PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زندگی نامه شهیدمنوچهرمدق



ملکوت
2013_09_12, 03:06 PM
شهید سید منوچهر مدق، فرزند محمد، در روز سی و یکم خرداد ماه سال 1335 در تهران دنیا آمد.

پس از طی دوران طفولیت در سن 7 سالگی به مدرسه رفت. او تا سال دوم دبیرستان ادامه تحصیل داد و با توجه به علاقه ای که نسبت به امور فنی خودرو و مکانیکی داشت، ترک تحصیل کرد و مشغول به کار شد.

منوچهر در اوایل بهار سال 1354 به خدمت سربازی اعزام شد. در بحبوحه مبارزات مردمی منجر به پیروزی انقلاب، همانند هزاران جوان انقلابی وارد عرصه فعالیت های سیاسی شد.

او در روز های تاریخی و سرنوشت ساز 21 و 22 بهمن سال 1357 به همراه تنی چند از همرزمانش؛ بقایای عناصر رژیم طاغوتی را از دانشکده پلیس پاکسازی نمود.

منوچهر در سال 1359 ازدواج کرد و سالها بعد صاحب دو فرزند به نام های علی و بنت الهدی شد. او در سال 1359 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و با آغاز جنگ تحمیلی، پس از طی دوره های آموزشی به لشگر 27 محمد رسول الله(ص) پیوست.

مسئولیت های شهید منوچهر مدق در جبهه عبارت بود از:
مسئول تدارکات گروهان، مسئول تدارکات گردان، مسئول تامین لشگر. از جمله همرزمان شهید او می توان از؛ شهید حاج محمد عبادیان، شهید میرنوراللهی، شهید فریدونی، شهید عطری نام برد. جانباز شهید منوچهر مدق در عملیات فتح المبین، بیت المقدس، کربلای پنج و والفجر هشت شرکت داشت. او در منطقه عملیاتی مهران در جنوب غرب کشور روز اول اردیبهشت ماه سال 1361 با مصدومیت شیمایی روبرو گردید. پس از پایان جنگ تحمیلی و دفع دشمن متجاوز از میهن؛ در پادگان دوکوهه و مقرهای لشگر27 محمد رسول الله(ص) ادامه خدمت داد.او به تدریج با بروز علائم مصدومیت شیمایی( هفتاد درصدی) ، در تهران بستری و تحت درمان قرار گرفت.

چندین بار مورد عمل جراحی ریه قرار گرفت و سرانجام پس از سالها تحمل رنج بیماری در روز دوم آذرماه سال 1379 در بیمارستان ساسان به شهادت رسید.

ملکوت
2013_09_12, 03:06 PM
اولین آشنایی منوچهر با همسرش هنگامی است که همسرش در تظاهرات توسط گارد رژیم پهلوی مورد حمله قرار می‌گیرد و او در این زمان همسر آینده خود را از دست آنها نجات داده و این ابتدای آشنایی آن دو است.

هنگام ازدواج منوچهر مدق با همسرش مقارن است با شروع جنگ تحمیلی، که علی رغم علاقه شدید آنها به یکدیگر، منوچهر عازم جبهه‌های نبرد می‌شود و تنها درخواست همسرش از او این است که برایش فراوان نامه بنویسد. ولی با گذشت مدتی از این جدایی، همسرش بی‌تابی می‌کند و سرانجام عازم دزفول می‌شود تا در آنجا بیشتر منوچهر را ببیند.

یکی از دغدغه‌های شهید مدق علاقه بسیار او به همسر و فرزندانش بود و خطاب به همسرش می‌گفت: تنها علاقه و دلبستگی من به این دنیا، شما هستید.

پس از پذیرش قطعنامه و خاتمه جنگ تحمیلی، منوچهر برای کسب درجه و رتبه نظامی هیچ یک از مدارک جانبازی و سابقه جبهه خود را ارائه نکرد و زندگی او از بابت معیشت به سختی می‌گذشت.

با گذشت چندین سال بدن او که مملو از ترکش‌ها و جراحات زمان جنگ بود، ناراحتی‌های فراوانی برای او به وجود آورد و پس از تحمل سختی‌های فراوان، سرانجام در سال 1379 به شهادت رسید.

شهید منوچهر مدق زیبا زندگی کرد و زیبا رفت. خب شهادت خوب است. شیرین است. اما چگونه شهید شدن هم شرط است. همان اول مثلا یک تیر خلاص بر مغز و تمام. یا سال های سال زجر بکشی و بعد تمام. زجر ها.! یعنی تا حد مرگ بروی و برگردی. خیلی سخت است. وحشتناک است. اما در همان وحشت آنچه درک می کنی و بر تو می افزاید حس کردن عظمت خداست. نزدیکی با خداست. هر دفعه اش که تا مرگ می روی با تمام سختی و فجیع بودنش وقتی به حال عادی برگشتی آنچه دیده ای و می بینی فقط خداست. عظمتش، مهربانیش، قدرتش، حضورش. او هم سال ها تا دم مرگ می رفت و بر می گشت. نه بهتر است بگویم خدا تا دم مرگ می برد و برش می گرداند. تا آخر هم شب رفتن وشهادت از راه رسید و برای همیشه او را پیش خودش بُرد. زندگی زیبایش را دوست دارم و شهادتش را نیز.