PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : پرسشهای شما پاسخهای المیزان «جلد اول»



گل مريم
2015_06_28, 01:07 AM
besm8

پیشگفتار نام کتاب : پرسشهای شما پاسخهای المیزان «جلد اول»
نویسنده: علیرضا اسداللهی‏ فرد

کتاب المیزان فی تفسیر القرآن تألیف علامه بزرگوار حضرت آیت الله سید محمد حسین طباطبایی (قدس سره) یکی از نادرترین تفاسیر شیعی است و به حق کتابی است که در تبین و تفسیر آیات الهی با تکیه به خود آیات، کار بدیع و بی بدیلی است و سالها باید تا عظمت این اثر گرانبها شناخته شود و رهپویان نور الهی از آن منور گردند.
این اثر در هر زمینه‏ ی علمی قابل استفاده است و هر کس می‏تواند به اندازه‏ ی وسع علمی‏ اش از آن بهره‏ مند گردد.
کتابی است که جوابگوی شبهات و سؤالهای بی‏ پاسخ هر مخاطبی است. در این کتاب با تکیه بر منطق وحی و عقل سلیم بر حق جویان طریق مستقیم ره و تشنگان راه دوست را سیراب می‏نماید.
ما هم از این خرمن عظیم و از این دریای بیکران، به اندازه‏ ی وسع علمی ناچیزی که داریم خوشه چینی کرده و تلاش نمودیم تا از زاویه‏ ی پرسشهای روز در صدد پاسخ یابی از این دریای علمی گردیم و به حق از این درّ گرانمایه پاسخ یافتیم و آن را در مجموعه‏ ای که به نام پرسشهای شما و پاسخهای المیزان نامیدیم، گردآوری کردم که جلد اول آن را به دانش پژوهان و دانش دوستان و برای تشنگان معرفت و سیر و سلوک طریق صحیح، عرضه داشتیم. که ان شاء الله بزودی جلد دوم و دیگر مجلدات آن نیز به چاپ می‏رسد.

کارهایی که این حقیر در این کتاب انجام داده‏ ام عبارت است از ایجاد سؤال و تنظیم جواب از ابتدای تفسیر تا جلد بیستم، به این نحو که متن المیزان که در تفسیر آیات قرآنی به مناسبت‏هایی مطالب علمی و موردی داشته و حتی در بعضی متن‏ها استاد در صدد جواب نبوده و من احساس کردم این جواب سؤالی است که ممکن است به ذهن برسد و در حقیقت جواب به صورت متن در غیر صورت پاسخ بود به صورت پاسخ در آوردم بدون اینکه ذره ‏ای محتوای فرمایش مؤلف تغییر کند و یا بصورت دیگری در بیاید، ضمن اینکه دقیقا محل جواب را آدرس دادم تا خوانندگان عزیز سؤالی که به ذهنشان می‏رسد به صورت پاسخ دریافت نمایند. همچنین آیاتی که مرحوم علامه در شواهد خود آورده بودند با ترجمه و نشانی آیات در پاورقی آوردام. این سؤالها، عمدتا سؤالهای روز بوده و پاسخهای آن نیز بروز می‏باشد و فکر می‏کنم در هر زمانی قابل استفاده بوده و خواهد بود.
ضمنا در این راستا از ترجمه‏ ی خوب این تفسیر و تطبین آن با متن عربی المیزان بسیار استفاده نمودم.
خداوند را شاکرم که این توفیق را به من ارزانی داشت تا از ریزه ‏خواران سفره‏ ی علمی حضرت علامه و مترجم گرانمایه تفسیر عظیم المیزان حضرت آیت الله موسوی باشم. ثواب این اثر را به روح بزرگ و پر فتوح علامه طباطبائی و اجداد طاهرینش هدیه می‏نمایم باشد که دعای خیر ما را فراموش نفرمایند.
در خاتمه از مؤسسه‏ ی تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی که زیر نظر مقام معظم رهبری (دامت برکاته) است و برای دانش پژوهان ابزار رایانه ‏ای جهت سهولت در دسترسی علمی فراهم نموده ‏اند تقدیر و تشکر می‏نمایم بالاخص از فضلا و مدیران بانک اطلاعات کامپیوتری دارالشفاء که صمیمانه در خدمت رسانی به محققین بدون هیچ چشمداشتی دریغ نداشته‏ اند، سپاسگزارم.
شهر مقدس قم
علیرضا اسداللهی‏ فرد
http://www.ghadeer.org/Book/445

گل مريم
2015_06_28, 03:15 AM
زندگینامه حضرت آیت الله علامه طباطبائی (قدس سره) حضرت آیت الله علامه سید محمد حسین طباطبائی در سال 1281 ه ش در یک خانواده‏ی مذهبی و روحانی در شهر تبریز دیده به جهان گشود. وی در شرح حال خود می‏فرماید: من در خاندان علمی در شهر تبریز که از زمانهای دور شهرت علمی پیدا کرده متولد شدم، در پنج سالگی مادرم را و در نه سالگی پدرم را از دست دادم، و از همان کودکی درد یتیم بودن را احساس نمودم ولی خداوند متعال بر ما منت نهاد و زندگی را از نظر مادی بر ما آسان نمود، وصی پدرم به منظور عمل به وصیت آن مرحوم از من و برادر کوچکترم مواظبت می‏کرد و با اخلاقی نیکو و اسلامی از ما نگهداری می‏کرد با اینکه همسرش از ما بچه‏ های کوچک مراقبت می‏کرد خادمی را نیز به این منظور استخدام کرد.

مدتی از عمرمان که گذشت به مدرسه راه یافتیم و زیر نظر معلم خصوصی که هر روز به منزل ما می‏آمد و به آموختن زبان فارسی و آداب آن و درسهای دیگر ابتدایی پرداختیم و پس از شش سال از آن درسها فارغ شدیم. در آن زمان برای درسهایی ابتدایی پرداختیم و پس از شش سال از آن درسها فارغ شدیم. در آن زمان برای درسهای ابتدایی برنامه مشخصی وجود نداشت بلکه هنگام ورود دانش‏ آموز به مدرسه برنامه ‏ای به صورت مقطعی تهیه می‏شد و هر کسی بر حسب ذوق و استعداد خود تعلیم می‏دید.
من درس قرآن کریم که پیش از هر چیز آموزش داده می‏شود و گلستان و بوستان سعدی شیرازی، نصاب الصبیان، انوار سهیلی، اخلاق مصور، تاریخ معجم، منش آت امیر نظام و ارشاد الحساب را به پایان بردم.

اینگونه بود که بخش اول تحصیلات من به پایان رسید. سپس به فراگرفتن علوم دینی و زبان عربی پرداختیم و بعد از هفت سال متنهای آموزشی را که آن زمان در حوزه‏ های علمیه مرسوم بود فرا گرفتیم، در طی این مدت، در علم صرف و اشتقاق کتابهای: أمثلة، صرف میر و تصریف در نحو کتابهای:
العوامل فی النحو، انموذج، صمدیة، ألفیة ابن مالک همراه با شرح سیوطی و کتاب نحو جامی، مغنی اللبیب ابن هشام،
در معانی و بیان: کتاب المطول تفتازانی، در فقه: الروضة البهیة معروف به شرح لمعه شهید ثانی، مکاسب شیخ انصاری،
در اصول فقه: کتابهای المعالم فی أصول الفقه شیخ زین الدین، قوانین الأصول میرزای قمی، رسائل شیخ انصاری، کفایة الأصول آیت الله آخوند خراسانی،
در منطق: کتابهای الکبری فی المنطق، الحاشیة، شرح الشمسیة،
در فلسفه: الاشارات و التنبیهات ابن سینا،
در کلام: کشف المراد خواجه نصیرالدین را خواندم و اینگونه بود که متنهای درس غیر از فلسفه متعالیه و عرفان را به اتمام رساندم.

برای تکمیل درسهای اسلامی خود به نجف اشرف مشرف شدم و در درس استاد آیت الله شیخ محمد حسین اصفهانی حضور پیدا کردم. همچنین به مدت شش سال متوالی خارج اصول فقه را خواندم، در طی این مدت درسهای عالی فقه شیعی را نزد استادمان آیت الله نائینی تحصیل کردم و نزد آن بزرگوار دوره کامل خارج اصول فقه را نیز به مدت هشت سال نزد آن بزرگوار به پایان بردم، و در کلیات علم رجال نزد مرحوم آیت الله حجت کوه کمری درس خواندم.

استاد من در فلسفه اسلامی، حکیم اسلامی سید حسین بادکوبه‏ ای بود که نزد آن حضرت کتابهای منظومه سبزواری، اسفار و مشاعر ملا صدرا، شفاء ابن سینا، کتاب اثولجیای ارسطو، تمهید القواعد ابن ترکه و اخلاق ابن مسکویه را خواندم. استاد بادکوبه‏ ای ضمن ابراز علاقه وافر به بنده خود بر درسهایم اشراف کامل داشت و سعی می‏نمود که ریشه‏ های تربیت را در اعماق وجودم مستحکم سازد و همواره مرا به مدارج اندیشه و راههای استدلال راهنمایی می‏فرمود، تا اینکه در طرز تفکر خود بر آن روش خو گرفتم سپس به من فرمود تا در درس استاد هیئت و نجوم سید ابوالقاسم خونساری حاضر شوم. من نیز نزد او دوره کامل ریاضیات عالی و علم هندسه در هر دو بخش: هندسه فضائی و هندسه مسطحه و جبر استدلالی جبر گزاره را خواندم.

سپس به علت نابسامانی وضع اقتصادی به ناچار به وطن خود بازگشته و در شهر تبریز زادگاه خود منزل گزیدم، در آنجا بیش از ده سال اقامت کردم و در واقع آن روزها، روزهای سیاهی در زندگی من بود زیرا به علت نیاز شدید مادی که برای گذراندن زندگی داشتیم از تفکر و درس دور گشته و به کشاورزی مشغول شدم، زمانی که در آنجا بودم احساس می‏کردم که عمرم تلف می‏شود فقر و تهیدستی روح مرا تیره و تار نموده و ابرهای درد و رنج بر روی من سایه می‏گستراندند، چرا که از درس و تفکر دور بودم، تا اینکه دیده خود را بر وضع زندگیم بستم و شهر تبریز را به مقصد شهر مقدس قم ترک گفتم. هنگامی که به این شهر وارد شدم احساس کردم از آن زندان رنج و درد رهایی یافتم، و خدای منان را شاکرم که دعای مرا اجابت نمود و در راه علم و آماده سازی رجال دین و تربیت نسل صالح برای خدمت به اسلام و شریعت محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم)، توفیق را نصیب من ساخت، و تاکنون روزگارم در این شهر مقدس که حرم رسول الله است، سپری شده است. البته، برای هرکس در طول زندگی به مقتضای شرایط روزهای تلخ و شیرینی وجود دارد، به خصوص برای من از این جهت که مدتی از عمر خود را با یتیمی و دوری از دوستان خود گذاراندم و با تمام وجود درد یتیمی را لمس کردم و با حوادث دردناکی در طول زندگی خود روبرو شدم ولی خداوند منان مرا از یاد نبرده، لحظه ‏ای به خود وا نگذاشت. و همواره با نفحات قدسی‏اش مرا در لغزشگاه‏های خطرناک یاری کرده است و احساس می‏کنم که گوئی قدرتی پنهان مرا به خود جذب نموده و تمام موانع را از سر راه من برداشته است.
هنگامی که کودک بودم و درس صرف و نحو را می‏آموختم، هیچ رغبتی در خود برای ادامه و تحصیل نمی‏یافتم، چهار سال گذشت و من نمی‏فهمیدم که چه بخوانم، ولی بناگاه آرامش در وجودم پدید آمد که گوئی انسان دیروزی نیستم، و در راه علم و اندیشه با جدیت و درک کامل پیش می‏رفتم، و از روز بحمد الله تا آخر روزهای درس که در حدود هفده سال به طول انجامید در راه طلب علم و دانش هیچگونه سستی برایم پیش نیامد و تمام رخدادهای و لذتها و مرارتهای زندگی به فراموشی سپرده، و از همه چیز و همه کس بریدم مگر اهل علم و اصحاب فضیلت، و بر نیازهای روزمره اولیه اکتفا کرده و خود را وقف درس و تعلیم و نشر معارف دینی و تربیت طلاب نمودم.
بارها شب را تا به هنگام صبح مشغول مطالعه بودم و به خصوص در دو فصل بهار و پاییز، و چه بسیار معضلات علمی که در طی مطالعه برای من حل شده است و درس فردا را قبل از اینکه روزش فرا برسد خود می‏خواندم تا هنگام رویارویی با استاد هیچ مشکلی برای من باقی نماند.
علامه بعد از عمری طولانی خدمت به نشر و ترویج دین مبین اسلام در سال 1360 ه ش دیده از جهان فرو بست و در جوار حضرت معصومه (علیه السلام) جای گرفت و در بهشت برین با احداد طاهرینش هم نشین گشت روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

گل مريم
2015_06_28, 03:18 AM
1- آیا راههای رسیدن به خداوند متعال یکسانند؟ جواب : راههایی که بسوی خداوند متعال منتهی می‏شود از حیث کمال، و نقص و نایابی و رواجی، و دوری و نزدیکی‏ اش از منبع حقیقت، و از صراط مستقیم، مختلف است، مانند راه و ایمان، و عبادت، و اخلاص و اخبات.
همچنانکه در مقابل این نامبرده ‏ها،، کفر، و شرک و جحود و طغیان و معصیت، نیز از مراتب مختلفی از گمراهی را دارا هستند، همچنانکه قرآن کریم درباره هر دو صنف فرمود: و لکل درجات مما عملوا و لیوفیهم أعمالهم و هم لا یظلمون(1)

برای هر دسته‏ ای درجاتی است از آنچه می‏کنند، تا خدا سزای عملشان را به کمال و تمام بدهد، و ایشان ستم نمی‏شوند.
و این معنا نظیر معارف الهیه ‏ای است، که عقول در تلقی و درک آن مختلف است، چون استعدادها مختلف، و به اقسام قابلیت‏ها رنگ می‏گیرد، همچنانکه آیه شریفه 17 سوره رعد نیز به این اختلاف گواهی می‏داد(2).


2- آیا استعداد مردم برای هدایت و سعادت و رسیدن به صراط مستقیم یکسان است؟
جواب : از آیه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم (3)، چنین استنباط می‏شود که استعداد مردم یکسان نیست. در این جمله کلمه صراط نکره، یعنی بدون الف و لام آمده، و این بدان جهت است که استعداد امتها برای هدایت بسوی کمال و سعادت و یا به عبارتی برای رسیدن به صراط مستقیم مختلف است(4).





1) سوره انعام / آیه 132؛
2) المیزان / ج 1 / ص 33؛ أنزل من السماء ماء فسالت أودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة أو متاع زبد مثله کذلک یضرب الله الحق و الباطل فأما الزبد فیذهب جفاء و أما ما ینفع الناس فیمکث فی الأرض کذلک یضرب الله الأمثال خداوند از آسمان آبی فرستاد؛ و از هر دره و رودخانه ‏ای به اندازه آنها سیلابی جاری شد؛ سپس سیل بر روی خود کفی حمل کرد؛ و از آنچه در کوره ‏ها؛ برای به دست آوردن زینت آلات یا وسایل زندگی، روی آن روشن می‏کنند نیز کفهایی مانند آن بوجود می‏آید - خداوند، حق و باطل را چنین مثل می‏زند!- اما کفها به بیرون پرتاب می‏شوند، ولی آنچه به مردم سود می‏رساند آب یا فلز خالص در زمین می‏ماند؛ خداوند اینچنین مثال می‏زند!
3) سوره بقره / آیه 143؛
4) المیزان / ج 1 / ص 319؛

گل مريم
2015_06_28, 03:32 AM
3- الهامات غیبی و خطورات شیطانی و سخنانی که از این دو ناحیه به گوش می‏رسد چیست؟ جواب : همانطور که می‏دانید هر لفظی در برابر معنایی وضع و مشتمل بر غرضی است که از آن معنا منظور است، از آن جمله، دو کلمه قول و کلام است که اگر صوت خارج دهان آدمی را کلام و قول می‏گویند برای این است که معنای مورد نظر صاحب صوت را به شنونده منتقل می‏کند.
بنابراین هر چیزی که این اثر و خاصیت را داشته باشند، یعنی مقصد یکی را به دیگری منتقل سازد، آن نیز کلام است، چه صوتی و لفظی باشد و یا اصوات و الفاظی متعدد باشد، و چه آنکه اصلا از جنس صوت نباشد، مثل اشاره و رمز و انسانها در اینکه صوت مفید فایده ‏ی تام و کامل را کلام بنامند، هیچ توقف و تردیدی نیست که آن کلام است هر چند آن صوت از دهان بیرون نیاید، و همچنین در نامیدن اشاره هر چند مشتمل بر صوت نباشد.

قرآن کریم هم مانند همه عقلا معانی و مفاهیمی را که به دلها القا می‏شود کلام خوانده و می‏بینم آنچه از ناحیه شیطان به دلهای آدمیان می‏افتد کلام، قول، امر، وسوسه، وحی و وعده خوانده است.
مثلا در آیه: لا ضلنهم و لأمنینهم و لآمرنهم فلیبتکن ءاذان الأنعام(5) القای شیطان در دل انسانها را، امر خوانده و در آیه کمثل الشیطان اذ قال للانسان أکفر(6) قول نامیده.
و در آیه: الذی یوسوس فی صدور الناس(7) وسوسه و در آیه: یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غرورا(8) وحی و نیز در حکایت کلام ابلیس یعنی آیه: ان الله وعدکم وعد الحق و وعدتکم فأخلفتکم(9) و در آیه: الشیطان یعد کم الفقر و یأمرکم بالفحشاء و الله یعد کم مغفرة منه و فضلا و الله واسع علیم(10) وعده شیطان خوانده است.
واین معنا واضح است که اینگونه خطورها که به دل وارد می‏شود و ما آن را به شیطان نسبت داده یکجا می‏گوئیم شیطان گفت من به ایشان امر می‏کنم و جای دیگر می‏گوییم شیطان گفت یا وعده داد، و یا به اولیای خود وحی کرد و یا وسوسه نموده همه‏اش قول و کلامی است که از دهان و با حرکت زبان صورت نمی‏گیرد.
و از همینجا روشن می‏شود که وعده خدا به مغفرت و فضل که در آیه دیگر در قبال وعده شیطان آمده، نیز کلام است، اما کلامی که به وسیله فرشته صورت می‏گیرد و آن نیز مانند وسوسه و کلام شیطان متکی بر زبان و فضای دهان نیست، و خدای تعالی در آن آیه وعده به مغفرت و فضل را حکمت خوانده و فرمود: یؤتی الحکمة من یشاء و من یؤت الحکمة فقد أوتی خیرا کثیرا(11).
و نظیر آن، آیه شریفه زیر است که خطور و الهام خدائی را نور خوانده و می‏فرماید: و یجعل لکم نورا تمشون به(12) و آیه شریفه: هو الذی أنزل السکینة فی قلوب المؤمنین لیزدادوا ایمانهم و لله جنود السماوات و الأرض(13)
است که بیانش در تفسیر کلمه سکینة در آیه 248 سوره بقره آمده است.
و همچنین آیه:فمن یرد الله أن یهدیه یشرح صدره للاسلام و من یرد أن یضله یجعل صدره ضیقا حرجا کأنما یصعد فی السماء کذلک یجعل الله الرجس علی الذین لا یؤمنون(14) است که وسوسه شیطان را رجس خوانده و در آیه و یذهب عنکم رجز الشیطان(15) آن را رجز نامید.
پس از همه این آیات بر می‏آید که شیطان و ملائکه با آدمی تکلم می‏کنند اما نه با زبان، بلکه در دل او معانی را القاء می‏کنند.
در این میان یک قسم دیگر از تکلم هست که مخصوص خدای تعالی است، و در آیه شریفه: و ما کان لبشر أن یکلمه الله الا وحیا أو من ورای حجاب(16) از آن سخن رفته و آن را به دو قسم تقسیم کرده، یکی تکلم از راه وحی که در این قسم بین خدا و بنده ‏اش حجابی نیست و دوم تکلم از ورای حجاب. این اقسامی از کلام خدا و کلام ملائکه و شیطانها بود.
اما آن قسمتی از کلام خدای سبحان که به نام وحی خوانده می‏شود، کلامی است که برای طرف خطابش بالذات متعین است و محال است که یک پیامبر وحی را به چیز دیگر اشتباه کند، همانطور که گفتیم، وحی آن قسم از تکلم خدا است که بین او و بنده مورد خطابش هیچگونه حجابی نیست.
و اما قسم دیگری از تکلم، محتاج به روشنگریها و محکم کاری‏هائی است که سرانجام منتهی به وحی گردد.
و اما کلام فرشته و شیطان، خطورهای فرشتگان همواره توأم با شرح صدر است و آدمی را به سوی مغفرت و فضل خدا می‏خواند که آن دو هم به ملاکهای دینی بر می‏گردد، به چیزی بر می‏گردد که مطابق دین مبین خدا است، دینی که در کتابش و سنت بیان شده است.
و خطورهای شیطانی همواره ملازم با تنگی سینه و بخل نفس است و آدمی را به پیروی هوای نفس می‏خواند، و از فقر می‏ترساند، و به فحشا امر می‏کند، که همه اینها به ملاکهائی بر می‏گردد، که مطابق با کتاب و سنت خدا و پیامبرش نیست، و با فطرت خود آدمی نیز مخالف است. مطلب دیگری که تذکرش لازم است این است که انبیا و افراد برجسته‏ای که پشت سر انبیا هستند بسیار می‏شود که فرشته و یا شیطان را هم می‏بینند و هم می‏شناسند، همچنان که قرآن کریم از آدم و ابراهیم و لوط حکایت کرده است، و این خود بهترین دلیل است بر اینکه آن حضرات احتیاجی به نشانه و ممیز ندارند و اما در آن مواردی که صدائی می‏شنوند، و صاحب صدا را نمی‏بینند، البته احتیاج به ممیز دارند همانطور که سایر مؤمنین بدان نیازمندند و آن ممیز هم همانطور که گفتیم باید بالأخره به وحی منتهی گردد و این معنا واضح است(17).






5) سوره نساء / آیه 119؛ و آنها را گمراه می‏کنم! و به آرزو سرگرم می‏سازم! و به آنان دستور می‏دهم که اعمال خرافی انجام دهند، وگوش چهارپایان را بشکافند،
6) سوره حشر / آیه 16؛ کار آنها همچون شیطان است که به انسان گفت کافر شو تا مشکلات تو را حل کنم!.
7) سوره ناس / آیه 5؛ که در درون سینه انسانها وسوسه می‏کند،
8) سوره انعام / آیه / 112؛ آنها بطور سری و در گوشی سخنان فریبنده و بی‏اساس برای اغفال مردم به یکدیگر می‏گفتند؛
9) سوره ابراهیم / آیه 22؛ و من به شما وعده باطل دادم، و تخلف کردم!
10) سوره بقره / آیه 268؛ شیطان، شما را به هنگام انفاق، وعده فقر و تهیدستی می‏دهد؛ و به فحشا و زشتیها امر می‏کند؛ ولی خداوند وعده آمرزش و فزونی به شما می‏دهد؛ و خداوند، قدرتش وسیع، و به هر چیز داناست. به همین دلیل، به وعده‏ های خود، وفا می‏کند.
11) سوره بقره / آیه 269؛ خدا دانش و حکمت را به هر کس بخواهد و شایسته بداند می‏دهد؛ و به هر کس دانش داده شود، خیر فراوانی داده شده است.
12) سوره حدید / آیه 28؛ و بر ای شما نوری قرار دهد که با آن در میان مردم و در مسیر زندگی خود راه بروید.
13) سوره فتح / آیه 4؛ او کسی است که آرامش را در دلهای مؤمنان نازل کرد تا ایمانی بر ایمانشان بیفزایند؛ لشکریان آسمانها و زمین از آن خداست،
14) سوره انعام / آیه 125؛ آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سینه ‏اش را برای پذیرش اسلام، گشاده می‏سازد؛ و آن کس را که بخاطر اعمال خلافش بخواهد گمراه سازد، سینه‏اش را آنچنان تنگ می‏کند که گویا می‏خواهد به آسمان بالا برود؛ این گونه خداوند پلیدی را بر افرادی که ایمان نمی‏آورند قرار می‏دهد!
15) سوره انفال / آیه 11؛ تا شما را با آن پاک کند؛ و پلیدی شیطان را از شما دور سازد؛
16) سوره شوری / آیه 51: و شایسته هیچ انسانی که خدا با او سخن گوید، مگر از راه وحی یا از پشت حجاب.
17) المیزان / ج / 3 / از ص 181 تا ص 183

گل مريم
2015_06_28, 07:14 PM
4- آیا شاهدان بر اعمال انسانها اختصاص به شهیدان از امت دارد یا همه چیز می‏توانند شاهد بر اعمال باشند؟ جواب : باید بدانی که شهادت بر اعمال، بطوری که از کلام خدای تعالی بر می‏آید، مختص به شهیدان، بلکه هر کسی و هر چیزی که کمترین ارتباطی با اعمال مردم دارد، او نیز در همان اعمال شهادت دارد. مانند، ملائکه و زمان و مکان و دین و کتاب و جوارح بدن و حواس و قلب، همگی اینها شاهد بر مردم هستند. و از خود کلمه شهادت فهمیده می‏شود، آن شاهدی که از میانه نامبردگان در روز قیامت حاضر می‏شود، شاهدی است که در این نشئه ‏ی دنیوی نیز حضور دارد و یک نحوه حیاتی دارد که بوسیله آن خصوصیات دارد که بوسیله آن خصوصیات اعمال مردم را درک می‏کند و خصوصیات نامبرده در او نقش می‏بندد.

و اینهم لازم نیست که حیات در هر چیزی به یک سنخ باشد، مثلا حیات در همه، از سنخ حیاتی باشد که در جنس حیوان هست، همه خواص و آثار آن را داشته باشد تا بگوئی: ما به ضرورت می‏بینیم که مثلا مکان و زمان چنین شعوری ندارند چون دلیلی نداریم بر اینکه انحاء حیات منحصر در یک نحو است(18).





18) المیزان / ج 1 / 323؛

گل مريم
2015_06_28, 07:18 PM
5- آیا قرآن مجید یک دفعه به قلب مبارک پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده یا بطور تدریجی؟ آیا پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از بعثت نبی بوده است؟ جواب : آیات شهر رمضان الذی أنزل فیه القرءان هدی للناس(19). و انا أنزلناه فی لیلة القدر(20)، و انا أنزلناه فی لیلة مبارکة(21) دلالت دارند بر اینکه قرآن یک دفعه نازل شده و ما این نزول را بر نازل شدن حقیقت قرآن حمل می‏کنیم، یعنی کتاب مبین، بر قلب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در یک شب نازل شد. همچنانکه همین قرآن بعد از آنکه بشری و خواندنی و مفصل شد، تدریجا در مدت بیست و سه سال دعوت نبویه نازل شده است.

این نزول تدریجی از آیات زیر استفاده می‏شود:
و لا تعجل بالقرءان من قبل أن یقضی الیک وحیه(22)
و آیات: لا تحرک به لسانک لتعجل به ان علینا جمعه و قرءانه فاذا قرأناه فاتبع قرءانه ثم ان علینا بیانه(23)
چون از این آیات بر می‏آید که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)می‏دانسته چه آیه ‏ای بر او نازل می‏شود، و به همین جهت قبل از آنکه وحی آیه ‏ای تمام شود او از پیش، آیه را می‏خوانده، و خدای تعالی از این کار نهیش فرمود.

و خلاصه، اگر کسی در آیات قرآنی تدبر و دقت کند چاره‏ های جز اعتراف به اینکه آیات قرآنی دلالت دارد بر اینکه این قرآن تدریجا بر رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده، و احدی از مفسرین نگفته و حتی احتمالش را هم نداده که تکه تکه نازل شده باشد.

و احتمال این که یک باره نازل شده، مشتمل بر این نکته است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در انظار مردم نماز می‏خواند، و بعضی از مردم او را از این کار نهی می‏کردند، و در مجالس قریش از او بدگوئی می‏کرده ‏اند، و اگر قبل از سوره علق قرآن بر آن جناب نازل نشده بود، پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چگونه نماز می‏خواند، و در نمازش چه می‏گفت؟

سوره علق هم از نماز به غیر از امر سجده که دستوری دیگر نداده است. پس معلوم می‏شود آن جناب قبل از سوره علق نمازی داشته و کسانی بوده ‏اند که آن جناب را از نماز نهی می‏کرده ‏اند، و از نهی خود دست بردار نبوده ‏اند، مگر اینکه کسی بگوید: منظور از این نمازگزار شخصی دیگر غیر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)بوده است و این حرف بطلانش روشن است برای اینکه در آخر سوره به خود آن جناب خطاب نموده می‏فرماید: کلا لا تطعه
آن کسی را که به تو می‏گوید نماز مخوان اطاعت مکن، بلکه همچنان خدا را سجده کن، و به او نزدیک شو.
اینک آیاتی از همین سوره که دلالت بر بطلان قول مزبور - یعنی دفعه نازل نشده است - دارد به استحضار می‏رسد:

أرءیت الذی ینهی عبدا اذا صلی أو أمر بالتقوی أرءیت ان کذب و تولی ألم یعلم بأن الله یری کلا لئن لم ینته لنسفعا بالناصیة ناصیة کاذبة خاطئة فلیدع نادیه سندع الزبانیة کلا لا تطعه و اسجد و اقترب(24).

پس از این سوره استفاده می‏شود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از نازل شدن اولین سوره از قرآن هم نماز می‏خواند، و خود بر طریق هدایت بوده و احیانا دیگران را هم امر به تقوا می‏کرد، و این همان نبوت است، ولی رسالت نیست، و به همین جهت این وضع آن جناب را انذار ننامید.
پس آن جناب قبل از بعثت هم نبی بوده، و نماز می‏خواند، با اینکه هنوز قرآن بر او نازل نشده بود، و سوره حمد که جزء نماز است نیامده، و مأمور به تبلیغ نشده بود(25).




19) سوره بقره / آیه 185؛ ماه رمضان است؛ ماهی که قرآن، برای راهنمایی مردم، و نشانه ‏های هدایت.
20) سوره قدر / آیه 1؛ ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم.
21) سوره دخان / آیه 3که ما آن را در شبی پر برکت نازل کردیم؛
22) سوره طه / آیه 114؛ پس نسبت به (تلاوت) قرآن عجله مکن، پیش از آنکه وحی آن بر تو تمام شود؛.
23) سوره قیامه / آیات 16 تا 19؛ زبانت را بخاطر عجله برای خواندن آن قرآن حرکت مده، چرا که جمع کردن و خواندن آن بر عهده ماست! پس هر گاه آن را خواندیم، از خواندن آن پیروی کن! سپس بیان و توضیح آن نیز بر عهده ماست!
24) سوره قیامه / آیات 9 تا 19؛ به من خبر ده آیا کسی که نهی می‏کند، بنده‏ ای را به هنگامی که نماز می‏خواند آیا مستحق عذاب الهی نیست؟! یا مردم را به تقوی فرمان دهد آیا نهی کردن او سزاوار است؟! آیا او ندانست که خداوند همه اعمالش را می‏بیند؟! چنان نیست که او خیال می‏کند، اگر دست از کار خود بر ندارد، ناصیه‏ اش موی پیش سرشرا گرفته و به سوی عذاب می‏کشانیم، همان ناصیه دروغگوی خطاکار را! سپس هر که را می‏خواهد صدا بزند تا یاریش کند! ما هم بزودی مأموران دوزخ را صدا می‏زنیم تا او را به دوزخ افکنند! چنان نیست که آن طغیانگر می‏پندارد؛ هرگز او را اطاعت مکن، و سجده نما و به خدا تقرب جوی!
25) المیزان / ج 1 از ص 18 تا 21؛

گل مريم
2015_06_28, 07:37 PM
6- آیا همانگونه که راه مستقیم ما فوق همه راهها است رهپویان مستقیم نیز مافوق همه مردمند؟ همانطور که صراط مستقیم مهیمن و مافوق همه سبیل‏ها است همچنین اصحاب صراط مستقیم که خدا آنان را در آن صراط جای داده، مهیمن و مافوق سایر مردمند، چون خدای تعالی امور آنان را خودش به عهده گرفته، و امور مردم را به عهده آنان نهاده، و امر هدایت ایشان را به آنان واگذار نموده،
و فرمود: و حسن أولئک رفیقا(26)، اینان بهترین رفیقند،
و نیز فرمود: انما ولیکم الله و رسوله و الذین ءامنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون(27)، تنها ولی و سرپرست شما خدا است، و رسول او، و آنانکه ایمان آورده ‏اند، یعنی آنانکه نماز میگذارند، و در حال رکوع صدقه می‏دهند، که به حکم آیه اول صراط مستقیم، با در نظر گرفتن روایات متواتره صراط، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) شمرده است، و آن جناب را اولین فاتح این صراط دانسته است(28).




26) سوره نساء / آیه 69؛ و آنها رفیقهای خوبی هستند!
27) سوره مائده / آیه 55؛ سرپرست و ولی شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده‏ اند؛ همانها که نماز را بر پا می‏دارند، و در حال رکوع، زکات می‏دهند.
28) المیزان / ج 1 / 34؛

گل مريم
2015_06_28, 07:39 PM
7- آیا تشریع بر اساس اجبار در افعال است و خداوند متعال خلایق را مجبور به کار نموده است؟ جواب : تشریع، بر اساس اجبار در افعال نیست، و خداوند متعال کسی را مجبور به هیچ کاری نکرده، در نتیجه آنچه را تکلیف کرده بر وفق مصالح خود بندگان است، مصالحی در معاش و معادشان، این اولا، و ثانیا این تکالیف از این رو متوجه بندگان است، که مختار در فعل و ترک هر دو هستند، و مکلف به آن تکالیف از این رو پاداش و کیفر می‏بینند، که آنچه خیر و یا شر انجام می‏دهند، به اختیار خودشان است(29).
8- نسبت دادن خدای تعالی کلماتی همچون ضلالت، خدعه، مکر، کمک در طغیان، و مسلط کردن شیطان به خود به چه منظوری است؟ جواب : آنچه خدای تعالی از ضلالت، و خدعه، و مکر، و امداد و کمک در طغیان، و مسلط کردن شیطان، و یا سرپرستی انسانها و یا رفیق کردن شیطان با بعضی از مردم، اینگونه مطالبی که به خود نسبت داده، تماما آن طور منسوب به خدا است، که لایق ساحت قدس او باشد، و به نزاهت او از لوث نقص و قبیح و منکر برنخورد، چون برگشت همه این معانی بالاخره به اضلال و فروع و انواع آن است، و تمامی انحاء اضلال منسوب به خدا، و لائق ساحت او نیست، تا شامل اضلال ابتدائی و بطور اغفال هم بشود. بلکه آنچه از اضلال به او نسبت داده می‏شود، اضلال به عنوان مجازات است، که افراد طالب ضلالت را بدان مبتلا می‏کند، چون بعضی افراد به راستی طالب ضلالتند، و به سوء اختیار به استقبالش می‏روند، همچنانکه خداوند متعال نیز این ضلالت را به خودش نسبت داده

و فرمود: یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا و ما یضل به الا الفاسقین(30)،
و نیز فرمود: فلما زاغوا أزاغ الله قلوبهم(31)
و نیز فرمود: کذلک یضل الله من هو مسرف مرتاب(32)(33).




29) المیزان / ج 1 / ص 96؛
30) سوره بقره / آیه 26؛ خدا جمع زیادی را با آن گمراهی، و گروه بسیاری را هدایت می‏کند؛ ولی تنها فاسقان را با آن گمراه می‏سازد!
31) سوره صف / آیه 5؛ هنگامی که آنها از حق منحرف شدند، خداوند قلوبشان را منحرف ساخت؛
32) سوره غافر / آیه 34؛ این گونه خداوند هر اسرافکار تردیدکننده‏ ای را گمراه می‏سازد!
33) المیزان / ج 1 / ص 96؛

گل مريم
2015_06_28, 07:40 PM
9- آیا زندگی انسان قبل از هبوط و بعد از هبوط فرق می‏کند؟ جواب :باید دانست که از ظاهر جمله و قلنا أهبطوا لبعض عدو و لکم فی الأرض مستقر و متاع الی حین(34)، و جمله قال فیها تحیون و فیها تموتون و منها تخرجون(35)، الخ بر می‏آید که نحوه زندگی بعد از هبوط، با نحوه آن در قبل از هبوط، فرق می‏کند. زندگی دنیا، حقیقتش آمیخته با حقیقت زمین است، یعنی دارای گرفتاری، و مستلزم سختی، و بدبختی است. و لازمه این نیز این است که انسان در آن رشد و نمو نماید، و دوباره با مردن جزو زمین شود، و آنگاه برای بار دیگر از زمین مبعوث گردد.
در حالیکه زندگی بهشتی، زندگی آسمانی است، و از زمینی که محل تحول و دگرگونی است منشأ نگرفته است.
از اینجا ممکن است بطور جزم گفت: که بهشت آدم در آسمان بوده، هر چند که بهشت آخرت و جنت خلد، که هر کس داخلش شد دیگر بیرون نمی‏شود، نبوده باشد(36).





34) سوره بقره / آیه 36؛ و در این هنگام به آنها گفتیم: همگی به زمین فرود آیید! در حالی که بعضی دشمن دیگری خواهید بود. و برای شما در زمین، تا مدت معینی قرارگاه و وسیله بهره برداری خواهد بود.
35) سوره اعراف / آیه 25؛ فرمود: در آن ( زمین) زنده می‏شوید؛ و در آن می‏میرید؛ (در رستاخیز) از آن خارج خواهید شد.
36) المیزان / ج 1 / ص 135؛

گل مريم
2015_06_28, 09:12 PM
10- معنای شفاعت چیست و شفاعت چه شرایطی دارد؟

جواب :
معنای اجمالی شفاعت را همه می‏دانند، چون همه‏ ی انسانها در اجتماعی زندگی می‏کنند که اساسش تعاون است. اما معنای لغوی آن که در مقابل کلمه وتر - تک به کار می‏رود، در حقیقت شخصی که متوسل، به شفیع می‏شود. نیروی خودش به تنهائی برای رسیدن به هدف کافی نیست، از این رو، نیروی خود را با نیروی شفیع گره می‏زند، و در نتیجه آن را دو دو چندان نموده، به آنچه می‏خواهد نائل می‏شود، بطوریکه اگر اینکار را نمی‏کرد، و تنها نیروی خود را به کار می‏زد، به مقصود خود نمی‏رسید. چون نیروی خودش به تنهائی ناقص و ضعیف و کوتاه بود.

و اما بحث اجتماعی آن، و اینکه تا چه حدی معتبر است؟ میگوئیم: شفاعت یکی از اموری است که ما آنرا برای رسیدن به مقصود به کار بسته، و از آن کمک می‏گیریم. و اگر موارد استعمال آن را آمارگیری کنیم، خواهیم دید که بطور کلی در یکی از دو مورد از آن استفاده می‏کنیم:
یا در مورد جلب منفعت و خیر، آن را به کار می‏گیریم.
و یا در مورد دفع و شر. البته نه هر نفعی، و نه هر ضرری، چون ما هرگز در نفع و ضررهائیکه اسباب طبیعی و حوادث روزگار آن را تأمین می‏کند، از قبیل گرسنگی و عطش، و حرارت، و سرما، و سلامتی، و مرض، متوسل به شفاعت نمی‏شویم، وقتی گرسنه شدیم بدون اینکه دست بدامن اسباب غیر طبیعی بزنیم خود برخاسته برای خودمان غذا فراهم می‏کنیم، و همچنین آب و لباس و خانه و دارو تهیه می‏کنیم. و توسل ما به اسباب غیر طبیعی، و شفیع قرار دادن آنها، تنها در خیرات و شرور، و منافع و مضاری است که اوضاع قوانین اجتماعی، و احکام حکومت، یا بطور خصوص، و یا عموم، بطور مستقیم یا غیر مستقیم، پیش می‏آورد. چون در دائره حکومت و مولویت از یکسو، و عبودیت و اطاعت از سوی دیگر، در هر حاکم و محکومی که فرض شود احکامی از امر و نهی هست، که اگر محکوم و رعیت به آن احکام عمل کند، و تکلیف حاکم و مولی را امتثال نماید، آثاری از قبیل مدح زبانی، و یا منافع مادی، از جاه و مال در پی دارد. و اگر با آن مخالفت نموده، و از اطاعت تمرد و سرپیچی کند، آثار دیگری از قبیل مذمت زبانی، و یا ضرر مادی، و یا معنوی در پی دارد، پس وقتی مولائی غلام خود و یا هر کس دیگری که در تحت سیاست و حکومت او قرار دارد مثلا امر بکند، و یا نهی کند، و او هم امتثال نماید، اجری آبرومند دارد، و اگر مخالفت کند، عقاب یا عذابی دارد. از همینجا دو نوع وضع و اعتبار درست می‏شود: یکی وضع حکم و قانون.
و دیگری، وضع آثاری که بر موافقت آن مترتب می‏شود. بنابراین همین اساس، آسیاب همه ‏ی حکومتهای عمومی و خصوصی، و مخصوصا حکومت بین هر انسانی با زیر دستش می‏چرخد. پس اگر انسانی بخواهد به کمال و خیری برسد، چه مادی و یا معنوی، که از نظر معیارهای اجتماعی آمادگی و ابزار آن را ندارد، و اجتماع وی را لایق آن کمال و آن خیر نمی‏داند، و یا بخواهد از خود شری را دفع کند، شری که بخاطر مخالفت متوجه او می‏شود، و از سوی دیگر قادر بر امتثال تکلیف، و ادای وظیفه نیست، در اینجا متوسل به شفاعت می‏شود.

گل مريم
2015_06_28, 09:14 PM
و به عبارتی روشن‏تر، اگر شخصی بخواهد به ثوابی برسد که اسباب آن را تهیه ندیده، و از عقاب مخالفت تکلیفی خلاص گردد، بدون اینکه تکلیف را انجام دهد، در اینجا متوسل به شفاعت می‏گردد، و مورد تأثیر شفاعت هم همینجا است.
اما نه بطور مطلق، برای اینکه بعضی افراد هستند که اصلا لیاقتی برای رسیدن به کمالی که می‏خواهند ندارند، مانند یک فرد عامی که می‏خواهد با شفاعت اعلم علماء شود، با اینکه نه سواد دارد، و نه استعداد. و یا رابطه‏ ای که میان او و آن دیگری واسطه و شفیع شود ندارند، مانند برده‏ ای که به هیچ وجه نمی‏خواهد از مولایش اطاعت کند، و می‏خواهد در عین یاغی‏گری و تمردش بوسیله‏ ی شفاعت مورد عفو مولا قرار گیرد که در این دو فرض، شفاعت سودی ندارد، چون شفاعت وسیله‏ ای است برای تتمیم سبب، نه اینکه خودش مستقلا سبب باشد، اولی را اعلم علماء کند، و دومی را در عین یاغیگریش مقرب درگاه مولا سازد.
شرط دیگری که در شفاعت هست، این است که تأثیر شفاعت در نزد حاکمی که نزدش شفاعت می‏شود باید تأثیر جزافی و غیر عقلایی نباشد، بلکه باید آن شفیع چیزی را بهانه و واسطه قرار دهد که به راستی در حاکم اثر بگذارد، و ثواب او و خلاصی از عقاب او را باعث شود، پس شفیع از مولای حاکم نمی‏خواهد که مثلا مولویت خود را باطل، و عبودیت عبد را لغو کند، و نیز نمی‏خواهد که او از حکم خود و تکلیفش دست بر دارد، و یا آن را به حکم دیگر نسخ نماید، حالا یا برای همه نسخ کند، و یا برای شخص مورد فرض، که خصوص او را عقاب نکند.
و نیز از او نمی‏خواهد که قانون مجازات خود را بطور عموم و یا برای شخص مورد فرض لغو نموده، یا در هیچ واقعه و یا در خصوص این واقعه مجازات نکند، شفاعت معنایش این نیست، و شفیع چنین تاثیری در مولویت مولا و عبودیت عبد، و یا در حکم مولا، و یا در مجازات او ندارد، بلکه شفیع بعد از آنکه این سه جهت را مقدس و معتبر شمرد، از راه‏های دیگری شفاعت خود را می‏کند. مثلا یا به صفاتی از مولا حاکم تمسک می‏کند، که آن صفات اقتضا دارد که از بنده نافرمانش بگذرد، مانند بزرگواری، و کرم او، و سخاوت و شرف دودمانش.

گل مريم
2015_06_28, 09:18 PM
و یا به صفاتی در عبد تمسک می‏جوید، که آن صفات اقتضا می‏کند مولا بر او رأفت ببرد، صفاتیکه عوامل آمرزش و عفو را بر می‏انگیزد، مانند خواری و مسکنت و حقارت و بد حالی و امثال آن. و یا به صفاتی که در نفس خود شفیع هست، مانند محبت و علاقه‏ ای که مولا به او دارد، و قرب منزلتش، و علو مقامش در نزد وی، پس منطق شفیع این است که می‏گوید: من از تو نمی‏خواهم دست از مولویت خود برداری، و یا از عبودیت عبدت چشم بپوشی، و نیز نمی‏خواهم حکم و فرمان خودت را باطل کنی، و یا از قانون مجازات چشم بپوشی. بلکه می‏گویم: تو که این همه عظمت داری، و این همه رأفت و کرامت داری، از مجازات این شخص چه سودی آیدت می‏شود؟ و اگر از عقاب او صرف نظر کنی چه ضرری بتو می‏رسد. و یا می‏گویم: این بنده‏ ی تو، مردی نادان است، و این نافرمانی را از روی نادانیش کرده، مخالفت و موافقت مرد حقیر و مسکین، اصلا به حساب نمی‏آید، و مثل تو بزرگواری، به امر او اعتنا نمی‏کند، و به آن اهمیت نمی‏دهد.
و یا می‏گویم: بخاطر آن مقام و منزلتی که نزد تو دارم، و آن لطف و محبتی که تو نسبت به من داری، شفاعتم را در حق فلانی بپذیر، و از عقابش رهانیده مشمول عفوش قرار بده.
از اینجا برای کسی که در بحث دقت کرده باشد، معلوم و روشن می‏گردد که شفیع، عاملی از عوامل مربوط به موارد شفاعت، و مؤثر در رفع عقاب را مثلا، بر عاملی دیگر که عقاب را سبب شده، حکومت و غلبه می‏دهد، حال یا آن عامل همانطور که گفتیم صفتی از صفات مولی است، یا صفتی از صفات عبد است، یا از صفات خودش، هر چه باشد آن عامل را تقویت می‏کند، تا بر عامل عقوبت، یا هر حکمی دیگر که می‏خواهد خنثایش کند، رجحان داده، کفه‏ی ترازویش را سنگین‏تر سازد. یعنی مورد عقوبت را از اینکه مورد عقوبت باشد بیرون نموده، داخل در مورد رفع عقوبت نماید.

پس دیگر حکم اولی که همان عقوبت بود، شامل این مورد نمی‏شود، چون دیگر مورد نامبرده مصداق آن حکم نیست، نه اینکه در عین مصداق بودن، حکم شاملش نشود، تا مستلزم ابطال حکم باشد، و تضادی پیش آید، آنطور که اسباب طبیعی بعضی با بعض دیگر تضاد پیدا نموده، سببی با سبب دیگر معارضه نموده، و اثرش بر اثر دیگری غلبه می‏کند، اینطور نیست. بلکه حقیقت شفاعت واسطه شدن در رساندن نفع و یا دفع شر و ضرر است، به نحو حکومت، نه بنحو مضاده، و تعارض.

نکته دیگریکه از این بیان روشن می‏شود، این است که شفاعت خودش یکی از مصادیق‏ است، و سب شخص متوسل به شفیع، در حقیقت می‏خواهد سبب نزدیکتر به مسبب را واسطه کند، میان مسبب و سبب دورتر، تا این سبب نزدیکتر به مسبب را واسطه کند، میان مسبب و سبب دورتر، تا این سبب جلو، ثأثیر آن سبب را بگیرد. این آن نکته‏ ای است که از تجزیه و تحلیل معنای شفاعت بنظر ما رسید، البته شفاعتی که خود ما به آن معتقدیم، نه هر شفاعتی(37).


37) المیزان / ج 1 / ص 157؛

گل مريم
2015_06_28, 10:44 PM
11- شفاعت به چه چیز تعلق می‏گیرد؟ شفاعت دو قسم است، یکی تکوینی، که عبارت است از تأثیر هر سبب تکوینی در عالم اسباب.

و دیگری تشریعی، که مربوط به ثواب و عقاب است.

از قسم دوم بعضی در تمامی گناهان از شرک گرفته تا پائین‏تر از آن اثر می‏گذارد، مانند شفاعت و وساطت توبه و ایمان توبه و ایمان در دنیا و قبل از قیامت.

و بعضی دیگر در عذاب بعضی از گناهان اثر دارد، مانند عمل صالح که واسطه می‏شود در محو شدن گناهان، و اما آن شفاعتی که مورد نزاع و اختلاف است، مانند شفاعت انبیا و غیر ایشان در روز قیامت، برای برداشتن عذاب از کسی که در حساب قیامت، مستحق عذاب گردیده است. این شفاعت مربوط به اهل گناهان کبیره، از اشخاصی که متدین به دین حق هستند، و خدا هم دین آنان را پسندیده است، می‏شود(38).




38) المیزان / ج 1 / ص 173؛

گل مريم
2015_06_28, 10:45 PM
12- شفاعت چه وقت فائده می‏بخشد؟ منظور ما از این شفاعت، باز همان شفاعت مورد نزاع است شفاعتی که عذاب روز قیامت را از گنه‏کاران بر می‏دارد، اما پاسخ از این سؤال، این است که آیه شریفه:

کل نفس بما کسبت رهینة، الا أصحاب ألیمین فی جنات یتساءلون، عن المجرمین، ما سلککم فی سقر(39)،

دلالت دارد بر اینکه شفاعت به چه کسانی می‏رسد، و چه کسانی از آن محرومند، چیزیکه هست و بیش از این هم دلالت ندارد، اینکه شفاعت تنها در فک رهن، آزادی از دوزخ، و یا خلود در دوزخ مؤثر است، و اما در ناراحتی‏های قبل از حساب، از هول و فزع قیامت، و ناگواریهای آن، هیچ دلالتی بر اینکه شفاعت در آنها هم مؤثر باشد نیست، بلکه می‏توان گفت که آیه دلالت دارد بر اینکه شفاعت تنها در عذاب دوزخ مؤثر است، و در ناگواریهای قبل از آن مؤثر نیست(40).(41)




39) سوره مدثر / آیات 38 تا 42؛ (آری) هر کس در گرو اعمال خویش است، مگر اصحاب یمین که نامه اعمالشان را به نشانه ایمان و تقوایشان به دست راستشان می‏دهند! آنها در باغهای بهشتند؛ و سؤال می‏کنند از مجرمان: چه چیز شما را به دوزخ وارد ساخت؟!
40) این درست مطابق فرمایشی است که در تفسیر قمی / ج 2 / ص 93؛ از امام صادق نقل شده که فرمود: و الله ما اخاف علیکم الا البرزخ فاما اذا صار الامر الینا فنحن اولی بکم. بخداوند سوگند که من برای شما نمی‏ترسم مگر از بابت برزخ پس آنگاه که امور به دست ما سپرده شد، ما اولی هستیم بر شما.
41) المیزان / ج 1 / ص 173؛

گل مريم
2015_06_28, 10:48 PM
13- سوگندهایی که در قرآن آمده برای چیست؟ جواب : مغنای سوگند دادن این است که اگر در خبر سوگند می‏خوریم، خبر را و اگر در انشاء که دعا قسمی از آن است سوگند می‏خوریم، انشاء خود را مقید به چیزی شریف و آبرومند کنیم، تا اگر خبر با انشاء ما دروغ باشد، شرافت و آبروی آن چیز لطمه بخورد، یعنی در خبر با بطلان صدق آن و در انشاء یا بطلان امر و نهی یعنی امتثال نکردن آن، و در دعا با مستجاب نشدن آن، کرامت و شرافت آن چیز باطل شود. مثلا وقتی می‏گوئیم: به جان خودم سوگند که زید ایستاده است.

صدق این جمله خبری را مقید به شرافت عمر و حیات خود کردیم، و وابسته به آن نموده‏ ایم، بطوری که اگر خبر ما دروغ درآید عمر ما فاقد شرافت شده است. و همچنین وقتی بگوئیم: به جان خودم اینکار را می‏کنم. و یا به شخصی بگوئیم: به جان من اینکار را بکن. کار نامبرده را با شرافت زندگی خود گره زده ‏ایم، بطوریکه در مثال دوم اگر طرف، کار نامبرده را انجام ندهد، شرافت حیات و بهای عمر ما را از بین برده است.

سوگند برای تأکید کلام، عالی‏ترین مراتب تأکید را دارد همچنانکه اهل ادب نیز این معنی را ذکر کرده‏ اند. آن چیزی که ما به آن سوگند می‏خوریم، باید شریفتر و محترم‏تر از آن چیزی باشد که به خاطر آن سوگند می‏خوریم، چون معنی ندارد کلام را به آبرو و شرف چیزی گره بزنیم که شرافتش مادون کلام باشد، و لذا می‏بینیم خدای تعالی در کتاب خود به اسم خود و به صفات خود سوگند می‏خورد و می‏فرماید:

ثم لم تکن فتنتهم الا أن قالوا و الله ربنا ما کنا مشرکین(42)
و نیز می‏فرماید: فو ربک لنسئلنهم أجمعین(43).
و نیز قال فبعزتک لاغوینهم أجمعین(44)
و همچنین به پیامبر و ملائکه و کتب و نیز به مخلوقات خود، چون به آسمان، و زمین و شمس، قمر و نجوم، شب و روز، کوهها، دریاها، شهرها، انسانها، درختان، انجیر، زیتون سوگند خورده است.

و این نیست مگر بخاطر اینکه خدا این نامبردگان را شرافت داده و بدین جهت شرافت حقه و کرامتی، نزد خدا یافته ‏اند و هر یک از آنها یا به کرامت ذات متعالیه خدا دارای صفتی از اوصاف مقدس او شده‏ اند و یا آنکه فعلی از منبع بهاء و قدس - که همه‏اش بخاطر شرف ذات شریف خدا، شریفند - هستند(45).




42) سوره انعام / آیه 23؛ سپس پاسخ و عذر آنها چیزی جز این نیست که می‏گویند: به خداوندی که پروردگار ماست سوگند که ما مشرک نبودیم!.
43) سوره حجر / آیه 92؛ به پروردگارت سوگند در قیامتاز همه آنها سؤال خواهیم کرد.
44) سوره ص / آیه 82؛ گفت: سوگند، همه آنان را گمراه خواهم کرد.
45) المیزان / ج 1 / ص 324 و 225؛

گل مريم
2015_06_28, 10:51 PM
14- معنای نسخ چیست؟ و آیا نسخ مربوط به احکام شرعی است یا در تکوینیات نیز نسخ وجود دارد؟ جواب : نسخ که در آیه شریفه 106 سوره بقره از آن یاد شده به آن معنائی که در اصطلاح فقهاء معروف است، به معنا کشف از تمام شدن عمر حکمی از احکام، اصطلاحی است که از این آیه گرفته شده، و یکی از مصادیق نسخ در این آیه است. و همین معنا نیز از اطلاق آیه استفاده می‏شود.
ما ننسخ من آیة کلمه نسخ به معنای زایل کردن است، وقتی می‏گویند: نسخت الشمس الظل، معنایش این است که آفتاب سایه را زایل کرد، و از بین برد.

در آیه: و ما أرسلنا من قبلک من رسول و لا نبی الا اذا تمنی ألقی الشیطان فی أمنیته فینسخ الله ما یلقی الشیطان ثم یحکم الله ءاتیه و الله علیم حکیم(46) به همین معنا استعمال شده است. معنا دیگر کلمه نسخ کلمه تبدیل آمده است.

و به هر حال منظور ما این است که بگوئیم: از نظر آیه مذکور، نسخ باعث نمی‏شود که خود آیت نسخ شده به کلی از عالم هستی نابود گردد، بلکه حکم در آن عمرش کوتاه است، چون به وضعی وابسته است که با نسخ، آن صفت از بین می‏رود.

و آن صفت صفت آیت، و علامت بودن است. پس خود این صفت به ضمیمه‏ ی تعلیل ذیلش که می‏فرماید: مگر نمیدانی که خدا بر هر چیز قادر است، به ما می‏فهماند که مراد از نسخ از بین بردن اثر آیت، از جهت آیت بودنش می‏باشد، یعنی از بین بردن علامت بودنش، با حفظ اصلش، پس با نسخ اثر آن آیت از بین می‏رود، و اما خود آن باقی است، حال اثر آن یا تکلیف است، و یا چیزی دیگر.

و این معنا از پهلوی هم قرار گرفتن نسخ و نسیان بخوبی استفاده می‏شود، چون کلمه ننسها از مصدر انساء است، که به معنای از یاد دیگران بردن است، همچنانکه نسخ بمعنای از بین بردن عین چیزی است. پس معنای آیه چنین می‏شود که ما عین یک آیت را به کلی از بین نمی‏بریم، و یا آنکه یادش را از دلهای شما نمی‏بریم، مگر آنکه آیتی بهتر از آن و یا مثل آن می‏آوریم.

و اما اینکه آیت بودن یک آیت به چیست؟ در جواب می‏گوئیم: آیت‏ها مختلف، و حیثیات نیز مختلف، و جهات نیز مختلف است، چون بعضی از قرآن آیتی است برای خدای سبحان، به اعتبار اینکه بشر از آوردن مثل آن عاجز است. و بعضی دیگر که احکام و تکالیف الهیه را بیان می‏کند، آیات اویند، بدان جهت که در انسانها ایجاد تقوی نموده، و آنان را به خدا نزدیک می‏کند. و نیز موجودات خارجی آیات او هستند، بدان جهت که با هستی خود، وجود صانع خود را با خصوصیات وجودیشان از خصوصیات صفات و اسماء حسنای صانعشان حکایت می‏کنند. و نیز انبیاء خدا و اولیائش، آیات او هستند، بدان جهت که هم با زبان و هم با عمل خود، بشر را بسوی خدا دعوت می‏کنند، و همچنین چیزهائی دیگر.

بنابر این کلمه آیت مفهومی دارد که دارای شدت و ضعف است، بعضی از آیات در آیت بودن اثر بیشتری دارند، و بعضی اثر کمتری. همچنانکه از آیه:لقد رأی من آیات ربه الکبری، او در آن جا از آیات بزرگ پروردگارش را بدید، نیز بر می‏آید، که بعضی آیات از بعضی دیگر در آیت بودن بزرگتر است.

گل مريم
2015_06_30, 02:07 PM
15- امامت چیست؟ و امام دارای چه ویژگیهای است و آیا پست و مقام امامت ممکن است در عصری بوده باشد و در عصری نباشد؟ نخست باید دانست که قرآن کریم هر جا نامی از امامت می‏برد، به دنبال آن متعرض هدایت می‏شود، تعرضی که گوئی می‏خواهد کلمه نامبرده را تفسیر کند، از آن جمله در ضمن داستانهای ابراهیم می‏فرماید: و وهبنا له اسحاق ویعقوب ناقلة و کلا جعلنا صالحین(48)،
و جعلناهم أئمة یهدون بأمرنا و أوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة و کانوا لنا عابدین(49)
و نیز می‏فرماید: و جعلنا منهم أئمة یهدون بأمرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون(50)
که از این دو آیه بر می‏آید وصفی که از امامت کرده، وصف تعریف است و می‏خواهد آن را به مقام هدایت معرفی کند. از سوی دیگر همه جا این هدایت را مقید به امر کرده، و با این قید فهمانده است که امامت به معنای مطلق هدایت نیست، بلکه به معنی هدایتی است که با امر خدا صورت می‏گیرد و این امر هم همان است که در یکجا درباره‏ اش فرموده:
انما أمره اذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون(51).
فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی‏ء و الیه ترجعون(52).
و نیز فرمود: و ما أمرنا الا واحدة کلمح بالبصر(53)
امر الهی که آیه اول آن را ملکوت نیز خوانده، وجه دیگری از خلقت است که امامان با آن امر با خدای سبحان مواجه می‏شوند، خلقتی است طاهر و مطهر از قیود زمان و مکان، و خالی از تغییر و تبدیل و امر همان چیزی است که مراد به کلمه کن آن است و آن غیر از وجود عینی اشیاء چیز دیگری نیست، و امر در مقابل خلق یکی از دو وجه هر چیز است، خلق آن وجه هر چیز است که محکوم به تغیر و تدریج و انطباق بر قوانین حرکت و زمان است، ولی امر در همان چیز، محکوم به این احکام نیست.
امامت از نظر باطن یک نحوه ولایتی است که امام در اعمال مردم دارد، و هدایتش چون هدایت انبیاء و رسولان و مؤمنین صرف راهنمائی از طریق نصیحت و موعظه حسنه و بالأخره صرف آدرس دادن نیست، بلکه هدایت امام دست خلق گرفتن و به راه حق رساندن است.
قرآن کریم که هدایت امام را هدایت به امر خدا، یعنی ایجاد هدایت دانسته، درباره هدایت انبیاء و رسل و مؤمنین و اینکه هدایت آنان صرف نشان دادن راه سعادت و شقاوت است، می‏فرماید:
و ما أرسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم فیضل الله من یشاء و یهدی من یشاء و هو العزیز الحکیم(54)
و درباره راهنمایی مؤمن آل فرعون فرمود:
و قال الذی ءامن یا قوم اتبعون أهدکم سبیل الرشاد(55)
و نیز درباره وظیفه عموم مؤمنین فرمود:
فلو لا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم أذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون(56)

مطلب دیگری که باید تذکر داد این است که خدای تعالی برای موهبت امامت سببی معرفتی کرده، و آن عبارت است از صبر و یقین و فرمود:
و جعلنا منهم أئمة یهدون بأمرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون(57)، که به حکم این جمله، ملاک در رسیدن به مقام امامت صبر در راه خداست، فراموش نشود که در این آیه، صبر مطلق آمده، و این را می‏رساند که شایستگان مقام امامت در برابر تمامی صحنه‏ هایی که برای آزمایششان پیش می‏آید، تا مقام عبودیت و پایه بندگیشان روشن شود، صبر می‏کنند، در حالیکه قبل از آن پیشامدها دارای یقین هم هستند.


48) سوره انبیاء / آیه 72؛ و اسحاق، و علاوه بر او، یعقوب را به وی بخشیدیم؛ و همه آنان را مردانی صالح دادیم!
49) سوره انبیاء / آیه 73؛ و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما، مردم را هدایت می‏کردند؛ و انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و ادای زکات را به آنها وحی کردیم؛ و تنها ما را عبادت می‏کردند.
50) سوره سجده / آیه 24؛ و از آنان امامان و پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما مردم را هدایت می‏کردند؛ چون شکیبایی نمودند، و به آیات ما یقن داشتند.
51) سوره یس / آیه 82؛ فرمان او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند، تنها به آن می‏گوید: موجود باش! آن نیز بی‏درنگ موجود می‏شود!
52) سوره یس / آیه 83؛ پس منزه است خداوندی که مالکیت و حاکمیت همه چیز در دست اوست؛ و شما را به سوی او باز می‏گردانند!
53) سوره قمر / آیه 50؛ و فرمان ما یک امر بیش نیست؛ همچون یک چشم بر هم زدن!
54) سوره ابراهیم / آیه 4؛ ما هیچ پیامبری را، جز به زبان قومش نفرستادیم؛ تا حقایق را برای آنها آشکار سازد؛ سپس خدا هر کس را بخواهد و مستحق بداندگمراه، و هر کس را بخواهد و شایسته بداند هدایت می‏کند؛ و او توانا و حکیم است.
55) سوره غافر / آیه 38؛ کسی که از قوم فرعون ایمان آورده بود گفت: ای قوم من! از من پیروی کنید تا شما را به درست هدایت کنم.
56) سوره توبه / آیه 122؛ چرا از هر گروهی از آنان، طایفه‏ ای کوچ نمی‏کند و طایفه در مدینه بماند، تا در دین و معارف و احکام اسلام آگاهی یابند و به هنگام بازگشت بسوی قوم خود، آنها را بیم دهند؟! شاید از مخالفت فرمان پروردگار بترسید، و خودداری کنند!

گل مريم
2015_06_30, 02:53 PM
مقربین کسانی هستند که از پروردگار خود در حجاب نیستند یعنی در دل، پرده ‏ای که مانع از دیدن پروردگارشان باشد ندارند، و این پرده‏ ی مانع، عبارت است از معصیت و جهل، و شک و دلواپسی، بلکه آنان اهل یقین به خدا هستند، و کسانی هستند که علیین را می‏بینند، همچنانکه دوزخ را می‏بینند.
و به عبارت مختصر، امام باید انسانی دارای یقین باشد، انسانی که عالم ملکوت برایش مکشوف، و با کلماتی از خدای سبحان برایش محقق گشته باشد. با در نظر گرفتن این حقیقت، بخوبی می‏فهمیم که جمله: یهدون بامرنا دلالت روشن دارد، بر اینکه آنچه که امر هدایت متعلق بدان می‏شود، عبارت است از دلها، و اعمالی که به فرمان دلها از اعضاء سر می‏زند.

پس امام کسی است که باطن دلها واعمال و حقیقت آن پیش رویش حاضر است، و از او غایب نیست و معلوم است که دلها و اعمال نیز مانند سایر موجودات دارای دو ناحیه است، ظاهر و باطن، و چون گفتیم باطن دلها و اعمال برای امام حاضر است، لاجرم امام به تمامی اعمال بندگان چه خیر و چه شرشان آگاه است، گوئی هر کس هر چه می‏کند در پیش روی امام می‏کند. و نیز امام مهین و مشرف بر هر دو راه، یعنی راه سعادت و راه شقاوت است، که خدای تعالی در این باره می‏فرماید:
یوم ندعوا کل أناس بامامهم، که منظور از این امام، امام حق است، نه نامه اعمال، که بعضی‏ها از ظاهر آن پنداشته ‏اند.

از بیانیکه گذشت چند مطلب روشن گردید:

اول اینکه، امامت مقامی است که باید از طرف خدای تعالی معین و جعل شود.
دوم اینکه، امام باید به عصمت الهی معصوم بوده باشد.
سوم اینکه، زمین مادامی که موجودی به نام انسان بر روی آن هست، ممکن نیست از وجود امام خالی باشد.
چهارم اینکه، امام باید مؤید از طرف پروردگار باشد.
پنجم اینکه، اعمال بندگان خدا هرگز از نظر امام پوشیده نیست، و امام بدانچه که مردم می‏کنند آگاه است.
ششم اینکه، امام باید به تمامی ما یحتاج انسانها علم داشته باشد، چه در امر معاش و دنیایشان، و چه در امر معاد و دینشان.
هفتم اینکه، محال است با وجود امام کسی پیدا شود که از نظر فضائل نفسانی مافوق امام باشد.
و این هفت مسئله از امهات و رؤس مسائل امامت است(58).



57) سوره سجده / آیه 24؛ و از آنان امامان و پیشوایانی قرار داریم که به فرمان ما مردم را هدایت می‏کردند؛ چون شکیبایی نمودند، و به آیات ما یقین داشتند.
58) المیزان / ج 1 از ص 272 تا 275؛

گل مريم
2015_07_04, 09:19 AM
16- بنده گرفتن خدا و بنده بودن به خدا چه فرقی با هم دارند؟

جواب : خدا کسی را بنده‏ ی خود بگیرد، غیر از این است که کسی خودش بنده ‏ی خدا باشد، برای اینکه بنده بودن چیزی نیست که اختصاص به کسی داشته باشد، بلکه لازم ایجاد و خلقت است هر موجودی که دارای فهم و شعور باشد، همینکه تشخیص بدهد که مخلوق است تشخیص می‏دهد که بنده است این چیزی نیست که اتخاذ و جعل بر دارد، و خداوند درباره کسی بفرماید:
من فلانی را بنده خود اتخاذ کردم، یا او را بنده قرار دادم، بندگی به این معنا عبارت است از اینکه موجود، هستیش مملوک برای رب خود باشد، مخلوق و مصنوع او باشد، حال چه اینکه این موجود این موجود در صورتی که انسان باشد در زندگیش به مقتضای مملوکیت ذاتی خود رفتار بکند، و تسلیم در برابر ربوبیت رب عزیز خود باشد، یا آنکه از رسم عبودیت خارج بوده باشد، و به لوازم آن عمل نکند بالاخره آسمان برود یا زمین، بنده و مخلوق است،

همچنانکه خدای تعالی در این باره فرمود: ان کل من فی السماوات و الأرض الا ءآتی الرحمن عبدا(59). تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند، بنده اویند! گو اینکه در صورتیکه بر طبق رسوم عبودیت، و به مقتضای سنت‏های بردگی عمل نکند، و در عوض پلنگ دماغی و طغیان بورزد، از نظر نتیجه می‏توان گفت که او بنده خدا نیست، چون بنده به آن کسی می‏گویند که تسلیم در برابر مالکش باشد، و زمام تدبیر امور خود را به دست او بداند، پس جا دارد که تنها کسانی را بنده بنامیم که علاوه بر عبودیت ذاتیش، عملا هم بنده باشند، و بنده حقیقی چنین کسی است، که خدا هم درباره او می‏فرماید: و عباد الرحمن الذین یمشون علی الأرض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما(60).
بنا براین اگر کسی باشد که علاوه بر بندگی ذاتی و عملیش خدا هم را بنده خود اتخاذ کرده باشد، یعنی بندگی او را پذیرفته باشد، و با ربوبیتش به وی اقبال کرده باشد، در این صورت او خودش متولی و عهده‏دار امور او می‏شود، آنطور که یک مالک امور بنده خود را به عهده دارد(61).



59) سوره مریم / آیه 93؛
60) سوره فرقان / آیه 63؛ بندگان (خاص خداوند) رحمان، کسانی هستند که با آرامش و بی‏تکبر بر زمین راه می‏روند؛ و هنگامی که جاهلان آنها را مخاطب سازند و سخنان نابخردانه گویند،، به آنها سلام می‏گویند و با بی اعتنایی و بزرگواری می‏گذرند؛
61) المیزان / ج 1 / ص 277؛

گل مريم
2015_07_04, 09:23 AM
17- آیا اسلام دارای مراتبی است؟ و آیا در مقابل مراتب ایمان و اسلام مراتب کفر و شرک نیز وجود دارد؟ جواب : آری، اسلام دارای مراتبی است، مرتبه اول از اسلام پذیرفتن ظواهر اوامر و نواهی خدا است، به اینکه با زبان، شهادتین را بگوید، چه اینکه موافق با قلبش هم باشد، و چه نباشد، و چه نباشد، که در این باره خدای تعالی فرمود:

قالت الأعراب ءامنا قل لم تومنوا و لکن قولوا أسلمنا و لما یدخل ألایمان فی قلوبهم(62). در مقابل اسلام به این معنا مراتب ایمان قرار دارد، و آن عبارت است از اذعان و باور قلبی به مضمون اجمالی شهادتین، که به لازمه‏اش عمل به غالب فروع است.

مرتبه دوم از اسلام دنباله و لازمه همان ایمان قلبی است که، در مقابل مرتبه اول اسلام قرار داشت، یعنی تسلیم و انقیاد قلبی نسبت به نوع اعتقادات حقه تفصیلی و اعمال صالحه‏ ای که از توابع آن است، هر چند که در بعضی موارد تخطی شود، و خلاصه کلام این که داشتن این مرحله منافاتی با ارتکاب بعضی گناهان ندارد، و خدای تعالی درباره این مرحله از اسلام می‏فرماید:
الذین ءامنوا بآیاتنا و کانوا مسلمین(63).
و نیز می‏فرماید: یا أیها الذین ءامنوا ادخلوا فی السلم کافة و لا تتبعوا خطوات الشیطان انه لکم عدو مبین(64).
پس به حکم این آیه یک مرتبه از اسلام هست که بعد از ایمان پیدا می‏شود، چون می‏فرماید:
ای کسانیکه ایمان آوردید! داخل در سلم شوید، پس معلوم می‏شود این اسلام غیر از اسلام مرتبه اول است، که قبل از ایمان بود، و آنگاه در مقابل این اسلام مرتبه دوم از ایمان قرار دارد، و آن عبارت است از اعتقاد تفصیلی به حقایق دینی که خدای تعالی درباره ‏اش می‏فرماید:
انما المؤمنون الذین ءامنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم فی سبیل الله أولئک هم الصادقون(65).
و نیز فرمود: یا أیها الذین ءامنوا هل أدلکم علی تجارة تنجیکم من عذاب ألیم تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل الله بأموالکم و أنفسکم ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون(66).
که در این دو آیه دارندگان ایمان را، باز به داشتن ایمان ارشاد می‏کند، پس معلوم می‏شود ایمان دومشان غیر ایمان اول است.

مرتبه سوم از اسلام دنباله و لازمه همان مرتبه دوم ایمان است چون نفس آدمی وقتی با ایمان نامبرده انس گرفت، و متخلق به اخلاق آن شد، خود به خود سایر قوای منافی با آن، از قبیل قوای حیوانی، و وحشی، برای نفس رام و منقاد می‏شود و به سخن کوتاه، آن قوائی که متمایل به هوس‏های دنیائی و زینت‏های فانی و ناپایدارش می‏شوند، رام نفس گشته، نفس به آسانی می‏تواند از سرکشی آنها جلوگیری کند، اینجاست که آدمی آنچنان خدا را بندگی می‏کند، که گوئی او را می‏بیند، آری، او اگر خدا را نمی‏بیند باری، این باور و یقین را دارد که خدا او را می‏بیند، چنین کسی دیگر در باطن و سر خود هیچ نیروی سرکشی که مطیع امر و نهی خدا نباشد، و یا از قضا و قدر خدا به خشم آید، نمی‏بیند، و سراپای وجودش تسلیم خدا می‏شود.
درباره این اسلام که خدای تعالی می‏فرماید:
فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی أنفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما(67). این اسلام در مرتبه سوم است که در مقابلش ایمان مرتبه سوم قرار دارد، و آن ایمان است که آیات:
قد أفلح المؤمنون، الذین هم فی صلاتهم خاشعون، و الذین هم عن اللغو معرضون(68)
و نیز آیه: اذ قال له ربه أسلم قال أسلمت لرب العالمین(69)
و آیاتی دیگر به آن اشاره می‏کنند، و ای بسا بعضی از مفسرین، که این دو مرتبه را یعنی دوم و سوم را یک مرتبه شمرده ‏اند.
و اخلاق فاضله از رضا و تسلیم و سوداگری با خدا و صبر در خواسته خدا، و زهد به تمام معنا و تقوی، و حب و بغض به خاطر خدا، همه از لوازم این مرتبه از ایمان است.


62) حجرات / آیه 14؛ عربه ای بادیه‏ نشین گفتند: ایمان آوردیم بگو: شما ایمان نیاورده‏ اید، ولی بگویید اسلام آورده‏ ایم، اما هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است!
63) سوره زخرف / آیه 69؛ همان کسانی که به آیات ما ایمان آوردند و تسلیم بودند.
64) سوره بقره / آیه 208؛ ای کسانی که به ایمان آورده‏ اید همگی در صلح و آشتی درآیید! و از گامهای شیطان، پیروی نکنید؛ که او دشمن آشکار شماست.
65) سوره حجرات / آیه 15؛ مؤمنان واقعی تنها کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آورده ‏اند، سپس هرگز شک و تردیدی به خود راه نداده و با اموال و جانها خود در راه خدا جهاد کرده ‏اند؛ آنها راستگویانند.
66) سوره صف / آیات 10 و 11؛ ای کسانی که ایمان آورده ‏اید! آیا شما را به تجارتی راهنمائی کنم که شما را از عذاب دردناک رهایی می‏بخشد؟! به خدا و رسولش ایمان بیاورید و با اموال و جانهایتان در راه خدا جهاد کنید؛ این برای شما از هر چیزبهتر است اگر بدانید!
67) سوره نساء / آیه 65؛ به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به داوری طلبند؛ و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند؛ و کاملا تسلیم باشند.
68) سوره مؤمنون / آیات 2 تا 4؛ مؤمنان رستگار شدند؛ آنها که در نمازشان خشوع دارند؛ و آنها که از لغو و بیهودگی روی گردانند؛
69) بقره / آیه 131؛ در آن هنگام که پروردگارش به او گفت: اسلام بیاور! و در برابر حق، تسلیم باش! او فرمان پروردگار را، از جان و دل پذیرفت؛ و گفت: در برابر پروردگار جهانیان، تسلیم شدم.

گل مريم
2015_07_04, 09:26 AM
مرتبه چهارم از اسلام دنباله و لازمه همان مرحله سوم از ایمان است، چون انسانی که در مرتبه قبلی بود، حال او در برابر پروردگارش حال عبد مملوک است درباره مولای مالکش، یعنی دائما مشغول انجام وظیفه عبودیت است، آنهم بطور شایسته، و عبودیت شایسته همان تسلیم صرف بودن در برابر اراده مولی و محبوب او و رضای او است.
همه اینها مربوط به عبودیت در برابر مالک عرفی و بشری است و این عبودیت در ملک خدای رب العالمین عظیم‏تر و باز عظیم‏تر از آن است، برای اینکه ملک خدا حقیقت ملک است، که در برابرش هیچ موجودی از موجودات استقلال ندارند، نه استقلال ذاتی، نه صفتی، نه عملی، آری، ملکیتی که لایق کبریائی خدای جلت کبریاؤه است این ملکیت است.
پس انسان در حالیکه در مرتبه سابق از اسلام و تسلیم هست‏ ای بسا بسا که عنایت ربانی شامل گشته، این معنا برایش مشهود شود که ملک تنها برای خداست، و غیر خدا هیچ چیزی نه مالک خویش است، و نه مالک چیز دیگر، مگر آنکه خدا تملیکش کرده باشد، پس ربی هم سوای او ندارد، و این معنائی است موهبتی، و افاضه‏ ای است الهی، که دیگر خواست انسان در به دست آوردنش دخالتی ندارد،

و ای بسا که جمله ربنا و أجعلنا مسلمین لک و من ذریتنا أمة مسلمة لک و أرنا مناسکنا و تب علینا انک أنت التواب الرحیم(70) اشاره به همین مرتبه از اسلام باشد، چون ظهور جمله: اذا قال له ربه أسلم قال أسلمت لرب العالمین ظاهر در این است که امر أسلم امر تشریفی باشد، نه تکوینی، و ابراهیم (علیه السلام) دعوت پروردگار خود را اجابت نمود، تا به اختیار خود تسلیم خدا شده باشد و این هم مسلم است که امر نامبرده از اوامری بوده که در ابتداء کار ابراهیم متوجه او شده پس اینکه در اواخر عمرش از خدای تعالی برای خودش و فرزندش اسماعیل تقاضای اسلام و دستورات عبادت می‏کند چیزی را تقاضا کرده که دیگر به اختیار خود او نبوده و کسی نمی‏تواند به اختیار خود آن قسم اسلام را تحصیل کند.

و یا درخواست ثبات بر امری بوده که باز ثابت بودنش به اختیار خودش نبوده پس اسلامی که در آیه درخواست کرده، اسلام مرتبه چهارم بوده، و در برابر این مرتبه از اسلام، مرتبه چهارم از ایمان قرار دارد، و آن عبارت از این است که این حالت، تمامی وجود آدمی را فرا بگیرد، که خداوند متعال درباره این مرتبه از ایمان می‏فرماید:
ألا ان أولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون الذین ءامنوا و کانوا یتقون(71) چون مؤمنینی که در این آیه ذکر شده‏ اند، باید این یقین را داشته باشند، که غیر از خدا هیچکس از خود استقلالی ندارد، و هیچ سببی تأثیر و سببیت ندارد مگر به اذن خدا، وقتی چنین یقینی برای کسی دست داد، و دیگر از هیچ پیشامد ناگواری ناراحت و اندوهگین نمی‏شود، و از هیچ محذوری که احتمالش را بدهد نمی‏ترسد.

این است معنای اینکه فرمود: نه خوفی بر آنان هست، و نه اندوهناک می‏شوند، پس این همان ایمان مرتبه چهارم است، که در قلب کسانی که دارای اسلام مرتبه چهارم باشند پیدا می‏شود. باید دانست که در مقابل هر مرتبه از مراتب ایمان و اسلام، مرتبه‏ای از کفر و شرک قرار دارد، این نیز معلوم است که هر قدر معنای اسلام و ایمان دقیق‏تر و راهش باریک‏تر شود، نجات از شرک و کفری که در مقابل آن است دشوارتر می‏شود(72).

همچنین باید دانست که در مقابل هر مرتبه از مراتب ایمان و اسلام، مرتبه ‏ای از کفر و شرک قرار دارد، این نیز معلوم است که هر قدر معنای اسلام و ایمان دقیق‏تر و راهش باریک‏تر شود، از شرک و کفری که در مقابل آن است دشوارتر می‏شود(73).



70) سوره بقره آیه 128؛ پروردگارا! ما را تسلیم فرمان خود قرار ده! و از دودمان ما، امتی که تسلیم فرمانت باشند، بوجود آور! و طرز عبادتمان را به ما نشان ده و توبه ما را بپذیر، که تو توبه‏ پذیر ومهربانی!
71) سوره یونس / آیه 62 و 63؛ آگاه باشید دوستان و اولیای خدا، نه ترسی دارند و نه ترسی دارند و نه غمگین می‏شوند! همانا که ایمان آوردند، و از مخالفت فرمان خدا پرهیز می‏کردند.
72) المیزان / ج 1 / از ص 301 تا 303؛
73) المیزان / ج 1 / ص 308؛

گل مريم
2015_07_04, 09:28 AM
18- آیا دعا قضای حتمی و مبرم را می‏تواند بر گرداند؟ جواب :

از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمود:
الدعاء یرد القضاء بعد ما أبرم أبراما دعا قضا را بعد از آنکه تا حدی حتمی شده رد می‏کند.
از امام ابی الحسن موسی (علیه السلام) روایت شده که فرمود: بر شما باد دعا کردن، که دعا و درخواست از خدای عز و جل بلا را رد می‏کند هر چند که آن بلا مقدر شده، و به قضایش تا مرحله اجرا جز امضای آن فاصله‏ ای نمانده باشد، در همین حال هم اگر از خدای تعالی درخواست شود آن بلا را به نحوی که خود می‏داند بر می‏گرداند.

و از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که فرمود: دعا قضای مبرم و حتمی را بر می‏گرداند، پس دعا بسیار کنید، که کلید همه رحمت‏ها و رستگاری‏ها و کلید برآمدن هر حاجت است، و مردم به آنچه نزد خدا دارند نمی‏رسند مگر به دعا، چون هیچ دری نیست که وقتی بسیار کوبیده شود به روی کوبنده باز نگردد.
و در این روایت اشاره ‏ای است به اصرار در دعا و اینکه اصرار در دعا یکی از راههای استجابت آن است، سرش هم این است که دعا بسیار کردن، قلب را صفا می‏نهد.

و از اسماعیل بن همام ازابی الحسن (علیه السلام) روایت کرده، که فرمود: دعای بنده خدا در خلوت و پنهانی با اینکه یک نفر است با دعای هفتاد نفر در علانیه و آشکارا برابری می‏کند(74).





74) المیزان / ج 1 ص 41؛

گل مريم
2015_07_16, 03:35 PM
19- آیا قرآن بشر را به خونریزی و کشورگشائی دعوت کرده؟ و یا از فرمان جهاد هدف دیگری دارد؟

جواب : در قرآن کریم به آیاتی بر می‏خوریم که مسلمانان را به ترک قتال و تحمل هر آزار و اذیتی در راه خدا دعوت کرده، از جمله فرمود:
قل یا أیها الکافرون، لا أعبد ما تعبدون، و لا أنتم عابدون ما أعبد(75).
و نیز فرمود: و اصبر علی ما یقولون و اهجرهم هجرا جمیلا(76).
و نیز می‏فرماید: ألم تر الی الذین قیل لهم کفوا أیدیکم و أقیموا الصلوة و ءاتوا الزکوة فلما کتب علیهم القتال اذا فریق منهم یخشون الناس کخشیة الله أو أشد خشیة(77)
و گویا این آیه اشاره می‏کند به آیه: ود کثیر من أهل الکتاب لو یردونکم من بعد ایمانکم کفارا حسدا من عند أنفسهم من بعد ما تبین لهم الحق فاعفوا و اصفحوا حتی یأتی الله بأمره ان الله علی کل شی‏ء قدیر(78).

بعد از آنکه مدتها مسلمین را سفارش می‏کرد تا با کفار مماشات کنند، و در برابر آزار و اذیتشان صبر و حوصله به خرج دهند آیاتی دیگر نازل شد و مسلمین را امر به قتال با آنان نمود، که بعضی از آنها از نظر شما می‏گذرد:
أذن للذین یقاتلون بأنهم ظلموا و ان الله علی نصرهم لقدیر(79)
و ممکن است بگوئیم آیه شریفه درباره دفاعی نازل شده است، که در واقعه بدر و امثال بدان شده ‏اند.
و همچنین آیه شریفه: و قاتلو هم حتی لا تکون فتنة و یکون الدین کله لله فان انتهوا فان الله بما یعملون بصیر، و ان تولوا فاعلموا أن الله مولاکم نعم المولی و نعم النصیر
و نیز آیه شریفه: و قاتلو هم فی سبیل الله الذین یقاتلونکم و لا تعتدوا ان الله لا یحب المعتدین(80).

دسته دیگر آیاتی است که درباره قتال با اهل کتاب نازل شده مانند آیه: قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الاخر و لا یحرمون ما حرم الله و رسوله و لا یدینون دین الحق من الذین أوتوا الکتاب حتی یعطوا الجزیة عن ید و هم صاغرون(81).

دسته دیگر آیات قتال با عموم مشرکین است، که غیر از اهل کتابند، مانند آیه شریفه: فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم(82) و آیه:و قاتلوا المشرکین کافة کما یقاتلونکم کافة(83).

دسته دیگر آیاتی است که دستور میدهد با عموم کفار چه مشرک و چه اهل کتاب قتال کنید، مانند آیه: قاتلوا الذین یلونکم من الکفار و لیجدوا فیکم غلظة(84).

و خلاصه‏ ی سخن این شد که قرآن کریم خاطر نشان می‏سازد که اسلام و دین توحید اساس و ریشه ‏اش فطرت است، و به همین جهت می‏تواند انسانیت را در زندگیش به صلاح بکشاند:
فأقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله القیم و لکن أکثر الناس لا یعلمون(85)
و به همین دلیل اقامه دین و نگهداری آن مهم‏ترین حقوق قانونی انسانی است،
همچنانکه در جای دیگر فرمود: شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا و الذی أوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی أن أقیموا الدین و لا تتفر قوا فیه(86).

قرآن آنگاه حکم می‏کند به اینکه دفاع از این حق فطری و مشروع، حقی دیگر است که آن نیز فطری است: و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها أسم الله کثیرا و لینصرن الله من ینصره ان الله لقوی عزیز(87).
به حکم این آیه قائم ماندن دین توحید به روی پای خود، و زنده ماندن یاد خدا در زمین، منوط به این است که خدا به دست مؤمنین دشمنان خود را دفع کند، نظیر این آیه شریفه آیه: و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت ألارض(88).

و نیز در ضمن آیات قتال در سوره انفال این جمله را آورده که لیحق الحق و یبطل الباطل و لو کره المجرمون(89)
و آنگاه بعد از چند آیه می‏فرماید: یا أیها الذین ءامنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم(90) که در این آیه جهاد و قتالی را که مؤمنین را بدان می‏خواند زنده کننده مؤمنین خوانده است، و معنایش این است که قتال در راه خدا چه به عنوان دفاع از مسلمین و از بیضه اسلام باشد، و چه قتال ابتدائی باشد در حقیقت دفاع از حق انسانیت است، و آن حق عبارت است از حقی که در حیات خود دارد، پس شرک به خدای سبحان هلاک انسانیت، و مرگ فطرت، و خاموش شدن چراغ درون دلها است، و قتال که همان دفاع از حق انسانیت است ای حیات را بر می‏گرداند، و بعد از مردن آن حق دوباره زنده ‏اش می‏سازد(91).






75) سوره کافرون / آیات 1 تا 3؛ بگو: ای کافران آنچه را شما را می‏پرستید من نمی‏پرستم! و نه شما آنچه را من می‏پرستم می‏پرستید.
76) سوره مزمل / آیه 10؛ و در برابر آنچه دشمنانمی‏گویند شکیبا باش و بطرزی شایسته از آنان دوری گزین!
77) سوره نساء / آیه 77؛ آیا ندیدی کسانی را که در مکه به آنها گفته شد: فعلا دست از جهاد بدارید! و نماز را بر پا کنید! و زکات بپردازید!، اما آنها از این دستور، ناراحت بودند، ولی هنگامی که در مدینه فرمان جهاد به آنها داده شد، جمعی از آنان، از مردم می‏ترسیدند، همام گونه که از خدا می‏ترسند، بلکه بیشتر!
78) سوره بقره / آیه 109؛ بسیاری از اهل کتاب، از روی حسد - که در وجودآنها ریشه دوانده - آرزو می‏کردند شما را بعد از اسلام و ایمان، به حال کفر باز گردانند؛ با اینکه حق برای آنها کاملا روشن شده است. شما آنها را عفو کنید و گذشت نمایید؛ تا خداوند فرمان خودش فرمان جهاد را بفرستد؛ خداوند بر هر چیزی تواناست.
79) سوره حج / آیه 39؛ به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل گردیده، اجازه جهاد داده شده است؛ چرا که مورد ستم قرار گرفته‏ اند؛ و خدا بر یاری آنها تواناست.
80) سوره بقره / آیه 190؛ و در راه خدا، با کسانی که با شما می‏جنگند، نبرد کنید! و از حد تجاوز نکنید، که خدا تعدی کنندگان را دوست نمی‏دارد!
81) سوره توبه / آیه 29؛ با کسانی از اهل کتاب که نه به خدا، و نه به روز جزا ایمان دارند، و نه آنچه را خدا و رسولش تحریم کرده حرام می‏شمرند، و نه آیین حق را می‏پذیرند، پیکار کنید تا زمانی که با خضوع و تسلیم، جزیه را به دست خود بپردازند!
82) سوره توبه / آیه 5؛ مشرکان را هر جا یافتید به قتل برسانید؛
83) سوره توبه / آیه 36؛ و به هنگام نبرد با مشرکان، دسته جمعی پیکار کنید، همان گونه که آنها دسته جمعی با شما پیکار می‏کنند؛
84) سوره توبه / آیه 123؛ با کافرانی که به شما نزدیک ترند، پیکار کنید! و دشمن دورتر، شما را از دشمنان نزدیک غافل نکند! آنها باید در شما شدت و خشونت و قدرتاحساس کنند؛
85) سوره روم / آیه 30؛ پس روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتی است که خداوند، انسانها را ر آن آفریده؛ دگرگونی در آفرینش الهی نیست؛ این است آیین استوار؛ ولی اکثر مردم نمی‏دانند!
86) سوره شوری / آیه 13؛ آیینی را برای شما تشریعی کرد که به نوح توصیه کرده بود؛ و آنچه را بر تو وحی فرستادیم و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کردیم این بود که: دین را برپا دارید و در آن تفرقه ایجاد نکنید!
87) سوره حج / آیه 40؛ و اگر خداوند بعضی از مردم را بوسیله بعضی دیگر دفع نکند، دیرها و صومعه‏ ها، و معبد یهود و نصارا، و مساجدی که نام خدا در آن بسیار برده می‏شود، ویران می‏گردد! و خداوند کسانی را که یاری او کنند و از آیینش دفاع نمایند یاری می‏کند؛ خداوند قوی و شکست‏ناپذیر است.
88) سوره بقره / آیه 251؛ اگر خداوند، بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر دفع نمی‏کرد، زمین را فساد فرا می‏گرفت،
89) سوره انفال / آیه 8؛ تا حق را تثبیت کند، و باطل را از میان بردارد، هر چند مجرمان کراهت داشته باشند.
90) سوره انفال آیه 24؛ ای کسانی که ایمان آورده ‏اید! دعوت خدا و پیامبر را لجابت کنید هنگامی که شما را به سوی چیزی می‏خواند که شما را حیات می‏بخشد!
91) المیزان / ج 2 / ازص 64 تا 66؛

گل مريم
2015_07_16, 03:38 PM
20- معنای ام الکتاب چیست؟ و چرا آیات محکم را ام‏الکتاب خوانده است؟ جواب : کلمه ام به حسب اصل لغت به معنای مرجعی است که چیزی و یا چیزهایی بدان رجوع می‏کنند، و آیات محکم را نیز به همین جهت ام الکتاب خوانده ‏اند که مرجع آیات محکم آیات متشابه است.

پس معلوم می‏شود بعضی از آیات قرآن، یعنی متشابهات آن، به بعضی دیگر، یعنی آیات محکم، رجوع دارند. و از همینجا روشن می‏شود که اضافه کلمه ام بر کلمه الکتاب، اضافه لامیه، نظیر اضافه ام بر کلمه الاطفال - مادر کودکان - نیست، بلکه به معنای من، از است، نظیر اضافه در نساء القوم، قدماء الفقهاء و امثال آن است.
بنابراین قرآن کریم مشتمل بر آیاتی است که مادر و مرجع آیات دیگر است، و اگر کلمه ام را مفرد آورده، با اینکه آیات محکم متعدد است و جا داشت کلمه نامبرده را به صیغه جمع یعنی امهات بیاورد، و بفرماید: هن امهات الکتاب، برای این بود که بفرماید: آیات محکم در بین خود هیچ اختلافی ندارند بطوری که گوئی یکی هستند.

محکمات قرآن، ام الکتابند، که متشابهات را باید بدانها ارجاع داد، و بیانش را از آنها خواست(92).




92) المیزان / ج 3 / ص 20؛

گل مريم
2015_07_16, 03:40 PM
21- منظور از تفسیر به رأی چیست؟ جواب : برای معنای تفسیر به رأی: تفسیر کسی است که اطلاعی از علوم مقدماتی ندارد. چون وقتی می‏توان آیات قرآنی را تفسیر کرد که علوم دیگری که به قول سیوطی در اتقان پانزده علم است فراگرفته باشیم،
وی گفته آن پانزده علم عبارتند از: 1- نحو، 2- صرف، 3- اشتقاق، 4- معانی، 5- بیان، 6- بدیع، 7- قرائت، 8- اصول دین، 9- اصول فقه، 10- اسباب نزول، 11- قصص، 12- ناسخ و منسوخ، 13- فقه، 14- آگاهی و احاطه به خصوص احادیثی که مجملات و مبهمات قرآن را بیان می‏کند، 15- علم موهبت.

و منظور سیوطی از عام موهبت آن علمی است که حدیث نبوی زیر بدان اشاره نموده و می‏فرماید: من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم‏یعلم(93).

دوم اینکه: گفته‏ اند مراد این حدیث پرداختن به تفسیر آیات متشابه است، چون تفسیر آن آیات را کسی بجز خدا نمی‏داند.

سوم اینکه: گفته ‏اند، منظور از آن، تفسیری است که یک مطلب فاسد زیر بنای آن باشد، به اینکه مذهبی فاسد را اصل و تفسیر قرآن را تابع آن قرار داده، به هر طریقی که باشد، هر چند نادرست و ضعیف، آیات را بر آن مذهب حمل کند.

چهارم اینکه: بطور قطع بگوید مراد خدای تعالی از فلان آیه این است، بدون اینکه دلیلی در دست داشته باشد.

پنجم اینکه: منظور تفسیر به رأی تفسیر به هر معنای دلخواهی است که سلیقه و هوای نفس خود مفسر آن را بپسندد.

این پنج وجه را سیوطی در کتاب اتقان از ابن النقیب نقل کرده است.

ششم اینکه: گفته ‏اند، منظور از تفسیر به رأی این است که درباره آیات مشکل قرآن چیزی بگوئیم و معنایی بکنیم که در مذاهب صحابه و تابعین سابقه نداشته باشد. چنین عملی متعرض خشم خدا شدن است.

هفتم اینکه: گفته ‏اند، منظور از تفسیر به رأی این است که درباره معنای آیه ‏ای از قرآن چیزی بگوییم که بدانیم حق بر خلاف آن است این دو وجه را ابن الأنباری نقل کرده است.

هشتم اینکه: مراد از تفسیر به رأی، بدون علم درباره قرآن سخن گفتن است. و به عبارت کوتاه، تفسیر به رأی این است که درباره آیه ‏ای از آیات قرآن از پیش خود معنایی کنیم، بدون اینکه یقین و اطمینان داشته باشیم به اینکه این معنا حق است، یا خلاف آن.

گل مريم
2015_07_16, 03:42 PM
نهم اینکه: تفسیر به رأی، تمسک به ظاهر قرآن است. صاحبان این قول کسانی هستند که معتقدند آیات قرآن ظهور ندارد، بلکه در مورد هر آیه باید روایاتی را پیروی کرد که از معصوم رسیده، و در مدلول خود صریح باشد، بنابراین در حقیقت از قول قرآن کریم پیروی نشده، بلکه از احادیث پیروی شده، و در حقیقت تنها معصومین (علیه السلام) هستند که حق تفسیر کردن قرآن را دارند.

دهم اینکه تفسیر به رأی عبارت است از تمسک به ظاهر قرآن صاحبان این مسلک معتقدند به اینکه آیات قرآن ظهور دارد و لیکن ظهور آن را ما نمی‏فهمیم، بلکه تنها معصوم (علیه السلام) می‏فهمد.

این بود وجوه ده گانه که در معنای تفسیر به رأی ذکر کرده ‏اند و چه بسا بتوان بعضی از آنها را به بعضی دیگر ارجاع داد، و به هر حال هیچیک از این وجوه دلیلی به همراه ندارند.

بدیهی است که بطلان بعضی از آنها خود به خود روشن است، و بعضی دیگر با در نظر گرفتن مباحث قبلی، بطلانش روشن می‏گردد، و ما با تکرار آن مباحث سخن را طول نمی‏دهیم.

و کوتاه سخن، اینکه آنچه از آیات و روایات به دست می‏آید مثل آیه:
أفلا یتدبرون القرءان(94)
و آیه: الذین جعلوا القرءان عضین(95)
و آیه: ان الذین یلحدون فی ءایاتنا لا یخفون علینا أ فمن یلقی فی النار خیر أم من یأتی ءامنا یوم القیامة(96)
و آیه: یحرفون الکلم عن مواضعه(97)
و آیه: و لا تقف ما لیس لک به علم(98)
و آیاتی دیگر هم که آن را تأیید می‏کند، این است که نهی در روایات، مربوط به طریقی که کلام خلق تفسیر می‏شود تفسیر نباید کرد.

وجه تأیید آیاتی که نقل شد این است که از آیه 82 سوره نساء بر می‏آید که بین کلام خدا و کلام مخلوقات فرق است و به همین جهت در آیه 91 سوره حجر کسانی را که قرآن را پاره پاره می‏کنند، و در سوره حم سجده آیه 40، کسانی را که در آیات خدا الحاد می‏ورزند، و در آیه 46 سوره نساء کسانی را که آیات خدا را تحریف می‏کنند، و در آیه 36 سوره اسراء، اشخاصی را که پیروی بدون علم می‏کنند، مذمت فرموده است.

معلوم می‏شود کلام خدا با سایر کلام‏ها فرق دارد، این نیز معلوم است که فرق بین آن دو در نحو استعمال الفاظ، و چیدن جملات و به کار بردن فنون ادبی، و صناعات لفظی، نیست، برای اینکه قرآن هم، کلامی است عربی، که همه آنچه در سایر کلمات عربی رعایت می‏شود در آن نیز رعایت شده، و در خود قرآن آمده که و ما أرسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم(99).

گل مريم
2015_07_16, 03:43 PM
و نیز آمده:
و هذا لسان عربی مبین(100).
و نیز آمده:
انا جعلناه قرءنا عربیا لعلکم تعقلون(101).
بلکه اختلاف بین آن دو از جهت مراد و مصداق است، مصداقی که مفهوم کلی کلام بر آن منطبق است، توضیح اینکه ما انسانها به خاطر ارتباطی که با عالم طبیعت داریم، و در عالم ماده پدید آمده و در آن زندگی می‏کنیم و در آخر هم در آن می‏میریم، ذهنمان مانوس با مادیات شده، از هر معنائی، مفهوم مادی آن را می‏فهمیم و هر مفهومی را با مصداق جسمانیش منطبق می‏سازیم، مثلا وقتی از یک نفر مثل خود کلامی بشنویم، کلامی که حکایت از حال امری می‏کند بعد از آنکه معنای کلام را فهمیدیم، آن را بر مصداقی حمل و منطبق می‏کنیم که معهود ذهن ما، و نظام حاکم در آن است، چون می‏دانیم گوینده کلام غیر این مصداق را در نظر نگرفته، چون او هم انسانی است مثل ما، و خودش هم از چنین کلامی غیر آنچه ما فهمیدیم نمی‏فهمد، و غیر آن را هم نمی‏فهماند، و در نتیجه همین نظام، نظامی است که حاکم در مصداق است، و همین نظام حاکم در مصداق، در مفهوم هم جاری است. چه بسا می‏شود که به مفهوم کلی استثنا می‏زند. و یا مفهوم یک حکم جزئی را تعمیم می‏دهد، یا به هر نحوی دیگر، در مفهوم دخل و تصرف می‏کند که ما این تصرفات را، تصرف قرائن عقلیه غیر لفیظیه می‏نامیم.

مثال این تصرفات اینکه وقتی می‏شنویم شخصی عزیز و بزرگ و ثروتمند می‏گوید: و ان من شی‏ء الا عندنا خزائنه نخست معنای مفردات کلامش را می‏فهمیم، سپس مفهوم مجموع کلام آن را هم می‏فهمیم، آنگاه در مرحله تطبیق کلی بر مصداق حکم می‏کنیم که حتما این شخص هزاران انبار در قلعه‏هائی محکم دارد، که مالامال از اشیا و کالا است، چون هر کس انبار و خزینه درست می‏کند برای همین منظور درست می‏کند، و نیز حکم می‏کنیم به اینکه آن اشیا و کالاها عبارت است از طلا، و نقره، و اثاث خانه، و زیور آلات و سلاحهای جنگی، چون چنین چیزهائی را در انبارها و خزینه‏ ها حفظ می‏کنند.

و هیچ بنظر ما نمی‏رسد که آن اشیاء زمین و آسمان و خشکی و دریا و ستارگان و انسانها باشند، چون هر چند اینها نیز اشیاء هستند و کلمه ان من شی‏ء شامل آنها هم می‏شود، و لیکن اینها انبار کردنی نیستند، و روی هم انباشته نمی‏شوند، و به همین جهت حکم می‏کنیم به اینکه منظور گوینده از کلمه شی‏ء همه چیز نیست، بلکه بعض افراد شی‏ء است، نه مطلق شی‏ء و غیز محصور آن. و همچنین حکم می‏کنیم به اینکه منظورش از خزائن اندکی از بسیار است. پس در این مثال، نظام موجود در مصداق باعث شد دامنه گسترده کلمه شی‏ء و نیز کلمه خزائن بطور عجیبی برچیده شود.

گل مريم
2015_07_16, 03:46 PM
آنگاه وقتی می‏شنویم که خدای تعالی هم چنین کلامی را بر رسول گرامیش نازل کرده، و فرمود:

و ان من شی‏ء الا عندنا خزائنه(102). اگر ذهن ما از آن سطح پائین و معمولی و ساده ‏اش بالاتر نیاید، عینا همان تفسیری که برای آن کلام بشری کردیم، برای این کلام الهی خواهیم کرد، با اینکه هیچ علمی و دلیلی بر تفسیر خود نداریم، تنها مدرک‏مان این است که ما از چنین عبارتی چنین معنایی می‏فهمیم. و اما اگر کمی ذهن خود را از آن سطح پائین ترقی دهیم، و بفهمیم که خدای تعالی تنها مال را خزینه نمی‏کند، و مخصوصا وقتی ببینیم که دنبال آن جمله می‏فرماید:
و ما ننزله الا بقدر معلوم(103)
و نیز می‏فرماید: و ما أنزل الله من السماء من رزق فأحیا به الأرض بعد موتها(104)
حکم خواهیم کرد بر اینکه مراد از کلمه شی‏ء رزق یعنی آب و نان است، و مراد از نازل کردن آب و نان، نازل کردن باران است، چون فهم ما از عبارت نازل شدن از آسمان چیزی به جز باران نمی‏فهمد. در نتیجه خزینه شدن همه چیز نزد خدا و سپس نازل شدن آن به اندازه‏ه ای معین در نظر ما کنایه از انباشته شدن آب در آسمان، و سپس نازل شدن آن به زمین زمین برای آماده شدن موارد غذائی خواهد بود.

این تفسیر هم مثل تفسیر اول تفسیر به رأی، و بدون علم است چون هیچ سندی بر طبق آن نیست، تنها دلیل ما این است که ما چیزی بجز باران سراغ نداریم که از آسمان نازل شود.

پس دلیل ما بر این تفسیر، عدم علم است، نه علم به عدم، و اینکه چیزی به جز باران نازل شدنی نیست.

باز اگر سطح فکر را بالاتر ببریم و بخواهیم به هیچ وجه درباره قرآن سخن بدون علم نگوئیم، و اطلاق کلام قرآنی را بدون علم بر هیچ مصداقی حمل ننموده، بلکه به اطلاقش باقی بگذاریم، و مثلا در مورد همین آیه ‏ای که به عنوان مثال آوردیم بگوئیم: این آیه در مقام بیان مسأله خلقت است، چیزی که هست چون می‏دانیم موجودات یکی پس از دیگری خلق می‏شوند، فرزندان انسان و حیوان بعد از پدران و مادران، تخم گیاهان بعد از گیاهان، و درختان موجود می‏گردند، همه و همه در زمین موجود می‏شوند، و از آسمان نازل نمی‏گردند، حکم می‏کنیم که جمله: و ان من شی‏ء الا عندنا خزائنه(105) کنایه است از اینکه موجودات در موجود شدن مطیع اراده خدایند، و اراده خدا به منزله ی مخزنی است که تمامی کائنات و آفریده‏ ها در آن مخزونند، و از آنها تنها موجودی هستی می‏پذیرد که مشیت خدا بر موجود شدن آن تعلق گرفته باشد.
ولی این تفسیر هم بطوری که ملاحظه می‏کنید تفسیر به رأی است و نظری است که ما می‏دهیم، و هیچ دلیل و سندی بر آن نداریم، به جز همان که گفتیم موجودات زمینی از آسمان نمی‏افتند، چون به نظر ما نزول، همان افتادن از بالا به پائین است، و ما از نزول‏های دیگر آگاهی نداریم.
و اگر در کلمات که خدای تعالی در کتاب مجیدیش در معرض اسما، صفات، افعال خود، فرشتگان، کتب، رسولان، قیامت و متعلقات قیامتش، آورده دقت نموده، و نیز در حکمت احکامش و ملاکات آنها تامل کنیم آن وقت بخوبی خواهیم دید که آنچه ما در تفسیر آن کلمات با به کار بردن قرائن عقلیه اظهار می‏داشتیم همه ‏اش از قبیل تفسیر به رأی و پیروی غیر علم، و تحریف کلام از مواضعش بود.

گل مريم
2015_07_16, 03:48 PM
از اینجا روشن می‏شود که تفسیر به رأی به بیانی که کردیم خالی از قول بدون علم نیست. بنابراین از همینجا این معنا نیز روشن می‏شود که تفسیر به رأی باعث ظهور تنافی در بین آیات قرآن می‏شود.
چون ترتیب معنوی که بین مفاهیم و معانی آنها موجود است به هم می‏خورد و در نتیجه یک آیه قرآن در جائی غیر از آنجا که دارد واقع می‏شود، و نیز یک کلمه آن در غیر آنجائی که دارد قرار می‏گیرد، و لازمه این آن است که بعضی از آیات قرآن و یا بیشتر از آیات قرآن و یا بیشتر آن به معنای خلاف ظاهرش تأویل شود(106).




93) هر کس به آنچه یاد می‏گیرد عمل کند خداوند او را وارث دانشی می‏کند که نمی‏داند.
94) سوره نساء / آیه 82؛ آیا درباره قرآن نمی‏اندیشند؟!
95) سوره حجر / آیه 91؛ همانا که قرآن را تقسیم کردند ؛ آنچه را به سود شان بود پذیرفتند، و آنچه را رب خلاف هوسهایشان بود رها نمودند!
96) سوره فصلت / آیه 40؛ کسانی که آیات ما را تحریف می‏کنند بر ما پوشیده نخواهند بود! آیا کسی که در آتش افکنده می‏شود بهتر است یا کسی که در نهایت امن و امان در قیامت به عرصه محشر می‏آید؟
97) سوره نساء / آیه 46؛ سخنان را از جای خود، تحریف می‏کنند؛
98) سوره اسراء / آیه 36؛ از آنچه به آن آگاهی نداری، پیروی مکن.
99) سوره ابراهیم / آیه 4؛ ما هیچ پیامبری را جز به زبان قومش، نفرستادیم؛ تا حقایق را برای آنها آشکار سازد؛
100) سوره نحل / آیه 103؛ ولی این قرآن، زبان عربی آشکار است!
101) سوره زخرف / آیه 3؛ که ما آن را قرآنی فصیح و عربی قرار دادیم، شاید شما آن را درک کنید!
102) سوره حجر / آیه 21؛ و خزائن همه چیز، تنها نزد ماست؛
103) سوره حجر / آیه 21؛ ولی ما جز اندازه معین آن را نازل نمی‏کنیم!
104) سوره جاثیه / آیه 5؛ و بارانی که خداوند از آسمان نازل کرده و بوسیله آن زمین را بعد از مردنش حیات بخشیده.
105) سوره حجر / آیه 21؛
106) المیزان / ج 3 / از ص 77 تا 81؛