PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گریه رسول خدا برای اهل بیت



مهاجر
2013_12_28, 01:25 PM
besm20






http://img1.tebyan.net/big/1387/03/18695203115671392427822686138101116313220.jpg



رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏دانست كه بعد از او چه ظلم‎ها و ستم‎هایى در حق اهل‏بیت علیهم‏السلام انجام خواهد شد؛

از اینرو براى اتمام حجّت در مواضع مختلف به اصحاب و یاران و نزدیكان سفارشاتى مى‏نمود و در مواردى هم خود اهل‏بیت را از وقایع آینده با خبر مى‏ساخت.

از جمله از عبدالله‏ بن عباس نقل شده، هنگامى كه رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در اواخر عمر شریفشان در بستر بیمارى بودند،

شروع به گریستن نمودند به حدّى كه «بَلَّتْ دُمُوعُهُ لِحْیَتَهُ؛ اشك‎هاى ایشان محاسنشان را خیس كرد.» به ایشان عرض كردند:

اى رسول خدا! براى چه گریه مى‏كنید؟ ایشان فرمودند:

«أَبْكی لِذُریّتی و ما تَصْنَعُ بِهِمْ شِرارُ أُمَّتی مِنْ بَعْدی كَأَنّی بفاطِمَةَ بِنْتی وَ قَدْ ظُلِمَتْ بَعْدی وَ هِىَ تُنادى یا أَبَتاهُ فَلا یُعینُها أحدٌ مِنْ أُمَّتی(1)

؛براى ذرّیه‏ام گریه مى‏كنم و آنچه كه اشرار امتم بعد از من در مورد آنان انجام مى‏دهند، گویا دخترم فاطمه را مى‏بینم كه بعد از من مورد ظلم و ستم واقع مى‏شود،

در حالى كه ندا سر مى‏دهد: اى پدر! ولى هیچ كس از امتم او را یارى نمى‏كند.»

در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان نقل شده: من و فاطمه و حسن و حسین نزد رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بودیم، آن حضرت به ما نگریست و اشك از چشمانش جارى شد، از ایشان پرسیدم: اى رسول خدا! براى چه گریه مى‏كنید؟ ایشان فرمودند: «أَبْكی مِمّا یُصْنَعُ بِكُمْ بَعْدی؛ براى آنچه بعد از من در مورد شما انجام خواهد شد گریه مى‏كنم.»

از ایشان پرسیدم: چه امورى؟ فرمودند: «أَبْكی مِنْ ضَرْبَتِكَ عَلَى القَرَنِ و لَطْمِ فاطمةَ خَدِّها و طَعْنَةِ الحَسَنِ فِى الفَخْذِ وَالسَّمِ الّذی یُسقى و قَتْلِ الحُسَیْنِ(2)؛

گریه مى‏كنم به خاطر ضربه‏اى كه بر فرق سرت زده مى‏شود، و آسیب دیدن صورت فاطمه و ضربه‏اى كه به ران پاى حسن زده مى‏شود و سمّى كه به او خورانده مى‏شود و كشتن حسین.»



پی‎نوشت‎ها:
1. امالى شیخ صدوق، همان، مجلس 28، ح2؛ بحارالأنوار، همان، ص156.
2. امالى شیخ صدوق، همان، مجلس 28، ح2؛ مناقب آل ابى طالب، همان، ج2، ص51.