PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ميلاد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به نقل از آمنه سلام الله عليها



گل مريم
2013_06_06, 10:34 AM
besm19



روايت ميلاد حضـرت رسـول(ص) از زبان هر كه باشـد شيريـن است, اما از زبان مادر بزرگـوارش (آمنه), شيـريـن تـر و دلنشيـن تـر.

ضمـن تبـريك ايـن خجسته ميلاد, خـواننـدگان گرامـى را پاى كلام آمنه مادر پيامبر مى نشانيم كه اين تولد پر بركت را چنيـن ترسيم مى كند. (به نقل از منـاقب ابـن شهر آشـوب, ج1, ص28)

آنگاه كه تولد رسول خدا(ص) فرار رسيد, بال فرشته اى را ديدم كه بر دلـم كشيد و هراس از وجودم رخت بربست.

سپس نوشابه سفيدى برايم آوردند.

مـن كه تشنه بـودم آن را نـوشيدم. گـويا در وجـودم فـروغ والايـى پـديـد آمـد. زنانى را ديدم, بلند بالا همچون نخل, كه با مـن سخـن مى گفتند. و ...

كلامى شنيدم كه به سان سخن آدميان نبود.

چيزى شبيه ديباى سپيد گون را ديدم, كه گويى ميان زميـن تا آسمان را فرا گرفت.

و شنيدم كه گوينده اى مى گفت:

(آن عزيزتـريـن مردم را بگيـريـد.) مـردانـى را ديـدم در آسمان ايستاده, با آفتـابه هـايـى در دست, و ... شـرق و غرب جهان در چشمـانـم مجسـم شــد.

پرچمى از ديبا را ديدم كه بر چـوبـى از ياقـوت, ميان زميـن و آسمان و بر فراز (كعبه) در اهتزار بود.

رسول خـدا(صلى الله عليه و آله و سلم) قـدم به جهان گذاشت, در حالـى كه انگشتـش را به سـوى آسمان فراز برده بود.

ابـر سفيـدى را ديـدم كه از آسمـان فـرود آمـد و آمـد, تـا او را فـرا گـرفت.

ندايى شنيدم كه گفت:

(محمد را به شرق و غرب جهان و به درياها طـواف دهيد و بگردانيد, تا او را به نـام و صفـات و صـورت بشنـاسـانيـد.) و ... ابـر كنـار رفت.

گل مريم
2013_06_06, 10:37 AM
كه ديدم محمـد, در پارچه اى سفيدتر از شير پيچيده و در زيرش حريرى سبز افكنده, و در دستـش سه كليـد از لـولـو آبـدار است و كسـى مـى گـويـد:

(محمـد, كليـدهاى (نصرت) و (باد) و (نبـوت) را در اختيار دارد.)

ابرى ديگر آمد و مدتى طولانى تر از پيـش, او را فرا گرفت و از ديدگانـم پنهانـش كرد. و شنيدم كه ندايى مى گفت:

(محمـد را به شرق و غرب جهان طـواف دهيـد و او را بـر روحانيان جـن و انـس و پـرنـدگان و درنـدگان عرضه كنيد و به او عطا كنيـد صفاى آدم را, رقت نـوح را, دوستى ابراهيـم و زبان اسماعيل را, كمال يوسف و بشارت يعقـوب را, صداى داود و زهد يحيى و بزرگـوارى عيسـى را ...)

باز هـم آن تكه ابر كنار رفت. ديدمـش كه حـريـر سفيـدى در دست دارد كه پيچيـده است و كسـى مـى گـويـد:

(محمد, همه جهان را در قبضه خويـش دارد.)

گل مريم
2013_06_06, 10:39 AM
سپـس سه نفر را ديدم, با چهره هايى خـورشيد گـون, يكى با ابريقى از نقره و عطردانى از مشك در دست, ديگرى با طشتى از زمـرد سبز كه در هـر يك از چهار سـويـش لولـو سفيـدى بـود. و كسـى مـى گفت: (ايـن را بگير, اى محمد). وى از ميانه اش گرفت.

و كسـى مـى گفت: (كعبه را در قبضه بگير.) در دست سومى, حرير سفيد پيچيده اى بود كه آن را گشود و از درونـش مهرى بيـرون آورد, فـروزان كه چشمها را خيـره مـى كـرد.

با آن آب, هفت بار آن مهر را شستشـو دادند و بر كتف او زدند (مهر نبـوت) و بر دهـانـش نهادنـد كه گـويـا شـد و به او گفته شـــد:

(در امان خدا و حفظ و رعايت او, قلبت سرشار از دانش و ايمان و يقيـن و عقل و شجاعت شد.
تو بهتريـن انسانهايى! خوشا آنكه پيرو تو باشد و بدا بر آنكه از تـو عقب ماند .. .)

آنگـاه سـاعتـى در ميـان بـال فـرشتگـان بـود. و فرشته (رضوان) به اين كار پرداخت.

سپـس آن فـرشته در حـالـى كه به او مـى نگـريست, دور شـد و چنيـن مى گفت: (اى عزيز! بشارت باد بـر تـو عزت دنيا و آخرت.) و ديـدم نـورى از سرش تا به آسمان فرا مى رفت.

و قصرهاى شام را ديدم كه روشن بود.

و پيـرامـون خـويـش, پـرنـدگـانـى ديـدم كه بـالها بـر سـر مـن گشـوده انـــد.


جواد محدثى
منبع: سایت تربیت

گل مريم
2013_06_06, 10:40 AM
salavat2salavat2salavat2salavat2salavat2salavat2sa lavat2salavat2salavat2

مشعشع
2013_06_06, 10:51 AM
mohamad

mohamad


mohamad