PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : چهارده علم غيب



گل مريم
2014_05_09, 12:18 PM
besmellah6


1 - داوود بن قاسم جعفرى نقل مى كند:
خدمت حضرت امام جواد عليه السلام رسيدم و سه نامه همراهم بود كه بر من مشتبه شده بود و غمگين بودم ، حضرت يكى از آنها را برداشت و فرمود: اين نامه زياد بن شبيب است دومى را برداشت و فرمود: اين نامه فلانى است ، من مات و مبهوت شده بودم .

2 - و حضرت لبخندى زد و نيز سيصد دينار به من داد و دستور داد كه آنرا به نزد يكى از پسر عموهايش ببرم و فرمود: آگاه باش كه او به تو خواهد گفت : مرا به پيشه ورى راهنمائى كن تا با اين پول از او كالايى بخرم تو او را راهنمايى كن .

داوود مى گويد: من دينارها را نزد او بردم ، به من گفت : اى اباهاشم آيا مرا به پيشه ورى راهنمايى مى كنى تا با اين پول از او كالايى بخرم ؟ گفتم : آرى مى كنم .

3 - و نيز ساربانى از من خواسته بود كه به آن حضرت بگويم او را نزد خود به كارى گمارد من به خدمتش رفتم تا درباره آن ساربان با حضرت صحبت كنم ديدم غذا مى خورد و جماعتى نزدش هستند براى من ممكن نشد با ايشان صحبت كنم .

حضرت فرمود: اى اباهاشم بيا بخور و پيشم غذا گذاشتند. آنگاه بى آنكه من بخواهم فرمود:

((اى غلام ، ساربانى را كه ابوهاشم آورده نزد خود نگهدار)).((( الارشاد )) ص 326 - اصول كافى ج 1 ص 295 كتاب الحجه حديث 5.)

گل مريم
2014_05_09, 12:19 PM
4 - در كتاب (( خزينة الاصفيا )) در شرح احوال امام جواد عليه السلام چنين نقل شده است :

چون ماءمون عباسى وفات يافت امام عليه السلام فرمود: وفات ما هم پس از پايان سى ماه اتفاق مى افتد، آن چنانكه گفته بود شد.

5 - نقل است كه يكى از ياران امام عليه السلام مهياى سفر گشت براى توديع نزد امام عليه السلام رفت فرمود امروز هنگام سفر نيست به هر حال امروز بايد درنگ كرد! بنا به دستور امام عليه السلام در آن روز به مسافرت نرفت ولى دوست وى كه با او همراه مى شد به مسافرت رفت و از آن شهرى كه در آنجا بود رهسپار گرديد. قضا را، سيلى شبانه آمد و او را غرق كرد.(زندگانى حضرت امام جواد عليه السلام و جلوه هايى از ولايت ص 26.)

6 - از عمران بن محمّد اشعرى نقل شده كه خدمت امام جواد عليه السلام شرفياب شدم ، پس از انجام كارهايم عرض كردم : ام الحسن به شما سلام رساند و خواهش كرد يكى از لباسهايتان را براى آنكه كفن خود كند عنايت فرمائيد، امام عليه السلام فرمود: او از اين كار بى نياز شد.
من بدون آنكه مقصود امام را بفهمم از محضر امام خارج شدم و به ولايت خود برگشتم در آنجا خبر يافتم كه امّ الحسن 13 يا 14 روز پيش از آنكه من خدمت امام عليه السلام برسم از دنيا رفته بود.(خرايج قطب راوندى ص 237 - (( بحارالانوار )) ج 50 ص 44.)

گل مريم
2014_05_09, 12:20 PM
7 - حسين مكارى مى گويد:
در بغداد به خدمت امام جواد عليه السلام شرفياب شدم وقتى كه زندگيش را مشاهده كردم از ذهنم گذشت كه : ((امام به زندگى مرفهى رسيده هرگز به وطن خود بر نخواهد گشت )) امام لحظه اى سر به زير انداخت ، آنگاه سرش را بلند كرد در حالى كه از اندوه رنگش زرد شده بود فرمود:
اى حسين ، نان جوين و نمك خشن در حرم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم نزد من از آنچه مرا در آن مى بينى محبوبتر است .(خرايج قطب راوندى ص 208 - (( بحارالانوار )) ج 50 ص 48.)

8 - پس از شهادت امام رضا عليه السلام هشتاد نفر از فقهاى بغداد و شهرهاى ديگر براى انجام حج رهسپار مكه شدند در سر راه به مدينه آمدند تا با امام محمّد تقى عليه السلام نيز ملاقات نمايند. آنان در منزل امام جعفر صادق عليه السلام كه خالى بود فرود آمدند، امام كه خردسال بود به مجلس ‍ آنان وارد شد و شخصى بنام ((موفق )) ايشان را به حاضران معرفى كرد و همه به احترام برخاستند و سلام كردند. امام جواب داد، آنگاه پرسشهايى عنوان شد كه امام به خوبى و در نهايت مهارت به همه آنها پاسخ داد و همگان از اينكه آثار امامت را در ايشان ديدند به امامتش اطمينان پيدا كردند و آن حضرت را ستودند و دعا كردند.

يكى از آن افراد به نام ((اسحاق )) روايت كرده من نيز در نامه اى ده مساءله نوشتم تا از آن حضرت بپرسم و با خود عهد كردم اگر آن بزرگوار به پرسشهاى من پاسخ صحيح داد از او تقاضا كنم دعا فرمايد كه خداوند فرزندى را كه همسرم حامله بود پسر قرار دهد. مجلس طولانى شد مردم پيوسته سؤ ال مى كردند و امام بى درنگ پاسخ مى داد. برخاستم تا بروم و قصد داشتم روز بعد به محضر امام مشرّف شوم و نامه را به ايشان بدهم ، امام تا مرا ديد فرمود:
اى اسحاق خداوند دعاى مرا مستجاب فرمود: نام فرزندت را احمد بگذار. از فرموده امام بى اندازه خوشحال شدم و گفتم : سپاس خداى را بى ترديد اين همان حجت خداست اسحاق به وطن خود بازگشت و خداوند پسرى به او عنايت فرمود و نام او را احمد گذاشت .((( عيون المعجزات شيخ حسين بن عبدالوهاب )) ص 121 - 120 با تلخيص (( دلائل الامامه )) ص 205.)