PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مناظرات امام صادق (علیه السلام)



صبور
2013_09_02, 03:07 PM
مناظره ابوحنيفه و امام صادق (عليه السلام) ‏



روزى ابو حنيفه - يكى از پيشوايان و رهبران اهل سنّت - به همراه عدّه اى از دوستانش به مجلس امام جعفر صادق عليه السلام وارد شد و اظهار داشت :
يابن رسول اللّه ! فرزندت ، موسى كاظم عليه السلام را ديدم كه مشغول نماز بود و مردم از جلوى او رفت و آمد مى كردند؛ و او آن ها را نهى نمى كرد، با اين كه رفت و آمدها مانع معنويّت مى باشد؟!
امام صادق عليه السلام فرزند خود موسى كاظم عليه السلام را احضار نمود و فرمود: ابو حنيفه چنين مى گويد كه در حال نماز بودى و مردم از جلوى تو رفت و آمد مى كرده اند و مانع آن ها نمى شدى ؟
پاسخ داد: بلى ، صحيح است ، چون آن كسى كه در مقابلش ايستاده بودم و نماز مى خواندم ، او را از هر كسى نزديك تر به خود مى دانستم ، بنابر اين افراد را مانع و مزاحم عبادت و ستايش خود در مقابل پروردگار متعال نمى دانستم .
سپس امام جعفر صادق عليه السلام فرزند خود را در آغوش گرفت و فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد، كه نگه دارنده علوم و اسرار الهى و امامت هستى .
بعد از آن خطاب به ابو حنيفه كرد و فرمود: حكم قتل ، شديدتر و مهمّتر است ، يا حكم زنا؟
ابو حنيفه گفت : قتل شديدتر است .
امام عليه السلام فرمود: اگر چنين است ، پس چرا خداوند شهادت بر اثبات قتل را دو نفر لازم دانسته ؛ ولى شهادت بر اثبات زنا را چهار نفر قرار داده است ؟!
سپس حضرت به دنباله اين پرسش فرمود: بنابر اين بايد توجّه داشت كه نمى توان احكام دين را با قياس استنباط كرد.

صبور
2013_09_02, 03:08 PM
و سپس افزود: اى ابوحنيفه ! ترك نماز مهمّتر است ، يا ترك روزه ؟
ابو حنيفه گفت : ترك نماز مهمّتر است .
حضرت فرمود: اگر چنين است ، پس چرا زنان نمازهاى دوران حيض و نفاس را نبايد قضا كنند؛ ولى روزه ها را بايد قضا نمايند، پس احكام دين قابل قياس نيست .
بعد از آن ، فرمود: آيا نسبت به حقوق و معاملات ، زن ضعيف تر است ، يا مرد؟
ابوحنيفه در پاسخ گفت : زنان ضعيف و ناتوان هستند.
حضرت فرمود: اگر چنين است ، پس چرا خداوند متعال سهم مردان را دو برابر سهم زنان قرار داده است ، با اين كه قياس برخلاف آن مى باشد؟!
سپس حضرت افزود: اگر به احكام دين آشنا هستى ، آيا غائط و مدفوع انسان كثيف تر است ، يا منى ؟

صبور
2013_09_02, 03:09 PM
ابو حنيفه گفت : غائط كثيف تر از منى مى باشد.
حضرت فرمود: اگر چنين است ، پس چرا غائط با قدرى آب يا سنگ و كلوخ پاك مى گردد؛ ولى منى بدون آب و غسل ، تطهير نمى شود، آيا اين حكم با قياس سازش دارد؟!
پس از آن ابوحنيفه تقاضا كرد: ياابن رسول اللّه ! فدايت گردم ، حديثى براى ما بيان فرما، كه مورد استفاده قرار دهيم ؟
امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم از پدرانش ، و ايشان از حضرت اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام روايت كرده اند، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند متعال ميثاق و طينت اهل بيت رسول اللّه صلوات اللّه عليهم را از اعلى علّيين آفريده است .
و طينت و سرشت شيعيان و دوستان ما را از خمير مايه و طينت ما خلق نمود و چنانچه تمام خلايق جمع شوند، كه تغييرى در آن به وجود آورند هرگز نخواهند توانست .
بعد از آن كه امام صادق عليه السلام چنين سخنى را بيان فرمود ابو حنيفه گريان شد؛ و با دوستانش كه همراه وى بودند برخاستند و از مجلس خارج گشتند. اختصاص شيخ مفيد: ص 189

صبور
2013_09_02, 03:11 PM
مناظره امام صادق (علیه السلام) با منكر خدا



‏در كشور مصر؛ شخصى زندگى مى كرد به نام عبدالملك ؛ كه چون پسرش عبدالله نام داشت ؛ او را ابوعبدالله (پدر عبدالله ) مى خواندند؛ عبدالملك منكر خدا بود؛ و اعتقاد داشت كه جهان هستى خود به خود آفريده شده است ؛ او شنيده بود كه امام شيعيان ؛ حضرت صادق (علیه السلام ) در مدينه زندگى مى كند؛ به مدينه مسافرت كرد؛ به اين قصد تا درباره خدايابى و خداشناسى ؛ با امام صادق (علیه السلام ) مناظره كند وقتى كه به مدينه رسيد و از امام صادق (علیه السلام ) سراغ گرفت ؛ به او گفتند: امام صادق (علیه السلام ) براى انجام مراسم حج به مكه رفته است ؛ او به مكه رهسپار شد؛ كنار كعبه رفت ديد امام صادق (علیه السلام ) مشغول طواف كعبه است ؛ وارد صفوف طواف كنندگان گرديد؛ (و از روى عناد) به امام صادق (علیه السلام) تنه زد؛ امام با كمال ملايمت به او فرمود:
نامت چيست ؟
او گفت : عبدالملك (بنده سلطان)
امام : كنيه تو چيست ؟
عبدالملك : ابو عبدالله (پدر بنده خدا)
امام : اين ملكى كه (يعنى اين حكم فرمائى كه ) تو بنده او هستى چنانكه از نامت چنين فهميده مى شود) از حاكمان زمين است يا از حاكمان آسمان ؟

صبور
2013_09_02, 03:12 PM
وانگهى (مطابق كنيه تو) پسر تو بنده خداست ؛ بگو بدانم او بنده خداى آسمان است ؛ يا بنده خداى زمين ؟ هر پاسخى بدهى محكوم مى گردى .
عبدالملك چيزى نگفت ؛ هشام بن حكم ؛ شاگرد دانشمند امام صادق (علیه السلام ) در آنجا حاضر بود؛ به عبدالملك گفت : چرا پاسخ امام را نمى دهى ؟
عبدالملك از سخن هشام بدش آمد؛ و قيافه اش درهم شد.
امام صادق (علیه السلام ) با كمال ملايمت به عبدالملك گفت : صبر كن تا طواف من تمام شود؛ بعد از طواف نزد من بيا تا با هم گفتگو كنيم ؛ هنگامى كه امام از طواف فارغ شد؛ او نزد امام آمد و در برابرش نشست ؛ گروهى از شاگردان امام (علیه السلام )] نيز حاضر بودند؛ آنگاه بين امام و او اين گونه مناظره شروع شد:
آيا قبول دارى كه اين زمين زير و رو و ظاهر و باطل دارد؟
- آرى .
آيا زيرزمين رفته اى ؟
- نه .

صبور
2013_09_02, 03:14 PM
پس چه مى دانى كه در زمين چه خبر است ؟ چيزى از زمين نمى دانم ؛ ولى گمان مى كنم كه در زير زمين ؛ چيزى وجود ندارد.
گمان و شك ؛ يكنوع درماندگى است ؛ آنجا كه نمى توانى به چيزى يقين پيدا كنى ؛
آنگاه امام به او فرمود: آيا به آسمان بالا رفته اى ؟
- نه .
آيا مى دانى كه آسمان چه خبر است و چه چيزها وجود دارد؟ نه .
عجبا! تو كه نه به مشرق رفته اى و نه به مغرب رفته اى ؛ نه به داخل زمين فرو رفته اى و نه به آسمان بالا رفته اى ؛ و نه بر صفحه آسمانها عبور كرده اى تا بدانى در آنجا چيست ؛ و با آنهمه جهل و ناآگاهى ؛ باز منكر مى باشى (تو كه از موجودات بالا و پائين و نظم و تدبير آنها كه حاكى از وجود خدا است ؛ ناآگاهى ؛ چرا منكر خدا مى باشى ؟) آيا شخص عاقل به چيزى كه ناآگاه است ؛ آن را انكار مى كند؟.
- تاكنون هيچكس با من اين گونه ؛ سخن نگفته (و مرا اين چنين در تنگناى سخن قرار نداده است .
بنابراين تو در اين راستا؛ شك دارى ؛ كه شايد چيزهائى در بالاى آسمان و درون زمين باشد يا نباشد؟ آرى شايد چنين باشد (به اين ترتيب ؛ منكر خدا از مرحله انكار؛ به مرحله شك و ترديد رسيد.
كسى كه آگاهى ندارد؛ بر كسى كه آگاهى دارد؛ نمى تواند برهان و دليل بياورد.

صبور
2013_09_02, 03:15 PM
از من بشنو و فراگير؛ ما هرگز درباره وجود خدا شك نداريم ؛ مگر تو خورشيد و ماه و شب و روز را نمى بينى كه در صفحه افق آشكار مى شوند و بناچار در مسير تعيين شده خود گردش كرده و سپس باز مى گردند؛ و آنها];ّّ در حركت در مسير خود؛ مجبور مى باشند ؛اكنون از تو مى پرسم : اگر خورشيد و ماه ؛ نيروى رفتن (و اختيار) دارند؛ پس چرا بر مى گردند؛ و اگر مجبور به حركت در مسير خود نيستند؛ پس چرا شب ؛ روز نمى شود؛ و به عكس ؛ روز شب نمى گردد؟
به خدا سوگند؛ آنها در مسير و حركت خود مجبورند؛ و آن كسى كه آنها را مجبور كرده ؛ از آنها فرمانرواتر و استوارتر است ."
- راست گفتى.
بگو بدانم ؛ آنچه شما به آن معتقديد؛ و گمان مى كنيد دهر (روزگار) گرداننده موجودات است ؛ و مردم را مى برد؛ پس چرا دهر آنها را بر نمى گرداند؛ و اگر بر مى گرداند؛ چرا نمى برد؟ همه مجبور و ناگزيرند؛ چرا آسمان در بالا؛ و زمين در پائين قرار گرفته ؟ چرا آسمان بر زمين نمى افتد؟ و چرا زمين از بالاى طبقات خود فرو نمى آيد؛ و به آسمان نمى چسبد؛ و موجودات روى آن به هم نمى چسبند؟!.

صبور
2013_09_02, 03:18 PM
وقتى كه گفتار و استدلال هاى محكم امام به اينجا رسيد؛ عبدالملك ؛ از مرحله شك نيز رد شد؛ و به مرحله ايمان رسيد) در حضور امام صادق (علیه السلام ) ايمان آورد و گواهى به يكتائى خدا و حقانيت اسلام دارد و آشكارا گفت : آن خدا است كه پروردگار و حكم فرماى زمين و آسمانها است ؛ و آنها را نگه داشته است .
حمران ؛ يكى از شاگردان امام كه در آنجا حاضر بود؛ به امام صادق (علیه السلام ) رو كرد و گفت : فدايت گردم ؛ اگر منكران خدا به دست شما؛ ايمان آورده و مسلمان شدند؛ كافران نيز بدست پدرت پيامبر ـ صلی الله علیه واله ايمان آورند.
عبدالملك تازه مسلمان به امام عرض كرد: مرا به عنوان شاگرد؛ بپذير!. امام صادق (علیه السلام) به هشام بن حكم (شاگرد برجسته اش) فرمود: عبدالملك را نزد خود ببر؛ و احكام اسلام را به او بياموز.
هشام كه آموزگار زبردست ايمان ؛ براى مردم شام و مصر بود؛ عبدالملك را نزد خود طلبيد؛ و اصول عقائد و احكام اسلام را به او آموخت ؛ تا اينكه او داراى عقيده پاك و راستين گرديد؛ به گونه اى كه امام صادق (علیه السلام ) ايمان آن مؤمن (و شيوه تعليم هشام ) را پسنديد .

صبور
2013_09_02, 03:23 PM
مناظره ابن ابى العوجا با امام صادق (علیه السلام)



ابن مقفع و ابن ابى العوجا؛ دو نفر از دانشمندان زبردست عصر امام صادق (علیه السلام) بودند؛ و خدا و دين را انكار مى كردند و به عنوان دهرى و منكر خدا؛ با مردم بحث و مناظره مى نمودند
در يكى از سالها؛ امام صادق (علیه السلام ) در مكه بود؛ آنها نيز در مكه كنار كعبه بودند؛ ابن مقفع به ابن ابى العوجا رو كرد و گفت : اين مردم را مى بينى كه به طواف كعبه سرگرم هستند؛ هيچ يك از آنها را شايسته انسانيت نمى دانم ؛ جز آن شيخى كه در آنجا اشاره به مكان جلوس امام صادق (علیه السلام ) كرد نشسته است ؛ ولى غير از او؛ ديگران عده اى از اراذل و جهال و چهارپايان هستند.
- چگونه تنها اين شيخ (امام صادق - علیه السلام -) را به عنوان انسان با كمال ياد مى كنى ؟.
براى آنكه من با او ملاقات كرده ام ؛ وجود او را سرشار از علم و هوشمندى يافتم ؛ ولى ديگران را چنين نيافتم .
- بنابراين لازم است ؛ نزد او بروم و با او مناظره كنم و سخن تو را در شأن او بيازمايم كه راست مى گويى يا نه ؟.
به نظر من اين كار را نكن ؛ زيرا مى ترسم ؛ در برابر او درمانده شوى ؛ و او عقيده تو را فاسد كند.

صبور
2013_09_02, 03:25 PM
- نظر تو اين نيست ؛ بلكه مى ترسى من با او بحث كنم ؛ و با چيره شدن بر او نظر تو را در شأن و مقام او؛ سست كنم .
اكنون كه چنين گمانى درباره من دارى ؛ برخيز و نزد او برو؛ ولى به تو سفارش مى كنم كه حواست جمع باشد؛ مبادا لغزش يابى و سرافكنده شوى مهار سخن را محكم نگهدار؛ كاملاً مراقب باش تا مهار را از دست ندهى و درمانده نشوى ...
برخاست و نزد امام صادق (علیه السلام) رفت و پس از مناظره ؛ نزد دوستش ابن مقفع بازگشت و گفت : واى بر تواى ابن مقفع ! ما هذا ببشروان كان فى الدنيا روحانى يتجسد اذا شأ ظاهراً؛ و يتروح اذا شأ باطناً فهو هذا...
: اين شخص بالاتر از بشر است ؛ اگر در دنيا روحى باشد و بخواهد در جسدى آشكار شود؛ و يا بخواهد پنهان گردد همين مرد است .
او را چگونه يافتى ؟
- نزد او نشستم ؛ هنگامى كه ديگران رفتند و من تنها با او ماندم ؛ آغاز سخن كرد و به من گفت : اگر حقيقت آن باشد كه اينها (مسلمانان طواف كننده ) مى گويند؛ چنانكه حق هم همين است ؛ در اين صورت اينها رستگارند و شما در هلاكت هستيد؛ و اگر حق با شما باشد كه چنين نيست ؛ آنگاه شما با آنها (مسلمانان ) برابر هستيد (در هر دو صورت ؛ مسلمانان ؛ زيان نكرده اند).

صبور
2013_09_02, 03:28 PM
- من به او (امام ) گفتم :خدايت رحمت كند؛ مگر ما چه مى گوئيم و آنها (مسلمانان ) چه مى گويند؟ سخن ما با آنها يكى است .
فرمود: چگونه سخن شما با آنها (مسلمين ) يكى است ؛ با اينكه آنها به خداى يكتا و معاد و پاداش و كيفر روز قيامت ؛ و آبادى آسمان و وجود فرشتگان ؛ اعتقاد دارند؛ ولى شما به هيچيك از اين امور؛ معتقد نيستيد و منكر وجود خدا مى باشيد.
- من فرصت را بدست آورده و به او (امام ) گفتم: اگر مطلب همان است كه آنها (مسلمانان ) مى گويند و قائل به وجود خدا هستند؛ چه مانعى دارد كه خدا خود را بر مخلوقش آشكار سازد؛ و آنها را به پرستش خود دعوت كند؛ تا همه بدون اختلاف به او ايمان آورند؛ چرا خدا خود را از آنها پنهان كرده و بجاى نشان دادن خود؛ فرستادگانش را به سوى آنها فرستاده است ؛ اگر او خود بدون واسطه با مردم تماس مى گرفت ؛ طريق ايمان آوردن مردم به او نزديكتر بود.
او (امام) فرمود: واى بر تو چگونه خدا بر تو پنهان گشته با اينكه قدرت خود را در وجود تو به تو نشان داده است ؛ قبلاً هيچ بودى ؛ سپس پيدا شدى ؛ كودك گشتى و بعد بزرگ شدى ؛ و بعد از ناتوانى ؛ توانمند گرديدى ؛ سپس ناتوان شدى ؛ و پس از سلامتى ؛ بيمار گشتى ؛ سپس تندرست شدى ؛ پس از خشم ؛ شاد شدى ؛ سپس غمگين ؛ دوستيت و سپس دشمنيت و به عكس ؛ تصميمت پس از درنگ ؛ و به عكس ؛ اميدت بعد از نااميدى و به عكس ؛ ياد آوريت بعد از فراموشى و به عكس و... به همين ترتيب پشت سرهم نشانه هاى قدرت خدا را براى من شمرد؛ كه آنچنان در تنگنا افتادم كه معتقد شدم بزودى بر من چيره مى شود؛ برخاستم و نزد شما آمدم.

صبور
2013_09_02, 03:30 PM
مناظره دیگر ابن ابى العوجا با امام صادق (علیه السلام)


عبدالكريم معروف به ابن ابى العوجا؛ روز ديگر به حضور امام صادق (علیه السلام ) براى مناظره آمد؛ ديد گروهى در مجلس آن حضرت حاضرند؛ نزديك امام آمد و خاموش نشست).
- گويا آمده اى تا به بررسى بعضى از مطالبى كه بين من و شما بود بپردازى .
- آرى به همين منظور آمده ام اى پسر پيغمبر!
از تو تعجب مى كنم كه خدا را انكار مى كنى ؛ ولى گواهى مى دهى كه من پسر پيغمبر هستم و مى گويى اى پسر پيغمبر! عادت ؛ مرا به گفتن اين كلام ؛ وادار مى كند.
پس چرا خاموش هستى ؟
- شكوه و جلال شما باعث مى شود كه زبانم را ياراى سخن گفتن در برابر شما نيست ؛ من دانشمندان و سخنوران زبردست را ديده ام و با آنها هم سخن شده ام ؛ ولى آن شكوهى كه از شما مرا مرعوب مى كند؛ از هيچ دانشمندى مرا مرعوب نكرده است .
اينك كه تو خاموش هستى ؛ من در سخن را مى گشايم ؛ آنگاه به او فرمود: آيا تو مصنوع (ساخته شده ) هستى يا مصنوع نيستى ؟
- من ساخته شده نيستم .

صبور
2013_09_02, 03:33 PM
بگو بدانم ؛ اگر ساخته شده بودى ؛ چگونه بودى ؟
- مدت طولانى سردرگريبان فرو برد و چوبى را كه در كنارش بود دست به دست مى كرد؛ و آنگاه (چگونگى اوصاف مصنوع را چنين بيان كرد) دراز، پهن ، گود، كوتاه ، با حركت ، بى حركت ؛ همه اينها از ويژگيهاى چيز مخلوق و ساخته شده است .
اگر براى مصنوع (ساخته شد) صفتى غير از اين صفات را ندانى ؛ بنابراين خودت نيز مصنوع هستى و بايد خود را نيز مصنوع بدانى ؛ زيرا اين صفات را در وجود خودت ؛ حادث شده مى يابى .
- از من سؤالى كردى كه تاكنون كسى چنين سؤالى از من نكرده است و در آينده نيز كسى اين سؤال را نمى كند.
فرضاً بدانى كه قبلاً كسى چنين پرسشى از تو نكرده ؛ ولى از كجا مى دانى كه در آينده كسى اين سؤال را از تو نپرسد؟ وانگهى تو با اين سخنت گفتارت را نقض نمودى ؛ زيرا تو اعتقاد دارى كه همه چيزاز گذشته و حال و آينده مساوى و برابرند؛ بنابراين چگونه چيزى را مقدم و چيزى را مؤخر مى دانى و در گفتارت گذشته و آينده را مى آورى.
توضيح بيشترى بدهم . اگر تو يك هميان پر از سكه طلا داشته باشى وكسى به تو بگويد در آن هميان سكه هاى طلا وجود دارد؛ و تو در جواب بگوئى نه ؛ چيزى در آن نيست ؛ او به تو بگويد: سكه طلا را تعريف كن ؛ اگر تو اوصاف سكه طلا را ندانى ؛ مى توانى ندانسته بگويى ؛ سكه در ميان هميان نيست .
- نه ؛ اگر ندانم ؛ نمى توانم بگويم نيست .
درازا و وسعت جهان هستى ؛ از هميان بيشتر است ؛ اينك مى پرسم شايد در اين جهان پهناور هستى مصنوعى باشد؛ زيرا تو ويژگيهاى مصنوع را از غير مصنوع نمى شناسى .
وقتى كه سخن به اينجا رسيد؛ ابن ابى العوجا؛ درمانده و خاموش شد؛ بعضى از هم مسلكانش مسلمان شدند و بعضى در كفر خود باقى ماندند.

صبور
2013_09_02, 03:34 PM
روز سوم ؛ ابن ابى العوجا تصميم گرفت به ميدان مناظره با امام صادق (علیه السلام ) بيايد و آغاز سخن كند و به مناظره ادامه دهد؛
- نزد امام (علیه السلام ) آمد و گفت : امروز مى خواهى سؤال را من مطرح كنم .
هرچه مى خواهى بپرس .
- به چه دليل ؛ جهان هستى ؛ حادث است (قبلاً نبود و بعد به وجود آمده است ؟).
هر چيز كوچك و بزرگ را تصور كنى ؛ اگر چيزى مانندش را به آن ضميمه نمايى ؛ آن چيز بزرگتر مى شود؛ همين است انتقال از حالت اول (كوچك بودن ) به حالت دوم (بزرگ شدن ) (و معنى حادث شدن همين است ) اگر آن چيز؛ قديم بود (از اول بود) به صورت ديگر در نمى آمد؛ زيرا هر چيزى كه نابود يا متغير شود؛ قابل پيدا شدن و نابودى است ؛ بنابراين با بود شدن پس از نيستى ؛ شكل حادث شد (و همين بيانگر قديم نبودن اشيا است )؛ و يك چيز]؛ّّ نمى تواند هم ازل و عدم باشد و هم حادث و قديم .
- فرض در جريان حالت كوچكى و بزرگى در گذشته و آينده همان است كه شما تقرير نمودى ؛ كه حاكى از حدوث جهان هستى است ؛ ولى اگر همه چيز؛ به حالت كوچكى خود باقى بمانند؛ در اين صورت دليل شما بر حدوث آنها چيست ؟
محور بحث ما همين جهان موجود است كه در حال تغيير مى باشد حال اگر اين جهان را برداريم و جهان ديگرى را تصور كنيم و مورد بحث قرار دهيم ؛ باز جهانى نابود شده و جهان ديگرى به جاى آن آمده ؛ و اين همان معنى حادث شدن است ؛ در عين حال به فرض تو (كه هر كوچكى به حال خود باقى بماند) جواب مى دهم ؛ مى گوئيم فرضاً هر چيزى كوچكى به حال خود باقى باشد؛ در عالم فرض صحيح است كه هر چيز كوچكى را به چيز كوچك ديگرى مانند آنها ضميمه كرد؛ كه با ضميمه كردن آن ؛ بزرگتر مى شود؛ و روا بودن چنين تصورى ؛ كه همان روا بودن تغيير است بيانگر حادث بودن است ؛ اى عبدالكريم ! در برابر اين سخن ؛ ديگر سخنى نخواهى داشت .

صبور
2013_09_02, 03:35 PM
مرگ ناگهانى ابن ابى العوجا



يك سال از ماجراى مناظرات ابن ابى العوجا با امام صادق (علیه السلام ) در مكه گذشت ؛ باز سال بعد ابن ابى العوجا كنار كعبه به حضور امام صادق (علیه السلام) آمد؛ يكى ازشيعيان به امام عرض كرد: آيا ابن ابى العوجا مسلمان شده است ؟
- قلب او نسبت به اسلام ؛ كور است ؛ او مسلمان نمى شود.
هنگامى كه چشم ابن ابى العوجا به چهره امام صادق (علیه السلام) افتاد؛ امام به او فرمود :
- چرا اينجا آمده اى ؟
- به رسم و معمول آئين وطن ؛ به اينجا آمده ام تا ديوانگى و سرتراشى و سنگ پرانى مردم را كه در مراسم حج انجام مى دهند بنگرم .
- تو هنوزبه سركشى و گمراهى خود باقى هستى ؟
ابن ابى العوجا همين كه خواست سخن بگويد؛ امام صادق (علیه السلام ) به او فرمود: مجادله و ستيز در مراسم حج روا نيست ؛ آنگاه امام عبايش را تكان داد و فرمود: اگر حقيقت آن است كه ما به آن معتقد هستيم ـ چنانكه حقيقت همين است ـ در اين صورت ما رستگاريم نه شما؛ و اگر حق با شما باشد ـ چنانكه چنين نيست ـ و ما و هم شما رستگاريم ؛ بنابراين ما در هر حال رستگاريم ؛ ولى شما در يكى از دو صورت ؛ در هلاكت خواهيد بود؛ در اين هنگام حال ابن ابى العوجا منقلب شد؛ و به اطرافيان خود رو كرد و گفت : در قلبم احساس درد مى كنم ؛ مرا برگردانيد وقتى كه او را باز گرداندند؛ از دنيا رفت ؛ خدا او رانيامرزد.