم مدينه خبر برسد.
آنگاه ام احمد زنبيلي را با دو هزار دينار (يا چهار هزار دينار) نزد امام رضا(ع) آورد و همه را به آن حضرت تحويل داد.
ام احمد، ماجراي فوق را چنين بيان نمود: روزي امام كاظم(ع) محرمانه آن پول را به من داد و فرمود: اين امانت را نزد خود حفظ كن و به كسي اطلاع نده، تا من بميرم وقتي كه از دنيا رفتم، هر كس از فرزندانم، آن را از تو مطالبه كرد به او تحويل بده و همين نشانه آن است كه من وفات كرده ام، سوگند به خدا اكنون آن نشانه كه آقايم فرمود، آشكار شد.
امام رضا(ع) امامت را تحويل گرفت و به همه بستگان و خدمتكاران دستور داد، جريان وفات امام كاظم(ع) را پنهان كنند و به كسي نگويند، تا زماني كه(از بغداد به مدينه) خبر رسد.
سپس حضرت رضا(ع) به خانه خود رفت و شب بعد، ديگر به خانه امام كاظم(ع) نيامد، پس از چند روز به وسيله نامه اي خبر وفات امام كاظم(ع) رسيد، ما روزها را شمرديم معلوم شد همان وقتي كه امام رضا(ع) براي خوابيدن نيامد، امام كاظم(ع) وفات نموده است.
(به اين ترتيب از ماجراي فوق بدست مي آيد كه امام هشتم(ع) با طي الارض از مدينه به بغداد رفته و در بالين امام كاظم(ع) هنگام وفات (يا در كنار جنازه آن حضرت) به طور ناشناس حاضر شده و در غسل دادن و كفن كردن و نماز و دفن جنازه پدر، حاضر بوده و سپس بي درنگ به مدينه بازگشته است.)

دژدان
2020_02_09, 02:17 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ دهم
امام رضا علیه‌ السلام
1_تصريح امام رضا(ع) به امامت خود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

صفوان بن يحيي مي گويد:
پس از شهادت امام كاظم(ع)، حضرت رضا(ع) درباره امامت خود صريحا سخن گفت، ما از آشكار شدن اين امر، بر جان حضرت ترسيديم(كه مبادا هارون به او آسيب برساند) شخصي به امام رضا(ع) عرض كرد:
شما امر بسيار مهمي را آشكار نموديد و ما ترس آن داريم كه از ناحيه اين طاغوت(هارون) به شما گزندي برسد.
امام رضا(ع) فرمود: او (هارون) هرچه مي خواهد تلاش كند، ولي براي من راهي ندارد.)

دژدان
2020_02_09, 02:18 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ دهم
امام رضا علیه‌ السلام
2_كرامتي از حضرت رضا(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عبدالله بن مغيره عراقي مي گويد: من به مذهب(واقفيه) اعتقاد داشتم، و مي گفتم بعد از امام هفتم، امامي نيست, براي انجام مراسم حج به مكه رفتم در آنجا در مورد مذهبم، شك و ترديد نمودم، كنار كعبه خود را به ملتزم(ديوار مقابل در خانه كعبه) چسباندم و گفتم: خدايا! تو خواسته مرا مي داني، مرا به بهترين دينار ارشاد فرما.
همانجا به قلبم افتاد كه به حضرت امام رضا(ع) بروم، به مدينه رفته و به خانه آن حضرت شتافتم و به خادم خانه گفتم: به مولايت بگو يك مرد عراقي به در خانه آمده است.
هماندم صداي امام رضا(ع) را از درون خانه شنيدم دوبار فرمود:
اي عبدالله بن مغيرة! وارد خانه شو.
وارد خانه شدم، هنگامي كه آن حضرت، به چهره من نگاه كرد، فرمود: خداوند دعايت را به استجابت رسانيد و تو را به دين خودش، هدايت نمود.
_گفتم: (اشهد انك حجة الله و امينه علي خلقه:
گواهي مي دهم كه البته تو حجت خدا و امين خدا در ميان مخلوقاتش هستي.)

دژدان
2020_02_09, 02:19 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ دهم
امام رضا علیه‌ السلام
3_رد حضرت رضا(ع) در مورد تقاضاي بخشش خمس

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

گروهي از مردم خراسان به حضور امام رضا(ع) رفتند و چنين درخواست نمودند: ما را از پرداخت خمس معاف كن و خمس را به ما ببخش.
حضرت رضا(ع) كه مي دانست آنها شايسته بخشش نيستند و با نيرنگ مي خواهند اين وظيفه الهي را ترك كنند به آنها فرمود:
اين چه نيرنگي است؟ شما با زبان خود نسبت به ما اظهار اخلاص و دوستي مي كنيد و از حقي كه خداوند براي ما قرار داده و آن خمس است، كوتاهي مي نمائيد آنگاه سه بار فرمود:
(لا نجعل لا نجعل لا نجعل لا حد منكم في حل:
نمي كنيم، نمي كنيم، نمي كنيم و شما را معاف نمي داريم.)
و در سخن ديگر فرمود: (ان الخمس عوتنا علي ديننا …
خمس مايه كمك ما بر دين ما است.)

دژدان
2020_02_09, 02:27 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ یازدهم
امام جواد علیه‌ السلام
1_احترام علي بن جعفر به امام جواد(ع) و اقرار او به امامت آن حضرت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

علي بن جعفر برادر امام كاظم(ع) در مسجد پيامبر(ص) در مدينه براي جمعي تدريس مي كرد. محمد بن حسن بن عمار مي گويد: من دو سال بود، در درس او شركت مي كردم و اخباري را كه او از برادرش(امام كاظم) براي ما نقل مي كرد، مي نوشتم؛ روزي در مسجد در خدمتش نشسته بودم، ناگاه امام جواد(ع) كه در آن هنگام كودك بود، وارد مسجد گرديد، علي بن جعفر تا او را ديد از جاي برخاست و از او استقبال كرد و بدون كفش و عبا نزد آن حضرت رفت و دستش را بوسيد و احترام شاياني به او نمود.
در اين هنگام امام جواد(ع) به او فرمود: اي عمو بنشين.
او عرض كرد: چگونه بنشينم در حالي كه تو ايستاده اي؟!
سپس علي بن جعفر به مسند خود آمد و نشست، حاضران به او گفتند: شما عموي پدر حضرت جواد(ع) هستيد، ولي ديديم اينگونه در برابر او تواضع كردي و دستش را بوسيدي؟
علي بن جعفر به آنها گفت: ساكت باشيد, در اين هنگام ريش سفيد خود را گرفت و گفت:
(ان كان الله عزوجل لم يوهل هذه الشيبه و اهل هذا الفتي و وضعه حيث وضعه انكر فضله، نعوذ بالله مما تقولون، بل انا له عبد:
وقتي خداوند متعال اين ريش سفيد را شايسته(امامت) ندانست، ولي اين كودك را شايسته دانست و مقام امامت را به او داد، آيا من براحتي او را انكار نمايم؟
پناه مي برم به خدا از گفتار(نادرست) شما، بلكه من غلام اين كودك هستم.)

دژدان
2020_02_09, 02:28 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ یازدهم
امام جواد علیه‌ السلام
2_دعاي امام جواد(ع) براي برادر مؤمن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابوهاشم(ره) مي گويد: همراه امام جواد(ع) به باغي رفتيم، عرض كردم: من اشتياق زياد به خوردن گِل دارم، براي من دعا كن تا اين عادت زشت را ترك كنم، آن حضرت سكوت كرد و بعد از چند روز با من ملاقات نمود و پرسيد: اي ابوهاشم خداوند آن عادت را از تو برداشت؟
عرض كردم: آري، اكنون به قدري از گل نفرت دارم كه آن را از همه چيز بدتر مي دانم.
به اين ترتيب آن حضرت در مورد برادر مؤمنش دعا كرد و دعايش مستجاب گرديد.

دژدان
2020_02_09, 02:30 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ یازدهم
امام جواد علیه‌ السلام
3_تأكيد امام جواد در اداي حقوق

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

علي بن ابراهيم مي گويد: پدرم(ابراهيم) گفت: در حضور امام جواد(ع) بودم، محمد بن سهل، سرپرست اوقاف قم در آنجا بود، به امام جواد(ع) عرض كرد: آن ده هزار را به من حلال كن، زيرا من آن را انفاق و خرج نموده ام.
امام جواد(ع) فرمود: حلالت باد.
وقتي كه صالح رفت، امام جواد(ع) فرمود: يكي از شما بر اموال آل محمد(ص) و يتيمان و مساكين و تهي دستان و درماندگان راه، مي تازد و مي خورد، سپس مي آيد و مي گويد: مرا حلال كن، آيا به نظر شما او گمان مي كند كه من در جواب بگويم: حلال نمي كنم؟
او در ظاهر طوري وانمود مي كند و من هم مي گويم حلالت باد ولي خدا در روز قيامت، شديدا از آنها باز خواست مي كند كه آيا اينك حلاليت از امام طلبيدي، بر اساس صحيحي بود يا نيرنگ زدي؟

دژدان
2020_02_09, 02:32 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ دوازدهم
امام هادی علیه‌ السلام
1_نامه هاي امام هادي(ع) براي حفظ شيعيان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

علي بن محمد نوفل مي گويد: محمد بن فرج(يكي از اصحاب موثق امام جواد و امام هادي) به من نامه نوشت: اي محمد! كارهايت را سر و سامان بده و مراقب خودت باش.
من كارهايم را جمع و جور كردم، ولي ندانستم منظور امام چيست؟
طولي نكشيد، مأمون(طاغوت عصر) نزد من آمد و دستهايم را بست و مرا به سوي زندان حركت داد، همه دارائي مرا مصادره كرد، هشت سال در زندان بودم، سپس نامه اي از امام هادي(ع) به من كه در زندان بودم رسيد، نوشته بود: اي محمد! در سمت بغداد براي خود خانه تهيه نكن.
پس از خواندن نامه، با خود گفتم: من در زندان هستم و او برايم چنين نامه نوشته است، براستي عجيب است.
چندان نگذشت كه خدا را شكر مرا از زندان آزاد كردند.
محمد بن فرج پس از آزادي، براي امام هادي(ع) نامه نوشت و درباره استرداد اموالش كه از طرف حكومت به ناحق تصرف شده بودند، استمداد نمود.
امام هادي براي او در ضمن نامه نوشت: بزودي اموالت را به تو باز مي گردانند و اگر به تو نرسد، زياني به تو نمي رسد.
هنگامي كه(محمد بن فرج) به شهر سامره رفت، نامه اي برايش آمد كه اموالت به تو برگردانده شد، ولي او قبل از دريافت نامه از دنيا رفت.

دژدان
2020_02_09, 02:33 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ دوازدهم
امام هادی علیه‌ السلام
2_تسليم نشدن امام در برابر هوسهاي طاغوت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

متوكل سعي وافر داشت تا امام هادي(ع) را جزء اطرافيان خود كند، تا آن حضرت هم كاسه و همدمش گردد و بدين وسيله آبرو و شخصيت امام هادي(ع) را از نظرها ساقط نمايد، متوكل در اين مورد، پافشاري و ترفندهاي بسياري نمود، ولي در برابر مقاومت آن حضرت، درمانده گرديد به گونه اي كه به اطرافيان گفت:
(ويحكم قد اعياني امر ابن الرضا، ابي ان يشرب معي اويناد مني او اجد فيه فرصة في هذا:
واي بر شما! موضوع پسر رضا(ع) (يعني امام هادي عليه السلام) مرا عاجز و درمانده ساخت، او از ميگساري و همدمي با من دوري ميكند و من هر كاري مي كنم قادر نيستم، فرصتي براي وارد كردن او به بزم خود بيابم.)
آري مقاومت هاي خلل ناپذير امام هادي(ع) در برابر هوسهاي طاغوت قلدري مانند متوكل، درس بزرگ مقاومت در برابر هوسها را به انسانهاي آزاده پيرو خط امامان(ع) مي آموزد، كه آنان هرگز تسليم هوسها و زرق و برقهاي زودگذر زر اندوزان دين به دنيا فروش نگردند.)

دژدان
2020_02_09, 02:36 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ سیزدهم
امام حسن عسکری علیه‌ السلام
1_پاسخ ابن خانق به جعفر كذاب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

جعفر كذاب يكي از پسران امام هادي(ع) و يكي از برادران امام حسن عسكري(ع) بود و بعد از پدرش، به دروغ ادعا كرد كه من امام بعد از او هستم، با اينكه فردي فاسق و شرابخوار بود، او بعد از وفات امام حسن عسكري(ع) نيز ادعا كرد كه جانشين برادرم، من هستم.
احمد بن عبيدالله بن خاقان مي گويد: جعفر كذاب نزد پدرم(عبيد الله كه داراي مقام عالي در دربار خليفه بود) آمد و گفت: مقام برادرم را بر من بده، در عوض، من سالي 20 هزار دينار براي تو مي فرستم.
پدرم به او تندي كرد و با خشم و ناسزا گوئي به او گفت:
اي احمق نادان! خليفه، به روي معتقدين به امامت برادرت(امام حسن عسكري) شمشير كشيد، تا آنها را از اين اعتقاد برگرداند، نتوانست، بنابراين اگر آنها و شيعيان، امامت تو را قبول دارند، نيازي به خليفه و غير او نداري و اگر آنها تو را به امامت، قبول ندارند، به وسيله ما هرگز نمي تواني به اين مقام برسي.
پدرم از آن پس، اصلا به جعفر اعتنا نكرد و تا زنده بود اجازه نداد كه جعفر نزدش بيايد.

دژدان
2020_02_09, 02:37 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ سیزدهم
امام حسن عسکری علیه‌ السلام
2_امام حسن عسكري در زندان علي بن نارمش

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

از جانب طاغوت زمان، امام حسن عسكري را دستگير كرده و به زنداني بردند كه زندانبان آن(علي بن نارمش) دشمن ترين و خشن ترين افراد نسبت به آل علي(ع) بود و به زندانبان دستور دادند كه هر چه مي خواهي بر حسن بن علي سخت بگير.
ولي زندانبان، آنچنان تحت تأثير جذبه معنوي و سيماي ملكوتي امام حسن عسكري(ع) قرار گرفت، كه بيش از يك روز نكشيد، در برابر امام به گونه اي خاضع شد كه در برابر امام، چهره اش را بر خاك زمين نهاد و ديده از زمين بر نداشت تا امام حسن از نزد او خارج گرديد.
علي بن نارمش با اينكه از سرسخت ترين دشمنان خاندان رسالت بود، در همين ملاقات اندك با امام، آنچنان شيفته امام شد كه بصيرتر از همه نسبت به امام گرديد و از همه بيشتر، آن حضرت را مي ستود.

دژدان
2020_02_09, 02:38 PM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ سیزدهم
امام حسن عسکری علیه‌ السلام
3_توجه مهرانگيز امام حسن(ع) به زنداني در بند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابو هاشم جعفري از اصحاب گرانقدر و مخلص امام هادي(ع) و امام حسن عسكري(ع) بود و به جرم و حمايت از ائمه حق، از جانب دژخيمان طاغوت زمان، دستگير و زنداني شد و تحت شكنجه سخت و فشار زنجير زندان قرار گرفت، ابو هاشم مخفيانه نامه اي براي امام حسن(ع) نوشت و از وضع زندان و شكنجه سخت آن، به امام شكايت كرد.
امام حسن(ع) در پاسخ او نوشت:
تو امروز آزاد مي شود و نماز ظهرت را در خانه مي خواني.
همانگونه كه امام فرموده بود، ابو هاشم، همان روز آزاد شد و نماز ظهرش را در خانه اش خواند.
ابو هاشم مي گويد: بعد از رهائي از زندان، از نظر معاش زندگي در مضيقه سخت بودم تصميم گرفتم كه در ضمن نامه اي، چند دينار از امام حسن(ع) درخواست كنم، ولي خجالت كشيدم، طولي نكشيد كه امام حسن(ع) صد دينار برايم فرستاد و برايم نوشته بود: هرگاه نيازمند شدي، خجالت نكش و پروا مكن، از من بخواه كه به خواست خدا آنچه را خواستي به آن مي رسي.

دژدان
2020_02_12, 08:47 AM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ چهاردهم
حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
1_راز پذيرفته نشدن سهم امام(ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عصر غيبت صغري بود، مردي از اهالي عراق، سهم امام خود را به ناحيه مقدسه امام زمان(عج) فرستاد، سهم امام او قبول نشد و رد گرديد، به او گفته شد كه چون حق پسر عموهايت كه 400 درهم است، در ميان اين اموال است بايد حق آنها داده شود.
بعد معلوم شد كه آن مرد، در ملكي با پسر عموهايش شريك بود و حق آنها را نداده بود، چون حساب كرد دريافت كه حق پسر عموهايش همان 400 درهم است، اين مقدار را از مال، بيرون كرد و به صاحبانش رسانيد و بقيه را به ناحيه مقدسه فرستاد، آنگاه سهم امام او پذيرفته گرديد.

دژدان
2020_02_12, 08:48 AM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ چهاردهم
حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
2_استجابت دعاي امام زمان(ع) در حق بيمار

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

محمد بن يوسف مي گويد: در پشتم دمل و زخمي سخت پديد آمد، به پزشكان متعدد مراجعه كردم و به دستور آنها عمل نمودم، ولي نتيجه نگرفتم، سرانجام به اتفاق گفتند:
ما در مورد اين درد، دوائي نيافتيم.
نامه اي براي ناحيه مقدسه امام زمان(ع) نوشتم و از آقا درخواست دعا نمودم، جواب نامه آمد و در آن نوشته بود:
خداوند لباس عافيت به تو بپوشاند و تو را در دنيا و آخرت با ما قرار دهد.
يك هفته نگذشت كه به طور كلي آن زخم برطرف شد و جاي آن مثل كف دستم، صاف گرديد، محل زخم را به يكي از پزشكان آشنا نشان دادم، او گفت:
ما براي اين نوع زخم و درد داروئي را نمي شناسيم, بنابراين زخم تو با دارو خوب نشده بلكه دست اعجازي در كار بوده است.

دژدان
2020_02_12, 08:49 AM
داستان‌های‌ اصول‌ کافی
نگاهی‌ بر‌ زندگی‌ چهارده‌ معصوم
معصوم‌ چهاردهم
حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
3_دستور نگرفتن سهم امام، به خاطر حفظ جان وكلا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

به عبيدالله بن سليمان، وزير طاغوت وقت، خبر دادند كه حضرت مهدي(عج) داراي چند وكيل است كه سهم امام ها را به نمايندگي از آن حضرت، از شيعيان مي گيرند.
وزير تصميم گرفت تا وكيل ها را دستگير كند، جريان را با خليفه در ميان گذاشت، خليفه گفت: به جستجوي خود آن مرد(حضرت مهدي عليه السلام) بپردازيد و ببينيد در كجاست؟
سليمان(پدر وزير) گفت: به نظر من افرادي جاسوس را مي گماريم، كه(به عنوان شيعه) مبلغي پول بابت سهم امام نزد وكيلهاي ناحيه مقدسه ببرند، وقتي كه پول را به وكيل دادند و آن وكيل قبول كرد، بي درنگ وكيل را دستگير مي كنيم.
بنا شد همين تصميم اجرا گردد، از ناحيه مقدسه، نامه اي به وكلاء رسيد كه از هيچكس پول قبول نكنيد و از گرفتن سهم امام(ع) خود داري كنيد.
جاسوسها پراكنده شدند، يكي از آنها نزد محمد بن احمد(يكي از وكلاي امام) آمد و در خلوت به او گفت: مالي بابت سهم امام(ع) همراه دارم، مي خواهم به شما بدهم.
_محمد گفت: اشتباه كردي، من از اين موضوع بي اطلاع هستم.
آن جاسوس، همواره با مهرباني و نيرنگ خود، مي خواست پول را به او بدهد، ولي محمد بن احمد، خود را به ناداني مي زد، به اين ترتيب جاسوسها به كشف راز، دست نيافتند.