گل مريم
2013_11_22, 02:56 PM
سفير عشق
چرا شهر اين چنين ترسيده است ؟ خانه ها و ديوارهايش از ترس مى لرزند... كجاست شكوه از دست رفته كوفه ؟... كجاست هيبت ديرين كوفه ؟... آيا به فراموشى سپرده است كه روزى پايتخت بوده است ؟!
مرد غريبى كه شب قبل ، هزاران نفر بر گرد او جمع شده بودند، پرسان است ... هم اكنون در كوچه هاى شهر، هراسان مى گردد... هيچ كس نيست كه او را راهنمايى كند... آيا او در مسؤ وليتى كه بر دوش دارد شكست خورده است ؟
او سفير حسين به كوفه يعنى پايتخت عظمت فراموش شده است . كجايند آنانكه با وى براى انقلاب ، دست بيعت داده بودند؟... كجايند آن همه شمشيرها و سپرها و آن همه كلماتى كه شبيه به برق آسمان و صداى رعد بودند؟!
چه شد كه آن ارتش بيست هزار نفرى ، اكنون مانند موش هايى شده كه از ترس به سوراخ خزيده و در دل زمين پنهان گشته اند؟!
مى انديشد كه فرياد بزند: ((يا مَنْصُورُ اَمِتْ)) . ((اى يارى شده ، بميران )) اين شعار انقلابيون بدر بوده كه بعدا به صورت رمز هر حركت انقلابى درآمده است
شعار انقلاب ... فريادهايى كه در بدر سر داده مى شد... شايد بار ديگر بر گِرد او جمع شوند... شايد كاخ ظلم را بار ديگر محاصره كنند. امّا كسانى كه در روشنايى روز او را رها كرده اند، چگونه در دل شب سياه دوباره برمى گردند؟! كسانى كه در روز روشن فرار كرده اند، آيا بار ديگر در سياهى شب بازمى گردند؟
((مسلم بن عقيل )) گام برمى دارد... گامهاى خسته خود را برمى دارد و مى گذارد. در جلو چشم او تمامى تصاوير هيجان انگيز، مجسم مى شوند. به همراه دو راهنماى خود از بيابانهاى سوزان و خشك عبور مى كند... ريگهاى موّاج بيابان تفتيده ... جايى كه نه آب است و نه آثار حيات و نه هيچ چيز ديگر جز دانه هاى شن داغ ... تشنگى ... سرگردانى !
چرا شهر اين چنين ترسيده است ؟ خانه ها و ديوارهايش از ترس مى لرزند... كجاست شكوه از دست رفته كوفه ؟... كجاست هيبت ديرين كوفه ؟... آيا به فراموشى سپرده است كه روزى پايتخت بوده است ؟!
مرد غريبى كه شب قبل ، هزاران نفر بر گرد او جمع شده بودند، پرسان است ... هم اكنون در كوچه هاى شهر، هراسان مى گردد... هيچ كس نيست كه او را راهنمايى كند... آيا او در مسؤ وليتى كه بر دوش دارد شكست خورده است ؟
او سفير حسين به كوفه يعنى پايتخت عظمت فراموش شده است . كجايند آنانكه با وى براى انقلاب ، دست بيعت داده بودند؟... كجايند آن همه شمشيرها و سپرها و آن همه كلماتى كه شبيه به برق آسمان و صداى رعد بودند؟!
چه شد كه آن ارتش بيست هزار نفرى ، اكنون مانند موش هايى شده كه از ترس به سوراخ خزيده و در دل زمين پنهان گشته اند؟!
مى انديشد كه فرياد بزند: ((يا مَنْصُورُ اَمِتْ)) . ((اى يارى شده ، بميران )) اين شعار انقلابيون بدر بوده كه بعدا به صورت رمز هر حركت انقلابى درآمده است
شعار انقلاب ... فريادهايى كه در بدر سر داده مى شد... شايد بار ديگر بر گِرد او جمع شوند... شايد كاخ ظلم را بار ديگر محاصره كنند. امّا كسانى كه در روشنايى روز او را رها كرده اند، چگونه در دل شب سياه دوباره برمى گردند؟! كسانى كه در روز روشن فرار كرده اند، آيا بار ديگر در سياهى شب بازمى گردند؟
((مسلم بن عقيل )) گام برمى دارد... گامهاى خسته خود را برمى دارد و مى گذارد. در جلو چشم او تمامى تصاوير هيجان انگيز، مجسم مى شوند. به همراه دو راهنماى خود از بيابانهاى سوزان و خشك عبور مى كند... ريگهاى موّاج بيابان تفتيده ... جايى كه نه آب است و نه آثار حيات و نه هيچ چيز ديگر جز دانه هاى شن داغ ... تشنگى ... سرگردانى !