PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دو پسر حضرت آدم علیه السلام و ازدواج آن‏ها



گل مريم
2014_06_26, 03:49 PM
besmellah1



قصه هاي قرآن به قلم روان

محمد محمدي اشتهاردي




دو پسر حضرت آدم علیه السلام و ازدواج آن‏ها

حضرت آدم عليه‏ السلام و حوا عليهاالسلام وقتى كه در زمين قرار گرفتند، خداوند اراده كرد كه نسل آن‏ها را پديد آورده و در سراسر زمين منتشر گرداند. پس از مدتى حضرت حوا باردار شد و در اولين وضع حمل، از او دو فرزند دو قلو، يكى دختر و ديگرى پسر به دنيا آمدند. نام پسر را قابيل و نام دختر را اقليما گذاشتند. مدتى بعد كه حضرت حوا بار ديگر وضع حمل نمود، باز دو قلو به دنيا آورد كه مانند گذشته يكى از آن‏ها پسر بود و ديگرى دختر. نام پسر را هابيل و نام دختر را ليوذا گذاشتند.


فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسيدند.براى تأمين معاش، قابيل شغل كشاورزى را انتخاب كرد، و هابيل به دامدارى مشغول شد. وقتى كه آن‏ها به سن ازدواج رسيدند (طبق گفته بعضى:) خداوند به آدم عليه‏ السلام وحى كرد كه قابيل با ليوذا هم قلوى هابيل ازدواج كند، و هابيل با اقليما هم قلوى قابيل ازدواج نمايد.( از ظاهر بعضى از آيات قرآن مانند آيه يك سوره نساء ... وَ بَثَّ منهُما رِجالاً كثِيراً وِ نِساءً استفاده مى‏ شود كه در ازدواج فرزندان آدم، شخص ثالثى در كار نبوده است، و ضرورت اجتماعى چنين اقتضا داشت، ولى روايات و گفتار مفسران در اين باره گوناگون است، و در بعضى از روايات، از دواج خواهر و برادر فرزندان آدم عليه‏ السلام تكذيب شده است (چنان كه در تفسير نورالثقلين، ج 1،ص 610، و بحار، ج 11،ص 226، ذكر شده) به نظر مى‏ رسد بهترين قول اين است كه: قابيل و هابيل با دو دختر كه از بازماندگان نسل‏هاى در حال انقراض قبل بودند، ازدواج نموده ‏اند، زيرا طبق بعضى از روايات (كه قبلا تحت عنوان سرآغاز ذكر شد) آدم عليه ‏السلام اولين انسان روى زمين نيست. )


حضرت آدم فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ كرد، ولى هواپرستى باعث شد كه قابيل از انجام اين فرمان سرپيچى كند زيرا اقليما هم‏ قُلويش زيباتر از ليوذا بود، حرص و حسد آن چنان قابيل را گرفتار كرده بود كه به پدرش تهمت زد و با تندى گفت: خداوند چنين فرمانى نداده است، بلكه اين تو هستى كه چنين انتخاب كرده ‏اى؟(مجمع البيان، ج 3،ص 183.)

گل مريم
2014_06_26, 03:51 PM
دو قربانى فرزندان آدم عليه ‏السلام‏


حضرت آدم عليه ‏السلام براى اين كه به فرزندانش ثابت كند كه فرمان ازدواج از طرف خدا است، به هابيل و قابيل فرمود: هركدام چيزى را در راه خدا قربانى كنيد، اگر قربانى هر يك از شما قبول شد او به آن چه ميل دارد سزاوارتر و راستگوتر است. [نشانه قبول شدن قربانى در آن عصر به اين بود كه صاعقه از آسمان بيايد و آن را بسوزاند].


فرزندان اين پيشنهاد را پذيرفتند. هابيل كه گوسفند چران و دامدار بود، از بهترين گوسفندانش يكى را كه چاق و شيرده بود برگزيد، ولى قابيل كه كشاورز بود، از بدترين قسمت زراعت خود خوشه ‏اى ناچيز برداشت. سپس هر دو بالاى كوه رفتند و قربانى‏ هاى خود را بر بالاى كوه نهادند، طولى نكشيد صاعقه ‏اى از آسمان آمد و گوسفند را سوزانيد، ولى خوشه زراعت باقى ماند. به اين ترتيب قربانى هابيل پذيرفته شد، و روشن گرديد كه هابيل مطيع فرمان خدا است، ولى قابيل از فرمان خدا سرپيچى مى‏ كند.( مجمع البيان، ج 3،ص 183)


به گفته بعضى از مفسران، قبولى عمل هابيل و رد شدن عمل قابيل، از طريق وحى به آدم عليه ‏السلام ابلاغ شد، و علت آن هم چيزى جز اين نبود كه هابيل مردى با صفا و فداكار در راه خدا بود، ولى قابيل مردى تاريك دل و حسود بود، چنان كه گفتار آن‏ها كه در قرآن (سوره مائده آيه 27) آمده بيانگر اين مطلب است، آن جا كه مى ‏فرمايد:

هنگامى كه هر كدام از فرزندان آدم، كارى براى تقرب به خدا انجام دادند، از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد. آن برادرى كه قربانيش پذيرفته نشد به برادر ديگر گفت: به خدا سوگند تو را خواهم كشت. برادر ديگر جواب داد: من چه گناهى دارم زيرا خداوند تنها از پرهيزگاران مى ‏پذيرد.

نيز مطابق بعضى از روايات از امام صادق عليه ‏السلام نقل شده كه علت حسادت قابيل نسبت به هابيل، و سپس كشتن او اين بود كه حضرت آدم عليه‏ السلام هابيل را وصى خود نمود، قابيل حسادت ورزيد و هابيل را كشت، خداوند پسر ديگرى به نام هبة الله به آدم عليه ‏السلام عنايت كرد، آدم به طور محرمانه او را وصى خود قرار داد و به او سفارش كرد كه وصى بودنش را آشكار نكند، كه اگر آشكار كند قابيل او را خواهد كشت... قابيل بعدها متوجه اين موضوع شد و هبة الله را تهديد كرد كه اگر چيزى از علم وصايتش را آشكار كند، او را نيز خواهد كشت.( اقتباس از بحار، ج 11،ص 240. )

گل مريم
2014_06_26, 03:56 PM
كشته شدن هابيل و دفن جنازه او

حسادت قابيل از يك سو و پذيرفته نشدن قربانيش از سوى ديگر، كينه او را به جوش آورد، نفس سركش بر او چيره شد، به طورى كه آشكارا به قابيل گفت: تو را خواهم كشت.


آرى وقتى حرص، طمع، خودخواهى و حسادت بر انسان چيره گردد، حتى رشته رحم و مهر برادرى را مى‏ بُرَد، و خشم و غضب را جايگزين آن مى ‏گرداند.

هابيل كه از صفاى باطن برخوردار بود و به خداى بزرگ ايمان داشت، برادر را نصيحت كرد و او را از اين كار زشت برحذر داشت و به او گفت: خداوند عمل پرهيزگاران را مى ‏پذيرد، تو نيز پرهيزگار باش تا خداوند عملت را بپذيرد، ولى اين را بدان كه اگر تو براى كشتن من دست دراز كنى، من دست به كشتن تو نمى‏زنم، زيرا از پروردگار جهان مى ‏ترسم، اگر چنين كنى بار گناه من و خودت بر دوش تو خواهد آمد و از دوزخيان خواهى شد كه جزاى ستمگران همين است.


نصايح و هشدارهاى هابيل در روح پليد قابيل اثر نكرد، و نفس سركش او سركش‏تر شد و تصميم گرفت كه برادرش را بكُشد(مائده، 27 تا 30.)لذا به دنبال فرصت مى ‏گشت تا به دور از پدر و مادر، به چنان جنايت هولناكى دست بزند.

شيطان، قابيل را وسوسه مى‏ كرد و به او مى‏ گفت: قربانى هابيل پذيرفته شد، ولى قربانى تو پذيرفته نشد، اگر هابيل را زنده بگذارى، داراى فرزندانى مى‏شود، آن گاه آن‏ها بر فرزندان تو افتخار مى ‏كنند كه قربانى پدر ما پذيرفته شد، ولى قربانى پدر شما پذيرفته نشد.( تفسير نورالثقلين، ج 1،ص 612.)


اين وسوسه همچنان ادامه داشت تا اين كه فرصتى به دست آمد. حضرت آدم عليه ‏السلام براى زيارت كعبه به مكه رفته بود، قابيل در غياب پدر، نزد هابيل آمد و به او پرخاش كرد و با تندى گفت: قربانى تو قبول شد ولى قربانى من مردود گرديد، آيا مى‏ خواهى خواهر زيباى مرا همسر خود سازى، و خواهر نازيباى تو را من به همسرى بپذيرم؟! نه هرگز.

هابيل پاسخ او را داد و او را اندرز نمود كه: دست از سركشى و طغيان بردار.( مجمع البيان، ج 1،ص 183. )


كشمكش اين دو برادر شديد شد. قابيل نمى ‏دانست كه چگونه هابيل را بكشد، شيطان به او چنين القاء كرد: سرش را در ميان دو سنگ بگذار، سپس با آن دو سنگ سر او را بشكن.(طبق بعضى از روايات هابيل در خواب بود، قابيل با كمال ناجوانمردى به او حمله كرد و او را كشت. (تفسير قرطبى، ج 3،ص 2123.) )

مطابق بعضى از روايات، ابليس به صورت پرنده ‏اى در آمد و پرنده ديگرى را گرفت و سرش را در ميان دو سنگ نهاد و فشار داد و با آن دو سنگ سر آن پرنده را شكست و در نتيجه آن را كشت. قابيل همين روش را از ابليس براى كشتن برادرش آموخت و با همين ترتيب، برادرش هابيل را مظلومانه به شهادت رسانيد.( بحار، ج 11،ص 230؛ مجمع البيان، ج 3،ص 184)


از امام صادق عليه ‏السلام نقل شده كه فرمود: قابيل جسد هابيل را در بيابان افكند. او سرگردان بود و نمى‏ دانست كه آن جسد را چه كند (زيرا قبلاً نديده بود كه انسان‏ها را پس از مرگ به خاك مى ‏سپارند). چيزى نگذشت كه ديد درندگان بيابان به سوى جسد هابيل روى آوردند، قابيل (كه گويا تحت فشار شديد وجدان قرار گرفته بود) براى نجات جسد برادر خود، مدتى آن را بر دوش كشيد، ولى باز پرندگان، اطراف او را گرفته بودند و منتظر بودند كه او چه وقت جسد را به خاك مى‏ افكند تا به آن حمله‏ ور شوند.


خداوند زاغى به آن جا فرستاد. آن زاغ زمين را كند و طعمه خود را ميان خاك پنهان نمود(مائده، 31. ) تا به اين ترتيب به قابيل نشان دهد كه چگونه جسد برادرش را به خاك بسپارد.


قابيل نيز به همان ترتيب زمين را گود كرد و جسد برادرش هابيل را كه در ميان آن دفن نمود. در اين هنگام قابيل از غفلت و بى خبرى خود ناراحت شد و فرياد بر آورد:

اى واى بر من! آيا من بايد از اين زاغ هم ناتوانتر باشم، و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن كنم؟(مجمع البيان، ج 3،ص 185 - زاغ داراى پرهاى سياه است و به كلاغ شباهت دارد. ) (مائده 31)


اين نيز از عنايات الهى بود كه زاغ را فرستاد تا روش دفن را به قابيل بياموزد و جسد پاك هابيل، آن شهيد راه خدا، طعمه درندگان نشود. ضمناً سرزنشى براى قابيل باشد كه بر اثر جهل و خوى زشت، از زاغ هم پست‏تر و نادان‏تر است و همين نادانى و خوى زشت، او را به جنايت قتل نفس واداشته است.

گل مريم
2014_06_26, 03:59 PM
اندوه شديد آدم عليه ‏السلام، و دلدارى خداوند

قابيل جنايتكار پس از دفن جسد برادرش، نزد پدر آمد. آدم عليه ‏السلام پرسيد: هابيل كجاست؟

قابيل گفت: من چه مى‏ دانم، مگر مرا نگهبان او نموده بودى كه سراغش را از من مى‏ گيرى؟!


آدم عليه ‏السلام كه از فراق هابيل، سخت ناراحت بود، برخاست و سر به بيابان‏ها نهاد تا او را پيدا كند. همچنان سرگردان مى‏ گشت اما چيزى نيافت. تا اين كه دريافت كه او به دست قابيل كشته شده است، با ناراحتى گفت: لعنت بر آن زمينى كه خون هابيل را پذيرفت.( اين زمين، در ناحيه جنوب مسجد جامع بصره قرار گرفته است. (بحار، ج 11،ص 228). )

از آن پس آدم عليه ‏السلام از فراق نور ديده و بهترين پسرش، شب و روز گريه مى‏ كرد، و اين حالت تا چهل شبانه روز ادامه يافت.(تفسير نور الثقلين، ج 1،ص 612. )


آدم عليه ‏السلام در جستجوى ديگر، قتلگاه هابيل را پيدا كرد و طوفانى از غم در قلبش پديدار شد. آن زمين را كه خون به ناحق ريخته پسرش را پذيرفته، لعنت نمود، و نيز قابيل را لعنت كرد. از آسمان ندايى خطاب به قابيل آمد كه لعنت بر تو باد كه برادرت را كُشتى...


حضرت آدم عليه ‏السلام بسيار غمگين به نظر مى‏ رسيد و آه و ناله ‏اش از فراق پسر عزيزش بلند بود. و شكايتش را به درگاه خدا برد، و از او خواست كه ياريش كند و با الطاف مخصوص خويش، او را از اندوه جانكاه نجات دهد.

خداوند مهربان به آدم عليه‏ السلام وحى كرد و به او بشارت داد كه: آرام باش، به جاى هابيل، پسرى را به تو عطا كنم كه جانشين او گردد.

طولى نكشيد كه اين بشارت تحقق يافت، و حوا عليهاالسلام داراى پسر پاك و مباركى گرديد. روز هفتم اين نوزاد، خداوند به آدم عليه ‏السلام چنين وحى كرد: اى آدم! اين پسر از ناحيه من به تو هِبَه (بخشش) شده است، نام او را هبة الله بگذار. آدم عليه ‏السلام از وجود چنين پسرى خشنود شد، و نام او را هبة الله گذاشت.( بحار، ج 11،ص 230 و 231 - به نقل ديگر، هنگامى كه هابيل كشته شد، همسرش حامله بود، پس از مدتى پسرى از او متولد شد، آدم نام او را هابيل گذاشت و پس از مدتى، خداوند به خود آدم پسرى داد، نام او را شيث گذاشت و گفت: اين پسرم هبة الله (از عطاياى خدا) است. (همان مدرك،ص 228).)

گل مريم
2014_06_26, 04:01 PM
اشعار جانسوز آدم عليه ‏السلام در سوگ هابيل‏
آدم عليه ‏السلام در سوگ جانسوز پسر شهيدش، اشعار زير را سرود و خواند:




تغيّرت البلاد و من عليها



فوجه الْأَرْض مغبرّ قبيح


تغير كل ذى طعم و لون


و قَلَّ بشاشة الوه المليح


ارى طول الحياد علىَّ غمّاً


و هل انامن حياتى مستريح


و مالى لا اجود بسكب دمع


و هابيل تضمنه الضريح


قتل قابيل هابيلاً اخاه


فواحُزنى لَقَد فقد المليح



يعنى: سرزمين‏ها و آن چه در آن‏ها هست همه دگرگون شده، و چهره زمين غبارآلود و زشت گشته است.

مزه هر غذايى، و رنگ هر چيزى تغيير يافته، وچهره شاداب و نمكين اندك شده است.
طول زندگى را براى خود اندوهى دراز مى‏ نگرم، آيا روزى خواهد آمد كه از اين زندگى پر رنج راحت شوم؟

چه شده كه اشكهايم جارى نمى‏ گردد، و چشمهايم از اشك فشانى دريغ مى ‏كنند، با اين كه پيكر هابيل در ميان قبر قرار گرفته است.

قابيل برادرش هابيل را كشت، واى بر اين اندوه كه به فراق هابيل زيبايم گرفتار شدم.( عيون اخبار الرضا عليه‏السلام، ج 1،ص 243، (به نقل از حضرت على عليه‏السلام). )