PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حدیث سبز شهادت



ملکوت
2014_02_05, 10:57 PM
بابای مفقودالاثر، بابای زخمی



دور از تو سهم دختر از این هفته هم پر
پس کی؟ کی از حال و هوای خانه غم پر؟



تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی
یک قاب چوبی روی دست میخ بودی


توی کتابم هر چه بابا آب می داد
مادر نشانم عکس توی قاب می داد


اینجا کنار قاب عکست جان سپردم
از بس که از این هفته ها سرکوفت خوردم


من بیست سالم شد هنوزم توی قابی ؟!
خوب یک تکانی لااقل مرد حسابی!



یک بار هم از گیرودار قاب رد شو
از سیم های خاردار قاب رد شو



برگرد تنها یک بغل بابای من باش
ها ! یک بغل برگرد تنها جای من باش


شاید تو هم شرمنده ی یک مشت خاکی
جا مانده ای در ماجرای بی پلاکی


عیبی ندارد خاک هم باشی قبول است
یک چفیه ، یک ساک هم باشی قبول است



ای دست هایت آرزوی دست هایم
ناز و ادایم مانده روی دستهایم



تنها تلاشش انتظار است و سکوت است
پروانه ای که توی تار عنکبوت است


امشب عروسی می کنم جای تو خالی
پای قباله جای امضای تو خالی

ای عکس هایت روی زخم دل نمک پاش
یک بار هم بابای معلوم الاثر باش

ملکوت
2014_02_05, 10:58 PM
سالی گذشت ، باز نیامد وعید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد

امروز هم نیامد و غم خانه را گرفت
امروز هم دو مرتبه باران شدید شد

مادر کنار سفره کمی بغض کرد و گفت
امسال هم بدون تو سالی جدید شد

ده سال تیر و آذر و اسفند و... خون دل
تا فاو و فکه رفت ولی ناامید شد

ده سال گریه های مرا دید وگریه کرد
اما به من نگفت چرا ناپدید شد

ده سال رنگ پنجره های اتاق من
هم رنگ چشم های سیاه سعید شد

بعد از گذشت این همه دلواپسی و رنج
مادر نگفته بود که بابا ، شهید شد

ملکوت
2014_02_05, 10:58 PM
سلام بر آنان که نه اهل نان بودند و نه اهل نام



هنوز هم می‏توان در دشت خونین خوزستان صدای عشق را شنید؛ صدایی که عشاق را مجذوب می‏کند؛ همان صدایی که در زمان دفاع مقدس، رزمندگان را به سوی خود فرا می‏خواند.

هنوز می‏توان در جای جای این خطه، ایثارگری و دلدادگی را حس کرد.
هنوز می‏توان صدای عاشقان را از عمق سنگرها و بیابان‏ها و آهنگ عارفانه‏ی نماز شب را از این سرزمین شنید؛ گرچه از غرش تانک‏ها، توپ‏ها و هواپیماهای دشمن خبری نیست.

هنوز می‏توان مقاومت دلیرانه‏ی رزمندگان را در «سه راه شهادت» مشاهده کرد.

هنوز می‏توان صدای خنده‏ی عاشقان را که به سوی معبود خود پر کشیدند، شنید.

هنوز می‏توان تشنگی دلاورانی که عرصه را بر مزدوران تنگ کرده، همانند مقتدای خود، حسین گونه جام شهادت را نوشیدند، احساس نمود.

و هنوز صدای رزمندگان اسلام در فکه، طلاییه، هویزه، بستان، سوسنگرد، شلمچه، خرمشهر و پادگان دو کوهه شنیده می‏شود.

شلمچه، سرزمین گل یاس است و عطری خاص هنوز در فضای این منطقه به مشام می‏رسد.
شلمچه دیر گاهی است منزلگاه عشاق است؛ آنجا خانه‏ی دلدار و محور احرار بوده و هست.
خرمشهر، سند ایستادگی و پایمردی ایران است و شهدای زیادی با خون خود بر پای این سند مهر زده‏اند.
هنوز آثار خشم دشمن و آثار دفاع جانانه در شهر هویدا است.

«پادگان دو کوهه» هنوز پر ازدحام است؛ همان گونه که در سال‏های دفاع مقدس و زمان عملیات پر استقبال بود. وارد پادگان که می‏شوی، نوای دل‏انگیز نوحه و زیارت عاشورا. همه را به سمت حسینیه‏ی شهید همت می‏کشاند.

سلام بر همه‏ی شهیدان جانبازان، ایثارگران و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس.

سلام بر بچه‏های بی‏پلاک و با پلاک! سلام بر پلاک‏های برگشته از زیر خاک!

سلام بر بچه‏های بی‏ادعایی که دیروز گفتند: روی مین‏ها سیاه که ما را نطلبیدند.

سلام بر آنانی که در میان شعله‏هایی از جنس آه سوختند، و نه اهل «نان» بودند و نه اهل «نام».

سلام بر پاهای تاول زده‏ی بچه‏های صخره‏های «ماووت».

سلام بر مظلومیت بچه‏هایی که در ارتفاعات «شاخ شمیران» پاره‏های پیکرشان آسمانی شد.
شقایق

سلام بر لحظه‏های سرخ برگ‏ریزان ؛ سلام بر شور شب‏های قلاویزان.

سلام بر روزهای آتش و باروت و گلوله؛ سلام بر شهیدان غریب چنگوله.

چه مردان بزرگی بودند، آنان که شبانه از سیم‏های خار‏دار گذشتند.
چه مردان سبزی بودند آنان که لحظه‏هایی پر از عصمت و اخلاص آفریدند و نگاهشان آبروی روزهای روشن فردا بود. چه مردان بزرگی بودند آنان که جاده‏های عرفان را در نور دیدند و یک شبه ره صد ساله پیمودند.
آنان چه زیبا عطش و سنگلاخ را تجربه کردند چه روزهای سرشار از صمیمیت و چه شب‏های پر از نیایشی!

کاش آن شب‏های بی‏برگشت برگردند

تا شهیدان غریب دشت برگردند

کاشکی یک بار دیگر از خم کانال

ضربتی‏های گروه گشت برگردند

بچه‏های رفته تا «شلمچه» و «مجنون؛ بچه‏های شکست حصر آبادان؛ بچه‏های «گریه در جشن حنابندان»! شما هرگز فراموش نمی‏شوید.

هنوز لحظه‏هایمان را به نامتان متبرک می‏کنیم. هنوز در این کوچه‏ ها، طنین گام‏هایتان جاری است و رهگذران عاشق، سرمست از جرعه‏ی زلال روح آسمانی‏تان، عشق و ایمان و مهربانی را زمزمه کرده و آرزو می‏کنند که:
ای کاش هیچ نسلی حماسه‏ ی حضور را فراموش نکند.

ملکوت
2014_02_05, 10:59 PM
تاریخ با حضور تو تکرار می شود
وقتی عقاب حادثه بیدار می شود

از پشت نخل های تنومند روزگار
خورشید عاشقانه پدیدار می شود

اینجا درست مرز سکوت و ترانه است
بی تو تمام شهر به فکر بهانه است

بر شانه های شهر چه مغرور می روی
پرواز تو به سمت افق عاشقانه است

بی تو زمین چه حال و هوایی عجیب داشت
در سینه اش حرارت بغضی نجیب داشت

یک شب میان خواب سری هم به ما بزن
با ما بگو که شهر چرا عطر سیب داشت

ما راه را به یمن شما گم نمی کنیم
دیگر هوای خوشه ی گندم نمی کنیم

تا عطر لاله از دل تاریخ می وزد
جز بر مزار عشق تیمم نمی کنیم

ملکوت
2014_02_05, 10:59 PM
باورم نيست كه چشمى نگرانم مانده است
ردّ پايى زمن و همسفرانم مانده است

مشكى از چشمه زمزم برسانيد به من
چارده قرن عطش روى لبانم مانده است

باز آمد خبر از همسفر آتش و دود
لاى هر صخره بگرديد نشانم مانده است

از شب جاده بپرسيد زمن يادم نيست
كى دگرحنجره اى تا كه بخوانم مانده است

شوق آرش شدنم نيست دگر اى مردم
روى دستم فقط آن تير و كمانم مانده است

غزل سرخ دل سوخته ما اى دوست
يادگارى است كه از همسفرانم مانده است

ملکوت
2014_02_05, 11:00 PM
یــــادش بـخیر اون روزا بـابـا عـجب حــالــی داشت
با زهــرا بـــازی مـی کرد سر به سرش هی می ذاشت


قــایم موشک بـــازی رو زهرا که خیلی دوس داشت
امّا اونوقت کوچیـک بود بـابــا همش چشم می ذاشت


یادم می یــاد جمعه بــود بــابــا پـوتـیـن مــی پوشید لـبــاس خــــاکـی رنگ
و زهــــرای بــــابــــا کــشـید


می گفت : « بابا جون نرو اونـوقت کی چشم بذاره ؟
زهــــرای تــتو تــنهـایــی بــابــا طــاقــت نـــداره »


بــابــا پریــشــون مــی شـد زهــرا کـه گـریه مـی کرد
بابا می گفت : « قوی باش زهــرای مـن ، مثل مــرد


نـوبـت تـوسـت ایندفعه چشـــم مـی ذاریم نوبتی
دارم مـــی رم قـایم شم پشت تـــانک و آرپیچی


بـرات هـدیـه مـیـــارم بـــاز هـم مثل همیشه
تـــا چـشـمــاتـو وا کنـی بــابــا جـونـت پیـشتـه


زهــــرا چشـاشو بست و شماره کرد : یک ، دو ، سه
به بیست رسید : « اومدم ! بــابــا کـجــایــی ؟ بـسه ؟ »


چـشـمـاشـو وا کرد ؛ ولـی بــابــا جــونـش رو ندید
زهــرا بــه دنـبــال اون هی این ور ، اون ور پرید


چند سال از اون موقع رفت امّـــآ خـبـر بـــی خـبـر
نــه از پــوتین خـبـر بود نــه کـفـتـر نــامــه بر


زهرا از صبح چشم به در مــنـتـظـر بـابــا بـود
گــاهـی هم شب تا سحر مــنـتـظـر بـابــا بـود


می گفت : « بابام قول داده خودش گفته کـه مـیــّاد
بـــرام هــدیــه مــیـــاره مامان جون یادت میاد؟»


زنــگ درم صـــدا کـــرد زهــــرا پرید تو حیاط
وای اومـده بــابــا جــون بابا جونم من فدات


یـــه آقـــــایی پشت در مــنـتـظـر زهـرا بود
زهرا پی بــــابــــا جـتون امّا آقـــــا تنهــا بود


آقا می گفت : « چند باری اسم بابا ت رو بردم
زهــــرای بـــابـــا تویی ؟ برات هدیه آوردم »


پلاک رو داد به زهـــــرا اشک چشاشو پاک کرد
زهرا نگاش کرد و گفت : « گــریـه نمی کنه مرد


مــامـــان ! بابا هدیه رو برام فرستاد ، دیدی ؟
ای بــابــای جــوونـمرد چـــــرا تنها پریدی ؟ »

ملکوت
2014_02_05, 11:00 PM
عشق یعنی " همت " و یک دل خدا
توی سینه اشتیاق کربلا

عشق یعنی شوق پروازی بزرگ
در هجوم زخم‌های بی‌صدا

عشق یعنی قصه عباس و آب
در " طلاییه " غروب آفتاب

عشق یعنی چشم‌ها غرق سکوت
در درون سینه، اما انقلاب

عشق یعنی آسمان غرق خون
در شلمچه گریه‌گریه.... تا جنون



عشق یعنی در سکوت یک نگاه
نغمه انا الیه راجعون

عشق یعنی در فنا نابود شدن
در میان تشنگان ساقی شدن

عشق یعنی در ره دهلاویه
غرق اشک چشم، مشتاقی شدن

عشق یعنی حرمت یک استخوان
یادگار از قامت یک نوجوان

آنکه با خون شریفش رسم کرد
بر زمین، جغرافیای آسمان

ملکوت
2014_02_05, 11:01 PM
پدرم بوی سیب را می داد
پدرم با نفس كشیدن خود
عطر ( امن یجیب ) را می داد
با نگاهی كه آسمانی بود
زیر ماسک،او، همیشه می خندید
آن زمانی كه بغض هم می كرد
مادرم را،كنار خود می دید

پدرم بی صدا،تكلم كرد
با نگاهی كه غرق پاكی بود
یاد جبهه،شروع اشک پدر
یاد آن چفیه ای كه خاكی بود
یاد چشمان منتظر به در و
یاد آن لاله ای كه پرپر شد
یاد آن سنگری كه تركش خورد
یاد همسنگری،كه بی سر شد
قصه ی كودكی من این بود

پدرم،عاشقانه می جنگید
در شلمچه،میان آن همه تیر
كربلا را به چشم خود می دید
با همان چكمه های خاكی خود

پدرم روی مین قدم می زد
با دلی خسته از غم دوری
او ز عشق ائمه دم می زد
هر كسی تشنه ی شهادت بود
او دلش را به قلب دریا زد
این اتاق پدر كه شاهد هست

پدرم،پشت پا به دنیا زد
یاد بابا كه رفت و من ماندم
در دل خسته ام تلاطم كرد
حرفهای نگفته ای دارم
بغض من،راه خانه را گم كرد
شب جمعه،پدر،دعای كمیل
سوز آهش پل عبادت بود
سحر روز بعد فهمیدم
كه دعای پدر شهادت بود
مادرم،خواب دیده بود انگار
توی دست پدر،پلاكی بود

پدرم چفیه ای به مادر داد
چفیه ای كه هنوز خاكی بود
سحر آمد،اتاق خلوت و سرد

ملکوت
2014_02_05, 11:01 PM
مريض تخت سيزده
امروز دوباره تب كرد
بيچاره سرفه مي‌كرد
با گريه روز و شب ‌كرد

لُپاش گل انداخته بود
به زور نفس مي‌كشيد
انگار مرگ و بازم
جلوي چشماش مي‌ديد

قرص و سرنگ و كپسول
غذاي هر روزش بود
هواي سرد اتاق
از آه و از سوزش بود

سرفه كن و پس بده
تموم غصه‌هاتو
به من بگو بسيجي
تموم قصه‌هاتو

توي اتاق روي تخت
روزا كارش دعا بود
ذكر لباي خستش
فقط خدا خدا بود

يه روز مي‌رفت آي سي يو
يه روز مي‌رفت آزمايش
ديگه حتي تو هفته
يه روز نداشت آسايش

مي‌گفت نيار هي اينجا
سوزن و سوپ و آمپول
بسه ديگه خواهشاً
سرم، سرنگ و كپسول

بسته ديگه پرستار
من كه يه روز مي‌ميرم
يه روز توي اين اتاق
مرگ و بغل مي‌گيرم

به من مي‌گفت دعا كن
تا خوب بشم يا شهيد
آخرشم بي‌خبر
از تو اتاق پر كشيد

رفت و تازه فهميدم
كي بود، چي شد، كجا رفت
چه قدر براش سخت گذشت
يه شب پيش خدا رفت

غروب جمعه بود كه
رفتم بهشت‌زهرا (س)
از يه نفر پرسيدم
گفتم: سلام هي آقا

اسم و نشون و دادم
به پيرمرد خسته
گفتش كنار اون بيد
كه شاخه‌هاش شكسته

پاهام جلوتر از من
مي‌رفت به سمت يك قبر
انگار كه پر مي‌زد
اصلاً نداشت كمي صبر

نوشته بود روي قبر
علي كيميايي
دو، ده، شصت و هشت
شهيد شيميايي

ملکوت
2014_02_05, 11:02 PM
خون... سرفه خشک... درد... بیمارستان...

آیینه‌ای از نبرد... بیمارستان...

پیچید صدای ضج‍ه شیرزنی!

یک خط کشیده!... م‍رد... بیمارستان...


در باد نشانه‌های بال و پر توست

بر گونه هنوز بوسه آخر توست

گفتند به من در آسمانی... بابا!

خورشید به خون نشسته شاید سر توست


گفتم کمی از بهار خون حرف بزن

از غیرت شهر واژگون حرف بزن

وقتی پدرم شهید شد مجنون بود

آقای معلم از جنون حرف بزن!


اشک و تب و سوز بوی بابا دارد

اینجا شب و روز بوی بابا دارد

شاید که نرفته است

مادر! به خدا این چفیه هنوز بوی بابا دارد


عکست را پنج‌شنبه‌ها می‌بوسم

یا می‌گریم تو را و یا می‌بوسم

باور دارم که زنده هستی وقتی

من را می‌بوسی و تو را می‌بوسم


تا مرهم زخم کهنه ما نمک است

هر سو که نگاه می‌کنم قاصدک است

من ماندم و یک درد به نام‌ پرواز

این درد میان مردها مشترک است


شاعر : هادی فردوسی

ملکوت
2014_02_05, 11:03 PM
مثل همه ما بود





مثل همه کودکان در آغوش گرم مادرش بزرگ شد

و مثل همه نوجوان ها، در همین کوچه ها و خیابان ها فوتبال بازی می کرد

و مثل همه جوان ها عاشق شد.

ناگهان کسی، دلش را ربود و اسمش را گذاشت شهید

مثل همه ما بود اما مثل همه ما نشد.

ملکوت
2014_02_05, 11:05 PM
با شهدا

توبه کردم ننویسم ، اما دل دوباره تنگه

داره باز هوای جبهه ، به یاد روزای جنگه

توبه کردم ننویسم ، نگم از حرفای کهنه

اما دل آروم نداره ، بحث ترکش و تفنگه



توبه کردم ننویسم ، ناراحت نشین جوونا

میگم از چادر و سنگر ، جایی که تاریک و تنگه

میگم از خط مقدم ، آتیش و رگبار دشمن

میگم از روزای گرمی ، که حال و هواش قشنگه

میگم از روزای دوری ، که باهاش فاصله داریم

میگم از وحدت اونجا ، دلاشون همه یه رنگه



اما اینجا توی این شهر ، یه عده مارو سوزوندند

عده ای که کم اند اما ، قلبشون یه تیکه سنگه

اونایی که نمیدونن سر دعوا با کی دارند

حرفاشون آماده مثل : تیر تو لوله ی تفنگه

اونایی که میسوزونن دل جانبازای مارو

جانباز بیچاره ای که درد دلهاش با سُرنگه !



جانبازی که بستری شد ، یه عمری تو بیمارستان

جانبازی که تو دماغش ، همیشه چندتا شیلنگه !

خستم از اهل زمونه ، بدونید دلم گرفته

سرتون رو درد نیارم ، روی قلبم جای چنگه



توی این دنیای فانی ، نکته ایست باریکتر از مو!

" هر کسی با شهدا موند ، بدونید بچه زرنگه "

ملکوت
2014_02_05, 11:07 PM
خوشا آنان که با عزت زگیتی *بساط خویش برچیدند و رفتند
زکالاهای این آشفته بازار *محبت را پسندیدند و رفتند

خوشا آنان که در میزان وجدان * حساب خویش سنجیدند و رفتند
نگردیدند هرگز گرد باطل *حقیقت را پسندیدند و رفتند

خوشا آنان که از پیمانه دوست *شراب عشق نوشیدند و رفتند
خوشا آنان که در راه عدالت *بخون خویش غلتیدند و رفتند

خوشا آنان که بذر آدمیت *در این ویرانه پاشیدند و رفتند
چونخل بارور برتنگدستان *ثمر دادند و بخشیدند و رفتند

زجذر و مد این گرداب هایل *سبکباران نترسیدند و رفتند
خوشا آنان که پا در وادی حق *نهادند و نلغزیدند و رفتند

زتقوی جامه در برکن که پاکان *زتقوی جامه پوشیدند و رفتند
مشو غافل که پاداش بد و نیک *زگیتی رفتگان دیدند و رفتند

خوشا آنان که بار دوستی را * کشیدند و نرنجیدند و رفتند
(رسا )در راه خدمت باش کوشا *خوشا آنان که کوشیدند و رفتند

ملکوت
2014_02_05, 11:07 PM
عمری گذشت و شور عبادت نداشتیم
با گریه های نیمه شب عادت نداشتیم
یا عشق التفات به چشمان ما نداشت
یا ما حضور عشق ارادت نداشتیم
از دست رفت فرصت پروازهای سرخ
معلوم شد که هیچ سعادت نداشتیم
ازکوچه های خاکی تردیدو اضطراب
راهی به باغ سبز شهادت نداشتیم
راهی شد ان مسافر دریا وباز ما
سهمی به جز طراوت یادش نداشتیم

ملکوت
2014_02_05, 11:08 PM
عشق را بـا خـون خـود كردي تـو معنـا اي شهيـد!
خـويـش را بـردي بـه اوج عـرش اعـلا ، اي شهيد!

زنـدگي تسليم تـو شد ، مــرگ خــالي از عــدم
زنـده تــر از تـو نمي بينـم بـه دنيــــا اي شهيـــــد!

در كـلاس عشـق تــو ، استــادهــا بنشستــه اند
كـــز تـو آمـوزنــد ســــرمشق الفبـــا، اي شهيد!

نــور مي پــاشي بسان مــاه بــــر قصر امـل
عشـق مي نوشد ز تـو عــاشقترين ها اي شهيد!

مـأمـن جــانْ پَـرورت ، ســـــرمنــزل مقصـــودها
حـــاصلي از بــاورت ، روح تـجلّا اي شهيـــــــــد!