PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اولين محرم من در اسارت



ملکوت
2013_10_31, 07:20 PM
اولين محرم من در اسارت




اولين سالي بود که محرم را در اسارت مي‌گذراندم (سال 1362) روزهاي سختي بر من مي‌گذشت. به يادم مي‌آمد که سالهاي گذشته، در ايام محرم تمامي ايران سياهپوش مي‌شد. با رؤيت هلال ماه محرم، لباس سياه به تن مي‌کرديم و با بچه‌هاي محل، مشغول سياهپوش کردن تکايا و مساجد مي‌شديم.

زنجيرهاي خود را آماده مي‌کرديم و پرچمهاي عزا را برافراشته مي‌ساختيم. و با دسته‌ي سينه‌زني محل خود،‌ به خيابانها مي‌آمديم. از هر طرف صداي بلندگوها و نداي حسين، حسين به گوش مي‌رسيد. در روزها و شب‌هاي عاشورا، غذاي نذري بين مردم توزيع مي‌کرديم.

و خلاصه شور و حالي داشتيم. آن سال از همه سالهاي عمرم به کربلا نزديکتر بودم اما از پوشيدن لباس سياه خبري نبود. از سينه‌زني و زنجيرزني اثري نبود. از حسين، حسين گفتن و توزيع غذاي نذري محروم بودم. حال و روزم مثل آدم تشنه‌اي بود که از شدت عطش، در حال هلاک است و در نزديکي او آب زلالي در جريان مي‌باشد ولي اجازه سيراب شدن ندارد.
اين لحظات براي اسرايي که از عاشقان اباعبدالله‌الحسين (ع) بودند از سخت‌ترين روزها و ماههاي اسارت بود.





ادامه دارد....

ملکوت
2013_10_31, 07:21 PM
شب اول محرم، اسراء در داخل آسايشگاه، بعد از فريضه نماز مغرب و عشاء، اقدام به عزاداري کردند و عراقي‌ها که ظاهراً آماده‌ي چنين لحظه‌اي بودند، با بدنهاي برهنه و در حالت مستي، با چوب و کابل و فرياد به داخل محوطه‌ي اردوگاه ريختند و با سرعت خودشان را به آسايشگاه ما (آسايشگاه پنج موصل يک) رساندند. و ضمن فراخواندن ارشد آسايشگاه، دستور دادند که همه به ستون پنج، در داخل آسايشگاه جمع شويم.

و بعد از باز کردن قفل درب آهني، به داخل آسايشگاه حمله‌ور شدند، و آنچنان اسرای مظلوم و عزدار اباعبدالله‌ را زير مشت و لگد و کابل قرار دادند، که اگر عنايت خود حضرت نبود، قطعاً چند نفري به شهادت مي‌رسيدند، بعد هم تهديد کردند، که اگر يک بار ديگر عزاداري کنيد جيره آب و غذا را قطع مي‌کنيم. اين جمله آنها همه ما را به ياد اصحاب امام حسين (ع) انداخت. که به دست پدران همين افراد در صحراي کربلا، با لب تشنه به شهادت رسيدند.

روز بعد بچه‌ها با همديگر صحبت کردند مثل اين بود که نمي‌خواستيم باور کنيم، که نبايد براي سيد و سالار شهيدان عزاداري نمائيم. بدون برنامه، از قبل طراحي شده، همه اردوگاه تصميم گرفتند که براي شب دوم، تمامي آسايشگاهها بعد از فريضه نماز مغرب و عشاء عزاداري کنند. تا هم عراقي‌ها نتوانند به يک آسايشگاه فشار بياورند و هم در غم شهادت اصحاب امام حسين (ع) عزداري کرده باشيم. بعد از نماز، آسايشگاهها يکي پس از ديگري با ناله و زاري، در مظلوميت هرچه تمامتر، پسر فاطمه را فرياد کردند و اين حرکت همه جانبه باعث وحشت سربازان شد.
ادامه دارد....

ملکوت
2013_10_31, 07:22 PM
فرمانده اردوگاه با تمامي سربازان وارد محوطه شد و با سوت و فرياد اسرا را به سکوت امر داد. اما موفق به آرام کردن آنها نشد آنها مثل شب گذشته، به دو تا از آسايشگاهها حمله کردند، ولي نه تنها تأثير مثبتي نگذاشت، بلکه باعث تحريک ساير اسراء شد و بالاخره بعد از نيم ساعت گريه و روضه‌خواني، مراسم به پايان رسيد.

فردا صبح ارشدهاي همه آسايشگاهها را جمع کردند. فرمانده عراقي به آنها گفته بود، اصلاً چرا شما براي حسين گريه مي‌کنيد؟! به شما چه ربطي دارد؟
حسين عرب بود، و ما نيز عرب هستيم. خودمان او را کشته‌ايم، و اگر بخواهيم براي او گريه مي‌کنيم و اگر هم نخواهيم گريه نمي‌کنيم!! در نهايت بعد از صحبتها و توضيحات مسئولين آسايشگاهها، عراقي‌ها پذيرفتند که هر شب فقط به مدت يک ربع ساعت، آن هم بسيار آهسته و بدون سينه‌زني عزاداري کنيم و اين خود براي ما يک قدم موفقيت‌آميز بود. اين وضعيت ادامه داشت،

تا روز عاشورا صبح اردوگاه چهره‌ي ديگري داشت، هيچ کس مثل روزهاي گذشته براي خوردن صبحانه، علاقه نشان نمي‌داد. تمامي چشمان پر از اشک بود، به واقع همين مظلوميت عاشقان امام حسين (ع) خودش روضه بود، بلندگوهاي اردوگاه، بر خلاف روزهاي گذشته، شروع به پخش مقتل کرد. بچه‌ها بي‌اختيار به سمت بلندگوهاي اردوگاه کشيده شدند. اکثراً عربي بلد نبودند، ولي سوز مقتل اشکها را روان مي‌کرد. عراقيها‌ ترسيدند. بلندگو را قطع کردند و بچه ها به سمت داخل آسايشگاه براي عزاداري حرکت کردند.

ادامه دارد....

ملکوت
2013_10_31, 07:23 PM
تمامي سربازان در حالت آماده‌باش به داخل اردوگاه آمدند در کنار هر آسايشگاه، يک سرباز قرار گرفت. اسراء که ديدند نمي‌توانند عزاداري کنند، در دو گوشه آسايشگاه، به صورت گروههاي 10 تا 20 نفره جمع شدند.

سرباز وقتي که از سمت راست آسايشگاه به سمت چپ حرکت مي‌کرد، گروه سمت راست،‌ به آهستگي به سينه مي‌زدند، و حسين، حسين مي‌کردند و وقتي از سمت چپ، به سمت راست مي‌‌آمد، گروه دوم همين حرکت را تکرار مي‌کردند در نهايت نگهبان متوجه شد، و به داخل آسايشگاه آمد، و در گوشه‌اي نشست و براي عزاداري جائي باقي نگذاشت. اسراء بي‌تاب و پريشان با پاي پياده به وسط اردوگاه آمدند، و کم‌کم ناله‌ي حسين، حسين بالا گرفت، و تبديل به عزاداري در وسط اردوگاه شد. فرمانده عراقي سراسيمه ارشد آسايشگاه را صدا زد و از او خواست که جلوي اين حرکت را بگيرد.

ارشد اردوگاه اعلام عجز و ناتواني کرد، و به فرمانده عراقي‌ها گفت، تمامي مسئوليت اين کار به عهده خود شما است. اگر تا لحظه‌اي ديگر اجازه عزاداري در داخل آسايشگاه را به اينها ندهيد، در وسط اردوگاه شروع به سينه‌زني مي‌کنند، و جلوگيري اين کار از توان من خارج است.

فرمانده عراقي‌ها چون چاره‌اي ديگر نداشت، و از طرفي، اين حرکت خودجوش بچه‌ها واقعاً او را ترسانيده بود، دستور داد سوت آمار به صدا درآيد، و بعد از هدايت اسراء به داخل آسايشگاه، اجازه داد به مدت نيم ساعت، به صورت آرام در داخل آسايشگاه مراسم عزاداري فرزند زهرا برگزار گردد.






راوي :مرتضي جوکار



منبع :مطالب ارسالي از مؤسسه فرهنگي پيام آزادگان