PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بدون هیچ عنوانی...



ملکوت
2013_10_06, 01:48 PM
آنها چگونه میفهمند کلام آن بیسیمچی را که در آخرین لحظات زندگیش پشت بیسیم گفت:
عراقی ها خاکریز را گرفته اند تیر خلاصی میزنند باید موج بیسیم را تغییر دهم ولی سلام ما را به امام برسانید بگویید از ما راضی باشد...هر کاری از دستمان برمی آمد کردیم...




کدام یک از ما میتوانیم این جمله را درک کنیم؟

ملکوت
2013_10_06, 01:49 PM
نشانی ات را گم کردم
از مادرت
از مادرت پرسیدم
گفت: قطعه ۶۲، ردیف اول
آمدم
و یادم آمد میگفتی
قطعه همان غزل است
اگر سر نداشته باشد.
تو هم
غزل بودی

ملکوت
2013_10_06, 01:50 PM
اگر ما نتوانيم فرهنگ شهدا را به نسلهاي بعد انتقال دهيم مطمئن باشيد
كه نسلهاي بعدي وقتي ميگوئيم در زمان جنگ يك نوجوان 13 ساله به خود نارنجك بست و زير تانك رفت
و يا اينكه جواناني كه در ابتداي جواني ميتوانستند هزاران آرزوي دنيائي داشته باشند
چگونه به اين دنيا پشت ميكردند
و براي عبور همرزمانشان از سيم هاي خاردار بر رو ي سيم ميخوابيدنند
تا از روي بدنشان عبور كنند ويا هزاران هزار ايثار ديگر فكر ميكنند كه
ما افسانه تعريف ميكنيم.

انشاالله خداوند متعال معرفتي عنايت فرمايد
تا بتوانيم شهدا را درك كنيم
و پيرو راه آنها و زنده نگه دارنده
شهامت و ايثار آنها باشيم.

ملکوت
2013_10_06, 01:51 PM
جنازه اش را پیدا نکردیم.بعد از یکی دو روز آب آوردش.آوردش کنار همان نهری که هر روز آنجا
زیارت عاشورا می خواند.

ملکوت
2013_10_06, 01:52 PM
خداوندا درد تیر؛ ترکش و خمپاره را تحمل خواهم کرد
اما
اندوه خمینی را هرگز







(شهید حسن رئوفی فریمانی)



و ما چه با افتخار بر دل رهبرمان اندوه می نشانیم...!!!
جوابی به این شهید داریم؟

ملکوت
2013_10_06, 01:53 PM
ترکشها شکمشو پاره کرده بودند، ولی اصرار داشت بشینه.
به در خیره بود.
مانع از نشستنش شدم، در گوشم گفت: آقا اینجاست، چه جورى بخوابم؟ و بعدشم پرید....




با خود می اندیشم آیا میشود روزی چونان منی هم به این لیاقت برسد؟؟؟
و به خودم جواب میدهم....شاید...هرگز

ملکوت
2013_10_06, 01:55 PM
نزدیک عملیات بود. میدانستم دختر دار شده. یک روز دیدم سر پاکت نامه از جیبش زده بیرون.
گفتم: این چیه؟
گفت: عکس دخترمه.
گفتم: بده ببینمش.
گفت: خودم هنوز ندیدمش.
گفتم: چرا؟
گفت: الان موقع عملیاته. میترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده. باشه بعد.

شهید مهدی زین الدین

ملکوت
2013_10_06, 01:58 PM
راوی می گوید: سربند یا زهرا در جبهه، قیمتی دیگر داشت. شهید گنج افروز اهل بابل بود. شب عملیات گیر داده بود به سربند یا زهرا، پانزده ساله هم بود. گفتم حالا بیا حالا یه سربند دیگه، همه سربند ها مقدس هستند. بعد نم اشک هاش چکید رو گونه های نو رسته اش،....

وقتی داشتم سربند یا زهرا رو می بستم به پیشانی اش گفتم حالا بهم بگو..؟
شهید گنج افروز گفت: از چی بگم؟
گفتم: سربند یا زهراء
گفت: آخه من بچه که بودم مادرم از دنیا رفت. نام مادرم فاطمه بود. حالا من که مادر ندارم، اگه امشب شهید بشم، بیاد واسم نوحه سرائی کنه" گریه کنه" نازم کنه".... میخوام شهید که شدم. حضرت فاطمه الزهرا بیاد رو سرم. بگم بهش که نام مادر من هم فاطمه بود.
چی داشتم که بهش بگم. رفتیم تو عملیات، اول که خمپاره خورد یک پاش قطع شد. داد میزد من رو نبرید. من میخوام که بجنگم دفاع کنم. بعد مدتی یه خمپاره آمد درست من وقتی رفتم رو سرش، ترکش خورده بود وسط پیشانی اش...





و من امروز به ایمان و اعتقاد و بزرگی یک نوجوان پانزده ساله غبطه میخورم
و چیزی جز تاسف و افسوس برای خودم ندارم!
یا زهرا دست مارا هم بگیر بی بی
در آگاهی و ایمان خیلی فقیریم!

ملکوت
2013_10_06, 01:58 PM
خون شهید، جاذبه‌ی خاک را خواهد شکست؛
و ظلمت را خواهد درید؛
و معبری از نور خواهد گشود؛
و روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن،
هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد.
شهید سید مرتضی آوینی



http://lh5.googleusercontent.com/-c71xbuQlbKM/T09D5Pxp49I/AAAAAAAAArQ/EQWLBkqkM1I/w402/shahid.JPG

ملکوت
2013_10_06, 02:17 PM
هول شد،ماسکش افتاد توی آب.


تا آمد برش دارد،منوچهر از دور داد زد."ولش کن دیگه به درد نمی خوره!".

دوید طرفش و سریع ماسک خودش را درآورد و زد به صورتش.
آمده بود بهداری.
چفیه خیس بسته بود به صورتش. (http://www.nooreaseman.com/forum260)چفیه را که باز کرد،دماغ و دهانش همین طور خون می آمد.
پرستار می گفت:" مگه ماسک نداشتی؟ ".


-------------------------------


و من از تو می پرسم....بله از تو که این نوشته را میخوانی!
اگر تو بودی اینقدر گذشت و مردانگی داشتی؟
و من میدانم که هرگز نداشتم!

ملکوت
2013_10_06, 02:22 PM
قرار بود بهش درجه سرلشگرى بدهند. «گفتيم به سلامتى مباركه بابا.» خنديد.
تند و سريع گفت «خوش بحالم. امّا درجه گرفتن، فقط ارتقاى سازمانى نيست.
وقتى آقا درجه رو بذارن رو دوشم، حس مى كنم ازم راضيَن.
وقتى ايشون راضى باشن، امام عصر هم راضين. همين برام بسه. ...

علی صیاد شیرازی


خوش بحالت سردار
خوش بحالت که امام زمانت و نائبش ازت راضی بودن....
و وای بحال من..............................

ملکوت
2013_10_06, 02:23 PM
اگر پرسیدند برکت چیست بگو ::
آنکه ایران با عراق بجنگد، اما ایران تنها باشد و همه دنیا پشتیبان عراق باشد
آن وقت ایران سیصد هزار شهید داشته باشد در مقابل یک میلیون کشته عراق

http://lh5.googleusercontent.com/-_Ly3xUJWG0I/TlS8jibeYoI/AAAAAAAAA4Y/C6d-SmFZH_0/w402/iran-iraq-war.jpg

ملکوت
2013_10_06, 02:25 PM
زن که وارد مغازه شد، چهره ی محمود در هم رفت
سرش را انداخت زیر
لبش داشت زیر دندانهایش پاره میشد
هرچه زن میپرسید: پسته کیلویی چند؟
جواب نمیداد.آخرش هم گفت: ما جنس نمیفروشیم
زن با عصبانیت بهش گفت: مگه دست خودته
پس چرا در مغازه ات را نمیبندی؟
محمود همانطور که که سرش زیر بود گفت:
هروقت حجابت را درست کردی بیا تا بهت جنس بدم...


http://www.rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/ordibehesht/13/31794.jpg


من و تو امروز چه کردیم!!!!؟؟؟

ملکوت
2013_10_06, 02:28 PM
یا حسین(ع)


تک تیر انداز خودی را صدا زدم،گفتم: اوناهاش،اونجاست،بزنش....
اسلحه اش را برداشت،نشانه گرفت،نفسش را حبس کرد و لی ناگهان
اسلحه اش را پایین آورد!!!!!

لحظه ای بعد دوباره نشانه گرفت و شلیک کرد.

گفتم: چرا بار اول نزدی؟؟




http://be-yade-shohadaa.persiangig.ir/image/blog/688.JPG

به آرامی گفت:

داشت آب می خورد!!!

ملکوت
2013_10_06, 02:29 PM
«بار پروردگارا، چنين احساس مي‌کنم که تا به حال هيچ‌گونه سنخيّتي با ائمه (ع) نداشته‌ام.

لذا از تو مي‌خواهم که در آخرين لحظات عمرم
پهلوهايم بشکند، صورتم نيلي شده، از بازوانم درد بکشم و در سينه‌ام احساس سوزش کنم تا که لااقل جسدم با معصومين شباهتي داشته باشد.»


شهيد مرتضي عمراني‌پور تولد به سال 1348، شهادت به سال 1365 در شلمچه



معرفت تو در شناخت بی بی کجا و جهل من کجا!!!!!!!!

ملکوت
2013_10_08, 07:45 PM
پیشونی بندها رو با وسواس زیر و رو می کرد

پرسیدم: دنبال چی میگردی؟

گفت: سربند یا زهرا!

گفتم : چه فرقی داره یکیشو بردار ببند دیگه!

گفت: نه!... آخه من مادر ندارم!!!

http://lh4.googleusercontent.com/-NHEFo4xqbqQ/T455qfhghBI/AAAAAAAAArc/XRzeCyXHTQU/w497-h373/577976_212455592202671_100003146943593_361290_1154 575659_n.jpg

جانم به فدای مادر پهلو شکسته ات...
تو مادر داری....بهترین مادر دنیا را.....

ملکوت
2013_10_08, 07:46 PM
بچه ها اگرشهر سقوط کرد آن را دوباره فتح میکنیم
مواظب باشید که ایمانتان سقوط نکند

شهید محمد جهان آرا


چه خوب که نیستی ببینی سقوط ایمانمان را
!!!

ملکوت
2013_10_08, 07:47 PM
{شلمچه}
گفتند با رمز یا فاطمه (س) می رویم تا حرم مادر را پیدا کنیم ... وقتی همه ی سینه ها شکافت، پهلو ها شکست و بازوها زخمی شد، نه حرم، که حریم گمشده ی فاطمه پیدا گشت.




{روضه ی مصور}
تفحص هم برای خودش روضه ای است ... آنها را که می بینی دست در بدن ندارد روی سربندشان نوشته یا ابالفضل، آنها که پهلویشان شکسته روی سربندشان یا فاطمه است و آنها که هیچ ازشان نمانده یا ح س ی ن شهیـــــــد ...


{درد ابالفضلی}
به شدت مجروح شده بود. روی برنکارد که گذاشتنش بغض گلویش را فشرد. حس کردم به خاطر شدت درد ترکشهای ست، رفتم جلو پرسیدم "چیزی شده برادر؟" بغضش ترکید گفت :" فقط امام را تــنـها نگذارید" پتو را کشید روی صورتش و زار زار گریست! ... فهمیدم دردش درد عباسی است.

ملکوت
2013_10_08, 07:49 PM
طفلي عاشق شده بود . عاشق كي !‌ دختر حاج آقاي محل .
هيچ تناسبي نبود . مي خواست خودي نشون بده !‌ تصميم گرفت بره مسجد اسم نويسي كنه واسه جبهه تا شايد فرجي بشه .
او رفت ،‌ ولي نيومد انگار كسي عاشقش شده بود !‌

ملکوت
2013_10_21, 09:47 PM
قهرمان 13 ساله
اندازه پسر خودم بود سیزده چهارده ساله وسط عملیات یک دفعه نشست
گفتم :حالا چه وقت استراحته بچه؟
گفت :بند پوتینم شل شده میبندم
به راه ادامه دادیم...
دوباره نشست ولی بلند نشد!
هر دو پایش تیر خورده بود برای روحیه ما چیزی نگفته بود...

ملکوت
2013_10_21, 09:52 PM
بیشتر از بیست سال بود که روی تخت می خوابید . 70 درصد بود
از گردن به پایین قطع نخاع بود .
دکترای حقوق داشت
حتی خانواده اش فراموشش کرده بودن
لبخند میزد . حتی از زخم بستر هم شکایت نمیکرد
یکدفعه همه ی بدنش شروع به لرزیدن کرد ، حتی تخت هم میلرزید
منم میلرزیدم
رفتم عقب
سرمو پایین انداختم
از خودم شرمنده بودم
دعوام کرد
گفت رفتم جنگیدم تا تو گریه نکنی
فدای سرت
آه کشید...

ملکوت
2013_11_21, 09:26 AM
http://razesorkh.com/i/attachments/1/1350491938714110_large.jpg


چشمانت راببند ای شهید
.
مبادا این روزهارا در مقابل مادرم زهرا شهادت دهی
.
دل یوسفش خون است و ما....!

ملکوت
2013_11_21, 09:27 AM
بسم رب الشهدا.....
پسر اول گفت:مادر جون برم جبهه؟ گفت: برو عزیزم . . .
رفت و والفجر مقدماتی شهید شد.
پسر دوم گفت:مادر، داداش که رفت من هم برم؟
گفت: برو عزیزم . . . رفت و خیبر شهید شد.
پدر گفت: حاج خانم بچه ها رفتند.
ما هم بریم تفنگ بچه ها روی زمین نمونه،رفت و کربلای پنج شهید شد.
مادر به خدا گفت:همه دنیام رو قبول کردی.
خودم هم قبول کن.رفت و حج خونین شهید شد…

ملکوت
2013_11_21, 09:29 AM
http://razesorkh.com/i/attachments/1/1355520078749717_large.jpg


عملیات کربلای 4 بود .!
هنگام عقب نشینی، تعدادی از بچه ها مجروح و زخمی ، آن سوی آب مانده بودند .
ناگهان صدای ناله شان بلند شد .!
گویا بر زخم های آنان نمک پاشیده بودند و یا بر محل جراحتشان پا نهادند، اما موضوع چیز دیگری بود.!
عراقیها سگ های تربیت شده گرسنه ای را به همراه داشتند که بعد ها معلوم شد ،
دارو هایی به این سگ ها تزریق نموده بودند که بر گرسنگی سگ ها بیافزاید و بعد این سگ ها را که در منطقه ام الرصاص رها نمودند
و این سگ های شکاری گرسنه ، بدن پاک و مطهر شهدا و مجروحان که هنوز زنده بودند ، تکه تکه کردند.!

ملکوت
2013_11_21, 09:30 AM
چه می دانیم شهادت چیست مردم
شهید و همنشینش کیست مردم
تمام عمر گشتیم حاصلش بود
شهادت اتفاقی نیست مردم...

ملکوت
2013_11_21, 09:31 AM
داخل میدون مین پای دوتا از بچه های تخریب با هم قطع شده بود.
تو این گیر و دار داشتن با هم شوخی میکردن که :
« پای منو بده ، پای خودتو بردار ، مواظب باش پات با پای من قاطی نشه ..»

ملکوت
2013_11_21, 09:31 AM
پاهایش مجروح شده بود و صبح زود وقت عوض کردن پانسمانش بود.
خانم پرستار آمد تا پانسمان را عوض کند، اما مهدی در آن شرایط هم کوتاه بیا نبود.
گفت: «خانم! شما بروید و یک پرستار مرد بفرستید. زن حق ندارد پانسمان مرا عوض کند.»

شهید مهدی صبوری
کتاب خورشید چزابه، ص 69 و 70

ملکوت
2013_11_21, 09:32 AM
http://media.afsaran.ir/sizyIa_300.jpg






جــا مانـده ای یـا جـا مانـده ام ؟
دیــگر چــه فرقــی می کنـد کجــا ،
راستــی !
رفیـق نیــمه راه آنــست کــه می مانـد ،
یــا آنـکه مــی رود ؟

ملکوت
2013_11_21, 09:33 AM
بوي عطر عجيبي داشت... اسم عطرش رو که ميپرسيدم جواب سر بالا مي داد

شهيد که شد، تو وصيت نامه اش خوندم :
به خدا قسم هيچ گاه به خودم عطر نزدم، هر وقت خواستم معطر شوم از ته دل ميگفتم : يا حسين...

ملکوت
2013_11_21, 09:34 AM
http://media.afsaran.ir/siDKap_400.jpg

ملکوت
2014_06_29, 03:36 PM
تقدیم به شهدای گمنام...

دید در معرض تهدید دل ودینش را
رفت با مرگ خود احیا کند آئینش

رفت وحتی کسی از جبهه نیاورد به شهر
چفیه وقمقمه اش کوله وپوتینش را

رفت ویک قا صدک سوخته تنها آورد
مشت خاکستری از حادثه مینش را

استخوانهای نحیفی که گزارش می داد
سن وسال کم از بیست به پائینش را

باز هم خنده به لب داشت کدر کرد وکبود
تلخی غربت اگر چهره شیرینش را

ماند سر در گم وحیران که بگیرد خورشید
زیر تابوت سبک یا غم سنگینش را

شب آخر پس از اتمام مناجات انگار
گفته بود از همه مشتاق تر آمینش را

ماجرای تو خدا خواست کند زنده عزیز
قصه یوسف وپیراهن خونینش را

کفن پاک تو سجاده پلاکت تسبیح
ابتدا بوسه ثواب است کدامینش را؟

ملکوت
2014_06_29, 03:37 PM
http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/62233475447131217649.jpg (http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/62233475447131217649.jpg)

ملکوت
2014_06_29, 03:38 PM
جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 720x495 پیکسل کلیک کنید
http://www.shiaupload.ir/images/14512866654931707331.jpg

ملکوت
2014_09_30, 11:40 AM
http://alachighedoosti.ir/images/icons/ikoon/9.gif غيرت


http://alachighedoosti.ir/attachment.php?attachmentid=1610&d=1400286957





گفت : ڪه چــــے ؟ هـــے جانباز جانباز ، شهیــــב شهیــــב !



مــــے خواستن نرن !


ڪســـــے مجبورشون نڪرבه بوב ڪه !


گفتم : چرا اتفاقا ! مجبورشون مــــے ڪرב !


گفت : ڪــــے ؟؟!!


گفتم : همون ڪه تو نـــבاریش !

گفت : من نـــבارم ؟! چـــــے رو ؟!



گفتم : غیرت !!