PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ببین ببین!!!!!!!!!!!!



ملکوت
2013_09_24, 07:34 PM
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــ


هروقت آدم یاد حرف‌هایش می‌افتاد، بی‌اختیار خنده‌اش می‌گرفت و دیگر اعتنایی هم به اطراف خود نداشت. که اگر کسی نمی‌دانست قضیه چیست، با خود می‌گفت: «خدا شفاش بده، احتمالاً کم و کسر داره.
مثلاً یکی از کارهایش که خوب یادم هست، از آن روزهایی که هنوز او را نمی‌شناختم این است که وقتی می‌دید بچه‌ها زیادی سرشان به کار خودشان گرم است، می‌آمد و در حالی که به ظاهر اعتنایی هم به دیگران نداشت، به نقطه‌ای خیره می‌شد و می‌گفت: «ببین… ببین!» طبیعی بود که هرکس چون تصور می‌کرد او را صدا می‌کند، برمی‌گشت و او در ادامه در حالی که یک دستش را هم به سینه‌اش می‌زد، می‌گفت: «ببین حال پریشانم، حسین جانم، حسین جانم.» کنایه از این‌که مثلاً دارم نوحه می‌خوانم و کسی را صدا نکرده‌ام!

ملکوت
2013_09_25, 03:25 PM
کی با حسین کار داشت؟


یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها را درآورده بود. با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها. چه می کرد؟
بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟» یکی از عراقی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت: « منم!»
ترق!
ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد! دفعه بعد قناسه چی فریاد زد:« یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!
چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از عراقی ها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد:« حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین. یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد:« کی با حسین کار داشت؟» جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت:« من!»
ترق!
جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!

ملکوت
2013_09_25, 03:27 PM
یا زیارت یا شهادت

از آن اشخاصی بود که دائم باید در میان گودالهای قبر مانند، سراغش را می گرفتی. یکسره مشغول ذکرو عبادت بود.
پیشانی بندی داشت با عنوان «یا زیارت یا شهادت» که حقش را خوردند.
از آنجا مانده از اینحا رانده!

هر وقت هم برای پاکسازی میدان مین داوطلب می شد نامش در نمی آمد.
آخر جنگ بچه ها یک پارچه تهیه کرده و روی آن نوشته بودند:

کمک کنید. روی دست خدا باد کرده، دعا کنید تیر غیب بخورد.

ملکوت
2013_09_25, 03:28 PM
http://static1.cloob.com//public/images/smiles/13.gifالهی دستتان بشکند گردن صدام را...http://static1.cloob.com//public/images/smiles/4.gif

وسطهای حرفش به یکباره با صدای بلند گفت: «آی بسیجیها!» همه گوشها تیز شد که چه میخواهد بگوید. ادامه داد: «الهی دستتان بشکند!»...

الهی دستتان بشکند!
یکبار در جبهه آقای «فخر الدین حجازی» آمده بود برای سخنرانی و روحیه دادن به رزمندگان.


وسطهای حرفش به یکباره با صدای بلند گفت: «آی بسیجیها!» همه گوشها تیز شد که چه میخواهد بگوید
. ادامه داد: «الهی دستتان بشکند!»...


عصبانی شدیم. میدانستیم منظور دیگری دارد اما آخه چرا این حرف رو زد؟
یک لیوان آب خورد و گفت: «گردن صدام رو!».
اینجا بود که همه زدند زیر خنده!