PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حضرت محمد ص که بود ؟



یا علی ابن الحسین
2014_06_23, 06:32 PM
حضرت محمد ص که بود ؟

یا علی ابن الحسین
2014_06_23, 06:49 PM
لطفا احادیث و روایات قبل از نبوت و بعد از نبوت .... را بذارین
ممنون

مدهامتان
2014_06_25, 01:11 PM
حضرت محمد ص که بود ؟

در سالى كه معروف به عام الفيل است ديده به جهان گشود. پدر حضرت محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم (( عبداللّه )) و مادر گرامى ايشان (( آمنه )) نام داشت .
عبداللّه قبل از تولد پيامبر(ص ) از دنيا رفته بود و به همين جهت عبدالمطلب جد ايشان (پدر عبداللّه ) سرپرستى او را به عهده گرفت . حضرت محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم شش ساله بود كه مادرش آمنه وفات يافت و عبدالمطلب نيز حدود دو سال بعد ديده از جهان فرو بست و سرپرستى ايشان را ((ابو طالب )) عموى آن حضرت ، پدر حضرت على عليه السلام به عهده گرفت .

(جوانى )
پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم دوران جوانى خود را در مكه سپرى كرد.همه مردم ايشان را فرد راستگو، درستكار و امين مى شناختند به طورى كه او را ((محمد امين )) مى ناميدند. حضرت محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم همواره يار ستمديدگان بود و به افراد مستمند كمك مى كرد. و در سن بيست سالگى بود كه در پيمان (حلف الفضول ) كه ميان عده اى از جوانان مكه و براى كمك و حمايت از ستمديدگان به وجود آمده بود شركت نمود.آنان پيمان بسته بودند كه هر جا مظلومى بيابند به كمكش ‍ بشتابند.
حضرت محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم در سن بيست و پنج سالگى با (( حضرت خديجه )) كه از زنان پاكدامن و محترم و بزرگوار بود ازدواج كرد. حضرت فاطمه (س ) بانوى بزرگ اسلام و جهان ، از ثمرات اين ازدواج مبارك مى باشند.

(بعثت )
پيامبر اسلام (ص )، هر سال يك ماه ، براى عبادت به (( غار حرا)) كه در كوه نور و در نزديكى مكه قرار داشت مى رفت . در آن ايام بود كه از طرف خداوند به پيامبرى مبعوث شد ، جبرئيل اولين آيات الهى را كه از سوره (( علق )) بود، از جانب خداوند بر پيامبر خواند. رسول خدا در آن هنگام چهل سال داشت . اولين كسانى كه به پيامبر ايمان آوردند، از مردان ، حضرت على عليه السلام واز زنان حضرت خديجه (س ) بودند.

(تبليغ دين )
حضرت محمد (ص ) پس از آنكه به پيامبرى و رسالت برگزيده شدند، تا سه سال به صورت پنهانى مردم را به اسلام دعوت مى كردند و در اين مدت عده اندكى به ايشان ايمان آوردند. پس از آن ، از جانب خداوند، به ايشان فرمان داده شد تا دعوت خود را به صورت آشكار بيان فرمايند،و ابتدا خويشان و اقوام خود را به اسلام دعوت نمايند.با علنى شدن دعوت رسول خدا(ص ) مشركان مكه از هيچ كوششى براى مبارزه و جلوگيرى از گسترش ‍ و نفوذ اسلام خوددارى نكردند. و به آزار و شكنجه مسلمانان پرداختند ((بلال حبشى )) را به دردناك ترين شيوه ها شكنجه نمودند و (( سميه و ياسر)) پدر و مادر (عمّار) را به شهادت رسانيدند . آزار و شكنجه مسلمانان ، توسط مشركان به جايى رسيد كه رسول خدا (ص ) به مسلمانان دستور داد تا مكه را ترك كنند و به كشور حبشه (اتيوپى كنونى ) مهاجرت نمايند و در نتيجه تعدادى از زنان و مردان مسلمان به سرپرستى جعفربن ابى طالب به حبشه مهاجرت كردند.وقتى مشركان مكه از مهاجرت مسلمانان به حبشه اطلاع پيدا كردند، عمروعاص را براى باز گرداندن آنان به حبشه فرستادند. اما پادشاه حبشه كه حقانيت دين اسلام را از زبان جعفربن ابى طالب شنيد به مسلمانان اجازه داد آزادانه در حبشه به زندگى خود ادامه دهند و عمروعاص شكست خورده به مكه بازگشت .
شكست مشركان در مهاجرت مسلمانان به حبشه و گسترش اسلام ، باعث شد كه جهت جلوگيرى از دعوت الهى رسول خدا (ص ) مسلمانان را تحريم اقتصادى نمايند. در نتيجه سران مشركان دستور دادند كه هيچكس با بنى هاشم خريد و فروش ننمايد و همگى با مسلمانان قطع رابطه كنند. رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم به همراه مسلمانان مدت سه سال را در محاصره اقتصادى در يكى از دره هاى مكه به نام شعب ابوطالب و در سخت ترين شرايط براى دفاع از دين خدا به سر بردند. آنان در محاصره بودند تا اينكه رسول خدا(ص ) به ابوطالب خبر داد كه موريانه عهدنامه مشركين را خورده است و جز نام خدا چيزى باقى نمانده است . وقتى مشركان به سراغ عهدنامه خود رفتند و حقانيت گفتار پيامبر را مشاهده كردند دست از محاصره برداشتند.

(مهاجرت به مدينه )
شهر مدينه پيش از مهاجرت پيامبر اسلام (ص ) از مكه (( يثرب )) ناميده مى شد. يثرب از دو قبيله ((اوس )) و ((خزرج )) تشكيل يافته بود كه همواره با يكديگر در جنگ و نزاع بودند. وقتى كه خبر پيامبر اسلام (ص ) به مدينه رسيد عده اى از آنان در سال دوازدهم و سيزدهم بعثت به مكه آمدند و پس از پذيرفتن اسلام با آن حضرت پيمان بستند كه رسول خدا را يارى كنند. مشركان كه گسترش اسلام را حتى در خارج از سرزمين مكه مشاهده نمودند تصميم گرفتند. پيامبر اسلام (ص ) را به قتل برسانند و براى اجراى تصميم خود گروهى را برگزيدند تا شبانه به خانه پيامبر(ص ) حمله آورده و ايشان را در بستر به قتل برسانند. در اين شرايط بود كه حضرت على عليه السلام براى حفظ جان رسول خدا (ص ) در بستر ايشان خوابيد و پيامبر(ص ) از مكه خارج شد و پس از اينكه گروه زيادى از مسلمانان به مدينه مهاجرت كرده بودند، پس از سيزده سال مبارزه پيگير در مكه و تبليغ اسلام به مدينه مهاجرت فرمود. ( مدينه النبى ) شهر ((يثرب )) با ورود پيامبر اسلام (ص ) ((مدينه )) يا ((مدينه النبى )) نامگذارى شد و هجرت پيامبر اسلام از مكه به مدينه مبدا تاريخ اسلام گرديد.
پيامبر اسلام (ص ) بعد از ورود به مدينه ابتدا مسجدى بنا نمود. كه خود نيز در ساختن آن با مسلمانان همكارى مى كرد. مسجد محل عبادت و مركز حكومت و اجتماع مسلمانان مدينه محسوب مى شد. پس از بناى مسجد بين مسلمانان پيوند برادرى ايجاد نمود.

(نبردهاى مسلمانان با مشركان )
پيروزى روزافزون مسلمانان و گسترش اسلام و پايه ريزى حكومت بزرگ اسلامى در مدينه ، مشركان را بر آن داشت كه تمام توان نظامى خود را براى مقابله با اسلام بكار برند. غزوه بدر، اولين نبرد مسلمانان با مشركان بود. در اين نبرد تعداد مسلمانان 313 نفر بود و اسلحه اندكى در اختيار داشتند. در حالى كه مشركان با 950 نفر و اسلحه فراوان به ميدان آمده بودند. مسلمانان در حالى كه رسول خدا(ص ) پيشاپيش آنان قرار داشت بر سپاه مشركان حمله كردند و با يارى خداوند و دلاورى و رشادت مسلمانان به ويژه حمزه عموى پيامبر(ص ) و على (ع ) مشركان را شكست داده و با گرفتن تعدادى اسير آنان را وادار به فرار كردند. جنگ بدر در سال دوم هجرت اتفاق افتاد.
در سال سوم هجرت مشركان مكه با سپاه سه هزار نفرى و براى گرفتن انتقام شكست بدر با امكانات و تجهيزات زياد به طرف مدينه حركت كردند. سپاه اسلام با سپاه مشركان ، در دامنه كوه احد در مقابل يكديگر قرار گرفتند. رسول خدا(ص ) ابتدا پنجاه نفر از سربازان را ماءمور حفاظت از تنگه اى كرد كه در پشت سپاه اسلام قرار داشت تا خطر حمله احتمالى مشركان را از آن محل برطرف نمايد. در آغاز نبرد پيروزى با مسلمانان بود و مشركان شكست خورده و پا به فرار گذاشتند. در اين هنگام نگهبانان تنگه به تصور اينكه جنگ تمام شده است ، بر خلاف دستور پيامبر (ص )، سنگرهاى خود را ترك كرده و به جمع آورى غنائم پرداختند. مشركان كه تنگه مذكور را خالى ديدند از آن ناحيه به مسلمانان حمله كردند و عده اى را به شهادت رساندند. از جمله شهدا، حمزه سردار بزرگ اسلام و عموى رسول خدا(ص ) بود. مشركان كه قصد به شهادت رساندن رسول خدا(ص ) را داشتند با فداكارى حضرت على (ع ) كه با تمام توان از پيامبر(ص ) دفاع مى نمود روبرو شده در نتيجه عقب نشينى كردند.
در سال پنجم هجرت مشركان با تمام توان و با يارى متحدان خود سپاه بزرگى فراهم كرده و به مدينه حمله كردند. مسلمانان به پيشنهاد سلمان فارسى در شمال مدينه خندقى حفر كردند و به همين خاطر اين جنگ غزوه خندق ناميده شد. سپاه مشركان وقتى به مدينه رسيد در مقابل خود خندقى بزرگ را مشاهده كرد. و با كشته شدن پهلوانان آنان بوسيله حضرت على (ع ) و وزيدن بادى سرد، كه چادرهاى آنان را از جا مى كند بالاخره شكست خورده و پراكنده شدند. غزوه خندق در قرآن مجيد ((احزاب )) ناميده شده است .

(فتح مكه )
پس از غزوه خندق (احزاب ) مشركان كه قدرت و نيرومندى مسلمانان را مشاهده نمودند، از در سازش درآمده و حاضر به صلح با مسلمانان شدند و بدين ترتيب ((صلح حديبيه )) واقع شد. آنان در پيمان صلح حديبيه متعهد شدند كه ده سال با مسلمانان وارد جنگ نشوند و به مسلمانان اجازه زيارت خانه خدا را بدهند. در اين دوران صلح بود كه پيامبر اسلام (ص ) براى گسترش دين خدا در سراسر جهان نامه هايى به پادشاهان ايران و روم و مصر نوشت و آنان را به اسلام دعوت نمود. و تقريبا دو سال از عقد صلح حديبيه گذشته بود كه مشركان پيمان شكنى كردند. در نتيجه رسول خدا(ص ) با سپاهى بزرگ به سوى مكه حركت كرد و مشركان كه توان مقابله با سپاه اسلام را نداشتند تسليم شدند. سپس رسول خدا(ص ) به مسجدالحرام رفت و على عليه السلام به فرمان پيامبر(ص ) بر دوش ايشان رفته و تمامى بتهاى مشركان را سرنگون نمود. اين واقعه در سال هشتم هجرت اتفاق افتاد.

(وفات رسول خدا(ص ))
پيامبر اسلام (ص ) پس از بيست و سه سال مبارزه و تبليغ دين خدا (سيزده سال در مكه و ده سال در مدينه )، و برقرار كردن حكومت اسلامى ، و تعيين حضرت على (ع ) به عنوان وصى و جانشين پس از خود، به ويژه در ((حجة الوداع )) (آخرين حج ) و در محل غدير خم ، در 28 صفر سال يازدهم هجرى در سن 63 سالگى رحلت نمود. مرقد مطهر رسول خدا (ص ) در مدينه منوره قرار دارد

یا علی ابن الحسین
2014_06_26, 08:33 PM
ممنون از مطلبی که گذاشتین
ای کاش مطلب بیشتر میذاشتن وقت کنم مطالعش میکنم
و چند کتاب معرفی کنند
التماس دعا

http://www.shahrequran.ir/avatars/member139.gif?dateline=1395068654

یا علی ابن الحسین
2014_07_02, 01:37 PM
منبع : کتاب اسرار آل محمد نوشته ی شيخ ابو صادق سليم بن قيس هلالي عامري كوفي (م 76 هـ .ق)
خود کتاب هم میذارم در این تاپیک برای دانلود

http://www.shahrequran.ir/attachment.php?attachmentid=1760&stc=1&d=1404295466

http://www.shahrequran.ir/attachment.php?attachmentid=1761&stc=1&d=1404295466

یا علی ابن الحسین
2014_07_02, 03:20 PM
کتاب اسرار آل محمد نوشته ی شيخ ابو صادق سليم بن قيس هلالي عامري كوفي (م 76 هـ .ق)
کتاب اسرار آل محمد نوشته ی شيخ ابو صادق سليم بن قيس هل.zip (http://www.shahrequran.ir/attachment.php?attachmentid=1764&stc=1&d=1404311366) (5.22 مگابایت)

یا علی ابن الحسین
2014_07_02, 05:49 PM
حدیث بیست یکم
نمونه هایی از محبت های رسول خدا به حسنین

اب خواستن امام حسن و امام حسین ع
ابان از سلیم نقل میکند که گفت : حدیثی را علی بن ابیطالب ع و سلمان و ابوذر و مقداد برایم نقل کردند که ابوحجحاف ، داود ابی عوف عوفی ان را از ابی سعید خدری نقل نمود و گفت: رسول خدا ع به منزل دخترش وارد شد در حالی که حضرت فاطمه عع زیر دیگی اتش روشن کرده بود و برای خوانواده اش غذا می پخت و علی ع در گوشه ای از خانه خوابیده بود و امام حسن و امام حسین ع نیز در کنار او خواب بودند .
رسول خدا ص در کنار دخترش نشسته بود 1 و با او سخن میگفت در حالی که فاطمه ع خودش زیر اتش را زیر دیگ روشن نگه میداشت و خدمتکاری نداشت . در این هنگام امام حسن ع از خواب بیدار شد و رو به رسول خدا کرده و گفت : پدر جان به من اب بده.2
پیامبر ص او را در اغوش گرفت و سپس برخاست و به سوی شتر شیر دهی که داشت رفت و شیر ان را با دستان خود دوشید ، انگاه ان شیر پرچرب را در ظرفی که دوشیده بود اورد تا امام حسن ع از ان بنوشد، در این هنگام امام حسین ع نیز از خواب بیدار شد و گفت :پ=در جان به من اب بده.
رسول خدا ص فرمود ای پسرم برادرت که از تو بزرگتر است قبل از تو از من اب خواسته است . امام حسین ع عرض کرد : قبل از او به من اب بده.
رسول خدا ص شروعع به ارام کردن 3 و نوازش کردن او نمود و از او خواست که اجازه بدهد تا برادرش (زودتر)بنوشدولی امام حسین ع قبول نمیکرد در این حال حضرت فاطمه ع عرض کرد:پدر جان گویی حسن عع را بیشتر از حسین عع دوست داری؟
رسول خدا ص فرمود : نه او محبوبتر از حسین ع نیست ، ان دو در نزد من فرقی با هم ندارند ولی امام حسن ع از من زودتر اب خواست.همانا من و تو و این دو (فرزندت)و ان کس که خوابیده است (علی ع)در بهشت در یک منزل ساکنیم و در یک رتبه قرار داریم راوی گوید ( در این مدت ) علی ع خواب بود و چیزی از این ماجرا نمیدانست.
1. در روایتی امده:رسول خدا ص در کنار فاطمهص نشسته و مشغول صحبت با او شد
2. در روایت دیگری امده:اتی جدم به من اب بده.
3.در نسخه دیگری امده:شروع به بوسیدن و نوازش کردن او نمود.

http://www.shahrequran.ir/attachment.php?attachmentid=1763&stc=1&d=1404310731

یا علی ابن الحسین
2014_07_12, 10:39 AM
http://www.3erat.com/wp-content/uploads/2013/09/sabrerasul.jpg (http://www.3erat.com/wp-content/uploads/2013/09/sabrerasul.jpg)

چشمان مبارک حضرت محمد(ص) به آن مرد یهودی افتاد. این بار هم در سلام کردن سبقت گرفت و با رویی خوش با او برخورد نمود، آن شخص به سلامش پاسخ داد و گفت: پولی را که به من بدهکاری که فراموش نکرده ای؟ فرمود: نه، گفت: بدهی مرا به من بازگردان فرمود: حالا پولی ندارم تا به تو بپردازم ولی …. یهودی گفت: من امروز تو را رها نمی کنم و تا به مالم نرسم نمی گذارم از اینجا عبور کنی. با همان لبخند زیبایش فرمود: من هم همین جا می مانم تا زمانی که تو اجازه دهی.
برخی از رهگذران بی اطلاع از ماجرا با سلامی از آنجا رد می شدند ولی وقتی عده ای از اصحاب باخبر شدند، خواستند طلبکار را تنبیه کنند که چنین جسارتی به پیامبر مسلمین نموده ولی رسول خدا مانع از کارشان شده و آنها را از آنجا دور فرمود.آفتاب داغ مدینه بر سر و روی رسول الله می تابید و عرق از صورتش می چکید، با این همه ایشان هیچ عکس العمل و حرف تندی از خودشان ندادند با این وجود مرد یهودی آن حضرت را در همان وضعیت نگاه داشته بود.قریب به یک شبانه روز پیامبر(ص) را رها نکرد و با وجود تهدید وی توسط برخی اصحاب، پیامبر اکرم(ص) همچنان در کنار وی ماند و اصحاب را از آن کار منع می فرمود.
وقتی او این وضع را دید خود را به روی دست و پای پیامبر اکرم انداخت و عرض کرد: من شما را برای پول نگه نداشتم، بلکه در کتاب مقدس یهودیان، تورات، خوانده بودم که از ویژگیهای آخرین پیامبر خدا صبر و بردباری است و من تصمیم گرفتم شما را امتحان کنم . حالا شهادت می دهم که شما همان پیغمبر موعود هستید و من با میل قلبی و با اطمینان به شما ایمان می آورم، شهادت می دهم که خدایی جز الله نیست و شهادت می دهم محمد فرستاده ی اوست و اموالش را در اختیار رسول خدا گذاشت.
علی عمرانی
الامالی، صدوق، ص ۵۵۱-۵۵۲، ح ۷۳۷
طراح پوستر: میلاد پسندیده.
اتجهت عیناه المبارکتین طرف ذاک الرجل الیهودی،تقدم فی السلام و التحیة منه مرة اخری،و واجهه بالوجه البسیط،اجابه ذاک الرجل ثم قال:أظن ما نسیت دینک؟ألیس کذالک؟قال:بلی،قال:فأعِدنی دَینی!
قال:لا یکون لدیّ فلوس کی أدفعه الیک حالا،لکن…
قال الیهودی:لا اطلقک الیوم، و لا أسمحک للعبور حتی تصل الیّ مالی.قال بتبسمه الجمیل:أنا ایضا أبقی هنا حتی ان تسمح!
کانوا یمشون من هناک بعض العابرین الجاهلین بالموضوع و یتحیئون فقط،لکن عندما اطّلعوا بعض اصحاب علی هذا عظموا للتادیب ذاک الرجل الذی قد تعدّی علی قائد المسلمین الاعظم،لکن رسول الله (صلی الله علیه و آله) منعوهم من قضاء هذا القصد،و ابتعدهم من حول ذاک الرجل الیهودی.
ان الشمس المحرقة یتشعشع علی وجه رسول الله ،و یتساقط العرق من لحیته علی وجه ارض العطشی!مع هذه الشرایط ما فعل النبی عملا سیّئا ضد الیهودی و لم یتحدث کلاما مُرءا به لکن الرجل أخذه فی هذه الشرایط و کان لا یطلقه ،حتی وصل ساعة الصلاة الظهر.
بحثوا بعضا عن النبی فوجدوه عند الیهودی فی الشارع،قالوا :یا ایها الرسول لماذا لاتشرفوا للصلاة؟سکت النبی،و نظروا کلهم إلی الیهودی.و انتظروا تصمیمه!
حینما شاهد الیهودی هذا الامر ، القی نفسه علی قدمی النبی،و قال:ما انحصرتک هنا للفلوس،بل کنت قرأت فی التورات المقدسة،ان من خصائص النبی لآخر الزمان الحلم و الصبر ثم صمّمت لاختبارکم،و اشهد الان بانکم ذاک النبی الموعود و انا مومن بکم و اطمئنّ قلبی و اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله و …
Jewish man with Prophet Mohammad PBUH
in midday Prophet Mohammad saw a Jew who had given a loan to him , Prophet Mohammad again exceed him in greeting by cheerful face, he replied his greeting and demanded his loan back. He shook the Prophet and was harsh with him. The Prophet said that he did not have the loan amount yet and that it was still early for the payback. Then he asked the man if he would wait a while and be patient. The man refused and said that he would not leave Muhammad’s side until he was paid back. So the prophet sat with him all the day . In the morning, when everyone came for the morning paryer,they were surprised to see the prophet sitting with this stranger. O Mohammd! Why don’t you come for prayer? Prophet remaind silent, Prophet and his companion were waiting for jewish man. Then the Jew said: “Oh Messenger of God. I swear by God that I did not come for my money. I only wanted to see if you fit the description of the final Prophet in the Torah – that he is gentle and kind even to those who are harsh. And I have found the description to be true – in you , I witness there is no God but Allah and you are his apostle…”




منبع:http://www.3erat.com