PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نامه هایی به مولای غریب کربلا



فاطمه
2015_10_24, 12:15 AM
besm8








ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ
به قلم: محسن قائمی نسب
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ

نامه اول :

سلام آقای جوانان اهل بهشت ! سلام دردانه زهرا!
سلام
ای تو از پیامبر و پیامبر از تو! سلام آقای خوب من!
زیاد مزاحمتان نمی شوم شنیده ام قصد سفر داری!
تنها می خواستم .....
خبری بدهم از کوفه!
«مسلم» سفیر شما کشته شد!
کوفه شهر نامردی و نامردمی شده!
وفا از شهر رخت بر بسته ،
امروز به بازار رفته بودم،
کوفیان شمشیرها را تیز می کردند !
نیزه ها را زهر آلود !
انگار در تدارک جنگی بزرگ هستند!
مبارزه ای که بوی خون می دهد! ابن زیاد ها با چشمهای خونخوارشان، برای شما نقشه ها کشیده اند ،
آقا دیگر فرصتی برای از تو نوشتن ندارم.
راستی می خواستم بگویم:
انی سلم لمن سالمکم!
من با شما هستم....!
با شما، پشت به کوفه و رو به کربلا .
خداحافظ...

خلاصه

وفا از شهر رخت بر بسته ،
امروز به بازار رفته بودم،
کوفیان شمشیرها را تیز می کردند !


http://fa.abna24.com/cultural/archive/2015/10/23/694301/story.html (http://fa.abna24.com/cultural/archive/2015/10/23/694301/story.html)

فاطمه
2015_10_24, 12:18 AM
و اینک نامه دوم:ـــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــ

به قلم: محسن قائمی نسب
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــنامه دوم :

به نام خدای کربلا!
سلام اقای جوانان اهل بهشت!
سلام آقا! آقای ساکن بیابان های غربت، شنیده ام امروز به کربلا رسیده ای، با کاروانی از گل های سرخ وسپید!
خبر بی وفایی کوفیان دلت را آزرده است؟!
کربلا دیگر بیابان نیست !
بوستانی است که از آن شمیم محمد (ص) ، رایحه علی(ع)، عطر فاطمه(س) و نفحه حسن به گوش هوش می رسد...
آقای خوب من مراقب خارهای این بیابان باش ! پای نازک غنچه هایت آزرده نشود؟!
آقا خبر آمدنت چهار ستون قلب ما را آواره کرد! آقا خیلی پریشانت شدم.
آقا نامه امروزم به کربلا بارانی تر از دیروز است!
آقا بغض امانم را برید!
خداحافظ....

خلاصه

آقای خوب من مراقب خارهای این بیابان باش ! پای نازک غنچه هایت آزرده نشود! ؟

فاطمه
2015_10_24, 12:19 AM
و اینک نامه سوم:

ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ
به قلم: محسن قائمی نسب
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ

نامه سوم :

به نام خدای رقیه !
سلام آقای جوانان اهل بهشت!
سلام آقا،
آقای ساکن بیابان های غربت!
شنیده ام به کربلا رسیده ای،
با کاروانی از گل های سرخ و سپید!
آقای خوب من! مراقب خارهای این بیابان باش!
پای نازک غنچه هایت آزرده نشود!
می خواستم بنویسم :
دردهایم استخوانی شده...
صورت سطرهای دلتنگی ام کبود است.
می خواستم بنویسم:
محبتت را از من دریغ نکن ،
من خیلی نیازمند مهربانی های آبی توام !
می خواستم بنویسم،
اما نمی دانم چه شد که یاد دختر سه ساله تو افتادم به یاد آن خردسال بزرگ منش !
او که دردهایش آنقدر بزرگ شده که شکستکی پا و کبودی صورتش را از یاد برد!
او که داغ دوری تو کهنسال ترین سه ساله تاریخش کرد ...
آقا بیش ازهمه او نیاز مند محبتت شده!
اصلا نشانی من تغییر کرد!
این نامه را به خرابه شام می فرستم ، چون تو احتمالا امشب نزدیکی های سحر به سراغ دختر سه ساله ات خواهی رفت!
راستی می خواستم بگویم:
بابی انت و امی!
من با شما هستم... رو به کربلا!
خداحافظ........................


خلاصه

شنیده ام به کربلا رسیده ای،
با کاروانی از گل های سرخ و سپید...

فاطمه
2015_10_24, 12:19 AM
و اینک نامه چهارم:

ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ
به قلم: محسن قائمی نسب
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ

نامه چهارم:

به نام خدای زینب
سلام آقای جوانان اهل بهشت!
امروز خجالت کشیدم
خجالت کشیدم از این که بگویم من هم دوستت دارم!
کاری که زینب در پیشگاه تو کرد زبانم را بسته است!
او به من فهمانده است که بهای دوست داشتن و نرخ رسمی عشق سنگین است و تنها با گفتن پرداخت نمی شود!
زینب فریاد عاشقی است در تمام تاریخ بشر.
زینب، مرهم زخم های مادر است؛
و زینت سال های تنهایی و بی زهرایی پدر؛
و تیماردار جگر سوخته برادر؛
و پرستار داغدیدگان عاشورایی.
زینب، آغوش پناه کبوتران پر و بال سوخته کربلایی...
او ، و تنها او، می تواند سر بلند کرده و بگوید که تو را دوست دارد!
امروز فقط شرمندگی را برایت پست می کنم به نشانی کربلا....
خداحافظ........................


خلاصه

زینب به من فهمانده است که بهای دوست داشتن و نرخ رسمی عشق سنگین است و تنها با گفتن پرداخت نمی شود!

فاطمه
2015_10_24, 12:20 AM
و اینک نامه پنجم:

ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ
به قلم: محسن قائمی نسب
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ

نامه پنجم

سلام! آقای جوانان اهل بهشت!
امروز سلام من هم عطر تو دارد هم رایحه خوش حسن را...
امروز می خواهم یتیمانه، در آغوش زخمی تو جا خوش کنم...
تا طعم ابا عبدالله بودنت را بچشم، آنسان که به قاسم فرمودی:
یا بنیّ، کیف الموت عندک
پسرم، مرگ در نزد تو چگونه است؟
و قاسم، بدون لحظه ای درنگ، پاسخ داد:
یا عمّ احلی من العسل
عمو جان از عسل شیرین تر است
آری .... .!
جوان حسن در آنسوتر و در دیدار محبوب چه می دید که این گونه شوقمندانه مرگ را در آغوش می گیرد!؟
...
تو با کربلایت بر تمام قلبهای مؤمنین، چه نماز بارانی خواندی
که شنیدن نامت، حتی خشک ترین چشم ها را
نصیبی از باران رحمت می دهد؟
و کویری ترین دلها را
لطافت گل عطا می کند؟
...
امروز هم خواستم بگویم:
یا لیتنا کنا معک...
من با شما هستم ... رو به کربلا
خداحافظ.

خلاصه

تو با کربلایت بر تمام قلبهای مؤمنین، چه نماز بارانی خواندی
که شنیدن نامت، حتی خشک ترین چشم ها را
نصیبی از باران رحمت می دهد؟

فاطمه
2015_10_24, 12:21 AM
و اینک نامه ششم:

ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ
به قلم: محسن قائمی نسب
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ

نامه ششم

سلام آقا!
تو چه جلوه کردی که این نوجوان با اشتیاق در پیش پای تو در آغوش مرگ رفته است،
قاسم را می گویم که اینک در انتهای جاده عاشقی به ما دست تکان می دهد!
...
شنیده ام برای «زهیر» پیکی فرستاده ای:
"آقایم حسین می خواهد تو را ببیند!"
...
کاش برای من هم می فرستادی!
فقط آقا! مپسند جواب من ...!
آقا من می خواهم با شما زنده باشم!
می خواهم با شما بمیرم!
هر کجا شما می پسندی!
فقط می شود بگویی که
در گوش جان 72 عاشقت چه گفتی
که در بزم مرگ رقصی عاشقانه داشتند؟!
آن سوی درد و داغ نیم روز واقعه چه دیدند،
که بر مرکب مرگ تاختند تا به وصال یار برسند؟!
...
راستی می خواستم بگویم ...
ما در ره دوست نقض پیمان نکنیم!
من با شما هستم ... رو به کربلا!
خداحافظ

خلاصه

در گوش جان 72 عاشقت چه گفتی
که در بزم مرگ رقصی عاشقانه داشتند؟!

فاطمه
2015_10_24, 12:22 AM
و اینک نامه هفتم:

ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ
به قلم: محسن قائمی نسب
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ

نامه هفتم

به نام خدای شش ماهه ها!
سلام آقای جوانان اهل بهشت!
سلام آقا!
امروز روز امضاء شدن سند مظلومیت توست.
همه کتاب های تاریخ را که ورق بزنی
تمام خاطرات خونریزترین خونخواران عالم را که مرور کنی !
هیچکدامشان، جواب آب خواستن یک کودک تشنه را با تیر نداده اند !
این است که کربلا؛
صحنه صف آرایی تمام خوبی ها در مقابل تمام زشتی ها ست!
امروز می خواهم به پستی دنیا نفرین کنم ! که چگونه قلب تو را شکسته است!
اصلا مگر یک کودک با چقدر آب سیراب می شود ! چرا دنیا این را از او دریغ کرد !
آقا ببخشید! شنیده ام تا آن نانجیب کمان بر کف نمود و قصد جان کرد، پرسید؛ پدر را...یا پسر را...؟ نانجیبتری گفت پسر را که بزنی، پدر ...تمام می کند! بقیه الله آجرک الله!
امروز همه عرش به تو تسلیت می گوید !
راستی خواستم بگویم...
لایوم کیومک یا اباعبدالله ...
من با شما هستم ....
تا همیشه!
رو به کربلا...
خداحافط...

خلاصه

تمام خاطرات خونریزترین خونخواران عالم را که مرور کنی!
هیچکدامشان، جواب آب خواستن یک کودک تشنه را با تیر نداده اند!

فاطمه
2015_10_24, 12:23 AM
و اینک نامه هشتم:

ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ
به قلم: محسن قائمی نسب
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ

نامه هشتم

سلام
سلام آقای جوانان اهل بهشت!
قلب ثانیه ها امروز پایین پای تو می تپد. آنجا که قبله ی جوانی ست. جوانی علوی سیرت و محمدی صورت!
شاید خدا می خواست تو دوباره جدت را به تماشا بنشینی در رفتار و گفتار، او که در آغوش باران زاییده شد، جوانی از عشیره گل سرخ و از تبار آفتاب، او که لب های ترک خورده اش سال هاست فرات را سر در گریبان کرده است!
مؤذن اذان سرخ شهادت در گستره ظهری شورانگیز ، او که عشق را تفسیر کرد آن لحظه ای که قدم بر میدان نهاد!
ساعت کربلا عروج عقربه های بلند جوانی ست. می گویند فرزندان شما پاره های جگرتان هستند...
و چه سخت است دل كندن از پاره جگر ، داغ علی اکبر تو جگرت را پاره کرد. در حسرت آن لحظه آخر هستي که فقط و فقط از او خواستی یکبار ديگرجوابت را بدهد...
ولی نتوانست....
همه نیروی جوانی خود را جمع کرد تا بگوید: بابا
اما نتوانست...
این روزها دیگر گفتن من و خواسته هایم رویی می خواهد که در جوهر این قلم نیست. پس سکوت می کنم.
فقط، ببخشید آقا!
شنیده ام از آب هم مضایقه کردند کوفیان...
بقیة الله آجرک الله!
...
راستی می خواستم بگویم:
من دوست دارمت، تو هم دوست داری ام!؟
...
من با شما هستم...
رو به کربلا
خداحافظ........................

خلاصه


شاید خدا می خواست تو دوباره جدت را به تماشا بنشینی در رفتار و گفتار، او که در آغوش باران زاییده شد، جوانی از عشیره گل سرخ و از تبار آفتاب، او که لب های ترک خورده اش سال هاست فرات را سر در گریبان کرده است!

فاطمه
2015_10_24, 12:25 AM
و اینک نامه هشتم:

ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ
به قلم: محسن قائمی نسب
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ

نامه نهم

سلام اقا .
سلام آقای جوانان اهل بهشت!
سلام بر آقای غریب بی برادر!
این روزها که قحطی آب در خیمه های شما فریاد می زند ، چشمهای ما می سوزد و آب می شود . در حکمت تشنگی شما مانده ام . شما سقا داشته باشید و آب نداشته .... علمداری رشید اینگونه در برابر فرات سینه سپر کرده، دارید اما اجازه جنگ به او نمی دهید .
ثانیه های سختی بر عباس می گذرد. خودش که می گوید سینه ام تنگی کرده است .اذن میدان می خواهد اما تو بردباری نمی کنی و با اشک بدرقه اش می کنی به سوی فرات . برای آب اوردن .
برای کسی که نیرو و قدرتی شگرف دارد سخت است که اجازه نبرد نداشته باشد و با آن همه ابهت تنها برای آب اوردن انتخاب شود .
حکمت نگاه تو فصل الخطاب قدمهای عباس است هر چند دستهایش در این راه فدا شوند .
هرچند تیر میهمان قد و بالای بلند او گردد . هر چند آب هم به خیمه تشنه تو نرسد !
آقای خوب من!
کاش عباس صدای ملتمسانه کودکان تو را شنیده بود که می گفتند: "برگرد عمو خیمه، ما آب نمی خواهیم! ما آب نمی خواهیم!"...
شنیده ام آب مهریه مادرتان بوده!
به گمانم تو هم، هم صدا با عرشیان شدی؛ "ای اهل حرم میر و علمدار نیامد، علمدار نیامد، علمدار نیامد"...
آقای تشنه کشته شده!
داغ بی برادری آنقدر به تو سخت گذشت که فریادِ "الان انکسر ظهری" سر دادی!
...
راستی شنیده ام ؛ هر که شد محرم دل در حرم یار بماند! می شود من در حریم شما بمانم؟!
چشمهایم فرات شما...
من با شما هستم....
رو به کربلا...
خداحافظ.

خلاصه

کاش عباس صدای ملتمسانه کودکان تو را شنیده بود که می گفتند: "برگرد عمو خیمه، ما آب نمی خواهیم! ما آب نمی خواهیم!"...

فاطمه
2015_10_24, 12:26 AM
و اینک نامه دهم:

ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ
به قلم: محسن قائمی نسب
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ

نامه دهم

سلام آقای جوانان اهل بهشت !
سلام آقای بی سر من...
به آن حلقوم بریده شده سلام می دهم، به زخمهای بی شمارت که کربلا را بر قله بلند رشادت مظلومانه می نشاند.
امروز روز درد و داغ ماست، روزی که آقای آقاهای دنیا در نیم روزی خونین، ظهری بی سایه و در پیشگاه آفتاب، بی هیچ نقابی سربریده می شود تا فریاد بلند قیام علیه ستم را بی پرده به گوش همه برساند...
امروز فریادی از فراسوی زمان به گوش می رسد! کسی انگار بر مرگ فرزند آدم گریه می کند!
یا اهل العالم!
قتل الحسین عطشانا!
امروز قلم من خون گریه می کند... نامه من امروز با جگر سوخته خدمتتان می رسد !
تنها یک سوال خدشه بر ذهنم می کشد :
آقا، راستی گفتی تو پسر فاطمه هستی؟ گفتی و اینگونه پاسخت دادند؟
گفتی که تو از نسل مصطفای عالم و آدم هستی؟
و پاسخشان تیر و نیزه بود!؟
حدیث کسا برایشان خواندی!؟ لحمهم لحمی و دمهم دمی نشنیده بودند!؟
آه، نفس کشیدن در تلخ ترین روز تاریخ چقدر سخت است.. .
تنها ساکت می شوم و تنها گریه می کنم...
شنیده ام تو علی اصغرت را برای سیراب کردن سر دست گرفتی !
اما، حرمله ...
راستی آقا در جواب سکینه که گفت: پدر آیا تن به مرگ می دهی و ما را تنها می گذاری؟ حالا که می روی ما را به حرم جدمان بازگردان! سکوت کردی... گمانم درد این خواسته از زخم شمشیرها سخت تر بود!
آقا ببخشید اجازه هست؟
شنیده ام بعد از ظهر عاشورا در گودال قتلگاه در میان صدای چکاچک شمشيرها، صدای دیگری هم شنیده شده، شبیه صدای مادر!
غریب مادر حسین! غریب مادر حسین!...
بقیه الله آجرک الله ...
حرفم تمام فقط فقط می خواستم بگویم:
انی حرب لمن حاربکم!
آقای خوب من! سفینه نجات! فانوست را برای من روشن کن، این تاریکی مرا به عمق شب می برد! من از این تاریکی می ترسم، از بی تو بودن می ترسم!
دستم را بگیر، فتنه ها بسیار و راه پر پیچ و خم...
من با شما هستم ...
رو به کربلا...
خداحافظ.........................

خلاصه

شنیده ام در گودال قتلگاه در میان صدای چکاچک شمشيرها، صدای دیگری هم شنیده شده، شبیه صدای مادر... غریب مادر حسین! غریب مادر حسین!...

فاطمه
2015_10_25, 10:51 PM
و اینک نامه یازدهم:


ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ
به قلم: محسن قائمی نسب
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ


نامه یازدهم


سلام آقای دلهای شکسته...
سلام آقای خیمه های سوخته...
نمی دانم این نامه کجا به دستت می رسد؟
در گودال قتلگاه؟ یا در تنور خولی نفرین شده؟!
فدای تن زخم خورده ات...
حتما دیده ای که چگونه سروسامان خیمه های تو بهم خورد.
حالا دقایق کربلا دقیقه های اضطراب و پریشانییست.
همه چیز بهم می خورد!،
سقا و علمدار نیست،
موذن نیست، حتی شیرخواره هم در گهواره اش نیست، تو هم که سرت در کوفه و تنت در کربلا ...
اما همه اینها با درایت حیدرانه زینب سر و سامان می گیرد، او که نائبه تو و نماینده تام الاختیارت است اکنون در وسط کربلا محور استوار لشگرگاه تو شده،
و اکنون دور، دور عاشقانه های بانوی غم هاست!
سلام بر مادر مصیبت ها، سلام بر خواهر عشق، ستاره شب های دمشق...
بانو! آفتاب عمر برادرت در صحرای کربلا غروب کرده!
بانو! خودت را آماده کن، شاهد طشت دیگری خواهی بود، طشتی که سر پرخون و نورانی برادر در آن خواهی دید!
این بار قرآن ناطق و ناطق قرآن بر نیزه خواهی دید،
بانوی شکیبایی ها!
نیزه شکسته ها را بزن کنار، گلت این جا خفته! روز تاریخی عاشورا گذشت، حسین کاروان را به تو سپرده است،
رسول خون برادر! اکنون حنجره حیدریت را صاف کن، شام پر بلا بی تاب زبان گویای منطق علوی است... تو روز عدو را در شام، شام می کنی!
راستی زینب جان، هنگامه تلخ وداع، حسین چه گفت که آرام شدی!؟
شام غریبان، خیمه های سوخته، غارت، تاریکی ناله طفلان، تازیانه! کجا دانند حال تو سبکباران ساحل ها!
بانوجان! آماده باش که بعد از ظهر عاشورا،جرس فریاد می دارد که بر بندید محمل ها!
غروب غریبانه عاشورا، چقدر آشناست برای این روزهای زینبیه دمشق...
از درد و داغت هر چه بگویم ، یک نکته از هزار نیست، فقط اجازه می دهی بپرسم: بعد از ظهر عاشورا، گودال قتلگاه....
والشمر جالس علی صدره!
بر قلب تو چه گذشت! واجدا! واحسینا!
بگذار بگوییم:
کلنا عباسک یا زینب!

من با شما هستم...
رو به کربلا...
........................


خلاصه


رسول خون برادر! حنجره حیدریت را صاف کن، شام پر بلا بی تاب زبان گویای منطق علوی است...

فاطمه
2015_10_27, 08:58 PM
و اینک نامه دوازدهم:

ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ

به قلم: محسن قائمی نسب

ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ

نامه دوازدهم


سلام آقا .
سلام آقای جوانان اهل بهشت!
سلام قاری قران بر نیزه!
بازهم شرمنده ایم . دنیای ما با شما چه کارها که نکرده است!؟ . غیرت ما زخم خورده است ازین جسارت تاریخی . خجالت می کشم خبری بدهم .
روزی کسی در مسجد نام زینب را برد وغیرت خدا علی علیه السلام ، چونان برآشفت که مردم دریافتند غیرت علی ، جان آن جسور را از حلقومش بیرون کشد .
اما حالا چه گذشت که دست های او را بسته اند و اسیرش کرده و در کوچه های این شهر نفرین شده راه می برند . او که سایه بلندش را آفتاب ندیده بود ، امروز در معرض چشمهای بی حیا قرار گرفته است !.
حالا خرابه شام، کودکان تو شب ها با گریه به خواب می روند و زینب تو، بانوی نور و نافله بر سجاده بندگی می نشیند، قامتش خمیده اما سربلند، دستی به سوی آسمان و دستی بر سر رقیه دارد! او ایستاده تا گلهای سیلی خورده حرم را پرستاری کند!

زینب چه زیبا رسالت رساندن پیام خونین ترا بر دوش گرفت تاحرف حق شهیدان کربلا را در میان یزیدیان ، این مردگان متحرک ناحق ، به کرسی بنشاند .چقدر بر خود می بالیم از این همه شجاعت و دلیری و اعتراف می کنیم که مردانگی در رکاب زینب جوانمردی آموخته است. انجا که آرام و سراپا افتخار بر سر قدرت و قساوت ،بر سر بردگان مزدور و جلادان یزید فریاد می زند:
سپاس خداوند را که این همه کرامت و این همه عزت به خاندان ما عطا فرمود .
فقط اقای خوب من !
زینب این الهه احساس و درد را که دیدی از باب الساعات نپرس...!
من با شما هستم....
رو به کربلا....
خداحافظ.