توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فاعل (درس 39 کتاب نحو روان با حدیث و قرآن)
هندیانی
2014_10_26, 11:24 AM
besm8
در این درس موارد زیر را میخوانید: لطفا روی موضوعات کلیک بفرمایید.
فاعل (http://www.shahrequran.ir/thread3179.html#post20551)
حذف فاعل
(http://www.shahrequran.ir/thread3179.html#post20552)حذف فعل
(http://www.shahrequran.ir/thread3179.html#post20553)فاعلِ ضمير و اسم ظاهر (http://www.shahrequran.ir/thread3179.html#post20556)
لغتِ «اَكَلُونى اَلْبراغيثُ»
(http://www.shahrequran.ir/thread3179.html#post20556)فاعلهاى مؤنث (http://www.shahrequran.ir/thread3179.html#post20558)
وجوب تأنيث فعل (http://www.shahrequran.ir/thread3179.html#post20561)
جواز تأنيث فعل (http://www.shahrequran.ir/thread3179.html#post20562)
جاىگاه فعل، فاعل و مفعولٌ به (http://www.shahrequran.ir/thread3179.html#post20563)
وجوب تقديم فاعل بر مفعولٌ به (http://www.shahrequran.ir/thread3179.html#post20564)
وجوب تقديم مفعول بر فاعل (http://www.shahrequran.ir/thread3179-2.html#post20565)
وجوب تقديم مفعولٌ به بر فعل و فاعل (http://www.shahrequran.ir/thread3179-2.html#post20566)
فاعل حقيقى و مجازى (http://www.shahrequran.ir/thread3179-2.html#post20567)
سؤال و تمرین (http://www.shahrequran.ir/thread3179-2.html#post20568)
هندیانی
2014_10_26, 11:27 AM
فاعل
فاعل، اسمى(1) است مرفوع(2) كه بعد از فعلِ(3) تامِّ معلوم يا شبهِ فعل(4) قرار مىگيرد و به آن اسناد داده مى شود، مثل «خَلَقَ اللَّهُ السَّمواتِ»(5) كه «اَللَّهُ» فاعلِ «خَلَقَ» است و «خَلَقَ» فعل تامِّ معلوم، به «اَللَّهُ» اسناد داده شده است و مثل «وَمِنَ النّاسِ وَالدَّوابِّ وَالْاَنْعامِ مُخْتَلِفٌ اَلْوانُهُ»(6) كه «مُخْتَلِفٌ» اسم فاعل (شبهِ فعل) است و به «اَلْوانُهُ» اسناد داده شده است از تعريف مذكور دانسته شد كه فاعل بايد داراى اين شرايط باشد:
1 - بعد از فعل بيايد، زيرا اگر قبل از آن بيايد مبتدا مى شود.
2 - فعلِ قبل ازآن تامّ باشد، زيرا اگر ناقصه باشد، اسمِ افعال ناقصه مى باشد نه فاعل.
3 - فعلِ قبل از آن معلوم باشد، زيرا اگر مجهول باشد نايب فاعل ناميده مى شود.
4 - مرفوع است و عاملش فعلى است كه به آن اسناد داده شده و گاهى لفظاً مجرور مى شود يا به وسيله «مِنْ»، «باء» و «لامِ» زايده در مثل «ما جائَنا مِنْ بَشيرٍ»(7) و «كَفى بِاللَّهِ شَهيداً»(8) و «هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ»(9) به معناى «ما جائَنا بَشيرٌ» و «كَفَى اللَّهُ شهيداً» و «هَيْهاتَ ما تُوعَدُونَ» و يا به وسيله اضافه مصدر(10) به آن در مثل «لَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النّاسَ»(11) كه «دَفْعُ» مصدر است و به «اَللَّهِ» كه فاعل بوده اضافه شده است و تقديرش «لَوْلا اَنْ يَدْفَعَ اللَّهُ النّاسَ» است. پس مصدر از «اَنْ» با فعل (يَدْفَعُ) به وجود آمده است.
5 - فاعل بعد از فعل بيايد و اگر در ظاهرِ كلام، قبل از فعل آمده باشد به يكى از دو توجيه تركيب مى شود:
الف: فاعل ضميرى است مستتر در فعل و به اسم ماقبل راجع است، مثل «زَيْدٌ قامَ» به تقدير «زَيدٌ قامَ هُوَ» و «اَللَّهُ يَرْزُقُ»(12) به تقدير «اَللَّهُ يَرْزُقُ هُوَ».
ب: از باب تفسير، يعنى اسمِ مقدّم، فاعلِ فعل محذوف و فعل مذكور مُفسِّر محذوف است، مثل «وَاِنْ اَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ»(13) به تقدير «اِنِ اسْتَجارَكَ اَحَدٌ». كه «اَحَدٌ» فاعلِ «اِسْتَجاركَ» محذوف و «اِسْتَجارَكَ» مذكور، محذوف را تفسير كرده است.
1. كلمه «اسم» شامل اسمِ صريح و مؤوّل مى شود. اسم صريح، مثل «اَللَّهُ» در «تَبارَكَ اللَّهُ» اعراف (7) آيه 54 و مؤوّل از «اَنْ» و «اَنَّ» حاصل مى شود. «اَنْ»، مثل «اَلَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ امَنُوا اَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ» حديد (57) آيه 16، به تقدير «خُشُوعُ قُلُوبِهِمْ» و «اَنَّ»، مثل «اَوَلَمْ يَكْفِهِمْ اَنّا اَنْزَلْنا» عنكبوت (29) آيه 51 به تقدير «اَوَلَمْ يَكْفِهِمْ اِنْزالُنا».
2. اسم مرفوع ممكن است اسم ظاهر، ضمير بارز يا ضمير مستتر باشد. اسم ظاهر، مثل «اللَّه» و ضمير بارز، مثل «اَكَلْتُ» و مستتر، مثل «اَنَا» در «اَقُومُ»، «اَنْتَ» در «قُمْ» و «هُوَ» در «قامَ».
3. فعل شامل متصرّف، مثل «خَلَقَ» و جامد، مثل «نِعْمَ» و «بئْسَ» مى باشد.
4. منظور از شبه فعل، مصدر، اسم فاعل، افعل تفضيل، صفت مشبّهه، صيغه مبالغه و اسم فعل است.
5. عنكبوت (29) آيه 44: خداوند آسمانها را آفريد.
6. فاطر (35) آيه 28: و از مردم و جنبندگان و چهارپايان، گروهى رنگهايشان مختلف است.
7. مائده (5) آيه 19: هيچ بشارت دهنده اى (پيامبرى) براى ما نيامد.
8. نساء (4) آيه 79: خداوند كفايت كرده در حالتى كه حاضر و ناظر است.
9. مؤمنون (23) آيه 36: دور است دور آن چه كه (از بعث و نشور) وعده داده مى شويد.
10. گاهى اسم مصدر نيز به فاعل اضافه مىشود. درباره عمل كردن اسمِ مصدر در جلد سوّم ان شاء اللَّه بحث مى شود.
11. بقره (2) آيه 251: اگر نبود دفع كردن خداوند مردم را ... .
12. همان، آيه 212 «يَرْزُقُ» فعل، ضمير «هُوَ» فاعلش جمله فعل و فاعل خبر براى «اَللَّهُ» و «اَللَّهُ» مبتدا است. يعنى خداوند روزى مى دهد.
13. توبه (9) آيه 6: و اگر يكى از مشركين ازتو پناه خواست ... .
هندیانی
2014_10_26, 11:29 AM
حذف فاعل
فعل يا فاعل گاهى حذف مى شوند، حذفِ فاعل در چهار مورد است:
1- بعد از مجهول شدن فعل، كه مفعول در جاى فاعل مى نشيند و مرفوع مى شود و به آن نايب فاعل مى گويند، مثل «خُلِقَ الْاِنْسانُ ضَعيفاً»(14) كه در اصل «خَلَقَ اللَّهُ الْاِنْسانَ ضَعيفاً» بوده «اَللَّهُ» كه فاعل است حذف شده و به جايش «اَلْاِنْسانُ» نشسته و مرفوع شده است.
2- هنگامى كه مستثنى مفرّغ باشد، يعنى مستثنى منه كه همان فاعل است حذف شود، مثل «ما قامَ اِلّا زَيْدٌ»(15) به تقدير «ماقامَ اَحَدٌ اِلّا زَيْدٌ» و مثل «ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ اِلَّا اللَّهُ»(16) به تقدير «ما يَعْلَمُ اَحَدٌ تَأْويلَهُ اِلَّا اللَّهُ».
3- هنگامى كه صيغه تعجّب(17) بر وزن «اَفْعِلْ بِهِ» به كسر عين باشد، مشروط به آن كه ماقبلش فاعل را بفهماند، مثل «اَسْمِعْ بِهِمْ وَاَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنا»(18)، شاهد بر «اَبْصِرْ» است كه از آن فاعل (بِهِمْ) به قرينه ماقبلش (اَسْمِعْ بِهِمْ) حذف گرديده، زيرا «بِهِمْ» در محلّ رفع است و فاعل براى «اَسْمِعْ» مىباشد.
4- هنگامى كه مصدر به مفعولش اضافه شود، مثل «اِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكينَ»(19) به تقدير «اِطْعامُكُمْ» فاعل (كُمْ) حذف گرديده و مصدر به مفعولش (عَشَرَةَ مَساكينَ) اضافه شده است.
14. نساء (4) آيه 28: انسان آفريده شده در حالتى كه ضعيف است.
15. هيچ كس جز زيد نايستاده است.
16. آل عمران (3) آيه 3: و كسى تفسير آن (قرآن) را نمى داند مگر خداوند.
17. صيغه تعجّب دو وزن دارد، «ما اَفْعَلَ» و «اَفْعِلْ بِهِ» و اين جا منظور، دوم است.
18. مريم (19) آيه 38: چه شنوا و بينايند آنها (كافران) روزى كه نزد ما آيند.
19. مائده (5) آيه 89: غذا دادن شما ده نفر مسكين را.
هندیانی
2014_10_26, 11:35 AM
حذف فعل
حذف فعل گاهى واجب است و آن هنگامى است كه از باب تفسير باشد، مثل حذفِ «اِسْتَجارَكَ» در آيه «وَاِنْ اَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ»(20) به دليل ذكر آن، زيرا مذكور عوض محذوف است و جمع بين عوض و معوّض جايز نيست.
جايز، هنگامى است كه جواب از سئوال باشد، مثل «نَعَمْ زَيدٌ» در جواب «هَلْ جاءَكَ اَحَدٌ»(21) كه به تقدير «نَعْم جاءَ زَيْدٌ» است و مثل «لَيَقُولُنَّ اللَّهُ»(22) به تقدير «خَلَقَنا» كه جواب است و حذفِ فعل به خاطر ذكرش در سئوال: (وَلَئِنْ سَئَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ)(23) مى باشد.
20. توبه (9) آيه 6: و اگر يكى از مشركين از تو پناه خواست ... .
21. آيا كسى نزد تو آمده؟ بله زيد آمده است.
22. زخرف (43) آيه 87: و هر آينه (سوگند كه) اگر از ايشان (كافران) بپرسى چه كسى آنها را آفريده است هر آينه حتماً مى گويند خداوند ما را آفريده است.
23. زخرف (43) آيه 87: و هر آينه (سوگند كه) اگر از ايشان (كافران) بپرسى چه كسى آنها را آفريده است هر آينه حتماً مى گويند خداوند ما را آفريده است.
هندیانی
2014_10_26, 11:52 AM
فاعلِ ضمير و اسم ظاهر
فاعل، گاهى ضمير و گاهى اسم ظاهر است.
اگر ضمير باشد بايد با مرجعش از جهت اِفراد، تثنيه، جمع، مذكّر و مؤنّث تطبيق كند،
مثل «زَيْدٌ جَلَسَ»، «اَلزَّيْدانِ جَلَسا»، «اَلزَّيْدُونَ جَلَسُوا»، «هِنْدٌ جَلَسَتْ»، «اَلْهِنْدانِ جَلَسَتا»، «اَلْهِنْداتُ جَلَسْنَ»
و مثل «اَلصِّدْقُ يُنْجى»(24) كه ضميرِ مستتر در فعل (يُنْجى) با مرجعش (اَلصِّدْقُ) در اِفراد و تذكير مطابقند.
و مانند «اَلدُّنْيا تَغْوى»(25) كه ضمير مستتر در فعل (تَغْوى) با مرجعش (اَلدُّنْيا) در اِفراد و تأنيث مطابقند.
و مثل «اَلْعُلَماءُ باقُونَ مابَقِىَ الدَّهْرُ»(26) كه ضمير مستتر در شبه فعل (باقُونَ) با مرجعش (اَلْعُلَماءُ) در جمع و تذكير مطابقند.
و اگر فاعل، اسم ظاهر باشد، مُسندش (فعل يا شبه فعل) مفرد است و با تثنيه يا جمع بودن فاعل، تغيير نمى كند. فعل، مثل «قالَ اللَّهُ»(27)، «قالَ رَجُلانِ»(28)، «قالَ نِسْوَةٌ»(29). شبه فعل، مثل «اَقائِمٌ اَخُوكَ»، «اَقائِمٌ اَخَواكَ»، «اَقائِمٌ اِخْوَتُكَ»، «اَقائِمٌ نِسْوَتُكَ»، كلمه «نِسْوَةُ» جمعِ «مَرْأَةُ» از غيرلفظش مىباشد و به آن اسم جمع مى گويند.
لغتِ «اَكَلُونى اَلْبراغيثُ»
طايفه اى از عرب هرگاه فاعل، تثنيه يا جمع باشد فعل قبل از آن را نيز تثنيه يا جمع مى آورند و در مثالِ «اَكَلَنى اَلْبَراغيثُ» چون فاعل (اَلْبَراغيثُ)(30)، جمع است فعل را جمع آورده و «اَكَلُونى اَلْبَراغيثُ»(31) گفته اند. لغت اينان به خاطر مثالشان، به لغتِ «اَكَلُونى اَلْبَراغيثُ» مشهور گرديده.
آيه «اَسَرُّوا النَّجْوىَ الَّذينَ ظَلَمُوا»(32) نيز مطابق اين لغت است، زيرا فاعل، (اَلَّذينَ) به صيغه جمع است(33)، فعلش (اَسَرُّوا) نيز با واوِ جمع آمده است.(34)
24. غررالحكم، ص6: راستگويى نجات مى دهد.
25. همان، ص6: دنيا (پرستى) هلاك مى كند.
26. نهج البلاغه، حكمت 139، ص1146: عالمان باقى اند تا روزگار باقى است.
27. آل عمران (3) آيه 55: خداوند گفت.
28. مائده(5) آيه 23: دو مرد (يوشع و كالب) گفتند.
29. يوسف (12) آيه 30: زنان گفتند.
30. «البَراغيثُ» جمع«بُرْغُوثْ»است يعنى كيك. اين كلمه(كيك) باياء نوشته وبدون آن(كك)خوانده مى شود.
31. كيكها مرا خوردند.
32. انبياء (21) آيه 3: پنهان كردند سر در گوشى گفتن را (در اِخفاءِ راز دقت كردند) كسانى كه ستم كردند.
33. «اَلَّذينَ» جمع «اَلَّذى» است و كلمه «النَّجْوى» مفعول «اَسَرُّوا» است.
34. تركيب ديگر اين است كه «اَسَرُّوا» فعل و فاعل و «اَلَّذينَ» بدل از فاعلِ «اَسَرُّوا» مىباشد.
هندیانی
2014_10_26, 12:22 PM
فاعلهاى مؤنث
اگر فاعل، مؤنّث باشد تأنيث فعل در دو مورد واجب و در دو مورد جايز است.
هندیانی
2014_10_26, 12:32 PM
وجوب تأنيث فعل
موارد آن از اين قرار است:
الف: فاعل، ضميرِ متّصل(35) غايبِ مؤنّث باشد (بين تأنيث حقيقى و مجازى تفاوتى نيست)
تأنيث حقيقى، مثل «هِنْدٌ قامَتْ» و «هِنْدٌ تَقُومُ»
و تأنيث مجازى، مثل «اَلشَّمْسُ طَلَعَتْ» و «الشَّمْسُ تَطْلُعُ» كه به خاطر مؤنث بودنِ فاعل، فعل نيز با علامت تأنيث آمده است
و مثل «اِمْرَأَتُ الْعَزيزِ تُراوِدُ»(36) كه «تُراوِدُ» مضارع و مؤنث آمده به خاطر آن كه فاعلش ضميرِ مؤنّث غيرمنفصل است و به مؤنّث حقيقى (اِمْرَأَتُ الْعَزيزِ) رجوع نموده است. و مانند «عَلِمَتْ نَفْسٌ ماقَدَّمَتْ وَاَخَّرَتْ»(37) كه «قَدَّمَتْ» و «اَخَّرَتْ» مؤنث آمده به خاطر آن كه فاعلش ضمير مؤنّث غيرمنفصل است و به مؤنث مجازى (نفس) برگشته است.
ب: فاعل، اسم ظاهر و مؤنث حقيقى باشد و بدون فاصله بعد از فعل بيايد، مثل «اِمْرَأَتُ عِمْرانَ» در «اِذْ قالَتْ اِمْرَاَتُ عِمْرانَ»(38) كه واجب است فعل (قالَتْ) مؤنّث بيايد.
35. قيدِ «متّصل» براى اين است كه اگر فاعل، ضمير منفصلِ مؤنّث باشد بايد فعل، مذكّر بيايد، مثل «هِنْدٌ ماقامَ اِلّا هِىَ» و «اَلشَّمْسُ ما طَلَعَ اِلّا هِىَ». پس مراد از متصّل، غيرمنفصل است كه شامل مستتر هم مىشود.
36. يوسف (12) آيه 30: زن پادشاه مصر (با يوسف«ع») مراوده (رفت و آمد همراه با خدعه) كرد.
37. انفطار (82) آيه 5: (روز قيامت) هر شخصى مىداند آن چه (اعمال) پيش فرستاده (انجام داده) و تأخير انداخته (انجام نداده).
38. آل عمران (3) آيه 35: (ياد كن) هنگامى كه زن عمران گفت.
هندیانی
2014_10_26, 12:37 PM
جواز تأنيث فعل
موارد آن از اين قرار است:
الف: فاعل، مؤنّث حقيقى باشد و بعد از فعل بيايد و «اِلّا»ى استثنائيّه ايجابيّه(39) بين فعل و فاعل واقع شود، مثل «ما قامَ اِلّا هِنْدٌ»(40) و «ما ذَهَبَتْ اِلّا اِمْرَأَةٌ»(41) كه «هِنْدٌ واِمْرَأَةٌ» مؤنّث حقيقى و فاعلند و بين آنها و فعلشان «اِلّا» فاصله شده است.
ب: فاعل، يكى از كلمات ذيل باشد:
1- مؤنّث مجازى مثل كلمه «اَلشَّمْسُ» در مثال «غَرَبَتِ الشَّمْسُ» كه «غَرَبَ الشَّمْسُ» نيز جايز مى باشد.
2- اسم جنس، مثل كلمه «اَلشَّجَرُ» در مثال «اَوْرَقَ الشَّجَرُ»(42) كه «اَوْرَقَتِ الشَّجَرُ» نيز جايز است.
3- اسم جمع مذكر، مثل «قَوْمُ» يا اسم جمع مؤنّث، مثل «نِسْوَةٌ» و «طائِفَةٌ»(43) در مثالهاى «كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ»(44) با تاء و «كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ»(45) بدون تاء، «قالَ نِسْوَةٌ فِى الْمَدينَةِ»(46) بدون تاء و «قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ اَهْلِ الْكِتابِ»(47) با تاء.
4- جمع مكسّرِ مذكر، مثل «اَلْاَعْرابُ» و «اَلرِّجالُ» در «قالَتِ الْاَعْرابُ امَنّا»(48) و «قامَ الرِّجالُ» و جمع مكسرِ مؤنّث، مثل «اَلْهُنُودُ»(49) در «قامَ الْهُنُودُ» و «قامَتِ الْهُنُودُ»
39. به «اِلّا»ى استثنائيه از اين جهت ايجابيّه گفته اند كه هرگاه بعد از نفى بيايد معناى اثبات و ايجاب مى دهد پس ترجمه مثال مذكور اين است كه هند ايستاده است.
40. هيچ كس جز هند نايستاده است.
41. هيچ كس جز يك زن نرفته است.
42. درخت داراى برگ شد.
43. كلمات «قَوْمُ»، «نِسْوَةٌ» و «طائِفَةٌ» چون معناى جمع دارند و مفردى از لفظ خودشان ندارند اسم جمع ناميده مى شوند.
44. قمر (54) آيه 33: قوم لوط تكذيب كردند.
45. انعام (6) آيه 66: قوم تو قرآن را تكذيب كردند.
46. يوسف (12) آيه 30: زنان در آن شهر (مصر) گفتند.
47. آل عمران (3) آيه 72: گروهى از اهل كتاب گفتند.
48. حجرات (49) آيه 14: ساكنان باديه (بعضى از بنى اسد) گفتند ما ايمان آورديم.
49. «الهنود» جمع «هند» و «هند» اسم زنى است.
هندیانی
2014_10_26, 12:40 PM
جاىگاه فعل، فاعل و مفعولٌ به
قاعده ايجاب مى كند كه در كلام، اول فعل، بعد فاعل و بعد مفعولٌ به بيايد، مثل «وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ»(50) و در مواردى رعايت اين ترتيب واجب مى باشد و در موارد ديگر لازم است كه از آن عدول شود.
50. نمل (27) آيه 16: سليمان (مُلك و مال) حضرت داود(ع) را به ارث برد.
هندیانی
2014_10_26, 12:42 PM
وجوب تقديم فاعل بر مفعولٌ به
تقديم فاعل بر مفعولٌ به در سه مورد واجب است:
1- آن جا كه اعراب فاعل و مفعول، تقديرى(51) باشد در اين صورت فقط با تقديم فاعل، مفعول از فاعل شناخته مىشود، مثل «ضَرَبَ مُوسى عيسى» كه «مُوسى» فاعل و «عيسى» مفعولٌ به است.
2- آن جا كه «مفعولٌ به» با «اِنَّما» محصور شود، زيرا هرگاه حصر(52) به وسيله «اِنَّما» باشد، كلمه محصور آخر كلام مى آيد، مثل «اِنَّما ضَرَبَ زَيْدٌ عَمْراً»(53) و مثل «اِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ»(54) كه «مِنَ الْمُتَّقينَ» مفعولِ با واسطه حرف جرّ است و به وسيله «اِنَّما» حصر شده و بايد مؤخر باشد، كلمه «اَللَّهُ» فاعل است و بايد مقدّم شود.
3- آن جا كه فاعل، ضمير متّصل و مفعول نيز ضمير متّصل يا اسم ظاهر باشد. اول، مثل «لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً»(55) كه «تاءِ مخاطب» فاعل و ضمير غايب، مفعولٌ به است و دوم، مثل «وَجَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً»(56) كه «نا» فاعل و اسم ظاهر (اَلنَّهارَ)، مفعولٌ به است. در غير موارد سه گانه، تقديم فاعل، واجب نيست.
پس جايز است مفعول بر فاعل مقدّم شود، مثل «وَلَقَدْ جاءَ الَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ»(57) كه «اَلنُّذُرُ» فاعل و «الَ فِرْعَوْنَ» كه مفعول است بر آن مقدم شده.
51. اعراب تقديرى در صفحه 183 بيان شده است.
52. براى توضيح معناى حصر وادوات و طرق آن، ر.ك: احمد امين شيرازى، آئين بلاغت، ج2، ص86 و 118.
53. همانا زيد فقط عمرو را زده نه غير او را. پس زدن زيد به وسيله «اِنَّما» منحصر در عمرو شده و «عمرو» مفعول و محصور است.
54. مائده (5) آيه 27: همانا خداوند فقط از پرهيزكاران قبول مى كند.
55. حشر (59) آيه 21: هر آينه تو آن (كوه) را پست و فرو افتاده مى بينى.
56. نبأ (78) آيه 11: و روز را زمان زندگى و معيشت قرار داديم.
57. قمر (54) آيه 41: و هر آينه به تحقيق آمدند آل فرعون را بيم دهندگان (حضرت موسى و هارون).
هندیانی
2014_10_26, 12:45 PM
وجوب تقديم مفعول بر فاعل
در سه مورد واجب است مفعول بر فاعل مقدّم شود:
1- آن جا كه به فاعل ضميرى متصل شود كه آن ضمير به مفعول برگردد، مثل «اِذِ ابْتَلى اِبْراهيمَ رَبُّهُ»(58). «رَبُّهُ» فاعل است و ضميرى كه به آن متّصل گرديده به مفعول (اِبْراهيمَ) برگشته و چون ضمير به ماقبل خود بر مى گردد پس بايد مفعول (اِبْراهيمَ) مقدّم شود.(59)
2- آن جا كه فاعل به وسيله «اِنَّما» محصور شود، مثل «اِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»(60)، كلمه «اَلْعُلَماءُ» فاعل و محصور است و بايد مؤخّر شود و در نتيجه «اَللَّهَ» كه مفعول است مقدّم گردد.
3- آن جا كه مفعول، ضمير متّصل و فاعل، اسم ظاهر باشد، مثل «ضَرَبَنى زَيْدٌ» كه ضمير متّصل در «ضَرَبَنى» (ياء) مفعولٌ به است وتقديم آن بر «زَيْدٌ» كه اسم ظاهر و فاعل است واجب مى باشد.
و مانند «اَخافُ اَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ»(61) كه ضميرِ متّصل در «يَأْكُلَهُ» (هاء) مفعولٌ به است و تقديم آن بر «اَلذِّئْبُ» كه اسم ظاهر و فاعل است واجب مى باشد.
58. بقره (2) آيه 124: و (ياد كن) هنگامى كه ابراهيم«ع» را پروردگارش آزمايش نمود.
59. و اگر مقدّم نشود عود ضمير لفظاً و رتبةً بر مؤخّر مى شود كه در صفحه 395 منع آن بيان شد.
60. فاطر (35) آيه 28: همانا از بندگان خدا فقط عالمان از خداوند مى ترسند.
61. يوسف (12) آيه 13: مى ترسم اين كه گرگ او (يوسف) را بخورد.
هندیانی
2014_10_26, 12:49 PM
وجوب تقديم مفعولٌ به بر فعل و فاعل
تقديم مفعول بر فعل گاهى جايز است، مثل «فَريقاً كَذَّبْتُمْ وَفَريقاً تَقْتُلُونَ»(62) كه «فَريقاً» مفعولٌ به است و بر فعلهاى «كَذَّبْتُمْ» و «تَقْتُلُونَ» مقدم شده است.
و گاهى واجب. واجب در سه مورد است:
الف: جايى كه مفعول، صدارت طلب است(63)، مثل اسم استفهام در «فَاَىَّ اياتِ اللَّهِ تُنْكِرُونَ»(64) و اسمِ شرط در «اَيّاًما تَدْعُوا فَلَهُ الْاَسْماءُ الْحُسْنى»(65) كه «اَىَّ» در آيه اول، مفعولِ «تُنْكِرُونَ». و «اَيّاً» در آيه دوم مفعولِ «تَدْعُوا» است و بر فعلشان به خاطر صدارت طلب بودن مقدم شده اند.(66)
ب: جايى كه عاملِ مفعولى بعد از فاءِ جزائيّه در جواب «اَمّا» بيايد مشروط به آن كه براى آن عامل، غير از مفعولى كه بر فاء مقدم گرديده، منصوبِ ديگرى نباشد(67).
كلمه «اَمّا» گاهى ظاهر است، مثل «فَاَمَّا الْيَتيمَ فَلاتَقْهَرْ»(68)
و گاهى مقدّر است، مثل «وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ»(69) كه به تقدير «وَاَمّا رَبَّكَ فَكَبِّرْ» است. در هر دو آيه مفعول (اَلْيَتيمَ ورَبَّكَ) بر فعل و فاعل مقدم شده است. دليل وجوب تقديم مفعول اين است كه «اَمّا» بدون فاصله بر «فاء» داخل نمى شود.
ج: جايى كه مفعول، ضمير منفصل است، مثل «اِيّاكَ نَعْبُدُ»(70) كه «نَعْبُدُ» فعل و فاعل و «اِيّاكَ» مفعول آن است و چون بر فعل مقدم شده به صورت منفصل آمده، زيرا ضمير متّصل، از فعل جدا نمى شود.
62. بقره (2) آيه 87: گروهى (از پيامبران) را (شما بنى اسرائيل) تكذيب كرديد و گروهى را مى كشيد.
63. شش كلمه صدارت طلب مى باشند كه در ص266 ذكر گرديد.
64. غافر (40) آيه 81: پس كدام آيات خدا را انكار مى كنيد؟
65. اسراء (17) آيه 110: به هر نام او را بخوانيد پس براى او نامهايى نيكو است.
66. «اَيّاً» و «تَدْعُوا» از جهتى عامل و از جهتى معمولند «اَيّاً» چون مفعول مقدّم براى «تَدْعُوا» است معمول است و «تَدْعُوا» عامل و «تَدْعُوا» چون مجزوم به «اَيّاً» است، «اَيّاً» عامل و «تَدْعُوا» معمول است.
67. زيرا تقديم مفعول در اين صورت جايز نيست و منصوبِ غيرمفعول بين «اَمّا» و «فاء» فاصله مى شود مثل «فَاَمَّا الْيَوْمَ فَاِضْرِبْ زَيْداً» كه «اِضْرِبْ» عامل است. دو منصوب دارد «اَلْيَوْمَ» و «زَيْداً» و با تقديم ظرف (اَلْيَوْمَ) نيازى به تقديم «زَيْداً» نيست.
68. ضحى (93) آيه 9: پس امّا يتيم را خوار و ذليل مدار.
69. مدّثّر (74) آيه 3: و (امّا) فقط پروردگارت را پس بزرگ بدان.
70. حمد (1) آيه 5: فقط تو را مى پرستيم.
هندیانی
2014_10_26, 12:51 PM
فاعل حقيقى و مجازى
فاعل دو گونه است:
حقيقى و مجازى.
فاعل حقيقى ايجاد كننده فعل است، مثل «زَيْدٌ» در مثال «ضَرَبَ زَيْدٌ»(71).
فاعلِ مجازى ايجاد كننده فعل نيست بلكه فعل بر او عارض گرديده و فعل نيز قائم به اوست، مثل «زَيْدٌ» در «مَرِضَ زَيْدٌ» و مثل «عَمْروٌ» در «ماتَ عَمْروٌ»
كه موت و مرض بر زيد و عمرو عارض گرديده و آنها به وجود آورنده موت و مرض نمى باشند.(72)
71. كه «زيد» به وجود آورنده ضرب است و «ضَرْبْ» بدون زيد ايجاد نمى شود.
72. مولوى درباره فاعلِ مجازى گفته:
«ماتَ زَيْدٌ» زيد اگر فاعل بدى
كى زمرگ خويشتن غافل شدى
او زروى لفظ نحوى فاعل است
ورنه او، مقتول و موتش قاتل است
فاعلى كه او اين چنين مقهور شد
فاعليها جمله از وى دور شد
هندیانی
2014_10_26, 12:56 PM
سئوال و تمرين
1 - فاعل را تعريف نموده و قيودش را بيان نماييد.
2 - مجرور شدن فاعل در چه صورت است؟
3 - اگر فاعل قبل از فعل بيايد چگونه تركيب مىشود؟
4 - موارد حذف فاعل را بشماريد.
5 - موارد وجوب و جوازِ حذف فعل را بيان كنيد.
6 - فاعل اگر ضمير باشد از لحاظ اِفراد، تثنيه و جمع چگونه است؟
7 - فاعل اگر اسمِ ظاهر باشد، فعلش چگونه استعمال مىشود؟
8 - لغتِ «اَكَلُونِىَ الْبَراغيثُ» را شرح دهيد.
9 - فعل با فاعل مؤنّث چگونه استعمال مىشود و موارد جواز و وجوب تأنيث فعل را بيان كنيد.
10- اگر فاعل جمع مُصحّح مذكّر يا مؤنث باشد استعمال فعل آن چگونه است؟
11- موارد وجوب تقديم فاعل را بر مفعول بيان كنيد.
12- موارد وجوب تقديم مفعول را بر فاعل بشماريد.
13- موارد وجوب تقديم مفعول را بر فعل و فاعل ذكر كنيد.
14- فاعل حقيقى و فاعل مجازى را تعريف كنيد.
15- در مثالهاى ذيل فاعل را تعيين نموده و كيفيّت (اسم ظاهر، ضمير، مؤنث، مذكّر، مقدّم و مؤخّر بودن) آن را بيان كنيد:
الف: «كَفى بِالْحِلْمِ وِقاراً»(73).
ب: «وَما يَذَّكَّرُ اِلّا اُولُوا الْاَلْبابِ»(74).
ج: «فَكُّ رَقَبَةٍ اَوْ اِطْعامٌ فى يَوْمٍ ذى مَسْغَبَةٍ»(75).
د: «فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ اَنْ يَتَطَهَّرُوا»(76).
ه : «اَلرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساءِ»(77).
و: «فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ»(78).
ز: «ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا كَثيرٌ مِنْهُمْ»(79).
ح: «وَالْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ»(80).
ط: «عَلِمَتْ نَفْسٌ ما اَحْضَرَتْ»(81).
ى: «جُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ»(82).
ك: «قَدْ جائَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ»(83).
ل: «لَئِنْ اِجْتَمَعَتِ الْاِنْسُ وَالْجِنُّ»(84).
م: «فَلَمّا رَأَيْنَهُ اَكْبَرْنَهُ»(85).
ن: «يَوْمَ لايَنْفَعُ الظّالِمينَ مَعْذِرَتُهُمْ»(86).
س: «اِنَّما يُؤْمِنُ بِاياتِنا اَلَّذينَ»(87).
ع: «اَيْنَ تَذْهَبُونَ»(88).
ف: «اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَماتُوا»(89).
73. غررالحكم ص 557: كفايت كرده حلم و بردبارى، از حيث وقار و آرامش.
74. آل عمران (3) آيه 7: و پند نپذيرند مگر صاحبان خرد.
75. بلد (90) آيه 14: آزاد كردن برده اى يا غذا دادن در روز گرسنگى.
76. توبه (9) آيه 108: در آن (مسجد النبى) مردانى هستند كه دوست دارند پاكيزگى را.
77. نساء (4) آيه 34: مردان بر زنان استيلا دارند.
78. قصص (28) آيه 15: پس (موسى«ع») در آن (شهر مصر) دو مرد را يافت كه با هم
مى جنگيدند.
79. مائده (5) آيه 71: سپس بسيارى از ايشان كور و كر شدند.
80. رعد (13) آيه 23: و فرشتگان از هر در، بر آنها داخل مى شوند.
81. تكوير (81) آيه 14: بداند هر نفسى آن چه را حاضر كرده است.
82. قيامة (75) آيه 9: خورشيد و ماه جمع شوند (و نورشان از بين برود).
83. يونس (10) آيه 57: به تحقيق پندى از پروردگارتان به شما رسيد.
84. اسراء (17) آيه 88: هر آينه (به خدا قسم) اگر انسان وجنّ گرد هم آيند.
85. يوسف (12) آيه 31: پس هنگامى كه زنها (ى مصر) او (يوسف«ع») را ديدند او را بزرگ يافتند.
86. غافر (40) آيه 52: روزى كه پوزش خواستن ستمكاران به آنها سودى نمى دهد.
87. سجده (32) آيه 15: همانا فقط كسانى به آيات ما ايمان مى آورند كه ... .
88. تكوير (81) آيه 26: كجا مى رويد؟
89. آل عمران (3) آيه 91: همانا كسانى كه كافر شدند و مردند. (http://alemoon.ir/lib/4/2/1/content-422.html)
vBulletin® v4.2.2, Copyright ©2000-2023, Jelsoft Enterprises Ltd.