PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ذكـر بعضى از معجزات امام زين العابدين عليه السلام و داستان شهادت دادن حجرالا سود به امامت آن حضرت



سحر
2014_08_26, 10:34 AM
به نام خدا

ذكـر بعضى از معجزات امام زين العابدين عليه السلام و داستان شهادت دادنحجرالا سود به امامت آن حضرت

مـخـفـى نـمـانـد كـه هـيـچ معجزه و كرامتى بالاتر از آداب و اخلاق كريمه و كلمات و مواعظ بـليـغـه و صحائف و ادعيه شريفه آن حضرت نيست و شايسته است كه در اين مقام به همان مـختصر كه در فصول سابقه ذكر كرديم اكتفا كنيم لكن واجب مى كند كه به جهت تبرك و تيمن چند خبر نيز در اينجا ايراد نماييم :

اول ـ در شهادت حجرالا سود به امامت آن حضرت :

شـيخ كلينى و ديگران از حضرت امام محمدباقر عليه السلام روايت كرده اند كه چون امام حـسـيـن عـليـه السـلام بـه درجـه رفيعه شهادت فايز گرديد محمدبن حنفيه خدمت امام زين العابدين عليه السلام پيام فرستاد و با آن حضرت خلوت نمود و گفت : اى برادرزاده من ! مى دانى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله و سلم بعد از خود وصيت و امامت را با على بن ابى طالب عليه السلام گذاشت و از آن پس به امام حسن عليه السلام و از پس وى با حـسـيـن عـليـه السـلام ، هـم اكنون كه پدرت (رضوان و صلوات يزدان بر وى باد) شهيد گـرديـد وصـيـت نـگذاشت اينك من عم تو و برادر پدر تو و فرزند على عليه السلام مى بـاشـم و به سن از تو بزرگترم و با اين سن و قدمت كه مراست و آن حداثت و خردسالى كه تو راست من به اين امر از تو سزاوارتر باشم .
مقصد آن است كه با من در امر وصيت و امامت نزاع نكنى .
حـضـرت فـرمود: اى عمّ! از خدا بپرهيز و در پى آنچه سزاوار آن نيستى خاطر ميانگيز، من تـو را مـوعـظه مى كنم كه مبادا در شمار جاهلان باشى ، اى عمو! پدرم صلوات اللّه عليه پـيـش از آن كـه بـه عراق توجه فرمايد با من وصيت نهاد و يك ساعت پيش از شهادتش در امـر امـامـت و وصـيـت عـهـد و پـيـمـان بـا مـن اسـتـوار فـرمـود و ايـنـك اسـلحـه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم است كه نزد من است ، پس گرد اين امر مگرد، چه من مـى تـرسـم عـمـرت كـوتـاه شـود و در احـوال تـو آشـوب و اخـتـلال روى نـمـايـد، خـداونـد تـبارك و تعالى ابا و امتناع دارد كه امامت و وصيت را جز در نـسـل حـسـيـن عـليـه السلام مقرر فرمايد. و اگر خواهى بر اين جمله نيك دانا شوى بيا تا نـزديـك حـجرالا سود شويم و اين حكومت از وى جوييم و از حقيقت اين امر از او پرسش كنيم . حـضـرت امام محمدباقر عليه السلام فرمود كه اين مكالمت و سخن در ميان ايشان گذشت در وقـتـى كـه در مـكـه بودند، پس به جانب حجرالا سود روان شدند، حضرت على بن الحسين عـليـه السـلام روى بـه مـحـمـد كـرد و فرمود: تو ابتدا كن و در پيشگاه خداى تعالى به زارى و ضـراعـت خـواسـتار شو تا حجرالا سود را از بهر تو به سخن در آورد آنگاه از او پرسش كن .
پـس مـحـمـد روى مـسـئلت و ابـتـهـال بـه درگـاه خـالق متعال آورد و خداى را همى بخواند آنگاه حجرالا سود را خواند حجر او را جواب نداد، حضرت فـرمـود: اى عـمّ! اگـر تـو وصـى و امـام بـودى حـجـر تو را جواب مى داد، محمد گفت : اى بـرادرزاده ! اكـنـون تـو حـجـر را بـخوان و پرسش كن ، پس حضرت زين العابدين عليه السـلام بـه آن طـور كـه مـى خـواسـت دعـا نـمـود پـس فـرمـود سـؤ ال مى كنم از تو به حق خداوندى كه عهد و ميثاق پيغمبران و اوصياء و تمامى مردمان را در تو قرار داد، خبر دهى ما را كه بعد از حسين بن على عليه السلام وصى و امام كيست ؟ پس حـجـر چنان جنبش كرد كه نزديك بود از جاى خود كنده شود، آنگاه خدايش به زبان عربى مـتـيـن به نطق آورد به على بن الحسين عليه السلام ، گفت : وصيت و امامت بعد از حسين بن عـلى پـسـر فـاطـمـه بـنـت رسـول اللّه صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم مـخصوص تو است .(56) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#56)پس موافق بعضى روايات محمد پاى مبارك آن حضرت را بوسيد و گفت : امامت مخصوص تو است .(57) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#57)


56- (( دلائل الامامة )) طبرى ، ص 87.
57- (( حديقة الشيعه )) 2/683، چاپ انصاريان ، قم .

سحر
2014_08_26, 10:37 AM
مـؤ لف گـويـد: كـه در (( حـديـقـة الشّيعه )) است كه اين به جهت آن بود كه ازاله شـكـوك و اوهام مستضعفان آنام گردد و محمد بن حنفيه قدس سره مى خواست كه بر آنهايى كـه او را امـام مـى دانـسـتـند حقيقت و مقام و منزلت آن حضرت به ظهور رسد، نه آنكه در امر امـامت منازعت نموده و از پدر و برادر خود نشنيده يا شنيده و اغماض عين كرده ، چه مرتبه او از ايـن عـاليـتـر اسـت كـه ايـن تـوهـم دربـاره او رود؛ چـه حـضـرت رسـول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم وصى خود را خبر داد كه بعد از من تو را پسرى خواهد شد از دخترى از بنى حنيفه و من اسم و كنيت خود را به او بخشيدم و به غير او اسم و كـنـيـت مـن بـه ديـگـرى حـلال نـيـسـت كـه مـيـان كـنـيـت و نـام مـن جـمـع كـنـد مـگـر قـائم آل مـن [عـليـه السـلام ] كـه خـليـفـه دوازدهـمـيـن مـن اسـت و عـالم را پـر از عـدل و داد خـواهـد كرد بعد از آنكه پر شده باشد از جور و ظلم . لهذا حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام او را محمد نام نهاده و كنيتش را ابوالقاسم كرده ، و محمد مذكور را در علم و و ورع و زهـد و تـقـوى نـظـيـر و عـديـل نـبـود پـس چـون مـى تـواند بود كه از امام زمان خود غافل و طلب چيزى كه حق او نباشد نمايد؟!
و دليل بر اين معنى آنكه با وجود گواهى حجرالا سود جمعى كثير اعتقاد به امامت او داشتند و از مـنـع او از آن اعتقاد ممنوع نشدند و بر همان عقيده فاسده ماندند بلكه تا مدتها خلقى بـى انـدازه در عـالم بـودند كه او را زنده مى دانستند و مى گويند هنوز از آن قوم جماعتى هـسـتـنـد كـه مـى گـويـنـد او در غـارى در كـوه رضـوى ـ كـه كوهى است نزديك به مدينه ـ مـشـغـول بـه عـبـادت اسـت و مـى گـويـنـد مـهـدى مـوعـود او اسـت و آب و عـسـل حـق تعالى در آن غار به جهت او خلق نموده تا گرسنه و تشنه نماند. و اين شعر از اشعار يكى از شيعيان او است :


وَ سِبْطُ لايَذُوقُ الْمَوْتَ حَتّى





يَقُودَ الْخَيْلَ يَقْدِمُهُ الْلِّواءُ





يَغيبُ فَلا يُرى فيهِمْ زَمانا





بِرَضْوى عِنْدَهُ عَسَلٌ وَ ماءُ؛



يـعـنـى يـكـى از اسـباط رسول است كه موت او را در نمى يابد و او الم مرگ نمى چشد تا آنكه بيرون بياورد لشكر را و علمها پيشاپيش او خواهد بود و بعد از آنكه مدتها از نظر مـردمـان غـائب بـاشـد در كـوه رضـوى كـه در آنـجـا عـسـل و آب بـه جـهـت او خـلق شـده و بـه عـبـادت حـق تـعـالى مـشـغـول اسـت ، و ايـن شـاعـر نـه همين در باب امامت و مهدويت آن حضرت غلط كرده بلكه در اينكه او را سبط شمرده هم به غلط افتاده .(58) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#58)
مـؤ لف گـويـد: كـه ايـن اشـعـار را شـيـخ مـفـيـد رحـمـه اللّه از كـثـيـر عـزّه نقل كرده و اولش اين است :


اَلا اِنَّ اْلاَئِمَّة مِنْ قُرَيْشٍ





وُلاةُ الْحَقَّ اَرْبَعَةٌ سِواءُ





عَلِىُّ وَالثَّلثَةُ مِنْ بَنيِه





هُمُ اْلاَسْباطُ لَيْسَ بِهِمْ خِفاءُ





فَسِبْطُ سِبْط ايمانٍ وَ بِرٍّ





وَ سِبْطٌ غَيَّبَتْهُ كَرْبَلاءُ



فَسِبْطٌ لايَذوُقُ الْمَوْتَ الخ ‌(59) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#59)


58- (( حديقة الشيعه )) 2/683 ـ 685، چاپ انصاريان ، قم .
59- (( دفـاع از تـشـيـع )) ) (تـرجـمـه الفصول المختاره شيخ مفيد) ص 547.

سحر
2014_08_26, 10:38 AM
دوم ـ خبر زُهَرى و آنچه را كه مشاهده كرده از دلائل آن حضرت :

در (( حـديـقة الشّيعه )) است كه از معجزات حضرت على بن الحسين عليه السلام آن اسـت كـه (( كـشف الغمّه )) از شهاب زهرى نقل نموده كه گفت : عبدالملك مروان از شام بـه مـديـنـه فـرسـتـاد كـه آن حـضـرت را بـه شـام بـرنـد، و آن حـضـرت را در غل و زنجير كرده از مدينه بردند و موكلان بر او گماشتند، و من از موكلان التماس كردم كـه رخـصـت سـلام بـدهـنـد چـون بـه خـدمـتـش رسـيـدم و او را بـا غـل و زنـجـيـر ديـدم گـريـسـتـم و گـفـتـم دوسـت مـى دارم كـه ايـن غـل و زنـجير بر من باشد و شما را اين آزار نباشد، تبسم نموده فرمود كه اى زهرى ! تو را گـمـان آن اسـت كـه مـرا از ايـن غـل آزارى اسـت ، نـه چـنـيـن اسـت و دسـت و پـا را از غـل و زنـجـيـر بـيـرون آورده و گـفت چون شما را چنين چيزها پيش آيد عذاب خدا را به خاطر بـگـذرانـيـد و از آن انـديـشـه كـنـيـد و تـو را خـاطـر جـمـع بـاد كـه مـن بـيـش از دو منزل با اين جمع همراه نيستم .
پـس روز سـوم ديـدم كـه مـوكـلان سـراسيمه به مدينه برگشتند و از پى آن حضرت مى گـرديـدنـد و نـشـان نـمـى يـافـتـنـد و مى گفتند در دور او نشسته بوديم كه به يك بار غل و زنجير را ديدم بر جاى او است و او پيدا نيست ! پس من به شام رفتم و عبدالملك مروان را ديـدم از من احوال پرسيد آنچه ديده بودم نقل كردم گفت : واللّه كه همان روز كه پى او مى گشتند به خانه من آمد و به من خطاب نمود كه ما انا و انت ؛ يعنى تو را با من و مرا با تو چه كار است ؟ من گفتم : دوست مى دارم كه با من باشى . فرمود: من دوست نمى دارم كه بـا تـو بـاشـم و از پـيـش من بيرون رفت و به خدا قسم چنان هيبتى از او به من رسيد كه چون به خلوت آمدم جامه خود را ملوّث ديدم .
زهـرى گـويـد: مـن گـفـتـم كـه عـلى بـن الحـسـيـن عـليـه السـلام بـه خـداى خـود مـشـغـول اسـت بـه او گـمـان بـد مـبـريـد. گـفـت : خـوشـا بـه حال كسى كه به شغل او مشغول است .(60) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#60)


60- (( حديقة الشيعه )) 2/688.

سحر
2014_08_26, 10:39 AM
سوم ـ خبر يافتن مردى فقير دو دانه مرواريد در شكم ماهى به بركت آن حضرت :
و نـيـز در كـتـاب مـذكـور مـسـطـور اسـت كـه از زهـرى منقول است كه گفت : در خدمت آن حضرت يعنى امام زين العابدين عليه السلام بودم ، مردى از شيعيان وى به خدمتش ‍ آمد و اظهار كرد عيالمندى و پريشانى و چهارصد درهم قرض خود را، امـام عـليـه السـلام بـگـريـسـت چـون سبب پرسيدند فرمود كه كدام محنت عظيمتر از اين باشد كه آدمى برادر مؤ من خود را پريشان و قرضدار ببيند و علاج آن نتواند كند، و چون مـردمـان از آن مـجـلس بـيـرون شـدنـد يـكـى از منافقان گفت عجب است كه ايشان يك بار مى گـويـنـد كـه آسـمـان و زمـيـن مـطـيـع مـا اسـت و يـك بـار مـى گـويـنـد كـه از اصـلاح حـال بـرادر مـؤ مـن خود عاجزيم ، آن مرد درويش از شنيدن اين سخن آزرده شد و به خدمت امام رفته گفت : يابن رسول اللّه ! كسى چنين گفت و آن سخن بر من سخت آمد چندان كه محنتها و پـريشانى هاى خود را فراموش كرد. پس آن حضرت فرمود: به درستى كه خداى تعالى تـو را فـرج داد، و كـنـيـز را آواز داده و فـرمـود: آنچه به جهت افطار نمودن من مهيا كردى بـيار، كنيزك دو قرص نان خشك شده آورد، آن حضرت فرمود: بگير اين قرصها را كه در خـانـه مـا بـه غـيـر از ايـن نـيـسـت و ليـكـن حـق تـعـالى بـه بـركـت ايـن تـو را نـعـمـت و مال بسيار دهد.
پـس آن مـرد دو قـرص نـان را گرفته به بازار شد و ندانست كه چه كند، نفس و شيطان وسـوسـه اش مـى كردند كه نه دندان طفلان به اين قرصها كار مى كند و نه شكم تو و اهل بيت تو را سير مى كند و نه طلبكارى از تو به بها مى گيرد، پس در بازار مى گشت تـا آنـكـه بـه ماهى فروشى رسيد كه يك ماهى از آنچه گرفته بود در دستش مانده بود كـه هـيـچ كـس به هيچش نمى خريد، آن مرد درويش با او گفت : بيا قرص جوى دارم با اين مـاهـى تـو سـودا كـنيم ماهى فروش قبول نموده و ماهى را داد آن قرص را گرفت و بعد از قـدمـى چـنـد كه آن درويش رفت بقالى ديد كه اندك نمكى با خاك ممزوج شده دارد كه به هـيـج نـمى خرند، گفت : بيا اين نمك را بده و اين قرص را بگير شايد من به اين نمك اين ماهى را علاج كنم ، مرد بقال نمك را داد و آن قرص را گرفت ، پس به خانه آمد و در فكر بـود كـه ماهى را پاك كند، شنيد كسى در مى زند چون بيرون آمد ديد هر دو مشتريهاى خود را كـه قـرصها را واپس آورده اند و مى گويند دندان طفلان ما بر اين قرص تو كار نمى كند و ما ندانستيم كه تو از پريشانى اين قرصها را به بازار آورده اى ، اين نان خود را بـسـتان ما تو را حلال كرديم و آن ماهى و نمك را به بخشيديم ، آن مرد ايشان را دعا كرده بـرگشت ، و چون طفلانش را دندان بر آن كار نمى كرد بر سر ماهى و پختن ماهى رفتند. چـون شكم ماهى را شكافتند دو دانه مرواريد در شكم ماهى بود كه به از آن در هيچ صدف و دريايى نباشد، پس خداى را بر آن نعمت شكر كردن گرفتند، و آن مرد در فكر بود كه آيا اينها را به كه بفروشد و چه كند. رسول حضرت امام زين العابدين عليه السلام آمده پـيـغـام آورد كـه امـام عـليـه السـلام مـى فـرمـايـد كـه خـداى تـعالى تو را فرج داد و از پـريـشـانـى خـلاص شـدى اكـنون طعام ما را به ما رد كن كه آن را به غير از ما كسى نمى خـورد، و آن دو قـرص را خـادم بـرده حـضـرت امام سجاد عليه السلام با آن افطار كرد. و درويـش مـرواريـد را بـه مـال عـظـيـم فـروخت وام بگذارد و حالش نيكو شد و از توانگران گرديد.
چـون مـنـافـقـان بـر آن احـوال اطـلاع يـافـتـنـد بـا هـم گفتند چه عظيم است اختلاف ايشان ، اول قـادر نـبـود بـر اصـلاح درويش و آخر او را توانگرى عظيم داد، چون اين سخن به امام عليه السلام رسيد فرمود: به پيغمبر خدا نيز اين چنين مى گفتند، نشنيده ايد كه تكذيب او نـمـودنـد در وقـتـى كـه احـوال بـيـت المقدس را مى گفت و گفتند كسى كه از مكه به مدينه دوازده روز رود چـگونه به بيت المقدس در يك شب مى رود و باز مى آيد، كار خدا و اولياء خدا را ندانسته اند.(61) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#61)


61- (( حديقة الشيعه )) 2/691 ـ 693.

سحر
2014_08_26, 10:41 AM
چهارم ـ جوان شدن حبابه والبيّه به معجزه آن حضرت :

شـيـخ صـدوق و ديـگران از خبابه والبيّه روايت كرده اند كه گفت : ديدم حضرت اميرالمؤ مـنـين عليه السلام را در شرطة الخميس و با آن حضرت تازيانه اى بود كه مى زد به آن فـروشـنـدگـان جـرّى (بـه كـسـر جيم و راء مشددّه مكسور) و مارماهى و زمّير (به كسر زاء مـعـجـمه ميم مشددّه مكسوره ) و طبرانى كه ماهيان حرام مى باشد و مى فرمود به ايشان : اى فـروشـنـدگـان مـسخ شدگان بنى اسرائيل و اى جند بنى مروان ! اين وقت فرات بن احنف برخاست و عرض كرد: يا اميرالمؤ منين عليه السلام جند بن مروان كيست ؟ فرمود: گروهى كـه مـى تـراشـنـد ريش را و تاب مى دهند سبيل را، حبابه گفت : هيچ گوينده را نديدم كه تـكـلم كـنـد بـهـتـر از آن حـضرت ، پس به متابعت آن جناب روان شدم تا در فضاى مجلس جـلوس فـرمـود، ايـن وقت من خدمت عرض ‍ كردم كه يا اميرالمؤ منين عليه السلام چيست دلالت امـامت ؟ خدا تو را رحمت كند، فرمود: بياور به نزد من اين سنگريزه را و اشاره فرمود به دسـت مـبـارك به سنگريزه من ، آن را به نزدش بردم با خاتم مباركش آن را نقش فرمود و آنـگـاه بـه مـن فـرمـود: اى حـبـابـه ! هـر كـس مـدعـى امـامت باشد و قدرت داشته باشد كه سـنـگـريزه را نقش نمايد همچنان كه ديدى ، پس بدان كه او امام واجب الطّاعة است و امام هر چيزى را كه اراده نمايد از وى پوشيده نماند، پس من رفتم .
ايـن گـذشـت تـا وقتى كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام از دنيا رحلت فرمود، من خدمت حضرت امام حسن عليه السلام برسيدم و آن جناب در جاى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نـشـسـته بود و مردم از حضرتش سؤ ال مى كردند، پس به من فرمود: اى حبابه والبيّه ! گـفـم : بـلى ، اى مـولاى من ! فرمود: بياور آنچه با خود دارى ، من آن سنگريزه را به آن حـضـرت دادم آن جـنـاب بـا خـاتـم مباركش بر آن نقش ‍ كرد همچنان كه حضرت اميرالمؤ منين عـليـه السـلام آن را نـقـش كرده بود، حبابه گفت : پس از امام حسن عليه السلام رفتم به خـدمـت حـضـرت امـام حـسـيـن عـليـه السـلام و آن جـنـاب در مـسـجـد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم بود پس مرا نزديك طلبيد و ترحيب نمود، فرمود:
اِنَّ فـِى الدِّلالَةِ دَليـلا عـَلى مـا تـُريـدُ؛ هـمـانـا در آن دلالت كـه از پـدر و بـرادرم ديـدى دليـل اسـت بـر آنچه مى خواهى از دانستن امامت من ، آيا باز مى خواهى دلالت امامت را؟ عرض كردم : بلى ، اى سيد من ! فرمود: بياور آن سنگريزه كه با خود دارى ، من آن سنگريزه را به آن حضرت دادم ، خاتم بر آن نهاد چنانكه نقش بست بر آن .
حـبـابه گويد: پس از امام حسين عليه السلام خدمت على بن الحسين امام زين العابدين عليه السـلام شـدم در آن وقـت پيرى به من اثر كرده بود و مرا درمانده و بى چاره كرده بود و سـنـين عمرم به صد و سيزده سال رسيده بود پس ديدم آن حضرت را پيوسته در ركوع و سـجود مشغول به عبادت است و فراغى نيست او را از اين روى ماءيوس شدم از دلالت ، پس اشاره فرمود به من به انگشت سبّابه خويش از معجزه آن حضرت ، جوانى به من برگشت ، پـس مـن عـرض كـردم ، اى آقاى من ! چه مقدار گذشته است از دنيا و چه مقدار باقى است ؟ فرمود:
امّا ما مضى فنعم و امّا ما بقى فلا؛ آنچه گذشته است مى گويم و آنچه به جاى مانده نه . آنـگـاه فـرمـود: آنـچـه با تو است بياور، پس من آن سنگريزه را به خدمتش دام پس ‍ نقش نهاد بر آن . پس از آن حضرت ، حضرت امام محمدباقر عليه السلام را ملاقات نمودم آن را نـقـش فـرمـود، بـعـد از آن ، خدمت حضرت صادق عليه السلام شدم و بر آن نقش نهاد، پس خـدمـت حـضرت موسى بن جعفر عليه السلام شدم و آن سنگريزه را نقش نهاد پس از آن به خـدمـت حـضـرت رضـا عـليـه السـلام رسـيـدم و آن را نقش ‍ نهاد، و حبابه بعد از اين نه ماه زندگى كرد در دنيا و وفات كرد، به روايت عبداللّه بن همام .(62) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#62)
مؤ لف گويد: حبابه والبيّه كه خبر را روايت كرده زنى بوده از شيعيان عاقله كامله جليله عالمه به مسائل حلام و حرام ، كثير العبادة ، به حدى در عبادت كوشش و جهد كرده بود كه پـوسـتـش بـر شـكـمـش خـشـك شـده بـود و صـورتـش از كـثرت سجود و كوبيده شدن به محل سجده محترق شده بود و پيوسته به زيارت حضرت امام حسين عليه السلام مشرف مى گـشـت و چـنـان بـود كـه هـرگـاه مردم به نزد معاويه مى رفتند او به نزد امام حسين عليه السـلام مـى رفـت و بـر آن حـضـرت وفود مى نمود، و وقتى در صورتش برصى عارض شـده بـود به بركت آب دهان مقدس آن حضرت ، آن مرض بر طرف شد.(63) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#63) و اين زن همان زن است كه گفته : ديدم حضرت امام محمدباقر عليه السلام را در مسجدالحرام در وقت عصر كه مردم دورش جمع شدند و مسائل حـلال و حـرام و مـشـكلات خود را پرسيدند، حضرت از جاى خود حركت نفرمود تا آنكه هزار مساءله ايشان را فتوى فرمود.(64) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#64)
صـدر خـبـر دلالت دارد بـر عـدم جـواز تـراشـيدن ريش و آنكه ريش تراشى به هيئت بنى مروان و بنى اميه است . و چون در زمان ما تراشيدن ريش شايع شده و قبحش از بين رفته و بـه حـدى آن مـنكر معروف شده كه نهى از آن منكر مى نمايد!؟ و شايسته باشد كه ما در اينجا به ادله عدم جواز آن اشاره كنيم :
شـهـيـد اول عـليه السلام در (( قواعد )) فرموده : جايز نيست براى خنثى ، تراشيدن ريـش ؛ زيـرا كـه احـتـمال مى رود مرد باشد.(65) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#65) و ظاهر اين عبارت مسلم بودن حرمت است براى مرد.
مـيـردامـاد در (( شـارع النـجـاة )) حـكـم بـه حرمت كرده و گويا نسبت به اجماع داده .(66) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#66)


62- (( كمال الدين )) شيخ صدوق ، ص 536.
63- (( تـنـقـيـح المـقـال )) عـلامـه مـامـقـانـى 3/75 (فصل النساء) چاپ سه جلدى .
64- (( رجال كشّى )) 1/386.
65- (( قواعد )) شهيد اول ، ص 232.
66- (( كلمه طيبة )) محدث نورى ، ص 18، چاپ اسلاميّه .

سحر
2014_08_26, 10:42 AM
و عـلامـه مـجـلسـى رحمه اللّه در (( حليه )) نسبت به مشهور داده (67) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#67)و در (( كـتـاب جـعـفـريـات )) بـه سـنـد صـحـيـح مـروى اسـت كـه حـضـرت رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سلم فرمود: تراشيدن ريش از مثله است و هر كه مثله كند بر او باد لعنت خدا.(68) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#68) و در (( عوالى الّلئالى )) مروى است كه آن جناب فرمود: لَيْسَ مِنّا مَنْ سَلَقَ وَ لا خَرَقَ وَ لا حَلَقَ؛ نيست از ما كسى كه با بى حيايى و وقاحت سخن بسيار گويد و مال خود را تبذير كند و ريش را تراشد.(69) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#69)
چـنـانـكـه مؤ لف آن ابن ابى جمهور در حاشيه تفسير فرموده . و در (( فقيه )) مروى است كه حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: شارب را از ته بگيريد و ريش (70) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#70) را بلند بگذاريد و به يهودان و گبران خود را شبيه مگردانيد و نيز فرموده گبران ريشهاى خود را چيدند و سبيلهاى خود را زياد كردند، و ما شارب خود را مـى چـيـنـيـم و ريـش را مـى گـذاريـم ، بـعـضـى گـفـتـه انـد مـحـتمل است مراد از عدم تشبه به يهود، اصلاح كردن ريش باشد؛ چون يهود ريش ‍ را نمى تراشند.
و چـون نامه دعوت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم به ملوك كسرى رسيد به بـاذان كـه عـامـل يـمـن بـود نـوشـت كـه آن حـضـرت را نزد او فرستد، و او كاتب خود (( بـانويه )) و مردى كه او را (( خرخسك )) مى گفتند به مدينه فرستاد، آن دو نفر ريشها را تراشيده و شارب را گذاشته بودند، پس آن جناب را خوش نيامد كه به ايشان نظر كند، فرمود: واى بر شما! كى امر كرده شما را به اين ؟ گفتند: رب ما يعنى كسرى ، حـضـرت فـرمـود: ليـكـن پـروردگـار مـن امـر كـرده مـرا بـه گـذاشتن ريش و چيدن شارب .(71) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#71)
و سـيـوطـى در (( جـامع صغير )) از حضرت امام حسن عليه السلام روايت كرده كه آن جناب فرموده ده خصلت است كه قوم لوط كردند و به سبب آن هلاك شدند و زياد كنند امت من يك خصلت ديگر را و شمرد از آن ده بريدن ريش را با مقراض .(72) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#72)
شـيـخ عـلى در (( درّ المنثور )) از دو راه استدلال كرده : يكى به خبر (( فقيه )) مـذكـور. و مستحب بودن يك جزء آن به جهت دليل خارج ، منافات با وجوب جزء ديگر ندارد به جهت ظاهر امر كه وجوب است [به ] خصوص با نهى از تشبيه به يهود و گبر؛
دوم آنكه براى ازاله موى ريش در شرع ديه كامله مقرر شده و هرچه چنين باشد فعلش بر غـيـر بـلكـه بـر صـاحـبـش حـرام اسـت و بـيـرون رفـتـن افـراد نـادره مثل ازاله موى سر منافات با اين قاعده كليّه ندارد.(73) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#73)
و فـقـيـر گـويـد: كـه مـن ايـن جـمـله را از (( كـلمـه طـيـّبـه )) نـقـل كـردم و در حـديـث اسـت در ذيـل آيـه شـريـفه (( وَ اِذَابْتَلى اِبْراهِيمَ ربََّهُ بِكَلَماتٍ فـَاَتـَمَّهـُنَّ )) (74) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#74) كه گرفتن شارب و گذاشتن ريش از آن (( عشره حنفيه )) اسـت كـه بـر حـضـرت ابـراهـيـم عـليـه السـلام نـازل شـده و آن ده امـرى است كه نسخ نشده و نخواهد شد تا روز قيامت ؛(75) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#75) و بودن گذاشتن ريش در عداد مستحبات دلى استحباب نمى شود چون بغض مذكورات در آن از واجـبـات اسـت مـثـل غـسـل جـنـابـت و خـتـنـه كـردن ، و مـمـكـن اسـت اسـتدلال كرده شود به اخبار داله بر عدم جواز تشبه مردان به زنان چونكه مرد به ريش تراشيدن شبيه به زن مى شود.
حـضـرت صـادق عـليـه السـلام در (( تـوحيد مفضل )) فرمود كه بيرون آمدن مو بر صـورت بـاعـث عـزت او اسـت ؛ زيرا كه به واسطه آن از حد كودك بودن و شباهت به زن داشـتـن بـيـرون مـى آيـد.(76) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#76) و حـضرت امام رضا عليه السلام فرموده كه حق تعالى زينت داده مردان را به ريش و قرار داده ريش را فضيلتى از براى مردان كه به آن امـتياز پيدا كنند از زنان .(77) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#77) و در جزء خبرى است مروى از حضرت امام صادق عـليه السلام كه شخصى از قوم عاد تكذيب حضرت يعقوب پيغمبر كرد آن حضرت بر او نـفـريـن كرد كه ريش او ريخته شود. پس به دعاى آن پيغمبر ريش آن مرد عادى بر سينه اش ريـخـتـه و آمـرد شد.(78) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#78) از اين خبر معلوم شود كثرت قبح و شناعت بى مو شدن صورت مرد پير كه حضرت يعقوب عليه السلام در عوض تكذيب آن مرد، اين عقوبت را براى او اختيار فرمود.
و مـمـكـن اسـت نـيـز تـمـسـك بـه حـديـثـى كـه دلالت دارد بـر تـحـريـم هـمـشـكـل شدن با اعداء دين و آن خبر اين است ، شيخ صدوق از حضرت صادق عليه السلام روايـت كـرده كه فرمود: وحى فرستاد حق تعالى به سوى پيغمبرى از پيغمبران خود كه بگو به مؤ منين نپوشيد لباس دشمنان مرا و مخوريد مطاعم دشمنان مرا و سلوك نكنيد به مـسـلكـهـاى دشمنان من پس دشمنان من خواهيد بود همچنان كه ايشان دشمنان من اند.(79) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#79)
مـخـفـى نـمـاند كه ريش تراش محروم است از بسيارى از فوايد و بركات ، از جمله خضاب اسـت كـه وارد شـده كـه يـك درهـم در خـضـاب افـضـل اسـت از انـفـاق هـزار درهـم در راه خـدا.(80) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#80) و در خـضـاب چـهـارده خـصـلت است : دور مى كند باد را از گوشها، و روشن مى كند چشم را الخ .(81) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#81) و هم محروم است از شانه كردن ريش و فوايدى كـه بـر آن مـترتب است و آن بر طرف كردن فقر و بردن وبا است .(82) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#82) و هر كـه هـفـتـاد مـرتـبـه ريـش خـود را شـانـه زنـد كـه بـشـمـرد آن را يـك بـه يـك ، چهل روز شيطان نزد او نشود.(83) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#83) و از حضرت صادق عليه السلام روايت شده در آيه شريفه (( خُذوُا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلُّ مَسْجِدٍ )) (84) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#84) كه فرمود: شانه كردن است نزد هر نماز فريضه و نافله الى غير ذلك .(85) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#85)
فقير گويد: كه من نمى دانم شخصى كه ريش خود را تراشيده در دعاى رجب ، يا مَنْ اَرْجُوُهُ لِكـُلِّ خـَيـْرٍ، عـوض ريـش خـود كـه در مـشت خود مى گيرد و به جاى ، حَرِّمْ شَيْبَتى عَلى النّارِ، چه خواهد گفت ؟! و چگونه خود را محروم مى كند از توجه حق تعالى بر او و ترحّم بـر او يـا نـشـنـيـده كه كسى كه مى خواهد حق تعالى بر او ترحم فرمايد و او را از آتش جهنم آزاد نمايد بعد از نمازها بگيرد ريش خود را به دست راست و كف دست چپ را به آسمان بگشايد و بگويد هفت مرتبه :
(( يـا رَبَّ مـُحـَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَ آلِ مُحَمَّدٍ )) پس سه دفعه بگويد با همان حال (( يا ذَاالْجَلالِ وَ اْلاِكْرامِ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَارْحَمْنى وَ اءَجِرْنى مِنَ النّ ار. ))
پنجم ـ در (( مدينة المعاجز )) از ابوجعفر طبرى مروى است كه ابونمير على بن يزيد گفت : من بودم در خدمت حضرت على بن الحسين عليه السلام در وقتى كه زا شام به مدينه طـيـّبـه مـى رفت و با جماعت نشوان آن حضرت ، از رعايت احترام و حشمت فرو گذاشت نمى كـردم و هـمـيـشـه بـه ملاحطه احترام ايشان از ايشان دورتر فرود مى آمدم ، چون به مدينه وارد شـدنـد پـاره حـلّى و زيـور خـود را بـراى مـن فـرسـتـادنـد، مـن قـبـول نـكـردم و گـفـتـم اگـر حـسن سلوكى در اين مقام از من ظاهر گشت محض خشنودى خداى تعالى بود، آن هنگام حضرت سنگى سياه و سخت برگرفت و با خاتم مبارك بر آن نقش نهاد و فرمود: بگير اين را و هر حاجتى كه تو را روى دهد از آن بخواه .
مى گويد: قسم به آنكه محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم را مبعوث به حق فرمود كه من در سـراى تـاريـك از آن سـنگ طلب روشنى مى كردم روشنايى مى داد و بر قفلها آن را مى گـذاشـتـم بـاز مـى شـد و آن را بـه دست مى گرفتم و حضور سلاطين مى رفتم از ايشان بدى نمى ديدم .(86) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#86)


66- (( كلمه طيبة )) محدث نورى ، ص 18، چاپ اسلاميّه .
67- (( حـليـة المـتـقـيـن )) ص 156، فصل پنجم ، چاپ اعلمى ، تهران .
68- (( كلمه طيّبه )) ص 18.
69- (( غوالى الّلئالى )) 1/ 111.
70- مـعـلوم اسـت مـراد از بـلنـد گـذاشـتـن ريـش مقابل گرفتن شارب است كه چندان بلند گذارند از حد قبضه تجاوز كند،
و لقـد احـسـن من قال : اللّحية لحلية مالم تطل عن الطّلية ؛ يعنى ريش زينت است مادامى كه تجاوز نكند از طليه ، به معنى گردن و بيخ آن است .
71- (( كلمه طيّبه )) محدث نورى ، ص 18 ـ 19.
72- (( جامع صغير )) 2/155.
73- (( كلمه طيّبه )) محدث نورى ، ص 19.
74- سوره بقره (2)، آيه 122.
75- (( بحارالانوار )) 76/68، حديث سوم .
76- (( توحيد مفضل )) ص 85، چاپ هجرت ، قم .
77- ر.د: (( رسـالة فى حرمة حلق اللحية )) علامه محمدجواد بلاغى ، كه در كتاب (( الرّسائل الاربعة عشرة )) تحقيق : آية اللّه استادى ، چاپ شده است .
78- ر.ك : همان ماءخذ.
79- ر.ك : همان ماءخذ.
80- (( بحارالانوار )) 76/99.
81- (( بحارالانوار 76/99.
82- (( بحارالانوار )) 76/113 ـ 114.
83- (( بحارالانوار )) 76/117.
84- سوره اعراف (7)، آيه 31.
85- (( البـرهـان فـى تـفـسـيـر القـرآن )) 3/149، حديث 11، اءعلمى ، بيروت .
86- (( دلائل الامـامـة )) ابوجعفر طبرى ، ص 201، حديث 119، (( مدينة المعاجز )) 9/294.

سحر
2014_08_26, 10:43 AM
ششم ـ دريدن شيران است دزدى را كه متعرض آن حضرت شد.
و نـيـز در آن كـتـاب و غـيـره اسـت كـه حـضـرت امـام محمدباقر عليه السلام فرمود: وقتى حـضـرت عـلى بـن الحـسـيـن عليه السلام به سفر حج بيرون شد و رفت تا رسيد به يك وادى مـا بـيـن مـكـه و مـدينه پس ناگاه مردى راهزن به آن حضرت برخورد و به آن جناب گـفـت : فـرود آى ، فرمود: مقصود چيست ؟ گفت : تو را بكشم و اموالت برگيرم ! فرمود: هـرچـه دارم بـا تـو قـسمت مى كنم و بر تو حلال مى نمايم . گفت : نه ! فرمود: براى من قـدرى كـه مـرا به مقصد برساند بگذار، قبول نكرد. حضرت فرمود: (( (فَاَيْنَ رَبُّكَ؟ قـالَ نـائِمٌ)، )) پـروردگـار تـو كـجـا اسـت ؟ خـواب اسـت ، در ايـن حال دو شير حاضر شدند يك شير سرش را و آن ديگر پايش را گرفتند و كشيدند، پس ‍ حـضرت فرمود: گمان كردى كه پروردگارت از تو در خواب است ؟ يعنى اين است جزاى تو بچش عقوبت خود را.(87) (http://www.ghadeer.org/site/dowran/masomin/montahi2/bab6/footnt01.htm#87)


87- (( بحارالانوار )) 46/41.

اذامه دارد