PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ارتحال رسول خدا صلى الله عليه وآله



گل مريم
2013_12_30, 01:03 PM
besm8

از هجرت تا رحلت
اثر : سيد علي اكبر قرشي

شيخ مفيد رحمه الله در ارشاد چنين مى نويسد:

راويان بالاتفاق نقل كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله پيش از رحلت خويش ، به مردم چنين فرمود: ايهاالناس من پيش از شما از دنيا خواهم رفت و شما بر من وارد خواهيد شد و من از ثقلين (كتب و عترت ) از شما خواهم پرسيد ببينيد چطور به جاى من آن دو را حفظ خواهيدكرد خداى لطيف و خيبر به من اطلاع داده كه آن دو را از هم جدا نخواهند شد تا پيش من آيند از خدا اين را خواسته ام و او به من عطا فرموده است .
بدانيد كه من كتاب خدا و عترت و اهل بيت خويش را ميان شما مى گذارم بر آنها پيشى نگيريد وگرنه اتفاق از دستتان مى رود، از آنها دور نمانيد وگرنه هلاك مى شويد. به آنها چيز نياموزيد كه آن ها از شما داناترند. ايهاالناس نبينم كه بعد از من از دين خود برگشته و گردن يكديگر را مى زنيد. آنگاه روز قيامت مرا در كتبيه اى مانند درياى سيل جرار ملاقات مى كنيد.
بدانيد على بن ابيطالب برادر من و وصى من است . بعد از من تاءويل قرآن جهاد خواهد كرد، چنان كه من بر تنزيل آن جهاد كردم .

آن حضرت در هر مجلس اين كلمات را تكرار مى كرد، آنگاه اسامة بن زيد را فرماندهى داد و فرمود:و با جمهوريت امت از بلاد روم بجايى رود كه پدرش در آن جا كشته شده است ... و بعد به زيارت قبور بقيع رفت و بر آنها استغفار فرمود...بعد به منزلش برگشت و سه روز در حال تب شديد بود، پس از سه روز به مسجد آمد، سرش را بسته بود، بعد بالاى منبر رفت و بر آن نشست و به حاضران چنين فرمود:
معاشرالناس ! رفتن من از ميان شما نزديك شده . به هر كس كه وعده اى كرده ام بيايد و به وعده ام وفا كنم و به هر كس كه مقروض ‍ هستم به من اطلاع بدهد. مردم ميان خدا و انسان ها جز عمل صالح چيزى نيست كه با آن خيرى بدهد يا شرى را دفع كند؛ اگر من هم گناه مى كردم هلاك شده بودم ؛خدايا شاهد باش كه مطلب را رساندم .

بعد از منبر پايين آمد و با مردم نماز خواند، ولى سبك و كوتاه . آنگاه داخل منزلش شد.

آنجا منزل ام سلمه بود، كه يك يا دو روز در آنجا بود. عايشه پيش ‍ ام سلمه آمد و اجازه خواست تا حضرت را به منزل خويش برده و پرستارى كند، او زنان ديگر حضرت اجازه دادند، حضرت به منزل خودش كه در اختيار عايشه بود منتقل گرديد، مرضش ادامه يافت و سنگين شد،

گل مريم
2013_12_30, 01:04 PM
بلال وقت نماز صبح كنار منزل آمد حضرت از مرض در بيهوشى بود، صدا زد: الصلوة رحمكم الله .به حضرت گفتند: بلال براى نماز آمده است .

فرمود: يكى از مردم نماز بخواند، من به خود مشغولم . عايشه (از فرصت استفاده كرد) گفت : بگوييد پدر ابوبكر بر مردم نماز بخواند.
حفصه دختر عمر گفت : بگوييد پدرم عمر بخواند.
حضرت چون سخن آن دو را شنيد و بر حرصشان بر امامت پدرشان واقف گرديد،

فرمود: ساكت باشيد شما مانند زنانى هستيد كه در مجلس يوسف حاضر شدند.

حضرت چنان ميدانست كه آن دو در لشكر سامه از شهر خارج شده اند ولى از سخن عايشه و حفصه دانست كه از فرمان وى تخلف كرده و در مدينه مانده اند؛ لذا مبادا كه يكى از آن دو بر مردم امامت كند، براى زائله شبهه و دفع فتنه ، خود با كمال ضعف و در حالى كه پاهايش مى لرزيد و به دست على عليه السلام و فضل بن عباس تكيه كرده بود، به مسجد آمد و ديد ابوبكر در محراب ايستاده است ، به او اشاره فرمود، كه كنار رود.
ابوبكر كنار رفت ، و حضرت نماز را از سر شروع كرد و به آنچه ابوبكر خوانده بود اعتنا ننمود، و چون سلام نماز را داد به منزل آمد و ابوبكر و عمر و عده اى را كه در مسجد بودند خواست و فرمود:
آيا امر نكرده ام ، كه لشكر اسامه را تشكيل و راه اندازى كنيد؟!
گفتند: آرى ، فرمود: پس چرا با او نرفته ايد و امر مرا ناديده گرفته ايد؟!
ابوبكر گفت : من از مدينه خارج شده بودم ولى برگشتم تا با شما تجديد عهد كنم .
عمر گفت : يا رسول الله من از شهر خارج نشدم ؛زيرا خوش نداشتم كه حال تو را از ديگران بپرسم .

گل مريم
2013_12_30, 01:07 PM
حضرت فرمود: نفذوا جيس اسامة ، نفذوا جيس اسامة سه بار آن را تكرار فرمود: سپس از كثرت درد و ناراحتى و تاءسف كه بر آن حضرت عارض شده بود بيهوش گرديد و ساعتى بيهوش ماند.
مسلمانان گريه كردند. شيون زنان و اولاد آن حضرت و زنان ديگر و مسلمانان بلند شد، آنگاه حضرت بهوش آمد.
فرمود: دواتى و شانه گوسفندى بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم ، كه بعد از آن هرگز گمراه نشوید . اين را فرمود و باز بيهوش شد.
يكى از حاضران به پا خاست كه دواتى و شانه اى بياورد. عمربن الخطاب گفت : برگرد حضرت هذيان مى گويد(نعوذبالله ).
او برگشت و حاضران يكديگر را در عدم احضار دوات و شانه ملامت مى كردند كه اين كار مخالفت با حضرت شد. در آن وقت حضرت به هوش آمد، گفتند: دوات و شانه گوسفند بياوريم ؟!
فرمود: آيا بعد از اينكه سخن را گفتيد و به هذيان نسبت داديد؟ وليكن شما را به اهل بيت خويش وصيت مى كنم كه با آنها نيكى كنيد. بعد از حاضران رو برگردانيد، همه رفتند، فقط على عليه السلام و عباس و فضل بن عباس و اهل بيتش ‍ ماندند.

در اينجا نقل ارشاد مفيد را قطع كرده و درباره دوات و شانه خواستن حضرت توضيحى مى دهيم ؛ناگفته نماند، اين سخن كه حضرت دوات وشانه خواست و عمر گفت : كه او هذيان مى گويد، مورد اتفاق شيعه واهل سنت است .
بخارى در صحيح خود ج 7، ص 156 كتاب الطب باب قول المريض ‍ قواموا عنى از ابن عباس نقل كرده : چون رحلت رسول خدا صلى الله عليه وآله رسيد عده اى از مردان از جمله عمربن الخطاب در خانه حضرت بودند. حضرت فرمود: بياييد براى شما نامه اى بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد. عمربن الخطاب گفت : مرض پيغمبر غالب شده (هذيان مى گويد) قرآن نزد شماست ، كتاب خدا ما را كافى است . حاضران با هم به مخاصمه برخاستند.
يكى مى گفت : نزديك برويد، پيامبرتان نامه اى بنويسد كه بعد از وى گمراه نشويد. بعضى ديگر سخنى مانند عمربن الخطاب مى گفتند و چون زياد قيل وقال كردند، حضرت فرمود: برخيزيد و برويد. عبيدالله گويد: عبدالله بن عباس مى گفت : بلا و تمام بلا آن است كه نگذاشتند رسول خدا صلى الله عليه وآله آن نامه را بنويسد.

گل مريم
2013_12_30, 01:09 PM
مسلم در صحيخ خود ج 2، ص 15 باب ترك الوصية با سه طريق آن را نقل كرده كه عبدالله بن عباس اشك ريزان مى گفت : يوم الخميس و ما يوم الخميس ...
احمدبن حنبل نيز آن در مسند خود ج 1، 325 نقل مى كند، مرحوم شرف الدين در الراجعات ، ص ‍ 238، مراجعه 86 فرمايد: كلمه اى كه عمر به كار برد اين بود كه : ان النبى يهجر پيامبر هذيان مى گويد چنان كه عبدالعزيز جوهرى در كتاب سقيفه آورده است ؛ولى محدثان نقل به معنى كرده و گفته اند كه عمر گفت : ان النبى غلبه الوجع مرض بر پيامبر غالب آمده است .

مؤ لف گويد: متن هر دو يكى است ؛يعنى عمر گفت : پيامبر از روى شعور سخن نمى گويد(نعوذبالله ) حالا بايد ديد منظور عمر از اين جسارت چه بود؟
مرحوم شرف الدين در المراجعات ، ص 241، مراجعه 86، از كنزالعمال ، ج 3، ص 138 نقل كرده كه عمربن الخطاب بعدها به ابن عباس گفت : منظور پيامبر از اين كه دوات و شانه خواست آن بود كه خلافت على بن ابيطالب را تثبيت كند و من جلوش را با آن سخن گرفتم .
مشروح سخن را در المراجعات ، نامه 86 - 89 و در النص والاجتهاد، ص 80 - 90 ملاحظه فرماييد و قضاوت را در مخالفت صريح عمر با رسول خدا بر عهده خوانندگان مى گذاريم
و اين كه رسول خدا صلى الله عليه وآله ديگر چيزى ننوشت و فرمود: آيا بعد از اين سخن كه گفتيد؟! اصلح آن بود كه چيزى ننويسد و اگر مى نوشت در تاريخ الان فصلى باز شده بودكه رسول خدا صلى الله عليه وآله (نعوذبالله ) آن را در حال هذيان گويى نوشته است .

محدثان و مورخان اكنون در دفاع از خليفه قداست و آبروى رسول خدا صلى الله عليه وآله را لكه دار كرده بودند شلت يد الطغيان والتعدى اكنون به كلام مرحوم مفيد در ارشاد برمى گرديم .

گل مريم
2013_12_30, 01:12 PM
چون رسول خدا صلى الله عليه وآله از حاضران روى برتافت ، همه رفتند و فقط اهل بيت عليهم السلام در آنجا ماندند.
عباس به حضرت گفت : يا رسول الله صلى الله عليه وآله اگر، خلافت در ما خواهد ماند، بشارتمان بده ، واگر نه ، بفرما چه كار كنيم ؟!
فرمود: شما بعد از من مستضعفيد. ديگر چيزى نفرمود. اهل بيت به حالت گريه برخاسته و رفتند.
آنگاه فرمود: برادرم على و عمويم را برگردانيد. آن دو را در محضرش حاضر كردند. حضرت رو كرد به عباس و فرمود: اى عموى رسول خدا! آيا وصيت مرا قبول مى كنى ؟ و وعده مرا عمل مى نمايى ؟و قرضم را مى دهى ؟
عباس گفت : يا رسول الله ! عمويت پيرمرد شده ، صاحب عيال زياد است و شما مانند وسعت باد، داراى سخا وكرم هستى ، و وعده هايى داده اى كه در قدرت عمويت نيست .

آن وقت به على بن ابيطالب رو كرد و فرمود: برادرم آيا وصيت مرا قبول مى كنى و وعده هاى مرا انجام ميدهى ؟ گفت : آرى يا رسول الله صلى الله عليه وآله .
فرمود: نزديك بيا. على نزديك آمد او را در آغوش گرفت ، انگشتر خويش را بيرون آورد و فرمود: آن را در انگشت خود كن شمشير و زره و همه سلاح خويش را خواست و به على داد و لباسى را كه به وقت جنگ و سلاح پوشيدن بر شكم مى بست ، خواست و به وى داد، و فرمود: به يارى خدا برو و به منزلت .

از فرداى آن روز ديگر نگذاشتند مردم به محضرش بيايند و مرض ‍ كاملا شدت يافت . اميرالمؤ منين عليه السلام از كنار بسترش دور نمى شد مگر به طور ناچارى . آن حضرت در پى كار ضرورى رفته بود كه رسول خدا صلى الله عليه وآله به هوش آمد و ديد على عليه السلام در آنجا نيست ؛

فرمود: برادر و يار مرا پيش من بخوانيد. به دنبال اين سخن ، ضعف وى را گرفت وساكت ماند، عايشه گفت ابوبكر را بخوانيد ابوبكر آمد، و كنار بستر وى نشست .
حضرت چشم باز كرد و از ابوبكر روى گردانيد. او برخاست و رفت و گفت : اگر با من كارى داشت مى گفت : چون ابوبكر رفت ، حضرت دوباره فرمود: برادرم و يارم را پيش من بخوانيد، حفصه دختر عمر گفت : عمر را پيش او بخوانيد. عمر وارد حجره شد، حضرت با ديدن او روى برتافت ، عمر نيز بيرون رفت .

گل مريم
2013_12_30, 01:14 PM
رسول خدا صلى الله عليه وآله بار سوم : ادعوا الى اخى و صاحبى ام سلمه گفت : على را بخوانيد؛ او فقط على را مى خواهد. چون على عليه السلام را خواندند حضرت به او اشاره كرد، على عليه السلام سر خويش را كنار دهان حضرت آورد، رسول خدا صلى الله عليه وآله با وى مناجات مفصلى كرد، على عليه السلام برخاست و در گوشه حجره نشست و رسول خدا صلى الله عليه وآله را خواب برد. آن حضرت از حجره بيرون آمد.
مردم گفتند: يا اباالحسن پيامبر چه چيز به شما گفت ؟ فرمود:

علمنى الف باب من العلم فتح لى باب الف باب و اوصانى بماانا قائم به ان شاءالله ؛
هزار باب از علم به من تعليم كرد و هر باب هزار باب ديگر بر من گشود و بر من چيزى وصيت كرد كه ان شاء الله به عمل خواهم آورد
بعد مرضش باز شدت يافت و علائم مرگ نمايان گرديد و على عليه السلام در محضرش حاضر بود. فرمود: يا على ! سر مرا در آغوش خود بگير كه امر خدا آمده و چون روح من خارج شد آن را با دستت بگير و به صورت خويش مسح كن . سپس مرا روبه قبله نماز و به تجهيز من مباشرت كن و اول تو بر من نماز بخوان و از من جدا مباش تا مرا در قبرم دفن كنى و از خداى تعالى مدد بخواه .

گل مريم
2013_12_30, 01:19 PM
على عليه السلام سر آن حضرت را در آغوش گرفت و فاطمه عليهاالسلام سر پايين آورد، به چهره پدرش نگاه كرده و ناله و گريه مى نمود و شعر ابوطالب عليه السلام را مى خواند كه در مدح آن حضرت گفته است .



و ابيض يستسقى الغمام بوجهه





ثما اليتامى عصمة للارامل




رسول خدا صلى الله عليه وآله چشمش را باز كرد وبا صداى ضعيف فرمود:

دخترم اين شعر سخن عمويت ابوطالب است آن را مخوان و بگو: و محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل فان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ... آنگاه فاطمه عليهاالسلام بسيار گريه كرد.

حضرت با اشاره گفت : نزديك بيا، فاطمه ! نزديك رفت . حضرت چيزى به طور سرى به او فرمود كه چهره فاطمه باز شد، و آثار شادى در آن مشهود گرديد.
بعدها از فاطمه عليهاالسلام پرسيدند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله به شما چه فرمود كه اندوه و اضطراب از شما رفت ؟ فرمود: پدرم به من خبر داد كه اولين كسى هستم كه از اهل بيتش به او ملحق مى شوم به جدايى ميان او و من طولانى نخواهد بود. لذا اندوه من زايل شد(ارشاد مفيد، ص 85 - 89) فاطمه عليهاالسلام گفت : پدرجان روز قيامت تو را در كجا خواهم يافت ؟ فرمود: در وقت حساب مردم . گفتم : اگر آنجا نيافتم كجا پيدا كنم ؟ فرمود: در وقت شفاعت براى امت . گفتم : اگر در وقت شفاعت پيدا نكنم در كجا پيدا نمايم ؟ فرمود: در كنار صراط، جبرئيل در طرف راست و ميكايئل در طرف چپ و ملائكه در جلو و پشت سر من بوده و ندا خواهند كرد: خدايا امت محمد را از آتش سلامت بدار و حساب را بر آنان آسان گردان . فاطمه عليهاالسلام گفت : مادرم خديجه در كجاست ؟ فرمود در قصرى كه درهايش به بهشت باز مى شود(روضة الواعظين ، ص 92)

گل مريم
2013_12_30, 01:19 PM
حسن و حسين عليهماالسلام خواست آنها را از رسول خدا صلى الله عليه وآله كنار بكشد. حضرت به هوش آمد و فرمود: يا على بگذار من حسنين را ببويم و آن ها مرا ببويند. من از آنها توشه برگيرم و آنها از من توشه برگيرند. بدان كه آن ها بعد از من مظلوم و مقتول خواهند شد؛لعنت خدا بر ظالمان آنها باد اين را سه دفعه فرمود ( انوار البهيه ، ص 11).

در بحارالانوار، ج 22، ص 505، از امالى صدوق از امام سجاد عليه السلام نقل شده ... جبرئيل با ملكوت الموت به محضر رسول خدا صلى الله عليه وآله آمدند.
جبرئيل گفت : يا احمد اين ملك الموت است از شما اجازه مى خواهد و تا به حال از كسى اجازه نخواسته است و از كسى من بعد اجازه نخواهد خواست . فرمود: به او اذن بده . جبرئيل به او اذن ورود كرد. ملك الموت ، به محضر حضرت آمد و گفت : يا احمد خداوند مرا پيش تو فرستاده و فرموده : اطاعت تو كنم در آنچه مى گويى ، اگر بگويى قبض روح مى كنم و اگر بگويى برمى گردم . فرمود: يا ملك الموت اين كار را مى كنى ؟ گفت : آرى ماءمورم از شما اطاعت كنم . در آن حال جبرئيل گفت : يا احمد خداى تبارك و تعالى به ملاقات تو مشتاق است .حضرت فرمود: يا ملك الموت ماءموريت خود را انجام بده ( بحارالانوار، ج 2، ص 505)
او رسول خدا صلى الله عليه وآله را قبض روح كرد و بيست و هشتم صفرالخير وقت غروب آفتاب روح مقدسش پركشان به ملكوت اعلى عروج فرمود.

گل مريم
2013_12_30, 01:21 PM
تجهيز رسول الله صلى الله عليه وآله

چون رسول خدا صلى الله عليه وآله داعى حق را لبيك گفت : اميرالمؤ منين چشمهاى مبارك آن حضرت را بست و به فضل بن عباس فرمود آب بريزيد و خود مشغول غسل حضرت گرديد.
نخست پيراهن وى را از طرف سينه تا ناف مباركش پاره كرد، بعد جسد مطهرش را غسل داد و بر اعضاى سجده اش كافور ماليد و حنوط نمود و كفن كرد.
كمك وى در اين كار فضل بن عباس بود. پس ‍ از آن به تنهايى بر آن حضرت نماز خواند.

مسلمانان در مسجد مشغول گفتگو بودند كه چه كسى امام جماعت در نماز ميت باشد و كجا دفن شود؟
حضرت از منزل بيرون آمد و فرمود: رسول خدا صلى الله عليه وآله امام و پيشواى ماست در زندگى و در مرگ . گروه گروه داخل شويد و بدون امام بر وى نماز بخوانيد و برگرديد. و نيز خداوند متعال پيامبرى را در محلى از دنيا نمى برد مگر آن كه به دفنش در آن جا راضى است . من آن حضرت را در حجره اى كه از دنيا رفته است دفن خواهم كرد.

مرم به اين كار تسليم و راضى شدند. آنگاه گروه گروه داخل شده و بدون امام بر جنازه مطهر نماز مى خواندند (و صداى ان الله و ملائكته يصلون على النبى ... فضا را پر كرده بود)
پس از تمام شدن نماز عباس عموى آن حضرت پى ابوعبيدة بن الجراح فرستاد كه گور كن اهل مكه بود و قبر ساده مى كند(از عجايب روزگار آن بود كه ابوعبيدة گور كن بعد از رسول خدا صلى الله عليه وآله از كارگردانان معركه خلافت بود، و عمربن الخطاب به وقت مردن مى گفت : اى كاش ابوعبيده زنده بود و خليفه مى كرديم ، اف بر تو اى روزگار) و نيز به دنبال زيدبن سهل فرستاد كه گوركن اهل مدينه بود و در قبر لحد مى كند، زيد بن سهل قبلا رسيد و او براى حضرت قبرى كند و لحد گذاشت على عليه السلام و عباس و فضل بن عباس ‍ و اسامة بن زيد داخل قبر حضرت شدند كه جسد اطهر را در قبر گذارند.

گل مريم
2013_12_30, 01:25 PM
انصار از بيرون خانه صدا زدند: يا على تو را به خدا و به حق ما قسم يك نفر از انصار نيز داخل شود، ما نيز در دفن رسول خدا صلى الله عليه وآله سهمى داشته باشيم ، فرمود: اوس بن خولى داخل شود، او از اصحاب بدر و صحابى فاضل از خزرج بود حضرت به او فرمود: داخل قبر شود، او داخل قبر پاك شد، حضرت جسد پاك رسول الله صلى الله عليه وآله را در دست او گذاشت و او حضرت را به قبر گذاشت بعد از آن از قبر حضرت بيرون آمد، اميرالمؤ منين عليه السلام داخل قبر شد و صورت پاك رسول خدا را باز كرد و در خاك گذاشت كه گونه راستش به طرف قبله بر خاك قرار گذاشت و آنگاه خشت ها را بر قبر گذاشته و بر آن خاك ريخت .

و آن در روز دوشنبه بيست وهشت صفر سال يازدهم هجرت (بنابرآن كه سال هجرى را از اول محرم بگيريم .) و آن حضرت در سن شصت و سه بود، اكثر مردم در دفن آن حضرت حاضر شدند و نماز بر آن حضرت از بسيارى فوت شد زيرا كه آن ها درباره خلافت به مشاجره پرداخته و مشغول غارت تراث اميرالمؤ منين عليه السلام بودند چنان كه خود در خطبه شقشقيه فرمود: ارى تراثى نهبا

آنها چون ديدند: على عليه السلام مشغول تجيز رسول الله صلى الله عليه وآله و بنى هاشم در مصيبت آن حضرت به چيز ديگرى نمى انديشند، از فرصت استفاده كرده ( ارشاد مفيد، ص 88 - 90) هنگامه اى به بار آورد كه تا ظهور حضرت مهدى صلوات الله عليه ، عالم اسلامى در آتش آن خواهد سوخت .





اللهم صل على محمد و آل محمد من اول الدنيا الى فنائها والحمدالله و هو خير ختام .



سایت دوران

عتیق
2013_12_30, 06:39 PM
اللهم صل على محمد و آل محمد من اول الدنيا الى فنائها والحمدالله و هو خير ختام .
السلام علیک یا رسول الله