PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : غم نامه ی اربعین حسینی .لطفا شما هم بیایید



مهاجر
2013_12_17, 02:05 AM
besm8



حرف دلتون تا اربعین چیه؟

مهاجر
2013_12_17, 02:07 AM
با کاروان بی‏ رقیه
باور کن گُلم! من همان زینبم؛ همان زینبی که هر روز، زیر آفتاب نگاه تو گرم می‏شد، همان زینبی که از طنین صدای تو جان می‏گرفت، همان زینبی که روزش را با زیارت تو آغاز می‏کرد و شبش را با چراغ یاد تو به پایان می‏برد.
باور کن همان زینب، همان خواهر، چهل روز است تو را ندیده است. بلند شو برادر گلم؛ چرا جوابم را نمی‏دهی؟ تو که همیشه به احترام حضورم می‏ایستادی؛ حالا چه شده که حتی جوابم را نمی‏ دهی؟
آه، چه توقعی دارد زینب از تو؛ آخر تو که… .
باشد! حالا که تو نمی‏توانی، من برایت همه چیز را می‏گویم، آن روزِ غمگین کودکی‏مان که یادت هست؟! همان روزِ آتش و در و… آری! می‏دانم؛ حتی حالا هم طاقت شنیدنش را نداری. برایت بگویم؛ کودکان تو آواره بیابان‏های بی‏چراغ شدند؛ یکی دو ستاره، خاموش شد تا صبح.
چه کشیدیم برادر؛ فقط یاد و ذکر خدا و تو و پدر و مادر و جدمان، قوت دلمان شده بود؛ وگرنه قصه به اینجا نمی‏رسید.
در راه، هر جا که شد، چراغ یاد تو را روشن کردیم.
چه که بر سر آل امیه نیاوردیم؛ کوفه می‏لرزید از طنین صدایمان.
هر اشکمان را بر چله کمان نشانده بودیم و قلب خواب‏آلودگان را نشانه رفته بودیم؛ اما امان از شام! تاریکی شام، بر روشنایی کلام ما پیشی می‏گرفت؛ اما ستاره سه ساله تو، آنجا را هم روشن کرد.
چه بگویم برای تو که از همه چیز باخبری؟! در این چهل روز، یک لحظه نوازش صدای تو، گوشم را تنها نگذاشت.
هر چه را باید می‏گفتم، به زبانم جاری می‏شد. همیشه گرمای دستان حمایتت را روی شانه‏هایم حس می‏کردم. یک آن، خودم را بی‏تو ندیدم؛ اما چه کنم که تو خواسته بودی هر لحظه نبودنت را به یاد دیگران بیندازم و بیدارشان کنم.
هر چه بود این چهل روز گذشت و من دوباره به دیدار تو آمدم.
حالا نمی‏خواهی برای دیدن خواهرت، از جای برخیزی؟


http://azarcopon.ir/wp-content/themes/itblogs/img/tags.gif

مهاجر
2013_12_17, 02:10 AM
اربعین که می‏آید... » اربعین که می‏آید، باید از زینب گفت؛ از حاصل زخم‏ها و نمازهای نشسته‏ای که هنوز او را به یاد دارند.
اربعین می‏آید؛ اما تلاوت زیبایی را تنها در چشمان زینب علیهاالسلام باید جست. اربعین می‏شکفد و نام زینب گل می‏کند. زینب از آن چه یزیدیان شرم‏زده هراس داشتند هم بالاتر بود. زینب علیهاالسلام ، با خطبه‏ای از غربت در میان هلهله زنان شام، گل گریه کاشت.
اربعین است و کاروان تأثیرگذار عشق آمده است. فرزند مکه و منا ـ زین‏العباد ـ آمده است؛ پیک انقلاب‏گر، برای شامیانی آمده است که دل‏هاشان از بنای مسجد دمشق هم سخت‏تر بود.
اربعین آمده است؛ همراه سپاه پیروز افتخار و وارثان خون و روشنی.
چهل روز پیش ...
چهل روز از اشک‏های کربلا می‏گذرد؛ قطراتی که حاوی پیام فتح‏اند و دلاورمردی. امروز «جابر» و «عطیه» خود را به مدفن حنجره آزادگی رسانده‏اند.
در چهلمین روز، تنها چیزی که برای همه تداعی می‏شود، حدیث خون و پیروزی است.

ملکوت
2013_12_17, 01:49 PM
اربعین فراق تو خون به دلم کرده یا حسین

قدم کمانی و گیسوانم سپید کرده یا حسین

بعد از چهل صباح دوری از تنت

از شام غم، همره سرت کنار تو آمدم حسین

ملکوت
2013_12_17, 11:23 PM
برخیزید اى شهیدان



چه سکوت وهم انگیزى!
چهل روز است که جز صداى ناله شبانه حیوانات صحرا و مویه جنیّان و فرشتگان، نواى دیگرى به گوش این سرزمین نرسیده است.
هنوز بوى سوختگى به مشام مى رسد و خاک، سرخى خویش را از دست نداده.

آرى!

چهل روز است که از آن روزهاى پرالتهاب مى گذرد و این صحرا، در سکوتى بهت انگیز غرق است و چشم افلاک خیره بر اوست!
... ناگهان، صدایى سکوت صحرا را مى شکند.

صدا، آمیخته اى است از زنگ شتران خسته و ناله کودکان یتیم و مویه زنان داغدیده و صدایى که در صحرا مى پیچد: «برخیزید اى شهیدان کربلا! برخیزید که کاروان آزادگان بازگشته اند».

آری!

اربعین است؛ روز تازه شدن داغى که هیچ گاه کهنه نمى شود، روز ورود دوباره زینب کبرى علیهاالسلام به کربلا، اما این بار نه به عشق همراهى برادر، که به شوق زیارت تربت او. کاروان خسته زنان و کودکان، چهل منزل راه را بى وقفه پیمودند تا یک بار دیگر، قتلگاه جگرگوشگان رسول خدا صلى الله علیه و آله را ببینند و این بار، بى دخالت زنجیر و تازیانه، آزادانه خود را بر آن خاک افلاکى بیفکنند و سیر بگریند؛ آنقدر بگریند تا عقده چهل روزه شان باز شود.

این، نخستین کاروان زیارتى حسین علیه السلام و اصحاب عاشورایى حسین علیه السلام است.

ملکوت
2013_12_17, 11:32 PM
پیراهنى از گریه




از بدرود اشکبار کاروان، چهل غروب گذشته است و قصه هاى سوخته، به چشم هاى فرات مى ریزد.

چهل روز پیش، حوالى اندوه، نیزارها ضجه زدند و مثنوى ها با گل هاى شیون، سرتاسر نینوا را پوشاندند.

هرگز نمى توان به اربعین نگاه کرد و آن همه نغمه هاى خاکسترى را به یاد نیاورد.

امروز به جاى همه یتیمان قافله، اربعین سخن مى گوید.

اربعین، با بوى خون در مشام و آبله در پا، رسیده است تا بگوید همه اتفاقات سرخ، در راستاى شکیبایى زینب علیهاالسلام بود.اربعین، شعرهایى با کلماتى خون رنگ در سوگ لاله ها آورده است تا بگوید دل بستگى هاى زینب علیهاالسلام در آن دشت بلاخیز، یکى پس از دیگرى پرپر شد.

اربعین، با پیراهنى از گریه در فرات اشک، غسل کرده است و اینک، در کنار نام حسین علیه السلام و جابر بن عبدالله نشسته است و به یاد خون هاى عاشورا، مقتل مى خواند.

مهاجر
2013_12_18, 02:00 AM
http://askdin.com/gallery/images//6096/1_arbaeen91.jpg

مهاجر
2013_12_18, 02:01 AM
چهل روز گذشت.


http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/56072079857785983336.gif


نه اشک ها در چشم دوام آوردند، نه حرف ها بر زبان! روایت درد، آسان نیست. خاک های بیابان می دانند که سیلی آفتاب یعنی چه؟

تشنگی را باید از ریگ های ساحل پرسید تا بگویند آب به چه می ارزد؟
هم کوفه از سکوت پر بود و هم شام. تنگ راه های شام، انتظار کشیدند تا صدای قدم های کسی بگذرد و دریغ! مسلمانان شهر بیگانه اند، غریبه اند با برادران خویش!

حرف ها فاسد شده اند پشت میله های زندان سینه ها. دستی بیرون نمی آید که سلامی را پاسخ دهد. فریاد را از قاموس کوفه و شام ربوده اند. اراده ها را چپاول کرده اند. دست ها را بریده اند. به آدم ها یاد داده اند خم و راست شوند. کسی نمی داند شجاعت چیست و جوان مردی را با کدام قلم می نویسند؟

چهل روز گذشت؛ نه از آب خبری شد، نه بابا!

آسایش از فراز سرمان پر کشیده بود. چشم هایمان به تاریکی خرابه عادت کرده بود. اشک هایمان را چهل روز است که نشسته ایم! چهل روز است که از پا ننشسته ایم. زنجیر بر دست هایمان نهادند و در میدان های شهر گرداندند؛ غافل که چلچراغ را به دیار شب می برند. خواب کودکانمان را آشفتند تا بر مصیبت مان بیفزایند؛ غافل که ما صبر را سال هاست می شناسیم؛ ما صبر را در خانه علی علیه السلام آموخته ایم.

از دشنه و دشنام کم نگذاشتند. از «گرد و خاک کردن» کم نگذاشتند تا حقیقت پاکی مان پوشیده شود؛ ولی چه باک! حقیقت، بی نیاز از این گرد و خاک کردن هاست. حضرت دوست اگر با ماست، چه باک از این همه دشمنی! زبان ها را دستور به سکوت دادند؛ ولی آنچه البته نمی پاید، سکوت است.

قلب ها را نتوانستند باز دارند از اندوه.

مغزها را نتوانستند باز دارند از تأمل. خطبه های زین العابدین علیه السلام قیام کرده بود و قد برافراشته بود در جمعیت تا پیام رسان خون تو باشد. طنین شهادت تو، پرده ها را لرزاند، ریسمان ها را گسیخت و قلب ها را گشود؛

چهل روز گذشت.

اما چهل سال دیگر چهارصد سال،... هم بگذرد،
صدای «هل من ناصر»
تو بی جواب نخواهد ماند.


روزگار این چنین نخواهد ماند

دولتِ ظالمین نخواهد ماند

قرن ها می روند و می آیند

پرچمت بر زمین نخواهد ماند


http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/56072079857785983336.gif

مهاجر
2013_12_18, 02:12 AM
http://www.askdin.com/gallery/images/2732/1_426879_DDTUVT9h.jpg

مهاجر
2013_12_21, 02:22 AM
اى خفته در میانه صحرا، بلند شو! مردند ماهیان لب دریا، بلند شو!
سر روى نیزه رفته جلوتر تو هم بیا یا یار نیمه راه نشو، یا بلند شو
طوفان اگرچه خیمه زد و کشتى ات شکست اى پهلوى شکسته زهرا، بلند شو!
در خیمه هاى سوخته دشت بى پناه شبْ گوشواره مى کَنَد از جا، بلند شو!
نگذار پاى خسته به آن کوچه ها رسد سنگ جفا خورد به سر و پا، بلند شو!
مسلم، حبیب، اصغر و عباس، رفته اند چیزى نمانده از سفر ما، بلند شو!
زینب! دوباره خطبه بخوان، اربعین رسید موجى بزن به پهنه دریا، بلند شو!

ملکوت
2013_12_21, 01:28 PM
کاروان می آید از شهر دمشق
برسرِ خاکِ شهِ سلطان عشق
کاروان با خود رباب آورده است
بهر اصغر شیر وآب آورده است
کاروان آمد ولی اکبرنداشت
ام لیلا شبه پیغمبر نداشت
کاروان آمد ولی شاهی نبود
بربنی هاشم دگر ماهی نبود ...

سجادی
2013_12_21, 06:15 PM
به نام الله پاسدار خون شهیدان

می گفت ؛ مادر نشدی که بفهمی احساسات مادرانه چیست ؟

فرزند نداری که بدانی عشق او یعنی چه ؟

تو ... دختر سه ساله نداری که بدانی پای برهنه توی خار ها دویدن یعنی چه ؟

ولی می دانم که خواهری هستی که برادرانت در راه اهداف عاشورا به شهادت رسیده اند ...

و میدانم تروریستهای سوری دست و پایشان را قطعه قطعه کردند و برای مادرت فرستاده اند ....

میدانم قلبت آتش و خون است از ناجوانمردی این حرامزادگان زشت صفت ...

ولی اگر مادر بودی و علی اکبر داشتی ... چه می کردی ؟

وقتی در فرارسیدن چهلم عزیزت فقط تو باشی که حضور یافته ای چه حالی می شدی ؟

و تو چون میدانی امام حسین عزیزتر از جان و آبرویمان ؛ اولین کاروان زیارتی شان خانواده ی شان بودند ... صبور شده ای ...

که تو تنها سوگوار مزار برادرانت در دمشق بوده ای ...

برای همین آنجا فریاد زده ای ؛

ما را بکشید ما زنده تر می شویم .

allahom

مهاجر
2013_12_22, 03:38 PM
http://www.eshghentezar.com/imgcenter/uploads/1439850930.gif

مهاجر
2013_12_22, 03:39 PM
http://www.eshghentezar.com/imgcenter/uploads/1474485571.gif

مهاجر
2013_12_22, 09:20 PM
حضرت سکینه با عمه اش زینب علیها السلام نزدیک کربلا در اربعین حسینی





شمیم جانفزای کوی بابم ، مرا اندر مشام جان بر آمد
گمانم کربلا شد عمه نزدیک،که بوی مشک ناب و عنبر آمد
مهار ناقه را یکدم نگهدار ، به استقبال لیلا اکبر آمد
بگوشم عمه از گهواره خاک صدای دلنشین اصغر آمد
مران ای ساربان یکدم شتر را ، رباب در جستجوی اصغر آمد
حسین را ای صبا بر گو که ازشام ، به کویت زینب غم پرور آمد

مهاجر
2013_12_22, 09:21 PM
آنان که بهر دنیا دل از خدا بریدند
گلهای باغ ما را در خاک و خون کشیدند
بر روی آل احمد از کینه آب بستند
فریاد العطش را از کودکان شنیدند
مانند ابن ملجم فرق علی اکبر
از ضرب تیغ کینه از راه کین دریدند
در پیش چشم نجمه لب تشنه جسم قاسم
پامال سم اسبان کردند و سر بریدند
از بهر جرعه آب لب تشنه دست سقا
از تن جدا نمودند بر آرزو رسیدند
بر روی دست بابا شش ماهه کودکی را
مانند غنچه گل با تیر کینه چیدند
اینجامکن اقامت ترسم دوباره آیند
آنان ک ناز ما را با کعب نی خریدند
ما را ببر از اینجا بالین قبر زهرا
تا گویمش چه کردند آنان با یزید ند
ما وارثان اوییم در تازیانه خوردن
از روی ما به سیلی یک باغ لاله چیدند

مهاجر
2013_12_23, 12:15 PM
http://zitova.ir/uploads/arbaeen8_72448.jpg