PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زبان خاص قرآن



گل مريم
2013_05_29, 11:26 PM
besm10


تفسير و مفسران (جلد اول )
مؤلف : آيت الله محمد هادى معرفت


قرآن همانند هر صاحب اصطلاحى ، زبان ويژه خود را دارد، واژه ها و تعبيرات را در مفاهيمى استعمال مى كند كه خود اراده كرده بى آنكه در لغت يا ديگر عرف ها دليلى بر آن استعمال يافت شود؛ زيرا اين گونه استعمال ها، اصطلاح ويژه قرآن است كه جز از خود قرآن دانسته نمى شود. امير مؤمنان (عليه السلام ) به اين دليل مى فرمايد: ((برخى آيات قرآن به وسيله آيات ديگر گويا مى گردد و آيات آن گواه يك ديگرند)).(نهج البلاغه ، خطبه شماره 133.)

همچنين در قرآن تعبيراتى وجود دارد كه براى فهم دقيق معانى آنها به ژرف انديشى و كنكاش عميق نياز است و راه ديگرى جز انديشيدن در خود قرآن و مقارنه آيات با يك ديگر ندارد. به همين دليل استاد علامه طباطبايى قدس سره برآنند كه دلالت بر مفاهيم قرآن ، تنها از خود قرآن ميسر است و هرگز نمى توان از بيرون قرآن به درون آن پى برد؛ زيرا قرآن كه ((تبيان لكل شى ء)) است امكان ندارد تبيين گرد خود نباشد، بلكه برخى از آيات ، آيات ديگر را تفسير مى كنند و اين مساءله در تفسير، اصل و مبنايى معتبر و قابل اعتماد به شمار مى رود و علامه شيوه تفسيرش را در ((الميزان )) بر همين پايه بنا نهاده است .( ر.ك : مقدمه تفسير الميزان ، ج 1، ص 9.)

مثلا واژه ((اذن )) در قرآن به معناى ((امكان تداوم تاءثير بر طبق مشيت الهى و اراده خاص وى )) به كار رفته است ؛ يعنى ((تداوم و استمرار افاضه از جانب خداوند)) به گونه اى كه تاءثير در عالم تكوين بر اذن خداوند متوقف است ؛ يعنى خداوند خاصيت تاءثيرى هر نيروى عاملى را در همان حالت به آن مى بخشد؛ به اين معنا كه حالت تاءثيرى را استمرار مى بخشد و افاضه خود را در آن زمان قطع نمى كند وگرنه هيچ نيروى عاملى نمى تواند اندك تاءثيرى بگذارد و ما تشاؤ ون الا اءن يشاء الله رب العالمين .(((و نخواهيد مگر آنچه خداوند، كه پروردگار جهانيان است بخواهد)). تكوير 81: 29.)

اين اراده ، اراده حادثه است كه امكان تاءثير و تاءثر در عالم طبيعت را براى اشياء فراهم مى سازد و بدون آن ، هيچ عامل طبيعى نمى تواند در جهان هستى تاءثير بگذارد. مقصود از تداوم افاضه در عالم تكوين همين معناست . خدا مى فرمايد: و ما هم بضارين به من اءحد باذن الله .( ((و البته به كسى زيان رسان نبودند مگر به اذن الهى )). بقره 2: 102.) اگر اذن خداوند يعنى افاضه امكان تاءثير از جانب خدا نباشد امكان ندارد سحر آنان تاءثيرى بگذارد، چون عوامل تاءثير در عالم هستى متاءثر از تاءثير ذات حق تعالى است ؛ زيرا ((لا موثر فى الوجود الا الله )) و جمله ممكنات در ذات خود نيازمندند و همان گونه كه ممكنات ذاتا محتاج افاضه اند اثر آن ها در عالم طبيعت كه نيز از ممكنات است محتاج افاضه است . و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه .(((و زمين پاك گياهش به اذن پروردگارش مى رويد)). اعراف 7: 58.) يعنى گياه با افاضه امكان تاءثير حاصل از جانب پروردگار مى رويد و به اصطلاح قرآن ، اين همان معناى ((اذن )) در تكوين است كه از آيه مباركه و ما تشاؤ ون الا اءن يشاء الله (انسان 76: 30.) استفاده مى شود.

همچنين روش قرآن بر آن است كه همه افعال را در عالم وجود به خدا نسبت دهد. خواه فاعل آن كار، فاعل ارادى چون انسان و حيوان باشد يا فاعل غير ارادى چون خورشيد و ماه ؛ و اين بدان جهت است كه تنها موثر در تحقق افعال هر چه باشد اعم از اختيارى و غير اختيارى ، خداست . اوست كه به عوامل موثر، توان اثر گذارى و توان تداوم آن را ارزانى داشته است . خداوند مى فرمايد: و نقلب اءفئدتهم و اءبصارهم كما لم يومنوا به اءول مره (((و دل ها و ديدگانشان (از قبول آن ) برمى گردانيم همچنان كه نخستين بار هم به آن ايمان نياوردند)). انعام 6: 110.) يعنى كشش ها، ميل ها و ديدگان آنان دگرگون شد و همان ها بودند كه موجب اين دگرگونى گرديدند. و نيز مى فرمايد: ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على اءبصارهم غشاوة (((خداوند بر دل هاى آنان و بر شنوايى ايشان مهر نهاده و بر ديدگانشان پرده اى است )). بقره 2: 7.) زيرا و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم الله بكفرهم فقليلا ما يومنون .(((و گفتند دل هاى ما در پوشش است (چنين نيست ) بلكه خداوند به سزاى كفرشان لعنتشان كرده است ، از اين روى ، اندكى ، ايمان مى آورند)). بقره 2: 88.)). بقره 2: 7.) در جاى ديگر مى فرمايد: و نقلبهم ذات اليمين و ذات الشمال ؛(((و ايشان را به پهلوى راست و چپ مى گردانديم )). كهف 18: 18) يعنى بدن هاى آنان به پهلوى راست و به پهلوى چپ مى گردد و اين پهلو به پهلو شدن به اذن خداست ؛ لذا انجام فعل به خدا نسبت داده شده است .

گل مريم
2013_05_29, 11:31 PM
واژه ((قلب )) در قرآن كريم به معناى شخصيت باطنى (حقيقى ) انسان است كه در پس اين شخصيت ظاهرى اش نهفته است و همان شخصيت باطنى و حقيقى اوست كه جايگاه ادراكات ارزشمند و احساسات بزرگ و بلند مرتبه متناسب با شخصيت والاى انسان است . ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب اءو اءلقى السمع و هو شهيد.(((بى گمان در اين (عقوبت ها) براى كسى كه صاحبدل باشد يا گوش شنوا و حضور داشته باشد پندآموزى است )). ق 50: 37.) يا اءيها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم ، و اعلموا اءن الله يحول بين المرء و قلبه و اءنه اليه تحشرون .(((اى مومنان ! نداى خداوند و پيامبر را كه شما را به پيامى حيات بخش مى خوانند، اجابت كنيد. و بدانيد كه خداوند ميان انسان و دل او حايل مى گردد و در نزد او محشور خواهيد شد)). انفال 8: 24.) مقصود از قلب در اين آيه شخصيت والاى انسان است كه هرگاه از عمل كردن به قوانين شريعت سر باز زند به حيوانى مبدل مى شود كه نشانه اى از انسانيت در او يافته نشود. همان گونه كه در آيه ديگر آمده : و لا تكونوا كالذين نسوالله فاءنساهم اءنفسهم .(((و مانند كسانى نباشيد كه خداوند را فراموش كردند آنگاه آنان را دچار خودفراموشى كرد)). يعنى : با به دست فراموشى سپردن خدا، خود را نيز فراموش كردند و از ياد بردند كه انسان اند. حشر 59: 19.)

واژه ((مشيئت )) در قرآن اصطلاحى خاص بوده و مقصود از آن اراده حادث ناشى شده از مقام حكمت حق تعالى است نه مطلق اراده . خداوند مى فرمايد: قل اللهم مالك الملك ، توتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شى ء قدير.(((بگو: خداوندا! اى فرمانرواى هستى به هر كس كه خواهى فرمانروايى بخشى و از هر كه خواهى فرمانروايى بازستانى و هر كه را خواهى گرامى دارى و هر كه را خواهى خوار گردانى ؛ (سررشته ) خير به دست توست ؛ تو بر هر چيز توانايى )). آل عمران 3: 26.) مقصود؛ مشيت بر وفق حكمت است . فرمانروايى را به هر كس كه حكمتش اقتضا كند مى بخشد و از هر كس كه حكمت اقتضا كند مى ستاند.

همچنين است معناى ((نرفع درجات من نشاء))؛(((درجات هر كس را كه بخواهيم فرا مى بريم )). انعام 6: 83.) يعنى به مقتضاى حكمت هر كس را كه بخواهيم رفعت مى بخشيم ، به عارت ديگر كسى را كه در ذات خودش شرايط را فراهم آورده است بالا مى بريم .

بنابراين اقتضا و زمينه رشد در خود فرد فراهم شده و محل شايسته اى براى اين عنايت ربانى گرديده است ، نه اينكه بى دليلى برتر يا بدون مرجح ، ترجيح يابد، چون معناى حكمت ، قرار دادن هر چيز در جاى مناسب آن است . دليل اين مدعا، دنباله خود آيه است كه مى فرمايد: ((ان ربك عليم حكيم )). حكيم تنها چيزى را مى خواهد كه مطابق حكمت باشد نه آنكه هر چيزى را بخواهد. اين گونه تعبيرات در قرآن بسيار است و اينها اصطلاحات ويژه خود قرآن است كه جز از ناحيه خود قرآن قابل شناخت نيست ؛ ((القرآن يفسر بعضه بعضا)).

گل مريم
2013_05_29, 11:34 PM
از جمله ويژگى هاى متعارف قرآن ، اعتماد آن بر قراين حاليه روشن به منظور صدور احكامى به شكل قضاياى خارجى است كه با توجه به قرينه موجود در حال خطاب صادر گرديده ، نه آنكه قضاياى حقيقيه اى باشد تا احكام ، بر موضوعات هر زمان و هر كجا مترتب شود. اين پديده در قرآن نقش زيادى دارد و گاهى ممكن است كسى اين قضايا را حقيقيه بپندارد؛ حال آنكه چنين نيست ؛ مثلا آيه لتجدن اءشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا، و لتجدن اءقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى ، ذلك باءن منهم قسيسين و رهبانا و اءنهم لا يستكبرون .( ((يهوديان و مشركان را دشمن ترين مردم نسبت به مومنان مى يابى و مهربان ترين مردم را نسبت به مومنان كسانى مى يابى كه مى گويند: ما نصرانى (مسيحى ) هستيم ؛ زيرا ميان ايشان كشيشان و راهبانى اند كه تكبر نمى ورزند)). مائده 5: 82.)
در اين آيه نه مقصود، مطلق يهود اعم از معاصران و غير معاصران است و نه مطلق مشركان و نه مطلق نصارى ، بلكه مراد از يهود، گروهى است كه با پيامبر اسلام معاصر بوده اند، و مقصود از مشركان ، مشركان قريش و منظور از نصارى ، نصاراى نجران در آن زمان و بنابر قولى ، هياءت فرستادگان نجاشى است ، چون اين آيه گزارش حال امتى در گذشته است كه برخى از آنان اسلام آوردند و برخى عناد ورزيدند؛ لذا آيه بعدى چنين آمده است : و اذا سمعوا ما انزل على الرسول ترى اءعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق ، يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين ، و ما لنا لانومن بالله و ما جاءنا من الحق و نطمع اءن يدخلنا ربنا مع القوم الصالحين . فاءثابهم الله بما قالوا جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و ذلك جزاء المحسنين . و الذين كفروا و كذبوا بآياتنا اءولئك اءصحاب الجحيم (((و اگر آنچه بر پيامبر نازل شده است بشنوند، مى بينى بر اثر آن حقيقتى كه شناخته اند؛ چشمانشان از اشك لبريز مى شود. مى گويند: پروردگارا! ما ايمان آورده ايم ؛ پس ما را در زمره گواهان بنويس . و چرا به خداوند و آنچه از حق به ما رسيده ايمان نياوريم ؛ حال آنكه اميد داريم كه پروردگارمان ما را در زمره شايستگان در آورد. و خداوند به پاس آنچه گفتند، بوستان هايى كه جويباران فرودست آن جارى است نصيبشان مى سازد كه جاودانه در آن خواهند بود و اين پاداش ‍ نيكوكاران است )). مائده 5: 86 - 83.) كه در اين آيات مقصود از الذين كفروا و كذبوا بآياتنا يهوديان و مشركان اند.

اين آيات نظير آيه سيقول لك المخلفون من الاعراب شغلتنا اموالنا و اءهلونا(((به زودى واپس ماندگان اعرابى (جهادگريزان باديه نشين ) به تو گويند: اموال ما و خانواده هايمان ما را (از همراهى با شما) مشغول داشت )). فتح 48: 11.) كه درباره متخلفان از حضور در جنگ است و تنها به آن گروه از اعراب اشاره دارد كه در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در صحنه جنگ در كنار آن حضرت حاضر نشدند. همچنين آيه الذين قال لهم الناس ان النس قد جمعوا لكم فاخشوهم (((همان كسانى كه (برخى از) مردم به ايشان گفتند كه مردمان (مشركان مكه ) در برابر شما گرد آمده اند، پس ، از آنان بترسيد)). آل عمران 3: 173.) كه مقصود از واژه ((الناس ، اول ، منافقان شايعه افكن مدينه است و منظور از ((الناس )) دوم ، مشركان قريش و عشيره ابوسفيان بعد از شكست در جنگ است . آيه الاعراب اشد كفرا و نفاقا و اجدر ان لا يعلموا حدود ما اءنزل الله على رسوله و الله عليم حكيم (((باديه نشينان عرب ، كفر پيشه تر و نقاق پيشه تر (از ديگران )اند و در ندانستن چون و چند احكامى كه خداوند بر پيامبرش نازل كرده است سزاوارتر (از ديگران )اند و خدا داناى فرزانه است )). توبه 9: 97.)
از همين قبيل است كه مقصود آن ، باديه نشينان جفاكار و منافق معاصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، چنان كه در سه آيه بعد از اين تصريح دارد: و ممن حولكم من الاعراب منافقون و من اءهل المدينة مردوا على النفاق .(((و از اعراب پيرامون شما و نيز از اهل مدينه منافقانى هستند كه به نفاق ، خو گرفته اند، تو آنان را نمى شناسى )). توبه 9: 101.) و سوره برائت ، آيات 90، 97، 98، 99، 101 كه اين تعبير در آنها به كار رفته و مقصود، اعراب مدينه و اطراف آن است .