PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خرمای بیت المال…



ملکوت
2013_11_02, 12:22 AM
بسم رب الشهدا و الصدیقین


(http://hshohada.ir/%d8%ae%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c-%d8%a8%db%8c%d8%aa-%d8%a7%d9%84%d9%85%d8%a7%d9%84/hshohada.ir)

داشت توی محوطه پادگان قدم میزد و هر از گاهی آشغالهای افتاده روی زمین رو جمع می کرد
که یه دفعه وایساد. مثل اینکه چیزی پیدا کرده بود.
رفتم نزدیکتر دیدم یه حلب خرماست که روش رو خاک و سنگ گرفته
بنظر میومد یکمی ازش خورده بودند و انداخته بودنش اونجا.
عصبانیت آقا مهدی رو اولین بار بود که میدیدم.
با همون حالت غضب گفت: بگردید ببینید کی اینو اینجا انداخته؟یه چاقو هم بهم بدید.
چاقو رو دادیم و نشست روی اون رو ذره ذره برداشت.
گفتم: آقا مهدی این حلبی حتماً خیلی وقته که اینجاست نمیشه خوردش.
یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت: میدونی پول این از کجا اومده؟
میدونی پول چند نفر جمع شده تا شده یه حلب خرما؟
میدونی اینو با پول اون پیرزنی خریدند که اگر ۲۰ تومن به جبهه کمک کنه
مجبوره شب رو با شکم گرسنه زمین بگذاره؟! شما نخورش خودم میبرم تا تهش رو میخورم.
به نقل از همرزم شهید مهدی باکری

ملکوت
2013_11_02, 12:45 AM
بهره بردن از فرصت ها…








بسم رب الشهدا و الصدیقین (http://hshohada.ir/%d8%a8%d9%87%d8%b1%d9%87-%d8%a8%d8%b1%d8%af%d9%86-%d8%a7%d8%b2-%d9%81%d8%b1%d8%b5%d8%aa-%d9%87%d8%a7/hshohada.ir)





آرامشش زبانزد بود…خیلی بر اعمالش مسلط بود و کم حرف…
به جا حرف می زد و اغلب مشغول ذکر گفتن بود…
سوال که می پرسیدند،جواب می داد
و دوباره ذکرهایش را از سر می گرفت…
می گفت از فرصت ها خوب استفاده کنید…
یک بار گروهی داشتم به جبهه می رفتیم…
گفت:«بیایید با هم سوره صف را حفظ کنیم.»
به مقصد که رسیدیم همه آن سوره را حفظ کرده بودیم…
شهید حسن ترک به روایت همرزمانش