PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دروغ



گل مريم
2013_10_20, 12:23 AM
بسم الله الرحمن الرحیم

دروغ

بزرگ ترين گناهان

اميرالمؤمنين (ع) مى فرمايد:

((ان اعظم الخطايا عند الله اللسان الكذوب ؛(فيض كاشانى ، المحجة البيضاء، ج 5، ص 243.)
بزرگ ترين گناهان نزد خدا، زبان بسيار دروغ گو است .))

زبان دروغ گو داشتن ، يعنى دروغ گو بودن . دروغ به وسيله زبان ، وجود پيدا مى كند و زبان يكى از علل وجودى دروغ است . اگر كسى دروغى بگويد، اين كار با زبانش انجام مى گيرد. اگر زبانى بسيار دروغ گو باشد، دارنده آن زبان ، بسيار دروغ خواهد گفت .

هر گناهى با عضوى از اعضاى انسان در خارج رخ مى دهد و گناه را مى توان به آن عضو نسب داد؛ چون گناه كار گناه را به وسيله آن عضو انجام داده است . دست خيانت كار داشتن ، يعنى دزد و خائن به مال بودن . چشم ناپاك داشتن ، يعنى خائن به ناموس بودن . زبان دروغ گو داشتن ، يعنى دروغ گو بودن .
سر آن كه زبان پر دروغ ، بزرگ ترين گناه است ، در آينده روشن خواهد شد؛ اكنون بايد معناى دروغ روشن شود.

گل مريم
2013_10_20, 12:23 AM
دروغ چيست ؟

دروغ ، سخن بر خلاف حقيقت است و دروغ گو كسى است كه بر خلاف حقيقت ، خبرى مى دهد.

شما اگر گرسنه باشيد و به منزل دوست خود برويد، او براى شما غذا بياورد، شما بگوييد من سير هستم ، اين سخن دروغ است ، چون بر خلاف حقيقت خبر داده ايد.
كم را بيش گفتن يا بيش را كم گفتن ، دروغ است و گوينده اش دروغ گو مى باشد، چنان كه بود را نبود و يا نبود را بود خبر دادن دروغ گويى مى باشد و نيز بد را خوب و خوب را بد يا كوچك را بزرگ و بزرگ را كوچك خواندن ، دروغ خواهد بود.

گل مريم
2013_10_20, 12:24 AM
دروغ و دروغ گويى

دروغ از صفات سخن است و دروغ گويى از صفات سخن گو و اين دو هميشه با هم يار نيستند. مى شود سخنى دروغ باشد، ولى گوينده اش دروغ گو نباشد، چنان كه ممكن است كسى دروغ بگويد، ولى سخنش دروغ نباشد ، بلكه راست و مطابق حقيقت باشد.

شما اگر به وقوع حادثه اى اطمينان پيدا كرديد، در صورتى كه آن حادثه رخ نداده باشد، هنگامى كه از وقوع آن خبر مى دهيد، شما دروغ گو نيستيد، ولى خبر شما دروغ است . دروغ گو اگر سخن راستى بگويد كه به نظرش بر خلاف حقيقت باشد، خبر او راست است ، چون مطابق با واقع است ، ولى خودش دروغ گفته ، زيرا به نظر خودش بر خلاف حقيقت ، سخن گفته است .


در زبان عربى

در زبان عربى ، دروغ را كذب گويند و خبر دروغ را خبر كاذب مى خوانند، چنان كه خود دروغ گو را نيز كاذب مى خوانند.
پس در اين زبان ، كاذب بودن ، هم صفت سخن مى باشد، و هم صفت سخن گو و اين اشتراك ، ممكن است گاهى موجب اشتباه بشود و به گمان برسد كه هر جا كه خبر كاذب پيدا شود، خبر دهنده هم بايد كاذب باشد، يعنى صفت گفته را به گوينده سرايت بدهند.

گل مريم
2013_10_20, 12:24 AM
نظريه اى از قرن سوم

نظّام ، دانشمند نامى قرن سوم در دروغ نظريه اى دارد؛ او مى گويد:

((دروغ ، سخن بر خلاف عقيده است ، نه بر خلاف واقع .))

نظام براى اثبات صحت نظريه اش به اين آيه شريفه استدلال مى كند:

(( والله يشهد ان المنافقين لكاذبون ؛(منافقون (63) آيه 1.)
خدا گواهى مى دهد كه منافقان ، دروغ گويند.))

منافقان ، شرفياب حضور رسول خدا (ص) مى شدند و عرضه مى داشتند كه ما گواهى مى دهيم كه تو رسول خدا (ص) هستى .
خدا در اين سوره مباركه با پيغمبر خود سخن مى گويد و منافقان را به او مى شناساند. خدا مى فرمايد: وقتى كه منافقان نزد تو آمدند و گفتند كه ما شهادت مى دهيم كه تو رسول خدا هستى ، با آن كه خدا مى داند تو رسول او هستى وليكن بدان كه منافقان دروغ مى گويند.

بيان استدلال : سخن منافقان كه شهادت به رسالت بود، سخنى بود مطابق حقيقت ، ولى خدا آنان را دروغ گو خوانده است .
دروغ گو بودن منافقان از اين نظر است كه آن ها اين سخن را از روى ايمان نگفتند، بلكه در دل بر خلاف آن ، عقيده داشتند؛ از اين پى مى بريم كه دروغ ، سخن بر خلاف عقيده است ، نه بر خلاف حقيقت .

گل مريم
2013_10_20, 12:25 AM
نظرى به اين نظريه

گويا دو چيز، موجب اشتباه اين مرد دانا شده كه دروغ را سخن بر خلاف عقيده پنداشته ، نه بر خلاف حقيقت :

1.غفلت از اين كه كاذب هم صفت خبر قرار مى گيرد و هم صفت مخبر؛ او پنداشته كه كاذب ، تنها صفت مخبر خواهد بود و بس .
2.گمان آن كه ميان خبر دروغ و دروغ گو ملازمه مى باشد و اين صورت به خاطرش نرسيده كه ممكن است خبردهنده ، دروغ گو باشد، ولى خبرش دروغ نباشد، لذا نتيجه گرفته كه دروغ ، سخن بر خلاف اعتقاد است ، نه بر خلاف واقع .

ولى آيه شريفه اگر دليل بر سخن ما نباشد، سخن نظّام را اثبات نمى كند، زيرا سخن منافقان ، راست و عين حقيقت بود، ولى خود آن ها در اين حقيقت گويى دروغ گو بودند، چون كلامشان را بر خلاف واقع مى پنداشتند.

علماى بيان ، استدلال نظّام را چنين ابطال كرده اند كه منافقان ، دروغ گوى در شهادت دادن بوده اند.

گل مريم
2013_10_20, 12:27 AM
معماى طاورس

طاووس يمنى كه از بزرگان برادران اهل سنت مى باشد و براى خويش مقام شامخى در دانش قائل بوده ، به پندار خود معمايى درست كرده بود، آن را از حضرت امام باقر (ع) بپرسيد:
كدام مردمى بودند كه شهادت به حق دادند، ولى در عين حال دروغ گو بودند؟
امام فرمود: آنان منافقان بودند، در موقعى كه به رسول خدا (ص) عرض كردند ما شهادت مى دهيم كه تو رسول خدايى با آن كه گفته آن ها راست بود، ولى خود آن ها دروغ گو بودند.(عوالم العلوم ، ج 11، ص 318.)


منافقان

منافقان كسانى بوده اند كه در زبان ، اظهار اسلام مى كردند و خود را پيرو رسول خدا (ص) مى خواندند، ولى در دل دشمن آن حضرت بودند و پيامبرى حضرتش را انكار مى كردند. قرآن آنان را چنين معرفى مى كند:
((برخى از مردم مى گويند كه ما به خدا و روز قيامت ايمان آورده ايم ، ولى آن ها مؤمن نيستند و مى خواهند خدا و مسلمانان را گول بزنند؛ آن ها خودشان را گول مى زنند و بس ، ولى نمى فهمند.))(بقره (2) آيات 9-8.)
((وقتى كه مسلمانان را مى بينند، مى گويند ما ايمان آورده ايم ، وقتى كه با همكيشان پليد خود مى نشينند، مى گويند ما با شماييم و مسلمانان را مسخره مى كنيم ؛ خدا هم آن ها را مسخره مى كند و آنان را رها مى كند تا در اين گمراهى همچنان سرگردان بمانند؛ اين ها كسانى هستند كه هدايت و رستگارى را داده ، ضلالت و گمراهى را خريده اند و تجارتشان سود نكرده است .))(بقره (2) آيه 14 - 16)

گل مريم
2013_10_20, 12:28 AM
دسته هاى منافقان


منافقان چهار دسته بوده اند:

دسته اى از روى طمع و براى رسيدن به مال و مقام در اسلام داخل شدند. در ميان اين دسته ، كسانى بودند كه خبر ظهور پيغمبر اسلام از كاهنان عرب به آن ها رسيده بود، آن ها از موقعيت آن حضرت در آينده اطلاع داشتند، اينان مردم هشيارى بودند و با نقشه كامل در اسلام داخل شدند.

دسته دوم كه زيركى دسته اول را نداشتند، هنگامى كه فتوحات اسلام را ديدند، اسلام آوردند؛ پيدايش اين دسته ، پس از غزوه بدر بود.

دسته سوم ، بر اثر فشار محيط و عدم مساعدت اوضاع با ماندن آن ها در كفر به اسلام رو كردند؛ اين دسته بيش تر از اهل مدينه بودند.

دسته چهارم ، كسانى بودند كه پس از ايمان آوردن ، سست عقيده شده و بى دين و لامذهب گرديده بودند ولى طمع يا وضع محيط به آن ها اجازه نمى داد كه كفر باطنى خود را آشكار كنند و به طور علنى با پيغمبر اسلام به مخالفت برخيزند.

گل مريم
2013_10_20, 12:29 AM
منافقان مدينه

منافقان را در ميان پيروان رسول خدا (ص) بايد ستون پنجم كفر ناميد. آن ها در ميان مسلمانان ايجاد اختلاف مى كردند و روحيه سربازان اسلام را ضعيف مى كردند، در زير پرده با كفار روابط داشتند.
وقتى كه رسول خدا (ص) به قصد دفاع كفار از مدينه براى غزوه احد خارج شد، ((عبدالله بن اُبى )) سر دسته منافقان مدينه با حضرتش مخالفت كرد و پيش نهاد كرد كه در مدينه بمانيد و دفاع كنيد. در اين پيش نهاد به قدرى اصرار ورزيد كه كارشان با سعد بن معاذ، رئيس عشيره اوس به مشاجره كشيد.

آيا منظور عبدالله از اين پيش نهاد، تخطئه رسول خدا (ص) و سبك كردن اوامر آن حضرت ، پيش مسلمانان بود؟ آيا منظورش ايجاد شكاف و اختلاف ميان مسلمانان بود؟ آيا مى خواست وقت حمله كفار به مدينه ، دروازه ها را بگشايد و سپاه دشمن را وارد شهر كند؟

وقتى كه نقشه اش نقش بر آب گشت و پيغمبر اسلام با سپاه هزار نفرى اش از مدينه خارج شد، عبدالله نقشه ديگرى كشيد و خود را در زمره لشكر اسلام قرار داد. در ميان راه يك بار با سيصد نفر از همكيشانش از سپاه دين جدا شده و به مدينه بازگشت .(سيره ابن هشام ، ج 3، ص 64، ط، المكتبة العلمية بيروت .)

بايستى بزرگى اين خيانت را در نظر آورد كه بازگشت يا فرار يك سوم سپاه ، آن هم به سرعت ، چگونه روحيه سربازان را متزلزل مى كند، آن هم سربازانى كه از فرمانده خود هيچ گونه بيمى نداشته باشند.

گل مريم
2013_10_20, 12:30 AM
منافقان مكى

غزوه احد شروع شد. در آغاز، بر اثر رشادت و فداكارى اميرالمؤمنين (ع) فتح نصيب مسلمانان گرديد و كفار فرار كردند، ولى همين كه مسلمانان به جمع كردن غنيمت هاى جنگ مشغول شدند، كفار قريش ، نيروى پراكنده خود را گرد آورده و ناگهان از پشت سر بر مسلمانان تاختند. مردمانى كه سلاح را كنار گذاشته بودند و به جمع آورى غنايم مشغول بودند، از اين غافل گيرى پريشان شدند و پا به فرار گذاشتند. از سپاه هفتصد نفرى به جز شصت هفتاد نفر استقامت نكردند و از اين گروه به جز دو تن ، همگى شهيد شدند؛ آن دو يكى على (ع) بود و ديگرى ابو دُجانه انصارى .

علاوه بر بازگشت عبدالله ، كه خود روحيه سربازان اسلام را ضعيف كرده بود، غافل گيرى كفار نيز موجب تضعيف بيشتر روحيه آنان گرديد، در نتيجه ، رسول خدا (ص) در پيش دشمن تنها ماند و بزرگ ترين خطر، متوجه هستى اسلام گرديد.

گل مريم
2013_10_20, 12:32 AM
ارتباط منافقان با كفار


طبرى مى نويسد: عده اى از فراريان ، تصميم گرفتند كه به وسيله عبدالله بن اُبَّى از ابوسفيان رئيس كفار امان بگيرند!

از اين مطلب چند نكته دقيق تاريخى استفاده مى شود:

يكى آن كه عبدالله بن ابى با ابوسفيان ، روابط صميمانه داشتند و گر نه چنين توقعى از وى صحيح نبود.
ديگر آن كه در ميان كسانى كه با رسول خدا (ص) ماندند و قبل از شروع جنگ باز نگشتند، منافقانى موجود بوده اند كه با عبدالله روابط صميمانه داشته اند، چه اگر صميميتى در كار نبود، انتظار ميانجى گرى از او بى جا بود.
سوم آن كه ، اين ها از منافقان مدينه نبودند، بلكه منافقانى از مردم مكه بودند كه از ابوسفيان بر خويش بيم داشتند، چون منطقه نفوذ ابوسفيان تنها مكه بود.
احتمال ديگرى كه در كار هست ، اين است كه اينان با عبدالله هم پيمان بوده اند كه از ميدان نبرد فرار كنند و رسول خدا را به كشتن دهند.
نكته ديگرى كه استفاده مى شود اين است كه نفاق اينان ، از نفاق منافقان مدينه پنهان تر بوده ، چون آشكارا با آن ها هم كارى نمى كردند، بلكه در سرّ با آنان بودند.
(( و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم ؛(بقره (2) آيه 14)
وقتى كه شيطانهاى خود را در نهان مى بينند، مى گويند ما با شما هستيم .))

مطلبى كه جلب نظر مى كند، روابط صميمى عبدالله با ابوسفيان بوده ، به طورى كه ابوسفيان ، شفاعت او را درباره مكه اى ها مى پذيرفته و امان مى داده .
آيا اين روابط صميمانه ، برخاسته از چه بوده ؟ چون تاريخ نمى گويد كه اين دو قبل از اسلام روابطى داشته اند؛ اضافه بر اين ، قبل از اسلام ، ابوسفيان شخصيتى نداشته است .
آيا عبدالله بعد از اسلام به ابوسفيان خدماتى كرده ؟ آيا به گردن او حقوقى داشته كه ابوسفيان نمى توانسته تقاضاى عبدالله را نپذيرد؟



نام كتاب : دروغ
نام نويسنده : آية الله سيد رضا صدر