PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : امام کاظم ع



یا علی ابن الحسین
2014_09_09, 10:50 AM
برخورد با بدگویان
یكی از فرزندان عمربن خطاب كه در مدینه زندگی می كرد امام كاظم علیه السلام را آزار می داد و هر گاه به او می رسید بدگوئی می كرد و امیرالمومنین علیه السلام را نیز مورد طعن قرار می داد. بعضی از یاران حضرت عرض كردند اجازه دهید ما این فاسق را بكشیم ، اما امام علیه السلام به شدت آنها را نهی كرده و آدرس محل كار و مزرعه آن مرد را سوال كرد. گفته شد امام درآن ناحیه از مركب خود پیاده شد و نزد او نشست و بارویی گشاده با او صحبت كرد و خندید. آنگاه سوال كرد: چقدر برای زراعت خود خرج كرده ای ؟
او در جواب گفت : صد دینار حضرت فرمود: امید داری چقدر سود نصیب تو گردد؟ گفت : علم غیب نمی دانم . حضرت فرمود: گفتم : امید داری چه اندازه سود ببری ؟ گفت : امیدوارم دویست دینار سود ببرم . امام علیه السلام كیسه ای به او داد كه سیصد دینار در آن بود فرمود: زراعت هم مال خودت باشد و خداوند آنچه امید داری نصیب می كند. آن مرد سر امام علیه السلام را بوسید و از او خواست كه از خطایش در گذرد. امام علیه السلام بر او لبخندی زد و بازگشت . وقتی امام علیه السلام به مسجد رفت آن مرد را دید كه نشسته است ، وقتی چشمش به امام علیه السلام افتاد: گفت : اللّه اعلم حیث یجعل رسالته خداوند داناتر است كه رسالتش را در چه كسی قرار دهد.
اصحاب آن حضرت پرسیدند قضیه چیست ؟ امام علیه السلام فرمود شما چیز دیگری می گفتی حال شنیدید الان چه گفت ؟ وقتی امام علیه السلام به منزل خود رفت به یارانش كه از اوخواسته بودند اجازه دهد آن مرد را بكشند فرمود: كدامیك بهتر بود آنچه شما می خواستید انجام دهید یا آنچه من می خواستم انجام دهم ؟ من با مبلغی او را اصلاح كردم و با این شراو را از خود دور كردم.

یا علی ابن الحسین
2014_09_09, 10:50 AM
پاداش پاسخ نیک
فقیری به حضور امام كاظم (علیه السلام) آمد و عرض كرد: تهیدست هستم مرا از تهی دستی و فقر نجات بده ، اگر صد درهم پول داشته باشم ، با تجارت و خرید و فروش خود را از فقر و ناداری نجات می دهم . امام كاظم (علیه السلام) با روی خوش و لبخند، به او فرمود: من از تو یك سؤ ال می كنم ، اگر پاسخ صحیح دادی ، ده برابر خواسته تو را به تو خواهم داد. فقیر عرض كرد: بپرسید.
امام كاظم (علیه السلام) فرمود: اگر بنا باشد تو در دنیا برای خود آرزوئی كنی ، چه آرزو می كنی؟ فقیر گفت : آرزو می كنم توفیق انجام حقوق برادران دینی بیابم ، و برای حفظ دین و برادران دینی ، قانون تقیه را رعایت كنم . امام كاظم (علیه السلام) فرمود: چرا دوستی با ما خاندان را، آرزو نمی كنی . او عرض كرد: این صفت در من هست ، خدا را برداشتن چنین نعمتی سپاس ‍ می گویم ، و از درگاهش می خواهم ، تا خصال نیكی كه ندارم به من بدهد. امام كاظم (علیه السلام) فرمود: پاسخ نیكی دادی ، آنگاه دو هزار درهم (كه 20 برابر خواسته او بود) به او داد و فرمود: این پول را در خرید و فروش مازور به كار ببرید زیرا كالای خشك است (و كمتر آسیب پذیر است (. به این ترتیب به او كمك كرد، و او را برای تجارت و كسب و كار تشویق و راهنمایی فرمود.

یا علی ابن الحسین
2014_09_09, 10:51 AM
پرسش از کودک
مرحوم قطب الدّین راوندی و دیگر بزرگان به نقل از عیسی شَلمقانی آورده اند: روزی بر محضر مبارك امام صادق علیه السلام وارد شدم و تصمیم داشتم كه درباره شخصی به نام ابوالخطّاب سؤال كنم . همین كه داخل منزل حضرت رفتم و سلام كردم ، امام علیه السلام فرمود: ای عیسی ! چرا نزد فرزندم موسی - كاظم علیه السلام - نمی روی ، تا آنچه كه می خواهی از او سؤ ال كنی؟! من دیگر سخنی نگفتم و برای یافتن حضرت موسی كاظم علیه السلام روانه گشتم ؛ و سرانجام او را در مكتب خانه یافتم ، كه نشسته بود و مدادی در دست داشت . چون چشم آن كودك معصوم بر من افتاد، اظهار داشت : ای عیسی ! خداوند متعال در روز ازل از تمامی پیغمبران و خلایق ، بر نبوّت محمّد بن عبداللّه صلی الله علیه و آله ؛ و نیز خلافت و جانشینی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام عهد و میثاق گرفته است ؛ و همگان نسبت به آن وفادار و ثابت هستند. ولیكن عدّه ای از افراد، ایمانشان حقیقت و واقعیّت ندارد، بلكه ایمان آن ها عاریه و ظاهری است ، كه ابوالخطّاب نیز از جمله همین افراد می باشد. عیسی شلمقانی گوید: چون از آن كودك ، چنین سخنی عظیم را شنیدم ، خصوصاً كه از نیّت و قصد درونی من آگاه بود، بسیار خوشحال شدم ؛ و آن حضرت را در آغوش گرفته و پیشانی او را بوسیدم و اظهار داشتم : ذرّیه رسول اللّه صلوات اللّه علیهم ، بعضی از بعضی ارث می برند و همگان یكی می باشند. و پس از آن ، نزد امام صادق علیه السلام بازگشتم و جریان را برایش بازگو كردم ؛ و افزودم بر این كه همانا او حجّت خدا و خلیفه بر حقّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله است . سپس امام صادق علیه السلام فرمود: چنانچه هر مطلب و سؤالی كه داشتی ، از این فرزندم - كه او را مشاهده نمودی - سؤال می كردی ، تو را پاسخ كافی و كامل می داد.

یا علی ابن الحسین
2014_09_09, 10:52 AM
تاثير نماز بر كنيز
امام موسي كاظم (علیه السلام) در طول 35 سال امامت، به زندگي اجتماعي و سياسي جامعة مسلمين توجه عميق داشت، همواره تلاش مي‌‌كرد كه مسلمانان را از زير يوغ طاغوتها نجات دهد، و حقوق از دست رفتة آنها را به آنها بازگرداند، آن بزرگمرد آزاده در اين راستا بسيار صدمه ديد. به خصوص در عصر حكومت طاغوتي هارون همواره در زندانهاي تاريك و سخت تحت شكنجه و فشار بود، سرانجام به دستور هارون او را در زندان مسموم نموده و به شهادت رساندند.
در آن هنگام كه امام كاظم (علیه السلام) در زندان سندي بن شاهك (بغداد) بود، هارون كنيزي خوش قامت و زيباچهره را به عنوان خدمتگزار به زندان فرستاد. امام كاظم (علیه السلام) آن كنيز را نپذيرفت و به عامري (كسي كه واسطه رساندن كنيز شده بود) فرمود : به هارون بگو: بلكه شما هستيد كه به هدايايتان شاد هستيد، من نيازي به آن هديه ندارم.
عامري بازگشت و جريان را به هارون گزارش كرد. هارون خشمگين شد و به او گفت :به زندان برو، به موسي بن جعفر (علیه السلام) بگو:نه ما با رضايت تو، تو را زنداني كرده‌ايم و نه با رضايت تو، تو را دستگير نموده‌ايم، قطعاً‌ بايد كنيز در زندان باشد.
به اين ترتيب، كنيز را در زندان باقي گذاشتند، هارون جاسوسي را بر او گماشت تا چگونگي كار كنيز را به او گزارش دهد.
كنيز در زندان، آنچنان تحت تاثير معنويت امام (علیه السلام) قرار گرفت كه همواره به سجده مي‌رفت و مي‌گفت : «‌قدوس، سبحانك سبحانك...» اي خداي پاك و بي عيب كه از هر گونه عيب، منزه و پاك هستي...
آن جاسوس، ماجرا را به هارون گزارش داد. هارون گفت : به خدا سوگند موسي بن جعفر (علیه السلام) كنيز را با جادوي خود، سحر زده كرد، برو آن كنيز را نزد من بياور. كنيز در حالي كه لرزه بر اندام داشت و بهت زده بود نزد هارون آمد، هارون احوال او را پرسيد.
كنيز گفت : امام (علیه السلام) را ديدم، شب و روز سرگرم نماز و عبادت و تسبيح بود، به او گفتم اي آقاي من، من براي خدمتگزاري تو به اينجا آمده‌ام، چه حاجت داري تا تو را ياري كنم.
فرمود :«‌اينها (هارون و اطرافيان او) دربارة من چه فكري مي‌كنند؟
ناگهان به سويي متوجه شد، من نيز به آن سو نگريستم، باغي شاداب و پر درخت و باصفا با حوريان ديدم، بي‌اختيار به سجده افتادم تا اينكه غلام شما آمد و مرا به اينجا آورد.
هارون گفت :« اي زن خبيث، تو در سجده به خواب رفته‌اي و آن چيزها را ديده‌اي. سپس دستور داد كه آن كنيز را تحت نظر قرار دادند تا وقايع زندان را به كسي نگويد، او همچنان تحت نظر مشغول عبادت بود تا از دنيا رفت»

یا علی ابن الحسین
2014_09_09, 03:21 PM
حرمت برادر مومن
عبدالمومن انصاری گوید: به محضر امام كاظم علیه السلام رسیدم و محمد بن عبداللّه جعفری هم نزد آن حضرت بود من با محمد تبسمی كردم امام كه مشاهده می كرد فرمود: او را دوست داری ؟ عرض كردم : بله ، البته بخاطر شما او را دوست دارم . امام علیه السلام فرمود: او برادر توست و مومن برادر مادری و پدری مومن است اگر چه از یك پدر نباشند (همه فرزند آدم و حوا هستند). ملعون است كسی كه به برادرش تهمت زند. ملعون است كسی كه به برادرش خیانت كند. ملعون است كسی كه برادرش را (از كجروی) پند و اندرز ندهد.
ملعون است كسی كه از برادرش غیبت كند.

یا علی ابن الحسین
2014_09_09, 03:22 PM
خاصیت قطع و صله رحم
علی بن ابوحمزه (رحمت الله علیه) از شاگردان امام كاظم (علیه السلام) بود، روزی امام كاظم (علیه السلام) به او فرمود: بزودی شخصی از مردم مغرب ، با تو ملاقات می كند، و از تو درباره من سوالی می كند در پاسخ بگو؛او امام ما است كه امام صادق (علیه السلام) او را به امامت بعد از خود تعیین نموده است ، و مسائلی از حلال و حرام می پرسد، جواب مسائل او را بده . علی بن ابوحمزه گفت : نشانه آن مرد مغربی چیست ؟ امام كاظم (علیه السلام) فرمود: او بلند قامت و تنومند است و نامش یعقوب بن یزید می باشد كه رئیس قوم خود است ، اگر خواست ، نزد من بیاید، او را نزد من بیاور. علی بن ابوحمزه (ره) می گوید: كنار كعبه رفتم و مشغول طواف بودم ، ناگاه مرد بلند قامت و تنومندی نزد من آمد و گفت : می خواهم درباره صاحب تو، سؤال كنم . گفتم : درباره كدامیك از اصحاب ؟
گفت : درباره موسی بن جعفر (علیه السلام) گفتم : نامت چیست ؟ گفت : یعقوب بن یزید گفتم : اهل كجا هستی ؟ گفت : اهل مغرب گفتم : چگونه مرا شناختی ؟ گفت : در عالم خواب دیدم ، شخصی به من گفت : با علی بن ابوحمزه ملاقات كن ، آنچه سؤال كردی ، از او بپرس ، جویای حال تو شدم سرانجام در اینجا تو را پیدا كردم . گفتم : همین جا اندكی بنشین تا من طواف خود را تمام كنم و سپس نزد تو می آیم ، طواف را به پایان رسانیدم و نزد یعقوب آمدم و با او مقداری گفتگو نمودم ، فهمیدم كه مردی خردمند و هشیار است ، از من خواست او را به حضور امام كاظم (علیه السلام) ببرم ، او را به محضر امام ع آوردم . وقتی كه امام كاظم (علیه السلام) او را دید، فرمود: ای یعقوب بن یزید، دیروز آمدی ، و در فلان محل بین تو و برادرت ، درگیری شد و به همدیگر ناسزا گفتید، چنین برخورد و روش از دین من و دین پیروانم نیست ، و ما به هیچیك از شیعیان خود نگفته ایم كه رفتارشان چنین باشد، از خدا بترس ، بین شما بزودی (به خاطر قطع رحم) بر اثر مرگ جدایی می افتد، برادرت در همین سفر، قبل از آنكه به وطن برسد می میرد، و تو از كرده خود پشیمان می شوی ، شما قطع رحم نموده اید و نسبت به همدیگر قهر هستید، خداوند عمر شما را كوتاه نمود. یعقوب گفت : ای پسر رسول خدا! تكلیف من چه می شود، و مرگ من كی فرا می رسد؟ اما كاظم (علیه السلام) فرمود: مرگ تو نیز (به خاطر قطع رحم) فرا رسیده بود، ولی تو در فلان منزل ، نسبت به عمه ات صله رحم كردی ، خداوند بیست حج (سال) عمر تو را تاءخیر انداخت . علی بن حمزه می گوید: سال بعد، یعقوب را در مكه دیدم و به من خبر داد كه برادرم قبل از رسیدن به وطن از دنیا رفت و در همان راه ، او را دفن كردم.

یا علی ابن الحسین
2014_09_09, 03:25 PM
زندانی اما آزاد!
علی بن المسیب گفت : مرا و مولای من ، موسی بن جعفر علیه السلام را از مدینه به بغداد آوردند و محبوس كردند (و مدت حبس ‍ درازا كشید.) مشتاق اهل بیت و عیال شدم . موسی بن جعفر علیه السلام بدانست ، گفت : دلت با اهل و عیال است كه در مدینه اند؟ گفتم : بلی . یابن رسول الله ! گفت : (در آن پوشش رو و) غسل كن و پیش من آی . چنان كردم . برخاست و دو ركعت نماز بگزارد و گفت : بگو: بسم الله و دست به من ده و چشم برهم نه . چنان كردم . گفت : چشم باز كن . باز كردم . بر سر تربت حسین علیه السلام بودم . گفت : این تربت جدم حسین است . نماز كرد و نماز كردم . گفت : چشم بر هم نه . بر هم نهادم . گفت : بگشا. بگشادم . بر سر تربت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام بودم .
گفت : چشم بر هم نه . چشم بر هم نهادم . گفت : بگشا. بگشادم . بر سر تربت رسول الله بودم . گفت : تربت جدم رسول صلی الله علیه و آله و سلم است . اینكه سرای تو برو و عهد تازه كن . در رفتم و ایشان را ملاقات كردم و به تعجیل با پیش وی آمدم . گفت : دست به من ده و چشم بر هم نه . چنان كردم . گفت : بگشا. بگشادم . خود را به سر كوه دیدم كه از آسمان آب بدان كوه ریخته می شد. بدان آب وضو كردیم و آن حضرت بانگ نماز بگفت و در نماز ایستاد. چهل مرد دیدم كه در عقب سر وی نماز می كردند. چون نماز بگزاردم ، گفت : كوه قاف است و اینان اولیا و اصفیااند. از حق تعالی در خواسته اند تا میان من و ایشان ملاقات شود. پس آن قوم را وداع كردیم و مرا گفت : چشم بر هم نه . چنان كردم . باز كردم . در زندان بغداد بودم . دوستی وی در دل من ثابت شد.

یا علی ابن الحسین
2014_09_09, 03:26 PM
كرامتی از امام كاظم (علیه السلام)
امام كاظم (علیه السلام) از منی (نزدیك مكه) عبور می كرد، دید بانویی گریه می كند و چند كودك در اطراف او نیز گریه می كنند. امام (علیه السلام) نزدیك آن بانو رفت و علت گریه را پرسید، او گفت : من چند كودك یتیم دارم ، یك گاو داشتیم زندگی آنها را باشیر آن گاو تاءمین می كردم اكنون آن گاو مرده است . امام كاظم (علیه السلام) فرمود: آیا می خواهی آن گاو را زنده كنم . آن بانو گفت : آری ای بنده خدا! امام كاظم (علیه السلام) به كنار رفت دو ركعت نماز خواند، سپس دست دعا بلند كرد، و پس از دعا، برخاست و كنار جسد گاو آمد، فریاد كشید با چوبی به آن زد (یا با پای خود به آن زد) بی درنگ گاو برخاست وقتی كه آن بانو گاو را زنده دید، صیحه زد، و فریاد كشید و سوگند به خدای كعبه این آقا عیسی بن مریم (علیه السلام) است . مردم اجتماع كردند وقتی كه شلوغ شد آن حضرت بی آنكه آنها متوجه شوند از میان آنها رفت.