توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سوره يوسف / 31
یا علی ابن الحسین
2014_08_27, 12:10 PM
بِســمِ اللهِ الرَّحـمنِ الرَّحـیمِ
*فَلَمّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلّا مَلَکٌ کَریمٌيوسف / 31
گل مريم
2014_08_27, 03:28 PM
شروع میکنم با نام خدای بخشنده ی مهربان
نگرشى بر واژه ها «شغفها»: محبت او كران تا كران قلبش را فرا گرفته و عشق به پرده و ژرفاى دل او رسيده است.
«عزيز»: نيرومند و پر اقتدار.
«فتى»: به پسر جوان «فتى» و به دختر يا زن جوان «فتاة» گفته مىشود.
«مكر»: نقشه و نيرنگ سخت و پيچيده.
«متكأ»: پشتى و تكيه گاه - پارهاى نيز آن را به «ترنج» معنا كرده اند.
«اكبرنه»: او را بزرگ و پرشكوه شمردند. پاره اى گفته اند: منظور اين است كه حائض شدند؛ و شعرى نيز بر گفتار خود گواه آورده اند كه «ابوعبيده»، هم اين معنا را انكار كرده و هم شعر را ساختگى دانسته است.
اعتصام»: خويشتن دارى از گناه. و «استعصام» در خواست عصمت از خداست.
«حُبّا»: به نرم دلى و تمايل به چيزى گفته مى شود.
گل مريم
2014_08_27, 03:29 PM
آیه 30
تفسير و اينك دامى ديگر بر سر راه يوسف با وجود تأكيد عزيز مصر بر محرمانه ماندن و پايان يافتن آن رويداد، روشن نيست كه چگونه آن ماجراى خصوصى و خانوادگى به گوش زنان اشراف رسيد كه آنان زبان به نكوهش بانوى كاخ گشودند.
در اين مورد قرآن مىفرمايد:
وَقالَ نِسْوَةٌ فِى الْمَدينَةِ
و گروهى از زنان آن شهر چنين گفتند:
امْرَاَتُ الْعَزيزِ تُراوِدُ فَتيها عَنْ نَفْسِهِ
زن عزيز مصر غلام خويش را به سوى خود فرا خوانده و بر خلاف تمايل او به سراغش مىرود.
قَدْ شَغَفَها حُبّاً
و به اندازهاى مهر و عشق او در دلش سايه افكنده، كه به ژرفاى قلب او رسيده است.
اِنَّا لَنَراها فى ضَلالٍ مُّبينٍ.
راستى كه ما بانوى كاخ را در اين مورد در گمراهى و انحرافى آشكار مىبينيم.
به باور «كلبى» زنانِ مورد اشاره چهار تن بودند كه چنين گفتند؛ و آن چهار نفر عبارت بودند از: زنِ ساقى ويژه كاخ، زن آشپز مخصوص، زن مسؤول زندانها و زن مسؤول تداركات دربار. امّا به باور «مقاتل» زن دربان و مسؤول حراست نيز به همراه آنان بوده است.
گل مريم
2014_08_27, 03:30 PM
هنگامى كه بانوى كاخ از گفتار آنان آگاه شد و دريافت كه آنان در انديشه برملا ساختن آن راز و پخش آن ماجرا در ميان مردم هستند، به چاره انديشى برخاست كه قرآن در اين مورد مىفرمايد:
فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ اَرْسَلَتْ اِلَيْهِنَ
پس هنگامى كه زن عزيز از بدگويى وسرزنش آنان آگاهى يافت كسى را به سوى آنان گسيل داشت.
قرآن بدان دليل سرزنش و نكوهش زنان از بانوى كاخ را مكر و نيرنگ عنوان مىدهد كه منظور آنان از آن گفتار نه خيرخواهى و سرزنش به خاطر گناه بود، بلكه آنان در اين انديشه بودند كه آن جوان پرشكوه را كه آن همه از زيبايى و كمال و آراستگى و دلپذيرىاش شنيدهاند، بتوانند از نزديك بنگرند؛ و چون در انديشه ديگرى بودند قرآن از سرزنش و گفتار آنان به مكر و نيرنگ تعبير مىكند. پارهاى بر آنند كه اين تعبير به خاطر آن است كه آنان نيز دل در گرو عشق يوسف داشتند، امّا بر خلاف زليخا كه آن را آشكار مىساخت، آنان نهان مىداشتند.
آرى، او فرستادهاى به سوى زنان گسيل داشت و آنان را به ضيافت پرزرق و برقى فرا خواند.
«وهب» مىگويد: او غذايى براى چهل نفر فراهم آورد و همين شمار از زنان را به ميهمانى دعوت كرد.
وَاَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَاً
و برايشان پشتىها و بالشهايى زربفت آماده ساخت.
به باور پارهاى منظور از «متكأ» همان غذايى است كه بر ايشان فراهم كرده بود؛ چرا كه در فرهنگ عرب وقتى بخواهند بگويند با او غذا خورديم و با او بوديم، به طور كنايه به «اتكانا عنده» تعبير مىكنند. و به باور پارهاى ديگر، غذاى آن محفل پر زرق و برق بهترين غذاى آن روزگاران بود كه به «زماورد» شهرت داشت و از گوشت و تخم مرغ فراهم مىآمد.
«عكرمه» مىگويد: هر آنچه را به وسيله كارد ببرند و پاره كنند و بخورند، به «متكا» تعبير مىكنند. و «سعيد بن جبير» مىگويد: همه خوراكيها و آشاميدنيها را به اين عنوان تعبير مىنمايند.
وَاتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكّيناً
و براى برگرفتن پوست ميوه وبريدن آنها، به دست هر كدام از آن زنان كاردى جداگانه داد.
وَقالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَ
آنگاه به يوسف كه در سالن ديگرى بود، دستور داد كه براى اداره آن ضيافت و پذيرايى از زنان وخوشامد گفتن به آنان و يا نشان دادن جمال و كمال وصفناپذيرش به ميهمانان، در سالنى كه ضيافت برپا بود وارد گردد، و او نيز كه به ظاهر بردهاى در خانه آن بانوى كاخنشين بود و ناگزير از فرمانبردارى بود، بر آنان وارد گرديد.
گل مريم
2014_08_27, 03:30 PM
فَلَمَّا رَاَيْنَهُ اَكْبَرْنَهُ
پس هنگامى كه يوسف بر آنان وارد شد و آنان او را ديدند بسيار گرانقدر و پرشكوهش داشتند و از جمال و كمال شگرف و شگفتانگيزش كه بسان ماه شب چهارده مىدرخشيد، دچار حيرت شدند.
وَقَطَّعْنَ اَيْدِيَهُنَ
و با كاردهايى كه در دست داشتند، به جاى ميوه دست خود را بريدند.
«مجاهد» در اين مورد آورده است كه: آنان به گونهاى محو جمال يوسف شدند كه بريدن دستهاى خود را احساس نكردند، بلكه ناگهان جامههاى پر زرق و برق خود را ديدند كه از خون دستهايشان رنگين شده است.
منظور از بريده شدن دستها، نه جدا شدن آنها مىباشد بلكه منظور زخم شدن آنهاست؛ چنانكه وقتى كسى دست خود را زخمى ساخت، مىگويد: دستم را بريدم. امّا به باور «قتاده» منظور از بريدن دستها همان مفهوم نخست است و زنان مصر به گونهاى دستهاى خود را بريدند كه دستِ پارهاى از آنان از پوست آويزان بود.
گل مريم
2014_08_27, 03:30 PM
وُقُلْنَ حاشَ لِلَّهِ
در تفسير اين فراز از آيه شريفه دو نظر آمده است:
1 - به باور بيشتر مفسّران آنان يكصدا فرياد بر آوردند كه: اين جوان شايستهكردار و گرانقدر، از شدّت پروايى كه از خدا دارد، از آنچه به او نسبت مىدهند پاك و بر كنار است؛ و بدين وسيله او را از تهمتى كه زليخا به او زده بود، پاك و پاكيزه اعلان كردند و بر قداست وى گواهى دادند.
2 - امّا به باور پارهاى ديگر، منظور آنان اين بود كه او از شباهت به انسانها پاك و از شدت زيبايى و اوج شكوه و درخشندگى، فراتر از بشر و فرزندان انسان است.
به باور ما ديدگاه دوم با آيه شريفه تناسب بيشترى دارد، چرا كه در ادامه آيه مىفرمايد:
ما هذا بَشَراً اِنْ هذا اِلاَّ مَلَكٌ كَريمٌ.
آنان گفتند: خدا مقام او را از مقام بشرى دورتر و والاتر ساخته است و ما به خدا پناه مىبريم كه بگوييم او بشر و از فرزندان انسان است؛ او نه جمال دل آرايَش به سيماى انسانها مىماند و نه آفرينشش؛ به باور ما او به خاطر اين شكوه و زيبايى و لطافت و ظرافت وصف ناپذيرش فرشتهاى گرانقدر است نه انسانى والامقام.
از پيامبر گرامى آوردهاند كه آن حضرت يوسف را در شب معراج در آسمان دوّم ديده بود و او را اينگونه وصف مىفرمود: «رايت رجلاً صورته صورة القمر ليلة البدر، قلت يا جبرئيل من هذا؟»
قال: هذا اخوك يوسف.(263)
در شب معراج و در آسمان دوّم بزرگمردى را ديدم كه چهرهاش بسان شب چهارده مىدرخشيد، از فرشته وحى پرسيدم كه اين مرد كيست؟
او پاسخ داد: اين برادرت يوسف است.
به باور پارهاى مفهوم آيه شريفه اين است كه: او از نظر پاكدامنى و قداست جز فرشتهاى گرانقدر نيست.
«جبايى» در اين مورد مىگويد: از آيه شريفه برترى فرشتگان برفرزندان انسان دريافت مىگردد؛ چرا كه زنان مصر براى پاك و پاكدامن شمردن يوسف و نمايش برترى وشكوهش، او را فرشتهاى گرانقدر عنوان دادند و خدا نيز گفتار آنان را مورد انكار قرار نداد. امّا به باور ما اين گفتار نادرست و پوچ است؛ چرا كه قرآن گفتار زنان را در مورد جمال خيره كننده و كمال وصف ناپذير يوسف ترسيم مىكند و روشنگرى مىنمايد كه آنان با ديدن يوسف، او را از گناه و بدى پاك و پاكدامن خواندند و در قداست و عفت، او را بسان فرشتهاى گرانقدر يافتند و هرگز منظور آنان برترى و فضيلت از نظر پاداش و مقام نبود، و درست به همين دليل هم خدا گفتار آنان را باز مىگويد و مىگذرد. دليل اين مطلب اين است كه آنان گفتند: اين جوان شكوهبار، از جنس انسانها نيست و فرشتهاى گرانقدر است. آيا بهراستى او فرشته بود و زنان در اين سخن جدّى و راستگو بودند، يا منظورشان همان پاكى و قداست او و زيبايى و كمال او بود؟ به باور ما منظور همان بود كه ما گفتيم، و به همين جهت هم آفريدگار هستى اين گفتار آنان را نيز انكار نفرموده است.
گل مريم
2014_08_27, 03:32 PM
در اين هنگام بانوى كاخ رو به ميهمانان بهت زده نمود و با مخاطب ساختن كسانى كه او را در عشق يوسف سرزنش مىكردند، گفت:
قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذى لُمْتُنَّنى فيهِ
اين است آن جوان پرشكوه وبرازندهاى كه مرا در عشق و دلدادگى به او سرزنش مىنموديد. گويى منظور او اين بود كه شما با اينكه تنها يك بار او را ديديد، با همان يك نگاه گذرا خرد از كف داديد و به اين سرنوشت گرفتار شديد، پس چرا در مورد من كه هر بامداد و شامگاه و در همه ساعات زندگى جمال او را مىنگرم انصاف روا نمىداريد؟ و چگونه مرا درخور سرزنش مىدانيد؟ آيا اين از انصاف است؟
و آنگاه سخن را به پاكدامنى و پرواى يوسف كشاند و ضمن گواهى بر پاكى و قداست او، به گناه و نيرنگ خود اعتراف كرد و گفت:
وَلَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ
آرى، آرى، من بودم كه برخلاف ميل او با نرمش و دوستى به سراغ او رفتم و او را به سوى خويش دعوت كردم، امّا او خويشتندارى ورزيد و چشم از گناه فرو بست.
به باور پارهاى منظور اين است كه، او به خدا پناه برد و از او مقام والاى عصمت و دورى از گناه را در خواست كرد. اين فراز گواهى روشن بر اين نكته است كه از آن حضرت هرگز نه گناهى سرزد و نه آهنگ و تصميم بر گناه.
از پى اين گواهى بر پاكى يوسف و كنار زدن همه پردهها به تهديد و هشدار او پرداخت كه:
وَلَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما امُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرينَ.
و اگر او به آنچه دستورش مىدهم گردن نگذارد و خواسته دلم را بر آورده نسازد، هم زندانى شده و هم در زمره خوار شدگان قرار خواهد گرفت.
زندان براى من از گناه و بيداد محبوبتر است!
يوسف با شنيدن اصرار و تهديد بانوى كاخ، دستها را به سوى آسمان گشود كه:
رَبِّ السِّجْنُ اَحَبُّ اِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنى اِلَيْهِ
پروردگارا، زندان براى من دوست داشتنىتر و محبوبتر از كار زشت و ظالمانهاى است كه اين زنان مرا به سوى آن مىخوانند.
از اين فراز، اين نكته دريافت مىگردد كه آن زنان نيز پس از ديدن يوسف، به بانوى كاخ پيوستند و تقاضايى بسان تقاضاى او طرح كردند.
«ابو حمزه ثمالى» از حضرت سجّاد عليه السلام آورده است كه فرمود: هنگامى كه زنان ميهمان از نزد زليخا رفتند، هر كدام جداگانه و به طور سرّى سفيرى به سوى يوسف گسيل داشته و از او تقاضاى ديدار نمودند.
و پارهاى نيز آوردهاند كه زنان مورداشاره به يوسف توصيه كردند كه خواسته بانوى كاخ را جدّى بگيرد و فرمان او را به جان بخرد كه در غير اين صورت به او ستم رواداشته و او ستمديده خواهد بود.
و پارهاى ديگر آوردهاند: پس از آنكه زنان ميهمان، يوسف را ديدند، از زليخا در خواست كردند تا اجازه دهد هركدام از آنان به طور جداگانه در ديدارى خصوصى با يوسف ملاقات كنند و از او بخواهند تا در خواست بانوى كاخ را بپذيرد و فرمان او را گردن نهد. زليخا با پيشنهاد آنان موافقت نمود و هر كدام از آنان با يوسف به تنهايى ديدار كردند، امّا به جاى طرح خواسته بانوى كاخ، خود را به او عرضه نمودند و از يوسف خواستند تا آنان را كامروا سازد، و اينجا بود كه يوسف رو به بارگاه خدا نمود كه پروردگارا، زندان براى من دوست داشتنى تر از تقاضاى اينان است.
گل مريم
2014_08_27, 03:32 PM
چگونه؟
منظور يوسف از گزينش زندان بر خواسته زشت و ظالمانه زنان، زندانى شدن است و نه جا و مكان زندان، و با اينكه زندانى شدنِ بىگناهى چون او نيز بسان پذيرش خواسته زنان گناه است، چگونه يوسف از خدا زندان را خواست و گفت: پروردگارا زندان براى من از خواسته اين زنان محبوبتر است؟
پاسخ؟
در اين مورد چند پاسخ مىتوان داد:
1 - منظور يوسف از اين بيان نه محبت قلبى است كه من آن را مىخواهم، هرگز، بلكه منظور اين است كه زندانى شدن براى من آسانتر و تحمّل پذيرتر از تن دادن به خواسته زشت و ظالمانه اين زنان است.
2 - و ممكن است منظور اين باشد كه اگر مرا بر سر دو راهى زندان يا پذيرش خواسته زنان قرار دهند، زندانى شدن از نظر من بهتر و دوست داشتنى تر است و اين را برخواهم گزيد.
3 - و «جبايى» مىگويد: منظور يوسف اين بوده است كه براى من محبوبتر است كه خود را براى زندان آماده سازم، تا خويشتن را راضى كنم كه به پذيرش خواسته زنان تن سپارم.
وَاِلاَّ تَصْرِفْ عَنّى كَيْدَهُنَّ اَصْبُ اِلَيْهِنَّ وَاَكُنْ مِنَ الْجاهِلينَ.
و اگر تو اى خداى من، به لطف و مهر خويش اين نقشه و نيرنگى را كه بر ضد من پرداختهاند از من باز نگردانى و آن را نقش بر آب نكنى، به آنان و گفتارشان خواهم گراييد و آنگاه از زمره نادانان و ناسپاسان شده و در خور نكوهش و سرزنش خواهم گرديد.
در ادامه سخن در اين مورد مىفرمايد:
فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ
و پروردگارش دعاى او را به هدف اجابت رساند و خواسته اش را پذيرفت و او را از نيرنگ آنان حفظ كرد.
گل مريم
2014_08_27, 03:32 PM
چگونه؟
با اينكه يوسف مىدانست كه خدا، او را يارى مىرساند و نقشه زشت و ظالمانه زنان را از او دور مىسازد و نقش بر آب مىنمايد، چگونه دست به سوى آسمان برداشت و بازبانِ دعا خواسته خويش را خواست؟
پاسخ
درست است كه خدا از راز دل او آگاه بود و او را يارى مىفرمود، امّا گاه مصلحت در آن است كه انسان براى دريافت الطاف خدا دعا كند و با راز و نياز با آن سبب ساز، خواستههاى خويش را بخواهد و بدان نايل آيد.
پرسش ديگر
يوسف چگونه مىدانست كه با رسيدن يارى خداى و لطف و مهر او، دستخوش لغزش نخواهد شد و از گناه مصون خواهد ماند و اگر لطف خدا نباشد دست به گناه خواهد يازيد؟
پاسخ
پاسخ اين است كه يوسف از آنجايى كه انسان شناسى آگاه بود و غريزه جنسى را در سازمان وجود خويش مىنگريست، از سويى مىدانست كه اگر مهر و لطف خدا نباشد ممكن است دچار لغزش گردد، و از دگر سو نيز آگاه بود كه خدا پيامبران خود را در پرتو الطاف خود حفظ مىكند، و اگر به كسى اين لطف را نداشته باشد، او را به مقام والاى رسالت بر نمىگزيند.
«جبايى» در اين مورد مىگويد: از آيه شريفه اين نكته دريافت مىگردد كه دعا در باره كارى كه انجام آن از سوى خدا قطعى مىباشد نيز درست است؛چرا كه يوسف با اينكه مىدانست كه مورد لطف خداست و خدا او را از گناه و لغزش مصون مىدارد، باز هم دعا كرد و آن را به صورت نيايش از خدا خواست.
امّا به باور ما ممكن است لطف خدادر چنين مواردى در گرو دعاى خالصانه بندگان باشد، و اگر آنان دعا نكنند و از خدا نخواهند، مهر و لطف او بر آنان فرود نيايد؛ و يوسف به همين دليل دعا مىكرد؛ چرا كه احتمال مىداد كه اگر دعا نكند و از خداى خويش خالصانه نخواهد، ممكن است مورد لطف قرار نگيرد و فرود لطف و يارى خدا در اين مورد ممكن است مشروط به دعا و در گرو آن باشد.
اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ.
بهراستى كه خدا دعاى بندگان را مىشنود و نسبت به اخلاص در دعا و مصالح و مفاسد آنان درپذيرفته شدن دعاهايشان دانا و آگاه است.
گل مريم
2014_08_27, 03:33 PM
حقيقت در مسلخ سياست سرانجام قداست و پاكدامنى يوسف از راههاى گوناگون به روشنى خورشيد آشكار گرديد و گناه و زشتكارى بانوى كاخ و همدستانش بر همه دست اندركاران معلوم شد؛ با اين وصف دست سياست بر آن شد كه آزادمردِ بىگناهى را به جرم بىگناهى و امانت و پاكى روانه زندان سازد.
قرآن در اين مورد مىفرمايد.
ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَاَوُا الْاياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتّى حينٍ.
آنگاه پس از آشكار شدن آن نشانهها بر شاه يا بانوى كاخ و همدستانش، كه همه بر پاكى و قداست يوسف گواهى مىكرد، باز هم چنان صلاح ديدند كه بايد به منظور به فراموشى سپردن ماجرا تا چندى او را به زندان افكنند.
به باور «قتاده» منظور از نشانههاى بىگناهى يوسف، چاك خوردن پيراهن او از پشت سر، بريده شدن دستهاى زنان در ضيافت زليخا، گواهى يكى از خاندان بانوى كاخ بر بىگناهى يوسف و امثال اينهاست، امّا به باور پارهاى ديگر منظور از آيات و نشانهها، علايمى بود كه اميد زليخا و همدستان او را از تسليم پذيرى يوسف و همكارى او به يأس و نوميدى تبديل مىساخت.
«سدى» در تفسير آيه مورد بحث آورده است كه: پس از فاش شدن اين ما جرا و روشن شدن بىگناهى و قداست يوسف، بانوى كاخ به همسرش گفت: اين غلام مرادر ميان مردم رسوا ساخت؛ چرا كه گفت من او را به سوى خود فراخواندم، و من نيز هيچ راهى براى دفاع ندارم، اينك تقاضاى من اين است كه يابايد به من اجازه دهى تا ميان مردم بروم و با بيان عذر خويش از خود دفاع كنم، و يا بايد همان گونه كه مرادر خانه زندانى ساختهاى او را نيز به زندان گسيل دارى؛ و آنگاه بود كه عزيز مصر با آگاهى از بىگناهى و پاكدامنى يوسف، او را به زندان افكند.
به باور پارهاى منظور از زندانى ساختن يوسف اين بود كه در افكار عمومى او را گناهكار و بانوى كاخ را بىگناه جلوه دهند؛ چرا كه به طور طبيعى فرد گناهكار را به زندان مىفرستند.
اما به باور پارهاى زندان در نزديكى زليخا بود و او بدين وسيله مىخواست تا يوسف در زندان ويژه دربار كه نزديك او بود منزل كند تا در صورت تمايل او را ببيند.
در مورد مدت زندانى شدن يوسف نيز - كه «حتى حين» - بيانگر آن است، ديدگاهها متفاوت است:
1 - به باور «عكرمه» بر آن شدند كه او را به مدّت هفت سال به زندان افكنند.
2 - امّا به باور «كلبى» پنج سال.
3 - و از ديدگاه «جبايى» تا زمانى كه ماجراى زليخا از سر زبانها بيفتد و به فراموشى سپرده شود.
مجمع البیان
vBulletin® v4.2.2, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.