PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سفری مهیج و ...



گل مريم
2013_05_28, 09:46 PM
besm19
نام كتاب : سفر به عالم برزخ
نام نويسنده : على رضا اسداللهى فرد



"از سالها پيش موضوع مرگ و بعد از مرگ و عوالم بعد از مرگ ، فكر مرا به خود مشغول ساخته بود و در اين رابطه هر وقت براى زيارت اهل قبور مى رفتم نسبت به مرگ و بعد از مرگ بيشتر به فكر مى افتادم .(دعوات رواندى ، ص 259: قال اميرالمؤ منين على (عليه السلام ): زوروا موتاكم و سلموا عليهم فان لكم فيهم لعبره .)"

- حقيقت مطالب اين است كه مردن ، حق است و اين كاروان ، لاينقطع به پيش مى رود و مرا و امثال مرا با خود خواهد برد همانطور كه پيشينيان را با خود برده است تا جايى كه وجود مرگ را همه انسانها مثل ضرورت آب و هوا، پذيرفته اند و تنها فرق اين دو اين است كه ما آب و هوا را جهت نياز حيات مادى مى طلبيم ولى مرگ مى طلبد ما را تا عظمت وجودى را از هر حيث به اثبات برساند.

روزى براى زيارت اهل قبور به گورستان محله رفته بودم و در آنجا قبرهايى را كه كنده و آماده نموده بودند از دور و براى ديدن قبرها، كنار آن قبور رفتم و نشستم و بى اختيار خانه آخرتم را مجسم كردم و با خود گفتم :

اگر من الان مى مردم ، جايگاه من اينجا بود، آغوش خاك ، تنهاى تنها اما توى اين قبرها چه خبر است ؟ ايكاش مى دانستم در آنجا براى ساكنانش ‍ چه مى گذرد؟

گل مريم
2013_05_28, 09:53 PM
دوست همسفر

آن قدر در اين رابطه ذهنم مشغول بود كه خواب مرا گرفت و به خواب سنگينى رفتم در اين اثنا شخصى را ديدم كه از پشت سر مرا صدا مى زد و با اسم به من گفت فلانى ! فلانى ! و متوجه او نبودم تا اينكه دستهايش را روى دوشم گذاشت و گفت :
على آقا! سلام عليكم .
من يكهو از جام پريدم ، برگشتم ، پشت سرم را نگاه كردم و گفتم بله !
- بفرماييد! امرى داشتيد؟ مى بخشيد من شما را به جا نمى آورم !
گفت : من رفيقت هستم ، همسفرت در راهى كه پيش گرفتى و من در اين راه راهنماييت خواهد كرد.
گفتم : عذر مى خواهم چه راهى ؟
گفت : همان راهى كه همه رفتند و يا خواهند رفت .
عرض كردم : راستش بنده حوصله ندارم ، اگر ممكن است واضحتر بفرماييد، تا ما هم چيزى متوجه شويم .
گفت : اسم من ، هدايت است ! بنده سال هاست با تو رفاقت دارم ، حالا ديگر مرا نمى شناسى ! مى خواهى خودم را بيشتر معرفى كنم تا مرا خوب بجا بياورى ؟
گفتم : اين همان راه صواب است و من از آشنايى شما خوشحال خواهم شد.
گفت : من همان قرآن هستم كه تلاوت مى كردى ، مگر در سوره بقره نخواندى كه فرمود آن كتابى است كه متقين را هدايت مى كند.(سوره بقره ، آيه 2: ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين .)
گفتم : مرا ببخشيد از اينكه نشناختم .
- از آشنايى شما خوشبختم اميدوارم مويد و منصور باشيد.
گفت : من براى راهنمايى تو آمدم و مى خواهم در رابطه با سوالاتى كه فكر تو را به خود مشغول كرده پاسخ بگويم و پيشنهاد مى كنم تا با من همراه شوى و به سفرى برويم كه در آن به سوالات پاسخ داده مى شود.
- من كه سالها در فكر مسائل متعدد و پاسخ آن بودم بسيار خوشحال شدم و بدون درنگ پيشنهادش را پذيرفتم .

گل مريم
2013_05_28, 09:55 PM
گر ازين منزل ويران به سوى خانه روم






دگر آنجا كه روم عاقل و فرزانه روم


زين سفر گر به سلامت بوطن باز رسم






نذر كردم كه هم از راه بميخانه روم


تا بگويم كه چه كشفم ازين سيد و سلوك







بدر صومعه با بربط و پيمانه روم


آشنايان ره عشق گرم خون بخورند






ناكسم گر بشكايت سوى بيگانه روم


بعد ازين دست من و زلف چو زنجير نگار






چند و چند از پى كام دل ديوانه روم


گر ببينم خم ابروى چو محراب باز






سجده شكر كنم و ز پى شكرانه روم ( از غزليات حافظ، غزل 353)

گل مريم
2013_05_28, 09:57 PM
و از رفيقم خواستم زمان سفر را برايم مشخص كند.
او در جوابم گفت : اين مسافرت مثل مسافرت هاى عادى نيست و به سرعت تو بستگى دارد.
گفتم : نمى فهمم ، چرا به خودم بستگى دارد؟
گفت : براى اينكه ابزار حركت ، نحوه حركت و بالاخره اسباب سفر به همراه تو است و من ، راهنما( سوره يس ، آيه 17 ((و ما علينا الا البلاغ المبين .))) خواهم بود و هر چه زودتر دست به كار شوى و وسائل سفرت را آماده كنى شما را به اين سفر خواهم برد.
گفتم : عذر مى خواهم ، چه وسائلى بايد بردارم ؟
گفت : معمولا براى يك سفر چند روزه يك مسافر چه چيزهايى به همراه دارد؟
گفتم : لباس ، پول ، و يه خورده خرت و پرت .
گفت : البته سفرها با هم فرق مى كنند، مثلا كسى كه به كوه سفر مى كند بايد وسائل مربوط به آن سفر را تهيه كند و يا كسى كه به قطب سفر مى كند بايد وسائل مخصوص به قطب را حمل كند.
گفتم : خوب حالا ما ان شاء الله كجا مى خواهيم سفر كنيم .
گفت : تو را به جايى خواهم برد كه انسانها از اول بى صبرانه به دنبال اين سفر بودند ولى توانستند و رفتند و برگشتند و عده اى به اين سفر ناخواسته رفتند و هرگز برنگشتند و اگر خدا بخواهد من و تو به سفرى مى رويم كه راه برگشت وجود دارد و تنها در صورتى كه نتوانى به تعهداتت عمل كنى ناخودآگاه و معجل تو را خواهند برد و برگشتى نخواهد بود و تو در اين سفر به اسرار زندگى بعد از مرگ ، پى خواهى برد و آنجا جواب سوالهاى تو، داده خواهد شد.
- تو بايد بعد از برگشت از مسافرت هميشه خاطره هاى سفر را ياد كنى و خود را مثل سفر كرده هاى ابدى بدانى تا اينكه هر وقت خداوند متعال لقاء تو را خواست لبيك گفته و خداوند بزرگ را با كوله بارى پر از اعمال نيكو و صالح ملاقات كنى ، كه بهترين زاد و توشه تقوا است .(سوره بقره ، آيه 197: فان خير الزاد التوقى فاتقون يا اولى الالباب .)

گل مريم
2013_05_28, 09:59 PM
گفتم : اگر فضولى نباشد مى توانم اسم سفر را از شما بپرسم .
گفت : بله ، درست مى فرماييد اين سفر نيز اسم دارد و سفر ما به عالم برزخ خواهد بود و از جاهاى مهم و به ياد ماندنى آن ديدن خواهيم داشت .
گفتم : راستش من نمى دانم در اين سفر چه چيزهايى لازم است اگر لطف كرده يادآورى فرماييد، متشكر مى شوم .
گفت : وداع با اهل و عيال و با همه كس و همه و چيز.
- عينك بصيرت .
- انصاف .
- و نهايتا، تعهد نامه كه اهميتش را به استحضار رساندم .
گفتم : مى توانم سوال ديگرى از شما داشته باشم ؟
گفت : بفرماييد.
گفتم : اين چيزهايى كه فرموديد، اصلا و ابدا خرج ندارد. ولى چرا اينها؟
گفت : اينطور هم كه تصور مى کنيد، بى خرج هم نيست و به عكس ، خيلى هزينه دارد اما چون وسايل مورد نياز ما در اين سفر اين چيزهايى كه عرض شد بستگى دارد لذا براى درك بيشتر عرايضم ، پاسخ را محول به خود سفر مى نمايم ، ان شاء الله در ين سفر پى به موضوع ببريد.
گفتم : ان شاء الله .
- پس مى روم كه وسائل را آماده كنم و به زودى خدمت مى رسم و خداحافظى نمودم .

گل مريم
2013_05_28, 10:02 PM
- براى اينكه هر چه زودتر آماده شوم ، آنچه كه گفته بود مو به مو انجام دادم .
همسر و فرزندانم را مهياى صبر، در فراقم نمودم و بدون اينكه اسمى از سفر ببرم به آنها مى گفتم :
- همه بايد به اين سفر برويم و من نيز مسافرم .
همسر كه خيلى متوجه حرف هاى من نبود، مى گفت :
چه سفرى ؟، كجا ان شاء الله ؟
اين چه سفرى است كه به تنهايى مى روى ؟، بدون ما كجا؟
(من كه از ماجراى سفرم كاملا با اطلاع بودم ) به اشاره گفتم :
"انا لله و انا اليه راجعون .(سوره بقره 156.)"
هر از چند گاهى از اين مسافرت يادآور مى شدم و با الفاظى از قبيل همه رفتنى اند، ما هم بايد برويم ، من هم به زودى خواهم رفت و...
اما اگر كاملا متوجه مى شدند كه شايد از غصه جلوتر از من براى هميشه رخت مى بستند و خدا را شكر كه كاملا متوجه منظورم نمى شدند گرچه بزودى با تمام وجود پى به حرفهايم مى بردند.
كار ديگرى كه داشتم رسيدگى به حساب و كتابهايم بود و من در اين مورد قرضهايم را دادم . هر كس را كه مى ديدم حلاليت مى خواستم و به آنها مى گفتم اگر غيبت شما را كردم ، اگر از من بدى ديديد، اگر از من رنجيده ايد و بالاخره هر چه بدى ديديد به بزرگوارى گذشت كنيد.
و آنها در پاسخ مى گفتند: حلال خوشيتان باشد! خواهش مى كنيم ! اين چه حرفيه ! شما ما را حلال كنيد!

گل مريم
2013_05_28, 10:05 PM
- من كه مى دانستم و در كتب روايى خوانده بودم هر كس بر گردنش حق الناسى داشته باشد، خدا از او گذشت نخواهد كرد، رضايت او را بجا بياورد. و به ياد روايتى افتادم كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) در روزهاى آخر عمرش هنگامى كه براى مردم از حساب و كتاب و قيامت صحبت مى فرمود و در خاتمه فرمايشاتش از مردم مى خواست هر كس از او ظلمى ديد يا حقى از او بر گردن دارد همين لحظه از حضرتش بخواهند و علت آنرا احوال سخت قيامت مى دانستند.
و مى فرمودند: من تاب و توان آنجا را ندارم . آنگاه شخصى خواست تا او را قصاص كند و گفت يا رسول الله روزى چوبى در دستت بود و آن چوب به شكم من خورد، (حضرت فرمود آن چوب را آوردند) و حضرت خطاب به آن ، فرمود:
من آماده ام تا قصاص شوم .
شخص عرض كرد: هنگامى كه چوب به شكم من خورد بدنم برهنه بود.
حضرت پيراهن را بالا زد و در اين حال آن شخص لبها را روى شكم حضرت گذاشت و عرض كرد يا رسول الله ، من محتاج شفاعت تو هستم و اين امر را بهانه قرار دادم والا دستم بشكند اگر بخواهم به رسول الله بى ادبى كنم .
او اگر چه از نظر شرعى حق داشت قصاص كند و حق داشت از آن بگذرد. اما اين داستان حقيقى را به ما اثبات مى كند و آن اينكه همه ما انسانها اعم از پيامبران بزرگ و ساير مردم در مقابل اعمالمان مسئوليم و بايد پاسخگوى آن باشيم . (تا آخر روايت ).(بحارالانوار، ج 22، ص 471، روايه 20، باب ؛ ابن عباس و السدى .... قال : ثم خرج يوم الاربعاء معصوب الراس متكيا على على بيمنى يديه و على الفضل باليد الاخرى فصعد المنير فحمد الله و اثنى عليه ثم قال اما بعد ايها الناس فانه قد حان منى خفوق من بين اظهركم فمن كانت له عندى عده فلياتنى اعطه اياها و من كان له على دين فليخبرنى به فقام رجل فقال يا رسول الله ان لى عندك عده انى تزوجت فوعدتنى ان تعطينى ثلاثه اواقى فقال انحلها يا فضل ثم نزل فلما كان يوم الجمعه صعد المنبر فخطب ثم قال معاشر اصحابى اى نبى كنت لكم الم اجاهد بين اظهركم الى آخر ما اوردنا فى باب و فاته (صلى الله عليه وآله ))
- و همچنين مى دانستم در آن جهان پولى ، مالى ، چيزى نيست تا با آن بتوان ديگران را راضى كرد. پس چه بهتر كه اينجا از خودشان حلاليت مى گرفتم و اگر خرجى هم داشت ، مى پرداختم . ولى خدا امواتشان را رحمت كند از روى كرامت و بزرگوارى از بديهاى من در مى گذشتند.
با عده اى كه قهر بودم ، به ديدن آنها رفتم و با دلجويى از آنها محبتشان را بدست آوردم .
- در اين مدت كه خودم را با تمام وجود مهياى مسافرت مى كردم ، مثل كسى بودم كه به او گفته باشند يك سفر بسيار دلپذير و مفرحى خواهى داشت و اين را باور داشته باشد، به همين خاطر هيچ غم و غصه اى براى من راه نمى يافت .
- سعى كردم اگر نمازى قضا شده به جا بياورم ؛ اگر روزه قضايى داشتم مى گرفتم ، بالاخره هر كارى كه بتواند مرا در رسيدن به كمال انسانى يارى كند انجام دهم .
- زبانم را از آزار و اذيت مردم باز مى داشتم و از حرفهايى كه بيانش ‍ سودى به حال دنيا و آخرتم نداشت نمى زدم ، كم حرف مى زدم و زياد فكر مى كردم .
- چهل روز مراقبت و مواظبت واقعا براى من گنهكار كه عمرى طولانى معصيت كرده بودم سخت بود اما شايد شيرينى اين مراقبتها و عبادات به من نيرو مى داد و من خوشحال از مرحمت الهى و آن را توفيق الهى بدانم .

گل مريم
2013_05_28, 10:07 PM
لطفا

ادامه ی این سفر مهیج و روحانی را در پست های بعد بخوانید.

گل مريم
2013_06_03, 07:05 PM
و اما ادامه سفر

چهل روز بعد

سخت مشغول رسيدگى به اعمال بوده و براى آمدن رفيقم لحظه شمارى مى كردم ، تا اينكه چهل روز گذشت بعد از چهل روز دوستم به سراغم آمد و به من گفت :
بسيار خوب ، حال شما مى توانى همراه من به سفر بيايى قبل از هر چيزى اجازه نامه را كه گرفتم از من تحويل بگير تا در اين سفر مانع رفتن تو نشوند.

- و ديگر اينكه عهدنامه ، به عنوان يكى از اسباب سفر را تجديد كن !
گفتم : من دوباره تعهد مى كنم .

گفت : يادآورى كنم كه اين تعهد را اگر عمل نكنى به نزول بلا بايد تن در دهيد.
گفتم : به حول و قوه الهى سعى مى كنم مو به مو تعهداتم را عمل نمايم .

سرانجام بعد از تعهد، هنگام سفر فرا رسيد و من با صد در صد آمادگى سفر را با دوستم آغاز كردم .

گل مريم
2013_06_03, 07:24 PM
آغاز مسافرت

من براى اينكه وارد برزخ بشوم لازم بود از تن خاكى بيرون مى آمدم و اما خروج روح از بدن به اين سادگى كه تصور شود نيست ، به قول معروف جان كندن خود يكى از بلاهاى الهى است ( بحارالانوار، ج 6، ص 224، روايت 26، باب 8:
عن سويد بن غفله عن على بن ابى طالب (عليه السلام ) قال ابن آدم اذا كان فى آخر يوم من الدنيا و اول يوم من الاخره مثل له ماله و ولده و عمله فيلتفت الى ماله فيقول و الله انى كنت عليك لحريصا شحيحا فما عندك فيقول خذ منى كفنك فيلتفت الى ولده فيقول و الله انى كنت لكم محبا و انى عليكم لمحاميا فما ذا عندكم فيقولون نوديك الى حفرتك و نواريك فيها فيلتفت الى عمله فيقول و الله انى كنت فيك لزاهد و ان كنت على ثقيلا فما عندك فيقول انا قرينك فى قبرك و يوم نشرك حين اعرض انا و انت على ربك فان كان لله وليا اتاه اطيب الناس ريحا و احسنهم رياشا فيقول ابشر بروح و ريحان و جنه نعيم قدمت خير مقدم فيقول من انت فيقول انا عملك الصالح ارتحل من الدنيا الى الجنه و انه ليعرف غاسله و يناشد حامله ان يعجله فاذا ادخل قبره اتاه اثنان هما فتانا القبر يجزان اشعارهما و يبحثان الارض بانيابهما اصواتهما كالرعد العاصف و ابصارهما كالبرق الخاطف ثم يقولان من ربك و مادينك و من نبيك فيقول ربى الله و دينى الاسلام و نبيى محمد فيقولان ثبتك الله فيما تحب و ترضى و هو قول الله يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوه الدنيا و فى الاخره ثم يفسحان له فى قبره مد بصره ثم يفتحان له بابا الى الجنه ثم يقولان له نم قرير العين نوم الشاب الناعم فانه يقول الله اصحاب الجنه يومئذ خير مستقرا و احسن مقيلا و اما ان كان لربه عدوا فانه ياتيه اقبح من خلق الله رياشا و انتنهم ريحا فيقول ابشر بنزل من حميم و تصليه جحيم و انه ليعرف غاسله و يناشد حامله ان يحبسه فاذا ادخل فى قبره اتاه ممتحنا القبر فالقيا اكفانه ثم قالا له من ربك و ما دينك و من نبيك فيقول لا ادرى فيقولان لا دريت و لا هديت فيضربان يافوخه بمرزبه ضربه ما خلق الله من دابه الا تذعر لها ما خلا الثقلين ثم يفتح له باب الى النار ثم يقولان له نم بشر حال فانه الضيق مثل ما فيه القناه من الزج حتى ان دماغه ليخرج ما بين ظفره و لحمه و يسلط الله عيله حيات الارض و عقاربها و هوامها فتنهشه حتى يبعثه من قبره و انه ليتمنى قيام الساعه مما هو فيه من الشر.)
اما اگر انسان اندكى ، هر چند كم ، خوب باشد، خداوند منان او را آسان ،(عوالى اللئالى ، ج 1، ص 274: فى الحديث ان ابراهيم (عليه السلام ) لقى ملكا فقال له من انت قال انا ملك الموت قال تستطيح ان ترينى الصوره التى تقبض بهار روح المومن قال نعم اعرض عنى فاعرض ‍ عنه فاذا هو شاب حسن الصوره حسن الثبات حسن الشمائل طيب الرائحه فقال يا ملك الموت لو لم يلق المومن الا حسن صورتك لكان حسبه ثم قال هل تستطيع ان ترينى الصوره التى تقبض بها روح الفاجر فقال لا تطيق فقال بلى قال فاعرض عنى فاعرض عنه ثم التفت فاذا هو رجل اسود قائم الشعر منتن الرائحه اسود الثياب يخرج من فيه و من مناخيره النيران و الدخان فغشى على ابراهيم ثم افاق و قد عاد ملك الموت الى حالته الاولى فقال يا ملك الموت لو لم يلق الفاجر الا صورتك هذه لكفته .
مجموعه ورام ، ج 1، ص 290: قال ! البراء بن عازب خرجنا مع رسول الله (صلى الله عليه وآله ) على جنازه رجل من الانصار فجلس رسول الله (صلى الله عليه وآله ) على قبره منكسا راسه ثم قال اللهم انى اعوذ بك من عذاب القبر ثلاثا ثم قال ان المومن اذا كان فى كان اقبال من الاخره بعث الله له ملائكه كان وجوههم الشمس معهم حنوطه و كفنه فى جلسون مد بصره فاذا خرجت روحه صلى عليه كل ملك بين السماء و الارض و كل ملك فى السماء و فتحت له ابواب السماء فليس منها باب الا يحب ان تدخل روحه منه فاذا صعد بروحه قيل اى رب عبدك فلان فيقول ارجعوه فاروه ما اعددت له من النعيم فانى وعدته منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تاره اخرى و انه ليسمع خفق نعالهم اذا ولوا مدبرين حتى يقال يا هذا من ربك و من نبيك و من امامك فيقول ربى الله و نبيى محمد و امامى على و يعد الائمه و احدا و احدا قال فينتهرانه انتهارا شديدا و هى آخر فتنه تعرض عليه فاذا قال ذلك نادى مناد صدقت و هى معنى قوله يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت ثم ياتيه آت حسن الوجه طيب الريح حسن الثياب فيقول ابشر برحمه من ربك و جنات فيها نعيم مقيم فيقول و انت بشرك الله بالخير بالجنه من انت فيقول انا عملك الصالح و الله ما علمتك الا سريعا فى طاعه الله تعالى بطيا عن معصيه الله فجزاك الله خيرا قال ثم ينادى منادان افرشواله من فراش الجنه و افتحواله بابا الى الجنه فيفرش له فرش من الجنه فيقول اللهم عجل قيام الساعه حتى ارجع الى اهلى و مالى و اما الكافر فبالعكس كما يلحق المومن من النعيم يلحقه من العذاب بشير عن بعض اصحابه عن ابى عبدالله (عليه السلام ) قال قلت له اصلحك الله من احب لقاء الله احب الله لقائه و من ابغض الله لقاء قال نعم قلت فو الله انا لنكره الموت فقال ليس ذاك حيث تذهب انما ذلك ذاك عند المعاينه ان المومن اذا راى ما يحب عاين الموت فليس شى ء احب اليه من ان يقدم على الله يتقدم و الله يحب لقائه و هو يحب لقاء الله حينئذ و اذا راى ما يكره فليس شى ء اليه ابغض اليه من لقاء اله عزوجل و الله عزوجل يبغض لقائه .) قبض روح مى كند،

اما حقير يادم نمى آيد خوب بوده باشم و از وقتى كه خودم را شناختم در معصيت خدا بر سر بردم و از همه كس ترسيدم به جز خدا، از همه چيز حيا كردم جز از خدا، و از هيچ كس محبت كافى نديدم مگر خداوند كه با اين همه بدي هايم ، به من خوبى نمود از اين جهت خيلى شرمسارم ، نه با دست پر و نه با روى سفيد اما از رحمت الهى نااميد نبوده و نيستم و اميد دارم خدا ما را از آن دسته انسانها كه رحمتش را شامل حال آنها مى كند قرار دهد.

در اين موقع شخصى با صورت زيبا و خوش برخورد خطاب به من فرمود: وظيفه من اين است كه تو را قبض روح كنم .
عرض كردم : آقاى من ، مرگ حق است و تو مامور الهى هستى ولى من طاقت سخت جان دادن را ندارم .

گفت : اگر سخت جان تو را بگيريم به نفع تو است چون بدين وسيله از گناه هانت بخشيده مى شود و از اين دنيا سبك بال سفر مى كنى و در آن سراى راحت زندگى مى كنيد.
- تا خواستم يك كلمه بيشتر با او حرف بگويم احساس كردم تمام كوههاى ، كره زمين را بر دوشم گذاشته اند و از لا به لاى آنها جانم از گلويم به سختى بيرون مى آمد و من يك لحظه جان دادن را از سالها رنج و مشقت دنيوى بدتر ديدم .

- بعد از خروج روح از تن ، خود، را بالاى سر جسد بى جانم ، يافتم و زن و بچه ، دوستان ، آشنايان ، فاميل همه كنار جسدم با حالت گريه و زارى حلقه زده بودند( الفضائل ، ص 87؛ اذ مرضت و بقيت فى مرضى اياما حتى انقضت من الدنيا مدتى و قرب موتى فاتانى عند ذلك شخص عظيم الخلقه فظيع المنظر فوقف مقابل وجهى لا الى السماء صاعدا و لا الى الارض نازلا فاشار الى بصرى فاعماه و الى سمعى فاصمه و الى لسانى فاخرسه فصرت لا ابصر و لا اسمع فعند ذلك بكى اهلى و اعوانى و ظهر خبرى الى اخوانى و جيرانى .)
و من با تعجب به همسرم گفتم :
ولى انگار خانم بنده نمى شنيد.
به هر كسى حرفى زدم ، ((آنچه جايى نرسد فرياد است ))، نشنيدند. با خود گفتم شايد اين بى اعتنايى ، نوعى اعتراض به من است .

گل مريم
2013_06_03, 07:27 PM
در حال تعجب و تحير بودم كه رفيقم پيدا شد و من با ناراحتى گفتم :


بى مهر رخت روز مرا نور نمانده ست







و زعمر مرا جز شب ديجور نمانده ست


هنگام وداع تو ز بس گريه كه كردم






دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده ست


مى رفت خيال تو ز چشم من و ميگفت






هيهات از اين گوشه كه معمور نمانده ست


وصل تو اجل را ز سرم دور همى داشت






از دولت هجر تو كنون دور نمانده ست


نزديك شد آندم كه رقيب تو بگويد






دور از رخت اين خسته رنجور نمانده ست


صبر است مرا چاره هجران تو ليكن






چون صبر توان كرد كه مقدور نمانده ست


در هجر تو گر چشم مرا آب روان است






گو خون جگر ريز كه معذور نمانده ست (غزليان حافظ، غزل 34)



رفيق ! اين رسم رفاقت است ! مرا در آن گرفتارى گذاشتى و رفتى ؟
گفت : دوست عزيزم ، همراه تو بودم ، چون تو سخت مشغول امتحان بودى مرا از ياد برده اى و زن و بچه ات متعرض نيستند بلكه خيال مى كنند شما مرده ايد.(معانى الاخبار، ص 289؛ قيل لعلى بن الحسين (عليه السلام ): ما الموت قال للمومن كنزع الثياب و سخه ، قمله و فك قيود و اغلال ثقيله و الاستبدال بافخر الثياب و اطيبها روائح و اوطا المراكب و آنس ‍ المنازل ....)
با گريه گفتم : رفيق ، من از تنهايى مى ترسم ؛ از تاريكى قبر از عذاب قبر، از فشار قبر مى ترسم .(روضه الوعظين ص 198.
قال طاووس مررت بالحجر فاذا انا بشخص راكع و ساجد فتاملته فاذا هو على بن الحسين (عليه السلام ) فقلت يا نفس رجل صالح من اهل بيت النبوه و الله لاغتنمن دعاه فجلعت ارقبه حتى فرغ من صلاته و رفع باطن كفيه الى السماء و جعل يقول الهى سيدى سيدى هذه يداى قد مددتهما اليك بالذنوب مملوه و عيناى بالرجاء ممدوده و حق لمن دعاك بالندم تذللا ان تجيبه بالكرم تفضلا سيدى ام اهل الشفاء خلقتنى فاطيل بكاى ام من اهل السعاده خلقتنى فابشر رجايى سيدى ابضرت المقامع خلقت اعضايى ام اشرب الحميم خلقت امعائى سيدى لو ان عبدا استطاع الهرب من مولاه لكنت اول الهاربين منك لكنى اعلم انى لا افرتك سيدى لو ان عذابى مما يزيد فى ملكك سالتك الصبر عليه غير انى اعلم انه لا يزيد فى ملكك طاعه المطيعين و لا ينقص منه معصيه العاصين سيدى ها انا و ما خطرب هب لى بفضلك و جللنى بسترك و اعف عن توبيخى بكرم وجهك الهى و سيدى ارحمنى مصروعا على الفراش تقلبنى ايدى احبتى و ارحمنى مطروحا على المغتسل يغسلنى صالح جيرتى و ارحمنى محمولا قد تناول الاقرباء باطراف جنارتى و ارحم فى ذلك البيت المظلم وحشتى و غربتى و وحدتى .)

گفت : حق دارى ترسناك است فاطمه زهرا (عليها السلام ) دخت گرامى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) از عذاب قبر مى ترسيد چه رسد بقيه انسانها، اما تا آن جسدت را داخل قبر نكنند نمى توانيم وارد برزخ شويم در حقيقت عالم برزخ يك دروازه بيش ندارد و آن هم راه ورودش از قبر است .

گفتم : پس بگذار من هم همراه اين جسدم بروم .
گفت : خوب است به هر كجا جسدت را مى برند برويد، كه سفر تو از همينجا شروع مى شود.

گل مريم
2013_06_03, 07:29 PM
آمبولانس حمل جنازه (كه قبلا ديگران را كه مى مردند با آن حمل مى كردند در حالى كه قبلا احساس بدى نسبت به اين نوع ماشينها داشتم ) براى بردن نعشم وارد كوچه شد و اهالى جنازه مرا به دوش گرفته و گفتن لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، عليا ولى الله ( مستحب است مشيعين در پشت سر جنازه كلمات لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، على ولى الله را بلند ذكر كنند تا اينكه جنازه را دفن كنند.) داخل آمبولانس گذاشتند. همسرم و پسرم با يكى از بستگان ، كنار نعشم در ماشين نشستند.

- راننده با صداى بلند گفت : حركت كنم !
- و پسرم با زدن شيشه پشت سر راننده گفت : بگذار در ماشين را ببندم بعد برو.

- ديدم هنوز پياده هستم و در ماشين بسته نشده ، گفتم بهتر است با آنها سوار ماشين شوم ، با عجله داخل ماشين شدم و به سوى غسال خانه روانه شديم .

وارد غسل خانه شديم ابتدا لباسهايم را كندند.

- برهنه و لخت مادر زاد شدم تنها براى اينكه آبرويم نرود روى عورتم را پوشاندند.

- جناب غسال آماده براى غسل با تهيه كافور و آب ، مقدمات غسل را فراهم نمود و طبق دستور شرع ، شروع كرد به غسل دادن .

ابتدا سر و گردن و سپس طرف راست بدن و بعد طرف چپ بدنم را شست و غسل كه تمام شد آنگاه غسال گفت : كفن بياوريد!

- پسرم گفت :
پدرم كفنى را از مكه معظمه آورده كه بايد با آن كفن شود.

گل مريم
2013_06_03, 07:31 PM
همه تحويل وارث ، حق يك كفن

(هر چه دارى بايد تحويل ورثه بدهى و يك كفن حق جسد فانى ).

- با ديدن اين صحنه (كه ساعت و انگشتر و لباس و حتى لباسهاى زير از قبيل زير پيراهن را از تنم كند)، به ياد فرمايش شاعر افتادم كه مى فرمود:



به گورستان گذر كردم كم و بيش






بديدم حال دولتمند و درويش


نه درويشى به خاكى بى كفن ماند






نه دولتمند برد از يك كفن بيش ( شعر از بابا طاهر عريان)




- اين همه زحمت جمع آورى مال ، خانه ، ماشين و امكانات ديگر و...)

سرانجام همه را بايد به ورثه تحويل بدهى .

آرى ، اموال و ثروت دنيا به فرمايش خداوند تبارك و تعالى رفتنى است و اين اعمال است كه مى ماند.(سوره نحل ، آيه 96: ما عندكم ينفد و ما عند الله باق .)

- راستى اين لباس سفيد (كفن ) را بزرگ و كوچك مال منال و بى چيز و گدا و هر كه را در اين دنيا تصور كنى حتى سلاطين و پادشاهان و پيامبران بزرگ الهى ، انسانهاى خوب و بد بايد همه به تن كنند و در روزى كه به آن محشر گفته مى شود حاضر شوند و كسى نمى تواند به لباسهايش افتخار كند و احدى نمى تواند ادعاء كند من پادشاه بودم و من ثروتمند بودم و اينجا هم بايد با من مثل دنيا برخورد كنند.

- هرگز! هرگز، لباس سفيد و بدون دوخت كه زن و مرد و به طور كلى تمام انسانها تن مى كنند، نشان از برابر بودن انسانها در مقابل خداوند بزرگ است و آن كسانى مى توانند امتياز داشته باشند كه مطيع خداوند بوده باشند و در دنيا جز از خدا نترسيده و جز خدا را نپرسيده باشند.(سوره حجرات ، آيه 13: يا ايها الناس انا خاقناكم من ذكر و اءنثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اءكرامكم عند الله اءتقيكم ان الله عليم خبير.)

گل مريم
2013_06_03, 07:33 PM
نماز ميت و طواف

بعد از اتمام تغسيل ، مرا براى خواندن نماز ميت و طواف به حرم حضرت معصومه (عليها السلام ) بردند.

در اين هنگام عده اى مى گفتند: خدا فلانى را رحمت كند، ما از او بدى نديديم ، او آدم بى آزارى بود، از اين حرف خوشحال شدم و به خود باليدم و گفتم خدايا! ما كه آدم خوبى نبوديم و تو محبت ما را به دل اين مردم انداختى (دعاى شريف كميل : كم من ثناء جميل لست اهلاله نشرت .) و اين مردم لطف مى كنند.

خدايا اگر مردم مى گفتند: الحمد لله فلانى مرد و از دست او راحت شديم چه مى كردم .( شرح نهج البلاغه بن ابى الحديد، ج 18، باب 10، ص 107: خالطوا الناس مخالطه ان متم معها بكوا عليكم و ان عشتم حنوا اليكم .)

- بعد از نماز و طواف در حالى كه تشيع كنندگان با ذكر لا اله الا الله و محمد و رسول الله و عليا ولى الله مرا همراهى مى كردند نعشم را به سوى قبرستان محل بردند . زمينى را كندند و عده اى دور آن ايستاده بودند و شخصى هر از چند دقيقه اى فاتحه اى مى فرستاد و مردم با خواندن - حمد و سوره - مرا شاد مى كردند.

قبل از رسيدن به قبر، نعش مرا سه بار با فاصله زمانى ، زمين گذاشتند(اين كار هم از آداب تشيع مى باشد و مستحب مى باشد.) و مى گفتند اين كار به خاطر اين است كه ميت يك دفعه و سريع داخل قبر نشود و قبلا با اين كار به منزل جديد عادت كند تا در قبر كمتر وحشت نمايد.

گل مريم
2013_06_03, 07:35 PM
داخل قبر

- نعشم را چند نفر از بستگانم از جمله پسرم برداشتند و داخل قبر گذاشتند و سپس از طرف بالاى سر كفن را باز كردند و مرا به سوى قبله به زمين گذاشتند اينجا ذلت و خوارى ام را در مقابل عظمت الهى يافتم و فهميدم ما از خاكيم و بدن ما به خاك تبديل خواهد شد غرور و تكبر كه معمولا از روى نادانى ما در دنيا سر مى زند و خيال مى كنيم همه كاره هستيم و انسانهاى ديگر را به حساب نمى آورديم ، انگار بقيه آدم نيستند و تنها ما آدميم و بس !
اگر كسى به ما سلام مى كرد، غرور و عجب ما را گم مى كرد و اگر پست و مقامى به ما مى دادند واقعا مى پنداشتيم اين ما هستيم كه به اين كار زيبنده هستيم و بس و خود را از ديگران يك سر و گردن بالاتر مى ديديم ولى همه و همه بازى بود كه سودى به حالمان نداشت .( شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، باب 462، ص 10: و قال (عليه السلام ): ما لابن آدم و الفخر، اوله نطفه و آخره جيفه ، لا يرزق نفسه و لا يدفع حتفه .)
و همه آن مقامها و پستها سرابى بيش نبود، البته اگر آن پست و مقام به خاطر اين بود كه حقى را به حق دار برسانيم يا از ظلمى جلوگيرى كنيم ، خوب بود.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، باب 3، ص 150: اما الذى فلق الحبه و برا النسمه لو لا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء الا يقاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقيت حبلها على غاربها و سقيت آخرها بكاس اولها و لالفيتم دنياكم هذه از هد عندى من عفطه عنز.)

- آرى همه چيز تمام شد و بايد به قائم مقامها تبريك گفت و يادآور شد اين تو و اين رياستت اما بزودى تو هم اين مقام را بايد به ديگران بسپارى و اين سنت الهى است اگر غير از اين بود هيچ كسى مقام خود به ديگرى واگذار نمى كرد.

- و آنگاه يكى از مامورين گورستان با صداى بلند گفت : آقا را بگوييد بيايد و تلقين بگوييد.

گل مريم
2013_06_03, 07:38 PM
تلقين (*) به ميت

در حالى كه يك پتو در روى قبرم نگه داشته بودند، شخصى كه بايد به من تلقين مى داد شروع كرد به خواندن اين كلمات كه اگر دو ملك مامور خداوند آمدند پيش تو و از تو در مورد خدايت پرسيدند در جواب آنها بگو(بحارالانوار، ج 6، ص 264، روايت 108، باب 8؛ يدخل عليه فى قبره قعيدا القبر منكر و نكير فيلقى و نكير فيلقى فيه الروح الى حقوقه فيقعدانه فيسئلانه فيقولان له من ربك فيقول الله فيقولان و ما دينك فيقول الاسلام فيقولان و من نبيك فيقول محمد فيقولان و من امامك فيقول على فينادى مناد من السماء صدق عبدى افرشواله فى القبر من الجنه و البسوه من ثياب الجنه و افتحوا له فى قبره بابا الى الجنه حتى ياتينا و ما عندنا خير له ثم يقولان له نم نومه العروس نم نومه لا حلم فيها.) الله و...

- من احساس مى كردم گرچه كلمات به عربى خوانده مى شد ولى مى فهميدم و با او تكرار مى كردم همه آن سوالهاى كه نكير و منكر بايد از من بپرسند از خدا و پيامبر و امامان و از حساب و كتاب و قيام و قيامت يكى برايم تلقين مى كرد و من هم با او تكرار مى كردم .

- در خاتمه دعايى كرد و سنگ لحد را يكى ، يكى روى قبر من گذاشتند و من تاريكى قبر را بيشتر و بيشتر احساس كردم تا جايى كه ديگر تاريكى مطلق و ظلمات ، قبرم را فرا گرفت و من از وحشت تاريكى داد مى زدم :

كمك ! مرا رها نكنيد!
كجا! بدون من كجا مى رويد؟

مگر من به شما چه ظلمى كردم كه مرا تنها مى گذاريد؟

- اما افسوس و صد افسوس ، اينها رفقاى با وفا نخواهند بود، من تازه پى بردم كه بايد كار اساسى مى كردم و عمل صالح بيشترى انجام مى دادم .

- اما شايد من هم كارى را كه بستگان و فاميل كردند، مى كردم چرا كه تا انسان به مصيبتى مبتلا نشود درك مصيبت نمى كند.


*) تلقين در اينجا به معناى القاء كلمات به خصوصى كه در روايات كيفيت آن بيان شده و طبق همان روايات مستحب است براى ميت القاء شود. براى توضيح بيشتر به رساله هاى علميه ، قسمت آداب دفن ميت مراجعه شود.

گل مريم
2013_06_03, 07:40 PM
لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، عليا ولى الله


لطفا

ادامه ی این سفر مهیج و روحانی را در پست (هفته ی) بعد بخوانید.

مشعشع
2013_06_03, 11:40 PM
http://shahrequran.ir/attachment.php?attachmentid=202&d=1368306139 (http://shahrequran.ir/album.php?albumid=6&attachmentid=201)

لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، عليا ولى الله


http://shahrequran.ir/attachment.php?attachmentid=202&d=1368306139 (http://shahrequran.ir/album.php?albumid=6&attachmentid=201)

گل مريم
2013_06_12, 07:16 AM
و اما ادامه ماجرا

روح در قبر به جسم وارد مى شود

همين كه قبر را پوشاندند و تاريكى قبر را گرفت ، روحم را در جسمم يافتم و خودم را در تاريكى وحشتناك كه هيچ روزانه اى از نور در آن ديده نمى شد و از سوى ديگر هواى آن به خاطر بسته بودن محيط خفه گشته بود، يافتم و من براى نجات از آن حالت سعى و تلاش فراوان كردم تا از آن ظلمت بيرون آيم تا خواستم از دستانم كمك بگيريم ديدم ، بسته است و من براى نجات خودم ، هر كارى كه مى توانستم مى كردم .

- بى محابا بلند شدم ، به طورى كه سرم محكم به سنگ لحد كوبيده شد. اينجا بود كه به خود آمده و گفتم آرى ديگر فرصتها از دست رفته و اين منم كه مرده ام ، اى كاش مى شد به دنيا برمى گشتم و گذشته ها را جبران مى كردم .(سوره مومنون ، آيه 99 و 100؛ حتى اذا جاء اءحدهم الموت قال رب ارجعون لعلى اءعمل صالحا فيما تركت .)
اما ديگر دير شده بود و امكان برگشت از اينجا براى كسى نيست .

- در حالى كه تاريكى محض ، قبر را فرا گرفته بود. دو نفر را به صورت هولناكى ديدم كه قبر با حضور آنها به لرزه در آمد، وحشت سر تا پاى مرا گرفته بود با صداى گرفته و نحيف و با لكنت زبان كامل گفتم :
ش ش ش ما ك ك ك كى هستيد؟

- جوابى نشنيدم و باز تكرار كردم ولى احساس مى كردم بى نتيجه است .

آنها امر به سكوت كردند و از من پرسيدند: خداى تو كيست ؟
چه بگويم عمرى سر به سجده گذاشته ، به وحدانيت خداوند متعال اقرار نموده ، افتخارم اين بود كه او معبود من است و من بنده او، (مگر مى شود كه خدايى كه خودش مرا تربيت كرده ، خدايى كه خودش را به من شناسانده اينجا مرا رها كند، هيهات ! هيهات !).(فراضى از دعاى شريف كميل ، الهى و سيدى اتراك معذبى بنارك بعد توحيدك ... هيهات انت اكرم من ان تضيع من ربيته ...
)
اينجا بود كه كم ، كم داشت ، زبانم باز مى شد و خداوند بزرگ مثل هميشه دست مرا گرفت و با ياد خداى كريم اين بزرگترين روزانه اى كه از سوى نور به قبر تاريك من تلالو مى كرد زبانم را به توحيد باز نمود و با كمك و استعانت پروردگارم به اولين سوال آن دو ((ملك )) پاسخ دادم :
خداى من خداى يگانه است كه شريك ندارد.( بحارالانوار، ج 6، ص 222، باب 8، على بن حاتم عن على بن الحسين النحوى عن البرقى عن ابيه عن سليمان بن مقبل عن موسى بن جعفر عن ابيه (عليه السلام ) قال اذا مات المومن شيعه سبعون الف ملك الى قبره فاذا ادخل قبره اتاه منكر و نكير فيقعدانه و يقولان له من ربك و مادينك و من نبيك فيقول ربى الله و محمد نبيى و الاسلام دينى فيفسحان له فى قبره مد بصره .)

آنگاه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و سپس از ائمه اطهار (عليه السلام ) پرسيدند، وقتى از امامانم پرسيد، من در جواب گفتم : ما امامان را از جان خود بيشتر دوست مى داشتيم و آنها را مفترض الطاعه مى دانستيم و در راه آنها از همه چيز گذشتيم و حتى جانمان را در راهشان فدا كرديم .

ملك گفت : حرف زيادى نزن ، ديگر بس است ، شما مگر نبوديد كه ائمه (عليهم السلام ) را تنها گذاشتيد؟
گفتم : نه ! نه ! هرگز ما ائمه و پيشوايانمان را تنها نگذاشتيم و شاهد دارم .

ملك : كو شاهد تو؟
گفتم : خدا بهترين گواه من است و او مى داند كه ائمه (عليهم السلام ) را تنها نگذاشتيم و من براى اينكه مدعاى خود را ثابت كنم همين قدر عرض ‍ كنم ، با اينكه ما نه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را ديده بوديم و نه احدى از ائمه (عليهم السلام ) را با اين حال ، ما با پيروى از فرزند پاك آن بزرگوار كه او را نائب امام زمانمان مى شناختم ، ايمانمان را نسبت به ائمه اثبات كرديم و بعد او از ولى فقيه زمان و خلف صالح او اطاعت كرديم و تا زنده بوديم دست از اطاعتشان بر نداشتيم .

ملك گفت : آرى راست گفتى .

گل مريم
2013_06_12, 07:17 AM
وقتى كه از مصاحبه آن دو ملك سرافراز و با موقعيت بيرون آمدم ، اين دو ملك به صورت زيبايى در آمدند.

- اسم آنها را پرسيدم گفتند: ما بشير و مبشر هستيم خوب نگاه كن و بگو در پايين پايت چه مى بينى ؟
به ديواره پايين پايم نگاه كردم دريايى از آتش و عذاب زبانه مى زد، ترس ‍ دوباره بر تمام وجودم غلبه كرد.

و آن دو بزرگوار فرمودند: نترس آنجا جايگاه تو نيست . در صورتى كه از خدا دور مى شدى و توفيق توبه پيدا نمى كردى شايد جايگاه تو بود.
- حال كه توبه ات را خداوند پذيرفته ديگر هراسى نداشته باش .

- آنگاه گفتند: حالا به ديواره بالاى سرت نگاه كن . و من وقتى به بالاى سرم - نگاه كردم ديدم نور است و باغ با صفا، با نعمتهاى فراوان ، آنگاه درب سمت زير پا را به رويم بستند و آن دريچه بالاى سرم را به قبرم باز كردند و اينجا ديگر قبر نبود بهشتى به وسعت زمين و آسمان و اينجا بود كه خنده بر لبانم نقش بست .

- آن دو ملك عزيز به من گفتند: بخواب مثل خواب عروس .( بحارالانوار، ج 22، ص 374، روايت ، باب 11؛ قسمتى از خبر مربوط به سلمان فارسى : فقال يا عبدالله ابشر بالنعيم الدائم و الخير المقيم ثم انه اضجعنى و قال نم نومه العروس ثم انه فتح لى بابا من عند راسى الى الجنه و بابا من عند رجلى الى النار ثم قال يا عبدالله انظر الى ما صرت عليه من الجنه و النعيم و الى ما نجوت منه من نار الحجيم ثم سد الباب الذى من عند رجلى و ابقى الباب الذى من عند راسى مفتوحا الى الجنه فجعل يدخل على من روح الجنه و نعيمها و اوسع لحدى مد البصر و اسرج لى سراجا اضوا من الشمس و القمر و مضى عنى فهذه صفتى و حديثى و ما لقيته من شده الاهوال .)

بعد از مدتى استراحت در حالى كه ديگر قبرم مثل قبل ، زيربنايش ، نيم در يك و هفتاد سانت نبود و آن ظلمات و تاريكى قبلى را از بين رفته بود و من خود را در نور و در باغى از نعمتهاى الهى يافتم در اين حال و هوا جوانى را كه به نظرم آشنا مى آمد ديدم و از او اسمش را پرسيدم :

گفت : من همان هدايت هستم ، همان شخصم كه تو را به اين سفر دعوت كردم حال مى خواهم در اين عالم عواقب اشخاصى را كه به خاطر عملشان در دنيا، اينجا مى بينند و طعم خوشيها و عذابها را كه تا قيامت مى بينند به تو نشان مى دهم ، قبل از هر چيز به تو فرصت مى دهم به خانه ات سرى بزن و از اهل و عيال خبرى بگير و نظاره كن و ببين نسبت به تو چه احساسى دارند.(بحارالانوار، ج 6، ص 257، روايه 91، باب 8: العده عن سهل عن ابن محبوب عن اسحاق بن عمار عن ابى الحسن الاول (عليه السلام ) قال : سالته عن الميت يزور اهله قال : نعم فقلت : فى كم يزور قال : فى الجمعه و فى الشهر و فى السنه على قدر منزله ....)

گفتم : فعلا با اجازه .

گل مريم
2013_06_12, 07:24 AM
ديدار از خانواده بعد از مرگ

- آنگاه برايم مرخصى دادند تا به ديدار از خانواده در دنيا بروم و به خانه ام برگشتم .

- با اينكه همه آنها را مى ديدم اما آنها مرا نمى ديدند و همسرم را از همه نسبت به من نزديك تر بود مشغول گريه و زارى بود و به بدبختيش و اينكه چه خواهد شد و چطور امرار معاش خواهد كرد و چطور بچه هايش را بزرگ خواهد كرد، فكر مى كرد، طبيعى است كه به فكر من نه افتد و نگويد كه شوهر بى چاره ام در آن دنيا چه مى كشد؟

طبيعى است كه به فكر من نيافتد و بگويد كه او يك عمر جان كند، و براى ما نان و آب آورد، هيچ نپرسيد، آقا اين نان و آبى كه به ما مى آورى چطور به دست مى آورديد؟
- حلال بود يا حرام ؟

- حال ، شوهر بيچاره ! بايد كتك آن زحمات را كه كشيده بخورد. بايد جواب پس بدهد كه از كجا آوردى و در كجا خرج كردى .(علل الشرايع ، ص 218، فقد عن النبى (صلى الله عليه و آله ) انه قال فى تفسير قوله تعالى ((وقفوهم انهم مسئولون )) انه لا يجاوز قدما عبد حتى يسال عن اربع شبابه فيما الاه و عن عمره فيما افناه و عن ماله من اين جمعه و فيما انفقه و عن حبنا اهل البيت .)

- فرزندانم به يتيمى شان مى ناليدند و به مال و منالى كه به آنها رسيده بود فكر مى كردند تا چهلم نشده ارث پدر را تقسيم كنند.

و خلاصه از اهل و عيال غير از غصه و ناراحتى خير و احسانى كه قابل توجه باشد نديده ام و يادم آمد من كه خودم دل نسوخته ام از ديگران چه انتظارى بايد داشته باشم .

- پناه بر خدا اگر يه ذره عمل را هم نداشتيم چه مى شد؟ به احسانهايى توام با ريا و به صلوات و سلامهاى زوركى چيزى كه بتوان نجات پيدا كرد نمى شود دل بست .

اينجا بود كه ياد روايتى افتادم كه مى فرمود: اگر احسان ناچيزى را خود در حال حياتتان بدهيد بهتر از اين احسانهايى است كه ورثه بدهند ولو اين احسانشان خيلى با ارزش باشد.(بحارالانوار، ج 74، ص 56، روايت 13، باب 2؛ عن ابراهيم بن شعيب قال قلت لابى عبدالله عليه السلام ان ابى ق 6كبر جدا و ضعف و نحن نحمله 151را6الحاجه فقال ان استطعت ان تلى ذلك فافعل و لقمه بيدك فانه جندلك غدا.)

- البته نمى گويم اين احسانها تاثير ندارد كسى از دار دنيا رفته به يك لقمه احسان از سوى كسى كه با نيت خالص به يك گربه مى دهد، محتاج تر مى شود. اما خواستم بگويم با حلوا حلوا گفتن دهان شيرين نمى شود بايد كار را بنيادى مى كرديم كه نكرديم .

گل مريم
2013_06_12, 07:28 AM
حال هر چه هم من به اين مرده هاى به ظاهر زنده بگويم : آخر مرگى هست ! حسابى و كتابى ! كيست كه گوش بدهد.

- دنيا كه بودم بزرگان به ما مى گفتند: امروز كه زنده ايد روز عمل است ، حساب نيست و فردا روز حساب است ، عمل نيست ،(شرح نهج البلاغه ابن الحديد، ج 2، باب 42، ص 318؛ قال على (عليه السلام ): اليوم عمل و لا حساب و غدا يوم حساب و لا عمل .) ما كه يك خورده گوشمان به اين حرفها بود و چيزى دستگيرمان شد اين حال روز ماست ، واى به حال كسانى كه پنبه در گوش طپيدند و چيزهايى را هم كه مى شنيدند به حساب نشنيدن گذاشتند تا چند صباحى از اين دار فانى لذت ببرند.

آى خوشا به حال آنها كه عاقل بودند و فهميدند براى چه خداوند خلقت نموده و هميشه زمزمه مى كردند:



روزها فكر من اين است و همه شب سخنم






كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم


ز كجا آمده ام آمدنم بحر چه بود






به كجا مى روم آخر ننمائى وطنم


مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك






چند روزى قفسى ساخته اند از بدنم





فرصت ديگر تمام شده بود و مى بايست به عالم برزخ برمى گشتم و با رفيقم به سفرم ادامه مى دادم و در يك چشم به هم زدن خود را در خانه ابدى يافتم و ديدم ميوه هاى رنگارنگ و خوش بو مهياست و رفيقم كنار سفره نشسته و منتظرم هست .

سلام عرض كردم و گفتم : دوست عزيز چقدر دلم گرفته بود از اينكه شما را دوباره زيارت كردم خيلى خوشحالم ، از اينكه به خانه ام رفتم و اهل و عيال را با حالت غمگين ديدم خيلى ناراحت شدم .
گفت : اين رسم و رسوم هميشه بوده و هست و تو يادت نمى آيد وقتى پدرت از دنيا رفت چه كرديد.

گفتم : بله يادم مى آيد و آن وقت ابتداى جوانيم بود و خيلى ناراحت بودم و راستش در فراقش خيلى گريه كردم ولى آنقدر كه به يتيمى ام گريه مى كردم به بيچارگى پدرم فكر نكردم .
- اما خدا گواه است من بعدها هر زمان كه بالاى سر قبر پدرم مى رفتم از احوال آخرتش مى پرسيدم ، و از خدا مى خواستم اگر تا به آن زمان پدرم را نبخشيده ، ببخشايد.

- من با خدايم عهد كرده بودم ، تمام كارهاى نيكى كه از من سر مى زد پدرم شريك باشد و اگر خداى نكرده گناه از من سر مى زد پدرم شريك باشد و اگر خداى نكرده گناه از من سر مى زد او را مواخذه نفرمايد.(انسان بعد از مردن پدر و مادر نبايد انها را فراموش كند.)

اشك در چشمم حلقه زده بود و دوستم احساس كرد اينجا بهترين موقع ديدار با والدين است ، رو كرد به من و گفت :
ناراحت مباش به ديدن پدرت نيز خواهيم رفت و تو از خودش جوياى حالش خواهى شد.

با خوشحالى به او گفتم :
تو از پدرم خبر دارى ؟

گفت : بله دارم و آنها منتظرت هستند.

گل مريم
2013_06_17, 10:58 PM
سلام کاربران عزیز
و اما ادامه این داستان پر از هیجان و عبرت

چند سوال از رفيق

خوشحالى سرا پاى مرا گرفته بود و حقيقتا مسرور بودم و از رفيقم چند سوال پرسيدم .
به او گفتم : رفيق آيا انسان كه از دار دنيا رخت مى بندد و مثل من در اين خانه ماوى مى گزيند به اعمالش چيزى اضافه مى شود؟

گفت : بله البته كه اضافه مى شود، مگر از امام صادق (عليه السلام ) نشنيده بودى كه مى فرمود: خصلتهايى وجود دارد كه انسان بعد از مرگ نيز از آنها بهره مند مى شود مثل فرزند صالح كه به پدرش استغفار كند و كتابى كه از اثر او باشد، بخوانند و ابزارى از قبيل كلنگ كه چاه بكنند و نهالى كه بكارند و قناتى كه جارى كنند و هر كار نيكوى كه او با نيش باشد كه بعد از او به كار گرفته شود.(الامالى للشيخ الصدوق ، ص 169 عن ابى عبد الله (عليه السلام ) قال : خصال ينتفع بها المومن من بعد موته ، ولد صالح يستغفر له و مصحف يقرء منه و قليب يحقره و غرس يغرسه و صدقه ماء يجريه و سنه حسنه يوخذ بها بعده .)، و از اين قبيل كارها مثل عمارت مسجد به خاطر خدا، يا وقف مدرسه ، يا بيمارستان و... همانطور كه عرض كردم اگر اين كارها را انسان را نيت خالص انجام دهد صد البته تا آن بناها باقى است و استفاده مى شود ثوابش عايد و واصل خواهد بود.

گفتم : اگر كسى به بنده خدايى چيزى ، مثلا قرآن ياد بدهد و يا هر علم مفيدى ، باز هم حساب خيراتش مفتوح خواهد بود؟
گفت : بله ، اگر كار خيرى باشد به حساب او افزوده مى شود و اگر كار شرى از خود باقى گذاشته باشد به گناهانش افزوده مى شود.

گفتم : راستش اين مطالب را در آن دنيا شنيده و يا خوانده بودم ولى مثل الان برايم جا نيافتاده بود و من به عيان مى بينم .

گل مريم
2013_06_17, 11:01 PM
ديدار با كسان خود در عالم برزخ

و رفيقم فرمود: دوست عزيز اولين ديدار تو با پدرت خواهد بود و او منتظرت است .
من با خوشحالى گفتم : من آماده ام .

سالها بود كه پدرم را نديده بودم و اين ديدار برايم خيلى مهم و خوشحال كننده بود.

رفيقم مرا به جايى برد كه آنجا سر سبز و بسيار با صفا و قصرهاى مجلل داشت و زيبايى منظره هاى آن انسان را به وجد مى آورد آن چنان زيبا كه من در عمرم چنين باغى نه ديده بودم و نه وصف اش را شنيده بودم ، در آن باغ پدر بزرگوارم به همراه عده اى از اهل و فاميل به استقبالم آمده بودند.

- ابتدا پدرم را در آغوش گرفتم و اشك شوق از چشمانم سرازير شد از شدت خوشحالى نمى توانستم حرفى بزنم به زحمت به پدرم گفتم : پدر جان ، خيلى دلم برايت تنگ شده بود، در اين مدت كه نديدم ، سعى كردم كارهايى انجام دهم كه براى تو نفعى داشته باشد، وقتى خوب دست و صورتش را بوسيدم و قلبم آرام گرفت از حال و احوال او بعد از مرگ ، جويا شدم .

پدرم در پاسخ گفت : پسرم ، وقتى اجلم سر رسيد جناب عزرائيل براى قبض روح به سراغم آمد و جان مرا از ناحيه پا گرفت تا رسيد به حلقومم در اين اوضاع مى ديدم همه دور و برم ايستاده اند و اشك مى ريزند ولى تو نبودى .
عرض كردم : من شهر ديگرى بودم و بعدا خبر دادند و نتوانستم براى وداع و عرض ادب خدمت برسم و براى مجلس ترحيم خود را رساندم .

گفت : همان راهى كه شما پيموده ايد من آمدم تا لب گور همه چيز بر وفق مراد بود و من سختى نديدم اما تلخى دخول در قبر و فشار قبر و سوال نكير و منكر از همه سختر بود.(در مورد اهوال قبر و سختى آن در روايت سلمان آمده كه ميت به سلمان گفت : و ما لقيته من شده الاهوال و انا اشهد ان مراره الموت فى حلقى الى يوم القيامه فراقب الله ايها السائل خوفا من وقفه المسائل و خف من هول المطلع و ما قد ذكرته لك هذا الذى لقيته و انا من الصالحين دعوات راوندى صحفه 243 قال : ابو جعفر (عليه السلام ) من ادمن قراء حم الزخرف لمنه الله فى قبره من هوام الارض و من ضمه القبر و قال ابو عبدالله عليه السلام : من قرا سوره ن فى فريضه او ناقله اعاذه الله من ضمه القبر. )

عرض كردم : مگر فشار قبر داشتيد.
فرمود: بله وقتى مرا در قبر گذاشتند، و سنگهاى لحد را روى قبرم قرار دادند و خاك ريختند، قبر چنان فشارم داد كه تمام استخوانهاى بدنم خرد شد و به نظرم صداى مرا عالميان شنيدند.( قلت ان سعدا قد اصابته ضمه قال فقال نعم انه كان فى خلقه مع اهله سوء.)

گل مريم
2013_06_17, 11:04 PM
من از اين قضيه خيلى ناراحت شدم و پدرم حال مرا ديد و فرمود:
پسرم رحمت خدا شامل حالم شد و چون در دنيا سعى مى كردم حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام ، بدانم و از محرمات الهى اجتناب مى كردم لذا ائمه اطهار (عليهم السلام ) به فريادم رسيدند و در هنگام سوال نكير و منكر كه تمام وجودم از وحشت ديدار اين دو بزرگوار كه به صورت مهيبى وارد شده بودند مى لرزيد نجاتم دادند.

گفتم : آقا جانم : بعد چه شد.
فرمود: پسرم ! آقا امام رضا (عليه السلام ) به فريادم رسيد و از وقتى كه حضرت مرا سفارش داد به حمد الله ، خيلى خوبم و از آن زمان تا به حال در خوشى به سر مى بردم و چون در دنيا تا جايى كه از دستم مى آمد از گمراهى جوانان جلوگيرى مى كردم و آنها را با نماز و روزه و كارهاى خير آشنا مى نمودم از اين ناحيه افزوده مى شود.

- ديگر اينكه تو را كه علم " آل محمد (عليه السلام " را مى خواندى برايم منظور داشتند.(قبلا روايت مربوط به ولد صالح از امام صادق (عليه السلام ) نقل شد.)

گفتم : " اعلى الله مقامك " و آنگاه رو كردم به پدر؛ عرض كردم ، پدر جان اگر چه ميل باطنيم ماندن در محضر شماست اما چون من بطور موقت به اينجا آمده ام لذا فرصت نيست بيش از اين بمانم " ان شاء الله " به زودى به خدمت خواهم رسيد، حال اگر اجازه بفرمائيد ما رفع زحمت مى كنيم .

پدر گفت : برو پسرم خداوند عاقبت بخيرت كند. من منتظرت خواهم ماند.

و از محضر پدرم بعد از پذيرايى ( بحارالانوار، ج 6، ص 268، روايه 120، باب 8: عده من اصحابنا عن سهل بن زياد عن عبد الرحمن بن ابى نجران عن مثنى الحناط عن ابى بصير قال قال ابو عبدالله (عليه السلام ) ان ارواح المومنين لفى شجره من الجنه ياكلون من طعامها و يشربون من شرابها و يقولون ربنا اقم لنا الساعه وانجز لنا ما و عدتنا و الحق آخرنا باولنا.) مفصلى كه از شراب و طعام و ميوه جات بهشتى ، از ما به عمل آوردند مرخص شديم .

بعد از خداحافظى به رفيقم گفتم : "ان شاء الله " كجا بايد برويم ؟
گفت : مگر سفر ما براى عبرت نيست ؟

گفتم : چرا هست .
گفت : دستت را بده به من كه به جاهايى ببرم كه اگر انسانها ذره اى از طعم عذاب آن را بچشند هرگز خلاف نكنند.

- در اين قسمت از سفر من شما را به ديدار زنان مسلمانى كه از امت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) هستند مى برم كه به علتهايى كه بعدا به آن پى مى برى تا قيامت در عذابند.
عرض كردم : فرموديد زنان مسلمان از امت خاتم الانبياء "صلوات الله عليه "!

رفيق : بله خوب فهميدى زنان مسلمانى كه در عذابند.

گل مريم
2013_06_17, 11:07 PM
قسمت سوم : ديدار از اهل جهنم در عالم برزخ

احوال بعضى از بانوان مسلمان كه در برزخ عذاب مى شوند

زنانى كه موهاى سرشان را به نامحرمان نشان مى دهند


ادامه ماجرا هفته ی دیگر همین تاپیک

منتظر بمانید...

گل مريم
2013_06_25, 08:09 AM
زنانى كه موهاى سرشان را به نامحرمان نشان مى دهند

آنگاه مرا به جايى برد كه آنجا زنانى را ديدم كه از موى سرشان آويزان كرده بودند در حالى كه مغز سرشان مى جوشيد.( بحارالانوار، ج 5، ص 309، روايه 75؛ باب 24: الوراق عن الاسدى عن سهل عن عبد العظيم الحسنى عن محمد بن على عن ابيه الرضا عن آبائه عن اميرالمؤ منين صلوات الله عليهم اجمعين قال دخلت انا و فاطمه على رسول الله (صلى الله عليه و آله ) فوجدته يبكى بكاء شديد افقلت فداك ابى و امى يا رسول الله ما الذى ابكاك فقال يا على ليله اسرى بى الى السماء رايت نساء من امتى فى عذاب شديد فانكرت شانهن فبكيت لما رايت من شده عذابهن ... و رايت امراه معلقه بشعرها يغلى دماغ راسها... فقال يا بنتى اما المعلقه بشعرها فانها كانت لا تغطى شعرها من الرجال ....)
از هدايت پرسيدم :
دوست عزيز اين زنان مگر چه كردند كه اينطور از موهاى سرشان آويزانند و مغز سرشان مى جوشد؟
فرمود: اين عده از زنان كسانى هستند كه از نشان دادن موى سر خود به نامحرمان ابائى نداشتند.
- اينها با بيرون گذاشتن موى سر خود در حالى كه خداوند تبارك و تعالى به خاطر حفظ ارزش زن و منيت جامعه حجاب را واجب نمود(سوره احزاب ، آيه 59: يا اءيها النبى قل لازوجك وبناتك و نساء المومنين يدنين عليهن من جلابيبهن ذلك اءدنى اءن يعرفن فلايوذين و كان الله غفورا رحيما. لازم به توضيح است حدود حجاب در رساله هاى عمليه آمده است ، علاقمندان به كتب فقهى مراجعه نمايند و يا يا از اهل خبره استفتاء نمايند.)
امر الهى را زير پا گذاشتند چرا كه خداوند متعال به زنان مسلمان مشخص ‍ فرمود كه چه كسانى به او نامحرم اند تا خودشان را از آنها بپوشانند و چه كسانى محرم هستند كه پوشاندن لازم نيست .(سوره نور آيه 31: و قل للمومنات يغضضن من اءبصارهن و يحفظن فروجهن و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها و ليضربن بخمرهن على جيوبهن و لا يبدين زينتهن الا لبعولتهن او ابائهن او اباء بعولتهن او ابنائهن او ابناء بعولتهن او اخوانهن او بنى اخوانهن او بنى اخوانهن او بنى نسائهن او ما ملكت ايمانهن او التابعين غير اولى الاربه من الرجال او الطفل الذين لم يظهروا على عورات النساء و لا يضربن باءرجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن و توبوا الى الله جميعا اءيها المومنون لعلكم تفلحون .)

عرض كردم : بعضى از زنان ندانسته اين كار را مى كنند و ناخودآگاه موهاى سرشان بيرون مى آيد و نامحرمان مى بينند، آيا نيز چنين خواهند شد؟
هدايت : هرگز! اما نبايد بى اهميت باشند. يعنى هميشه هشيار و متوجه باشند، كه مبادا نامحرم او را ببيند.
عرض كردم : عده اى از زنان از نامحرمان فاميل مثل پسر عمو و پسر دائى و... كه نامحرم هستند موهاى خود را نمى پوشانند و پيش آنها سر برهنه حاضر مى شوند آيا اينها نيز مثل اين زنها در عذاب خواهند بود؟
هدايت : همانطور كه قبلا گفتم ، خداوند محرم هاى زن را شمرده و غير از محارم هركس باشد، و حتى فاميل نزديك بايد خود را بپوشاند و فرمان خداوند تبارك و تعالى در ((سوره نور)) شامل همه نامحرمان مى شود و در همان سوره خداوند فرموده ((از همه بپوشانند مگر شوهرانشان و پدران و عموها و دائيها...(سوره نور آيه 31: و قل للمومنات يغضضن من اءبصارهن و يحفظن فروجهن و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها و ليضربن بخمرهن على جيوبهن و لا يبدين زينتهن الا لبعولتهن او ابائهن او اباء بعولتهن او ابنائهن او ابناء بعولتهن او اخوانهن او بنى اخوانهن او بنى اخوانهن او بنى نسائهن او ما ملكت ايمانهن او التابعين غير اولى الاربه من الرجال او الطفل الذين لم يظهروا على عورات النساء و لا يضربن باءرجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن و توبوا الى الله جميعا اءيها المومنون لعلكم تفلحون .)

البته بايد گفت ؛ اشخاصى كه اينجا در عذابند بدون توبه از دنيا رفته اند و به اين روز افتادند.
عرض كردم : با اين فرمايش اگر در دنيا از بانوانى كه چه عمدا و چه سهوا موهاى خود را بيرون گذاشتند، توبه كنند، خداوند از آنها گذشت مى كند؟
هدايت : البته خداوند تواب است يعنى خداوند توبه پذير و توبه كنندگان را دوست مى دارد؟(سوره بقره ، آيه 222؛ ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين)

گل مريم
2013_06_25, 08:11 AM
زنانى كه شوهرشان را اذيت مى كنند

هدايت ، بعد از اينكه احوال زنان بى حجاب و بد حجاب را ديديم ، مرا به نقطه ديگرى برد كه آنجا زنانى را نشان داد كه از زبانهايشان آويزان كرده بودند و از آب حميم در گلوى آنان مى ريزند.(همو... و رايت امراه معلقه بلسانها و الحميم يصب فى حلقها... و اما المعلقه بلسهانها فانها كانت توذى زوجلها...)
هدايت گفتند: مى دانى اين زنها چه كردند؟
گفتم : نه
گفت : اين زنها، زنانى بد خلق و بد زبان بودند و با نيش زبانى كه داشتند، شوهرانشان را اذيت مى كردند و زخم زبانشان از نيش مار بدتر بود.

گفتم : بعضى از زنان چنان بدزبانند كه به خدا از شر زبانشان پناه مى بريم . اين دسته از زنان ، روزگار شوهرشان را سياه مى كنند و با اينكه شوهرشان مى توانست آنها را طلاق ، دهد از روى دل سوزى ، طلاق نداده و حال اينكه اينها خيال مى كردند شوهرشان مى ترسد و هر چه شوهرشان صبر مى كرد خجالت نكشيده بدتر اذيتشان مى كردند و در نتيجه ثواب صبر به مرد و عذاب اليم به اينها نازل مى شود.

گفت : بله چنين است . اما اين زنانها در دنيا نيز روى سعادت را نديدند و با اين زبان ، دنياى خود را نيز تلخ كردند.
عرض كردم : آن طور كه يادم هست در روايتى كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده فرمود: ملعون است ، زنى كه شوهرش را آزار دهد و او را غمگين سازد.(بحارالانوار، ج 103، (ص ) 252، روايت 55، باب 4: عن ابى عبدالله (عليه السلام ) قال ملعونه ملعونه امراه توذى زوجها و تغمه و سعيده سعيده امراه تكرم زوجها و لا توذيه و تطيعه فى جمع احواله .)

گل مريم
2013_06_25, 08:14 AM
زنانى كه بدون اجازه شوهرشان بيرون مى روند

در يكى ديگر از منازل جهنم ، زنانى را ديديم كه از پاهايشان آويزان كرده بودند.( همو... و اما المعلقه بر جليها فانها كانت تخرج من بيتها بغير اذن زوجها... )
(من خيلى از اين ملاقاتها ناراحت بودم ، چنان ناراحت بودم كه خود هدايت برايم ) گفت :
چرا ناراحتى ؟
گفتم از خدا پنهان نيست از شما چه پنهان ، راستش اين عذابها را وقتى مى بينم قلبم مى گيرد!
- از طرفى حق است و از طرفى بالاخره از امت پيامبر هستند.
هدايت گفت : اگر خداوند تبارك و تعالى حجت را براى مردم تمام نمى كرد جاى شكوه بود اما مگر خود اينها بارها نشنيدند كه خداوند فرموده :
الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين .(يس ، آيه 60: يعنى اى فرزندان آدم ايا با شما عهد نبستم اينكه شيطان را پرستش نكنيد او به درستى كه او با شما دشمنى آشكار دارد.)
گفتم : بفرماييد، چرا اين دسته از زنان را از پاهايشان آويزان كرده اند؟
هدايت : اين زنها بدون اجازه شوهرشان به كوچه ، بازار، خانه اهل و فاميل و غيره رفته اند در حالى كه شوهرانشان راضى نبوده .
و اين قبيل زنان كسانى هستند كه خدا رسول و جبراييل و ميكاييل به آنها لعنت مى فرستند.(بحارالانوار، ج 103، ص 257، روايه 2، باب 5: فيما اوصى به البنى ص عليالا تخرج من بيت زوجها الا باذنه فان خرجت بغير اذنه لعنها الله و جبرئيل و ميكائيل و لا تعطى من بيت زوجها شيئا الا باذنه .)

گل مريم
2013_06_25, 08:18 AM
زنانى كه آرايش مى كنند و خود را به نامحرمان نشان مى دهند

هدايت دست مرا گرفت و گفت : بيا كه سفر ما خيلى طول خواهد كشيد در ادامه مى خواهم باز هم از برخى از زنان ، كه در دنيا خود را زينت مى دادند و به صورت آرايش كرده بين مردم مى رفتند نشان دهم و از احوال آنها آگاه شوى .
- بعد هدايت مرا همراه خود به يك محل هولناكى برد كه در آنجا زنانى را ديديم كه گوشت بدنشان را خود مى خوردند و آتش از زير پاهايشان زبانه مى كشيد.( بحارالانوار، ج 103، ص 257، روايه 2، باب 5؛... و رايت امراه تاكل لحم جسدها و النار توقد... و اما التى كانت تاكل لحم جسدها فانها كانت تزين بدنها للناس .)
گفتم : هدايت ، اينها چه كردند كه گوشت بدن خودشان را مى خورند و در آتش عذاب مى كشند؟
گفت : اينها زنانى هستند كه آرايش مى كردند و بيرون از خانه به غير از شوهرانشان ، آنها را مى ديدند.
- اين زنها خود را با آرايش ، زيبا جلوه مى دادند تا نامحرمان ببينند و به گناه بيافتند.
- اينها كسانى هستند كه بسيارى از خانواده را متلاشى كرده اند.
- اگر اينها خود را بزك نمى كردند و با حالت شيطانى بيرون نمى آمدند، مردان بسيارى كه دل به زندگى خانوادگى بسته بودند و به زن و فرزندان خود عشق مى ورزيدند از همسران خود دلسرد نمى شدند و به طلاق منجر نمى شد.
- اينها باعث نابودى بنيان خانواده شدند.
عرض كردم : دوست عزيز بيشتر توضيح بده چطور اينها نظام خانواده را متلاشى كردند.
هدايت : زنانى كه براى بيرون رفتن از خانه در جلوى آينه مى ايستند و با وسايل آرايش سر و صورتشان را تزيين مى كنند در حقيقت ، ظاهرى كه واقعى نيست واقعى جلوه گر مى شود و اين پرده اى است باطل كه روى حقيقت مى كشند و بيننده به خيال اينكه اينها زيبايند فريب مى خورد و به گناه مى افتند.
در اثناى صحبت هدايت ، كلامش را قطع كردم و گفتم .
مى بخشيد زنان نبايد آرايش كنند؟
- آيا در همه حال زينت دان زن ممنوع است ؟
هدايت : نگفتم آرايش زن بد است .
- طبق شرع مقدس اسلام كه دورى از نامحرم را براى زن و مرد مصونيت مى داند و زينت زن را براى نامحرمان حرام مى داند عرض كردم و در غير اين صورت زينت زن براى شوهرانشان و يا در محيط خانه خود عبادت محسوب مى شود. (البته تنها در محيط زناشوى ).
گفتم : (با عرض معذرت ) آيا مردها كه به اين زنان نگاه مى كنند، گناه نمى كنند؟
هدايت : چرا، مردها نيز نبايد نگاه كنند و در حديثى ، از امام صادق (عليه السلام ) داريم ، نگاه كردن تيرى از تيرهاى مسموم شيطان است كه در قلب او مى نشيند.(بحارالانوار، ج 101، ص 40، روايت 46، باب 33، نسخه بيروت : عن ابى عبدالله (عليه السلام ) قال النظر سهم من سهام ابليس مسموم و كم من نظره اورثت حشره طويله .) يعنى همانطور كه تير قلب را مى شكافد، نگاه به نامحرم نيز روح را مريض و زخمى مى كند.
در اين رابطه بعدا احوال مردانى كه هوس ران بودند، خواهى ديد.
باز هم از هدايت ، پرسيدم :
رفيق ! برخى از اين زنها آرايش مى كنند نه به خاطر اينكه نامحرمان به آنها نگاه كنند. بلكه صرفا به خاطر اينكه خجالت مى كشند با چهره خودشان كه خدا عطا نموده بيرون روند و به خود فكر مى كنند، ممكن است مردم به ديده حقارت به آنها نگاه كنند و اينها براى نشان دادن خود براى زنهاى هم طراز، آرايش مى كنند و غرضى هم از اين آرايش كردن ندارند.
هدايت : البته مهم پوشاندن از نامحرمان است ، در هر صورت به هر نحوى اگر نامحرم او را ببيند او معصيت كرده و جايگاهش همين جا است كه مى بينى .

گل مريم
2013_07_03, 01:12 PM
ادامه سفر

- بعد از ديدن احوال زنان و عذابى كه به آنها داده مى شد جناب هدايت مرا به استراحتگاه برد و ما با انواع و اقسام نوشيدنيها و ميوه هاى خوش ‍ رنگ و معطر در حالى كه به متكاهاى نرم و لطيف تكيه زده بوديم ، توسط مستخدمهاى مودب و زيبا پذيرايى شديم و جالب اينكه هر چه مى خورديم يكى از ديگرى خوشمزه تر و لذيذتر بود و احساس سير شدن نمى كرديم .
- بعد از استراحت جانانه جناب هدايت فرمود:
پا شو كه فرصت كم و صفر ما طولانى است و از خيلى جاها بايد ديدن كنيم . گفتم : فدايت شوم ، اگر ممكن است كمى بيشتر اينجا به استراحت بپردازيم ؟
گفت : نه عزيزم ان شاء الله به موقع خودش .
- هدف ما فعلا سفر است و شما به زودى به خواست خدا برمى گردى و از نعمتهاى خدا بهره مند مى شوى ، پس زود پاشو كه دير شده است .
گفتم : ان شاء الله كجا؟
گفت : به جايى مى برم كه خيال نكنى هر چه عذاب است براى زنان مقرر شده .
- حالا مى خواهم تو را به جايى ببرم كه آنجا ديگر من براى تو توضيح نخواهم داد و اين تو هستى كه بايد از معذبين علت عذاب را بپرسى و پندگيرى .
گفتم : من بپرسم ؟
گفت : بله ، تو مى پرسى و آنها موظفند مو به مو سوالات تو را پاسخ دهند.
گفتم : راستش نمى دانم از كجا و چه چيزى بپرسم .
گفت : وقتى احوال آنها را ديدى يادت مى آيد كه چه بپرسى .
ما وارد منزلى شديم كه ظالمين خود بر افروخته بودند.(سوره بقره ، آيه 24: اتقوا النار التى وقودها الناس و الحجاره .)

گل مريم
2013_07_03, 01:16 PM
ديدار از احوال ظالمين

هدايت : الان به منزلى خواهيم رسيد كه در آنجا گروه ، گروه از ظالمين با درجات عذاب متفاوت قرار دارند و در عذاب قهر خدا بسر مى برند، از اين به بعد ديگر مى خواهم تو از خود آنها علت عذابشان را بپرسى و پندگيرى و خدا را هميشه حاضر و ناظر بدانى .
گفتم : چشم ، اما اگر زحمتى نيست در مواردى كه يادآورى نكته اى كه فراموش كردم لازم باشد تذكر بفرماييد تا اين سفر تكميل گردد.
هدايت : در اين منزل با كسانى ديدار و گفتگو خواهى داشت كه به ظالمين معروف هستند.(سوره الرحمن ، آيه 41: ((يعرف المجرمون بسيماهم )).)
- ظالمين در اينجا در طبقات مختلف از آتش قرار دارند چون كه ظلمى كه مرتكب شدند با هم متفاوت است ، در بعضى از اين طبقات مباشرين ظلم در عذابند، و گروهى ديگر به خاطر كمك به ظالمين عذاب مى شوند.
- و گروهى به خاطر اينكه ظالمين را دوست داشتند در عذابند.
- آرى اينها علاوه بر ظلمى كه بر خودشان كردند...
من يك لحظه فرمايش هدايت را قطع كردم و با تعجب گفتم :
اينها به خودشان هم ظلم كردند؟
هدايت فرمود: آرى اينها به خودشان نيز ظلم كردند چرا كه ظلم بر ديگران حرام است و اينها آن را مرتكب شدند و با اين ارتكاب آتش ‍ غضب الهى را خريدند.
آيا كسى كه خود را دانسته به آتش مى اندازد به خود ظلم نمى كند؟
- در حالى كه جايگاه اصلى انسان بهشت است ، نه جهنم و سپس اينها به هم نوع خود كه هر كدام ارزششان از كعبه بالاتر بود ظلم كردند.

گل مريم
2013_08_11, 05:47 PM
- اينها با رواج فساد در جوامع بشرى ، همدستان ابليس لعين شدند، انسانيت را منزوى كردند و بالاخره انسان را در رسيدن به محبوب خويش باز داشتند.
گفتم : سرورم ، آقاى من ، با اين سخن شيرين و دلپذيرت و ديدن عذاب ظالمين كه انتقام هر ذره از آه هاى مظلومين مى باشد، آرامش خاطرم زياد شد، اجازه بفرماييد درباره و رابطه اعمالشان در دنيا بپرسم .
هدايت : محظورى نيست ، ظالمين "لعنهم الله" موظفند به تو پاسخ دهند. برويم كه راه باز است و عبرت زياد.

از يك وادى سر سبز گذشتيم ، كم كم سر سبزى به كويرى سوزناك رسيديم . ديگر قدمها قادر نبودند به حركت ادامه دهند، عرق از سر و صورت و تمام بدنم سرازير شده ، تشنگى بر تمام وجودم غلبه كرده بود، ديگر حال حرف زدن نداشتم و يك دفعه به زمين افتادم و دستم سوخت ، سريع به پا خاستم ،
فرياد برآوردم آى هدايت ! اينجا كجاست ، من تا به حال اين قدر رنج نديده بودم ؟
هدايت گفت : اينجا وادى نزديك منزل ظالمين است و حرارت آتش به قدرى زياد است كه اطراف آن نيز متاثر شده است .

گفتم : قربانت گردم من نخواستم ، من نمى خواهم احوال ظالمين را ببينم ، |گر خانه كس است يك حرف بس است|.
گفت : عجب ! خيلى بى طاقت شدى ، اگر تو جاى آنها بودى چه مى كردى ؟

گفتم : خدا را سپاس مى گذارم كه نجاتم داد و من جاى آنها نيستم . عزيزم ، من حتى به آتش چوب كبريت دنيا، دوام نداشته و ندارم ، چه رسد به اين آتش كه از غضب و قهر خدا نشانت گرفته .
هدايت : خواستم بفهمى كه آنها چه مى كشند و الا از همين لحظه ديگر اين وادى و حتى منزل آتشين ظالمين براى تو سرد و سلامت خواهد شد.

گل مريم
2013_08_11, 05:49 PM
صحبت هدايت تمام نشده بود كه من خنكى را احساس كردم مثل آب روى آهن گداخته ريختند و سرد كردند.

من با آرامش تمام همراه دوست عزيزم ، به راه ادامه دادم تا رسيديم به يك دروازه كه در سر در آن نوشته شده بود، "منزلگاه هميشگى ظالمين".

- آرى ما به آن منزل رسيديم ، اما دود سياه ، كه آتش در لابلاى آن مخفى شده بود آن منطقه را پوشانده بود و صداى ناله ها و شيون معذبين بر فلك مى رسيد.(سوره كهف ، آيه 29: انا اءعتدنا للظالمين نارا احاط بهم سرداقها و ان يستغيثوا يغاثوا بماء كالمهل يشوى الوجود بئس الشراب و سائت مرتفقا.)
- خدايا چقدر اين آتش هولناك است و سهمگين ، پروردگارا! تو را شكر مى كنم كه دستم را گرفتى و مرا از اين مهلكه نجاتم دادى .

- خداوند! بر رسول گراميت و آل او درود فرست كه با زحمات شبانه روزى آنها در ساليان دراز، ما هدايت يافتيم و اين نجات ثمره مشقتهايى است كه آنها متحمل شدند.

در اين فكر بودم و با خداى خود خلوت كرده بودم كه صدايى مهيب و خشن افكار مرا به هم زد و من از هراس آن صدا از جا پريدم و گفتم :
چه شده ، چه خبره ؟
هدايت : يكى از ظالمين تو را صدا مى زند.

(رو كردم به طرف ظالم ) گفتم : چيه ، چه كار دارى ؟
ظالم گفت : از خدايت بخواه ، يك روز از عذاب ما كم كند.(سوره غافر، آيه 49: و قال الذين فى النار لخزنه جهنم اءدعوا ربكم يخفف عنا يوما من العذاب .)
گفتم : اولا اين درخواست تو از حيطه قدرت من خارج است و تو بايد از مامورين خدا مسئلت كنى و دوم اينكه اينجا درخواست شديدتر كردن عذاب اجابت مى شود نه كاستن عذاب .(سوره نباء، آيه 78: ((فذوقوا فلن نزيدكم الا عذابا.)))

گل مريم
2013_08_11, 05:52 PM
ظالم : از آنها خواستيم ولى عذاب را بيشتر كردند.
گفتم : بله ، من هم گفتم كه اينجا براى زيادى عذاب راهى هست ولى براى كم شدن آن هرگز.

- آى ظالم ، خدا را شكر كه عذاب اليم را دچارتان كرد، يادت مى آمد آن زمان كه پيامبران الهى ، اوصياء آنها اولياء خدا فرياد مى زدند: "قوا اءنفسكم و اءهليكم نارا.(سوره نحريم ، آيه 6: يا اءيها الذين امنوا قوا اءنفسكم و اءهليكم نارا وقودها الناس و الحجاره ... يعنى اى كسانى كه ايمان آورديد خود و اهلتان را از آتش جهنم نگه داريد، آتشى كه مردم و بتها بر افروختند. )"
- يادت مى آيد مظلوم از تو استمداد مى كرد از شكنجه هايى كه مى دادند يك ذره كم كنى و تو از كينه اى كه از ايمان و تقواى او به دل داشتى او را بيشتر شكنجه مى دادى !

- آيا بياد دارى به زير دستانت با قهقه و تمسخر دستور مى دادى هيچ به مومنين رحم نكنند و تا توانستند آنها را شكنجه روحى و جسمى دهند؟
- آرى خداوند هرگز وعده اش تخلف نمى يابد.(سوره حج ، آيه 47: يستعجلونك بالعذاب و لن يخلف الله وعده و ان يوما عند ركب كاءلف سنه مما تعدون .)

- خدايا عذابت را بر اينها چند برابر كن و بر آنها لعنت كن .(سوره احزاب ، آيه 68: ربنا اتهم ضعفين من العذاب و العنهم لعنا كبيرا.)
ظالم : ما غلط كرديم ، ما را به دنيا برگردانيد تا خوب عمل كنيم .

گفتم : اى دروغگو! شما در دنيا هم كذاب بوديد و در اينجا نيز دروغ مى گوييد. ملعون ! خدا مى داند كه شما دروغ مى گوييد. لذا قبلا هم كه اين درخواست را كرده بوديد، خداوند قبول نفرمود.(سوره مومنون ، آيه 100: ((كلا انها كلمه هو قائلها...)))
- حال منتظر باش كه اين ذره اى از عذاب الهى است كه مى بينيد چرا كه عذاب اكبر و بسيار دردناك در روز قيامت منتظر شما است .

- شما هنوز محاكمه نشده ايد، تازه شاكيان خصوصى ، شكايت مدعى العموم يعنى پيامبران و ائمه و ساير اولياء خدا از شما نشده پس ، منتظر بمانيد.(سوره اعراف ، آيه 71: ((فانتظروا انى معكم من المنتظرين .)))

گل مريم
2013_08_11, 05:54 PM
هدايت گفت : خوب عقده دلت را خالى كردى ، عجب حرفهايى زدى ، آفرين بر تو كه به جا و راست گفتى !
بعد من رو كردم به ظالم و گفتم : از حال خودت به ما بگو چه كردى كه به اين عذاب الهى گرفتار شدى ؟


ظالم از اعمالش در دنيا مى گويد

راستش ما بسيار گنهكاريم ، ما غاصب ، ظالم ، فاسد، و هر چه كه از گناه تصور كنى ، ما به آن وصف شده ايم .
گفتم : اگر چنين نبوديد كه جاى شما اينجا نبود، به ما داستانت را بگو.

ظالم : من حق را از صاحبان حق به زور و حيله تصاحب نمودم ، حكومت را كه فقط از آن خداست و خدا آن را به اولياء خود تفويض كرده بود تا بندگان خدا را به راه درست هدايت كنند تا نماز را اقامه كنند و بندگى خداوند را به نحو شايسته بجا آورند از دستشان گرفتم .

- ما براى اينكه چند صباحى با زرق و برق ماديادت دنيوى خوش باشيم امر به معروف و نهى از منكر را به مرور زمان از ميان مردم برداشتيم و فساد را رواج دايم ، آنچه حلال خدا بود، حرام نموديم و آنچه حرام بود، حلال جلوه داديم .(سوره بقره ، آيه 75: و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون .) و مردم را با فرهنگ ابتذال ، همسو كرديم و باطل را چنان جلوه داديم كه فكر كنند هر چه ما مى گوييم احكام خدا است و براى دعاى خود رواياتى را به نفع خود به دروغ جعل كرديم ، و به مرور زمان بر گرده شان ، نشستيم و اين مردم را در مقابل اولياء خداوند كه افرادى راستگو و درستكار بودند و دلسوز، قرار داديم و تا اينكه تبليغات سوء ما در مردم تاثير گذاشت ، با اينكه مردم به درستكارى آنها اعتقاد داشتند اما براى قتل و نابودى آنها مسابقه مى دادند.

گل مريم
2013_08_11, 05:56 PM
گفتم : چطور اين كارها را مى كرديد؟
ظالم : ببين مردم چند دسته اند. گروهى عوام اند و گروه ديگرى خواص و گروه و سوم كسانى هستند كه نه از اين طرفى و نه آن طرفى هستند.

- ما ابتدا گروه خواص را البته آنهايى كه شناختشان نسبت به دين عميق نبود ولى در جامعه جا زده بودند، خريديم و با وعده و وعيد با خود همراه نموديم و به بعضى پست و مقام داديم .
- از اين خواص عده اى كه بسيار خوب بودند و ايمانشان در دلشان رسوخ كرده بود و واقعا خداوند را در همه حال مد نظر داشتند و اينها رهبران واقعى و جانشينان بحق رسول الله بودند تا توانستيم آنها را منزوى كرده و با حيله و مكرهاى فراوان حضور فيزيكى آنها را از بين مردم برداشتيم .

گفتم : چه كار كردى كه آنها ديگر در بين مردم نباشند؟
ظالم : اگر راهى بود كه از حضور آنها به نفع حكومت غاصبانه استفاده شود از آن راه مى رفتيم كما اينكه فكر كرديم ، اگر على بن موسى الرضا (عليه السلام ) را وليعهد خود كنيم مردم به خاطر خوبى آنها فكر مى كنند ما هم خوبيم و ما هر چه خواستيم مى توانيم عملى كنيم و بعد هر وقت مى ديديم ، اينها هر لحظه حضور داشته باشند به همان ميزان پايه هاى حكومتمان را متزلزل مى كنند مثلا يادم مى آيد على بن موسى الرضا (عليه السلام ) يكبار خواست نماز عيد بخواند و كار ديگرى نداشت اما آن نماز چون به شيوه واقعى مى خواست برگذار شود من مانع شدم و نگذاشتم بخواند.(*)


*) بحارالانوار، ج 49، ص 133، روايه 9 باب 13:
الهمدانى و المكتب و الوراق جميعا عن على بن ابراهيم قال حدثنى ياسر الخادم لما رجع من خراسان بعد وفاه ابى الحسن الرضا (عليه السلام ) بطوس ‍ باخباره كلها قال على بن ابراهيم و حدثنى الريان بن الصلت و كان من رجال الحسن بن سهل و حدثنى ابى عن محمد بن عرفه و صالح بن سعيد الراشديين كل هولاء حدثوا باخبار ابى الحسن (عليه السلام )... فلما حضر العيد بعث المامون الى الرضا يساله ان يركب و يحضر العيد و يخطب لتطمئن قلوب الناس و يعرفوا فسله و تقر قلوبهم على هذه الدوله المباركه فبعث اليه الرضا (عليه السلام ) و قال قد علمت ما كان بينى و بينك من الشروط فى دخولى فى هذا الامر فقال المامون انما اريد بهذا ان يرسخ فى قلوب العامه و الجند و الشاكريه هذا الامر فتطمئن قلوبهم و بفروا بما فضلك الله تعالى به فلم يزل يراده الكلام فى ذلك فلما الح عليه قال يا اميرالمؤ منين ان اعفيتنى من ذلك فهو احب الى و ان لم تعفنى خرجت كما كان يخرج رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و كما خرج اميرالمؤ منين على بن ابى طالب قال المامون اخرج كما تحب و امر المامون القواد و الناس ان
يبكروا الى باب ابى الحسن (عليه السلام ) فقعد الناس لابى الحسن (عليه السلام ) فى الطرفات و السطوح من الرجال و النساء و الصبيان و اجتمع القواد على باب الرضا (عليه السلام ) فلما طلعت الشمس قام الرضا (عليه السلام ) فاغتسل و تعمم بعمامه بيضاء من قطن و القى طرفا منه على صدره و طرفا بين كتفيه و تشمر ثم قال لجميع مواليه افعلوا مثل ما فعلت ثم اخذ بيده عكازه و خرج و نحن بين يديه و هو حاف قد شمر سراويله الى نصف الساق و عليه ثياب مشمره فلما قام و مشينا بين يديه رفع راسه الى السماء و كبر اربع تكبيرات فخيل الينا ان الهواء و الحيطان تجاوبه و القواد و الناس على الباب قد تزينوا و لبسوا السلاح و تهيوا باحسن هيئه فلما طلعنا عليهم بهذه الصوره حفاه قد تشمرنا و طلع الرضا وقف وقفه على الباب و قال الله اكبر الله اكبر الله اكبر على ما هدانا الله اكبر على ما رزقنا من بهيمه الانعام و الحمد لله على ما ابلانا و رفع بذلك صوته و رفعنا اصوتنا فتز عزعت مرو من البكاء و الصياح فقالها ثلاث مرات فسقط القواد عن دوابهم و رموا بخفافهم لما نظروا الى ابى الحسن (عليه السلام ) و صارت مرو ضجه و احده و لم يتمالك الناس من البكاء و الضجه فكان ابو الحسن (عليه السلام ) يمشى و يقف فى كل عشره خطوات وقفه يكبر الله اربع مرات فيتخيل الينا ان السماء و الارض و الحيطان تجاوبه و بلغ المامون ذلك فقال له الفضل بن سهل ذو الرئاستين يا اميرالمؤ منين ان بلغ الرضا المصلى على هذا السبيل افتتن به الناس فالراى ان تساله ان يرجع فبعث اليه المامون فساله الرجوع فدعا ابو الحسن (عليه السلام ) بخفه فلبسه و رجع .

گل مريم
2013_08_11, 05:58 PM
- و اگر مى ديديم اوضاع و احوال در بين مردم به خاطر سكوت مردم و ترك امر به معروف و نهى از منكر مساعد است . آنها را از بين مى برديم . و اين كار به چند صورت انجام مى گرفت :
اول اينكه سالها آنها را در حبس نگه مى داشتيم (مثل حضرت اما موسى بن جعفر و حضرت جواد و امام هادى و امام حسن عسگرى (عليه السلام ).) وقتى مى ديديم در بين مردم ديگر به آن صورت مطرح نيستند سر به نيستشان مى كرديم و براى اينكه قتل ما موجب قيام مردم نشود آنها را به صورت مرموزى يعنى با سم به شهادت مى رسانديم و بعد شايع مى كرديم مريض شدند و به اجل طبيعى مردند.

دوم اينكه از آن عده اى از خواص كه مردم را به قيام بر عليه ما دعوت مى كردند و حاضر نبودند با ما سر سازش فرود بياورند و از طرفى چون عده اى را داشتند كه تا آخرين قطره خون از او و كيان و ارزشهاى اسلامى دفاع كنند آنها را به عنوان خارجيان ،(سوره اعراف ،، 162: فبدل الذين ظلموا منهم قولا غير الذى قيل لهم .) يعنى كسانى كه بر عليه حكومت اسلامى قيام كردند به مردم معرفى مى كرديم .

و سپس با تشكيل جبهه جنگ ، مردم را براى نابودى آنها روانه مى كرديم .

و براى اينك مردم حرف ما را باور كنند از آن عده خواصى كه با پول و جاه مقام آنها را خريده بوديم ، مثل "شريح قاضى "و ديگران استفاده مى كرديم تا بوسيله فتوايى مبنى بر اينكه قتل اين عده واجب است اقدام كنند.(كما اينكه در مورد امام حسين (عليه السلام ) و زيد بن على اين كار را كردند.)

آنگاه هزاران نفر را براى محو كامل ، خداجويان ، روانه كارزار مى كرديم . و حتى آب را از حيّز وجود آنها منع كرده و به طفل شير خواره نيز رحم نمى كرديم .

گل مريم
2013_08_11, 06:12 PM
- آن ظالم در حالى كه از ظلمهاى خود مى گفت من بياد اما حسين (عليه السلام ) اشك مى ريختم چون با او چنين كردند و بر صغير و كبير رحم نكردند و اهل و عيال فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را به وضع خفت بارى با اسارت بردند.

ظالم خطاب به من گفت : چرا اشك مى ريزيى ؟
گفتم : تو كه سازنده ماجراها هستى ، تو كه عمق جنايتهايى كه كردى مى دانى از من مى پرسى چرا گريه مى كنم ؟

- مگر من سنگم كه اشك نريزم در حالى كه بر قتل پسر پيغمبر اسلام سنگ نيز اشك ريخت ، زمين و زمان گريست ، جبرئيل امين گريست و...

- مثل ابر بهارى ، اشك از گونه هاى من سرازير مى شد در اين اثنا هدايت خطاب به ظالم گفت :

- اى ملعون ! ديگر چه كرديد و از كجا اين جرات را پيدا كرديد؟


ادامه ماجرا در پست های بعدی ...