PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : كيفيت نزول وحى بر حضرت محمد صلی الله علیه و اله و سلم



گل مريم
2013_06_06, 06:08 PM
besm23
نام كتاب : تاريخ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله
مؤ لف : علامه مجلسى


salavat22

در بيان مبعوث گرديدن آن حضرت است به رسالت و مشقت ها كه آن جناب كشيد از جفا كاران امت
و كيفيت نزول وحى بر آن حضرت

بدان كه اجماعى علماى شيعه است كه بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در بيست و هفتم ماه مبارك رجب واقع شد و احاديث معتبره از ائمه هدى عليهم السلام بر اين مضمون وارد است (كافى 4/149؛ امالى شيخ طوسى 45.)؛ و ميان عامه خلاف است و بعضى هفدهم ماه مبارك رمضان گفته اند، و بعضى هيجدهم ، و بعضى بيست و چهارم ماه مزبور ( رجوع شود به تاريخ طبرى 1/528 و سيره ابن كثير 1/392-393.)، و بعضى دوازدهم ربيع الاول گفته اند (سيره ابن كثير 1/392.)، و اقوال ديگر نيز هست (رجوع شود به كامل ابن اثير 2/46.) و حق آن است كه مذكور شد.
و موافق روايت معتبر از عمر شريف آن حضرت چهل سال گذشته بود (مناقب ابن شهر آشوب 1/69؛ تاريخ طبرى 1/526 و 527 و 534؛ صحيح بخارى مجلد 2 جزء. 4/253).
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : در روز نوروز جبرئيل بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد (المهذب البارع 1/195.).
و ظاهر احاديث معتبره آن است كه پيغمبرى آن حضرت هميشه بود چنانكه فرمود: من پيغمبر بودم در هنگامى كه آدم عليه السلام در ميان آب و گف بود (مناقب ابن شهر آشوب 1/266.).
و گمان فقير آن است كه پيش از بعثت ، آن حضرت به شريعت خود عمل مى نمود و وحى و الهام الهى به او مى رسيد و مويد به روح القدس بود، بعد از چهل سال بر ديگران مبعوث شد و به مرتبه رسالت رسيد. چنانكه در نهج البلاغه از امير المومنين عليه السلام روايت كرده است كه : آن حضرت از روزى كه شير خواره بود حق تعالى بزرگترين ملكى از ملائكه را به او مقرون گردانيده بود كه در شب و روز آن جناب را بر مكارم آداب و محاسن اخلاق مى داشت (نهج البلاغه 300، خطبه 192.).

گل مريم
2013_06_06, 06:08 PM
و در حديث صحيح از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم پيش از آنكه جبرئيل بر او نازل شود اسباب نبوت را مى ديد و سخن ملائكه را مى شنيد تا آنكه جبرئيل عليه السلام به رسالت بر او ظاهر گرديد و جبرئيل را به صورت خود ديد (كافى 1/176.).
و در حديث معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : روح خلقى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل و پيوسته با حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بود و آن حضرت را ارشاد مى نمود و به راه حق مى داشت و به ائمه معصومين عليهم السلام مى باشد و افاضه علوم به ايشان مى نمايد و در طفوليت مربى و مسدد ايشان مى باشد (بصائر الدرجات 457؛ كافى 1/273. و روايت در هر دو مصدر از امام عليه السلام مى باشد.).

و در احاديث معتبر از حضرت امام صادق عليه السلام منقول است كه : چون جبرئيل به نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مى آمد مانند بندگان در خدمت آن حضرت مى نشست ، و چون نازل مى شد در بيرون خانه آن حضرت مى ايستاد در موضعى كه الحال مقام جبرئيل مى گويند و تا رخصت نمى يافت داخل خانه آن حضرت نمى شد (كافى 4/452؛ تهذيب الاحكام 5/446.).

گل مريم
2013_06_06, 06:12 PM
و در احاديث ديگر منقول است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم گاهى در ميان اصحاب خود نشسته بود و آن حضرت را غشى عارض ‍ مى گرديد و بيهوش مى شد و عرق از آن حضرت مى ريخت ، و اين علامت نازل شدن وحى بود بر آن حضرت ، از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند از اين حالت وقتى آن حضرت را عارض مى شد كه حق تعالى بى واسطه ملك وحى بر او مى فرستاد از دهشت كلام الهى و عظمت و جلال نامتناهى اين حالت آن حضرت را عارض مى شد و از براى فرود آمدن جبرئيل چنين نمى شد بلكه جبرئيل بى رخصت داخل آن حضرت نمى شد و چون داخل مى شد مانند بندگان در خدمت او مى نشست (كمال الدين و تمام النعمه 85.).
و در حديث معتبر از حضرت امير المومنين عليه السلام منقول است كه :
وحى خدا به پيغمبران اقسام دارد: بعضى از قبيل فرستادن ملائكه است بسوى پيغمبران و بعضى سخن گفتن حق تعالى است با ايشان بى آنكه ملكى در ميان باشد؛ و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم از جبرئيل عليه السلام پرسيد كه : وحى را از كجا مى گيرى ؟ گفت : از اسرافيل مى گيرم ، پرسيد: اسرافيل از كجا مى گيرد؟ گفت : از ملكى مى گيرد از روحانيان كه از او بلندتر است ، پرسيد: آن ملك از كى مى گيرد؟ گفت : در دلش مى افتد (توحيد شيخ صدوق 264.).
و على بن ابراهيم از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه: جبرئيل عليه السلام به جناب رسول صلى الله عليه و آله و سلم گفت كه : اسرافيل حاجب پروردگار است و از همه خلق به محل صدور وحى الهى نزديكتر است و لوحى از ياقوت سرخ در ميان دو ديده اوست ، چون وحى از جانب حق صادر مى شود لوح بر پيشانى اسرافيل مى خورد پس نظر مى كند در لوح و به ما مى رساند و ما به اطراف زمين و آسمان مى رسانيم ( تفسير قمى 2/28.).
و در حديث ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه : چون اهل آسمان بعد از عيسى عليه السلام وحى نشنيده بودند در ابتداى مبعوث شدن حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم صداى عظيمى از وحى قرآن شنيدند مانند آهنى كه بر سنگ سخن بخورد پس همه از دهشت بيهوش ‍ شدند، و چون وحى تمام شد جبرئيل فرود آمد و به هر آسمان كه مى رسيد دهشت ايشان ساكن مى گرديد (تفسير قمى 2/202. و نيز رجوع شود به مجمع البيان 4/389.).

گل مريم
2013_06_06, 06:18 PM
و عياشى از حضرت امير المومنين عليه السلام روايت كرده است كه : چون سوره مائده بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد آن حضرت بر استر شهبا سوار بود و به سبب نزول وحى چنان سنگين شد كه استرا از رفتار ماند و پشتش خم و شكمش آويخته شد به مرتبه اى كه نزديك شد كه نافش به زمين برسد و آن حضرت بيهوش شد و دست خود را بر سر منبه بن وهب گذاشت ، و چون آن حالت زايل شد سوره مائده را بر ما خواند ( تفسير عياشى 1/288.).
و ابن طاووس از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه عثمان بن مظعون گفت كه : من در مكه روزى از در خانه حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم گذشتم ديدم آن حضرت بر در خانه نشسته است ، پس نزد او نشستم و مشغول سخن شدم ناگاه ديدم كه ديده هاى مباركش بسوى آسمان باز ماند تا مدتى ، پس ديده خود را به جانب راست گردانيد و سر خود را حركت مى داد ماند كسى كه با كسى سخن گويد و از كسى سخن شنود، پس بعد از زمانى به جانب آسمان مدتى نگريست پس ‍ به جانب چپ خود نظر كرد و رو به جانب من گردانيد و از چهره گلگونش ‍ عرق مى ريخت ، من گفتم : يا رسول الله ! هرگز شما را بر اين حالت نديده بودم ، فرمود كه : مشاهده كردى حال مرا؟ گفتم : بلى ، فرمود: جبرئيل بود بر من نازل شد و اين آيه را آورد ان الله يامر بالعدل والاحسان وايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر يعظكم لعلكم تذكرون (سوره نحل : 90 .).
عثمان گفت : از خدمت آن حضرت برخاستم و به نزد ابو طالب رفتم و آيه را بر او خواندم ، ابو طالب گفت : اى اآل غالب ! متابعت نماييد محمد را تا هدايت يابيد و رستگار گرديد بخدا سوگند كه او نمى خواند شماا را مگر بسوى مكارم اخلاق (سعد السود 122.).
و شيخ طوسى به سند معتبر از ابن عباس روايت كرده است كه : هر بامداد امير المومنين عليه السلام به خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مى آمد و حضرت نمى خواست كه ديگرى از او پيشتر بيايد، روزى آمد ديد كه حضرت در صحن خانه خوابيده است و سر خود را در دامن دحيه كلبى گذاشته است ، حضرت امير عليه السلام گفت : السلام عليك چگونه است حال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ؟ دحيه گفت : بخير است اى برادر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، حضرت فرمود: خدا تو را جزاى خير دهد.
دحيه گفت : من تو را دوست مى دارم و تو را نزد من مدحى هست كه براى تو هديه آورده ام توئى امير المومنين و كشاننده شيعيان بسوى جنان و بهترين فرزندان آدم بعد از پيغمبر آخر الزمان و در دست تو خواهد بود علم حمد در روز قيامت ، تو با محمد و شيعيان شما پيش از هر كس داخل بهشت خواهيد شد، رستگار است هر كه تو را دوست دارد و نااميد است هر كه دست از ولايت تو بردارد، هر كه تو را دوست دارد به محبت محمد تو را دوست داشته ااست و هر كه تو را دشمن دارد به دشمنى محمد تو را دشمن داشته است و شفاعت محمد به ايشان نخواهد رسيد، نزديك بيا كه تو سزاوارترى به برگزيده خدا؛ پس سر آن حضرت را در دامن امير المومنين عليه السلام گذاشت و رفت .
چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بيدار شد فرمود: اين چه صدا بود و با كى سخن مى گفتى ؟ امير المومنين عليه السلام گفت : دحيه به من چنين گفت ، حضرت فرمود: دحيه نبود بلكه جبرئيل بود و تو را به نامى خواند كه خدا تو را به آن نام كرده است و اوست كه محبت تو را در دلهاى مومنان انداخته است و ترس تو را در سينه هاى كافران جا داده است (امالى شيخ طوسى 604؛ بشاره المصطفى 100؛ اليقين 129.).

گل مريم
2013_06_06, 06:21 PM
و حميرى به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : چند روز وحى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم حبس شد، گفتند: يا رسول الله ! چرا وحى بر شما نازل نمى شود؟ فرمود كه : چگونه نازل شود و حال آنكه شما ناخن نمى گيريد و بوهاى بد را از خود دور نمى كنيد ( قرب الاسناد 24؛ كافى 6/492؛ وسائل الشيعه 2/132. و روايت در دو مصدر اخير از امام صادق عليه السلام مى باشد.). .
و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : ابليس لعين چهار مرتبه ناله كرد: اول روزى كه ملعون شد؛ دوم روزى كه او را به زمين فرستادند؛ سوم در هنگامى كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم مبعوث شد بعد از آنكه زمانها گذشته بود كه پيغمبرى مبعوث نشده بود؛ چهاردم در وقتى كه سوره حمد نازل شد (خصال 263؛ تفسير عياشى 1/20؛ قصص الانبياء راوندى 43.).
و على بن ابراهيم به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : چون از بالهاى خود زمين را كند و براى آن حضرت باز داشت و چنان شد كه آن حضرت به همه جاى زمين نظر مى كرد مانند كسى به دست خود نظر كند و به مشرق و مغرب نظر مى كرد و با هر گروهى به لغت ايشان سخن گفت و ايشان را به دين خود دعوت نمود، و حق تعالى به قدرت كامله خود چنان كرد كه همه اهل شهرها او را ديدند و صداى او را شنيدند و رسالت او را فهميدند (تفسير قمى 2/203.).
و على بن ابراهيم و ابن شهر آشوب و شيخ طوسى و قطب راوندى و ساير محدثان و مفسران روايت كرده اند كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم پيش از بعثت از قوم خود كناره مى كرد و عزلت از ايشان مى نمود و در كوه حرا تنها به عبادت حق تعالى قيام مى نمود و حق تعالى آن حضرت را به تاييد روح القدس و خوابهاى راست و صداهاى ملائكه و الهامات صادقه هدايت مى نمود و بر مدارج عاليه قرب محبت و معرفت ترقى مى فرمود و او را به حليه فضل و علم و اخلاق حميده و آداب پسنديده مزين مى گردانيد، و در اين احوال بغير حضرت امير المومنين عليه السلام و خديجه كسى محرم آن حضرت نبود تا آنكه چون سى و هفت سال از عمر شريف آن حضرت گذشته در خواب ديد كه ملكى ندا مى كند آن حضرت را كه : يا رسول الله ؛ پس روزى در ميان كوههاى مكه مى گرديد و گوسفندان ابو طالب را مى چرانيد شخصى را ديد كه گفت : يا رسول الله ، حضرت فرمود كه : تو كيستى ؟ گفت : من جبرئيلم خدا مرا بسوى تو فرستاده است كه تو را به رسالت بفرستم ؛ پس آبى از آسمان براى او آورد.
و به روايت ديگر: پاى خود را در زمين فرو برد و چشمه اى از آب ظاهر شد و جبرئيل وضو ساخت و وضو را تعليم آن حضرت نمود و حضرت وضو ساخت ، پس نماز را تعليم آن حضرت نمود و آن حضرت با امير المومنين عليه السلام نماز ظهر را ادا كردند، و چون به خانه برگشتند خديجه با ايشان نماز عصر را ادا كرد، و بعد از چند روز ابو طالب با جعفر داخل شدند و ديدند كه آن حضرت با امير المومنين عليه السلام و خديجه نماز مى كنند، ابو طالب به جعفر گفت كه : برو با پسر عمت نماز كن ، پس جعفر با ايشان نماز كرد (رجوع شود به تفسير قمى 1/378 و مناقب ابن شهر آشوب 1/71-73 و اعلام الورى 36 و اعلام لورى 36 و قصص الانبياء راوندى 317 و تاريخ طبرى 1/531 و دلائل النبوه 2/135.).

گل مريم
2013_06_06, 06:24 PM
و در حديث معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در ابطح بر دست خود تكيه كرده خوابيده بودم و على در جانب راست من و جعفر طيار در جانب چپ من و حمزه در پايين پاى من خوابيده بودند ناگاه صداى بال جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را شنيدم و از صداى بال ايشان دهشتى مرا عارض شد پس شنيدم كه اسرافيل به جبرئيل مى گفت : بسوى اينان مبعوث شده ايم كه محمد نام دارد و بهترين پيغمبران است ، و آن كه در جانب راست او خوابيده است برادر و وصى اوست و او بهترين اوصياى پيغمبران است ، و آن كه در جانب چپ او خوابيده است جعفر پسر ابو طالب است كه با دو بال رنگين در بهشت پرواز خواهد كرد، آن ديگرى حمزه است كه سيد شهيدان در روز قيامت (امالى شيخ طوسى 723.).
و به روايت ديگر: جبرئيل نزد سر آن حضرت نشست و ميكائيل نزد پاى آن حضرت نشست و آن جناب را بيدار نكردند براى تعظيم آن جناب ، و چون بيدار شد جبرئيل اداى رسالت حق تعالى نمود، و چون جيرئيل برخاست حضرت به دامن او چسبد و گفت : تو كيستى ؟ گفت : منم جبرئيل (مناقب ابن شهر آشوب 1/73.).
و به روايت امام حسن عسكرى عليه السلام : چون چهل سال از عمر شريف آن حضرت گدشت حق تعالى دل او را بهترين دلها و خاشعتر و مطيعتر و بزرگتر از همه دلها يافت پس ديده آن حضرت را نور ديگر داد و امر فرمود كه درهاى آسمان را گشودند و فوج فوج از ملائكه به زمين مى آمدند و آن ح نظر مى كرد و ايشان را مى ديد و رحمت خود را از ساق عرش تا سر آن حضرت متصل گردانيد، پس جبرئيل عليه السلام فرود آمد و اطراف آسمان و زمين را فرو گرفت و بازوى آن حضرت را گرفت و حركت داد و گفت يا محمد! بخوان گفت : چه بخوانم ؟ گفت : اقرا باسم ربك الذى خلق * خلق الانسان من علق (سوره علق : 1 و 2.) پس وحيهاى خدا را به او رسانيد (تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام 156-157.).
و به روايت ديگر: پس بار ديگر جبرئيل با هفتاد هزار ملك و ميكائيل با هفتاد هزار ملك نازل شدند و كرسى عزت و كرامت براى آن حضرت آوردند و تاج نبوت بر سر آن و خداوند خود را حمد كن (مناقب ابن شهر آشوب 1/73-74.).

گل مريم
2013_06_06, 06:30 PM
و به روايت ديگر: آن كرسى از ياقوت سرخ بود و پايه اى از آن از زبر جد بود و پايه اى از مرواريد (مناقب ابن شهر آشوب 1/72.)، پس چون ملائكه بالا رفتند و آن حضرت از كوه حرا به زير آمد انوار جلال او را فرو گرفته بود كه هيچكس را ياراى آن نبود كه به آن حضرت نظر كند و بر هر درخت و گياه و سنگ كه مى گذشت آن جناب را سجده مى كردند و به زبان فصيح مى گفتند: السلام عليك يا نبى الله السلام عليك يا رسول الله
و چون داخل خانه خديجه شد از شعاع خورشيد جمالش خانه منور شد، خديجه گفت : يا محمد! اين چه نور است كه در تو مشاهده مى كنم ؟
فرمود كه : اين نور پيغمبرى است بگو: mohamad.

خديجه گفت : سالهاست كه من پيغمبرى تو را مى دانم ؛ پس شهادت گفت و به آن حضرت ايمان آورد پس حضرت گفت : اى خديجه ! من سرمايى در خود مى يابم جامه بر من بپوشان ، چون خوابيد از جانب حق تعالى به او ندا رسيد: يا ايها المدثر * قم فانذر * و ربك فكبر (سوره مدثر: 1-3.) اى جامه بر خود پيچيده , برخيز پس بترسان از عذاب خدا، و پروردگار خود را پس تكبير بگو و به بزرگى يادكن پس حضرت برخاست و انگشت در گوش خود گذاشت و گفت :qurani4qurani4 پس صداى حضرت به هر موجود رسيد و همه با او موافقت كردند (مناقب ابن شهر آشوب 1/74.).

و در نهج البلاغه از حضرت امير المومنين عليه السلام منقول است كه فرمود: در آن وقت يك خانه در اسلام جمع نكرده بود غير رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و من و خديجه را، و من مى ديدم نور وحى و رسالت را و استشمام مى كردم رايحه پيغمبرى را، و بتحقيق كه شنيدم ناله شيطان را در وقتى كه وحى بر آن جناب نازل شد گفتم ، يا رسول الله اين ناله چيست ؟ فرمود: اين ناله شيطان است كه نااميد شد از آنكه او را عبادت كنند، يا على ! بدرستى كه تو مى شنوى آنچه من مى شنوم و تو مى بينى آنچه مى بينم مگر آنكه تو پيغمبر نيستى وليكن وزير منى و عاقبت تو خير است (نهج البلاغه 300-301، خطبه 192.).

گل مريم
2013_06_06, 06:34 PM
و طبرسى و غير او روايت كرده اند كه : قحطی عظيمى در ميان قريش بهم رسيد و ابو طالب عيال بسيار داشت ، پس حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به عباس فرمود: اى عباس ! برادرت ابو طالب عيال بسيار دارد و اين تنگى در ميان مردم بهم رسيده است بيا تا عيال او را تخفيف دهيم ، پس ‍ حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم امير المومنين عليه السلام را گرفت و تربيت نمود و هميشه با آن حضرت بود تا آنكه چون مبعوث شد اول كسى كه به آن حضرت ايمان آورد او بود ( اعلام الورى 39؛ طرائف 17؛ دلائل النبوه 2/162؛ كامل ابن اثير 2/58.).
و به سندهاى معتبر از عفيف روايت كرده اند كه گفت : من مرد تاجرى بودم در ايام حج به منى آمدم و به نزد عباس رفتم كه متاعى به او بفروشم ناگاه ديدم و مردى از خيمه بيرون آمد و نگاه به جانب آسمان كرد و چون ديد كه آفتاب ميل كرده است به نماز ايستاد رو به كعبه ، پس پسرى بيرون آمد و در پهلويش ايستاد، پس زنى بيرون آمد و در عقب ايشان ايستاد و نماز كردند، من به عباس گفتم : اين چه دين است كه ما هرگز نديده ايم ؟ گفت : اين محمد بن عبد الله است دعوى مى كند كه خدا او را فرستاده است و مى گويد كه گنجهاى كسرى و قيصر براى او فتح خواهد شد و آن زن خديجه زوجه اوست و آن طفل پسر عم او على بن ابى طالب است كه به او ايمان آورده است ، ديگر كسى به او ايمان نياورده است ؛ عفيف آرزو مى كرد كه : چه بودى اگر من در آن روز ايمان مى آورم (اعلام الورى 38؛ اسد الغابه 4/47؛ استيعاب 3/1242.).

گل مريم
2013_06_06, 06:34 PM
و در روايت ديگر منقول است كه : خديجه به نزد ورقه بن نوفل رفت كه پسر عم خديجه بود و در جاهليت دين عيسى عليه السلام را اختيار كرده بود و كتب آسمان را خوانده بود و مرد پيرى بود و نابينا شده بود، خديجه گفت : مرا خبر ده كه جبرئيل كيست ؟
گفت : قدوس قدوس چگونه نام مى برى جبرئيل را در شهرى كه خدا را در آنجا نمى پرستند؟
خديجه گفت : محمد بن عبد الله مى گويد كه جبرئيل به نزد او آمده است .
گفت : راست مى گويد، من وصف او را در كتب خوانده ام و جبرئيل ناموس ‍ بزرگ است كه بر موسى و عيسى عليه السلام نازل مى شد به رسالت و وحى و در تورات و انجيل خوانده ام كه حق تعالى پيغمبرى مبعوث خواهد كرد كه يتيم باشد و خدا او را پناه دهد و فقير باشد و خدا او را بى نياز گرداند و بر روى آب راه رود و با مردگان سخن گويد و سنگ و درخت بر او سلام كنند و شهادت دهند بر پيغمبرى او؛ ورقه گفت : من در سه شب خواب ديدم كه خدا پيغمبرى بسوى مكه فرستاده است كه نامش محمد است و من در ميان مردم كسى بهتر از او نمى بينم كه سزاوار پيغمبرى باشد.
پس خديجه به نزد عداس راهب رفت كه از علماى نصارى بود و پير شده بود و ابروهايش بر چشمهايش آويخته بود و گفت : اى عداس ! مرا خبر ده از جبرئيل .
عداس به سجده افتاد و گفت : قدوس قدوس از كجا دانستى نام جبرئيل را در شهرى كه خدا در آن پرستيده نمى شود؟
خديجه او را سوگند داد كه به كسى نقل نكند و گفت : محمد بن عبد الله مى گويد كه : جبرئيل به نزد او مى آيد.
عداس گفت : جبرئيل ناموس بزرگ خداست كه بر موسى و عيسى عليها السلام نازل مى شد؛ پس عداس گفت : گاه هست كه شيطان خود را به صورت ملك مى نمايد، اين كتاب مرا ببر به نزد او اگر از جن و شيطان است از او برطرف مى شود و اگر از جانب خداست به او ضررى نمى رساند.
چون خديجه به خانه آمد ديد كه حضرت نشسته است و جبرئيل اين آيات را بر آن حضرت مى خواند و القلم و ما يسطرون * ما انت بنعمه ربك بمجنون (سوره قلم : 1 و 2.) بحق و قلم و آنچه مى نويسند به قلم سوگند كه تو به نعمت پروردگار خود ديوانه نيستى و آنچه مى بينى از جن و شيطان نيست .
چون خديجه اين آيات را شنيد شاد شد؛ پس عداس به خدمت پيغمبر آمد و علامتى كه در كتب خوانده بود در آن حضرت مشاهده كرد و گفت : مى خواهم مهر نبوت را. به من سوگند تويى آن پيغمبرى كه بشارت داده اند به تو موسى و عيسى ؛
پس گفت : اى خديجه ! بدرستى كه براى او امر عظيمى ظاهر خواهد شد، و به حضرت گفت : آيا مامور به جهاد شده اى ؟ فرمود: نه ، عداس گفت : تو را از اين شهر بيرون خواهند كرد و مامور به جهاد خواهى شد و اگر من تا آن وقت زنده بماند در پيش روى تو شمشير خواهم زد (بحار الانوار 18/228 به نقل از المنتقى فى مولود المصطفى .).

گل مريم
2013_06_06, 06:43 PM
و از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : در روز نوروز جبرئيل بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد (بحار الانوار 56/92.).

و شيخ طبرسى و ابن طاووس و ابن شهر آشوب و راوندى و ساير محدثان خاصه و عامه به طرق متعدده روايت كرده اند كه : چون اين آيه نازل شد و اذر عشيرتك الاقربين (سوره شعراء: 214.) - و به قرائت اهل بيت عليهم السلام : ورهطك منهم المخلصين (تفسير قمى 2/142؛ تاويل الايات الظاهره 1/395.) - يعنى : انذار كن و بترسان خويشان نزديكتر خود را و گروه مخلصان خود را از ايشان ،
پسامير المومنين عليه السلام را طلبيد و فرمود: يك صاع گندم از براى ايشان نان كن و يك پاى گوسفند را بپز و يك كاسه شير حاضر كن و فرزندان عبد المطلب را بطلب تا در شعب ابى طالب حاضر شوند؛ چون حضرت ايشان را طلبيد و ايشان چهل نفر بودند - و به روايتى سى نفر (تفسير فرات كوفى 301؛ طرائف 21؛ تفسير بغوى 3/401.)، و به روايتى ده نفر ( در روايتى كه ديده شد تصريح به ده نفر نشده است ولى كلمه رهط كه اهل لغت آن را به ده نفر يا كمتر معنى كرده اند در بعضى از روايات ديده شد مانند تاريخ ابن عساكر و مجمع الزوائد و...) - پس ابو لهب گفت : محمد گمان مى كند ما را سير مى تواند كرد هر يك از ما يك گوسفند مى خوريم و سير نمى شويم و يك كاسه بزرگ شير مى خوريم و سيراب نمى شويم ؛ پس چون روز ديگر صبح شد ايشان در خانه ابوطالب جمع شدند و عموهاى آن حضرت هم حاضر شدند (عباس ، حمزه ، ابوطالب ، ابولهب ) و چون داخل شدند تحيتى كه در جاهليت شايع بود گفتند و حضرت به تحيت اسلام يعنى سلام, جواب ايشان داد، و اين بر ايشان گران آمد كه در تحيت مخالفت طريقه آنها نمود؛ پس امير المومنين عليه السلام از آن نان و گوشت تريدى سااخت و با كاسه شير نزد ايشان گذاشت و اول پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم دست مبارك خود را بر بالاى تريد گذاشت و فرمود: بسم الله بخوريد به نام خدا اين سخن هم ايشان را خوش نيامد، و چون بسيار گرسنه بودند شروع كردند به خوردن طعام و خوردند تا همه سير شدند و از طعام چيزى كم نشد و از شير آشاميدند تا همه سيراب شدند و هيچ كم نشد.

چون حضرت خواست با ايشان سخن بگويد ابو لهب مبادرت نمود و گفت : عجب سحرى به كار شما كرد مصاحب شما كه شما را به اين طعام قليل سير كرد و هنوز باقى است ، چون آن ملعون مبادرت آن حضرت نمود حضرت در آن روز سخن نگفت تا ايشان متفرق شدند و فرمود: يا على ! اين مرد امروز به چنين سخنى مبادرت كرد و من سخن نگفتم ، باز مثل اين طعام مهيا كن و فردا ايشان را جمع كن تا رسالت خود را به ايشان برسانم .
امير المومنين عليه السلام فرمود: روز ديگر چون طعام را حاضر كردم و ايشان خوردند و سير شدند، پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى فرزندان عبد المطلب ! گمان ندارم كسى از عرب براى قوم خود آورده باشد بهتر از آنچه من براى شما آوردم ، بدرستى كه خير دنيا و آخرت را براى شما آوردم ، بگوييد كه اگر شما را خبر دهم كه دشمن شما صبح يا شام بر سر شما مى آيد از من باور مى كنيد؟ گفتند: آرى تو را راستگو مى دانيم ، فرمود: بدانيد كه خير خواه كسى به او دروغ نمى گويد و بدرستى كه حق تعالى مرا به رسالت فرستاده است بسوى عالميان و مرا امر كرده است كه پيش از همه كس خويشان و نزديكان خود را به دين او دعوت نمايم و از عذاب آخرت بترسانم ، و شاييد خويشان و نزديكان من و اين طعام كه خورديد و معجزه مرا در آن ديديد مانند مائده بنى اسرائيل است هر كه بعد از خوردن اين طعام به من ايمان نياورد خدا او را به عذابى معذب گرداند كه احدى از عالميان را چنان معذب نگرداند، و بدانيد اى فرزندان عبد المطلب ! كه خدا پيغمبرى نفرستاده است مگر آنكه براى او از اهل او برادرى و وزيرى و وصيى و وارثى مقرر گردانيده است پس هر كه از شما پيشتر به من ايمان آورد او برادر و وزير و وارث و وصى و خليفه من خواهد بود در امت من و از من بمنزله هارون خواهد بود از موسى ، پس كى مبادرت مى كند به بيعت من كه برادر من باشد و مرا مدد و يارى كند و معين من باشد بر مخالفان من پس ‍ او را وصى و وزير و خليفه خود گردانم كه از جانب من تبليغ رسالت نمايد و قرض مرا بعد از من ادا كند و وعده هاى مرا بعمل آورد؟ و اگر نكنيد ديگرى خواهد كرد كه حق او باشد.
چون حضرت سخن را تمام كرد همه ساكت شدند و جواب نگفتند، پس ‍ امير المومنين عليه السلام برخاست و عرض كرد: من بيعت می کنم با تو به هر شرطى كه بفرمايى و در هر چه حكم كنى اطاعت مى كنم .
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بنشين شايد آنها كه از تو بزرگترند برخيزند؛ پس بار ديگر فرمود، باز ايشان ساكت شدند و على عليه السلام برخاست ؛ پس در مرتبه سوم حضرت او را نزديك طلبيد و با او بيعت كرد و آب دهان مباركش را در دهان او انداخت و در ميان دو كتف و سينه او انداخت ؛ پس ابولهب گفت : خوب جزايى دادى پسر عم خود را كه اجابت تو كرد و دهانش را پر از آب دهان كردى .
حضرت فرمود: بلكه او را مملو گردانيدم از علم و حلم و فهم و دانش .
پس برخاستند و بيرون آمدند و خنديدند و به ابوطالب گفتند: تو را امر خواهد كرد كه اطاعت پسر خود بكنى (رجوع شود به مجمع البيان 4/206 و طرائف 20 و 21 و مناقب ابن شهر آشوب 2/31-33 و خرايج 1/92 و تفسير طبرى 9/483 و تفسير بغوى 3/400 و مجمعه الزوائد 8/302.) يعنى : پس ظاهر گردان و علانيه بگو آنچه را به آن مامور شده اى و اعراض كن از مشركان و متعرض ‍ ايشان مشو و از ايشان پروا مكن (سوره حجر: 94.).

گل مريم
2013_06_06, 06:47 PM
و در حديث صحيح از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : اجابت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را نكرد احدى پيش از على بن ابى طالب عليه السلام و خديجه ، و بعد از آن سه سال آن حضرت در مكه پنهان و خائف و هراسان بود از كافران و انتظار فرج مى كشيد تا آنكه حق تعالى امر نمود آن حضرت را به اظهار دعوت خود، پس حضرت به مسجد آمد و در حجر اسماعيل ايستاد و به صداى بلند ندا كرد: اى گروه قريش ! و اى طوايف عرب ! شما را مى خوانم بسوى شهادت به وحدانيت خدا او ايمان آوردن به پيغمبرى من و امر مى كنم شما را كه ترك كنيد بت پرستى را و اجابت نمائيد مرا در آنچه شما را به آن مى خوانم تا پادشاهان عرب گرديد و گروه عجم شما را فرمانبردار شوند و در بهشت پادشاهان باشيد.
پس قريش استهزاى كردند به آن حضرت و ابولهب گفت : تبالك هلاك براى تو باد ما را براى اين طلبيده بودى ؟ پس سوره تبت يد ابى لهب نازل شد.
كفار قريش گفتند: محمد ديوانه شده است ؛ و به زبان خود آن حضرت را آزار مى كردند و از ترس ابوطالب ضرر ديگر به آن حضرت نمى توانستند رسانيد، و چون ديدند مردم بسيار به دين آن حضرت در مى آيند به نزد ابوطالب آمده گفتند: پسر برادر تو عقلهاى مردم را به سفاهت نسبت مى دهد و خدايان ما را دشنام مى دهد و جوانان ما را فاسد و جماعت ما را پراكنده مى كند، اگر فقر او را بر اين داشته است ما مالى براى او جمع كنيم كه مال او از همه قريش بيشتر شود و هر زنى از قريش كه خواهد به او تزويج كنيم و او را بر خود امير گردانيم و او دست از خدايان ما بردارد.
ابوطالب به آن حضرت گفت : اين چه سخن است كه قوم تو را به فرياد آورده است ؟
حضرت فرمود: اى عم ! دينى است كه خدا براى پيغمبرانش پسنديده است و مرا به دين حق مبعوث گردانيده است .
گفت : اى پسر برادر! قوم آمده اند و چنين مى گويند.
حضرت فرمود: ايشان آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند و جميع روى زمين را به من دهند من مخالفت پروردگار خود نخواهم كرد، وليكن من يك كلمه از ايشان مى خواهم كه اگر آن را بگويند پادشاه عرب و عجم شوند و در بهشت پادشاهان باشند.
گفتند: آن كلمه چيست ؟
فرمود: گواهى دهيد به يگانگى خدا و رسالت من .
گفتند: آيا سيصد و شصت خدا را بگذاريم و يك خدا را بپرستيم ؟ اين امر است بسيار عجيب .
پس باز به نزد ابوطالب آمده گفتند: تو بزرگى مائى و برادر زاده ات ما را پراكنده كرد، بيا تا ما به تو دهيم عماره بن وليد را كه شريفتر و خرشروتر و نيكوتر قريش است و تو او را به فرزندى خود برادر و محمد را به ما بده تا ما او را به قتل رسانيم .
ابوطالب فرمود: انصاف نكرديد با من ، فرزند خود را به شما دهم كه بكشيد و من فرزند شما را تربيت كنم ( تفسير قمى 2/228؛ قصص الانبياء راوندى 318. و در هر دو مصدر نامى از امام باقر عليه السلام نيامده است .)؟!

گل مريم
2013_06_06, 06:49 PM
و عيشاى به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : چون مشركان به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى گذشتند خم مى شدند و سر را به جامه خود مى پيچيدند كه حضرت ايشان را نبيند، پس ‍ حق تعالى اين آيه را فرستاد: الا انهم يثنون صدورهم ليستخفوا منه الا حين يستغشون ثيابهم يعلم ما يسرون و ما يعلنون (سوره هود: 5.). ( تفسير عياشى 2/139.)

و كلينى به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : چون مشركان به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى گذشتند خم مى شدند و سر را به جامه خود مى پيچيدند كه حضرت ايشان را نبيند، پس حق تعالى اين آيه را فرستاد:
الا انهم يثنون صدورهم ليستخفوا منه الا حين يستغشون ثيابهم يعلم ما يسرون و ما يعلنون (سوره طه : 47.) و نشست .

گل مريم
2013_06_06, 06:51 PM
ابوطالب گفت : اين گروه آمده اند و چنين مى گويند.
حضرت فرمود: آيا تواند بود كلمه اى بگويند كه از اين سخن بهتر باشد و به سبب آن بزرگ عرب شوند و بر همه عرب مسلط گردند؟
ابوجهل گفت : آرى كدام است آن كلمه ؟
حضرت فرمود: بگوييد لا اله الا اللّه ، چون اين را شنيدند انگشت در گوشهاى خود گذاشتند و بيرون رفتند و گريختند و مى گفتند: ما نشنيده ايم اين را در ملت آخرت ، نيست اين سخن مگر افترا؛ پس حق تعالى آيات اول سوره ص را فرستاد (كافى 2/649.).

گل مريم
2013_06_06, 07:06 PM
فرات بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : صداى قرآن خواندن حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم از همه كس ‍ نيكوتر و خوشايندتر بود و چون شب به نماز بر مى خاست ابوجهل و ساير مشركان مى آمدند و قرائت آن حضرت را گوش مى دادند پس چون بسم الله الرحمن الرحيم مى خواند انگشت در گوشهاى خود مى گذاشتند و مى گريختند، چون فارغ مى شد مى آمدند و باز گوش مى دادند و ابوجهل مى گفت : محمد نام پروردگار خود را بسيار مى برد و بدرستى كه پروردگار خود را دوست مى دارد حضرت صادق عليه السلام فرمود كه : ابوجهل اين سخن را راست گفت هر چند آن ملعون كذاب بود - پس حق تعالى اين آيه را فرستاد و اذا ذكرت ربك فى القرآن وحده ولوا على ادبارهم نفورا (سوره اسراء: 46. 1163- .) و هر گاه ياد مى كنى پروردگار خود را پشت مى گردانند گريزندگان. حضرت فرمود: يعنى هرگاه بسم الله الرحمن الرحيم مى گويى (تفسيرفرات كوفى 241-242).
در حديث معتبر ديگر از آن حضرت روايت كرده است : مشركان به نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: بيا يك سال ما خداى تو را عبادت كنيم و تو يك سال خدايان ما را عبادت كن ، پس حق تعالى سوره قل يا ايها الكافرون را فرستاد تا طمع ايشان بريده شد است از آنكه هرگز حضرت ميل بسوى خدايان ايشان نمايد (تفسير فرات كوفى 611؛ تفسير قمى 2/454.).

گل مريم
2013_06_06, 07:46 PM
كلينى به سند حسن از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : روز حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم جامه هاى نو پوشيده بود و در مسجد الحرام نماز مى كرد، مشركان بچه دان شترى را آوردند و بر پشت آن حضرت انداختند و جامه هاى آن حضرت را ملوت كردند، حضرت به نزد ابوطالب رفت و گفت : اى عم ! چگونه مى يابيد حسب مرا در ميان خود؟
ابوطالب گفت : سبب اين سخن چيست اى پسر برادر؟ حضرت واقعه را نقل كرد، ابوطالب حمزه را طلبيد و شمشير خود را برداشت و حمزه را گفت كه سلاى ناقه را بردار، و حضرت را همراه خود آورد و به نزد قريش ‍ آمد و ايشان در دور كعبه نشسته بودند، چون ابوطالب را ديدند و آثار غضب از روى او مشاهده كردند از ترس از جاى خود حركت نكردند، پس ‍ حمزه را گفت كه : خون و سرگين و كثافتهاى بچه دان ناقه را بر سبيلهاى ايشان بمال ، چون حمزه به سبيل همه كشيد آن فضلات را ابوطالب رو به جانب حضرت گردانيد و گفت : حسب تو در ميان ما چنين است (كافى 1/449.).
و به روايت ابن شهر آشوب و راوندى و ديگران چون به گفته ابوجهل ، عقبه بن ابى معيط اندرون ناقه را آورد و بر پشت اطهر آن سرور انداخت آن حضرت در نماز بود پس حضرت فاطمه عليها السلام آمد و آنها را از پشت آن حضرت دور كرد و گريست ، و چون حضرت از نماز فارغ شد گفت : خداوندا! بر تو باد دفع گروه قريش ، بر تو باد دفع ابوجهل و عقبه و شيبه و عتبه و اميه .
عباس گفت : بخدا سوگند هر كه را آن حضرت در آن روز نام برد همه را در روز بدر كشته در چاه ديدم (1166).
و اين خبر به حمزه رسيد در غضب شد و به مسجد آمد و كمان ابوجهل را گرفت و بر سرش زد و آن ملعون را بلند كرد و بر زمين زد و مردم جمع شدند و ابوجهل را از دست حمزه گرفتند و گفتند: اى حمزه ! مگر به دين محمد در آمده اى ؟ گفت : آرى ؛ و از روى غضب شهادت بر زبان راند و به نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم آمد و حضرت آيات قرآن را بر او خواند و حقيت خود را بر او ظاهر كرد، پس حمزه بار ديگر شهادت گفت و در دين اسلام راسخ گرديد و ابوطالب شاد شد و شعرى چند در تحسين حمزه ادا كرد (رجوع شود به مناقب ابن شهر آشوب 1/91 و خرايج 1/51 و صحيح مسلم 3/1419 و 1420 و دلائل النبوه 2/278-280.).
و عياشى به سند معتبر از حضرت باقر و صادق عليه السلام روايت كرده است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بلاى عظيم از قوم خود كشيد تا آنكه روز در سجده بود و رحم گوسفندى بر او انداختند پس فاطمه عليها السلام آمد و آن حضرت هنوز سر از سجده بر نداشته بود آن را از پشت آن حضرت برداشت ، پس حق تعالى به او نمود آنچه مى خواست و در جنگ بدر يك اسب سوار همراه آن حضرت نبود و در روز فتح مكه دوازده هزار سوار همراه آن حضرت بودند و ابوسفيان و ساير مشركان استغاثه به آن حضرت مى كردند؛ پس بعد از آن حضرت امير المومنين عليه السلام از آزار و بلا و اتفاق منافقان بر اذيت او ديد آنچه ديد و از قوم او احدى با او نبود زيرا كه حمزه در روز احد شهيد شد و جعفر در جنگ موته شهيد شد (تفسير عياشى 2/54.).

گل مريم
2013_06_06, 07:50 PM
و شيخ طبرسى و غير او روايت كرده اند كه خباب گفت : در مكه به خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم رفتم و آن حضرت در پيش كعبه نشسته بود، به آن حضرت شكايت كردم از شدت ستمها كه از قريش ‍ مى ديدم و آزارها و شكنجه ها كه از ايشان مى كشيدم و گفتم : يا رسول الله ! دعا نمى كنى از براى ما؟ حضرت رنگش بر افروخته شد و فرمود: مومنانى كه پيش از شما بودند بعضى از ايشان را به شانه آهن ريزه ريزه مى كردند و بعضى را اره بر سر ايشان مى گذاشتند و مى بريدند و با اينها صبر مى كردند و از دين بر نمى گشتند پس صبر كنيد بدرستى كه خدا اين دين را چنان تمام خواهد كرد و اين دولت را چنان مستقر خواهد گردانيد كه سواره اى از اهل اين ملت تنها از صنعا به حضرموت رود و از كسى بغير از خدا نترسد (اعلام الورى 47؛ سنن ابى داود 2/252؛ المعجم الكبير 4/62؛ حليه الاولياء 1/144.).
در حديث ديگر منقول است كه : آن حضرت گذشت به عمار بن ياسر و اهل او, ديد, كه مشركان مكه ايشان را عذاب مى كنند از براى اختيار اسلام ، حضرت فرمود كه : بشارت باد شما را اى آل عمار كه وعده گاه شما بهشت است (اعلام الورى 48؛ دلائل النبوه 2/282؛ مستدرك حاكم 3/438.).
و كلينى به سند صحيح از امام جعفر صادق صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : پروردگار من مرا امر كرده است به مداراى مردم چنانكه مرا امر كرده است به اداى نمازهاى واجب (كافى 2/117؛ معانى الاخبار 386؛ وسائل الشيعه 12/200.).
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : جبرئيل به نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت : اى محمد! پروردگار تو تو را سلام مى رساند و مى گويد تو را كه : مدارا كن با خلق من (كافى 2/116؛ وسائل الشيعه 12/200.).
و به سند موثق از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام روايت كرده است كه : چون مردم تكذيب حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم كردند خواست كه همه اهل زمين را بغير امير المومنين عليه السلام هلاك گرداند براى انتقام آن حضرت در هنگامى كه اين آيه را فرستاد: فتول عنهم فما انت بملوم (سوره ذاريات : 54.) پس از ايشان رو بگردان پس ‍ بدرستى كه تو ملامت كرده شده نيستى ، پس رحم كرد بر مومنان و خطاب نمود به آن حضرت كه: و ذكر فان الذكرى تنفع المومنين (سوره ذاريات : 55.) و ياد آور ايشان را پس بدرستى كه ياد آوردن نفع مى بخشد مومنان را (كافى 8/103.).
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : چون حق تعالى امر كرد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را كه اظهار اسلام نمايد و آن حضرت ديد كمى مسلمانان و بسيارى مشركان را بسيار غمگين شد پس حق تعالى جبرئيل را فرستاد با برگى از درخت سدره المنتهى و امر كرد آن حضرت را كه سر خود را به آن سدر بشويد، چون چنين كرد غم و هم آن حضرت بر طرف شد (كافى 6/505؛ وسائل الشيعه 2/63. و روايت در هر دو مصدر از امام امير المومنين عليه السلام ذكر شده است .).

گل مريم
2013_06_06, 07:52 PM
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : حق تعالى مرا فرستاده است كه جميع پادشاهان باطل را بكشم و ملك و پادشاهى را بسوى شما بكشم پس اجابت كنيد مرا بسوى آنچه شما را به آن مى خوانم تا پادشاه عرب و عجم شويد و در بهشت پادشاهان باشيد، پس ابوجهل گفت از روى حسد و عداوت آن حضرت كه : خداوندا! اگر آنچه محمد مى گويد حق است از جانب تو پس بباران بر ما سنگى از آسمان يا بياور بسوى ما عذابى دردناك ؛ پس گفت : ما و بنى هاشم پيوسته مانند دو اسب بوديم كه با يكديگر بتازند و نظير يكديگر بوديم اكنون راضى نمى شويم به آنكه يكى از ايشان دعواى پيغمبرى كند و در ميان ايشان پيغمبر رباشد و در بنى مخزوم نباشد؛ پس گفت : خداوندا! طلب آمرزش مى كنم از تو، پس خداوند عالميان فرستاد و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون (سوره انفال : 33.) يعنى : نيست خدا كه عذاب كند ايشان را و حال آنكه تو در ميان ايشان باشى ، و نيست خدا عذاب كننده ايشان و حال آنكه ايشان استغفار كنند زيرا كه ابوجهل بعد از اين سخن طلب آمرزش كرد؛ پس چون قصد قتل آن جناب كردند و آن جناب را از مكه بيرون كردند حق تعالى فرستاد و ما لهم الا يعذبهم الله و هم يصدون عن المسجد الحرام و ما كانوا اولياء ان اولياوه الا المتقون (سوره انفال : 34.) يعنى : چيست ايشان را كه خدا عذاب نكند ايشان را و حال آنكه منع مى كنند مومنان را از مسجد الحرام و نيستند ايشان سزوار مسجد الحرام ، نيست سزاوار آن مگر پرهيزكاران كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اصحاب او باشند، پس حق تعالى عذاب كرد ايشان را به شمشير در جنگ بدر و كشته شدند (تفسير قمى 1/276-277.).

گل مريم
2013_06_06, 07:55 PM
و ابن شهر آشوب روايت كرده است از كثير بن عامه كه : روزى در مكه از ابطح سوارى پيدا شد و در عقب او هفده شتر آمدند كه بر آنها جامه هاى ديبا بار كرده بودند و بر هر شترى غلامى سياهى سوار بود و مى گفت : كجاست پيغمبر كريمى كه در مكه مبعوث شده است ؟ گفتند: براى چه مى خواهى او را؟ گفت : پدرم وصيت كرده است كه اينها را به او برسانم ؛ پس ابوالبخترى اشاره كرد بسوى ابوجهل و گفت : آنكه تو مى خواهى اوست ، چون نزديك ابوجهل رفت و اوصاف آن حضرت را كه شنيده بود در او نديد گفت : تو نيستى آن كه من مى خواهم ؛ و در مكه گشت تا حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را ديد و چون آن حضرت را ديد اوصافى كه شنيده بود شناخت و به خدمت آن حضرت شتافت و دست و پايش را بوسيد و حضرت فرمود: تويى ناجى پسر منذر؟ گفت : بلى يا رسول الله ، فرمود: چه شد هفده ناقه كه بر هر يك غلام سياهى سوار است و آن غلامان جامه هاى ديبا و كمربندهاى مطلا بسته اند؟ و نامهاى آن غلامان را يك يك فرمود، گفت : بلى يا رسول الله ! حاضرند و به خدمت تو آورده ام ، حضرت فرمود كه : منم محمد بن عبد الله .
چون جميع آن مال را تسليم آن حضرت كرد ابوجهل فرياد آورد كه : اى آل غالب ! اگر مرا يارى نكنيد بر محمد شمشير خود را بر سينه خود مى گذارم و خود را مى كشم و اين مال ازكعبه است و او مى خواهد همه را متصرف شود، پس بر اسب خود سوار شد و شمشير خود را برهنه كرد و در تمام مكه و نواحى گشت و چندين هزار كس با او همراه شدند، و چون اين خبر به بنى هاشم رسيد ابوطالب با ساير اولاد عبد المطلب سوار شدند و دور آن حضرت را گرفتند پس ابوطالب به نزد ايشان رفت به ايشان گفت : از محمد چه مى خواهيد؟ ابوجهل گفت كه : پسر برادر تو بر ما خيانت بسيار كرد و از جمله آنها آن است كه مالى براى كعبه آورده بودند اين پسر او را به جادو فريب داد و به دين خود در آورد و مالهاى را از او گرفت .
ابوطالب گفت : باش تا من بروم و از حقيقت حال سوال كنم ، چون به خدمت حضرت آمد و التماس نمود كه آنها را به ابوجهل رد كند فرمود: يك حبه را به او نمى دهم ، ابوطالب گفت : ده شتر را بردار و هفت شتر را به او بده ، حضرت ابا كرد و فرمود كه : من این هديه ها را با شتران نزد او باز مى دارم و من و او هر دو از شتران سوال مى كنيم و جواب هر يك از ما كه بگويند و گواهى هر يك از ما كه بدهند از او باشد.
ابوطالب به نزد ابوجهل آمد و گفت : پسر برادرم با شما انصاف مى دهد و چنين مى گويد و فردا در هنگام طلوع آفتاب وعده كرده است كه شما در مسجد حاضر شويد و شتران را با اسباب آنها در مسجد حاضر گردانيد و براى هر يك كه شهادت دهند از او باشد.

پس ايشان برگشتند و بامداد روز ديگر ابوجهل به نزد كعبه آمد و براى هبل سجده كرد پس سر برداشت و قصه را به آن نقل كرد و گفت : اى هبل ! از تو سوال مى كنم چنان كنى كه ناقه ها با من سخن بگويند و براى من شهادت دهند و محمد بر من شماتت نكند و من چهل سال است كه تو را مى پرستم و حاجتى از تو نطلبيده ام اگر امروز اجابت من مى كنى براى تو قبه اى از مرواريد سفيد مى سازم و براى تو دو دسترنج طلا و دو خلخال نقره و تاجى مكلل به جواهر و قلاده اى از طلاى بى غش بعمل مى آورم و تو را به آنها مزين مى گردانم .
پس در اين حال حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به مسجد در آمد و شتران را حاضر گردانيد و ابوجهل را فرمود كه : سوال كن ؛ هر چند سوال كرد جوابى نشنيد؛ پس حضرت با شتران خطاب كرد، آنها به امر الهى به سخن آمدند و شهادت بر پيغمبرى آن حضرت دادند و گواهى دادند كه اين مالها مخصوص آن حضرت مى باشد. و باز ابوجهل را فرمود كه : تو سوال كن ، و او سوال كرد و جواب نشنيد، و حضرت سوال كرد جواب گفتند، تا هفت مرتبه چنين شد و حضرت مالها را برگردانيد و ابوجهل خايب و خاسر برگشت (مناقب ابن شهر آشوب 1/176.).

گل مريم
2013_06_06, 08:00 PM
و در بعضى از كتب مسطور است كه : چون حق تعالى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را مامور گردانيد كه علانيه در ميان قريش اظهار دعوت خود بنمايد، حضرت در موسم حج كه طوايف خلق از اطراف عالم به مكه آمده بودند بر كوه صفا ايستاد و به آواز بلند ندا كرد كه : يا ايها الناس ! من رسول پروردگار عالميانم ؛ و مردم از روى تعجب نظر كردند بسوى آن جناب و ساكت شدند، پس به كوه مروه بالا رفت و سه مرتبه چنين ندا كرد، ابوجهل چون اين سخن را شنيد سنگى به جانب آن حضرت انداخت و پيشانى نورانى آن حضرت را مجروح كرد و ساير مشركان سنگها گرفتند و از عقب آن حضرت دويدند، پس حضرت بر كوه ابوقبيس بالا رفت و در موضعى كه آن را اكنون متكا مى گويند تكيه داد و مشركان در طلب آن حضرت مى گرديدند.
شخصى به نزد امير المومنين عليه السلام آمد و گفت : محمد كشته شد، على عليه السلام گريه كنان به خانه خديجه دويد و خديجه پرسيد: يا على ! محمد چه شد؟ فرمود: نمى دانم مى گويند كه مشركان آن حضرت را سنگباران كرده اند و اكنون پيدا نيست ، آبى به من بده و طعامى بردار و بيا تا او را بيابيم و آب و طعامى به او برسانيم ؛ پس هر دو روانه شدند و به خديجه فرمود: تو از جانب وادى برو و من از كوه بالا مى روم ، امير المومنين عليه السلام مى گريست و فرياد مى كرد: يا محمد! يا رسول الله ! جانم فداى تو باد آيا تو در كدا م وادى تشنه و گرسنه مانده اى و مرا با خود نبرده اى ؟ و خديجه فرياد مى كرد: نشان دهيد به من پيغمبر برگزيده را و بهار پسنديده را و رنج كشيده در راه خدا را.
پس در اين حال جبرئيل بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد، چون حضرت را نظر بر او افتاد گريست و فرمود: ببين قوم من با من چه كردند، تكذيب من كردند و مرا به سنگ جفا خسته كردند؛ جبرئيل گفت : يا محمد! دست خود ر به من بده ، پس دست آن حضرت را گرفت و بر بالاى كوه نشاند و مسندى از مسندهاى بهشت را زير بال خود بيرون آورد كه با مرواريد و ياقوت بافته بودند و بر هوا گشود تا تمام كوههاى مكه را پوشيد و دست رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را گرفت و بر روى آن مسند نشانيد و گفت اى محمد! مى خواهى بزرگوارى و كرامت و منزلت خود را نزد خداوند خود بدانى ؟ فرمود: بلى ، جبرئيل گفت : اين درخت را بطلب ، چون طلبيد از جاى خود جدا شد و بسرعت دويد و نزد آن حضرت ايستاد و براى تعظيم سجده كرد، جبرئيل گفت : يا محمد! بگو برگردد، فرمود: برگرد، برگشت .
پس اسماعيل كه موكل است به آسمان اول فرود آمد و در خدمت آن حضرت ايستاد و عرض كرد: السلام عليك يا رسول الله ، پروردگار من مرا امر كرده است كه تو را اطاعت كنم در هر چه بفرمايى ، اگر مى فرمايى ستاره ها را بر ايشان مى ريزم كه ايشان را بسوزاند.
پس ملك آفتاب آمد و عرض كرد: السلام عليك يا رسول الله ، اگر مى فرمايى آفتاب را به نزديك سر ايشان مى آورم كه ايشان را بسوزاند.
پس ملك زمين آمد زمين آمد و عرض كرد: السلام عليك يا رسول الله ، حق تعالى مرا امر كرده است كه تو را اطاعت كنم ، اگر مى فرمايى زمين را حكم مى كنم كه ايشان را فرود برد.
پس ملك كوهها آمد و عرض كرد: السلام عليك يا رسول الله ، خدا مرا امر فرموده است كه مطيع تو باشم ، اگر رخصت مى دهى كوهها را بر ايشان بر مى گردانم تا ايشان را درهم بشكنم .
پس ملكى كه موكل است به درياها آمد و عرض كرد: السلام عليك يا رسول الله ، پروردگار من مرا امر فرموده است هر چه فرمايى بعمل آورم ، اگر رخصت مى فرمايى امر مى كنم درياها را تا ايشان را غرق كنند.
چون همه اين ملائكه اظهار نصرت خود كردند حضرت فرمود: آيا همه مامور شده ايد به يارى من ؟ عرض كردند: بلى ، پس روى مبارك خود را بسوى آسمان نمود و فرمود: من براى عذاب مامور نشده ام و مامور شده ام كه رحمت عالميان باشم ، مرا با قوم خود بگذاريد كه ايشان نادانانند و با نادانى چنين مى كنند.
پس جبرئيل عليه السلام خديجه را ديد كه در وادى مى گريد و از پى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى گردد، گفت : يا رسول الله ! خديجه را ببين كه گريه او ملائكه آسمانها را به گريه آورده است او را بطلب بسوى خود و از من سلام به او برسان و بگو به او كه : حق تعالى تو را سلام مى رساند و بشارت ده او را كه در بهشت خانه اى دارد از قصبهاى مرواريد كه به طلا زينت كرده اند و در آن صداى وحشت آميز نيست .
پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم امير المومنين عليه السلام و خديجه عليها السلام را طلبيد و خون از روى گلگونش مى ريخت و خون را نمى گذاشت به زمين بريزد و پاك مى كرد، خديجه عرض كرد: پدر و مادرم فداى تو باد چرا نمى گذارى خون به زمين بريزد؟ فرمود: مى ترسم اگر خون من به زمين بريزد حق تعالى بر اهل زمين غضب كند.
چون شب شد امير المومنين عليه السلام و خديجه عليها السلام حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را به خانه آوردند و سنگ بزرگى رو به روى مجلس آن حضرت تعبيه كردند، و چون مشركان خبر شدند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به خانه آمده است آمدند و سنگ به خانه آن حضرت مى انداختند، اگر سنگ از جانب بالا مى آمد آن سنگ نمى گذاشت به آن حضرت برسد و از جانبهاى ديگر ديوارها مانع بود و از پيش رو على عليه السلام و خديجه ايستاده بودند و سنگها را به جان خود قبول مى كردند و نمى گذاشتند كه به آن حضرت برسد. پس خديجه گفت : اى گروه قريش ! شرمنده نمى شويد كه سنگباران مى كنيد خانه زنى را كه نجيب ترين شماست ؟ اگر از خدا نمى ترسيد از ننگ احتراز كنيد.
پس مشركان برگشتند و روز ديگر آن حضرت به مسجد آمد و نماز كرد و حق تعالى ترسى در دل ايشان افكند كه متعرض آن حضرت نشدند (بحار الانوار 18/241 به نقل از المنتقى فى مولود المصطفى .).


منبع: سایت دوران

گل مريم
2013_06_06, 08:02 PM
salavat22

salavat22

السلام عليك يا رسول رب العالمين صلي الله عليه و آله و سلم


salavat22
salavat22

مشعشع
2013_06_07, 11:19 AM
http://dls.fardamobile.com/3/mabas-payambar-s.JPG


عید سعید مبعث، آغاز راه رستگارى و طلوع تابنده مهر هدایت و عدالت، مبارک باد.