PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گوشه اى از شخصيت صديقه كبرى (س) بـانـوى بزرگ اسلام, حضـرت فاطمه سلام الله عليها



عتیق
2014_04_12, 10:40 AM
به نام خدا
گوشه اى از شخصيتصديقه كبرى (س) بـانـوى بزرگ اسلام, حضـرت فاطمه سلام الله عليها
http://www.tarbiat.org/ahlul_bayt/bank/images/serv_bar2.jpg
مظلـومه زمـانخـويـش و همه سـده ها و قـرن هايـى است كه تـاكنـون بـر عالـم اسلام گذشته است.ايـن مركز و قطب اهل بيت در سخنان پيامبر(ص) و نيز رفتارهاى آن حضرت با وى بهخـوبى معرفى شده است; به طـورى كه در جـوامع روايى شيعه و سنى, بازتاب بـرجسته وگستـرده اى دارد و همه محـدثـان و فقيهان به ايـن سخنـان و رفتـارهـاى پيـامبـر(ص)در معرفـى دختـر بزرگـوارش به ديـده اعجـاب نگـريسته انــد. در ايـن مقـاله, گـوشهاى از شخصيت صـديقه كبـرى(س) را در آيينه گفتـار و كـردار نبوى(ص) در چهار قسمت مىنگريم:
1 ) رضا و غضب فاطمه(س)
2 ) مقام فاطمه زهرا(س) در روز مباهله
3 ) مقام فاطمه زهرا(س) در روز قيامت
4 ) مظلوميت على(ع) در شهادت فاطمه(س).

تكيه مـا درايـن نـوشتـار, بـر مجـامع روايـى و تفسيـرى اهل سنت است, چـرا كه:
خوش تر آن باشد كه سر دلبران
گفته آيد در حديث ديگران

عتیق
2014_04_12, 10:40 AM
رضاو غضب فاطمه(س)

محـدثان وفقيهان بزرگ اهل سنت از پيامبـر(ص) نقل كـرده انـد كه فرمود: (فاطمه بضعه منى مناغضبها فقد اغضبنى; فاطمه پاره تـن من است هر كس او را غضبنـاك كنـد مـرا به خشـمآورده است).
اين روايت دوجنبه دارد: سند و محتـوى (جنبه دليلى و مدلولى) در اين جا به ايـن دو جنبه اشاره اى مى كنيم:


سنـدروايت

ايـن روايت ازنظر سنـد, صحيح اعلايـى است; يعنـى هيچ مناقشه اى در آن نيست.
(ذهبى) يكىاز منتقدان بزرگ, مى گويد:
اين روايتصحيح است. وى هم چنيـن روايت ذيل را هـم صحيح مـى دانـد كه: (ان الرب يرضى لرضافاطمه و يغضب لغضب فاطمه; همانا خـداونـد متعال به رضايت فاطمه راضـى مى شـود و ازخشمگيـن كردن او به غضب مىآيد.) صحيحى كه ذهبى آن را صحيح بداند و يـا بخـارى بهصحت اش اعتـراف كند, به همه (اهل سنت) حجت است. پـس روايت بـى هيچ تـرديـدى درحـد تـواتـر اجمـاعى و مقطـوع است.
محتواى روايتمدلـول و محتـواى ايـن روايت چيست؟ آن روايت كه (فاطمه بضعه منـى مـن اغضبها فقداغضبنى) مقدمه است براى روايت دوم كه مى فرمايد (ان الرب يرضـى لرضا فاطمه ويغضب لغضب فاطمه).
رضا و غضبچيست؟ از كجا پيدا مى شـود و به كجا مى رسد؟ در زندگى نباتـى انسان, دو قوه است:يكى قوه جذب ملائمات و ديگرى قوه دفع مناصرات, قوام موجود زنده به ايـن است. ايـندو قـوه در زندگى حيوانى از صورت جذب و دفع درمىآيد و به صـورت رضا و غضب مى شـود,ايـن رضا و غضب در محدوده حيـوانى از طبع, مدد مـى گيرد اما در حيات انسانـى ازعقل و انـديشه ناشـى مـى شـود, به عبارت ديگر رضا و غضب انسان از عقل سرچشمه مىگيرد.

عتیق
2014_04_12, 10:41 AM
مقامعقل: مقـام عقل, يكمـرتبه و جـاىگـاه از رشـد آدمـى است, در ايـن مــرتبه, كردارها و مـوضع گيرىهاىانسان از حالت جذب و دفع حيـوانى و طبعى, بيرون مىآيد و به محك عقل و انديشه مـىخـورد. رسيدن به مرحله (آدميت) آن جاست كه همه كارهاى انسان ـ از جمله رضا و غضباو ـ از عقل سـرچشمه بگيرد. در تمام عمر اگـر يك بار رضاى انسان از عقل سـرچشمهبگيرد همان يك بار آدم است, بار دوم باز حيـوان است. عاقل شـدن به ايـن حـد كهرسيد اگر هميشه ـ نه فقط يك بار و دو بار ـ رضا و غضب او هر دو از عقل مايه بگيرداو انسانى عقلانى است, زيرا كه (يرضـى لرضا العقل و يغضب لغضب العقل).

عتیق
2014_04_12, 10:42 AM
مقامعصمت خاتمى:فـوق مرتبهعقل, مقامى است كه اراده انسان در اراده خدا فانـى مـى شـود, در ايـن صـورت, غضب ورضـايت او از رضـايت و غضب خـداست:
(يرضـى لرضاالرب, يغضب لغضب الرب) انسانى كه به ايـن مقام رسيده همه چيزش از حضرت حق است,اگر زندگى و حيات و زن و فرزندانـش را از او بگيرند, غضب اش از خدا است و اگـر همهآن ها را نيز به وى بـازگـرداننـد, رضايت او به رضـايت خـدا است.
ايـن همانمقام (عصمت خاتمى) است; يعنى عصمت آن موجود كاملى كه در عالـم وجود نظيرش نيستيعنى كسـى كه حب و بغض در حب و بغض خدا محـو شده است; يعنى دوستـى و دشمنى اش,مطابق دوستـى و دشمنى خـدا است, ايـن چنيـن انسانـى به هوا و هـوس نطق نمى كند وسخنـى جز آن چه كه حق مى گـويد بر زبان نمـى راند: (و ما ينطق عن الهوى ان هو الاوحى يوحى). از ايـن مرحله تعبير مى شـود به (عصمت خاتمى), كه غير از عصمتابراهيمى و عصمت يونسى است. عصمت يـونسى, هرچند عصمت است اما عصمتى است كه(وذاالنون اذ ذهب مغاضبا) دارد و نيز بايد بگـويد: (لا اله الا انت سبحانك انىكنت مـن الظالميـن). يـوسف, داراى عصمت است اما (لـولا ان راءى برهان ربه) آنبرهان رب, عصمت است. يا باز هـم مـى گويد: (اذكرنى عند ربك) تا بعد بگـويند درزندان درنگ كـن. ختمى شدن براى حب و بغض خدا منحصر به خاتم است, وقتى به اين حد ومقام رسيـد مـى تـوانيـم بگـوييـم: (يـرضـى لـرضـا الـرب, يغضب لغضب الـرب).
مقام صديقهكبرى(س) گاهى گفته مـى شـود: (يرضـى لرضا الرب, يغضب لغضب الرب) لام از طرفمىآيد تاءثير مى كنـد در رضا و غضب و مـى شـود آن عصمت كبرى, اما گاهـى در افقاعلا گام مى گذارد و لام از ايـن طرف مـىآيد كه: (ان الرب يرضـى لرضا فاطمه ويغضب لغضب فاطمه) آن نكته سخـن فـاطمه شناس جهان, حضـرت امام جعفـر صـادق عليهالسلام معلـوم مـى شـود كه فـرمـود: (انما سميت فاطمه فـاطمه لان الناس فطمـوا عنمعرفتها; فاطمه از آن رو فـاطمه ناميـده شـد كه مـردم از شناخت معرفت او عاجز وجدا شده اند. ) نتيجه:
پـس هر كـسفاطمه را غضبناك كند, غضب خدا بر او نازل مى شـود و به هلاكت مـى افتـد چون: (ومنيحلل عليه غضبى فقد هوى; هر كس خشم مـن بر او فرود آيد قطعا در هلاكت افتـادهاست).(سـوره طه, آيه81) بخـارى, بزرگ تـريـن فقيه و محـدث اهل سنت در (صحيح)خـود مـى گـويد: در زمان حيات فاطمه(س) برخـى وى را به غضب آوردند و آن بانو درطـول شـش ماهى كه بعد از رحلت حضرت رسـول(ص) زنده بـود با آن افراد, از فـرط خشـم,سخـن نگفت. از هميـن رو بـود كه به علـى عليه السلام وصيت كرد كه مرا شبانه دفـنكـن. ما كه مسلمان ايم و دائما رحمت حضرت حق را مى طلبيـم و از خشـم و غضب اوترسناكيم و در نمازهاى هر روز خود از خـدا مـى خـواهيـم كه ما را به صراط مستقيـمو به راه نعمت داده شدگان هدايت كند و از راهـى كه غضب شـدگان در آن فرو غلتيـدنـدباز دارد, بـايـد مـواظب بـاشيـم كه فـاطمه سلام الله عليها و اهل بيت پيـامبـر(ص)را نـرنجـانيـم و به راه غضب شـدگـان, گـام بـرنـداريـم.
مقام صـديقهكبـرى(س) در روز مباهله فخـر رازى در تفسير خـود به نام (التفسيـر الكبيـر) وامام المفسـريـن زمخشـرى در (كشـاف) و قاضـى بيضاوى, كه همگـى از مفسـران بزرگاهل سنت هستنـد, در ذيل آيه (مبـاهله) نكته هـاى قـابل تـوجه اى آورده اند, هـمچنيـن پيشـوايان حديثى اهل سنت, همانند مسلـم, ترمذى, ابـن منذر, حاكـم نيشابورى وجلال الديـن سيوطى, به قضيه (مباهله) به طور جدى پرداخته اند. بـدين صـورت كههمگـى ـ از محـدث و مفسر ـ اتفاق نظر كرده انـد بر ايـن كه وقتـى پيغمبر در مباهلهبا نصاراى نجـران بيرون آمـد, عباى سياهـى بـر انـدام آن حضرت بود, حسيـن(ع) را دربغل گرفته بود, سيدالشهداء در آن زمان در سنـى بـود كه راه مى رفت ولى پيامبر(ص)او را در آغوش گرفته بـود و دست حسـن(ع) در دستـش, حضرت(ص) در جلـو حركت مى كردند.پشت سر او فاطمه زهرا و پشت سر فاطمه علـى بـن ابـى طالب.

عتیق
2014_04_12, 10:43 AM
حق اين بود كهفخـر رازى, زمخشرى, قاضـى بيضاوى, حاكـم نيشابـورى و جلال الـديـن سيـوطـى در تمامخصـوصيات قضيه نظر مـى دادند, چـون ارزش يك محدث و فقيه, فقط به روايت نيست, بلكهبه درايت هـم هست. اساس در دين بـر تفقه است, زيـرا بالاتـريـن كمال ها تفقه دردين است:
(الكمال كلالكمـال التفقه فـى الـديـن) حقيقت تفقه هـم ايـن است كه در تمـام افعال و اقـوالو خصـوصيات دقت شـود و سپـس نتيجه گيـرى صـورت پذيـرد. ايـن همان پيغمبرى است كه(و ما ينطق عن الهوى).
اين همان كساست كه (و ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكـم عنه فانتهوا), ايـن همان كـس استكه سنت او تنها قـول او نيست بلكه فعل و تقـرير و تمام كـردارها و حركات اش سنت وقابل پيروى است.
همه كارها واحـوال او مرتبط است به مقام (فدنـى فتـدلـى فكان قوب قـوسيـن اءو اءدنى).
ايـن خلاصهعالم و پيغمبر خاتـم و جوهر وجـود و فرد اول عالـم كـون هر نگاه و يا كردارشدنيايى از حكمت و معارف است.
حركت آنحضرت(ص) در روز مباهله, معناى عميقى دارد: خـود حضرت در جلـو, فاطمه در وسط وعلـى(ع) پشت سـر. معناى اين عمل آن است كه فاطمه برزخ بيـن نبـوت كبـرى و ولايتعظما است, معناى اين عمل آن است كه فاطمه, قطب و مركزى است بيـن مقام وحـى اعظم ومقام تبليغ وحى و مقام تفسيـر وحـى. در پيـش روى فاطمه تبليغ وحـى است و پشت سر اوتفسير وحـى است. رئيـس اسقف هاى نصارا وقتـى كه ايـن وضع را ديد, گفت: چهره هايىرو به ما مىآورند كه اگر بخـواهند كـوه را از ريشه مـى كنند, و اگر دست به دعابردارند, از تمام نصارا, يك نفر بر روى زميـن باقى نخـواهد ماند, پـس به هيچ قيمتاينـان نبـايـد دست به دعا بـردارند.
اى كاش كه فهماسقف نصرانـى با نقل فخر رازى تـواءم مـى شـد و مصيبت ايـن است كه روايت از فخررازى است ولـى درايت از اسقف نصرانـى. معناى اين جمله ايـن است كه عمل من انعكاسوحى است و وحى اين چنيـن است: (فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك مـن العلـم فقلتعالوا ندع ابنائنا و ابناءكم و نسائنا و نساءكم و انفسنا و انفسكـم ثـم نبتهل; پسهر كه در ايـن باره, پس از دانشى كه تو را حاصل آمده با تو محاجه كند, بگـو:بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خـويشان نزديك و شما خويشاننزديك خود را فـراخـوانيـم, سپـس مباهله كنيـم و لعنت خـدا را بـر دروغگـويان قراردهيـم.) نكته قابل تـوجه در ايـن قضيه آن است كه پيامبر(ص) به على(ع) و فاطمه(س)و حسـن و حسيـن(ع) فرمـود: (اذا دعوت فاءمنوا; هرگاه كه مـن دعا كردم شما آمينبگوييد). معناى اين جمله آن است كه دعاى مـن (پيامبر) مقتضى است اما شرط فعليتآن, نفس فاطمه و اهل بيت(ع) است. بايد آمين آن ها به دعاى مـن ضميمه بشـود. پـسوحـى و سنت چنيـن است كه دعاى اهل بيت شرط است و مقتضى بـى شرط محال است تاءثيركنـد. اگر دست پيغمبر(ص) بالا مـى رود بايـد چهار دست ديگر همراه آن به طرف آسمان بالابرود.
زمخشرى سپـسمى گـويد: ايـن قضيه دليل محكـم و استـوارى است بر فضل اصحاب كساء و برهانى است برنبوت پيامبر(ص).
مقام فاطمه(س)در روز قيامت ابـن حجـر در (لسان) و حـافظ ذهبـى در (ميزان), كه هر دو ازبزرگان نقل و نقـد حـديث اهل سنت هستند, نقل كرده انـد كه (نخستيـن كسـى كه واردبهشت مـى شـود, فاطمه(س) دختر محمد(ص) است.) فرق بيـن دنيا و آخرت اين است كهدنيا عالـم غلبه ملك بر ملكوت و بطون بر ظهور است. بر هميـن اساس در نشئه دنياسيرت ها تابع صورت ها است و صـور حاكـم بر سير است. سير, منوى است, نيت است: (لكلالعلم ما نوى).

عتیق
2014_04_12, 10:44 AM
ممكـن است كسىدر باطـن گرگ باشد اما در صورت انسان است و از ايـن نظر با انسان كامل فرق ندارد,ريشه اش همان است كه: (فسبحان الذى بيده ملكوت كل شىء) و ايـن نشاءه كه نشاءهملك است, ملكوت مقهور است ولكـن در آخرت منقلب مى شـود (و برزوا لله الـواحـدالقهار; مردم در برابر خـداى يگانه قهار ظاهر شـونـد.) و همه چيز ظاهر خـواهـدشـد. در ايـن آيه شريفه, كلمه (وبرزوا) نكته لطيفـى در آن نهفته است. در جاىديگر مى فرمايد: (و يحشرون على وجـوههم; محشور مى شـوند مردم به يكى از ايـنوجوه:) (وجـوه يـومئذ ناضره الـى ربها ناظره; در روز قيامت, چهره هايى شاداب اندو به سوى پروردگار خود مى نگرند.) آرى, اينان نه رو به زميـن يا جنت و فردوس ويا.. . بلكه به روى حضرت حق, مـى نگرند. آن كـس هـم كه گفت: (ما عبـدتك خوفا منعقابك و لاطمعا فى ثوابك بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك) اين باطـن هم در آن عالـموقتـى حشر بشود مى شـود (وجـوه يـومئذ ناضره الـى ربها ناظره), (ذلك اليـومالحق), (الملك يـومئذ الحق). آن روز, ملك فقط حق است و يـوم, يـوم حق است. وقتىايـن شد, اوليت دخول در بهشت براى چه كسى است؟ براى شخص اول در وجـود است و اوبايد برتريـن شخص در انسانيت باشـد. از طرف ديگر, از نظر عقلى و نقلـى ممكـن نيستكسى جلوتر از حضرت ختمى مرتبت(ص) وارد بهشت بشـود, چـون آن حضرت, از نظر صورت,سيرت, عمل و رفتار, برترين انسان روى زمين است. پس چرا در ايـن روايت آمده است كهحضرت صديقه(س) اولين كسى است كه وارد بهشت مى شـود؟ در ايـن جا بايد گفت كه بيـنعقل و نقل تناقض نيست و عقلا هـم همـان طـور است كه اول كسـى كه وارد مـى شـودفاطمه است, زيرا فاطمه, عيـن پيغمبر و با او متحد است. ورود فاطمه يعنى ورودپيغمبر و غير از اين نمى شود.
در ايـن روايتراز عجيبـى نهفته است كه ما ايـن راز را به كمك روايت هايـى كه در كتاب هاى حديثىعامه آمده, مى گشاييم:
عايشه مـىگفت: هـر وقت آرزو داشتـم راه رفتـن پيغمبـر را ببينـم به فـاطمه نگاه مى كردم.راه رفتـن, نگاه كردن, منطق, چهره, حرف زدن و خلاصه, وجود او عيـن وجـود پيامبر(ص)بود.
پيامبر(ص)ابتدا فرمـود: (بضعه منـى; فاطمه پاره تن مـن است). وقتـى پاره تـن اوست, پيغمبربايد اول شخص باشد بعد بالاتر از آن را گفته و فرمـوده است: (روحى التى بين جنبى).
پـس اوليـنكسى كه وارد بهشت مى شود, شخص اول عالـم وجـود است ولكـن خدا مى خواهد نشان بدهدكه ايـن دخترى كه آن چنان آن پدر شد كه اگر مـن سـوره طه نازل كردم و گفتـم (طهما انزلنا عليك القرآن لتشقى) ايـن همان دخترى است كه با آن پدر در مسابقه بامعنا به آن جا رسيد كه: (قامت فـى محرابها حتـى تـورمت قدماها) اگر اين شد, پساين شخص, شخص پيغمبر است.
حالا كيفيت چهبـود؟ حـال, كيفيت ورود آن حضـرت به صحـراى محشـر چگـونه است؟ شيخ صدوق به سه سنددر (عيـون) از امام على بـن مـوسـى الرضا نقل مى كند ولى ما در ايـن جا از كتابهاى شيعه استمداد نمى كنيم. فقط از عقل و كتاب و سنت قطعى در نزد عامه و خاصهاستنتاج مى كنيم.
كيفيت ورود آنحضـرت(س) در محشـر ايـن چنيـن است كه: (عليها حله الكـرامه عجنت بماء الحيوان).حله كرامت چيست؟ معجون شدن به آب حيوان يعنى چه؟

عتیق
2014_04_12, 10:45 AM
ايـن ها همهبحث هاى مفصلـى دارد كه در جاى ديگر بايـد به آن ها پـرداخت, اما چهار عبـارت درادامه ايـن روايت, كه در متـون عامه هـم آمـده مـوجود است:

1ـ على احسنصوره
2ـ و اكملهيبه
3ـ و اتمكرامه
4ـ و اوفر.

نظام عدلوجـود, كه ظهورش در قيـامت كبـرا است, محـال است (احسـن صـور) را به بشرى بدهدمگر اين كه او بهتريـن سيرت ها را پيـش خدا بياورد; يعنى اگر در كمالات علمـى,اخلاقـى و عبادى, نيكـوتر از ديگران نباشد محال است به احسـن صـور بيايد: (فمنيعمل مثقال ذره خيرا يره).
علاقهپيامبر(ص) به فاطمه عايشه مى گـويـد: پيامبـر(ص) هنگامى كه از سفر مـىآمـد, اولينكسى را كه به ديدنش مى رفت فاطمه بود, هم چنين آخريـن كسى كه وقت رفتـن به سفر ازاو جدا مى شد فاطمه بـود. يعنى داناترين و دقيق تريـن انبياى خدا در جدايى جسمانىكـم ترين فواصل را بيـن خود و فاطمه رعايت مى كرد. وقتى هـم به خانه فاطمه واردمـى شـد كيفيت ورود او ايـن گـونه بـود كه:
نخست دستفاطمه را مى بوسيد. كسى كه جبرئيل خاك پايـش را مى بـوسيد خود دست فاطمه را مىبوسيد, ايـن فقط مهر پدرى نبود بلكه مطلبى فوق آن بود. بعد سينه, سپـس عرض پيشانىو تمام پيشانى را مى بوسيد و مـى فرمـود: مـن بـوى بهشت را از تـو استشمام مىكنـم, تـو را كه مى بوسم, جنت قرب را مى بويـم نه ايـن كه دخترم را مـى بـوسـم ومـى بـويـم. محـدثـان بزرگ اهل سنت نقل كـرده انـد كه: روزى پيامبـر(ص) وارد خانهفاطمه(س) شد ديد كه دخترش لباس ساده و وصله خـورده اى بر تـن دارد و مشغول دستآساست, تا صبح هـم نخوابيده و مشغول عبادت بـوده است, وقتى پيامبر(ص) ايـن وضع راديد قلب مبارك اش شكست و اشك بر گـونه هايـش لغزيد, به دخترش فرمـود: (اصبرى علىمراره الدنيا).
آن چه سيـوطـىو ابـن نجار و بقيه نقل كرده انـد چه جريانـى گذشت ما نمـى فهميـم. همين قـدر مـىفهميـم كه پيغمبر حركت كرد و رفت, جبـرئيل نازل شـد و ايـن آيه را آورد:
(و لسوفيعطيك ربك فترضى).
مقـام حضـرتفـاطمه(س) در شب شهادت اش در شب دفـن فـاطمه(س) گـوشه اى از شخصيت آن بانـوىبزرگـوار به عالـم بشريت شناسانده شد. على(ع) بزرگ مردى بـود كه جنگ ها و شمشيرهاو ناملايمات زندگى در او هراسـى به وجـود نياورد اما غصه مرگ فاطمه, كمر او راشكست, چـون او مى دانست كه فاطمه كه بـود. دقت در تعبيرات حضرت(ع) نكته هاى عميقىبه ما مىآموزد, ايشان بر جنازه فاطمه زهرا(س) نماز خـواند, سپـس دست ها را به سـوىآسمـان بلنـد كـرد و فـرياد زد كه: (هذه بنت نبيك فـاطمه اخـرجتها مـن الظلماتالـى النـور; پروردگارا, ايـن فاطمه, دختر پيامبـر تـو است كه او را از ظلمات بهسـوى نـور بـردى.) گفته انـد كه: تا علـى(ع) اين سخـن را گفت زميـن به انـدازه يكميل در يك ميل, نـور بـاران شـد و بـدن فـاطمه را در بـر گـرفت. در واقع, خـداوندسبحان, خـواست به علـى(ع) پاسخ دهد كه فاطمه(س) به همان نـورى رسيده كه تو از آنسخن مى گويى.
مـى دانيـم كه(انا لله و انـا اليه راجعون) بـراى همه است, امـا بـراى فـاطمه (الى النـور)است, و ايـن كه علـى(ع) به خـدا عرض كرد: تـو فاطمه را از ظلمات دنيا به سـوى نور,سـوق دادى منظورش آن نـورى است كه در آيه شـريفه (الله نـور السموات والارض)آمده است.
مظلـوميتعلى(ع) در شهادت فاطمه(س) در ميان مومنان و پيشـوايان دينى فقط يك نفر (اصبرالصابريـن) لقب گرفته است و آن, اميرمومنان على بـن ابى طالب(ع) است. در زيارت اويكـى از عناوين اين است: (السلام عليك يا اصبر الصابـريـن) چرا ايشان اصبرالصابرين است؟ پاسخ اين سوال از كلام خود حضرت روشـن مى شود كه فرمود: (صبر كردمدر حالى كه خار در چشـم و استخوان در گلو داشتـم). آيا در عالـم كسى ديده شده كههم خار در چشمـش خليده باشد و هـم استخوان در گلويـش گير كرده باشد و با اين دوحال صبر كنـد, اما همين مـرد بزرگ و هميـن (اصبر الصابـريـن) در هنگام شهادتفاطمه(س) طاقت اش تاب شد. شگفتا, مردى كه در مشكلات سنگيـن روزگار و حـوادث تلخ وناگوار دوران خود و در ميدان هاى جنگ و جهاد, خـم به ابرو نياورده بود, در شبشهادت فاطمه(س) آن چنان بـى تاب شد كه خطاب به پيامبر(ص) عرض مى كند: اى رسـولالله مـن در مرگ دخترت فاطمه, صبرم تمام شـد, چرا كه بايد او را به طرز پنهانـىدفن كنم و تنها او را در قبر بگذارم:
((قل يـارسـول الله عن صفيتك صبـرى و رقـى عنها تجلدى).



برگرفته شده از مجله پاسداراسلام - ش 202