PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خواب مقبل کاشانی شاعر اهلبیت (بسیار خواندنی)



ملکوت
2014_11_05, 08:14 PM
http://tbn0.google.com/images?q=tbn:UjNt7VwZbHYOsM:http://i8.tinypic.com/7xd4leg.jpg (http://images.google.com/imgres?imgurl=http://i8.tinypic.com/7xd4leg.jpg&imgrefurl=http://raheshahid.parsiblog.com/-382718.htm&h=444&w=623&sz=73&hl=fa&start=2&tbnid=UjNt7VwZbHYOsM:&tbnh=97&tbnw=136&prev=/images%3Fq%3D%25D8%25A7%25D9%2584%25D8%25B3%25D9%2 584%25D8%25A7%25D9%2585%2B%25D8%25B9%25D9%2584%25D 9%258A%25D9%2583%2B%25D9%258A%25D8%25A7%2B%25D8%25 A7%25D8%25A8%25D8%25A7%2B%25D8%25B9%25D8%25A8%25D8 %25AF%25D8%25A7%25D9%2584%25D9%2584%25D9%2587%26gb v%3D2%26hl%3Dfa)




http://blogfa.com/images/smileys/24.gifخواب مقبل کاشانی شاعر اهلبیتhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif





مقبل مداح امام حسین(ع) میگوید : من خیلی عاشق زیارت قبر امام حسین(ع ) بودم، یکی ازتجاربه من گفت من تو را به خرج خود کربلا میبرم .یک کاروانی ترتیب دادند و حرکت کردیم . ولی در بین راه سارقها ریختند و کاروان ما را سرقت کردند و من دلشکسته به گلپایگان برگشتم، یک حسینیه ای بود، دران حسینیه مشغول عزاداری شدیم، تا شب عاشورای حسینی ، شب عاشورا، را گریه کردیم و سینه زدیم ، روضه خواندیم، سپس من خوابیدم،در خوابدیدم که مشرف شده ام به صحن و سرای اباعبدالله الحسین(ع) اما یک عده خادمهایی که لباس سفید مخصوص دارند.مامور انتظاماتند . من آمدم در حرم اباعبدالله ، دیدم یکی از خدام دست مرا گرفت و گفت مقبل صبر کن . گفتم آقا این درخانه مولای من است . چرا دستم را گرفتی ؟ من عاشق حسینم. می خواهم بروم به زیارت قبرش . یک نگاهی به من کرد و گفت مقبل،آرام بگیر.




حرم را خلوت کرده اند ،مادرش فاطمه زهرا به زیارت قبرش آمده است . مقبل می گوید: من این حرف را شنیدم برگشتم توی صحن دیدم در دهلیز وسط صحن یک مجلسی است، یک گروه با وقار، یک عده مردم نورانی نشسته اند، من هم همان دم درنشستم،طولی نکشید دیدم یک شخصیتی که او خورشید است و دیگران ستاره، وارد شد.زیربغل هایش را گرفته اند. قامتش خمیده وهمه بلند شدند و او را صدر مجلس جا دادند.

سوال کردم این اقا کیست؟ گفتند:خاتم پیامبران است پیغمبر فرمود: دیدید حسین را کشتند. پیامبر(ص) سررا بلند کرد و فرمود: محتشم را بگوئید بیاید و برای ما روضه بخواند. گفت دیدم یک پیرمرد قد کوتا عمامه زولیده، محاسن انبوه آمد جلو،عرض ادب کرد و یک منبر از نور گذاشتند. پیغبر فرمود: برو بالا،


پله اول ، دوم .. تا پله نهم ایستاد .من گفنم حالا این دوازه بند شعر که گفته از کجایش شروع میکند،


ادامه دارد....

ملکوت
2014_11_05, 08:16 PM
دیدم شروع کرد به خواندن این شعر :


کشتی شکسته خورده طوفان کربلا
در خاک و خون فتاده به میدان کربلا

از اب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا


همه گریه کردندد . پیغمبر رو کرد به انبیاء و فرمود دیدید حسینم را لب تشنه کشتند و آبش ندادند؟
محتشم خیال کرد دیگر بس است و ساکت شد. یک وقت پیغمبر فرمود:محتشم روضه بخوان، دلهای ماعقده دارد .
دیدم محتشم عمامه اش را زمین زد .از بالا منبر به پیغمبر عرض کرد، یا رسول ا... اینجا را نگاه کن .
اشاره کرد به گودی قتلگاه.



این کشته فتاده به هامون حسین توست
این صید دست و پاه زده در خون حسین توست


یک وقت دیدم ملائکه دویدند گفتند محتشم بس است، پیغمبرازحال رفت .پیغمبر را به هوش اوردند. پیغمبرعبایش را برداشت با دست خودش بر دوش محتشم انداخت .
مقبل می گوید :دل من شکست. با خودم گفتم من هم مداح حسینم .چرا رسول خدا به من هیچ نفرمودند؟اما به محتشم عبا دادند. ازمجلس انبیاء بیرون آمدم .هی برمی گردم یک قدم پشت سرم را نگاه می کنم . اشکهای من جاری شد . خدایا حسین(ع) حلقه غلامی به گوش من نکرده است . در این حال دیدم یکی از خدام از توی حرم می دود، صدا زد : مقبل، مادرش زهرا(س) فرمود: مقبل برایم روضه بخواند .



مقبل میگوید : من اول منبر ایستادم و این شعر را خواندم :


نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه شاه تشنه لبان بر جدال طاقت داشت

هوا ز جور مخالف چوقیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

بلند مرتبه شاهی زصدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد




یک وقت گفتند مقبل بس است. فاطمه زهرا (س) روی قبر حسین(ع) ازحال رفت .