PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : امام صادق عليه السلام از نگاه شاگردان



امیر هانی
2013_09_01, 04:07 PM
امام صادق عليه السلام از نگاه شاگردان

باقر درياب نجفى


http://www.tarbiat.org/ahlul_bayt/bank/images/serv_bar2.jpg
مقدمه

الگوجويى يكى از غرائز بشر است. انسان همواره در جستجوى الگويى براى زندگى است. از اين رو خداوند الگوهايى را معرفى نموده است: (و لكم فى رسول الله اسوه حسنه).
بهترين اسوه و برترين الگو براى بشريت, حضرت محمد(ص) است. پس از پيامبر(ص), امامان معصوم والاترين الگوهاى بشريت هستند. با پيروى از آنان انسان مى تواند بر قله سعادت و تكامل گام نهد.
سوگمندانه بايد پذيرفت كه هنوز نتوانسته ايم الگوهاى اسلامى را به جوانان معرفى كنيم. بدين خاطر جوانان الگوهاى كاذب كه از سوى مطبوعات, تلويزيون, سينما, ماهواره, ويدئو و... مطرح مى شوند, را سرمشق زندگى خود قرار مى دهند.

اينك به معرفى يكى از الگوهاى راستين بشريت, امام جعفر صادق(ع) مى پردازيم. و در اين نوشتار به برخى از شيوه هاى تربيتى آن حضرت اشاره مى كنيم. قلم را به دست برخى ياران آن حضرت مى سپاريم و خود نيز از گفتار نغز و شيرين آنان بهره مند مى شويم.

امیر هانی
2013_09_01, 04:08 PM
1 ـ مالك بن انس, فقيه مدينه مى گويد: هرگاه نزد امام صادق(ع) مى رفتم, آن حضرت بالش به من مى داد تا برآن تكيه كنم. او ارج و منزلتى برايم قأل بود و مى فرمود: مالك! دوستت دارم. من از اين گفته او خرسند مى گشتم و به اين جهت, حمد و سپاس الهى را به جاى مىآوردم. وى هرگز از سه حال بيرون نبود: يا روزه بود, يا به عبادت خدا ايستاده بود و يا به ذكر حق مشغول بود. آن بزرگوار از پرهيزكاران بزرگ و پارسايان والا مقام و خدا ترس بود... مجالسش لذت بخش و سودش به ديگران بسيار بود. هرگاه مى خواست بگويد:
(قال رسول الله) رنگ مباركش گاهى سبز و گاهى زرد مى شد, به طورى كه ديگر نزد آشنايان خود هم شناخته نمى شد

در يكى از سال ها با وى حج گزاردم.

هنگامى كه شتر آن حضرت به محل احرام (ميقات) رسيد, هرچه مى خواست بگويد: (لبيك اللهم لبيك) نتوانست. به روى زمين بيفتاد. عرض كردم: آقا! ناچار هستيد از اين كه تلبيه را بگوييد. آن حضرت فرمود:

اى ابن ابى عامر! چگونه به خود جرإت دهم و بگويم: (لبيك اللهم لبيك); در حالى كه مى ترسم كه پروردگار در جواب بگويد: (لالبيك و لا سعديك).(1)

امیر هانی
2013_09_01, 04:09 PM
2 ـ ابن رئاب گويد: امام صادق(ع) در سجده چنين مى گفت: (اللهم اغفرلى و لاصحاب ابى فانى اعلم ان فيهم من ينقصنى); خداوندا! مرا و ياران پدرم را بيامرز. مى دانم در ميان آنان كسانى هستند كه بدى من را مى گويند.(2)

3 ـ ابن ابى يعفور مى گويد: امام صادق(ع) در حالى كه سرمبارك خود را به طرف آسمان بلند كرده بود, چنين مى گفت: (رب لاتكلنى الى نفسى طرفه عين ابدا لا اقل و لااكثر); خداوندا! مرا به اندازه يك چشم به هم زدن, به خود وامگذار; نه كمتر و نه بيشتر.
آن گاه اشكهاى آن حضرت سرازير گشت و به طرف ما روى گرداند و فرمود: اى فرزند يعفور! خداوند يونس بن متى را كمتر از يك چشم به هم زدن به خودش واگذار نمود, او آن گناه را مرتكب گشت. عرض كردم: آيا به كفر رسيد؟ ـ خداوند كارهاى شما را بهبود بخشد.ـ فرمود: خير, ولى مرگ در آن هنگام, هلاك و نابودى است.(3)

4 ـ مرازم بن حكيم مى گويد: امام صادق(ع) دستور داد تا نامه اى براى او نوشتند.

در آن نامه جمله ان شإالله را ننوشته بودند. نامه را خواند و فرمود: چگونه اميدواريد كه اين كار (كه به خاطر آن اين نامه نوشته شده است.) به سرانجام برسد, در حالى كه در آن, جمله ان شإالله وجود ندارد! آن گاه دستور داد آن جمله به نامه اضافه گردد.(4)

امیر هانی
2013_09_01, 04:09 PM
5 ـ ابن ابى يعفور مى گويد: شخصى نزد امام صادق(ع) ميهمان بود.

ميهمان برخاست تا برخى از كارهاى منزل آن حضرت را انجام دهد. وى نپذيرفت و خودش آن كار را انجام داد. آن گاه فرمود: پيامبر(ص) از به كار گرفتن ميهمان نهى نموده است.(5)

6 ـ يعقوب سراج مى گويد: براى تسليت گفتن همراه امام صادق(ع) راهى منزل بعضى از خويشاوندان آن حضرت شدم. در بين راه بند كفش امام صادق(ع) پاره شد. آن حضرت كفش خود را به دست گرفت و با پاى برهنه به راه خود ادامه داد. ابن ابى يعفور كفش خود را درآورد و تقديم امام صادق(ع) كرد.

اما آن حضرت نپذيرفت و فرمود:
صاحب مصيبت سزاوارتر است از صبر برآن. امام صادق(ع) با پاى برهنه به راه خود ادامه داد.(6)

امیر هانی
2013_09_01, 04:09 PM
7 ـ حماد بن عثمان مى گويد: خدمت امام صادق(ع) بودم.
مردى به وى گفت: خداوند كارهاى شما را بهبود بخشد. شما فرموديد كه حضرت على(ع) لباس هاى زبر, با قيمت چهاردرهم و... برتن مى كرد ولى شما لباس نو برتن مى كنيد! حضرت در پاسخ فرمود: حضرت على ابن ابى طالب(ع) آن لباس ها را در زمانى مى پوشيد كه ناپسند نبود و پوشيدن آن نزد مردم ناشايسته نبود ولى هركس اكنون آن نوع لباس ها را برتن كند, انگشت نما و مشهور مى گردد.

پس بهترين و نيكوترين لباس ها در هر زمان, لباس اهل آن زمان مى باشد. البته قأم ما, اهل بيتم(ع) هرگاه قيام كند لباس هاى حضرت اميرالمومنين(ع) را مى پوشد و به سيره آن حضرت عمل مى كند.(7)

8 ـ عبدالاعلى مى گويد: در كوچه هاى مدينه امام صادق(ع) را ملاقات نمودم و عرض كردم: فدايت شوم! با اين (مقام و منزلت) حالى كه نزد خدا و خويشاوندى كه با پيامبر(ص) داريد, باز تلاش مى كنيد و در چنين روز گرمى خود را در فشار و سختى قرار مى دهيد؟!
حضرت در پاسخ فرمود: اى عبدالاعلى! جهت طلب روزى بيرون آمدم تا از افرادى همانند تو بى نياز شوم.(8)

امیر هانی
2013_09_01, 04:10 PM
9 ـ ابن عمرو شيبانى مى گويد: به ديدار امام صادق(ع) رفتم.
آن حضرت بيلى در دست و روپوشى خشن و ضخيم برتن داشت و در باغ خود مشغول كار كردن بود. عرق از بدن مباركش سرازير بود. عرض كردم: بيل را به من بدهيد تا اين كار را من انجام دهم. فرمود: من دوست دارم انسان در راه طلب روزى خود از گرماى آفتاب آزار ببيند. (9)

10 ـ عبدالرحمن بن حجاج مى گويد:
خدمت امام صادق(ع) بوديم. مقدارى غذا خورديم. طبقى از برنج آوردند.

ما عذر آورديم. حضرت فرمود: شما كار خوبى نكرديد! بدانيد هركه علاقه و محبتش به ما بيشتر باشد, نزد ما نيكوتر غذا مى خورد. عبدالرحمن مى گويد: پس مقدارى از آن غذا را خوردم. آن گاه حضرت فرمود: حالا درست شد. در اين هنگام شروع كرد براى ما از پيامبر سخن گفتن. فرمود:

روزى از سوى انصار طبقى از برنج براى پيامبر(ص) آوردند. آن حضرت مقداد, سلمان و ابوذر را دعوت نمود تا از آن غذا تناول نمايند. آن ها عذر آوردند. حضرت فرمود: شما كارى نكرديد. عزيزترين و محبوب ترين شما نزد ما كسانى هستند كه نزد ما نيكو و خوب غذا بخورند. آن ها شروع نمودند به نيكو غذا خوردن. آن گاه حضرت فرمود: خداوند آنان را رحمت كند و از آنان راضى بگردد و درودش برآنان باد.(10)

امیر هانی
2013_09_01, 04:10 PM
11 ـ معلى بن خنيس مى گويد:

امام صادق(ع) در شبى بارانى از خانه به سوى (ظله بنى ساعده) رفت. به دنبال او رفتم. گويا چيزى از دست او بر زمين افتاد. حضرت گفت: (بسم الله اللهم رده علينا); به نام خدا, خداوندا آن را به ما بازگردان. نزديك آن حضرت رفتم و سلام كردم.

فرمود: معلى, توهستى؟ عرض كردم:
آرى, فدايت شوم! فرمود: با دست خود زمين را جستجو كن; هرچه يافتى آن را به من باز گردان.
معلى مى گويد: نان هاى خرد شده اى روى زمين افتاده بود. هرچه پيدا كردم به آن حضرت مى دادم.

انبانى از نان نزد آن حضرت بود. عرض كردم: آيا اجازه مى دهيد آن را من بياورم؟ فرمود: خير. من شايسته و سزاوارترم از تو, ولى با من بيا. به (ظله بنى ساعده) رسيديم. گروهى را ديدم كه در خواب بودند. آن حضرت يك يا دو قرص از آن نان ها را زير لباس آنان مى گذاشت. تقسيم نان به آخرين نفر كه تمام شد, بازگشتيم. عرض كردم: فدايت شوم! آيا اين ها از حق آگاهى دارند (شيعه هستند)؟ فرمود: اگر از حق آگاه بودند, به طور حتم در نمك طعام نيز با آنان مواسات و از خود گذشتگى مى كردم. (نمك نيز به آنان مى دادم.)(11)

ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــ
پى نوشتها:
1 ـ امالى, شيخ صدوق, ص ;169 بحارالانوار, ج 47, ص 16.
2 ـ قرب الاسناد, ص ;101 بحارالانوار, ج 47, ص 17.
3 ـ الكافى, ج 2, ص ;581 بحارالانوار, ج 47, ص 47.
4 ـ الكافى, ص 661, بحارالانوار, ج 47, ص 48.
5 ـ همان, ج 6, ص ;328 بحارالانوار, ج 47, ص 41.
6 - همان, ص ;464 بحارالانوار, ج 47, ص 41.
7 ـ همان, ص ;444 بحارالانوار, ج 47, ص 55.
8 ـ همان, ج 5, ص ;74 بحارالانوار, ج 47, ص 56.
9 ـ همان, ص ;76 بحارالانوار, ج 47, ص 57.
10 ـ كافى, ج 6, ص ;278 بحارالانوار, ج 47, ص 40.
11 ـ ثواب الاعمال, ص ;129 بحارالانوار, ج 47, ص 21.
سایت تربیت